بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: مقام رضا (1)
چکیده سخنرانی
- در حدیث معراج نه مخاطب محدودیت دارد و نه گوینده محدودیت دارد که مطلب را کم گفته باشد.
- این حدیث از بهترین دستور العملهای سلوکی است که انسان با توجه و طلب واقتدای به آن می تواند راه را پیدا کند.
- ظاهر حدیث این است که پیامبر(ص) از عملی پرسیده است که به ظاهر از اعمال جوارحی، مانند نماز و روزه باشد اما خداوند سبحان جواب را از اعمال جوانحی و باطنی داده است.
- خداوند حقیقت عمل را در روح این اعمال ظاهری می بیند که توکل بر خدا که یک عمل درونی است که از نظام اعتقادی انسان برمیخیزد، تمام اعمالی که از انسان بروز می کند از آن سرچشمه میگیرد.
- در ادامه حدیث معراجیه آمده است: «وَ الرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ» رضایت به آنچه که خداوند تقسیم کرده است. این راضی بودن تنها روزی به معنای مالی نیست، بلکه حوادث و اتفاقات را هم شامل میشود.
- اگر من بدانم رزقم به خزینهی نامتناهی متصل است که پایان ندارد، چقدر به آن اطمینان پیدا میکنم نسبت به جایی که رزق خودم را به دست کسی ببینیم هر لحظه ممکن است حال به حال بشود و یا رابطهاش با من از بین برود!
- اگر این باور در ما شکل بگیرد در راحتی و اطمینان بیشتر قرار میگیریم.
- خدای امروز خدای فردا هم هست. خدا فرق نمی کرده است، من فرق می کنم.
- این غصه خوردن انسان نسبت به فردا و پس فردا ها باعث می شود انسان در همین روزی که دارد هم خلقش تنگ شود.
- تمام توحید این است که انسان خدا را موثر ببیند.
- علامت یقین درست این است که فرد دنبال رضایت مردم نیست و آنها را موثر نمیداند که بخواهد دنبال جلب توجه آنها برود.
- موثر ندیدن به معنای اکرام نکردن نیست، اما اگر اکرام دیگران به لحاظ تقوا باشد، این ممدوح است.
متن کامل
بسم الله الرحمن الرحیم
ان شاء الله عرض وجودمان و عرض عالم به طاعت حضرت ولی عصر آراسته شود و این اطاعت نسبت به حضرت در وجود ما دائمی باشد، هر چقدر عشق و علاقه داریم در اینکه متصل به وجود حضرت بشویم و از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلوات بلند مرحمت کنید.
خب، ایام دهه ی فجر است و میلاد امیرالمؤمنین علیه السلام را گذراندیم و ایام البیض دعاها و اعتکاف ها و طاعات همه ی اولیاء الهی و همه ی مؤمنانی که در این ماه داشتند مقبول درگاه حق باشد و این ایام الله 22 بهمن هم که در پیش داریم ان شاء الله خدای سبحان برکتش را بیش از گذشته بر ما نازل بکند هر چقدر دوست داریم هر آنچه برای اولیاء خودش مستجاب کرده است برای ما هم قرار بدهد صلوات دوم را بلند تر مرحمت کنید.
(از 02:01 تا 02:13 تایپ نشد)
ان شاءالله هر چقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم، همه ی عشق و علاقه مان را با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. احسنت، ان شاء الله که این صلوات رحمت ها را نازل بکند، افواجی از رحمت خدا را بر شما و بر ما و بر مؤمنان ان شاء الله نازل بکند و افواجی از شیطان را دفع بکند از ما ان شاءالله.
خب، در بحثی بودیم که شرح حدیث معراج بود، در محضر روایت معراجیه بودیم که از کتاب شریف «سرّ الاسراء في شرح حدیث المعراج» حضرت آیت الله پهلوانی رحمة الله علیه بودیم، ابتدا عرض کردیم که این روایت شریف قائلش و گوینده اش خدای سبحان است و مخاطب پیغمبر اکرم است، لذا در اوج معراج پیغمبر هم هست؛ پس نه مخاطب محدودیت دارد که مطلب نازل شده باشد و نه گوینده محدودیت دارد که مطلب کم گفته شده باشد، جزو احادیثی است که در اوج خودش بیان شده است و اگر کسی دنبال سلوک إلی الله و راه خدا باشد از بهترین دستور العمل های سلوکی است که میتواند انسان با اقتدای به آن و طلب آن و توجه به آن میتواند ان شاء الله راه را پیدا بکند و این را برای مؤمنان بیان کردند تا افقشان با همان طلبی که پیغمبر داشته است برای امتش ان شاء الله توازن و صدق پیدا بکند.
خب، قسمت اول این مسأله این بود که پیغمبر اکرم در شب معراج پرسیدند که: يا رَبِّ اَىُّ الأْعْمالِ اَفْضَلُ؟ و خدای سبحان فرمودند که: فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَيْسَ شَئٌ اَفْضَلَ عِنْدى مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ از توکل بر من چیزی از اعمال بالاتر نیست در اعمال، خب ظاهرش این است که رسول گرامی اسلام از عملی پرسیده است که به ظاهر جوارحی باشد که با عمل با دست و پای انسان و با اعمال وجودی بدنی انسان شکل بگیرد، اما خدای سبحان جواب را از چه چیزی داده است؟ از اعمال جوانحی داده است که در درون و باطن انسان است که میفرماید که: التَّوَكُّلِ عَلَىَّ، که به ظاهر این است ما از اَىُّ الأْعْمالِ اَفْضَلُ میفهمیدیم که مثلا مثل نماز، مثل روزه، مثل نماز را میفهمیم که کدام یک از این اعمال افضل است ولی خدای سبحان حقیقت عمل را در چه چیزی میبیند؟ در آن روح این اعمال ظاهری که اینها به او برمیگردد که اینجا توکل بر خدای سبحان است که یک عمل درونی است، یک عملی است که از نظام اعتقاد انسان بر می خیزد، هرچند توکل حکمت عملی است، اما این حکمت عملی در ظاهر انسان بروزی ابتدا[ئاً] ندارد مثل نماز خواندن، روزه گرفتن، صدقه دادن، اما همه ی آنچه که در اعمال انسان بارز میشود از او سر چشمه میگیرد، لذا نماز کسی که متوکّل هم هست متفاوت است، روزه ی کسی هم که متوکل است متفاوت است، صدقه ی کسی هم که متوکل است متفاوت است.
خب این قسمت اول بود در رابطه با توکل که چند جلسه راجع به آن گفتگو کردیم، دنبال روایت معراجیه میفرماید که: وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ راضی بودن به آنچه که من تقسیم کرده ام برایش، این راضی بودن به آنچه که من تقسیم کردم از آن مسائلی است که ما لحظه به لحظه گرفتار آن هستیم، چون این قَسَمْتُ فقط روزی به معنای مالی نیست، بلکه ابتلائات هم بِما قَسَمْتُ هست، بلکه حوادث و اتفاقات هم بِما قَسَمْتُ است، فقط دارایی مالی نیست، کلی از مسائل دیگری که در وجود انسان شکل میگیرد – چه اختیاراً چه غیر اختیاراً – برای انسان پیش میاید، آنجا نحوه ی رفتار ما – اگر این را از جانب خدا ببینیم و راضی به او بخواهیم باشیم – یک نوع رفتاری است، اگر این را نتیجه و محصول فعل خودمان بدانیم و از دیگران برای خودمان ببینیم، هر کدام از اینها هم یک نوع رفتاری را میطلبد، اگر من همه ی حوادث را از جانب خدا ببینم یک طوری من با این برخورد میکنم، ولی اگر این را ببینم دیگران مقصر هستند یا من خودم در حقیقت مؤثر هستم در اینکه این کار را بکنم، یک طور رفتار است، آیا اینگونه است که خدا اثر دیگران را و اثر فعل من را نفی کرده است و میخواهد بگوید تو مؤثر نیستی [و] دیگران هم مؤثر نیستند [و] فقط از جانب من است؟ خب این میشود جبر، اگر بگوییم که هیچ اثری در اینها نیست؛ اینکه جبر است، اگر بخواهیم بگوییم اثر دیگران هست، پس رضا چگونه معنا پیدا میکند؟ من ببینم دیگران در حق من کوتاهی کردند یا من خودم کاری را اجام دادم که این باعث شد نتیجه اش این شد که مبتلی بشوم به تنگی روزی، خب اینجا بگویم راضی باشم بِما قَسَمْتُ، به آن چیزی که خدا قسمت کرده است برای من؟ این معنا [را] میدهد؟ مرز بین اینها چگونه است که رضای بِما قَسَمْتُ در کار باشد اما در عین اینکه رضا هست هیچگونه جبری و بلکه تفویضی در کار نباشد؟
امام رحمت الله علیه بیانی دارند میفرمایند که: رضای به تقسیم الهی از مصادیق بحث جبر و تفویض است – بحث جبر و تفویض را نمیخواهیم اینجا وارد بشویم چون یک بحث اعتقادی است – ، اما نه جبر صحیح است در این مسأله، نه تفویض، لذا نباید از فرار از جبر به تفویض مبتلی بشویم و از فرار از تفویض به جبر مبتلی بشویم، همانجور که در نظام اعتقادی «امرٌ بین الأمرین» است، در نظام حکمت عملی هم اینجا هم «امرٌ بین الأمرین» است، نه جبر است نه تفویض است، نه به من واگذار شده است که بگویم خودم دارم کارهایم را انجام میدهم، نه از من بالکل سلب شده است که بگویم من هیچ اختیاری در این مسأله ندارم، راضی بودن یعنی تسلیم مطلق بودنی که هیچ اختیاری در کار ندارم.
خب، این اصل مسأله در اینجا، آن وقت مرحوم آیت الله پهلوانی ذیل این فراز حدیث شریف معراجیه روایاتی را آورده اند که هر کدام از این روایات نکات زیبایی دارد، إن شاءالله در محضر بعضی از این روایات قرار میگیریم و همچنین نکته ای را از مرحوم امام رحمت الله علیه از [کتاب] «40 حدیث» نقل میکنیم، اگر هم عمری بود و جلسه ی بعدی در خدمت دوستان بودیم آن کتاب «جنود عقل و جهل» امام هم در این مسأله یک بحث بسیار مهمی را دارند، ان شاء الله آن را نیز هم دوستان رجوع میکنند خودشان میخوانند، هم اگر ان شاءالله فرصتی بود در محضر دوستان از آن هم مطرح میکنیم.
اولین آیه ای که ایشان به عنوان آیه شاهد بر همین «الرِّضى بِما قَسَمْتُ» میاورد، آیه ی شریفه ی سوره ی برائت آیه ی 58 و 59 است،[1] قال الله تعالی: وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ، به پیغمبر دارد میگوید: مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ پیغمبر در آن صدقاتی که تو تقسیم میکنی اینها ناراضی میشوند، فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا اگر به آنها بدهی یک چیزی یا مثلا معتنی به بدهی راضی میشوند، وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا اگر آن قدری که دلشان میخواهد به آنها ندهی إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ اینها به سخط مبتلی میشوند و تو را دشمن میدارند ناراضی میشوند. حالا خدا میفرماید: وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ اگر اینها میدانستند آنچه که خدای سبحان برای آنها قرار داده است و تویِ پیغمبر برای آنها تقسیم کردی، اگر راضیط میشدند به آن وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ و میگفتند این برای ما کفایت میکند و کافی است، سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ خدای سبحان از فضلش و رسول خدا هم از فضلش به آنها اعطای بیشتری میکردند، إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ؛ پس مرز را اینجا معنا کرده است که اگر اینها آنچه که خدا تقسیم میکند و رسول تقسیم میکند راضی میشدند به آن، اینها در حقیقت خدای سبحان فضلش را قرار میدهد برای اینها، فضل یعنی سعه ایجاد میشود، حالا تا ما میگوییم سعه؛ یعنی مال بیشتر میشود؟ نه، همیشه مساوی با اینکه مال بیشتر میشود نیست، اما گشایش در زندگی بیشتر میشود، گشایش در زندگی با بیشتر بودن مال همیشه همراه نیست، که گاهی کسی مال زیادی دارد اما زندگی اش تنگ است، میفرماید که:«وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا…»،[2] ذکر و ذاکر و مرتبط بودن، مرتبط با بی نهایت بودن است، این زندگی را گشایش میدهد اگر من بدانم این را خدا به من داده است، ببینم [و] بدانم [و] باور کنم که خدا به من داده است یک طوری این را راضی میشوم و حال میکنم و کیف میکنم، اگر بدانم که این را مشهد علی این را به من داده است و از او رسیده است یک طور دیگری است، اگر این رزق متصل باشد به حقیقت نامتناهی که نفاد و پایان ندارد از آنجا نشأت گرفته باشد، من بدانم یک چیزی متصل است به خزینه ی بی پایان [و] از آنجا دارد برای من میاید اطمینانم چقدر است؟ تا بدانم به کسی متصل هستم که این هر لحظه ممکن است حال به حال بشود؛ یعنی ممکن است امروز میانه اش با من خوب باشد، فردا سر یک چیزی مثلا در خانه دعوایش شده است حالا میاید بیرون من را می بیند میگوید من به تو کاری ندارم دیگر، آدمیزاد است دیگر آدمیزاد اینجوری است دیگر، یا نه مالش را یک جا سرمایه گذاری کرد ورشکست شد، تضمین کرده بود به من هم میدهد دیگر نمیتواند بدهد که، ندارد که بدهد، اما آن کسی که هر چه اعطا میکند «لا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلا جُودا وَ كَرَما»،[3] هر چه میدهد جود و کرمش تازه تجلی اش بیشتر میشود، متصل به یک خزانه ی بی پایان است، اینجا انسان در راحت و آن اطمینان بیشتری قرار میگیرد اگر این باور برایش شکل بگیرد، ما به خدا میگوییم این را، اما باورش را نداریم.
خب، با این نگاه اگر وارد بشویم به روایاتی که وارد است، عن أبی عبدالله علیه السلام أنّه قال: [4] قَالَ إِبْلِيسُ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِي فِيهِنَّ حِيلَةٌ، 5 چیز هست که من در آنها بیچاره هستم، کاری نمیتوانم بکنم دستم کوتاه است، لَيْسَ لِي فِيهِنَّ حِيلَةٌ من نمیتوانم از اینها استفاده کنم وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ فِي قَبْضَتِي، خب 5 چیز است نمیتوانم اما بقیه ی مردم در قبضه ی من هستند، تعبیر هم زیبا هست، یعنی 5 عنوان است که آن 5 عنوان اگر در کسی باشد من نسبت به آن افراد کاری نمیتوانم بکنم، اما اگر کسی این 5 تا در او نباشد من مسلط هستم به آنها وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ فِي قَبْضَتِي، في قبضتی یعنی نه اینکه وسوسه شان میکنم، في قبضتی یعنی در مشت من هستند؛ یعنی دست خودم هستند که میخواهم چکار بکنم – حالا 4 تا طلب شما، پنجمی که مورد مربوط به اینجاست که میفرماید: – وَ مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ وَ لَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِهِ، اگر کسی راضی باشد به تقسیم الهی و غصه نخورد برای رزقش، لَمْ يَهْتَمَّ نه اینکه همت نکند برای رزقش و کوشش و طلب نکند، «هَمّ» در حقیقت به معنای غم است، و لَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِهِ، غصه میخورد؛ یعنی یک بنده خدایی بود میامد منزل ما میهمانی از اول که کودکی بود از اول که میرسید شروع میکرد به گریه کردن، میگفتیم: چرا گریه میکنی؟ میگفت فردا میخواهیم برگردیم برویم! هنوز نرسیده… حالا مثلا از مسافرت آمده بودند اینجا تا میرسید از همان وقت شروع میکرد گریه کردن که فردا میخواهیم برویم! خب بابا تو این همه شوق و ذوق که بیایم، حالا که آمدی یک روز اقلا هستی یک روز را صفایش را بکن آخر سر گریه کن، از همان اول یک روزش را خراب میکرد تا چه بشود؟ از اول گریه میکرد که میخواهیم فردا برویم… ما در دنیا میخندیم اما حالمان همینگونه است؛ یعنی هرچه که دادند به جای اینکه آن مقداری که داریم الان درست استفاده بکنیم و بهره مند باشیم و غصه ی بعدا را نخوریم میگوید خدای امروز خدای فردا هم هست، خدای دیروز خدای امروز هم هست، این باور را نداریم، میگوییم حالا خدا تا دیروز ما را تحویل گرفته است ولی معلوم نیست دیگر باشد! میگوید: بابا این همان خداست، خدا فرق نکرده است، من فرق میکنم.
همین باعث میشود که این غصه خوردن انسان ها نسبت به فرداها و پس فرداها باعث میشود همین روز هم – که دارد – خلقش تنگ میشود زندگی اش سخت میشود… «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي» یکی از مصادیقش همین است، امروز که گرسنه نماندی که…
خدا رحمت کند آن مرحوم بافقی را میگفت: من رفتم زندان خواستم غذای زندان را نخورم، یک مشت نخودچی کشمش همراهم داشتم یک روز، دو روز، سه روز این مقدار را خوردم تمام شد، بعد عرض کردم خدایا مگر شما نفرمودی: «مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا»؟[5] هر جنبنده ای را من رزقش را تضمین میکنم، خب من که دارم میجنبم هنوز، زنده ام که پس کجاست؟ گفت: یکدفعه دیدم درب زندان باز شد یک طبق غذا آوردند گفتند این را از بیرون فلانی فرستاده است – آقای احمدی میانجی رحمت الله علیه این را نقل میکرد، ما که مرحوم بافقی را ندیده بودیم، مرحوم بافقی زمان رضا شاه بود، خلاصه در زمان مرحوم حائری بود، ما که ندیده بودیم، اما مرحوم آقای احمدی میانجی دیده بود ایشان نقل میکرد، بعد میگفت مرحوم بافقی نقل میکرد که: – خیلی خودم را ملامت کردم که خدا که میدید، چرا این حرف را زدی تو؟ دیگر گفتن اینکه به رخ خدا بیاورد آدم که من میجنبم پس کجاست؟ این گفت به خودم گفتم وقتی این غذا آمد بخور شکمو، صبر نکردی که، هنوز که گشنه نشده بودی که، هنوز که از گرسنگی چیزیت نشده بود که، بخور شکمو، به خودم میگفتم: بخور شکمو… این از قول مرحوم بافقی، آن هم چقدر لطیف بوده است که چقدر حالش با همین منقلب شده است.
خب، میفرماید که: مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ به آن چیزی که خدا برای او تقسیم کرده است راضی باشد، وَ لَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِه غصه ی رزقش را نخورد. حالا در همینجا اگر که این بحث را از امام رحمت الله علیه در کتاب «40 حدیث» یک بیانی را ایشان دارد در آنجا ذیل یک حدیث شریفی است که این روایت را به سند متصل إلی محمد بن یعقوب کلینی که به سلسله اسناد خودش امام از مرحوم کلینی نقل میکند که حالا میاید تا سلسله سندش معلی بن محمد عن حسن بن علی الوشاء عن عبدالله بن سنان عن أبی عبدالله علیه السلام قال: [6] من صحّة يقين المرء المسلم از علامت اینکه یقین کسی یقین درستی است این است: أن لا يرضى النّاس بسخط اللّه، این هم یک مرتبه از رضا اینگونه است که آدم دنبال رضایت مردم باشد؛ یعنی احساس میکند که مردم مؤثر هستند برای این، دنبال این بر میاید به جای اینکه رضای خدا را ببیند رضای مردم را به دست بیاورد، دل این را راضی کند، دل آن را راضی کند، این مسئول و آن ثروتمند را به خودش جلب کند، توجه آنها را به خودش ایجاد کند، آنها از این خوششان بیاید احساس میکند اگر آنها از این خوششان آمد نونش در روغن است، اثر دارد برای او [و] در روز مبادا اینها به دادش میرسند، این احساس را دارد، چون اثر میبیند برای دیگران – این از آن کارهای غلط است – تعبیر این است که: من صحّة يقين المرء المسلم از علامات اینکه یقین کسی یقین درستی است این است: أن لا يرضى النّاس بسخط اللّه، رضای مردم را دنبالش نیست به قیمت سخط الهی، میداند خدا دوست ندارد اما دنبال این میرود، لذا در روایت دارد اگر کسی اکرام کند کسی را به خاطر ثروت او یا مقامش ثلث دینش یا دو ثلث دینش از دست میرود، چون تمام توحید بر اساس این است که خدا را مؤثر ببیند، اگر انسان دیگران را مؤثر دید این اکرام برای این است که مؤثر میبیند، نه برای این است که میخواهد اکرام بکند، بله یک کسی خادم است برای دیگران پولدار هم هست ولی خدمتگزار به دیگران است، یا مقام مسئولی است در جمهوری اسلامی، خدوم هم هست، آدم اکرامش میکند از باب اینکه – احتیاجی هم به او ندارد حتی این را بعدا هم نمیشناسد – خدمت به دیگران میکند خدا این [کار] را دوست دارد، این هم خدمت به او میکند، این خیلی خوب است این خدمت به خداست این ممدوح است، اما آنجایی که آدم دلش این است که میبینید که اگر یک مؤمن ساده ای بیاید یکجور اکرامش میکند – همه ام مبتلی هستیم – اما اگر ببیند این یک مؤمن بالاخره در رتبه همان هم باشد – پایین تر هم نه – اما یک مقامی دارد یک.. اگر آنجا نیم خیز میشود اینجا تمام خیز بلند میشود، جا به این نزدیک میدهد، بله یک موقع «إنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»[7] به لحاظ تقوا باشد، واقعا هم خودش میفهمد که این اکرام به لحاظ تقواست، حالا ممکن است یک فرد ساده ای باشد اما تقوایش بالا باشد یا فرد در حقیقت مسئولی باشد تقوایش بالا باشد، اگر ملاک تقوا شد خود انسان بهتر از همه میفهمد، یا نه همه را یکجور اکرام بکند، این در حقیقت چیست؟ آنهایی که نمیشناند [و] نمیداند همه را یکجور اکرام کند، بله اگر شناخت یکی اولی است از جهت تقوا اکرام بالاتر روا است از جهت الهی، پس اینکه میفرماید که: أن لا يرضى النّاس بسخط اللّه و لا يلومُهُم على ما لم يؤته اللّه، این و لا يلومُهُم على ما لم يؤته اللّه را مرحوم امام دو معنا کرده است میگوید معنای دوم بهتر است، معنای اول این است که: اگر مردم به این کمک نکردند ملامتشان نکند؛ یعنی آنها را تعییر و هی پشت سرشان حرف بزند، او چرا اینجوری است [و …]، چرا؟ چون به این کمک نکردند، معنای دوم این است که: اگر میبیند کسانی را که اینها گشایش و سعه در کارشان نیست، زندگی شان ممکن است سخت باشد، یک حوادثی در زندگی شان باشد، مشکلاتی در زندگی شان پیش آمده باشد این ملامت نکند آنها را که دست خودشان هم نبوده است، سعی و کوششان را کرده اند اما چه شده است زندگی؟ سخت برایشان میگذر، این آنها را در حقیقت ملامت نکند، امام میفرماید: این دومی با سبک و سیاق روایت به اصطلاح سازگار تر است که: و لا يلومُهُم مردم را على ما لم يؤته اللّه، چون اگر دارا بودند اکرامشان میکرد، درست است؟ چون احساس میکرد بعدا به کارشان میاید… خب، پس آنهایی را که دارا بودند را این اکرام میکرد حتی به قیمت سخط الهی، اینهایی را که ندارند ملامت میکند حتی به قیمت سخط الهی، دو طرف دارد امام میفرماید این سازگار تر است، آنهایی را که ندارند بی اعتنایی میکند، ملامت کردنش بی اعتنایی است تحویل نمیگیرد این ملامت کردن است، آنهایی را که راضی میکند که دارند، یعنی تحویل گرفتن، آنهایی را که دارا هستند تحویل میگرند، من ببینم [شماره] تلفن فلانی افتاده است روی [گوشی] تلفنم، این یک کسی است به اصطلاح اثری دارد [و] مالی و منالی و… زودی بر میدارم، اما آن کسی که این اثر را ندارد میگویم: حالا باشد دیر نمیشود بگذار یکبار دیگر بزند، یا بزار 5 تا زنگ بخورد ششمی را برمیدارم، آن [یکی] را اولیـ[ن زنگ] برمیدارم، این هم اکرام است دیگر این هم یک نوع اکرام است دیگر، هُل میشوم زود اولی را بر میدارم، این نه حالا میگویم بگذار آن کارم را هم بکنم بعد میایم ببینیم آخرین زنگ ها که دارد میخورد… اینها هم اکرام است دیگر، مصداقی اگر بخواهیم نگاه بکنیم ماها همه مبتلی هستیم در این مسأله، میگوید آن طرف پشت تلفن است، آن منتظر است، این ملامت او نسبت به اوست که اگر متوجه شدی دیر برداشتی، بله، یک موقع انسان الان [تلفن] هیچ کسی را بر نمیدارد، نه این را نه آن را عیب ندارد میگوید الان به جهتی که کاری دارد ضروری است نمیتواند پاسخگو باشد، درست است؟ این الان هیچکدام را برنمیدارد، اما اگر یک موقع ببیند این است که این از جهت تقوایی هم ارزشمند تر نیست، بلکه دنیایی اش ارزشمند تر است… خب، با این نگاهی که عرض کردم خیلی مصادیق را شامل میشود، سلام میخواهد بکند، به این کسی که این حالت را دارد یک سلام بر طمطراقی میکند به آن کسی که به اصطلاح مال و منالی ندارد و مقامی ندارد یک سلام، سلام علیکم زود رد میشود (توضیحات بیشتر تایپ نشد از دقیقه 28:22 تا 28:48) حالا این را در حقیقت مصادیق زیاد دیگری را بر این بار بکنید ببینید روابط ما در ارتباط با دیگران چقدرش تابع امر و رضای الهی است و چقدر آن مربوط به این است که ما دیگران را مؤثر میبینیم و لذا اکرام میکنیم، هر چند ممکن است تا آخر عمرمان هم به این احتیاج هم پیدا نکنیم، اما ذخیره اش میکنیم برای روز مبادا، روز مبادایی ممکن است، از حالا با اینکه کاری هم از دست او تا آخر هم شاید بر نیاید، اگر هم گفتیم هم هیچ کاری نتواند بکند یا میل هم نداشته باشد، اما ما این را اثر میبینیم، خیلی خلاصه… توحید اینجوری است، توحید این نیست که بنشینیم بگوییم که: برهان نظم اقامه بکنیم یا… اینها برای کافری که آن هم کافر اعتقادی است بخواهند برای او… آن هم چند نفر هستند که بخواهیم اینها را؟ توحید این است که ما در سبک زندگی مان حقایق توحیدی را پیاده کنیم که خدا را فاعل ببینیم، خدا را مؤثر ببینیم.
خب، بعد میفرماید که: فإنّ الرّزق لا يسوقه حرصُ حريصٍ – دنبال روایتی که از امام صادق علیه السلام بود – ، رزق را اگر یک کسی حرص به خرج بدهد بخواهد حریص باشد اینجور نیست که رزق بیشتر بشود، فإنّ الرزق لایسوقه حرص حریص و لا یردّه، این طرفش باز راحت تر آدم میفهمد که حرص حریص رزق را بیشتر نمیکند، هی تو بیخودی بدو، یکجایی که فایده ای ندارد هی بدو، فایده ای ندارد، و لا يردّه كراهيةُ كارهٍ، اگر یکی هم پشت کرد [و] دوست هم نداشت ردش نمیکند، یعنی اگر این پشت کرد اینجور نیست که رزقش را قطع بکنند، اگر یک کسی هم حرص به خرج داد اینجور نیست که بیشترش بکند – حالا این را معنی میکنیم – حرص طلب و کار نیست، حرص یک نوع نگاه است که انسان نسبت به یک چیزی حریصانه بخواهد اقدام بکند، او اثر ندارد؛ یک صفت درونی است نه یک فعل بیرونی – دقت میکنید؟ – حرص حریص یک صفت درونی است، بعد میفرماید: و لو أنّ أحدكم فرّ، دیگر این روایت اینها از آن جاهایی است که باورش برای ماها سخت است، و لو أنّ أحدكم فرّ من رزقه، اگر کسی از رزقش فرار بکند، پا بگذارد به فرار، از اینور رزق دارد میاید این از آن در فرار بکند برود، هرچی این تند تر بدود آن هم تند در میدود دنبالش تا به او برسد، میفرماید: و لو أنّ أحدكم فرّ من رزقه كما يفرّ من الموت – تشبیه هم خیلی زیباست که – ما از مرگ چجور فرار میکنیم، دنبال این هستیم دائما نکند مرگ سراغمان بیاید، لأدركه رزقه كما يدركه الموت همانجوری که موت بالاخره سر وقتش سراغش میاید و میرسد به این و این راه فراری ندارد [و] از همان راهی که دارد فرار میکند از مرگ به مرگ میرسد، این هم از همان راهی که میخواهد از رزق فرار بکند به رزق میرسد. حالا این فرار از رزق، چه کسی از رزق الان فرار میکند؟ ما اینجا داریم کسی که بگوید که: رزق حلالی دارد میاید و من هم از او فرار میکنم! این نمیدانیم برای چه دورانی بوده است بالاخره که رزق حلالی بیاید طرف هم فرار بکند، بگوید من نمیخواهم اصلا، بدود که فرار بکند که رزق به او نرسد، این طرفش الان خلاصه مصداقش خیلی است، نمیگوییم نیست اما اینکه اگر انسان فرار بکند از رزق، رزق – میخواهد این نهایت مطلب را برساند که – نه حرص حریص آن را زیاد میکند نه فرار آن کسی که اهل فرار است این را از دست میدهد، ثمّ قال: إنّ اللّه بعدله و قسطه جعل الرّوح و الرّاحة في اليقين و الرّضا، خدایی که بعدله و قسطه – این هم خیلی تعبیر زیبایی است که حالا ان شاء الله این را بعدا بیشتر توضیح میدهیم، خدایی که عادل است و قاسط است و اهل قسط است جعل الرّوح و الرّاحة آن گشایش و راحت را – روح آن نسیمی که میوزد و راحت هم که معلوم است – في اليقين و الرّضا، یقین و رضا روح و راحت در آن است، هرجا یقین و رضا نباشد همیشه دنبال سختی و حال انسان حال سخت است، حال انسان حال تنگنا است، در مقابل روح راحت ضیق و تنگناست، که اگر انسان اهل یقین و رضا نباشد هر چه هم دارا باشد ضیق و تنگنا در وجودش است، و جعل الهمّ و الحزن، هم؛ یعنی غصه خوردنی که حین عمل انسان دارد انجام میدهد غصه هم میخورد – گفتیم – تا رسیده است گریه میکند که از فردا میخواهیم برویم، این همان حین عمل است، جعل الهمّ، غصه و همچنین حزن، آن ترس از آینده برایش خلاصه چیست؟ في الشّكّ و السّخط اگر انسان یقین نداشت و رضا نداشت شک در مقابل یقین و سخط در مقابل رضا، حالا این روایت را امام اینجا میاورد – وسط بحث این روایت را هم بخوانیم تمام میکنیم – در روایت میفرماید که شیخ طایفه – شیخ طوسی – نقل کرده است که: باسناده عن علی بن عبدالعزیز قال: [8] قال ابوعبدالله علیه السلام: ما فعل عمر بن مسلم، سوال از یک کسی میکنند که فلانی – عمر بن مسلم – چکار میکند؟ قلت جعلت فداک: حضرت سوال کرد از علی بن عبدالعزیز که عمر بن مسلم چکار میکند؟ خبر از او داری چکار میکند الان؟ – امام خبر دارد از افعال همه اما اگر سوال میکند مربوط به این است که سوال و جواب یک گشایش و یک معرفت میخواهد راه ایجاد کند برای هدایت گری و الا امام مجهول نیست برایش هیچکدام از اینها، احوال همه دائم بر آنها عرضه میشود در همان بحث عرض اعمال – قُلتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَقْبَلَ عَلَى اَلْعِبَادَةِ وَ تَرَكَ اَلتِّجَارَةَ، عابد شده است تجارتش هم گذاشته است کنار – تاجر بود – مشغول عبادت شده است دیگر، به آخرت مشغول است به قول ما، فَقَالَ وَيْحَهُ وای بر او، أَ مَا عَلِمَ أَنَّ تَارِكَ اَلطَّلَبِ لاَ يُسْتَجَابُ لَهُ دعوة، نمیداند اگر کسی طلب را، کار را رها بکند این لاَ يُسْتَجَابُ لَهُ دعوة، بیکار اگر کسی باشد دعایش مستجاب نمیشود، آدم بیکار دعایش مستجاب نمیشود، یعنی هم بیکار است هم دعایش مستجاب نمیشود دیگر، بله اگر یک کسی خودش را به آب و آتش زد ولی کار پیدا نشد فرق میکند، او برای کسی است که کار داشته است رها کرده است ول کرده است، دنبالک ار نمیرود خواسته است به قول خودش به عبادت مشغول بشود اینجا – امام صادق علیه السلام میفرماید: – إِنَّ قَوْماً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سلّم، میگوید وقتی که این آیه نازل شد «وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» این آیه که نازل شد أَغْلَقُوا اَلْأَبْوَابَ وَ أَقْبَلُوا عَلَى اَلْعِبَادَةِ گفتند اگر «وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» است پس ما عبادت بیشتر میکنیم، روزی را هم که خدا تضمین کرده است دیگر، پس کاری نمیکنیم، وَ قَالُوا قَدْ كُفِينَا همین کفایت میکند، آید [میگوید] دیگر کاری نداشته باشیم فقط مشغول عبادت باشیم، فَبَلَغَ ذَلِكَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه و سلَّم فَأَرْسَلَ إِلَيْهِمْ این خبر به پیغمبر رسید، وقتی به پیغمبر رسید فرستاد دنبالشان فَأَرْسَلَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ مَا حَمَلَكُمْ عَلَى مَا صَنَعْتُمْ چه چیزی باعث شده است این کار را پیش بگیرید؟ فقالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ تُكُفِّلَ لَنَا بِأَرْزَاقِنَا خدا متکفل رزق ما شده است فَأَقْبَلْنَا پس اگر اینجوری است ما هم أقبَلنَا عَلَى اَلْعِبَادَةِ چه بهتر این است که آخرت را ما درست بکنیم حالا که دنیایمان تأمین است فَقَالَ إِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ دعای او مستجاب نمیشود، دعایش مستجاب نمیشود نماز هم دعا است، بقیه ی کارها هم طلب از خدا است، میگوید یعنی در حقیقت هیچکدام از اینها مقبول نمیشود، چون اینها در جای خودش واقع نشده است، دنبالش میفرماید: عَلَيْكُمْ بِالطَّلَبِ. پس ببینید اینجا این قسمتش را فعلا با این وقتی که محدود بود که اگر میفرمایند: «وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» یتق الله؛ تقوا در هر جایی مناسب خودش معنا میشود، تقوا در امر نظامی مراقبت نظامی است، تقوا در امر رزق مراقبت در رزق است نه ترک رزق، نه تقوا به معنای این است که اگر من عبادت کنم و من یتقل الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب، اگر من در امر رزق مراقب حلال و حرام باشم که حرامی در مالم وارد نشود خدا تضمین کرده است: وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا، این هم در گرفتاری و بن بست مبتلی نشود وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ، اما ما برمیداریم یتق الله را به چه چیزی معنی میکنیم؟ به اینکه یعنی برود عبادت بکند، نه – این را دقت بکنید – تقوا در قرآن در هر کجا که آمده است به تناسب حکم و موضوع دارد آن موضوع را تقوایش را بیان میکند نه تقوای مطلق باشد، اگر در اینجا میفرماید و من یتق الله یجعل له مخرجا، کسی که در کسب و کارش مراقب حلال و حرام و مرزهای تقوا باشد خدای سبحان گفته من هم یرزقه من حیث لایحتسب، علاوه بر آن نظام ظاهر نظام دیگری را هم برای گشایش برای او قرار میدهم، اما اگر کسی تقوایش را رعایت نکرد، هرچه هم کوشید نظام را برایش تنگ قرار میدهم، حلال را اگر این دنبالش نبود مرز حرام برایش گشوده میشود و اگر مرز حرام گشوده شد تنگنای وجود پیدا میکند، هرچند به ظاهر پولدار هم ممکن است بشود، اما اگر دوستش داشته باشم مبتلی به بی پولی هم میکنم آن شخص را تا برگردد – آن کسی که به حرام مبتلی شده است – اما اگر دوستش نداشته باشم ولش میکنم، میگویم بگذار در حقیقت سقف خانه های اینها هم از فضه و نقره و طلا باشد تا برنگردند حتی اینها، رها میشوند، استدراج پیش میاید.
خب، با این نگاه در حقیقت پس اساس اینکه خدای سبحان میفرماید جمع بین جبر و تفویض، نه جبر است نه تفویض است بلکه امر بین الامرین است، طلب لازم است در عین اینکه طلب لازم است حدود مرزهای تقوا لازم است و اتکاء بر خدا، این مرز را رعایت کردن سخت است، انسان میل به رضای مردم پیدا نکند به خاطر اینکه آنها را مؤثر ببینید این تقواست، تقوای در اینجا این است که مردم را مؤثر نبیند اما مردم را مؤثر ندیدن یعنی مردم را تحقیر کردن؟ نه، مردم را اکرام نکردن؟ نه، میگوید شما به خاطر آن مال او، او را اکرام نکن اما اکرامی که ما میگوییم انجام بده آن است که او را اکرام بکن – مؤمنان را اکرام بکن – به حیث ایمانشان، به حیث ایمانشان اکرام در اوج اکرام است چون حیث ایمان حد ندارد، اکرام خداست، آیا موجودات به حیث آن رابطه شان با خدا اگر اکرام بشوند – همه ی عالم و هستی – به حیث رابطه شان با خدا، عزیز تر میشوند در چشم ما یا حقیرتر؟ عزیز تر میشوند، اما از حیث اثری که ما از او میبینیم حقیرتر میشوند، اگر امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید که: «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْيُنِهِمْ»،[9] عظمت خالق در قلب آنها وقتی جلوه میکند آن مخلوقات و بقیه ما سوی در چشم او صَغُرَ بقیه، یعنی چه؟ یعنی اثر را از آنها نمیبیند، آنها را مؤثر نمیبیند، و الا همین اشیاء مگر مخلوق خدا نیستند؟ از حیث مخلوق خدا بودن اینها عظیم هستند یا نیستند؟ امام حسین علیه السلام در دعای عرفه میفرماید:« الهی کیف استعزّ و فی الذّلة ارکزتنی»[10] خدایا من چگونه احساس عزت بکنم در حالی که مرا در یک جایی قرار دادی که همش ذلت و فقر و نیاز است ام کیف لا استعز؟ چگونه احساس عزت نکنم؟ و الیک نسبتنی به تو منسوب هست، هر چیزی از حیثی که به خدا منسوب است چه میشود؟ عزتش به حق است، چقدر باید او را عزیز و عزت برایش… یک موجود زنده، [حتی] خاک عزیز است به عزت حق [چون] مخلوق خداست، لذا موجودات تحقیر نمیشود با این نگاه، بلکه عظیم میشوند، آنی که دارد جلویش را میگیرد، اثر نبینید از آنها، در خودتان آنها را مؤثر نبینید، اما اینها از آن وجهه ای که مخلوق خدا هستند هیچ چیزی از اینها عظیم تر نیست و بزرگتر نیست و برای انسان عزیز تر نیست، انسان با هر موجودی که میرسد بوی خدا را از او استشمام میکند، وقتی بوی خدا را از او استشمام میکند، آیا این برایش عظیم میشود یا نمیشود؟ ما برای خودش از این اثر نمیبیند میگوید اثر فقط مربوط به خداست، اینها هم هرچه دارند از او است، اگر به من هم گفته است سراغ اسباب برو از این باب است که اینها را خدا قرار داده است نه اینکه خودشان دارند.
حالا إن شاءالله بحث را تفصیلش را بیشترش را ان شاءالله اگر زنده بودیم در جلسه ی دیگری خدمت دوستان… و روایات زیبای دیگری که هست ان شاءالله… این هم از آن مبتلی به ها است که جمع بین اینکه انسان چگونه تقوای الهی و راضی بودن به خدا را داشته باشد و کوشش داشته باشد.
ان شاءالله خدای سبحان به همه مان کمک بکند که راضی باشیم به آنچه که خدا برایمان قرار داده است و این رضایت برای ما یقین ایجاد بکند و ارتباطمان را با همه ی موجودات بر این اساس شکل بدهیم. (تایپ نشد از دقیقه 44:42 تا آخر)
[1]. «وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ *وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ». / توبه: 58 و 59.
[2]. طه: 124.
[3]. فرازی از دعای افتتاح.
[4]. «قَالَ إِبْلِيسُ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ لَيْسَ لِي فِيهِنَّ حِيلَةٌ وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ فِي قَبْضَتِي مَنِ اِعْتَصَمَ بِاللَّهِ عَنْ نِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ اِتَّكَلَ عَلَيْهِ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ وَ مَنْ كَثُرَ تَسْبِيحُهُ فِي لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ مَنْ رَضِيَ لِأَخِيهِ اَلْمُؤْمِنِ بِمَا يَرْضَاهُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ لَمْ يَجْزَعْ عَلَى اَلْمُصِيبَةِ حِينَ تُصِيبُهُ وَ مَنْ رَضِيَ بِمَا قَسَمَ اَللَّهُ لَهُ وَ لَمْ يَهْتَمَّ لِرِزْقِه»ِ / الخصال: ص 285، ح 37.
[5]. هود: 6.
[6]. «قال: من صحّة يقين المرء المسلم أن لا يرضى النّاس بسخط اللّه، و لا يلومهم على ما لم يؤته اللّه، فإنّ الرّزق لا يسوقه حرص حريص، و لا يردّه كراهية كاره، و لو أنّ أحدكم فرّ من رزقه كما يفرّ من الموت، لأدركه رزقه كما يدركه الموت. ثمّ قال: إنّ اللّه بعدله و قسطه جعل الرّوح و الرّاحة في اليقين و الرّضا، و جعل الهمّ و الحزن في الشّكّ و السّخط». / اصول كافى: ج 2، ص 57، «كتاب ايمان و كفر»، «باب فضل اليقين»، حديث 2.
[7]. حجرات: 13.
[8]. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ قَال: «قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَا فَعَلَ عُمَرُ بْنُ مُسْلِمٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَقْبَلَ عَلَى اَلْعِبَادَةِ وَ تَرَكَ اَلتِّجَارَةَ فَقَالَ وَيْحَهُ أَ مَا عَلِمَ أَنَّ تَارِكَ اَلطَّلَبِ لاَ يُسْتَجَابُ لَهُ إِنَّ قَوْماً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لَمَّا نَزَلَتْ «وَ مَنْ يَتَّقِ اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» أَغْلَقُوا اَلْأَبْوَابَ وَ أَقْبَلُوا عَلَى اَلْعِبَادَةِ وَ قَالُوا قَدْ كُفِينَا فَبَلَغَ ذَلِكَ اَلنَّبِيَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِمْ فَقَالَ مَا حَمَلَكُمْ عَلَى مَا صَنَعْتُمْ قَالُوا يَا رَسُولَ اَللَّهِ تُكُفِّلَ لَنَا بِأَرْزَاقِنَا فَأَقْبَلْنَا عَلَى اَلْعِبَادَةِ فَقَالَ إِنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ عَلَيْكُمْ بِالطَّلَبِ». / اصول کافی: ج 5، ص 84، ح 5.
[9]. فرازی از «خطبه متقین» / نهج البلاغة: خ 193.
[10]. «الهی کیف استعزّ و فی الذّلة ارکزتنی ام کیف لا استعز و الیک نسبتنی الهی کیف لا افتقر و انت الذی فی الفقراء اقمتنی ام کیف افتقر و انت الذی بجودک اغنیتنی». / فرازی از دعای عرفه.
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (5)” دیدگاه میگذارید;