بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: محبت (6)
موضوعات مطرح شده: کشاندن محبت ها به خدا 3:59 علامت محبوب یا مغبوض خدا بودن 10:57 عظمت مومن 22:07 اثرات عیادت و زیارت مومن 34:16
الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب اله العالمین ابوالقاسم محمد(ص) (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و علی آل طیبین الطاهرین المعصومین مکرمین و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین، اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً. انشالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید (ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجّل فَرَجَهُم) هر چقدر احتیاج به شفاعت پیغمبر اکرم رحمة للعالمین و شفاعت امام صادق علیه السلام رئیس مذهب و هر چقدر مشتاق زیارتشان و محتاج شفاعتشان هستیم صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید (ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجّل فَرَجَهُم) همه عشق و علاقهمان رو به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم (ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجّل فَرَجَهُم) خب در شرح حدیث معراج هستیم البته پیشاپیش که اول کلام یعنی این عید مولود پیغمبر اکرم و امام صادق علیهما السلام را خدمت همه دوستان عزیز تبریک عرض میکنیم انشالله که جذبههای پیغمبر اکرم و امام صادق علیه السلام برای ما در طول عمرمان، برایمان باشد و حالمان در حشر با پیغمبر اکرم و امام صادق و اهل بیت علیهمالسلام دائمی باشد انشالله فقط موکول به یک روز نباشد حال انس مان توجه مان به پیغمبر اکرم و حضرات معصومین انشالله دائمی، روز به روز، لحظه به لحظه باشد حقایق هستی آنها هستند و هرچه غیر از رابطه با آنهاست همه وهم است و از انسان باقی میماند در دنیا انسان که به حضور خدای سبحان مشرف میشود میبیند آنچه که باقی است آن مقداری بوده که با علاقه و محبت آنها و ارتباط با آنها گذشته، باقی همه بیحاصلی و بیثمری بود چیزی دیگر غیر از او ثمری و حاصلی ندارد انشالله عمرمان با برکت، با ثمر، با محبت اهل بیت باشد. در بیان شرح حدیث معراج بودیم که این حدیث معراج هم اساسش بر رابطه پیغمبر اکرم است با خدای سبحان در معراجی که داشته است و گفتگویی که خدای سبحان با حضرت داشتند و خطاباتی که داشتند در فصل دوم این خطابات بودیم که فصل دوم اینگونه آغاز شده بود که (یا أَحْمَدُ وَجَبَتْ مَحَبَّتى لِلْمُتَحآبّینَ فِىَّ، وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتی لِلْمُتغاطِفینَ فِىَّ، وَ وَجَبَتْ مَحَبَّتى لِلمُتَواصِلینَ فِىَّ[1])، محبت من که خدا هستم واجب و لازم است، قطعی است برای کسی که در ارتباطاتش با مومنین محبتش رو به کار میگیرد و این محبت را در راه من به کار میگیرد نه به خاطر اغراض دیگر، اغراض ممکن است در کار باشد گناه هم نیست من با او رابطه دارم آن هم با من رابطه دارد، من چون او یک چیزی دارد رابطه دارم به خاطر اینکه بتوانم از آن به اصطلاح چیزی که دارد استفاده کنم ، من با او رابطه دارم مثلاً چون رئیس من است معلم من است این ها همه خوب است عیبی ندارد اما اینها چی هستند اینها محدودیت دارند، محبت وقتی برای خدا شد همه این ها زیدش درست اش می گنجد، بدون محدودیت اش، حق پدر و مادر ادا میشود حق برادر و خواهر و فرزند ادا میشود حق همسر و دوست و همه کسانی که با انسان مرتبط هستند ادا میشود در محبت با خدا به نحو اشدّ آن و بالاتر از آن، وقتی محبت برای خدا شد، اما اگر محبت براین شد که چنین فرزند من است دوستش هم دارم عیبی هم ندارد خدا هم نهی نکرده اما همین جا میگه خب تو دوستش داشتی او هم تو رو دوست داشت جزایش را گرفتی دیگر طلبی نداری محبت تو تا همین میماند جزایش را هم گرفتی، همسرت را دوست داشتی او هم تو را دوست داشت خب جزایش را هم گرفتی، پدر و مادرت را دوست داشتی آنها هم تو را دوست داشتند اما اگر برای خدا شد، هم آن دوستیه هست هم یک حقیقتی ایجاد شده که آن حقیقت، ارتباط با خدا پیدا کرده و ارتباط با خدا پایان و مفاد ندارد، لذا آیه میفرماید (مَا عِندَكُم يَنفَدُ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ بَاق[2]) اگر هر چیزی که مربوط به خودتان و روابط خودتان است، ما عندکم است، ینفد، پایان پذیر است، تمام میشود، ابدی نیست ولی و ما عند اللهِ باق، هر چیزی گره خورد به خدا به قدری که به خدا گره بخورد بقا پیدا میکند این محبت هم اگر به خدا گره خورد بقا پیدا میکند و ابدی میشود اما اگر روابط فقط بین خودمان بود خب میگه عببی ندارد این هم خوب است این را حیوانات هم دارند، در حیوان هم بین به اصطلاح مادر و پدر و فرزندش محبت قرار دادیم واقعا منعطف هستند به آنها خودشان را هم به خطر می اندازند، بچهها هم دور و بر پدر و مادرشان می چرخند هستند این محبت در آنها هم به نحوی هست گاهی می بینی بعضی جهات آن شدید تر از انسان هم پیش می آید که هست، بعضی در حیوانات مادر وقتی فرزندان را به دنیا می آورد خودش را در بعضی از حشرات، می گویند خودش را چکار میکند، خودش را طعمه بچه ها قرار می دهد تا آنها بماند، یعنی خودش میمیرد که آن از گوشت این استفاده کنند تا اینها بمانند، این هم خلاصه تا این حد هم فداکاری هست این ما عند کم اگر فقط محبت ها چه بود، اما وقتی ما عند الله شد، می گوید من خدایا فرزندم را دوست دارم چون میدانم تو امر کردی این محبت بالاتر می شود یا اینکه انسان فقط فرزندش را از ابتدا دوست داشت، می گوید این بالاتر و شدیدتر هم می شود، شدیدتر هم می شود، این محبت شدت اش هم بیشتر است، پدر و مادرش هم دوست دارد حتی میگوید که شما به پدر و مادرتان نیکی کنید حتی اگر پدر و مادرتان فاجرین، اگر بدکار هم هستند، بد هم هستند با شما، آنجا آدم بچه دیگر وقتی پدر و مادرش بد باشند در نظام ظاهری می گوید دیگر به من چه آنها کاری به من ندارند، من هم، ولی خدا میگوید نه حتی اگر که بد میکنند به تو، تو چیکار کن؟ تو محبت کن به آنان حق نداری قطع رحم بکنی حتی اگر آنها با تو قطع رحم کردند تو حق نداری قطع رحم بکنی اگر دوستت از تو قطع کرد تو حق نداری قطع بکنی، در نظام عادی میگویم قطع کرده خب من هم قطع میکنم، من چیکار کنم ؟اما خدا میگه اگر او قطع کرد صل من قطعک ، آن کسی که با تو قطع کرده تو چکار کن باهاش، مواصله کن رابطه را قطع نکن این محبت بالاتر میشود یا آن محبت او در قبال و عوض یه چیزی است من محبت میکنم به من محبت میشود من این کار را میکنم جزا داده میشوم همین جا میبینم اما وقتی خدای سبحان میگوید محبت بکن اینجا گاهی آدم حتی ممکن است بدی ببیند وقتی محبت میکند بهش بدی هم بشود می گوید بکن ، این بقا دارد خیلی زیبا می شود جامعهای که با محبت الهی شکل بگیرد این جامعه از هم پاشیدگی پیدا نمیکند چون هر جاهم که شیطان رخنه بکند تو یک طرف بتواند یک کاری را بکند طرف دیگر رها نمیکند طرف دیگه نمیگوید حالا که اون مقابله کرد من هم مقابله میکنم میگوید نه اون کسی که با تو قطع کرده با او مواصله کن آن کسی که به تو بد کرده تو به او خوبی کن آن کسی که در حق تو به تو بخل کرده تو به او جود داشته باش اینا کلام امیر مومنان علیه السلام است خب با این نگاه، نگاه انسان از منظر خدا میشود انسان محبتش آن وقت آماده شدن برای زدن وزنه محبت خدا میشود غیر از اینکه این محبت به فرزند و پدر و مادر و دوست و آشنا به امر الهی بود حالا چون به امر الهی بوده قدرت پیدا میکند کم کم محبت خود خدا را بزند پس محبت خدا چگونه ایجاد میشود؟ از ابتدا نمیخواهد انسان مستقیم بگوید خدایا من آمده ام تو رو دوست داشته باشم که نداند چه جوری است، خدا میگوید میخواهی من را دوست داشته باشی راه آن این است از راه محبتِ چی بیای؟ بیای دوستانت، فامیلت، ارحامت، پدرت، مادرت، فرزندانت، همسرت خلاصه این ها چقدر راحت میشه و عملی و عینی، تا اینکه آدم نمیداند چکار بکند تا محبتش را به خدا نشان بدهد میگه میخواهی به من محبتت را نشان بدهی این کار را بکن، عینی است، عملیاتی است، قابل انجام است میدونه آدم چیکار بکنه چون اطرافش پر از مومنینن که در دسترسش هستند دور نیستند خب این اصل بحثی بود که داشتیم چون مرحوم حضرت آیتالله سعادت پرور پهلوانی رحمت الله علیه روایاتی را ذیل این به اصطلاح بحث آورده ما بعضی اش را خوانده ایم بعضی اش هم خلاصه از بیرون روایت دیگری را خوانده ایم سعی میکنم امروز انشالله در این فرصتی باقی مانده روایات بیشتری رو بخوانیم انشالله از نورانیت روایات بهرهمند باشیم. امام باقر علیه السلام میفرمایند: (إذا أرَدتَ أنْ تَعلَمَ أنَّ فيكَ خَيرا[3]) اگر میخواهی بدانی در تو خیر هست یا نیست وجودت وجود در حقیقت خوبیست یا خوب نیست ، اگر میخواهی خودت را بشناسی (فانْظُرْ إلى قَلبِكَ[4]) نگاه به قلبت بکن، ببین. (فإنْ كانَ يُحِبُّ أهلَ طاعةِ اللّه و يُبْغِضُ أهلَ مَعصِيَتِهِ[5]) اگر میبینی در دلت نسبت به آنهایی که مطیع خدا هستند علاقه داری و آنهایی که معصیت خدا میکنند نسبت به عملشان بغض داری اگر دیدی اینجوری هستی( ففيكَ خَيرٌ) در حقیقت تو اهل خیری تعبیر را ببین! (إذا أرَدتَ أنْ تَعلَمَ أنَّ فيكَ خَيرا) الان جلوی ماشین کسی که میخواهد رانندگی بکند یک صفحه هستش که نشان میدهد بنزین چقدره درسته؟گرمای ماشین از جهتی که سرده گرمه ،جوش نیاورد، سرعتش چقدر است گازش چقدر است تنظیماتی که هستش اینها با لامپ ها و آن به اصطلاح عقربه ها نشان داده می شود، اینها آمپر هستند حالا نمیدونیم علامت ما بگیم، نمیدونیم فارسی آن را چی گذاشتند این صفحه را اسمش را چی گذاشته اند ما نمیدانیم، این صفحهای که جلوی انسان این ها رو نشان میدهد درسته، اینا همه نشانه ای از یک حقیقتی که در ماشین هست اینجاهم امام باقر علیه السلام دارند یک صفحهای را جلو انسان میگذارند میگویند اگر میخواهی بفهمی درون تو خیر هست پس تقویتش بکنیم یا اگر میبینی شر است، اصلاحش بکنی، بفهمی چیکار بکن (إذا أرَدتَ أنْ تَعلَمَ أنَّ فيكَ خَيرا) اگر میخواهی ببینی در تو خیر هست یا نیست، چون آدم گاهی نمیداند در مسیر درست هست یا نیست میگوید خدایا از کحا بفهمم که من در مسیر صحیح هستم؟ دلش هم میخواهد اما میبینی بلد نیست، چجوریه؟ چه علامتی دارد؟ میگوید علامتش این است، اگه دیدی آنهایی که اهل طاعت خدا هستند، آنها را دوست داری، سلام علیکم و رحمت الله، آنهایی که اهل معصیت خدا هستند را در دلت نسبت به آنها بغض داری، این معلوم می شود که چی؟ (فَفيكَ خَيرا و اللّه ُ يُحِبُّكَ) این هم دنبالش است، تو بر خیر هستی خدا هم دوستت دارد یعنی محبوب خدا هستی اگر کسی اهل طاعت خدا را دوست داشت چون اهل طاعت خدا به خدا منصوب هستند اهل معصیت خدا در مقابل خدا قرار گرفته اند من این را دوست دارم چون منصوب به خداست او را عملش را دوست ندارم چون مقابل با خداست درسته؟ میگه وقتی اینجوری شد در حقیقت تو کی را دوست داری؟ تو خدا را دوست داری این ها بروزاتش هست، اینها ظهوراتش است، میگوید کسی که خدا را دوست داشته باشد آن وقت محبوب خدا میشود، خدا دوستش میدارد که جلسه گذشته عرض شد که اگر کسی محبوب خدا بشود همه عالم در خدمتش قرار میگیرد چون همه عالم جنود حق هستند، وقتی محبوب خدا شدی، محب چکار می کند، همه ی توانش را امکانش را در خدمت محبوب قرار میده، مومن میشه محبوب خدا عالم میشود مطیع مومن چون محبوب خدا است و اینها در جنود خدا هستند، همه این ها مطیع این مومن می شوند، چقدر زیبا میشود! حیف این است که ما باورمان نمیشود اینها را یعنی با عنوان مفاهیمی خوشمان میاد اما تجربه عینیمان رو بر این قرار نمیدهیم، هرچند خدا خیلی هم به ما نشان میدهد این ها را، خیلی از اوقات یک کارهایی که نشدنی بود، شده، یک کارهایی که به نظرمان شدنی بود نشده، نشان میدهد کار فقط (عرفت الله بفسخ العزائم وَنَقْضِ آلْهِمَمِ[6]) است فقط تو کاره نیستی ما کاره هستیم ما داریم خیلی جاها اینجا راه درست میکنیم، اینجا برای تو راه درست میکنیم، راه را یک جایی بن بست میکنیم، یک جایی دیگری باز می کنیم، آنجایی که تو فکر میکردی حتما این درست است ولی غلط بود ما جلویت را نگه می داریم، نمی گذاریم بری تا آنجا بخواهی زمین بخوری، یک راه دیگری باز میکنیم، باز فکر میکنی راه را خودت باز کردی، باز فکر میکنی این راهی که بسته شد همینجوری بسته شد، نمی دانی هم آنجا ما بستیم هم اینجا ما باز کردیم که (لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّاباللَّه العلىّ العظیم) خدایا ( لا حَولَ عَنِ المَعاصی) حائل بین من و معصیت تو میشوی، (لا حَولَ عَنِ المَعاصی إلّاباللَّه) و الّا من را رها کنند دائم اهل معصیت هستم، همینکه موفق نمیشوم، ازمم را میکنم، قصدم را میکنم ولی نمی توانم انجام بدهم خدا حائل می شود خیلی وقت ها از ذهنم خطورش را می برد مشغولم به یک کار دیگری می کند که ( لا حَولَ عَنِ المَعاصی) روایت دارد که (لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّاباللَّه) یعنی (لا حَولَ عَنِ المَعاصی و لا قوةَ علی الطاعَة) قوت بر طاعت، حائل شدن در معصیت خدا را تو انجام میدهی ، (إلّاباللَّه لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّاباللَّه) دنبال روایت می فرماید که (و إنْ كانَ ) ولی اگر برعکس شد،( يُبغِضُ أهلَ طاعةِ اللّه[7]) دیدی اهل طاعت خدا را دوست نداری، یک موقع هست انسان هیچ کس از اهل طاعت خدا را دوست ندارد، این دیگر اوج خطر است، یک موقع هستش که میبینی نسبت به اهل طاعت، حالا بعضی از آنها هم دوست دارد ولی به جهات دیگری دوست دارد، نه به جهت طاعت، حالا این فامیل من است دوستشان دارم اهل طاعت هم هستن، این به من کاری ندارد من هم دوستش دارم، او در حقیقت کمک من هم کرده من هم دوستش دارم، این بخاطر آن کمکی که به من کرده دوستش دارم نه به جهت اهل طاعت بود! و الّا اگر دشمنی هم از خدا به من کمک می کرد، میدیدم آنجا دوستش دارم، ملاک آن کاری بود که برای من کرده بود، پس نبینیم اگر این دو تا با هم اتفاق افتاد بگوییم بخاطر طاعت خدا من این را دوست دارم، نه، باید آنجا معلوم باشد اثرش کجا شکار میشود ؟ یک کسی که به من کاری نداشته، به من کمکی هم نکرده، ربطی هم به من نداشته، حتی ممکن است وجودش برای من به جهات مادی یک ضرری هم داشته باشد، ولی میبینم این اهل طاعت خداست، آن ضررش هم به من ضرری نبوده که به من بی انصافی کرده باشد، حقوقی بوده مربوط به او، وقتی به او داده میشود از من کم شده به هر دلیلی، درسته؟ بعد من میبینم دوست دارم او را، (و إنْ كانَ) بر عکس اگر شد که (يُبغِضُ أهلَ طاعةِ اللّه[8]) اگر اهل طاعت خدا را دوست نداشت و (و يُحِبُّ أهلَ مَعصيَتِهِ[9]) اهل معصیت را دوست داشت، اگر اینجوری شد، (فليسَ فيكَ خَيرٌ و اللّه ُ يُبغِضُكَ[10]) دنبالش هم این است که فقط اینجور نیستش که خیر در تو نیست اگر نبود چی شده دنبالش؟ مبغوض خدا میشود انسان ، اگر مبغوض خدا شد یعنی چی؟ یعنی همه هستی در مقابلش قرار میگیرد، وقتی همه هستی در مقابلش قرار گرفت، انسان چجوری میخواهد از اینجا راحت بشود؟ میدانید همه هستی در مقابلش قرار میگیرد همیشه این نیست که رفاه او کم بشه، لذا خداوند دارد او را رها میکند، ولش میکند، هستی با انسان پیغام دارد برای انسان، هستی با انسان ارتباط برقرار میکند گاهی سختگیری های هستی، بیدار کردن ما است و اگر دکتری که مریضش دیگر علاج ندارد، دیگر فایده ای ندارد میگویند دیگر بیخودی اذیتش نکنید، ولش کنید بگذارید هر کاری میخواهد بکند بکند دیگر کاری با او نداشته باشید، این در نظام بدنی است دیگر، دیگه رها میشود، دیگر پرهیز ندارد، درسته؟ اگر خدای سبحان در نظام روحی رها بکند، بغض خدا این است که چکار میکند کسی را؟ او را ول میکند، رهایش میکند، اگر رهایش کرد ممکن است نظام زندگی مادی اش روز به روز؟ رفاه او بیشتر بشود اما دارد در زمین فرو میرود و فرو میرود، دارد مثل قارون میشود، ثروت او هم خیلی میشود اما این ثروت دارد او را میکشاند به سمت زمین، او را فرو میبرد در زمین، این ثروت برای او نفعی نخواهد داشت، آخر روایت یک کد میدهد، میگوید (و المَرءُ مَع مَن أحَبَّ[11]) هر کسی با آن کسی است که دوست دارد، اگر اهل طاعت را دوست داشتی، با اهل طاعت هستی چون اهل طاعت با خدا متصل هستند با خدا هستند، اگر اهل معصیت را دوست داشتی، با اهل معصیت هستی و چون اهل معصیت در مقابل با خداست مبغوض خدا میشوی (و المَرءُ مَع مَن أحَبَّ) این هر کسی اینقدر این زیباست چقدر این کد عظیمی است که تابلوی وُجَب، یا هر کسی که دوست داری ببینیم چه کسی را دوست داریم چه در ذهن و دلمان را پر کرده یک خانه، یک ماشین، یک خلاصه مثلاً فرش یک دیوار یک خلاصه نمیدونم موتور یک چیز هرچه که ببینیم اگر اینها فقط باشد، (و المَرءُ مَع مَن أحَبَّ) یا همان چیزی است که و لو کانَ حجراً در بعضی روایات اگرچه سنگی باشد خانه سنگ است دیگر گل و آب و سنگ است دیگر درسته. و لو کانَ حجراً حالا بگویید شما آهن هم یک تکه سنگ است دیگر از سنگ آهن، آهن درست میشود دیگر، ماشین و موتور و خلاصه اینها هم و لو کانَ حجراً اینها هم سنگ آهن است که آهن از آن درست شده اینها، حالا با هم با این ظرافت شده اینها، اینها را انسان دوست داشته باشد اما چه دوست داشتنی بگوید خدایا اینها را هم من برای زندگیم دوست دارم به شرطی که در راه تو باشد به شرطی که چی باشد مرتبط با تو بشود. اگر مرتبط با تو نیست امام سجاد علیه السلام میفرماید: (الهی ان كانَ عُمري مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فَاقبِضْني إلَيكَ[12]) حتی عمر من دیگر از این نزدیکتر نداریم، که اگر عمر من نعوذ بالله می خواهد مرتع و چراگاه شیطان بشود (فَاقبِضْني إلَيكَ) عمرم را هم بگیر نمیخواهم دیگر، از این نزدیکتر برای انسان عمرش چیزی نداریم که، میگوید اگر این هم در راه خیر تو هم میخواهد باشد آن را هم بگیر آن را هم نمیخواهم چه برسد چیز دیگری باشد، خدایا من تو را میخواهم، این روایت شریف خیلی روایت زیبا و انشاالله برایمان تاثیرگذار باشد روایاتش همه اش زیباست اما برای خاطر اینکه یک خورده سرعتمان هم در مباحث مختلف زیاد باشد روایت بعدی را از دو صفحه سه صفحه بعدش میخوانیم روایت میفرماید که: عن موسی بن جعفر علیه السلام عن آبائه علیهمالسلام عن النبی صل الله علیه و آله وسلم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، (یعیرالله عزوجل من عباده یوم القیامة[13]) عتاب میکند به بعضی از بندگانش خدا در روز قیامت عتابشان میکند که چرا این کار را نکردید کارش چیست (فیقول عبدی ما من اکب اذا مرضتُ ان تعودنی[14]) مریض شدم من ،خدا میفرماید بنده من، من مریض شدم، چرا نیامدی عیادتم فیقول آن بنده، سبحانک سبحانک، خدایا شما و مریضی! انت رب العباد. شما پروردگار عالم هستید مریضی یعنی چه، نقص یعنی چه، (لا تَألَمُ ولا تَمرَضُ[15]) ، نه المی نه مرضی بر شما که راه ندارد، (مَرِضَ أخوکَ المُؤمِنُ فَلَم تَعُدهُ[16]) برادر مومنت مریض شد تو نرفتی ایادتش؟ ببینید پیوندهای اجتماعی را خدا چه جوری دارد، چکار میکند؟ مستحکم میکند تا یک جامعه متکثر تبدیل بشود به یک واحد، از یک عیادت در مریضی تو، شرکت در تشییع جنازه، در ایجاد و سرور و رفع حاجت در حیات، ارتباط عاطفی، رفتن و دیدار با هم بدون اینکه حاجتی بخواهد در کار باشد، رفع حوائج دیگر انواع راهها. برای اینکه چه بشود یک جامعه به هم مرتبط و متصل بشود پیوندهای مکرر که این پیوندهای مکرر هر پیوندی این ارتباط را وحدتش را شدیدتر میکند، مستحکمتر میکند، یک واحدش میکند، وقتی یک واحد شد تعبیر روایت که داشتیم، مثل یک بدن بشود که اینها افراد بشوند، اعضا و جوارحش افراد بشوند، سلولهای این بدن خانواده بشود، سلول و اجتماع افراد بشوند، سلول این بدن درسته که این همه سلول در کنار همدیگر دارند یک کار میکنند، این همه سلول در وجود ما نمیدونم یک عدد زیادیست، ۱۳ ضربدر ۱۰ به توان ۱۶ است نمیدونم، یا ۱۶ ضربدر ۱۰ به توان ۱۳ است، یکی از اینها این عقب و جلو دارد من درست نمیدانم اونی که وارد است یک چیزی توی ذهنم هست خیلی سال پیش مانده خیلی عدد است، حالا یا به توان ۱۳ هم که باشد یعنی ۱۳ تا صفر بگذارید جلوی ۱۶ ببینید چه رقمی میشود ،از جامعه بشری امروز که خیلی بیشتر میشود خیلی بیشتر، یعنی همه بشر با همدیگر در درون انسان این همه سلول است، هر کدام یک کار خاصی دارند، هر کدام با دیگری تفاوت دارند، ولی اینها در کنار هم شدند یک شهر که آن شهر یک بدن است که این بدن دارد چه کار میکند مدینه حسینه است، همه کمک همدیگر هستند همه یک هدف دارند، شما این بدن را یک واحد میبینید، چقدر این ارتباط با هم اتصالش قوی است که شما همه این افراد چندین صد هزار میلیاردی را چه میبینید؟ یک واحد میبینید، هیچکس شک نمیکند که این یک واحد است، شما شک میکنید اصلاً؟ دست من، چشم من، صورت من، پای من، اعضا و جوارح ، شک میکنید اینها همه یک واحد هستند و مرتبطند؟ نه همه با هم مرتبطند کاملاً وحده، میگویید یک اجتماع حالا ببینید یک خانواده، یک شهر، یک محله، یک مدرسه، اینها دیگر چقدر باید اتصالشان چی باشد؟ قوی باشد اینجا خدا، بله ۳۷ تریلیون سلول در بدن ماست ۳۷ تریلیون چند برابر جمعیت کره زمین میشود جمعیت کره زمین ۸ میلیارد است ضربدر خلاصه مثلاً حدود ۵ برابرش بکنید می شود ۴۰ میلیارد بله ۵ هزار تا، دارم همین را میگویم دیگر ۵ هزار برابر بکنید یعنی ببینید ۵ هزار برابر مردمی که در کره زمین هستند شما در بدنتان افراد دارید افراد هستند اینها سلولها هر کدام یک حیات دارند اما اینها با هم در کنار هم یک شهر تشکیل دادند که این شهر و اجتماع شده یک بدن و واحد هم هستند در ارتباط با هم چقدر زیباست این، پس شدنی هست، خدا انجام داده میگوید من انجام دادم ببینید اینها به هم محبت دارند اگر آدم بخواهد بخورد زمین چشم بخواهد آسیب ببیند دست حائل میشود و یا نمیشود؟ جلوی چشم میگوید این فدایی میکند خودش را برای او نمیکند؟ چشم دیده بانی میکند این پا حرکت بکند هر کدام در خدمت دیگری قرار میگیرند همه اینها با هم دارند، یک جامعه بشری اگر اینجوری شکل بگیرد، از یک مدرسه میشود شروع بشود یا نمیشود؟ از یک محله میشود شروع شود، چرا نمیشود؟میگوید این را مدل قرار بدهید ،نمونه قرار بدهید، تا بتوانیم آن جامعه زمان ظهور را شکل بدهید لذا میگوید در زمان ظهور خصوصیت این است که هر کسی نداشت دست میکند توی جیب برادرش او هم ناراحت نمیشود، خوشش میآید، چون سلولهای ما دست میکند در جیب همدیگر در بدن ما یعنی هر کدام از دیگری لازم دارند، حتی ، حتی زیباست، میگوید این سلولهای ایمنی خیلی از اوقات وقتی دارند میجنگند میبینند حریف نمیشوند که آن به اصطلاح چیز را از بین ببرند خیلی جالب است میگوید یک جوری میکنند خودشان فدایی بشوند که اینها از بین بروند، تا چی بشود، تا آن نتواند جلوتر بیاید بعد گاهی سلولهای دور و بر آن میکروب را، سلولهای دور و برش را آنها از بین میبرند خودی ها را، آنها هم با شوق و ذوق نه اینکه ناراحت، چرا ما را دارید از بین میبرید، آنها را از بین میبرند تا این حفره ایجاد شود، خندق ایجاد شود، جنگ خندق را ایجاد میکنند که او از این خندق نتواند غذا تهیه بکند چون غذایش سلول است دیگر وقتی سلولهای دور و برش را از بین بردی او قدرت غذا پیدا کردن پیدا نمیکند و رو به ضعف میرود وقتی رو به ضعف رفت آن میکروب آن موقع به او حمله میکنند و میتوانند از بین ببرند اینها چقدر زیباست! میشود توی یک شهر اینها را پیاده کرد، میشود داخل یک مدرسه اینها را، از نظامی که خدا در وجودمان قرار داده اینها را پیاده بکنیم میشود دیگر، شدنی هست یا نه؟ ببین اینجا آن وقت او با چه زبانی میگوید من مریض شدم خدا میگوید مریض شدم نیامدی دیدنم مگر آن بندهای که مریض شده خیلی عجیب است خدا بگوید من مریض شدم نیامدی دیدنم، چه کسی مریض شده یک مومنی مریض شده اینقدر مومن عظیم است که خدا میگوید من مریض شدم آن وقت تو نیامدی دیدن من، من مریض شدم، باور کنیم اینها را، تعارف نیست اینقدر شأن مومن عظیم است، عظمت دارد. امام صادق علیه السلام جلوی کعبه ایستاده حق مومن را میشمارد که طواف تو چه ثوابها و چه ثوابها و چه آثاری دارد بعد یک دفعه خطاب میکند : (والله ان المومن لاعظم حقا من الکعبه) حق مومن از حق کعبه عظیمتر است. آنجایی که مومن خیلی خوب و عالی است، آدم خدمت میکند، محبت میکند، اینکه راحت است. سختی کجاست؟ آنجایی که یک کسی است ناسازگار است توی خانه است حالا با هم همسرها با هم چی شدند؟ یک مشکلی پیدا شده که مدتی پیش آمده، درسته؟ آنجا حلش بکنند، پیش قدم بشوند. بچه است یک چیزی شده برایش پیش پدر و مادر، بعد برود جلو، این مهم است اگر محبت داریم شدت بدهیم، اگر کدورت پیش آمده حل بکنیم، این روایت شریف ادامه اش میفرماید: (مَرِضَ أخوکَ المُؤمِنُ فَلَم تَعُدهُ) نرفتی (و عزتی و جلالی) قسم میخورد خدا قسم جلاله، (لَو عُدتَهُ لَوَجَدتَنی عِندَهُ) اگر رفته بودی ملاقات او و عیادت او من را میافتی آنجا، ما نمیخواهیم دنبال خدا باشیم می گوید: چرا ما که دوست داریم، میگوید: راهش این است دیگر، (لَو عُدتَهُ) قسم هم میخورد خدا دیگه چه جوری به ما بگوید باور بکنیم؟ (و عزتی و جلالی لَو عُدتَهُ لَوَجَدتَنی عِندَهُ) مرا مییافتی پیش او. (ثُمَّ لَتَکَلَّفتُ بِحَوائِجِکَ فَقَضَیتُها لَکَ[17]) وقتی تو میرفتی بروی دیدن برادر مومنت به خاطر این اهمیتی که من گفتم ارزشی که مومن دارد آن موقع وقتی من را آنجا یافتی از آنجا من میشوم متکفل رفع حوائج تو. خدا می فرماید من میشوم متکفل رفع حوائج تو، خیلی برای ما خجالت آور است که خدا اینجوری به ما میفرماید، ما خجالت باید بیشتر بکشیم، خدا میگوید من میشوم متکفل رفع حوائج تو، خیلی زبان سختی بود خدا میشه دنبال اینکه کار ما را راه بیندازد نعوذ بالله مثل اینکه میخواهد بشود خادم ما که کار ما چی هست میخواستم آن حرف آخر را بزنم تا خجالت نهایی را بکشیم. ثُمَّ لَتَکَلَّفتُ، لَتَکَلَّفتُ خلاصه می گوید من ، خدا میگوید من لَتَکَلَّفتُ من خودم را موظف میکنم بِحَوائِجِکَ فَقَضَیتُها لَکَ[18] دنبال کارهایت باشم کارهایت را راه بیندازم یعنی یک نگاه ویژه از جانب خدا برای رفع حاجت انسان که اگر وقتی دنبال ارتباط با مومنین نتیجهاش این میشود فَقَضَیتُها لَکَ، اگر خدا افتاد دنبال رفع حاجت ما حل میشود یا نمیشود؟ همه اسباب دستش هست یا نیست؟ نمیخواهد برود به این رو بزند به آن رو بزند دیگر، نمیخواهد برود موانع را برطرف بکند، ببینید آیا میشود یا نمیشود؟ نمیخواهد بگوید این را ببینیم حالا چطور میشود خدا که افتاد حالا همه اسباب چه میشوند؟ میافتند در خدمت انسان برای رفع حاجت همه چون خدا گفته من میخواهم رفع حاجت کنم همه میافتند دنبال اینکه سبقت بگیرند برای اینکه رفع حاجت این را بکنند، این را راه بیندازند. (وذلِکَ مِن کَرامَةِ عَبدِیَ المُؤمِنِ[19]) این از باب این است که عبد مومن را من اینقدر دوست دارم پیش من اینقدر عزیز است که تو رفتی عیادتش جزایش را اینجوری میدهم. عبد مومن پیش من آنقدر عزیز است. یک موقع ما میگوییم میخواهد جامعه مومنین را اصلاح بکند خدا، که عرض کردم این یک نفع عارضی و تبعی آن است نتیجه است اساسش چیست؟ اساس آن بر این است که عبد مومن پیش خدا عظیم است عظمت مومن است که تو رفتی رفع حاجت او کردی اثر آن است اما نتیجه این رفع اثر این است که جامعه مومنین هم وقتی رفت و آمد بشوند با هم چی میشوند؟ محکم میشوند، اینجوری قرار داده، (وذلِکَ مِن کَرامَةِ عَبدِیَ المُؤمِنِ ، وأنَا الرَّحمنُ الرَّحیمُ[20]) به به، به به، من رحمان و رحیم هستم کار من رحمت است کار تو رحمت بود با رفتنت رحمت را متجلی کردی (أنَا الرَّحمنُ الرَّحیمُ) چه جوری برای ما دیگر به این زیبایی، قشنگی بگویند. رحمت متبلور در وجودمان را، چه جوری خودمان را تشبّه پیدا کنیم به خدا، تخلق پیدا کنیم به خدا، میگوید با رحمت بین همدیگر چه میشوید؟ آن نزدیک تر میشوید به (أنَا الرَّحمنُ الرَّحیمُ) من رحمان و رحیم هستم.
در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام میفرماید که : (مَن زارَ أخاهُ في اللّهِ[21]) اگر کسی به زیارت برادرش فی الله رفت، تَحابُب فی الله، زیارت فی الله ، کمک فی الله، همه فی الله رفت. (قالَ اللّه ُ عزّ و جلّ إيّايَ زُرْتَ[22]) تو به زیارت من آمدی رفته زیارت برادر مومنش خدا میگوید (إيّايَ زُرْتَ و ثَوابُكَ عَلَيَّ[23]) ثوابش هم بر من است، (لَستُ أرضى لكَ ثَوابا دُونَ الجَنَّةِ[24]) این را هم بدان کمترین چیزی که راضی میشوم به ثواب برای تو در این رفتن به زیارت مومن این است که بهشت را برای تو قرار میدهم. کمترین آن این است آن چیزی که عالیترین آرزوی ماست در اجابت اینجا کمترین هست برای خدا، دیگر حالا ارتباطهای بالای آن چیست چه چیزهایی میخواهند بدهند در ارتباط با خدا و مقامات حضور عنداللهی چه مقاماتی بدهند. میگوید همه اینها مرتبط با همان زیارت است کمترین آن این است که در روایت دیگری میفرماید: (عَنْ أَبِي عَزَّةَ) اینجا عزة است شاید ابی غرة باشد، حالا نمیدانم، (قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: مَنْ زَارَ أَخَاهُ فِي اَللَّهِ فِي مَرَضٍ أَوْ صِحَّةٍ[25]) کسی رفت دیدن برادرش حالا چه، این برادرش مریض بوده به عیادت رفته چه سالم بوده برای دیدارش رفته فرقی نمیکند هر دو این حکم را دارد. (لاَ يَأْتِيهِ خِدَاعاً وَ لاَ اِسْتِبْدَالاً[26]) خِدَاعاً یعنی دنبال این باشد که دل آن را به دست بیاورد برای یک کاری، یک کاری از او بخواهد، یعنی دنبال این باشد که نتیجهای برای خودش میخواهد، (وَ لاَ اِسْتِبْدَالاً) استبدال یعنی اینکه چون او آمده من را دیده من هم حالا بروم او را ببینم، دیدی در بعضی خانوادهها مرسوم است میگویند فلانی آمد ما هم باید برویم آن آمده ما هم باید برویم درسته؟ میگوید این استبدال است بله؟ یا او نمیآید ما هم نمیرویم استبدال یعنی این، یعنی کار من بدل کار او باشد او این کار را کرده من هم این کار را میکنم، نکرده نمیکنم خب میگویی اینکه استبدال باشد که همان عوض و معوّض است دیگر، او یک کاری کرده برای تو هم یک کاری میکنی برای او تمام شد و رفت طلبی نداری، اما آنجایی که خداعاً و استبدالاً نباشد. ( لاَ يَأْتِيهِ خِدَاعاً وَ لاَ اِسْتِبْدَالاً وَكَّلَ اَللَّهُ بِهِ سَبْعِينَ أَلْفَ مَلَكٍ[27]) هفتاد هزار ملک را آنجا گفت خودمان باورمان نمیشود اینجا میگوید هفتاد هزار ملک را من موکل میکنم قرار میدهم برای این (يُنَادُونَ فِي قَفَاهُ[28]) پشت سر این حرکت بکنند و به او ندا بکنند که (طِبْتَ وَ طَابَتْ لَكَ اَلْجَنَّةُ[29]) خوش به حال تو که خودت طاهر شدی، (طِبتَ)خودت طاهر شدی، اول خودت طاهر شدی (وَ طَابَتْ لَكَ اَلْجَنَّةُ) و خوش آمدی به بهشت، بهشت را برای تو طیب قرار دادیم که هم خودت طاهر شدی، دارد که به اصطلاح داره (طِبتَ فادخُلوا) چه هست ، آن آیه شریفه میفرماید که طاهر شوید (فادخُلوها خالدین[30]) بعد داخل شوید به بهشت، لفظ آیه الان در ذهنم نیست که، (طبت فادخُلوها خالدین) درست خواندم؟ که اول آن طیب و طهارت که تناسب با بهشت است باید محقق شود، بعد ورود به بهشت شکل بگیرد. میگوید با این رفتنت و دیدارت با برادر مومنت که عیادت باشد یا در صحت باشد. تو طیب میشوی، مگر نداریم صلوات ما (طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً[31]) میگوید صلوات ما برای شما (طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا) است میگوید رفتن به دیدن برادر مومنم چی هست؟ طیب ایجاد میکند، (طِبتَ) طاهر طیّب شدی و از همه ی ناخالصی ها دور شدی، (طِبتَ و طابَت لَک الجَنة) با این کارَت (فَأَنْتُمْ زُوَّارُ اللَّهِ) شما زائران خدا هستید باور میکنیم اینها را یا نه؟ (فَأَنْتُمْ زُوَّارُ اللَّهِ وَ أَنْتُمْ وَفْدُ الرَّحْمَنِ[32]) ببینید وقتی میروند حج میگویند اینها چی هستند؟ میگویند اینها وَفْدُ الرَّحْمَنِ هستند، زیارت خدا رفته اند درسته؟ لذا خادمین آنجا مثلاً میخواهند بگویند زوار وَفْدُ الرَّحْمَنِ هستند، درسته؟ رفتند زیارت خانه خدا دیگر، زیارت خداست. رفتی دیدار مومن وَفْدُ الرَّحْمَنِ، گروهی هستید که رفتید به دیدار خدای سبحان و آن هم اسم الرَّحْمَنِ، با رحمت (حَتَّى یَأْتِیَ مَنْزِلَهُ) تا برسد به منزلش اینها ندا میکنند این ندای اینها دائم تحقق بعد تحقق است، بعد آن راوی به اصطلاح یک خورده برایش استبعاد دارد میگوید حالا اگر خانه این دور بود چی؟ این هفتاد هزار تا مگر بیکارند حالا مثلاً این خانهاش مثلاً چی باشه ده کیلومتر، صد کیلومتر، هزار کیلومتر، راه طی کرده حالا این همه طول بکشد، حالا یک دقیقه باشد، ده دقیقه باشد، یک ربع باشد این میگوید خب یک ربع اینها میآیند پشت سر میآیند اینجوری میگویند حالا اگر طولانی شد چی؟ سوال میکند که ( فقالَ له یَسیر یَسیر) سوال میکند (جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ إِنْ كَانَ اَلْمَكَانُ بَعِيداً[33]) اگر خانه اش دور هم باشد باز هم اینا میروند؟ خب میگوید اینها که بیکار نیستند پیش خودش این هفتاد هزار تا را خدا بفرستد بعد یکی دیگر بخواهد برود برای او چه کار کند برای آن یکی کم میآورد بعد میگوید از کجا ملک بیاوریم برای او بفرستیم نگاه ما نگاه چیست؟ گاهی نگاه مادی است این هفتاد هزار متعلق به این وجود هستند اصلاً، دقت کردید این هفتاد هزار ملک در خدمت این هستند اصلاً، اینجوری نیست که از اینجا بیایند بروند یک جای دیگر اصلاً، برای این خلق میشوند برای خدمت به این قرار داده میشوند، مرتبط با این به کمال میرسند که ( و ان المـلائکـه لخـدامنا و خدام محبينا) خادمان ما و خادمان این، محبین ما هستند و اینجور نیست که خدا کم بیاورد لذا چه بکند، امام صادق علیه السلام میفرماید: (نعم یا یَسیر و اِنْ کان المَکان مَسیرةٌ سنةٍ) حتی اگر این راه یک سال طول بکشد تا برگردد به خانهاش برسد اینها هستند. (فَإِنَّ اَللَّهَ جَوَادٌ وَ اَلْمَلاَئِكَةُ كَثِيرَةٌ[34]) خدا که کم نمیآورد که بگوید حالا ملائکه چکار بکند، بقیه را چه کار بکند، چه جوری تامین بکند، به حیث و بیث نخورد نعوذ بالله بیوفته حالا من چه بکنم برای بقیه، کم به ندار، نیست دیگر اینها حساب های ماست. (يُشَيِّعُونَهُ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ) این را مشایعت میکنند تا برسد به منزلش. خب فرصت گذشت انشاالله خدای سبحان به ما باور این را قرار بدهد، من یک روایت دلم نمیآید این روایت را اقلاً فارسیش را نگویم برای شما، ابوهارون میآید خدمت امام صادق علیه السلام، رفت و آمد دارد، بعد دارد که، ابوهارون چند روز نیامد خدمت امام صادق علیه السلام حضرت وقتی بعد چند روز آمد فرمودند ابو هارون چند روز است که نیامدی پیش ما چقدر حواسشون هم بوده حضرات که چه کسی میآید چه کسی نمیآید، با این همه که امام صادق علیه السلام چهار هزار شاگرد داشته، رفت و آمدها زیاد بوده میگوید نیامدی چند روز پیش ما، ابوهارون میگوید که من فرزند خدا بهم داد، چند روز مشغول این بالاخره تولد فرزند بودیم امام صادق علیه السلام فرمود: اسمش را چه گذاشتی ابوهارون؟ اول دعایش میکند که خدا برکت بدهد به این زندگی، به این فرزند بعد میگوید اسمش را گذاشتهام محمد، (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) میگوید تا اسم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پیش امام صادق علیه السلام آمد حضرت سرشان را خم کردند به تعظیم به اسم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، میگوید اینقدر این سر را خم کرد کانّهوا سر به زمین چسبید ( خَدّ وجهه علی الارض) و بعد سه بار با خودشان زمزمه میکردند این اسم را، که اسم را میآوردند، تکرار میکردند، تکرار میکردند بعد رو کردند به ابوهارون که ابو هارون کسی که اسم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را میگذارد برای فرزندش باید خیلی مراقب باشد، این فرزند را اذیت نکند، این فرزند را نزند، این فرزند را دشنام ندهد، این فرزند را محبت بکند، به این فرزند بدی نکند و اگر در خانهای این اسم وجود داشته باشد برکت برای آن خانه محقق میشود. در یک روایت دیگری که حالا گفتیم چانه بزنیم یک روایت دیگری هم در اینجا بگوییم که حال حضرت با این اسم منقلب شد. من میخواستم هم امام صادق علیه السلام هست و هم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایتی که آمد خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد آقا ما حتی نام میگذاریم، (نُسّمی باسمائِکم) آیا این هم محبت است؟ این هم اظهار محبت است که (نُسّمی باسمائِکم) ما اسم شما را میگذاریم روی بچههایمان حضرت فرمودند: این هم از محبت است.(انّا نُسّمی باسمائِکم) میگوید اینکه شما اسم ما را میگذارید، اسم ما در خانههایتان زمزمه میشود این هم از محبت است و ما جزای این محبت را برای شما قرار میدهیم. انشاالله خدای سبحان نام اهل بیت علیهم السلام را در وجود ما ، خانه های ما زندگی ما لحظه لحظه وجود ما روز به روز زندهتر از گذشته با محبتتر از گذشته برای ما قرار بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.(اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)
[1] حدیث معراج [ إرشاد القلوب : 199 . ]
[2] آیه ۹۶ سوره نحل
[3] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[4] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[5] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[6] امام علی(ع) نهج البلاغه کلمات قصار شماره 250
[7] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[8] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[9] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[10] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[11] [الكافي : 2/126/11 ، المحاسن : 1/410/935 نحوه.]
[12] امام سجاد(ع) [ الصحيفة السجّاديّة : الدعاء 20 . ]
[13] همان، ص 635، حديث 10
[14] همان، ص 635، حديث 10
[15] همان، ص 635، حديث 10
[16] همان، ص 635، حديث 10
[17] همان، ص 635، حديث 10
[19] همان، ص 635، حديث 10
[20] همان، ص 635، حديث 10
[21] [بحار الأنوار:74/345/4.]
[22] [بحار الأنوار:74/345/4.]
[23] [بحار الأنوار:74/345/4.]
[24] [بحار الأنوار:74/345/4.]
[25] الكافي – الشيخ الكليني – ج ٢ – الصفحة ١٧٧
[26] الكافي – الشيخ الكليني – ج ٢ – الصفحة ١٧٧
[27] الكافي – الشيخ الكليني – ج ٢ – الصفحة ١٧٧
[28] الكافي – الشيخ الكليني – ج ٢ – الصفحة ١٧٧
[29] الكافي – الشيخ الكليني – ج ٢ – الصفحة ١٧٧
[30] الكافي – الشيخ الكليني – ج ٢ – الصفحة ١٧٧
[31] زیارت جامعه کبیره
[32] الکافي , جلد۲ , صفحه۱۷۷
[33] الکافي , جلد۲ , صفحه۱۷۷
[34] الکافي , جلد۲ , صفحه۱۷۷
در این مورد یک بازخورد بنویسید