بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: مقام توکل
چکیده سخنرانی
- اولین سوالی که پیامبر اکرم(ص) در معراج از خداوند می پرسد این است که یا «رَبِّ! أَىُّ الأَعمالِ أَفْضَلُ؟».
- در این تکلم خداوند با پیامبر، واسطه در کار نیست و الفاظ و مفاهیم حاجب نیستند اما وقتی برای ما می خواهند بیان بکنند الفاظ و صورت ها ایحاد می شود.
- «فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: لَیْسَ شَىْءٌ أَفْضَلَ عِنْدی مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَىَّ، وَالرِّضـا بِما قَسَمْتُ»
- ارزش هر عمل به فاعل آن است. در این صورت انسانی که فاعلیت خودش را واگذار می کند به خدا به این صورت که خدا را وکیل خودش قرار می دهد، در این صورت این فعل او، فعل خدای سبحان می شود.
- تفاوت فعل خدا با بقیه افعال به نسبت نامتناهی با یک عدد است اگرچه آن عدد خیلی زیاد باشد ارزش آن در برابر نامتناهی صفر است.
- توکل هم سبب درونی را در انسان اصلاح می کند که از چیزی ترس دارد یا اعتماد به نفس ندارد از این جهت که به سببی اتکا کرده است که تمام اسباب به دست اوست ترس او نیز از بین می رود و هم سبب بیرونی را اصلاح می کند و موانع را از میان برمیدارد.
- علم برای عمل علت معدّ است ولی علت تامه نیست برای همین خیلی اوقات انسان چیزی را می داند ولی نمی تواند آن را به مرحله عمل برساند.
- نباید به اسباب پشت کرد بلکه باید از اسباب عبور کرد. پشت کردن به اسباب یعنی آنها را ندیدن اما عبور کردن از اسباب یعنی دیدن اسباب ولی از آنها به ذی سبب برسیم. مانند اینکه کسی با خط بسیار زیبایی بنوسید و کسی بگوید این قلم چقدر زیبا می نویسد!! چقدر این نگاه حقیر است!!! که قلم را ببیند ولی دست و نفسی که این را می نویسد را نبیند!
- این سه مرتبه در جایی است که قلب واقع در کثرت است و هنوز خودش را میبیند ، خدا را می بیند، فاعلیت خدا را می بیند ولی فاعلیت خودش را واگذار می کند به خدا.
متن کامل
سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً
ان شاء الله که صلوات مان، مقبول درگاه الهی باشد و عنایت حضرات، بیش از گذشته شامل حال ما باشد به این معنا که ما، لیاقت عنایت بیشتر پیدا کنیم و الا جود آنها که دائم است؛ موانع و مشکلات ما کمتر بشود تا ان شاء الله مشمول بیشتر عنایات حضرت حق و حضرات معصومین باشیم. در مبحث شرح حدیث معراج بودیم که اولین فراز حدیث معراجی را که خدای سبحان با پیامبرش(ص) گفتگو کرده و این، نتیجه آن سفر و معراج پیامبر(ص) و سفرنامه پیامبر(ص) است. انسان گاهی که به سفر میرود، سوغاتی میآورد؛ سوغاتی سفر پیغمبر(ص)، سلوک الی الله بوده و این سوغاتی برای مومنان میباشد که در اینجا، خدای سبحان قرار داده و بهترین سوغاتی است. دو جلسه راجع به توکل که اولین فراز این حدیث شریف بود، گفتگو کردیم. به این معنا که در آنجا وقتی پیامبر اکرم(ص) در محضر خدای سبحان قرار گرفت، امیر مؤمنان(ع) نقل میکند که «أَنَّهُ قالَ إِنَّ النَّبِىَّ(ص) سَأَلَ رَبَّهُ سُبْحانَهُ لَیْلَةَ المِعْراجِ فَقالَ یا رَبِّ! أَىُّ الأَعمالِ أَفْضَلُ؟ فَقالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَیْسَ شَىْءٌ أَفْضَلَ عِنْدی مِنَ التَّوَکُّلِ عَلَىَّ وَالرِّضا بِما قَسَمْتُ»[1]. این، اولین فراز میباشد و شاید مهمترین دغدغه ای بوده است که پیامبر اکرم(ص) در این معراج و سفرشان که میخواستند از آنجا برای مؤمنان سوغات بیاورند که متحلی و آراسته به توکل بر خدا و رضایت به آنچه او، روزی کرده است، بشوند. در فرازی که حاج علی آقای پهلوانی(ره) نقل کردند، آیات و سپس روایاتی را ذکر نمودند. اولین روایتی که در محضرش بودیم، این روایت شریف در در کافی شریف و از امام کاظم(ع) بود «عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِیالْحَسَنِ الْأَوَّلِ(ع) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ {وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ}[2] فَقَالَ التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا فَمَا فَعَلَ بِكَ كُنْتَ عَنْهُ رَاضِياً تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَأْلُوكَ خَيْراً وَ فَضْلًا وَ تَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فِي ذَلِكَ لَهُ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ بِتَفْوِيضِ ذَلِكَ إِلَيْهِ وَ ثِقْ بِهِ فِيهَا وَ فِي غَيْرِهَا»[3]. سؤال میکند که معنای آیه شریفه چیست. آیه، بسیار زیبا است! یک تابلوی بزرگ هستی است و مانند وقتی انسان، تابلویی در خانه اش میزند تا آن چیزی که برای او، ارزشمند است، در جلوی چشمش باشد و ببیند و توجه به آن داشته باشد، خدا نیز تابلویی درست کرده است {وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ}. همه ما نیاز داریم و انسان و موجودات عالم، سراپا نیاز و سراپا فقر هستند. از اولی که به دنیا میآیند تا آخری که از دنیا میروند، هیچگاه از نیاز، فارغ نیستند؛ هیچ وقتی نیست که انسان بگوید من دیگر چیزی نمیخواهم. حداقل به تنفس و هوا نیاز داریم. این، حداقل نیاز و تازه غیر از آن کمالات روحی و نفسی الی ما نهایه است که انسان دائماً محتاج میباشد و این، مربوط به همین کمالات جسمی و همین تنفسی است که انسان، لحظه و دم به دم به لحظه میخواهد. خدا برای انسان با این همه میزان، تابلویی درست کرده است که {وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ}. در تمام نیازها و احتیاجات و فقر تو، من میتوانم برای تو کافی باشم. زیرا آنچه که همه این نیازها را قرار داده است، با هر نیازی، یک رابطه با حق میخواست ایجاد بکند. در آن توکل بر خدا که خدا را وکیل خود در رفع نیازهای مان قرار بدهیم یعنی آن غنی مطلق را وکیل خودمان کردیم. وقتی که خدا، وکیل باشد و خدایی که عالم به همه نیازها و قادر بر رفع نیازها است که چیزی در هستی نیست که جند و لشکر و زیر دست و مخلوق و مقدور او نباشد و از آن طرف، جواد است که میتوانست عالم و قادر باشد ولی جواد نباشد و بگوید من، قدرت دارم علم دارم ولی برای چه بدهم. جواد، جود است. از طرفی پس عالم، از طرفی قادر و از طرفی اهل جود است و همچنین رحیم میباشد. یعنی جود او نیز با خشونت نیست بلکه با تمام رأفت و رحمت است که اعطا میکند. عالم، قادر، جواد و رحیم است. با تمام مهربانی جود خود را نسبت به ما عطا میکند. اگر انسان در جایی، وکیل خودش را چنین شخصی قرار بدهد، پس این تابلو در هستی {وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ} را دیده است. تنها کفایتی که در هستی میتواند کافی برای هر چیزی باشد، همین تابلو است. خدا، کافی است و برای او، کفایت میکند. این نگاه، هر میزان که شدت پیدا کند، چون تشکیکی میباشد و ممکن است که من در یک امرم به خدا توکل بکنم و ممکن است که من فقط در آخرت توکل بکنم و در دنیا بگویم که خودم میروم و ممکن است که کسی در دنیا و آخرت بر خدا توکل بکند و ممکن است که کسی در مشکلات پیش آمده بر خدا توکل کند و ممکن است که هنوز برای کسی، مشکلی هم پیش نیامده باشد و بر خدا توکل بکند. پس متفاوت است. اساس توکل در آنجا است که انسان، خدا را وکیل خودش قرار بدهد و چون انسان، سراسر نیاز است، هیچگاه نیست که از نیاز، خالی باشد، بهتر این است که انسان در همه نیازها او را وکیل خودش قرار بدهد. چه در نیازی که الان وجود دارد، چه نیازی که نیامده است، چه نیاز دنیوی یا نیاز آخرتی، فرقی نمیکند. آنوقت اگر انسان، خدا را وکیل قرار دهد، {فَهُوَ حَسْبُهُ} میشود. یک بیان {فَهُوَ حَسْبُهُ}، این است که چنین نیست که انسان مبتلا نمیشود و سختی نمیکشد بلکه هیچ سختی، او را از پای در نمیآورد و هیچ سختی برای او، سخت جلوه نمیکند. انسان، یک موقع میخواهد بر خدا توکل کند و خدا را حد وسط قرار بدهد تا به چیز دیگری برسد. یعنی خدا برای او، نعوذ بالله پلی میشود که به چیز دیگری برسد. اما اگر کسی از توکل شروع کرد، به رضا و تفویض میرسد. توکل، آغاز است که خدا را وکیل میگیرد و به خدا میگوید که مصالح من، اینها میباشد و تو وکیل من هستی که این مصالح را برای من تأمین بکنی. اما به جایی میرسد که به خدا میگوید که اصلاً من چه کاره هستم که تشخیص بدهم که مصالح من، این یا آن است و به تو بگویم که تو وکیل من هستی در اینکه این مصالح را برای من ایجاد کنی. تو، همه کاره هستی و تشخیص تو از تشخیص من بالاتر است. این، تفویض میشود و انسان، کار خود را به خدا، تفویض میکند. وقتی کارش را به خدا تفویض کرد، دیگر آن موقع، اینطور نیست که به کار، حد بزند. توکل، بسیار عالی است اما خود توکل، یک مرتبه برای مراتب بعدی است. روایت زیبایی در این زمینه است که اگر رسیدیم، در محضر آن روایت زیبا، قرار میگیریم. بدنبال این پرسش، فرمود «فَقَالَ التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ دَرَجَاتٌ». خود توکل، مراتب دارد و تشکیکی است. تمام کمالات وجودی، تشکیکی اند؛ هیچ کمالی نیست که یکدفعه ایجاد بشود؛ همه آنها آغازی دارند. لذا سنت خدای سبحان در عالم این است که همانطوری که انسان در کودکی به دنیا میآید و تولد پیدا میکند و بعد آرام آرام رشد میکند، نوجوان و جوان و بزرگ میشود، اگر از او بپرسی چه زمانی از کودکی وارد نوجوانی شدی، کسی نمیتواند بگوید که کدام لحظه بود. زیرا اینها، آن اندازه در هم پیچیده اند که انسان، ذره به ذره از کودکی وارد آن مراتب بعدی میشود. الان که بچه ها دیگر اینطور نیستند؛ آن موقع پستونک میخوردند یا حالا شیشه بخورند یا هر چیزی که از این سنخ باشد، آن موقعی که پستونک را از او گرفتند، آیا در همان لحظه از کودکی به نوجوانی آمد. نه! آن هم یک لحظه بود. خصوصیات کودکی، موارد بسیاری است. یکی از آنها، این بود و تدریجاً از کودکی به نوجوانی وارد میشود. این فرآیند، آن میزان ملایم است که انسان، احساس نمیکند که از مرحله ای وارد مرحله دیگر شده است. از نوجوانی در چه زمانی وارد جوانی شد؟ نمیداند چه زمانی بود ولی میداند که اکنون شده است و الان احساس میکند که آن ادراکات و احساسات و تقاضاهای جوانی را دارد. الان اگر یک موقع کسی از در بیاید و یک پستونک در دهان هر کدام از ما بگذارد، به ما بر نمیخورد؟ همان پستونک که یک موقع اگر از دهان مان میگرفتیم، ناراحت میشدیم و گریه مان بر هوا میرفت که چرا این را از ما گرفتند. ولی اینها خصوصیات دوران کودکی بود. اگر الان کسی وسط جلسه بیاید، مثلاً چیزی که در دوران کودکی برای ما بسیار ارزشمند بود مانند عروسک برای دخترها و توپ برای پسرها را اینجا بیاورد و به فرد بدهند، حالا برای او مطلوب نیست. همان چیزی که قبلاً برای فرد، محبوب بود و فکر میکرد اگر این را از او بگیرند، همه چیزش را گرفتند، الان دیگر از آن خصوصیت تدریجاً بیرون آمده است. این در خصوصیات بدنی دنیایی است که شیب آن، ملایم میباشد. در شیب ملایم، انسان احساس نمیکند که چه زمانی از این، خارج شد و به مرتبه بعدی رسید. در کمالات هم همین گونه است و شیب، ملایم میباشد به طوری که انسان، احساس میکند که هیچ کمال و رشدی پیدا نکرده است اما وقتی یکدفعه سر گردنه ها برمیگردد و با سابق خودش نگاه میکند، اگر در طریق رشد بوده باشد، میگوید که الحمدلله خیلی عبور کرده ایم. آیت الله ممدوحی(ره) میفرمودند من گاهی یک پیرمرد را میبینم که این فرد در حالت پیرمردی و آن اوج کهولت، آن حال ایمانی اش حفظ شده است و هنوز ذاکر و نمازخوان و اهل ایمان است. ایشان میگفت که من، حسرت میخورم و به خدایا میگویم که اگر من به اینجا و به این سن برسم، آیا ایمان من مانند این فرد که ایمانش محفوظ مانده است، محفوظ خواهد ماند یا جدا خواهم شد. نمیدانیم که فردای مان، چه خبر و چگونه است و چه چیزی ما را جدا میکند. اینطور نیست که فکر کنیم همیشه در همین خط میمانیم. بسیاری جدا و تمام میشوند و به تمام گذشنه شان پشت میکنند و یکدفعه میبینید که به گونه دیگری که فکر نمیکرد، میشود. حالا اینکه علتهای آن چیست و چگونه میشود، محل بحث ما نیست. اما این هم شیب ملایم است و تغییر فرد از قبل بوده و یکدفعه آشکار شده است. برای خدا گاهی اینگونه است که در بعضی افراد بصورت یکدفعه و در اثر یک جذبه، تغییر بسیار محسوسی ایجاد میکند. یک تغییر بسیار محسوس که یکدفعه کفری به ایمان تبدیل میشود. فرد، کافر بوده است ولی یکدفعه با دیدنی، مؤمن میشود. این هم البته دارای تدریج بود منتهی آن تدریج، تحت الشعاع این تغییر، دیده نشده بود. آن وجدان، انصاف و حال و عملی که داشته، اثر گذاشته تا کم کم یکدفعه این بروز و ظهور ایجاد شده است. چنین تغییرات دفعی داریم اما اساس و طریق بر این است که انسان چه در زندگی دنیا و چه در آن سیر آخرتی، شیب ملایم داشته باشد. ریزشهای شیبهای سنگین، بسیار زیاد است. کسانی که یکدفعه دست به کار سنگینی میزنند، اگر تحت نظر یک مربی قوی دقیق نباشد که آن مربی به تار و پود وجود این فرد، علم داشته باشد، عاقبت شان در بسیاری از اوقات، خودکشی است. پس شیب، باید ملایم و تدریجی باشد و ورود به هر کمالی، معلوم نیست که چه در زمانی میباشد و زمان خروج از آن هم که فرد، کامل و به مرحله بعدی وارد شود نیز برای انسان و خود آن فردی که این کار را دارد میکند، نامشخص است. اگر مربی باشد، میفهمد که شخص، در چه مرتبه ای است اما خود شخص، احساس نمیکند. لذا اگر احساس نکردیم که فلان کمال را داریم، این، غلط نیست و چنین نیست که نداریم و اینگونه هم نیست که از خودمان راضی بشویم که اگر هیچ چیزی را نمیدانیم، پس معلوم میشود که همه چیز هست. انسان باید حالت خائف و ترسناک باشد و دائماً حال سوز و گداز داشته باشد که خود این هم کمالی است که انسان، کمالش را نبیند بلکه دائماً طالب کمال باشد. لذا توکل، درجاتی دارد. در ادامه روایت میفرماید «مِنْهَا أَنْ تَتَوَکَّلَ عَلَی اللهِ فِی أُمُورِکَ کُلِّهَا». اینکه فقط در بعضی از امور توکل کند، نیست. این، تازه یک درجه از توکل است که در همه امور بر خدا توکل بکنیم. عرض کردیم که یک دسته از اهل دنیا، کسانی هستند که در امور آخرتی توکل میکنند، اما در امور دنیوی چنین نیستند و همه چیز در دنیا، باید طبق سبب آن باشد و دنبال اسباب هستند. اما به آخرت که میرسند، میگویند که ما، این کار را کردیم ولی بر خدا توکه میکنیم و ان شاء الله خودش میپذیرد. اما در دنیا، مو را از ماست میکشند و به همه اسباب دقت میکنند که مبادا چنین نشود. بر سر هر قرارداد و قول نامه ای، بشدت انواع شروط و قیدها را میگذارند که مبادا از دست شان برود. اما در امور آخرت که میرسند، هيچکدام از این شرط و قیدها را نمیگذارند و در آنجا میگوید که ما، این را انجام دادیم و ان شاء الله خود خدا، قبول کند. میگويد که اگر میخواهی توکل بکنی، در همه امور توکل کن و علامتش، این است که در دنیا هم اهل توکل میشوی. اگر کسی میخواهد در آخرت اهل توکل باشد، علامتش این است که اگر در دنیا، اهل توکل بود، در آخرت هم اهل توکل است. اهل توکل بودن، بی اعتمادی به اسباب است اما بی اعتنایی به اسباب نیست. تفاوت این دو را دقت کنید! بی اعتمادی به اسباب است اما بی اعتنایی به اسباب نیست. به فرمایش امام(ره)، به اسباب اعتنا میکند اما اعتماد نمیکند. یعنی توجه دارد و خدا، کارها را از طریق اسباب انجام میدهد لذا دنبال اسباب است؛ اما اینگونه نیست که بر این اسباب، اعتماد کند و بگوید که این تأثیر، متعلق به این سبب است. چون خدا گفته است که از طریق اسباب میشود، بدنبال اسباب میرود اما اعتماد به اسباب نمیکند و اعتمادش، فقط به خدا است. پس تفاوت اعتنا و اعتماد کاملاً باید روشن باشد که به اسباب اعتنا میکنند و جمع بین این دو مسئله، از آن نقاطی است که لغزان میباشد که انسان، چگونه متوکل بر خدا باشد در حالیکه عالم و اسباب و مسببات را هم خود خدا خلق کرده است و اگر به اینها بی اعتنایی کنیم، به خدا بی اعتنایی کرده ایم اما اگر اعتنا کنیم، برای اینکه اینها، حاجب نشوند، اعتماد نکنیم. تمام توجه مان این نباشد که این سبب، کاره ای هست. من، بدنبال همه اسباب میروم همانطوری که گفت “با توکل زانوی اشتر ببند” چنانکه زانو بستن، امر خدا و اعتنای به اسباب، صحیح است ولی اعتماد، چنین نیست. اعتماد یعنی بگوییم که این سبب، کاره ای هست. برای زانو بستن، نیاز به {بِسمِ الله} نیست و اگر قفل برای ماشین ام نداشتم، به خدا بگويم که خودت حفظش کن اما اگر قفل داشتم، بگویم که خودم قفل کرده ام و خدا دیگر اینجا چه کار کند. نه! اعتنای به اسباب کن و ماشین را قفل کن اما اعتماد به اسباب نکن. برای شما که جوان هستید، در بحثهای ازدواج هم از همین سنخ، بسیار زیاد است که بسیاری، جمع بین توکل و اینکه با اسباب چه کنند را دارند. باید رفت و وسائل و اسباب را دید و اعتنا کرد و باید تحقیق نمود و در هر مرحله ای، قدم برداشت اما اعتماد بر اسباب نباید کرد. این، در هر لحظه ای برای انسان، معلوم میشود که اعتمادش بر سبب است یا فقط اعتنا به سبب کرد چون آن را هم خود خدا گفته است که اسباب عالم را اینگونه قرار داده است. در ادامه روایت آمده است «فَمَا فَعَلَ بِکَ کُنْتَ عَنْهُ رَاضِیاً». یعنی خدا، هر کاری با تو کرد، راضی باشی. چرا اگر هر کاری کرد، باید راضی باشیم؟ ما میخواهیم توکل بکنیم که کارهای مان را راه بیاندازد. حال ما توکل بکنیم که هر بلایی خواست، بر سر ما بیاورد و راضی باشیم؟! دنباله روایت میفرماید «تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یَأْلُوکَ خَیْراً وَ فَضْلًا». تو به این، علم پیدا کردی و میدانی که خدا، هیچ خیر و فضلی را از تو دریغ نمیکند. چرا دریغ کند؟ مانعی نیست. توکل را دارد یاد میدهد. میگويد وقتی توکل میکنی، باید از او در هر کاری که با تو میکند، راضی باشی «فَمَا فَعَلَ بِکَ کُنْتَ عَنْهُ رَاضِیاً». انسان را از توکل، دارد به مقام رضا تدریجاً سوق میدهد. از توکل شروع کرد اما دارد به مرتبه رضا میبرد. چرا راضی باشم؟ «تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یَأْلُوکَ خَیْراً وَ فَضْلًا». خدا، هیچ کوتاهی ندارد زیرا عالِم است و کوتاهی به این معنا است که نمیداند و نتوانسته است که کمک بکند. نه! خدا، عالم است. ممکن است که بگوید خدا، عالِم است ولی نتوانسته است. خدا، قادر است. ممکن است گفته شود دانسته و توانسته است ولی به چه علتی بکند و اهل جود نیست و متعلق به خود او او است. خدا، جواد است و دنبال عوض نیست. رحیم نیز میباشد و بهترین راه را هم در جودش برای فرد، انتخاب میکند. ابن فهد حلی(ره)، قضیه ای را نقل میکند. ابن فهد در کتاب عدة الداعی نقل میکند [علامه حسن زاده آملی(ره) میفرمودند که سه نفر از علمای گذشته، در ولایت شان، قوی و حال جذبه شان، شدید بود. یکی از این سه نفر، ابن فهد حلی(ره) و یکی دیگر، سید بحرالعلوم(ره) و یکی نیز سید بن طاووس(ره) بوده است. ایشان از اساتید خود نقل میکرد که این سه بزرگوار بویژه ابن فهد(ره) بعنوان نفر اول، بسیار قوی در جذبه الهی بودند. ابن فهد(ره)، کتابی به نام عدة الداعی دارد و دو سه ترجمه نیز شده است که حتماً یک کتاب دم دست دوستان باشد. ترجمه های مختلفی با عناوینی مثل در آداب دعا یا آداب راز و نیاز به درگاه بی نیاز یا آداب بندگی شده است. متن عربی آن را هم که بخوانید، چون طلبه هستید، بهتر و اثرگذار است] که پادشاه ستمکار زمان، حضرت دانیال(ع) را گرفت و در چاهی با چند حیوان درنده انداخت که این حیوانات، دانیال(ع) را بخورند. خودش، نکشته ولی این راه را وسیله کرده است. حیوانات هم آسیبی به دانیال(ع) نرساندند. خدای سبحان به نبی در آن زمان وحی کرد [چون انبیاء در زمانهای قبل، متعدد بودند] که برو و برای دانیال(ع)، غذا ببر. این نبی پرسید که مگر دانیال(ع) کجا است. وقتی برای دانیال(ع)، غذا بردند و آنرا داخل چاه قرار دادند و به دستش رساندند، بسیار زیبا میگوید «الْحَمْدُللِه الَّذِي مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْهِ كَفَاهُ»[4]. در قعر چاه که کسی خبر نداشت که من اینجا هستم، وقتی بر خدا تکیه کردم، چنین شد. «الْحَمْدُلِله الَّذِي مَنْ وَثِقَ بِهِ لَمْ يَكِلْهُ إِلَى غَيْرِهِ»[5]؛ اگر کسی به خدا، ثقه و باور پیدا کرد، خدا، او را به کس دیگری واگذار نمیکند چون کس دیگری نیست. همه چیز، جند و لشکر او است و غیری دیگر نیست. شما یک موقع به من رجوع میکنی و من، شما را احاله به دیگری میدهم که او، کار شما را انجام بدهد چون از عهده من بر نمیآید و من میتوانم رو بزنم. دیگری هم به یک مقداری میتواند آنرا انجام بدهد و دیگری و دیگری نیز همین طور اند. اما خدا، اینگونه نیست؛ اگر کسی به خدا، ثقه و اعتماد پیدا کرد، «الْحَمْدُلِلهِ الَّذِي مَنْ وَثِقَ بِهِ لَمْ يَكِلْهُ إِلَى غَيْرِهِ» محقق میشود و دیگر فرد را به کسی، موکول و احاله نمیکند. هیچ خیر و فضلی را از تو کوتاه نمیکند که اگر این را دانستی، پس هر کاری با تو بکند، میدانی که این، خیر و فضل است. اگر سخت است، میدانی که سختی برای تو، خیر و فضل است. اگر یک بچه وقتی میخواهد راه بیافتد، پدرش، دست او را بگیرد، لطف یا نامهربانی کرده است؟ بچه را رها کند تا راه بیافتد، لطف است یا اینکه دست او را بگیرد و نگذارد یاد بگیرد و دائم او را بغل کند و در بغل، راهش ببرد؟ بچه مثلاً ده ساله شده است ولی هنوز در بغل بابا باشد، لطف است که است بچه، راه رفتن را یاد نگرفته باشد؟ نه! باید زمین بخورد تا رشد کند و بزرگ شود. اگر مادر به فرزندی که مریض است، دارو میدهد و بچه گریه میکند و به سختی او را میخواباند تا دارو را در حلقش بریزد، لطف مادر است و اینجا مادرتر میباشد یا آنجا که مادر، مهربانی مینماید و بچه میخندد و مادر هم کیف میکند؟ کجا مادرتر است؟ آنجا که بچه میخندد و مادر هم کیف میکند که یک روال عادی و خوب و ناشی از محبت است. اما آنجایی که بچه باید دارو را بخورد تا مریضی اش خوب شود ولی نمیخواهد بخورد و گریه میکند و داد و هوار میکشد، دست و پای بچه را میگیرد تا دکتر سوزن یا سرم بزند، بچه گریه میکند و دل مادر هم غش میرود اما در عین حال، او را نگه میدارد و میگوید سوزن را بزن. اینجا مادرتر است یا نه؟ حالا خدا با ما چه کار بکند؟ میخواهد ما را رشد بدهد؛ آیا همیشه باید ما را بغل کند و نگذارد که راه بیافتیم یا بگوید که اگر خواست، سوزن نزنید تا از مریضی بمیرد؟ کجا بیشتر خدایی میکند؟ این، تعبیر خوبی نیست اما برای اینکه خودمان بخواهیم بهتر بفهمیم، بکار میرود. آنجایی که سختی پیش میآید، از کسی که مهربان است، میداند که این فرد، درد میکشد و غصه میخورد و فشار بر او وارد میشود؛ اما میداند که کمال این فرد هم در همین درد و فشار و سختی است. اگر باور کردیم که «تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا یَأْلُوکَ خَیْراً وَ فَضْلًا» و هیچ خیر و فضلی را از انسان، منع نمیکند، آنوقت معلوم میشود که هر چه رسید، خیر و فضل است حتی اگر سخت باشد. اگر انسان، خدا را اینگونه دید، آن موقع تازه به خدا بودن او، بهتر باور میکند. در دنباله روایت میفرماید «وَ تَعْلَمُ أَنَّ الْحُکْمَ فِی ذَلِکَ لَهُ». توکل را دارد بالاتر میبرد. یک موقع فرد به خدا میگفت که من، تو را وکیل خودم قرار دادم و آنچه خیر من است را رقم بزن اما اینجا میفرماید اصلاً حاکم در مملکت هستی، فقط او است. حتی تو به این مقدار که بگویی من، خدا را وکیل کردم، یک حاکمیت در خود وجود دارد که به خدا بگويم این میزان قدرت دارم و تو را میخواهم وکیل خودم بکنم. وقتی انسان میخواهد کسی را وکیل خود بکند، همین مقدار اختیار دارد یا ندارد؟ اما میگوید «وَ تَعْلَمُ أَنَّ الْحُکْمَ فِی ذَلِکَ لَهُ». مدارج توکل را مدام دارد بیان میکند. بعد میفرماید «فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ بِتَفْوِیضِ ذَلِکَ إِلَیْهِ»؛ حالا که تو فهمیدی خدا همه کاره و حکم در دست او است و عالمِ قادرِ جوادِ رحیم میباشد و همه اینها را یافتی، «فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ بِتَفْوِیضِ ذَلِکَ إِلَیْهِ». توکل خودت را به تفویض برسان. توکل در آنجایی بود که من به خدا گفتم که اراده کرده ام که تو، وکیل من بشوی. اما میفرماید که بالاتر بیا. همه چیز را حتی همین که من اراده کردم تا تو، وکیل من باشی را هم به خودش واگذار کن و بگو من چه کاره هستم. این، تخته کردن توکل نیست بلکه عبور از منزل توکل به مرتبه بالاتر است. روایتی داریم که توکل در هر وادی، خودش را بگونه ای نشان میدهد که خود توکل، پلکان است. توکل در هر موطنی، ظهور و بروزی دارد. وقتی توکل به تفویض میرسد، همین توکل است که تفویض شده و رنگ تفویض به خود گرفته و بالاتر آمده است مثل اینکه انسان از کودکی در نوجوانی میرود. این توکل، یک مرتبه رشد است که انسان را به مرتبه بعدی میرساند. کمال کودکی در نوجوانی و کمال نوجوانی هم در جوانی وجود دارد اما نقصهای آن نیست. میفرماید «وَ ثِقْ بِهِ فِیهَا وَ فِی غَیْرِهَا». به خدا اعتماد کن و توثیق و اطمینان تو به خدا باشد. در امور دنیایی و هرچه که داری، به او اطمینان کن. تعبیر برخی از بزرگان این است که ثقه به خدا، مثل روح در بدن توکل و تفویض و رضا است. توکل و تفویض و رضا و بعد هم تسلیم، مراتب کمال اند اما مثل یک بدنی هستند که روح شان ثقه به خدا است. توکل، یک مرتبه و تفویض، یک مرتبه دیگری و در رضا و تسلیم نیز مراتب دیگری از ثقه و اطمینان به خدا است. آن ثقه که دانستن و اطمینان و باور است، باعث میشود که انسان در موطن توکل یا تفویض یا رضا یا تسلیم، حرکت بکند. اگر این نگاه را کردی، آن ثقه به خدا، روح هر کدام از اینها میشود که در همه اینها میباشد و انسان میفهمد که باید باورش به خدا که ثقه به خدا است، قوی بشود. چون به فرمایش بعضی از بزرگان، توکل و تفویض و رضا و تسلیم، جزء حکمت عملی میباشد و ثقه، آن حکمت نظری است که اینها، از او نشأت میگیرند. آن، یک باور و یک مرتبه معرفت است و اینها عمل اند و اینها باید در موطن عمل، خودشان را با آن روح هماهنگ کنند. اینها، بدن نسبت به روح هستند لذا حکمت عملی نسبت به حکمت نظری، مثل روح به بدن میماند. روایت دیگر این است که آیت الله پهلوانی(ره) ذیل آن فراز حدیث قدسی نقل میکنند «عَنْ أَبِي عَبْدِالله(ع) إِنَّ اَلْغِنَى وَ اَلْعِزَّ يَجُولاَنِ فَإِذَا ظَفِرَا بِمَوْضِعِ اَلتَّوَكُّلِ أَوْطَئَاهُ»[6]. عزت و سربلندی و غنا و بی نیازی، دائماً دارند جولان میدهند و در عالَم میگردند تا ببينند که چه کسی اهل توکل است و تا اهل توکل را پیدا کردند، توطن پیدا میکنند. ما عزت میخواهیم یا نمیخواهیم؟ ما، غنا میخواهیم یا نمیخواهیم؟ این غنا و عز، همان بیانی است که در آیه قرآن هم آمده است که وقتی شیطان، میخواست آدم(ع) را وسوسه کند، گفت {هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لَّا یَبْلَی}[7]. آن {مُلْکٍ لَّا یَبْلَی}، عزت و آن {شَجَرَةِ الْخُلْدِ}، غنا و بی نیازی میشود که انسان، بقا و دوام پیدا کند. حالا ممکن است بگویید که مُلک در این آیه، غنا بشود و شجره خلد، عزت بشود. این هم عیبی ندارد و اینها با یکدیگر، تناسب دارند. آیا غنا و عزت، از بیرون میآیند و اینجا قرار میگیرند؟ آیا اگر کسی توکل داشت، در نظام ظاهری، نیازمند نمیشود؟ آیا اگر کسی توکل داشت، حتماً همیشه رئیس است و بالای سر همه میباشد؟ نه! اینگونه نیست. مگر اینگونه بوده است؟ این همه افراد خوبی بودند که محتاج نان شب شدند. مگر موسی کلیم(ع) نگفت {رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ}[8]؟ در روایت است که محتاج یک قرص نان بود. به خدا گفت که هر چه بدهی، نیاز به آن دارم. توکل داشت یا نداشت؟ ولی این فرد به جایی میرسد که به دیگری، نیاز ندارد. عزت انسان وقتی که نیازش به دیگری باشد، لطمه میخورد. این، تعبیر امام سجاد(ع) است که «أَنَّ طَلَبَ الْمُحْتَاجِ إِلَی الْمُحْتَاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأْیهِ وَ ضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ»[9]. اگر کسی، به دیگری از سر احتیاج رو زد و سؤال کرد، این، سفاهت و ذلت است. اما اگر درب خانه خدا رفت، آنجا، عزت است چون اصلاً نیاز میخواهد که انسان را به درگاه بکشاند که رابطه برقرار بکند. با این نگاه پس این عزت و غنا چه میشود؟ میگوید که این فرد، در یک راحتی از ارتباط با دیگران است. چیزی از دیگران نمیخواهد. چشمش به دست هیچ کسی نیست. عزتش را دایره ارتباط با کسی نمیبیند. به خدایی که {إِنَّ الْعِزَّةَ لِلهِ جَمِیعًا}[10] و {أَنَّ الْقُوَّةَ لِلهِ جَمِیعًا}[11] میباشد، متصل شده است. وقتی به او متصل شده است، درون او یک احساس عظیمی شکل گرفته است که هیچ نیازی برای او در ارتباط با خدا که او را از پا بیاندازد، نمیباشد. نیازی که او را ذلیل بکند، نیست. نیازی که او را محتاج بکند، نیست. خدا، قصد تربیت دارد. نمیخواهد ما را فربه جسمی بکند و بگوید اگر به من توکل کردید، همیشه سفره تو را کاملاً پر نگه میدارم. نه! میگويد اگر تو به من توکل کردی، تو را از دیگران بینیاز میکنم. این، دو نگاه است. اینکه سفره تو را پر نگه میدارم، یعنی نزد من بیا تا بدن چرب و نرمی پیدا بکنی و حیوان خوبی بشوی. نه! خدا، چنین نمیخواهد. لذا در ماه رمضان به ما میگوید که نخورید و نیاشامید؛ میخواهد ما را رشد بدهد. پس اگر در ماه رمضان چنین میگوید، من توکل میکنم و میگویم ماه رمضان را هم از ما بردار و چرا گرسنگی بکشم. این هم یک سختی است. اگر انسان بر خدا توکل کند، قدرت مییابد. هیچ چیزی بر او، غالب و قاهر نیست. حتی اگر سختی باشد، میبیند که قادر بر سختی است و مشکل میبیند که این فرد، قادر بر مشکل است. این، مهم است و این، غنا و عزت میباشد که «يَجُولاَنِ». این غنا و عزت، همراه یا توکل است و از بیرون هم نمیآید که توکل بیاید و بعد هم اینها بیایند. میگوید اگر توکل آمد، اینها، جنود توکل و همراه با آن هستند. «يَجُولاَنِ» یعنی دنبال جایی میگیرند که توکل شکل بگیرد و اینها در آنجا باشند. چنین نیست که توکل بیاید و اینها بعداً میآیند. اینها همراه و جنود و ظهور و شئونات توکل اند که اگر کسی توکل کرد، دیگر احساس ذلت ندارد چون {وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ}. نگاه مان را در ارتباط با روایات به آن نگاه کمال زا و نه فقط بدنی برگردانیم. میگوییم اگر خدا گفته است هر کسی را من دعا دادم، اجابت دادم، یعنی اگر من چیزی خواستم، همان را بده. به بسیاری اینها را نداده است. مگر هر کسی هر چه خواست، داد؟ «مَنْ أُعْطِيَ الدُّعَاءَ لَمْ يُحْرَمِ الْإِجَابَةَ»[12] را قطعاً ما باور داریم که چنین است. میفرماید یا آنچه را میخواهد، میدهم یا رفع مانعی از او میکنم که در مشکلات دیگرش بوده است یا بهتر از چیزی که میخواهد را میدهم بنا بر آنچه انسان، واگذار به خدا کرده است و میگويد که من، این را میخواهم اما تو، عالمِ قادرِ جوادِ رحیم هستی و هر چه تو بدهی، برای من، خوب است و همه امور خود را تفویض به خدا میکند. این فرد میخواهد و اجابت خواستن او هم قطعی است اما آیا اجابت او، همان چیزی است که او میبیند؟ میگويد آنچه تو میبینی، حد است. ممکن است آن باشد و ممکن است غیر از آن باشد. دست خدا را نمیتوانی ببندی که این را بده؛ زیرا خدا میخواهد تو را بالا ببرد. نگاه ما، عمدتاً تأمین دنیای خودمان است ولی دنیا، صد سال است لذا وارد شده است بعد از اینکه حاجات انسان را که بظاهر اجابت نشده بود را به او نشان میدهند که آن حاجات، با تو چه کرده بود که اجابت ظاهری نشد، شخص میگويد که کاش هیچکدام از آنها اجابت نشده بود و این نتیجه را داشت. آنچه اجابت شد و من دیدم و فهمیدم و برای من معلوم شد، بسیار نسبت به آنچه اجابت نشده بود و بعداً معلوم شد که چه اجابت شده است، بسیار عظیم تر است. نگاه و قیاس ما بر اساس دنیا است اما خدا، ابدیت را در ما میبیند. انسان برای ابد دارد ساخته میشود. اگر توکل بکنیم، {وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ} در ابدیت انسان محقق میشود. اگر ابدیت شد، لازمه رسیدن به ابدیت، یک سختی هایی در دنیا است. “نازپرورده تنعم نبرد راه به دوست”. قوای وجودی انسان، کجا متبلور و متولد میشود؟ در سختی ها متبلور میشود. لذا میبینید که انبیاء الهی، شدیدترین ابتلائات را داشتند چون بالاترین کمالات را میخواست بدهد. اگر نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت «إِنَّ اللهِ يَعْلَمُ أَنِّي أَدِينُهُ بِحُبِّکَ»[13]، امیرالمؤمنین(ع)، او را تصدیق کرد و فرمود «فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً»[14]. خودت را آماده کن که قدم در یک وادی سنگینی گذاشته ای. وقتی محبت ما را میگویی، یعنی میخواهی طریق ما را بپیمایی؛ میخواهی دنبال ما بیایی. دنبال ما آمدن، به معنی ابتلائات سخت است تا ساخته بشوی. آنوقت بعضی میگویند که ما ابتلائات را نمیخواهیم. این، اختیاری نیست. او مانند آن پدر و مادر مهربان است. بچه بگويد که من نمیخواهم راه بیافتم یا آمپول نزن چون نمیخواهم مریضی ام، خوب شود، پدر و مادرش، او را رها میکنند؟ میبییند که عاقبت او، باید خوب شود و الا اگر بعداً این مریضی در او بماند، خودش میگوید که من نمیفهمیدم و شما که میفهمیدید، چرا کاری نکردید. چنین نمیگوید؟ پس گاهی خدا، ما را به زور میبرد. به خدا نگوییم که ما از دست تو چه کار بکنیم و نمیخواهیم خوب بشویم. او میگوید که من مانند پدر مهربان بلکه اَبَرّ از پدر مهربان هستم و گاهی شما را به زور و چه بخواهید یا نخواهید، میبرم. این، ولایت خدا است. حالا چون آخر مجلس شده است، قبل از اینکه دعا بکنیم، ان شاء الله چنانچه یکی دو سؤال داشته باشند، بپرسند. در خدمت دوستان با ذکر صلواتی هستیم.
[پرسش مخاطب] [پاسخ استاد]: در یک تعبیر «فَاتَّخِذْ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً» و در یک تعبیر دیگر، «فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً»[15] آمده است. این فقر هم هیچگاه فقر مالی تنها نیست. همان ابتلائات و نیازهایی است که برای انسان پیش میآید. لذا اینگونه نیست که هر کسی بخواهد در طریق خدا برود، حتماً فقیر مادی بشود. اینگونه نیست! یا اگر هر کسی بخواهد در طریق خدا برود، حتماً باید بیچاره بشود. نه! اینگونه هم نیست. اما آماده بودن برای این، مهم است. آماده بودن برای این، یعنی روحیه او آماده و توکل بر خدا کرده و همه چیزش را به خدا واگذار کرده است. نمیگوید پس اگر من نزد شما آمدم، پس دیگر از این به بعد الحمدلله نان من همیشه در روغن است. نه نان در روغن بودن و نه نان در روغن نبودن معلوم نیست. باید آمادگی داشت برای هر چیزی که خدا اراده بکند. لذا یک نبی مثل سلیمان نبی(ع)، بهره مند از همه مُلک هستی است و یک نبی هم مثل حضرت ایوب(ع) در پایان زندگی اش، در یک فشار و سختی زیادی قرار میگیرد. یکی هم مثل حضرت یوسف(ع) است که ابتدای زندگی اش، افتادن در چاه و اسارت و بندگی و فروش و این موارد قرار میگیرد و نهایتاً هم به سلطنت میرسد. همه اینها، آماده بودن است. نه در آنجایی که در سلطنت و دولت است، چون و چرا میکند و نه وقتی که در فقر و سختی است. میگوید “پسندم آنچه را جانان پسندد”. گفتن این سخنان، سخت است و اینها را که میگوییم، نقالی میکنیم. به خدا میگوییم که تو میدانی که ما نقال هستیم و چنین نیست که باور کرده باشیم و بعد بگوییم “پسندم آنچه را جانان پسندد”. نه! ما میترسیم و واقعاً چنین ادعایی نمیکنیم بلکه دوست داریم که به اینجا برسیم. [پرسش مخاطب] [پاسخ استاد]: اینگونه نداریم. اگر یک موقع، موردی بوده است مانند اینکه مریم(س) که میگفت {یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا}[16]. ای کاش مرده بودم که آن ابتلائی که فرزندش بدون همسر به دنیا بیاید و با این شایعاتی که دشمنان در مورد او داشتند که همه اینها، ریاکاری است و دروغ دارد میگوید و اهل عبادت نیست و حالا ببینند بچه ای هم آورده است را نبینم. مریم قدیسه(س) که در عالم، بی نظیر بوده است، خدا، ابتلاء او را این قرار داده است که بدون همسر، فرزند داشته باشد. بسیار سخت است! بعد هم به او نمیگوید که برو و در جایی پنهان شو بلکه میگوید به شهر برو. بسیار سخت است! یک خانم نوجوان یا جوانی که بچه دار شده است و به او بگویند که فرزندت را در آغوش بگیر و داخل شهر برو. آنوقت او میفهمد که دشمنان، چه اندازه میخواهند او و خانواده و مؤمنان را به این وسیله شماتت کنند. این، در چنین حدی است که ممکن است گفته شود و بیش از این نداریم که بگویند ما را مبتلا نکن. یا مثلا اگر که در مورد پیامبر اکرم(ص) دارد که وقتی جریان امام حسین(ع) پیش آمد که حضرت در خانه ام سلمه(س) بود و وقتی پیامبر(ص) وارد شدند، فرمود کسی وارد نشود و بعد امام حسین(ع) در زدند و آمدند و داخل رفتند و ام سلمه(س) میخواست چیزی بگوید ولی رویش نشد و ایشان هم رفت، وقتی ام سلمه(س) دید که پیامبر(ص) دارند گریه میکنند، سؤال پرسید که چه شده است و پیامبر(ص) فرمودند که سرگذشت این فرزند من، اینطور میشود. ام سلمه(ص) گفت شما از خدا درخواست میکردید که این سرگذشت را برگرداند و این امتحان و ابتلاء برای امام حسین(ع) نباشد. حضرت گفتند به درگاه الهی عرض کردم اما خدای سبحان از طریق جبرئیل(ع)، فرمود که قائم(عج)، از این جهت از نسل امام حسین(ع) قرار داده شد. یعنی آنکه میخواهد عالم را احیا بکند، بواسطه فرزندی است که از این ابتلاء نشأت میگیرد. یعنی جریان ظهور، مبتنی بر جریان عاشورا است. هم بنوت ظاهری و هم بنوت باطنی دارد که قیام و ظهور، مبتنی است. پیامبر(ص) نمیخواست بگوید که من ابتلاء را نمیخواهم بلکه میخواست در ابتلاء، تبدیل پیدا شود ولی اصلاً آن کمال، مترتب بر این ابتلاء است و ایشان هم میپذیرد. پس در انبیاء چنینی چیزی نداریم و اگر هم بیان کردند، بیان شان برای این بوده است که آشکار گردد چه اثری بر آن مترتب است. اینگونه نبوده است که بگویند ما تحمل آنرا نداریم و نمیتوانیم. وگرنه مظهر تام “پسندم آنچه را جانان پسندد”، ایشان هستند. اینها برای این است که ما بفهمیم چه نسبتی وجود دارد وگرنه اگر این جریان پیش نمیآید، ما نمیفهميديم که چه نسبتی بین این دو است. [پرسش مخاطب] [پاسخ استاد]: عرض کردم اگر که سلسله جاری و عادی اسباب باشد و انسان برود، عیبی ندارد و اعتنای به اسباب و نه اعتماد به آنها میکند. اما اگر یک موقع است که انسان میبیند که بر خدا توکل میکند و او هم بر دیگران توکل میکند، پس بر دیگران توکل پیدا میکند و او بر من غلبه پیدا میکند، پس من هم بروم بر دیگران، توکل و اعتماد بکنم؛ این، غلط است. اما اگر بگوید من هم باید بدنبال وظیفه ام بروم و توضیحات خود را بدهم و چنانچه کسی در اینجا میتواند تأثیر اعتنایی داشته باشد که سخن من به گوش برسد، این مقدار به دنبال اسباب میرود و به این مقدار عیبی ندارد. اما اگر به اینها گفت که من میکنم و دلش به این خوش شد که خودش میکند و گفت خیالت، راحت باشد، این فرد، اعتماد و نه اعتنا کرده است. مرزهای این دو، بسیار ظریف است. یعنی شیطان، یک آینه جلوی همه کمالات گرفته است و همه کمالات را در یک آینه قدی دارد نشان میدهد. اگر آینه های کوچک باشد، انسان میفهمد که این طرف و آن طرفش نیست و معلوم میشود که آینه است؛ اما وقتی آینه، قدی باشد و یک طرف دیوار را کامل پوشانده باشد، فردی که وارد اینجا میشود، فکر میکند که اینجا هنوز ادامه دارد و هنوز احساس نمیکند که آینه است زیرا قدی میباشد و قد آینه دیده نمیشود. شیطان، یک آینه قدی در برابر همه کمالات گرفته است تا انسانها بطرف تصویر کمال و نه خود آن بروند. تفاوت تصویر کمال با خود کمال چیست؟ این، یک تصویر است که هیچ حقیقتی تحت او نیست ولی او، کمال است. اما این دو، عین همدیگر هستند. میگویند رومی ها و چینی ها با همدیگر مسابقه گذاشتند که هر کدام نقاشی بکشند. رومی ها مشغول به طراحی و نقاشی شدند ولی چینی ها در مقابلش، شروع به صیقل دادن کردند و پرده ای بین اینها بود. وقتی این پرده را کنار زدند که قضاوت بکنند [مشخص میشود این چینی ها، از اول هم کپی ساز بودند!]، دیدند که تصویر در آینه، شفاف تر از خود واقع است به خصوص اگر کسی، نور پردازی هم کرده باشد. این تصویر در آینه، شفاف تر و با زرق و برق بیشتری است. شیطان اینگونه کار میکند. پس تفاوت بین کمال و ضلالت که شیطان، ایجاد میکند، تفاوت تصویر واقع با خود واقع است. شیطان نمیرود که چیز بدی را بیاورد. همان کمال را میآورد و از راه توکل یا تفویض یا اخلاص میآید و اینها را به افراط و تفریط میکشاند و از حقایق شان، تصویرگری میکند و لذا مرزهای آنها، بسیار به هم نزدیک است. ان شاء الله خدای سبحان، همه ما را اهل توکل تفویض و رضا و تسلیم به درگاه خودش قرار بدهد. ان شاء الله به همه ما سیر بسوی خودش را بچشاند. ان شاء الله به همگی عنایت بکند و ما را از تصرف شیطان محفوظ نگه دارد. ان شاء الله خدای سبحان، موانع وجودی ما را در حرکت بسوی خودش، ببخشد و بیامرزد. ان شاء الله خدای سبحان، به این جمهوری اسلامی در پناه عزت و عظمت خودش، روز به روز، عظمت و عزت بیشتری عطا بفرماید. رهبر معظم انقلاب را در پناه الطاف کریمانه خودش برای ما حفظ بفرماید تا ان شاء الله این کشور را به صاحب اصلی آن تحویل بدهیم.وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ
[1] إرشاد القلوب؛ ص 199
[2] طلاق/3
[3] الکافی؛ ج ۵؛ ص ۶۵
[4] عدة الداعی؛ ص ۹۳
[5] عدة الداعی؛ ص ۹۳
[6] الکافی؛ ج ۳؛ ص ۶۵
[7] طه/120
[8] قصص/24
[9] فرازی از دعای 28 صحیفه سجادیه
[10] یونس/65
[11] بقره/165
[12] حکمت 135 نهج البلاغه
[13] بصائر الدرجات؛ ج ۱؛ ص ۳۹۱
[14] همان
[15] غررالحکم و درر الکلم؛ ج ۱؛ ص ۶۷۵
[16] مریم/23
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (2)” دیدگاه میگذارید;