بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: محبت (9)
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
سلام علیکم و رحمة الله
ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم، صلوات بلند مرحمت کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
هر چقدر دوست داریم کمک کنیم با صلواتهامون، ملائکهای باشند که امداد کنند جنود رحمانی را، کمک بکنند مجاهدین اسلام را در غزه، و باعث پیروزی آنها و شکست و نابودی صهیونیسم باشد، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
همهی عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
خب در بحثی که ذیل شرح حدیث معراجیه در فرازهای آن بودیم، این فرازها گذشت که اگر کسی میخواهد محبوب خدا باشد، چه خصوصیاتی باید داشته باشد که محبوب خدا بشود؟ محبوب خدا شدن، نکتهی دقیق و اولیاش این است که محب دیگران باشد. دیگران را دوست داشته باشد. «وَجَبَت مَحَبَّتی لِلمُتَحابِّینَ فِیَّ»[1]. کسانی که محبتشان را به دیگران، به خاطر من انجام میدهند. تقاطع و تواصلشون، ارتباطشون و قطع ارتباطشون به خاطر من باشد، اگر کسی این خصوصیات را داشت، محبوب من میشود. سنخِ محبوبِ خدا شدن، از سنخ خودش است که محبت کردن است. اگر کسی محبت کرد به دیگران، ظرفیت محبوب خدا شدن را پیدا میکند. پس با محبت به دیگران، محبوب خدا کنیم خودمان را. نه به خاطر این که این شخص، حالا مقامی دارد، مالی دارد، کاری دارد، من ممکن است به او محتاج باشم، این جزای محبت من، آن چیزی میشود که از او به من میرسد. اما اگر محبت من به او به خاطر چیزی بوده، نمیگوییم آن هم غلط است. نفی نمیکنیم. اما میگوییم محبتمان را ساده هزینه نکنیم. ارزان هزینه نکنیم. فقط به خاطر یک نفع دنیایی نباشد. بلکه در راه خدا، محبت به خرج بدهیم که روایاتش خوانده شد، تا محبوب خدا بشویم. حتی محبت کردن به همسر و فرزندان، به پدر و مادر، به برادر و خواهر، به نزدیکان و آشنا و اقوام و دوستان، همه. اگر اینجور شد که خدایا تو فرمودی در راه من، من همسرم را دوست دارم، فرزندم را دوست دارم، پدر و مادرم را دوست دارم، دوستانم را دوست دارم، چون تو فرمودی، در راه تو دوست دارم. اگر این حالت پیش بیاید، آن قبلیها همه هست، همه مراتب قبلی محبت و آثارش هست، اما در عین حال، مرتبهی بالاترش هم هست که تمام نمیشود. این نکتهای بود که قبلا در جلسات گذشته، گذشت. در نکتهای که هفتهی گذشته در محضرش بودیم، این بود که: «لَیسَ لِمَحَبَّتی عِلَّةٌ»[2] برای محبت من، علتی در کار نیست. آن هم نه علتی از درون خودم که یک چیزی باعث بشود، دیگر اگر از درون خودم نبود، از جانب خودم نبود، دیگر از جانب دیگران، به هیچوجه امکانپذیر نیست. عرض کردیم اگر بخواهد از جانب خود خدا علتی برای محبتش باشد، خودش به اصطلاح به علتی که ایجاد کرده، معلول شده، ترکیب در آن راه پیدا میکند، که یک جهتی علت باشد، یک جهتی چه باشد؟ معلول باشد. در حالی که خدا، واحد محض است. احد محض است. لذا اینجور نیست که از درون خودش، جهتی از او انفعال پیدا کند، جهتی از او فاعلیت داشته باشد. چه برسد به این که بخواهد دیگران، کارشان، فعلشان در خدا اثر بگذارد، که من این کار را کردم، خدا از من راضی شد. نه. من این کار را کردم، خدا از من راضی شد، نیست. درست معنا کنیم، دقت بکنیم. من این کار را کردم، از تحت اسم غضب الهی، خودم را نجات دادم. من خودم را با این کار، تحت اسم رضای الهی قرار دادم. یعنی نه این که سخط الهی تبدیل شد به رضا با کار من، که انفعال به خدا راه پیدا کرده باشد. من تفاوت کردم. من تغییر کردم. تغییر به چه کسی نسبت پیدا میکند؟ به من نسبت پیدا میکند. لذا در نگاهمان اگر این را داشتیم، دائما ادب ربوبیّت رعایت شده. نگویید این دو تا شاید معنایش ملازم هم باشد. نه. این ادب ربوبی که دائما انسان، عظمت رب را بیابد. من نبودم که در او تأثیری گذاشتم. من نبودم که باعث شدم او تغییری در ارادهاش ایجاد بشود. من که هستم که بخواهم یک همچین کاری را بکنم؟ هم ادب عبودیت اینجوری زیر سوال میرود، هم ادب ربوبیت، اینجا زیر سوال میرود، که نه جانب رب را خوب رعایت کردم، نه جانب عبودیت و عبد را رعایت کردم. پس اگر دعا میکنیم اجابت میشود، نمیگویم من دعا کردم خدا اجابت کرد، یعنی خدا قهرش را از من. نه. بیان این است که من دعا کردم، چون خدا فرموده بود، از تحت اسم غضب الهی، به تحت اسم رحمت الهی در آمدم. درست است؟ من تغییر کردم. من. لذا اگر هم یک موقعی اجابتی محقق نشود، تخطئه به چه کسی صورت میگیرد آن وقت؟ به من، که من درست تغییر نکردم، نه این که چرا خدا اجابت نکرد. ببین دنبالش میشود. یک کسی خدمت امام علیه السلام عرض میکند آقا بگوییم خدا جان مردم را میگیرد؟ خدا جان مردم را میگیرد. میگوید نه نگویید. اگر اینجوری گفتید، آن کسانی که نزدیکشان را از دست میدهند، در مصیبت و ناراحتی هستند، آن موقع همین حالتی که بگوییم خدا جان را میگیرد، با این که در قرآن فرموده «اللهُ یَتَوَفَّی الأَنفُسَ»[3] خدا تَوَفّی میکند، نگویید اینجوری. اگر بگویید که خدا جان میگیرد، آن وقت آن افرادی که آنجا هستند، چه کار میکنند؟ گاهی دیدید که، میگوید خدا چرا پدر من؟ چرا برادر من؟ چرا در حقیقت؟ یعنی دعوایش با خدا میشود که چرا جان این را گرفتی؟ این منافات با توحید افعالی هم ندارد. میگوید چهجوری بگوییم؟ بگوییم جان داد. این جان داد را، جان دادن را، از چه کسی میبینیم؟ از خود آن متوفایی که از دنیا رفته. میگوید این را بگویید: «یَجودُ بِنَفسِهِ». این در حقیقت جان داد. خودش جان داد. این تعبیر مال این است که در مرتبهی عمومی، در مرتبهی عموم مردم، اگر این آداب ربوبی و ادب ارتباطی رعایت نشود، اینجا بد گمانی به خدا ایجاد میشود. به دنبالش نگاه بد به خدا در درون انسان شکل میگیرد. ناراحتی شکل میگیرد. خب حالا آن بحثهای علت ندارد، بحث را عمیقتر از این در جلسهی گذشته مطرح کردیم. بعد دنبالش میفرماید نه برای محبت من، علتی است. پس ما چه کار بکنیم؟ کاری انجام دهیم؟ میگوید بله کار را باید خیلی هم انجام بدهیم. هیچگاه هم ناامید نشویم، چون خدا وعده داده که اگر شما طبق اوامر الهی اطاعت کردید و از نواهی الهی پرهیز کردید، رحمت او شامل شما میشود. اما اگر اطاعت نکردید، غضب او. خودتان را بردید تحت اسم غضب الهی. لذا باید سعی بکنیم که راهی را که خدا نشان داده که به رحمت منجر میشود را ما برویم، نه راهی که به غضب منجر میشود. پس انفعال در خدا نیست. و دنبالش میفرماید که: «لَیسَ لِمَحَبَّتی عِلَّةٌ وَ لا غایَةٌ وَ لا نِهایَةٌ»[4]. حدی ندارد محبت خدا. ما محبتهایمان با این که انسان، تواناییاش، ظرفیتش، یک مرتبهی خاصی نیست که بگوییم انقدر، اما چون هر کدام ما، حد داریم، بالاخره محبت ما، حد دارد. یعنی من اگر از یک حدی بگذرد، از یک مرتبهای سر برود، دیگر میبینم آنجا پایش نیستم. حتی محبت لطیف پدر و مادر به فرزند هم چه هست؟ با این که در اوج مسئله و ایثار است، به یک جایی میرسد که دیگر از فرزند چه میشوند؟ دل میکَنند. خسته میشوند اگر فرزند خیلی اذیت داشته باشد، آزار دهنده بشود، یا به هر دلیل دیگری. با این که باقیترین محبت و دائمیترین محبت در عالم وجود، محبتِ چیست؟ پدر و مادر است به فرزند. همانجوری که در آن روایت شریف میآید که یک کسی آمد خدمت پیغمبر اکرم عرض کرد: آقا جان من از عهدهی مثلا پدرم یا مادرم برآمدم. 15 سال است این مثلا فلج است و من به او دارم خدمت میکنم، و دائم او را در حقیقت محافظت و به اصطلاح حفظ میکنم. با او مراوده دارم. همه کارش با من است. حتی بعضی روایت دارد به کول گرفتم او را بردم حج. از مدینه بردم مکه، با کول بردم نه با ماشینم تازه، که انقدر سخت بوده. آیا از حق او که به گردن من است، برآمدم که حق پدری و مادری بوده بر من؟ حضرت فرمودند نه. گفت آقا چطور میشود؟ 15 سال است. حضرت فرمود او وقتی محبت به تو میکرد، محبت میکرد که بمانی و اصلا تصور نماندن تو، در محبتهایش نبود. محبت میکرد تا بمانی. اما تو محبت میکنی به او، میدانی بالاخره یک روزی از دنیا میرود دیگر. سنش رفته بالا و مریض هم که هست و زمینگیر هم که شده و بالاخره دیر یا زود از دنیا میرود. تو محبت میکنی، تا میمیرد. اما او محبت میکند، تا بمانی. نوع محبت، متفاوت میشود چون فصل اخیرش نشان میدهد که اصل محبت چیست. لذا قابل جبران نیست این محبت با آن محبت. خیلی زیباست اینها. ولی در عین حال، حدی دارد. بیش از این گاهی توان ندارد. بیش از این گاهی نمیتواند. یک کسی میگفت من بالا سر فرزندم که از دنیا رفته بود، داشتم دفنش که میکردیم و در آن مراسم دفنش و اینها که بود، بعد گفتم خدایا من پدر این هستم. کاری از من برنمیآید الان برای این. و این الان دارد در قبر گذاشته شده. و بعد از این، این با مسائلی که در پیش دارد، چگونه من چه کاری ازم برمیآید از این به بعد؟ نمیتوانم کاری برایش بکنم. بعد یکدفعه گفت احساس کردم که کَأَنَّهُ به من یک خطابی شد. مگر در دنیا، تو نگهدارش بودی؟ مگر تو این را آوردی فکر کردی که این خلق تو است و تمام این تا به حال ماندنش را، آنچه که لطف و رحمت بوده، فکر کردی مربوط به تو بوده مگر، از حالا به بعد فکر میکنی حالا تو نیستی، این چه کار بکنه؟ گفت یکدفعه دیدم که اصلا این در آغوش خدا انگار وارد شده و دارد به ما این را نشان میدهد. اگر باور کردیم که ما هر چقدر هم محبت داشته باشیم به هر کسی نزدیکمان، به هر کسی که میتوانیم، بالاخره حدی دارد، غایتی دارد، نهایتی دارد. درست است؟ اما خدا میفرماید: «لَیسَ لِمَحَبَّتی عِلَّةٌ وَ لا غایَةٌ وَ لا نِهایَةٌ»[5]. حالا تصور بکنید که این محبت، شامل حال ما باشد، که هست. یک کسی باشد اینجوری در کارِ محبت به ما. ما محبوب این شخص باشیم. اگر مثلا به شما بگویند که آقا شما را میشناسد، دوستتان دارد، حواسش به شما هست، دورا دور دارد چه میکند؟ مراقبتان است که گزندی به شما نرسد، چقدر انسان احساس لذت میکند. آرامش به او دست میدهد که یک کسی اینجوری از دور هم تازه گذاشته اخبارِ من به او برسد، اگر من یک جایی مشکلی برایم پیش آمد، حتما او چون محبت دارد، پدر مهربان است، برطرف کند. چقدر آرامشزا است. آن وقت خدا میگوید من اینجوری مراقب شما، با شما، حواسم به شما، در راه این که شما محبوب من هستید. «لَیسَ لِمَحَبَّتی عِلَّةٌ وَ لا غایَةٌ وَ لا نِهایَةٌ»[6]. همانجوری که من خودم یک حقیقت نامتناهی هستم، فعل من هم نامتناهی است. محبوب شدن شما، پیش من هم چه هست؟ هیچ حدی ندارد. مگر، مگر ما رویمان را برگردانیم. مگر ما خودمان را بکشیم کنار. مگر ما بگوییم نمیخواهیم. محبتت را نمیخواهیم. روی جهلمان و عملمان. عملمان گاه این است که نمیخواهیم. اگر اینجوری شد، دیگر او حد نخورده. ما خلاصه پشت کردیم. پس اگر یک موقع میبینیم که یک جایی، یک گرهای، یک گیری، یک مشکلی پیش میآید، این مربوط به این نیست که خدا ما را دوست ندارد. مربوط به این است که ما راهمان را جدا کردیم. ما راهمان را سخت کردیم. حتی آن جایی که گاهی سختی است، مثل یک بچه و کودکی که میخواهد راه بیاُفتد، پدری که مهربان است، آیا رهایش نمیکند این یک بار، دو بار هم، سه بار هم زمین بخورد اما بتواند دست بگیرد بلند شود خودش یاد بگیرد؟ این زمین خوردنها که اگر ایجاد هم میشود، مال بلند شدنها است. مال ایستادنها است. مال رشد کردنها است. اگر از آن منظر دیدیم، بعد نگاه میکند میگوید کارفرمای جهان در کار ما است. آن هم هر کسی یک جوری فکر میکند که: کارفرمای جهان در کار ماست. فکر ما در کار ما، آزار ماست. هر کسی هم یک جوری فکر میکند که: چنان لطف او شامل هر تن است، که هر بنده گوید خدای من است. یعنی انقدر محبوب شدن. مثل این میماند که یک بچه دیدید اگر که کوچک است، اگر پدرش یک بچهی دیگر را بغل کند، یک کسی دیگر را، بچه بدش میآید، حسودیاش میشود. این میخواهد بگوید بابای من است. این بابای من است. بابای کسی دیگر نیست. این بابای من است. اختصاص. چنان لطف او. اگر کسی اینجوری نگاه بکند، میبیند که خدای او است. انگار با کس دیگر کار ندارد. فقط مخصوص اوست. همهی لطف او، شامل حال این است انگار. چنان لطف او شامل هر تن است، که هر بنده گوید خدای من است. خیلی در ارتباط با خدا، زیبایی، خیلی زیاد است. یک کسی میگفت خلاصه من کسی را دوست داشتم. یکدفعه خلاصه خطابم کرد که فلانی. تا گفت فلانی، آنچنان حالم منقلب شد که این شعر مولانا اگر باشد که: لذت تخصیص تو وقت خطاب، که بگوید فلانی. خدا صدا بزند آدم را. لذت تخصیص تو وقت خطاب، آن کند که ناید از صد خُم شراب. مست میکند آدم را. آن وقت اینجوری محبوب خدا باشد آدم، اینجوری ما را، بعد خودش را مشغول کند به یک کارهای سادهی پستِ خاکی؟ حیف نیست؟ حیف نیست آدم پشت کند؟ هر چه او رو میکند، «لَو یَعلَمُ المُدَبِّرونَ»[7]، پشت کردهها ببینند من چقدر اشتیاق دارم، چه جوری منتظرشان هستم، آن وقت ما پشت کنیم، زشت نیست؟ خندهدار نیست؟ تعجب نمیکنند از ما که برای چه این کار را میکنید؟ مگر عقل ندارید؟ به ما خطاب اینجوری میشود. عاقل که این کار را نمیکند که. یک کسی که غنی مطلق است، قدرت مطلق است، حکمت مطلق است، رحمت مطلق است، علم مطلق است، همهی اینها هست. یعنی هیچ منعی ندارد. نه غایتی، نه نهایتی، نه حدی. هیچ چیز در کار نیست برایش. دستش بسته نیست. یهود میگویند: «یَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ غُلَّت أَیدِیهِم»[8] دست خودشان بسته باد. اگر انسان نعوذ بالله به این نگاه برسد که خدا نتوانست این مشکل ما را هم حل کند؟ در دلش. اگر اینجوری شد، یعنی چه؟ یعنی «یَدُ اللهِ مَغلُولَةٌ» . یعنی دست خدا بسته است. نمیتوانست. میخواست اما نشد. نمیشود. اما اگر گفتیم همهی عالم، جُندُ الرَّحمن است و از جنود الهی است، تحت سلطه و حیطه و قدرت اوست، از آن طرف هم جواد است و فیاض است و اهل سخاوت مطلق است، جود مطلق، خب اگر اینجور نیست، شما یک آدمِ انسانِ اینجوری داشته باشید. پولدار باشد، اهل سخاوت باشد، داشته باشد و کمش هم نیاید. کمش هم نیاید. اصلا این پولها به حسابش نیاید. یک عرض حاجت بکنید، نمیدهد به شما؟ اگر داشته باشد، بفهمد حاجت شما را. قدرت هم دارد که بدهد. چیزی هم مانعش نیست. نمیدهد؟ چرا ندهد. اگر کسی ندهد، تعجب میکنید. خب دیگر کم نمیآید از او که. درست است؟ خدا اینجوری است با ما که علمش، قدرتش، جودش، فیضش، سخاوتش، مطلقه، بینهایته. ما هم محتاجیم، بیچارهایم. غیر از او کسی را نداریم. «أَنتُمُ الفُقَرَاءُ إِلَی اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمِیدُ»[9]. درست است؟ او غنی است، ما فقیریم. خب فقیر که دیگر نمیشود بگوید من این را میآورم تا بدهی. اگر داشت که نمیرفت که. ندارد. میگوید خدایا ندارم. هر چه هم بخواهم بردارم بیاورم، مال تو است. چیزی ندارم من. هر چه بخواهم بردارم، مال تو است. دعا هم بخواهم بکنم، مال تو است. صدقه هم بخواهم بدهم، مال تو است. منتها تو گفتی دعا کن، میگویم چشم. تو گفتی صدقه بده، میگویم چشم. اما صدقه هم مال من نبود. «أَنتُمُ الفُقَرَاءُ إِلَی اللهِ وَ اللهُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمِیدُ»[10]. بعد دنبال روایت، یک دو سه تا روایت، مرحوم آقای پهلوانی، ذیل اینجا آورده، این حالا این روایات را هم تا حدودی در محضرش باشیم ان شاء الله تمام میکنیم. طول نمیدهیم. در روایت میفرماید که، در این روایتی که ایشان آورده، میفرماید که: حمادِ بنِ بَشِیر قالَ سَمِعتُ أَبَا عَبدِالله عَلَیهِ السَّلامُ یَقُولُ قالَ رَسول الله صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم، میفرماید که قَالَ رَسول الله قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ، خدا اینجوری فرموده. یعنی حدیث، حدیث قدسی است: «مَن أَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَد أَرصَدَ لِمُحَارَبَتِی»[11] کسی که ولیّ، از اولیاء من را جسارتی به او بکند، «فَقَد أَرصَدَ لِمُحَارَبَتِی» با من به جنگ برخاسته، خدا میفرماید. به پیغمبر اکرم، به حضرات معصومین، به اولیاء الهی، به یک عالمی که در راه خدا، دارد جهاد میکند، دارد خدمت میکند، دارد در حقیقت در راه دین خدا، تبلیغ میکند، به ولیّ الهی، امروز مثلا به کسی که در راه رأس حاکمیت الهی نشسته، به مقام معظم رهبری، به امام رحمة الله علیه، یک جسارتی بکند، اینها مصادیق واضحش است. دیگه حالا همینجور به نسبت، بقیه را هم شامل میشود. « مَن أَهَانَ لِی وَلِیّاً» کسی که به ولیّ از اولیای من، اهانتی بکند، «فَقَد أَرصَدَ لِمُحَارَبَتِی» با من مستقیم به جنگ برخاسته. یک موقع انسان با یک حکم خدا معارضه میکند، به واسطهی او، با خدا به معارضه برخاسته. اما اگر با ولیّ الهی معارضه کند، مستقیم با خدا به جنگ برخاسته. جای هیچ تسامحی از آن طرف نگذاشته. لذا زود به ذلت کشیده میشود. میفرماید که و ما دنبالش هستیم. «وَ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبدٌ بِشَیءٍ مِمَّا اِفتَرَضتُ عَلَیهِ»[12] نزدیک نشد بندهای به من از آن چیزهایی که واجب کردم به او. «وَ إِنَّهُ مَا تَقَرَّبَ إِلَیَّ عَبدٌ بِشَیءٍ مِمَّا اِفتَرَضتُ عَلَیهِ» از آن چیزهایی که واجب کردم، باعث نزدیکی میشود. از همین واجبات. میگوید اینها سبب چه میشود؟ قرب به من میشود. اینها نزدیکش میکند. هر واجبی که ما داریم انجام میدهیم، از واجبات عبادی تا واجبات ارتباطی که با دیگران داریم، این دارد ما را به خدا نزدیک میکند. امام رضا علیه السلام فرمود که ارتباط بگیرید با همدیگر، به زیارت همدیگر بروید. «فَأِنَّ ذَلِکَ قُربَةً إِلَیَّ»[13] با این رفت و آمدتان با هم، به من نزدیک میشوید. اینجا هم خدا میفرماید واجبات را که انجام میدهید، چون دارید اطاعت میکنید. هر اطاعتی، تشبه به رب هست، نزدیک شدن به رب هست؟ میگوید هر اطاعتی هست. لذا میگوید از این. بعد میفرماید: «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنّافِلَةِ»[14] گاهی بندگان من از راه نوافل میآیند. یک قرب فرائض داریم، یک قرب نوافل. قرب فرائض، اعظم است، قرب نوافل، پس از آن است. حالا اینجا قرب نوافل. «وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنّافِلَةِ حَتَّی اُحِبَّهُ»[15]. نافله انجام میدهند. نافله چه هست؟ مستحبات است. حالا نافله بعضیهایش مثل نوافل نماز است، مثل نماز شب است. اینها نافله است. درست است؟ بعضیهایش مثل روزهی مستحبی است. عیب ندارد. آنها هم نافله است. بعضیهایش مثل کارهای مستحبی است. صدقهی مستحبی. روابط مستحب دارد. درست است؟ اینها همه نافله است. نفل است. اضافه است. و بعد میفرماید که: «فَإِذا أَحبَبتُهُ کُنتُ سَمعَهُ»[16]. خیلی زیباست این، که محبوب شدن خدا چه جوری میشود؟ دارد محبوب شدن را میگوید دیگر. چون بحث در محبوب شدن است. میگوید اگر کسی این کارها را انجام داد، محبوب من میشود. چه جوری؟ میگوید راهش این است که این کار را اگر انجام داد، من میشوم چشمش. من میشوم گوشش. من میشوم دستش. من میشوم پایش. خدا میفرماید. میگوید: «کُنتُ سَمعَهُ الَّذِی یَسمَعُ بِهِ»[17] من میشوم گوشش. «کُنتُ بَصَرَهُ الَّذِی یُبصِرُ بِهِ»[18] چشمش که میبیند، با من میبیند. «وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنطِقُ بِهِ»[19] زبانی که حرف میزند، میشود. میدانید اگر انسان، چشمش شد چشم خدا، چه میشود؟ یعنی خدا شد چشم این، چه میشود؟ خیلی زیبا میشود. عالم را انسان با چه جور میبیند؟ با چشم خدا میبیند. ما چشم ما، با حد دارد میبیند. لذا میبینی گاهی انسان بدیها را میبیند، سختیها را میبیند. گاهی انسان چه میبیند؟ آن روایتی که میفرماید که «مَا مِن بَلِیَّةٍ»[20] هیچ ابتلایی نیست مگر این که خدای سبحان احاطه کرده به دور این بلیه، نعمت را. یعنی چشمِ بلیهبین، یک چشم است، چشم نعمتبین که همین را با یک چشم دیگری، چشم نعمتبین. یعنی آن چشمی که احاطه دارد، چشمِ چه میشود؟ یک نگاه دیگر. پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت. آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد. درست است؟ این نگاه میفرماید میشوم من چشمش، میشوم من گوشش. «وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنطِقُ بِهِ». اگر زبان کسی شد زبان خدا، به نظرتان چه میشود؟ گزندگی دارد دیگر؟ دیگر کسی نیش پیدا میکند از کلام این؟ میگوید اگر شما مقدمات را انجام دادید، حواستان را جمع کردید، به نوافل دست زدید، این نتیجهاش است. «لِسَانَهُ الَّذِی یَنطِقُ بِهِ، و یَدَهُ الَّتِی یَبطِشُ بِهَا»[21]. دستی میشود که با او حرکت انجام میدهد. «إِن دَعَانِی عَجِبتُهُ»[22] اگر دعا کند، چون با زبان من دارد دعا میکند دیگر، دعای با زبان خدا، اجابتش قطعی است. چیزی میگوید که فقط چه هست؟ شدنی است. حتمی است. انبیاء دعایشان قطعی بود. و بعد میفرماید: «وَ إِن سَأَلَنِی»[23] اگر چیزی از من بخواهد، «أَعطَیتُهُ» حتما به او میدهم. چون محبوب من است. دُردانهی من است. این محبوب من است. با چشم و گوشش، چشم و گوشی که من شدم، دارد نگاه میکند. عصمت پیدا میکند. از خطا مصون میشود. هیچکدام از اعضایش به سمت جایی که خطا باشد دیگر حرکت نمیکند چون اینها همه چه شدند؟ معصوم شدند. این تازه قرب نوافل است. قرب فرائض از این بالاتر است که حالا آن یک وقت دیگر. در روایت دیگر میفرماید. این هم حدیث قدسی است از اخبار داوود: «أوحَی الله إِلَی بَعضِ الصِّدِّیقِینَ»[24] خدا به بعضی از صدیقین وحی کرد. «أَن لِیَ عِبَاداً مِن عَبِیدِی»[25] بندگانی دارم، «یُحِبُّونِی وَ اُحِبُّهُم»[26] آنها مرا دوست دارند، من آنها را دوست دارم. عجب معاشقهای است. عجب معاملهای است. عجب کاری است. «یُحِبُّونِی وَ اُحِبُّهُم». کارشان این است مرا دوست دارند. من هم با آنها کارم این است که آنها را دوست دارم. خیلی زیباست. «یُحِبُّونِی وَ اُحِبُّهُم وَ یَشتَاقُونَ إِلَیَّ»[27]. مشتاق من هستند. اصلا در هیچ چیزی، به غیر من نمیبینند. هیچ قدمی به غیر از راه من برنمیدارند. هیچ چیزی مانع از نگاهشان به من نمیشود. «یَشتَاقُونَ إِلَیَّ». فقط به من مشتاقند. در همین حرکتهای سادهی عادی روزمره، اینجوری میشوند. نه یک جای دیگری بروند جدا. با مردم هستند. در زندگی هستند. همینجور کار و کاسبی دارند. اما فقط با خدا دارند در اینجا. میبینند همه را. اکرام هم میکنند. ارتباط زیبا هم دارند. اما همه را از آن چشم نگاه میکنند. از آن نگاه باور دارند. با او در حقیقت معامله کردند. «یَشتَاقُونَ إِلَیَّ وَ أَشتَاقُ إِلَیهِم»[28]. من مشتاقشانم. اگر یک پیام بدهند به شما، بگویند که آقا پیغام داده من خیلی منتظر شدم. چرا نمیآیی به من سر بزنی؟ خلاصه کُشتی من را از انتظار. چرا نمیآیی؟ میگوییم آقا تا حالا نگفته بودید به ما. میگفتید، ما با سر میآمدیم. میگویند امام زمان عَجَّل الله بگوید. امام زمان بگوید. وقتی ابن مهزیار بعد از آن همه سفر، میآیند سراغش که میگویند حضرت، تو را خواسته، بیا، میرسد خدمت حضرت، حضرت: ابن مهزیار دیر آمدی. چرا دیر آمدی؟ ما خیلی زودتر از این منتظر تو بودیم. چرا دیر آمدی؟ ابن مهزیار میگوید: آقا من که منتظر بودم. همهی اسباب انتظار را هم فراهم کرده بودم. هر کاری هم میشد، کردم. راه بسته بود. حضرت میفرمایند: ابن مهزیار، راه بسته بود یا این که، یا این که چه؟ شما روابطتان با هم تغییر کرد. غنی و فقیر، دارا و ندار، نمیدانم شخصیت و غیر شخصیت، روابط تغییر کرد. تغییر روابط شما، راهبندان با امام ایجاد کرد. خودتان راهبندان کردید. من راهبندان نکردم. راه من بسته نبود. آنجا ابن مهزیار خب عرض کرد به امام خلاصه ما را ببخشید. جبران میکنم. جبران میکنم. بعد اینجا میفرماید که بله: «یَشتَاقُونَ إِلَیَّ وَ أَشتَاقُ إِلَیهِم»[29] إلَی أَن قَالَ. ادامه داشته روایت. «أَوَّلُ مَا أُعطِیهِم ثَلَاثَاً» اولین چیزی که به آنها میدهم، سه چیز است. «اَلأَوَّل» که یکیش را فقط اینجا میگوید. «أَقذِفُ مِن نورِی فِی قُلوبِهِم» از نور خودم در قلبهای اینها میاندازم، «فَیُخبِرونَ عَنِّی کَمَا أُخبِرَ عَنهُم». از من حرف میزنند، از من خلاصه خبر میدهند، خدا میفرماید. از من خبر میدهند، مثل آن که من از اینها خبر میدهم. احاطهی منِ خدا به مردم، چگونه است؟ تمام در حقیقت سرّ و علنِ ما، «عالِمُ الغَیبِ وَ الشَّهَادَةَ»[30] است. درست است؟ میگوید اینها وقتی با نور من، اینها منور میشوند، اینجوری رابطهشان با من میشود. حرفی که میزنند، اینها کلام من است، اینها علم من است، ارادهی من است که دارند بیان میکنند. چقدر زیبا بشود. دارد خطاب به همهمان میکند. میگوید اینها را بگویید. «أوحَی الله إِلَی بَعضِ الصِّدِّیقِینَ»[31]. این هم تعبیر «بَعضِ الصِّدِّیقِینَ». این هم خودش. «صِدِّیق»، کسی که در همهی وجودش، صدق بوده. هیچ در حقیقت کذبی در وجودش نبوده. « أَوَّلُ مَا أُعطِیهِم ثَلَاثَاً: أَقذِفُ مِن نورِی فِی قُلوبِهِم فَیُخبِرونَ عَنِّی کَمَا أُخبِرَ عَنهُم»[32]. که روایت ادامه دارد.
بعد در ادامه، این روایت هم بخوانم تمام بشود چون وقت گذشت. باز روایت قدسی است که: «فِی الحَدِیثِ القُدسِی عَنِ الرَّبِّ العَلِی اَنَّهُ یَقُولُ عَبدِی أَطِعنِی حَتَّی أَجعَلُکَ مِثلِی»[33] «حَتَّی اَجعَلَکَ مِثلِی» یا «مَثَلِی». «أَنَا حَیٌّ لَا یَمُوتُ»[34] من زندهای هستم که نمیمیرم. خدا میفرماید. «اَجعَلُکَ حَیَّاً لَا تَمُوت»[35]. تو هم دیگر، با این ارتباط پیدا کردی، اینجوری شدی، اطاعت کردی، «حَیَّاً لَا تَمُوت» میشوی. مرگ نداری. «أَنا غَنِیٌّ لَا أَفتَقِر»[36]. من بینیازی هستم که به هیچ چیز محتاج نیستم، «أَجعَلُکَ غَنِیَّاً لَا تَفتَقِر»[37] تو هم در حقیقت چه میشوی؟ به ارادهی من، به اذن من، غنیِ بدون نیاز میشوی. به کس دیگری نیاز پیدا نمیکنی. همهی نیازت من هستم. من هستم که محبوب منی. وقتی محبوب من هستی، همه چیزت روا است. «أَنَا مَهمَا أَشَاءُ یَکونُ»[38]. هر موقع بخواهم، میشود. اراده بکنم. خدا میفرماید. «کُن فَیَکُون»[39]. درست است؟ «أَجعَلُکَ مَهمَا تَشَاءُ یَکُونُ»[40]. تو هم هر موقع بخواهی، بشود. الان شما آرزوهایتان چیست؟ اگر الان بیایند بگویند که به ما هر کدامتان یک آرزوی مستجاب دارید. بگویند یک آرزو. واقعا در درونمان، کدام آرزوها میشود الان آنی که ما میخواهیم؟ چه میخواهیم؟ یک آرزو بگویند. به یک کسی گفتند سه تا آرزوی مستجاب داری. خلاصه اول دعا کرد خلاصه نمیدانم زنش زیبا بشود. در روایت دارد. این زنش زیبا شد، دید این زن زیبا حالا دستاویز دیگران شد و همه. گفت خدایا این را سگش کن. نمیدانم خلاصه از غضبش. دعای دومش هم این. دعای دومش شد اینجوری. بعد بچههایش آمدند گفتند آخر این مادر ما، اینجوری شده، دعای سومش، این برگردد مثل اولش بشود. سه تا دعای مستجاب داشت. همه را حرام کرد. اگر به ما بگویند یک دعای مستجاب دارید، چه کار میکنیم؟ چه میخواهیم؟ اگر ببینیم آن چیست، آن خودمان آن هستیم. که آن مطلوب ما، آنی که همه چیز ما، هستی ما، غایت ما، نهایت ما، آن را میخواهد، آن ماییم. ان شاء الله دعای مطلوبمان، نهایت آن تقاضایمان که اگر امروز فکر کنیم روی این که اگر یک دعای مستجاب داشتیم، چه دعا میکردیم؟ یکدفعه در یک حالتی که قرار گرفتیم، شوکه نشویم. چه بگوییم؟ کدامهایشان را بگوییم؟ این را بگوییم. آن را بگوییم. یکیش را میشود. گاهی آدم زرنگی میکند. شروع میکند خلاصه همه را پشت سر هم کردن. یک خلاصه میگوید خدایا این و این و این و این و یک. اینجوری خلاصه. نه خدا بخیل باشد نخواهد بدهد، ما باید امتحان بشویم ببینیم حاجتمان چیست. بالاترینش کدام است. ببینید اگر یک حاجتِ روا داشتید، کدام بود؟ اگر پایش ایستادید، روا میشود. اگر پایش ایستادید که این حاجت من است خدایا، این را بده، روا میشود. اینجوری پایش ایستادید. منتها حرامش نکنید مثل آن بنده خدا، که بعد بدهکار. حالا او سه تا داشته، بالاخره برگشت. اما اگر آدم یک موقعی حرامش کند اولی را، دومی هم نداشته باشد، بعد چه میشود؟ حسرت هم میخورد که چرا اصلا حاجتِ روا به من دادند. کاش که حاجت روا نمیدادند اصلا. زندگیام آنجوری بهتر بود.
ان شاء الله خدای سبحان، معرفتِ محبوب شدنِ پیش خدا را به ما بچشاند. شوقِ مشتاق شدن به خدا، و خدا مشتاق شدنِ به ما را، به ما بچشاند. ان شاء الله خدای سبحان، رابطهی ما را با خدا، اصلاح کند. خدا خودش اصلاح بکند. ان شاء الله خدای سبحان، موانع رابطهی ما با خدا، که ما را از محبت خدا محروم میکند، این موانع را بردارد. شر شیطان را از سرِ ما، به توفیق الهی، کوتاه بگرداند. ان شاء الله اگر تا به حال، موانعی بوده، برطرف بگرداند. خدای سبحان به ما، توفیق عمل صالح، خدمت به مؤمنین، خدمت در این حکومت صالح، خدمت به ولیّ الهی، خدمت به امام زمان را به ما عنایت بفرماید. فرج امام زمان را نزدیکتر و نزدیکتر بگرداند. عاقبت ما را ختم به خیر بگرداند. درگذشتگان ما را، پدران، مادران، آباء، اجداد، هر کسی از درگذشتگان ما را، ان شاء الله امشب به برکت حضرت زهرا سلام الله علیها مورد لطف و رحمت بیشتر خودش قرار بدهد. مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه عطا بفرماید. دشمنان نظام اسلامی، دشمنان مسلمانها، صهیونیسم و استکبار و وهابیت را ریشهکن بگرداند. توفیق خدمتگزاری را به همهی ما عنایت بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] حدیث معراج / دیلمی در ارشاد القلوب
[2] حدیث معراج / دیلمی در ارشاد القلوب
[3] آیه 42 / زمر
[4] حدیث معراج / دیلمی در ارشاد القلوب
[5] حدیث معراج / دیلمی در ارشاد القلوب
[6] حدیث معراج / دیلمی در ارشاد القلوب
[7] المحجه البیضاء / جلد 8 / ص 62
[8] آیه 64 / مائده
[9] آیه 15 / فاطر
[10] آیه 15 / فاطر
[11] کافی / جلد 2 / ص 352
[12] کافی / جلد 2 / ص 352
[13] الاختصاص / ص 247
[14] کافی / جلد 2 / ص 352
[15] کافی / جلد 2 / ص 352
[16] کافی / جلد 2 / ص 352
[17] کافی / جلد 2 / ص 352
[18] کافی / جلد 2 / ص 352
[19] کافی / جلد 2 / ص 352
[20] تحف العقول / ص 364
[21] کافی / جلد 2 / ص 352
[22] کافی / جلد 2 / ص 352
[23] کافی / جلد 2 / ص 352
[24] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[25] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[26] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[27] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[28] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[29] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[30] آیه 9 / رعد
[31] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[32] بحار الانوار / جلد 67 / ص 26
[33] حر عاملی، 1380: 709
[34] همان
[35] همان
[36] همان
[37] همان
[38] همان
[39] آیه 82 / یس
[40] حر عاملی، 1380: 709
در این مورد یک بازخورد بنویسید