بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: صدق (2)
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
ان شاء الله عرض وجود ما به طاعت حضرت ولی عصر آراسته شود و این اطاعت ما نسبت به حضرت دائمی باشد. و تمتعه فیها طویلاً و همچنین عرض عالم وجود به طاعت حضرت ولی عصر ان شاء الله آراسته شود و سلطنت حضرت در عالم دوام و جاوید باشد. هرچقدر دوست داریم ظهور حضرت را در وجود خودمان و در عالم وجود ببینیم، صلوات بلند مرحمت کنید.
امروز به قولی تولد و ولادت امام کاظم علیه السلام هم هست و غیر از آن هفتم صفر که نقل میشود، این روز هم روز ولادت امام کاظم علیه السلام ذکر شده. هرچقدر عشق و علاقه به زیارت حضرت در دنیا و شفاعت حضرت در آخرت داریم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید.
ایام ماه ذیحجه و غدیریه است، ان شاء الله جذبههای ولوی و علوی همۀ وجود ما را فرابگیرد و موانع وجودمان را در ارتباط با امیرمؤمنان و جذبههای ولایی حضرت برطرف کنند. ما را جزء آن موالیان حضرت بپذیرند. قبول ولایت ما را مهر کنند در این ایام و تحفه و جایزۀ ما در این ایام باشد، همۀ عشق و علاقهمان به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
این صلواتها خودش خیلی توسل و رابطه است و متن است و مقدمه نیست. اینها اصل است و فرع نیست. فرعش اینهایی است که بعد از این میگوییم. آن هم البته آنهایی که ما میگوییم و الا روایاتی که خوانده میشود همه اصل است.
بحثی که جلسۀ گذشته عرض شد، یک بحث اساسی و کلیدی بود که اولین منزلی که انسان از جهت اخلاقی میخواهد طی بکند، صدق است و الصدق همانجوری که جلسۀ گذشته عرض کردیم، این است که همۀ هستی با هم رابطهشان بر اساس صدق است. هر واقعهای در هستی مرتبط با سلسلۀ علل و زنجیرۀ تمام هستی است و این یعنی صدق. کذب یعنی اینکه یک کسی یک حقیقتی را که در هستی محقق شده، ایجاد شده را بخواهد رابطهاش با هستی قطع بکند بگوید نیست. آنی که هست را بگوید نیست و از آن طرف آنی که نیست را بگوید هست. دو چیز است. یک چیزی محقق شده، من یک حرف بدی را نعوذ بالله زدم، میخواهم بگویم این حرف را نزدم یا اینکه میخواهم که بگویم این حرف را نزدم یک نزدن است که آن حرفی که واقع شده را میخواهم پاک کنم. یک ادعائی دارم که آن حرف را نزدم، یک واقعهای واقع شده که آن حرف بوده، میخواهم آن هم اطرافش را پاک کنم دیده نشود. دو کار میشود کذب هر مرتبه، تکذیب هر مرتبه دو چیز را به دنبال خودش دارد. خودش یک ادعای جدید است، یک پاککردن سابق است. دو چیز با هم میشود. آنوقت هرچیزی که در هستی به عنوان کذب محقق بشود، تمام هستی در مقابلش میخواهد تکذیبش کند. چرا؟ چون همۀ هستی به هم متصل است، مرتبط است و همه بر اساس صدق است. اگر کسی به کذب مبتلا بشود، نه فقط در محدودۀ عالم انسانی و اطراف خودش این کذب را مرتکب شده، بلکه در مقابل همۀ هستی به دروغ مبتلا شده؛ چون آن همۀ هستی زنجیرۀ ارتباطی است با هم. هیچ کجا گسستگی ندارد. من اگر یک دروغ گفتم، برای اینکه این دروغم را توجیه کنم، باید چند دروغ دیگر بگویم تا مرحلۀ قبل این را درست کنم که نشان بدهم دروغ راست است و دوباره آن چندتا خودشان با یک زنجیرۀ نامتناهی به زنجیرههای دیگر مرتبط هستند. همینجور ادامه پیدا میکند. این کلام را ببینید از امام صادق علیه السلام است که از وصایای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت وصی امیرمؤمنان، به فرمایش حضرت آیتالله حسنزاده ایشان میفرمودند که امیرمؤمنان در سالهای صدۀ اول به وصی مشهور بود اصلاً. میگوید جزء اسمای حضرت و شهرت حضرت، حضرت آیتالله حسنزاده میفرمودند، حضرت وصی بود؛ یعنی بحث وصایت به عنوان یک علم برای حضرت بود. همانجوری که در غدیر محقق شد و به عنوان حضرت وصی میشناختند او را. لذا این وصیت پیامبر است به حضرت وصی که میفرماید که یا علی اوصیک فی نفسک بخصال فاحفظها عنی. اینها را از جانب من حفظ کن. ثم قال. بعد از اینکه حضرت این را فرمود پیغمبر، فرمود اللَّهُمَّ أَعِنْهُ. خدایا تو هم یاریاش کن. یعنی انسان به قوت خودش برایش امکانپذیر نیست. توحید را آدم باید دائماً با خودش تکرار کند که من کجا میتوانم یک خیری را در وجودم ایجاد کنم اگر یاری خدا نباشد. خدا رحمت کند یک کسی مسجد حضرت آیتالله بهاءالدینی حسینیۀ تکیهسفیدها، آمده بود بعد حالا یک چیزی پیش آمد و داشت میرفت و بعد برگشت و نشست و پیش آقای بهاءالدینی بعد که نماز تمام شد نشست. آقای بهاءالدینی بعد نماز مینشست، این پایش را هم میانداخت روی پایش، سیگاری هم همیشه روشن میکرد و آن سیگار هم نصف میکرد. نصفش را با آن چوب سیگاری که داشتند، دو نصف میکرد. بعد این آقا نشست. شروع کرد یک گلایهای را نه از آقای بهاءالدینی، یک چیزی را از حالات خوش کردن، بعد آقای بهاءالدینی فرمود که کسی که الان جمکران بوده، صدبار گفته ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥﴾[1]، این گلایه ازش صادر نمیشود. اینجوری نمیشود. اگر صادقانه گفته باشد ایاک نعبد و ایاک نستعین، از خدا یاری میخواهیم. خیلی حالت گفتن آنجا زیبا بود؛ یعنی خیلی ساده، اما هم ابراز کرد که تو جمکران بودی و نماز امام زمان خواندی، چون او چیزی نگفته بود، آمد نشست. یک گلایهای را مطرح کرد. ایاک نعبد و ایاک نستعین. اگر انسان در افعالش اعانه کرد خودش را، استعانت کرد از خدای سبحان، اگر این کار را کرد یعنی قوت و قدرت الهی را ضمیمه کرده به قدرت خودش. تازه قدرت خودش که هیچ چیز نیست. آن هم از آنجا است و این میشود قدرت نامتناهی. لذا دائم انسان حواسش باشد که از اعانۀ حق کمک بخواهد. استعانت کند از خدا. اینجا هم پیغمبر اکرم یاد میدهد؛ یعنی علاوه بر اینکه یک بیان است که دارد میفرماید، یک روش است که دارد یاد میدهد که حتی در ارتباطاتتان اینجوری باشید. اللَّهُمَّ أَعِنْهُ خدایا تو یاری کن علی را برای اینکه بتواند این کار را انجام بدهد.
أَمَّا الْأُولَى. چون فرمود که اوصیک فی نفسک بخصال. به چند چیز. اولیاش چه بود؟ أَمَّا الْأُولَى فَالصِّدْقُ. منزل اول چه هست؟ صدق است. فالصدق. صدق منزل اول است. وَ لَا تَخْرُجَنَّ مِنْ فِيكَ كَذِبَةٌ أَبَداً. از دهان تو هیچ دروغی بیرون نیاید. وقتی انسان به دروغ مبتلا میشود، با همۀ هستی دارد درمیافتد. همۀ هستی هم در صدد رسواکردنش برمیآیند. بعد حضرت ادامه دادند از جمله فرمودند… من دیگر بقیهاش را نمیخواهم بگویم. که از جمله سهبار جملۀ علیک بصلاة اللیل[2] را دنبالش دارد در همین وصیت.
برای اینکه بگوییم اول منزل است باز روایت دیگری عمرو بن ابیالمقدام میگوید من خدمت امام باقر علیه السلام اولین جلسهای که رسیدم، اولین جلسه خدمت حضرت رسیدم، وقتی خدمت حضرت رسیدم قال لی ابوجعفر علیه السلام فی اول دخلة دخلت علیه. اولین باری که وارد شدم بر حضرت، در کافی شریف آمده این روایت، فرمود تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث[3]. تو میخواهی بیای راوی حدیث من بشوی دیگر. آمدی یاد بگیری بروی بگویی. آمدی یاد بگیری عمل کنی. اولین چیزی که قبل از همه چیز باید به آن آراسته بشوی، تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث. یاد بگیر چگونه صادق باشی که صدق حقیقتش چیست، چه آثاری دارد که صدق را تمرین کنی قبل از اینکه بخواهی راوی بشوی، قبل از اینکه بخواهی عالم بشوی. یعنی به ما طلبهها که وارد میشویم بر طلبگی و قصدمان این است که ما بشویم راوی کلمات حضرات، اولین چیز اگر خدمت امام باقر علیه السلام میرسیدیم، همین بیان بود که تَعَلَّمُوا الصِّدْقَ قَبْلَ الْحَدِيث. این هم کلام دیگری که نشان میدهد اولین منزل چیست؟ صدق است. صدق هم خیلی پیچیده نیست، در عین اینکه خیلی هم پیچیده است. پیچیده نیست، چون هرکسی، کودک از کودکی صدق را میشناسد. نمیخواهد به کودک صدق را یاد بدهیم. باید به کودک کذب را یاد ندهیم و الا کودک در همان کودکیاش صدق را خوب میشناسد. اگر پدر ایستاده زنگ تلفن یا درب به صدا درمیآید، به این میگوید بگو من نیستم، اولین بار کودک اگر این را بشنود، خیلی تعجب میکند. اینجا ایستادی، چطور نیستی؟ هستی با نیستی تو جمع نمیشود. اینجا تو هستی، چطور میگویی نیستی؟ اولین بار برایش خیلی… یعنی کودک اساس وجودش بر چیست؟ صدق است. همۀ هستی اساسشان بر صدق است. لذا کسی اگر میخواهد کاذب باشد، باید یاد بگیرد کذب را که بتواند پنهان بکند و الا اساس بر صدق هست در همۀ هستی. همۀ هستی دارند صدق را نشان میدهند. لذا یکی کسی آمد به دنیا، شروع کرد یکقدری تندی کردن. آن کلام مشهور امیرمؤمنان علیه السلام است که حضرت فرمودند که الدنیا دار صدق لمن صدقها. کسی که تصدیق بکند دنیا را، دنیا دار صدق است. دنیا که دار کذب نیست. اگر یک موقعی میآید کسی به غلط میافتد در رابطه با دنیا، دنیا گولش میزند، دنیا گولش نزده حقیقتاً، بلکه این مال میل او است به دنیا که گول خورده و الا دنیا دارد نشان میدهد دائم افراد آنی که دروغگو است رسوا است، آنی که عمرش به دنیا است تمامی دارد و پایان دارد. نشان میدهد هرکس در اینجا پایان دارد، تمام میشود. دیدیم این همه مردند، دیدیم این همه رفتند. تمام اینها را دنیا دارد با تمام وجودش به ما میرساند. دار موعظة لمن اتعظ بها.[4] اگر کسی دنبال موعظه باشد، کاملاً موعظهگری دنیا آشکار است.
میفرماید حضرت علی علیه السلام شنید سَمِعَ رَجُلًا يَذُمُّ الدُّنْيَا که ذم میکرد دنیا را. دائماً فحش به دنیا میداد. حضرت فرمود أَيُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْيَا. کسی که داری ذم میکنی دنیا را، الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا. تو گول خوردی به غرور دنیا. الْمَخْدُوعُ بِأَبَاطِيلِهَا. به باطلها گول خوردی و خدعه شدی نه به آن چیزی که حقیقت عالم دنیا است. بعد ادامه داد. آنجا دارد أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَيْهَا. تو مجرم هستی نه دنیا. بعد فرمود که إِنَّ الدُّنْيَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَّقَهَا. تصدیق کن او را منتها با چه؟ به عنوان اینکه حقیقت است. واقعیت است. یا صدقها. بعضیها بدون تشدید خواندند. دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا. آنها صدق ببینند. وَ دَارُ عَافِيَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا. دار عافیت است برای کسی که دنیا را فهم میکند درست. ما چون دنیا را درست نشناختیم، باعث میشود که ارتباطمان با دنیا غلط شکل بگیرد. مرحوم آخوند ملاصدرا یک جملهای دارد که میفرماید که راه خروج از دنیا شناخت دنیا است، راه ورود به عالم آخرت شناخت دنیا است. دقت بکنید. هم راه خروج از دنیا شناخت دنیا است که آدم درست ببیند چطور باید به آن… هم راه ورود به عالم آخرت. این آیۀ شریفه را الان در ذهنم نمیآید. دارم مرور میکنم که نشأة الاولی چه هست؟ ﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُولَىٰ فَلَوۡلَا تَذَكَّرُونَ٦٢﴾[5]. ذیل همین آیه هم میفرماید. وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى دنیا را شناختید. وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولى فَلَوْ لا تَذَكَّرُون. این تذکر یکیاش این است که خروج از عالم دنیا است، ذکرش این است، یک ذکرش هم ورود به عالم آخرت است. هردو را میفرماید که اگر دنیا را کسی به آن دقت کند، دنیا دارد نشان میدهد که من فانی هستم، من زائل هستم، من به کسی وفا نکردم که بخواهد به من تعلق پیدا بکند؛ چون من قدرت بر این وفا را ندارم که بخواهم وفا بکنم به این معنی که کسی به من تکیه بکند، من تکیهگاهش بشوم. نه. من تکیهگاه نیستم. یک نگاه مهم این است که ما ارتباطات و تعلقاتمان بر اساس معرفتمان است چون. هرچقدر این معرفت درستتر باشد، ارتباطات ما صحیحتر میشود. من قبلاً مثال زدم اگر یک کودکی در یک اتاقی به دنیا بیاید، از این اتاق تا به حال خارج نشده باشد، مثلاً سنش شده باشد سهسال، چهارسال، پنج سال، فرض مسئله است از این اتاق تا به حال خارج نشده. این اتاق پنجره هم به بیرون نداشته باشد. فرض مسئله است. بزرگترین فضایی که میشناسد چیست؟ همین اتاق است. هرچیزی را ارزشش را با قیاس به این اتاق ارزشگذاری میکند. مثلاً اگر تختش در این اتاق یک دهم اتاق است، ارزش اتاق را بگیرید ده قدر مطلق حالا مربع و مکعبش را کار نداریم، میگوییم ده باشد، این تختش یک باشد، میگوید یکدهم ارزش کل است. یکدهم ارزش اتاق است، یکدهم ارزش کل هم هست؛ چون کل هم همین اتاق است. تمام نسبتهایی که برقرار میکند بر اساس آن معرفت کلی است که دارد. آن کلش چیست؟ اتاق. حالا اگر این را بیاورند در فضای خانه بعد مدتی، فضای خانه را ببیند، فضای خانه چه باشد؟ عدد 100 باشد. ده برابر. یکدفعه ارزشهای سابقش همه چه میشوند؟ تبدیل میشوند؛ چون معرفتش تبدیل شده. لذا میبینید ارزش آن تختی که در اتاق قبلاً یکدهم بود، حالا نسبت به کل میشود چقدر؟ یکصدم. یکدفعه اینقدر میآید پایین. تمام ارزشگذاریها بر این اساس تصحیح میشوند. این را میگویند تصحیح نسبتها. نسبتهای ما با همۀ عالم، با همۀ اشیا، براساس آن معرفتی است که ما پیدا میکنیم. هرچقدر آن معرفت صحیحتر بشود، نسبتها تصحیح میشود. حالا اگر این را بیاورند در فضای مثلاً شهرش، یکدفعه مثلاً تبدیل بشود به صدهزار، این تختش ارزشش نسبت به شهر میشود یکصدهزار. تعبیری که هرچقدر این ارزش معرفت بالا برود، اینها کوچکتر میشوند یا نمیشوند؟ هی کوچکتر میشوند نسبت به کل. این فهمش ابتدا غلط نبود، این تخت یکدهم اتاق بود. غلطش چه بود؟ کل میدید اتاق را غلط بود و الا تا آخر هم این تخت یکدهم اتاق هست یا نیست؟ یکدهم اتاقش تغییر نکرده. یکدهم کل میدید غلط بود. آن تخطئه میشود. ما ارزشهایی که میبینیم، دنیا آن یکدهم را داشت نشان میداد که این یکدهم اتاق است، اما ما یک چیزی ضمیمه کردیم به آن. کل را که دنیا نشان نداده بود آنجا. من غلط دیده بودم کل دیده بودم. لذا وقتی آمدم بیرون، دنیا داشت نشان میداد خانه هم هست، محله هم هست، کشور هم هست، کرۀ زمین هم هست، کهکشان هم هست، همۀ اینها هم هستند. همۀ اینها هم راست هستند، دنیا هم این را نشان میداده، من چشمم بسته بوده نمیدیدم. اگر من چشمم را بستم نمیدیدم، دلیل بر این نیست که او دارد دروغ میگوید. او دروغ نگفته. پنجرهها بسته بوده. من ندیدم. این تصحیح نسبتها در همهجا برای انسان هست. حب و بغضهایی که برای انسان شکل میگیرد، اگر این حب و بغضها انسان را در آن حیطهای که فقط میشناسد محدود بکند، محصور بکند، از او نگاه به بیرون نداشته باشد، دیوار بشوند پشت او بماند، بر اساس او همه چیزش را شکل بدهد، این میشود غلط. غلطش میشود این. اینکه انسان باید یک چیزهایی را دوست داشته باشد، ملائمش را دوست داشته باشد درست است، صحیح است، اما اگر این ملائم مثلاً بدن را ملائم کل وجودش بگیرد، آن چیزی که غذای ملائم بدن است، مناسب بدن است را چه ببیند؟ ملائم کل وجودش ببیند. بعد به خاطر این همۀ وجودش را خرج کند برای این. این غلط است. این ملائم یک مرتبه از وجودش است که بدن است. لذا کسی که روزه است، به او یاد دادند که آن چیزی که مناسب بدن تو است، بدن تو طلب دارد، نخور؛ چون تو یک چیز بالاتر هستی. چون تو از این بالاتر هستی. این مربوط به بدن تو بود که گرسنه میشوی این را میخواهی. اما اگر گرسنگی را تحمل کردی، تو بزرگتر شدی. تو بالاتر از بدن هستی تو. فقط بدن نیستی. ببینید اینها در تمام مراتب صدق دنیا دار صدق است. منتها ما در ارتباطمان کاذب نگاه میکنیم. غلط شکل میدهیم. نسبتهایمان را غلط برقرار میکنیم. چون نسبتهایمان را غلط برقرار میکنیم، تصمیمگیریهایمان، ارزشگذاریهایمان هم بر اساس این غلط میشود. حاضر هستیم برای یک لقمه همۀ وجودمان را خرج بکنیم. حلال و حرام آنوقت از دست میرود. اما اگر انسان شناخت که یک بدنی دارد، یک جانی دارد، ابدیتی دارد، عمر دنیا همۀ عمر او نیست، بلکه ابدیت در کار است، آنوقت اگر ابدیت در کار بود، آن چیزی که در پنجاه سال عمر من تأثیر دارد، من ببینم در پنجاه سال من تأثیر دارد اما در ابدیت من تأثیر منفی دارد چه کار میکنم؟ اگر این باور درست شکل گرفت، این پنجاه سال را فدای آن ابدیت میکنم. چون میگویم پنجاه سال میارزد سختی بکشم اما ابدیت حفظ بشود، درست باشد، برای من تأمین باشد. لذا اگر انسان درست نشناخت آن کل را و آن کمال نهایی را درست ندید، کمال را در یک مرتبه دید، این باعث میشود که به غلط بیفتد. راهش چیست؟ ما که همیشه نمیتوانیم مطلق را ببینیم. راهش این است که هر کمالی را که میبینیم، بگوییم این هم یک مرتبه از کمال است نه کل. لذا به ما دائم دارند یاد میدهند که وقتی سجده میرویم، رکوع میرویم چه بگوییم؟ بگوییم سبحان ربی الاعلی و بحمده.[6] سبحان ربی العظیم و بحمده.[7] یعنی خدایا من تو را شناختم، اما از این شناختم تو را تنزیه میکنم؛ چون شناخت تو این نیست. این یک مرتبۀ شناخت ناقص است. تو بالاتر از این هستی. از این شناخت من منزه هستی. از این شناخت من منزه هستی، یعنی آن نیست که من بگویم اینی که من شناختم این است و غیر از این نیست، این نهایت شناخت است. نه. این یک مرتبه… این درب بودن، آدم نگاه کند اینها را درب ببیند. از این عبور بکند. نه دیوار ببیند که اینجا اکف بکند، بماند و پایش اینجا زانو بزند. میگوید نه، انسان تو جایت اینجور نیستی که اینجاها زانو بزنی. اینها مراتب پایین است. تو دائماً باید در حال رفتن باشی. این صدق که همۀ عالم دارند این را به ما نشان میدهند، اینجوری است. همۀ عالم که یکیاش دنیا است که دار صدق لمن صدقها و دار عافیة لمن. همه از دنیا در امان هستند، منتها لمن فهم عنها. اگر دست به آن نگاه بکند و بشناسد. و دار غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا. دار بینیازی است برای کسی که از دنیا زاد بردارد. نه اینجا بماند. زاد برداشتن یعنی بردارد برود. تزود زاد است. برداشتن توشه است. توشه را بردارد برود. توشه را برمیدارند برای سفر دیگر. اما اگر کسی اینجا ماند گفت خوب جایی است، علفزار خوبی است، اینجا بچرم. اگر چرید و ماند این دیگر دار و غنا نیست. محتاج میشود به آن. محتاج به دنیا میشود نه بینیاز از دنیا. چقدر تعبیر زیبا است. دار غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا. وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِكَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْيِ اللَّهِ. دنیا اینجوری است. مهبط وحی الله است. وحی خدا در همین دنیا بر جسد مبارک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده. مَتْجَرُ أَوْلِيَاءِ اللَّه اكْتَسَبُوا فِيهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِيهَا الْجَنَّة.[8] همینجا بهشت را میشود پیدا کرد و برای انسان به دست بیاورد. منتها به نحوی که زاد ببیند نه نهایت. اشکال ما این است که وقتی به سمتش میرویم، آنچنان محبت انسان را اخذ میکند، محبت دنیا، باور نمیکند که من هم رفتنی هستم. مرگ میگوید صدق است اما برای چه کسی؟ برای همسایه. لذا دارد که وقتی انسان زمان مرگش میرسد، میگوید خدایا کاش زودتر به من خبر داده بودی من یک فکری میکردم. خدای سبحان خطاب میکند به او یادت هست همسایهات مرد؟ یادت است فلان فامیل مرد؟ یادت است فلان مریض شد؟ همۀ اینها زنگ خطر برای تو بود. هر واقعهای که در دنیا واقع میشود، در عالم واقع میشود، برای ما موعظه دارد، برای ما حرکتدهنده است. امام صادق علیه السلام میفرمایند ما من شیء الا و لک فیها موعظة.[9] چیزی نیست مگر اینکه، هرچیزی ما من شیء، عام است. ما من شیء الا و لک فیه موعظة. در آن برای تو یک موعظه است. لذا اگر هزار نفر به یک چیز نگاه بکنند، هزار موعظه است برای هزار نفر بنابر اینکه این چه نیازی دارد، چه حالی دارد. تکرار نیست برای همه یکجور باشد. هرکسی یکجوری تأثیر در وجودش میگذارد. لذا هرچیزی که برایتان پیش میآید، به عنوان یک نگاه موعظهکننده به آن نگاه کنید. حتی اگر گاهی یک بچه میآید از شما سؤالی میکند، یک کسی میآید یک سؤالی از شما میکند، سؤال را جواب بدهید اما بعدش دنبال این باشید که این سؤال با من چه کار داشت؟ مثالش خیلی زیبا است که آنجایی که در رابطه با موسی و خضر پیش آمد، در قرآن کریم آمده که سه چیز را خضر نشان موسی داد. یکی کشتی را سوراخ کرد، یکی آنجا بود که غلام را کشت، دیگری آن بود که آن دیوار را به پا کرد. سه چیز. بعد چون تحمل نمیکرد اینها را، دیگر جدا که شدند بعد آنجا دارد که یکییکی گفت که آن کشتی مربوط به یتیمانی بود که این نگه داشت با این سوراخکردن، آن جائر میخواست کشتیها را بگیرد، من این را سوراخ کردم تا این بماند و آن یکی… بعد پیغمبر اکرم روایتی دارد که برادرم موسی صبر نکرد. اگر صبر میکرد شاید تعبیر این است هفتاد یا صد واقعه از زندگیاش را خضر میگفت. اینها خود اینها واقعههای زندگی خود موسی بوده. خیلی زیبا است. چه بوده؟ میگوید آن سوراخ کردن کشتی چه بود؟ انداختن موسی در آب بود. مادرش که انداخت. بچه را که نمیاندازند در آب. مثل کشتی که سوراخ کردند، موسی را انداختند در آب. حفظ شد موسی. با افتادن در آب چه شد؟ حفظ شد همچنانکه کشتی حفظ شد با سوراخ کردنش. بعد آن غلام را که کشت، همان زدن در گوش آن غبطی بود که کشت. آن هم از زندگی خود موسی بود و آن جریان اقامۀ دیوار هم آبدادن موسی نسبت به سقی برای آن… چون آنجا خضر اقامۀ جدار کرد، موسی گفت اگر میخواستیم اینجا اقامۀ جدار کنیم، حداقل پولی میگرفتیم. به اینها هیچ غذا ندادند، اطعامشان نکردند، هیچ چیزی به آنها ندادند، اینها از گرسنگی که آن روستا هیج پذیرایی از آنها نکردند، اینها هم ایستادند عملگی کردن، یک دیوار را دست کردند. میگوید موسی کلیم وقتی رسید به سر چشمه، از خستگی داشت میمرد. از بس که غذا نخورده بود و در بیابانها فراری بود، از علفهای بیابان خورده بود، شکمش رنگ علفهای بیابان شده بود در روایت دارد. بعد آنجا آمده میبیند اینها نمیتوانند در حقیقت چه کار کنند؟ آنها را سقی کرده. مثل همان روستایی که رفتند اینها دیدند کسی از آنها پذیرایی نمیکند، اینها گوسفندهای آنها را سیراب کرده بعد آمده نشسته گفته ﴿رَبِّ إِنِّي لِمَآ أَنزَلۡتَ إِلَيَّ مِنۡ خَيۡرٖ فَقِيرٞ٢٤﴾[10]. خدایا هرچه نازل کنی که آنجا دارد، امیرالمؤمنین علیه السلام شاید باشد در روایت، فکر نکنید خیلی چیز بزرگی [خواست]. نه. موسی قرص نان میخواست که سیر بشود. برای سیرشدن این رب انی… کلام بزرگ است. نه فقط بگوید دو قرص نان، بلد هستند وقتی میخواهند حتی طلب نان بکنند، یکجوری میگویند حد نمیزنند. نمیگوید یک قرص نان به من بده. حد بزند. بلد است. لذا خدا هم وقتی اجابت کرد، چجوری اجابت کرد؟ مطلق اجابت کرد؛ چون همیشه خدا مطلق اجابت میکند. ما حد میزنیم در برداشتمان. چون موسی حد نزد، هم برایش نان شد، هم شغل شد، هم زن شد، همه چیز شد. چون حد نزد. احتیاج داشت گفت رب انی لما انزلت. هرچیزی انزلت الیّ من خیر فقیر. همهاش را من نیاز دارم. خدا هم اجابتش کرد. این نگاهی که وقایعی که در عالم اتفاق میافتد دارد ما را به خودمان نشان میدهد. اگر آدم اینها را ببیند، آرامآرام بصیرتش بیشتر میشود و فهمش بالاتر، بهتر یاد میگیرد.
در روایت دیگری دارد که از امام باقر علیه السلام میفرماید که إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا. همۀ بدیها را برایش قفلهایی قرار داده وَ جَعَلَ مَفَاتِيحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ. کلید همۀ آن قفلها چه هست؟ شراب است وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ.[11] دروغ بدتر از شراب است که شراب کلید همۀ درهای بدی است. دیگر اینها را امام رحمة الله علیه در کتاب چهل حدیث آورده این چند احادیثی که الان خواندم. بعد آنجا امام این را میفرماید. امام میفرماید ما صور غیبیۀ اعمال را نمیدانیم و ارتباطات معنویۀ ملک و ملکوت را واقف نیستیم. از این جهت، از این نحوۀ اخبار تحاشی میکنیم. باورمان نمیشود که چه هست؛ چون ما اعمالمان را همین صورت ظاهریاش میبینیم فقط. نمیدانیم هرچیزی تا خزائن الهی کشیده شده است. هر عملی، هر چیزی تا خزائن الهی کشیده شده است و این صورتش تا آنجا ببین چه حالاتی پیدا میکند. نسبت عالم دنیا به عالم ملکوت تعبیر روایت این است مثل انگشتری است در بیابانها. حالا حساب کنید عظمت آن مرتبۀ مثالش است تازه. باز نسبت به مراتب دیگر، در روایت دارد که هر مرتبهای از آسمان نسبت به آسمان بالاتر، هر مرتبهای از سماء نسبت به سماء ثانیه، سماء ثانیه نسبت به سماء ثالثه، هر مرتبه نسبت به مرتبۀ بالاتر کحلقة فی فلوات.[12] مثل یک انشگتری در بیابانها یا فی فلات در بیابان. اگر این نسبت باشد، یک عمل سادۀ من، هرچه در افق باطنش، باطن باطنش جلو برویم این چه میشود؟ عظیمتر میشود. لذا یک دروغ نعوذ بالله در اینجا هرچه بالاتر برود چه میشود؟ عظمتش و بزرگیاش از جهت آن خرابی که در وجود ایجاد میکند، شدیدتر است. سختتر است. فقط همین نیست که تمام شد و رفت. اینجوری نیست. ایشان میفرماید ما واقف نیستیم که ملک و ملکوت را واقف [نیستیم]. از این جهت از این نحوه اخبار تحاشی میکنیم و امثال اینها را حمل بر مبالغه مثلاً مینماییم که اگر بگوید کلید همۀ آنها شراب است، بعد کلید شراب، بالاتر از شراب چیست؟ شرٌ من الشراب کذب است. این خود طریقۀ باطلی است که از جهل و ضعف ایمان میباشد. دنبالش میفرماید که مثلاً این روایت که فرموده از امام باقر علیه السلام در کافی شریف إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان.[13] کذب و دروغ ایمان را خراب میکند. رخنه در آن ایجاد میکند و این رخنه باعث میشود یکدفعه ایمان فرو میریزد. حقیقتاً اینطور اخبار دل انسان را میلرزاند. پشت انسان را… اگر کسی باور داشته باشد، ما هم میشنویم إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان. نه پشتمان میلرزد، نه تنمان میلرزد، میشنویم حالمان هم خوب است، داریم گوش هم میکنیم، تغییری هم در حالمان ایجاد نمیشود. یک علمی به علمان اضافه شده. عالم شدیم به این. الحمدلله این را هم فهمیدیم. إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان. اما إِنَّ الْكَذِبَ هُوَ خَرَابُ الْإِيمَان آن کسی که این را یک حقیقت میبیند، الان اگر یک سوئی، سرسوزنی از کذب در وجودش دیده باشد، میترسد، میلرزد که او ایمانش را دارد فرو میریزد. این را احساس میکند. به عنوان یک طبیب هم حتی امام رحمة الله علیه میفرماید کلمات حضرات معصومین مثل طبیب هم نیست که نسخه بپیچد تازه. ما نسخه هم نمیبینیم. میگوییم مثل آن هم نیست. اصلاً خود اثرگذاری است در وجود انسان. حقیقتاً اینطور اخبار دل انسان را میلرزاند و پشت انسان را میشکند. گمان میکنم که دروغ از مفاسد اعمالی است که از بس شایعه است، قبحش به کلی از بین رفته؛ ولی یک وقت تنبه پیدا میکنیم که ایمان که سرمایۀ حیات عالم آخرت است، به واسطۀ این موبغه، به واسطۀ این گناه از دست ما رفته و ما خود نفهمیدیم. لذا به ما فرمودند که نه شوخی کن، با شوخی دروغ بگویید، نه جدی. حالا روایت خیلی زیبا است که از یک طرف مثلاً آیات قرآن است، از یک طرف روایات شریف است که پیغمبر فرمود ان الصِّدْقُ يَهْدِي إِلَى الْبِرِّ وَ الْبِرُّ يَهْدِي إِلَى الْجَنَّةِ. صدق به بر میکشاند، نیکی و بر یهدی الی الجنة و ان الرجل یکتب عند الله صدیقاً. یعنی از همین صادقبودن اولی، انسان به نیکوشدن و نیکویی و آن ابرار، مقام ابرار کشیده میشود و بعد مقام ابرار به مقام صدیقین و ان الرجل یکتب عند الله صدیقاً و از طرف دیگر ان الکذب یهدی الی الفجور. کذب و دروغ انسان را به فجور میرساند. فجور یعنی گناهان مختلف. فجور آنجایی است که از حالت مخفیبودن، آشکار میشود گناه. و الفجور یهدی الی النار. آن هم به آتش میکشاند. و ان الرجل لیکذب حتی یکتب عند الله کذاباً.[14] از مرتبۀ کذب به کذاببودن، آنجا از صدق به صدیق، اینجا از کذب به کذاب. دیگر کذاببودن راه ندارد. راهحل آنجا ندارد. آنجا وجود بسته میشود. مرحوم فیض کاشانی در مهجة البیضاء میفرماید که ما یک صدق در قول داریم، صدق در قول معلوم است. حرفزدن هایمان صادقانه باشد. یک صدق در نیت داریم که انسان نیتی که میکند صادقانه باشد. آدم خودش گاهی نیت صادق هم نمیکند؛ یعنی قول با دیگران ارتباط پیدا میکند، اما نیت به دیگری هم کار ندارد. یعنی انسان با خودش هم صادق گاهی نیست. یک قصدی را میکند، نیت میخورد به آنجایی که انسان میخواهد یک کاری را انجام بدهد برای خدا، اما شرک قاطیاش میکند. این نیت است دیگر. ریا قاطیاش میکند. اینجا دیگر با خودش هم آدم صادق نیست. درون آدم است، اما در آن درون هم آدم مخلوط [است]. یک مرتبه پس ایشان میفرماید پس در قول است، یک مرتبه در نیت است. یک مرتبه در ارادۀ انسان است که میخواهد فعلی را انجام بدهد، در ارادهکردنش گاهی صادق نیست. آن چیزی را که میخواهد انجام بدهد، آنجوری که میخواهد انجام بدهد، قصد میکند که اگر من اینجا خواستم اینجوری انجام بدهم، اما می بینی وقتی میرسی به مرتبۀ عمل، آنجوری انجام نمیدهد. اراده اش هم کاذب است. حالا دیگر بعد ایشان دو مرتبۀ دیگر هم میگوید، ولی همین دوسه مورد در نظر ما باشد، [کافی است]
یک روایت دیگر هم از پیغمبر اکرم اربی الربا. ربا که یادتان هست روایاتش را که ربا میفرماید که از نعوذ بالله زنا بدتر است. بعد میفرماید اربی الربا، آن چیزی که از ربا در حقیقت شدیدتر است الکذب. دروغ است. و قال رجلٌ. یک نفر سؤال کرد مؤمن بخیل میشود؟ حضرت فرمود بله. یک کسی سؤال کرد مؤمن ترسو میشود، حضرت فرمود بله. پرسیدند مؤمن دروغگو میشود؟ حضرت فرمود نه. مؤمن دروغگو نمیشود. مؤمن ترسو می شود، مؤمن بخیل میشود، اما دروغگو نمیشود. یعنی اگر یک موقع دروغ بیاید، ایمان نیست آن موقع. ایمان در آن موقع نیست و انسان ندارد. آیۀ قرآن ﴿إِنَّمَا يَفۡتَرِي ٱلۡكَذِبَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾[15].[16] کسی دروغ میگوید که ایمان ندارد. یفتری الکذب الذین لایؤمنون این را حضرت استناد کردند که ببینید آیه قرآن هم همین را میفرماید. المؤمن اذا کذب من غیر عذر لعنه سبعون الف ملک. هفتاد هزار ملک او را لعن میکنند. لعن هفتار هزار ملک همان عالم وجود است که نظام عالم وجود، مدبرات امر عالم وجود با او مقابله میکند. لعن آنها مقابله است. لعن آنها این نیست که فقط بنشینند نفرینش کنند. کار بهدستان عالم هستند. یک موقعی است که یک کسی زورش به من نمیرسد، میگوید چه کار کنم؟ نفرینش میکنم. اما اگر اینجا میفرماید ملائکه لعنش میکنند، ملائکه قدرتمند هستند. لعن ملک یعنی چه؟ لعن ملک یعنی هفتار هزار ملک او را تخطئه میکنند، او را رسوا می کنند. دنبال رسواکردن او هستند. دنبال این هستند که دروغ او را آشکار بکنند. لذا اگر میفرماید اذا کذب من غیر عذر لعنه سبعون الف ملک وَ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْن. از قبلش یک بوی بد درمیآید. نه از بدنش، از قلبش. وَ خَرَجَ مِنْ قَلْبِهِ نَتْن حَتَّى يَبْلُغَ الْعَرْش. تا به عرش الهی بوی بد قلب او میرسد. فَيَلْعَنُهُ حَمَلَةُ الْعَرْش. حملۀ عرش هم او را لعن میکنند. وَ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِ بِتِلْكَ الْكَذِبَةِ.[17] بعد میفرماید هفتاد زنا پای او نوشته میشود؛ یعنی دروغ آن جلسه هم عرض کردم. یک کسی آمد سؤال کرد از شاید از پیغمبر اکرم باشد صلی الله علیه و آله و سلم، سؤال کرد که من چند گناه را مرتکب میشوم، یکیاش را شما بفرمایید که من ترک کنم. حضرت فرمود دروغ نگو. بعد رفت و آمد گفت من خواستم دروغ را ترک کنم، همهاش ترک شد. یعنی اگر دروغ نباشد، توجیه بقیۀ گناهها هم [نمیآید] گناه آدم میکند، میخواهد توجیهاش کند. اگر بنا شد دروغ نگوید، توجیه گناه هم امکانپذیر نیست. عالم وجود عالم صدق است. اگر خواستیم دروغ بگوییم، احساس بکنیم در مقابل همۀ هستی میخواهیم بایستیم که دیگر حالا وقت گذشته.
این هم آخرین روایت باشد عن ابیعبدالله علیه السلام إِنَّ الرَّجُلَ لَيَكْذِبُ الْكَذِبَةَ. دروغ میگوید فَيُحْرَمُ بِهَا صَلَاةَ اللَّيْلِ. نماز شبش ترک میشود. محروم میشود. فَإِذَا حُرِمَ صَلَاةَ اللَّيْلِ حرم به الرِّزْق. وقتی از صلاة لیل محروم شد، از نماز شب، روزی محروم میشود. از روزی. حالا این روزی هم روزی ظاهری را شامل میشود، هم روزیهای باطنی. علم را، معرفت را، عمل صالح را، همۀ اینها را. با یک دروغ ببینید تا کجا کشیده میشود انسان. راهش این است که فرمودند اگر یکموقع دروغی دنبال جبرانش باشید، درصدد اصلاحش باشید، درصدد این باشید که جبرانش کنید تا عالم وجود برگردد اگر صدمهای خورده به آن با این، آن صدمه جبران بشود تا با شما مصالحه بکند. پس توبه میخواهد دروغ و روایات دیگر خیلی روایات زیبایی است که ان شاء الله خدای سبحان ما را حفظ بکند. قرار بر این بود که این را به عنوان یک عهد جمعی دوستان ببینند. از هفته گذشته تا این هفته راجع به آن گفتگو شده باشد. اما باور نکردم که راجع به این گفتگو شده از آن هفته تا این هفته، بنا بود که دوستان در جلسه برای همدیگر یا روایاتی را پیامک بکنند یا بزنند به دیوار. چیزی یادآور بشود. آدم آن هفته میشنویم، از این جلسه میرویم بیرون، میگوییم الحمدلله علممان بیشتر شد. بعد دوباره تا هفتۀ آینده میشود، بحث دوباره صدق است. دوباره بحث صدق است. یادآوری میشود برایمان و سهباره و چهارباره و مثل همان میشود که تنمان نمیلرزد با این جملات، بلکه علممان افزوده میشود. ما زیاد نمیشویم، بلکه علممان زیاد میشود. اگر این علم زیاد شد، اثرش چه میشود؟ نعوذ بالله ﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ يَحۡمِلُ أَسۡفَارَۢا﴾[18]. اگر علممان زیاد شد نه خودمان، آخرش میشود چه؟ ما یک چهارپایی میشویم که کتابهایی را رویمان بار کردند. این فقط زحمت است برایمان. یک زحمتی است که باید یک بار را ببریم اینور و آنور. ولی ان شاء الله تنمان بلرزد با این روایات و اینها در وجودمان رسوخ پیدا بکند و سعی بکنیم که محاسبه کنیم هرروز خودمان را، شب ببینیم که اگر امروز از زبانمان نعوذ بالله دروغی به شوخی یا جدی صادر شده، دنبال جبرانش باشیم و عهد کنیم با خودمان که فردا به هیچکدام از اینها سعی کنیم مراقبه کنیم که مبتلا نشویم. دوباره فرداشب با خودمان محاسبه کنیم.
ان شاءالله خدای سبحان عاقبت همه مان را ختم به خیر بگرداند. کمک کند ما را، همۀ ما را، اعِنّا خدای سبحان، اعانت کند همهمان را به اینکه به راستگویی آراسته بشویم.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[2] . دعائم الإسلام ، ج۲، ص۳۴۷، تهذيب الأحكام ، ج۹، ص۱۷۵، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۸۳، ، عدة الداعي ، ج۱، ص۱۷۱، بحار الأنوار ، ج۹۰، ص۳۳۴، مفتاح الفلاح ، ج۱، ص۲۹۸، من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۱۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۸۱، اثبات الهداة ، ج۳، ص۲۶، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۹۱، وسائل الشیعة ، ج۸، ص۱۴۵، الکافي ، ج۸، ص۷۹، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۵۰، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۹۱، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۷، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۶۸، ، وسائل الشیعة ، ج۴، ص۴۵، الوافي ، ج۶، ص۶۷۲، وسائل الشیعة ، ج۲، ص۱۶، اثبات الهداة ، ج۳، ص۱۱۰
[3] . الکافي ، ج۲، ص۱۰۴، الوافي ، ج۴، ص۴۳۲، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۶۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳،، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۸۸
[4] . الإرشاد ، ج۱، ص۲۹۶، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۷۲،، غرر الحکم ، ج۱، ص۲۵۰، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۴۴، شرح الأخبار ، ج۲، ص۲۲۳، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۲۹، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲، نزهة الناظر ، ج۱، ص۶۶، عیون الحکم ، ج۱، ص۱۵۹، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۱۰۲، تحف العقول ، ج۱، ص۱۸۶، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۰۰
[6] . فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۹۹، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۱۲، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۲۳۷، ، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۳۷، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۲۴، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۳۲۰،، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۳۲۲، بحار الأنوار ، ج۸۶، ص۳۶۹، ، من لا یحضره الفقیه ، ج۱، ص۳۰۰، وسائل الشیعة ، ج۵، ص۴۵۹، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۳۸، فلاح السائل ، ج۱، ص۱۱۰، فلاح السائل ، ج۱، ص۱۳۳، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۴۷، ، الکافي ، ج۳، ص۳۲۱، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۷۹، الوافي ، ج۸، ص۷۱۱، وسائل الشیعة ، ج۶، ص۳۳۹، ، وسائل الشیعة ، ج۵، ص۴۶۵، الکافي ، ج۳، ص۳۱۱، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۸۱، الأربعون حدیثا (للشهید الأوّل) ، ج۱، ص۸۱، الوافي ، ج۸، ص۸۳۵، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۵۱۱،
[7] . فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۹۹، فقه الرضا علیه السلام ، ج۱، ص۱۳۹، علل الشرایع ، ج۲، ص۳۱۲، بحار الأنوار ، ج۱۸، ص۳۵۴، بحار الأنوار ، ج۷۹، ص۲۳۷، ، الکافي ، ج۳، ص۳۱۹، تهذيب الأحكام ، ج۲، ص۷۷، الوافي ، ج۸، ص۷۰۱، وسائل الشیعة ، ج۶، ص۲۹۵، ، الخصال ، ج۲، ص۴۸۱، معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۰۶، بحار الأنوار ، ج۱۵، ص۴، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۴۰، ، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۳۷، مستدرك الوسائل ، ج۴، ص۴۲۴، مصباح المتهجد ، ج۱، ص۳۱۵، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۱۳۱،، جمال الأسبوع ، ج۱، ص۱۵۰، بحار الأنوار ، ج۸۶، ص۳۶۷، مستدرك الوسائل ، ج۶، ص۵۵، ، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۳۵۵، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۱۰۷، دعائم الإسلام ، ج۱، ص۱۶۶
[8] . بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۱۲۹، الإرشاد ، ج۱، ص۲۹۶، کشف اليقين ، ج۱، ص۱۸۰، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۴۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۱۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۰، ص۲۷۲، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۴۱، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۹۲
[9] . الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۵۰۹، وسائل الشیعة ، ج۱۵، ص۱۹۶، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۷۸، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۱۹، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳۲۴
[11] . الکافي ، ج۲، ص۳۳۸، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ج۱، ص۲۴۴، الوافي ، ج۵، ص۹۲۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۴۴، وسائل الشیعة ، ج۲۵، ص۳۳۱، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۳۶، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۱، بحار الأنوار ، ج۷۶، ص۱۳۹،، الکافي ، ج۶، ص۴۰۳، الوافي ، ج۲۰، ص۶۰۶، تفسير الصافي ، ج۱، ص۲۴۸، وسائل الشیعة ، ج۲۵، ص۳۱۵،
[12] . الکافي ، ج۸، ص۱۵۳، الوافي ، ج۲۶، ص۴۷۶، تفسیر البرهان ، ج۱، ص۵۱۸، تفسير نور الثقلين ، ج۵، ص۳۶۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۳۱۸،، التوحيد ، ج۱، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۵۷، ص۸۳، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۳۷۱، تفسير كنز الدقائق ، ج۸، ص۲۹۰، تفسير نور الثقلين ، ج۳، ص۶۱۴، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۳۲۶، عوالي اللئالي ، ج۱، ص۹۰، روضة الواعظین ، ج۱، ص۴۷، تفسیر البرهان ، ج۳، ص۳۳۷، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۶۳۵، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۳۴، ، بحار الأنوار ، ج۵۵، ص۱۸، معاني الأخبار ، ج۱، ص۳۳۲، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۷۰، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۲۵۹، تفسير كنز الدقائق ، ج۲، ص۴۰۲
[14] . الاصول الستة عشر (ط – دار الحدیث) ، ج۱، ص۲۲۱، الکافي ، ج۲، ص۱۰۵، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۲، الوافي ، ج۴، ص۴۳۱، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۶۲، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۷، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۲۸، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۵، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۵،، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۴۵، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۲، الکافي ، ج۲، ص۳۳۸، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۲۰۷، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۷۸، الوافي ، ج۵، ص۹۲۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۵۰، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۳۵، ، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۳۱ ، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۱۹، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۶۸، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۳، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۵۰، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۵۹، ، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۴۸، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶، ، الفصول المهمة ، ج۳، ص۳۶۴، مجموعة ورّام ، ج۱، ص۴۳، جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۰۰، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۲، مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۴۵۵
[16] . من لا یحضره الفقیه ، ج۴، ص۳۷۷، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۲۴۶، بحار الأنوار ، ج۲۱، ص۲۱۷، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶،، تفسير القمی ، ج۱، ص۲۹۰، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۸۶، بحار الأنوار ، ج۲۱، ص۲۱۰، ، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۴، سلوة الحزين ، ج۱، ص۱۱۸، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶، ، الإختصاص ، ج۱، ص۳۴۲، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۱۳۳، الوافي ، ج۲۶، ص۱۶۲، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۲۰۹
[17] . جامع الأخبار ، ج۱، ص۱۴۸، بحار الأنوار ، ج۶۹، ص۲۶۳، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۸۶
اولین کسی باشید که برای “صدق (2)” دیدگاه میگذارید;