بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «امر به معروف و نهی از منکر»
مباحث مطرح شده:
1.ید واحده 2. قدرت محبت در قرب الی الله
بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمد لله رب العالمین، و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد صلی الله علیه و آله و سلم، و اللعن الدائم علی اعدائهم أجمعین إلی یوم الدین، اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کل الساعه، ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا، حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلا.
إن شاء الله سرزمین دل ما به طاعت حضرت ولی عصر آراسته و پیراسته باشد و این اطاعت ما از حضرت دایمی باشد و همچنین إن شاء الله ارض عالم به طاعت حضرت آراسته شود و این اطاعت دوام داشته باشد، هر چه قدر عشق و علاقه به این طهارت دارید صلوات بلند مرحمت کنید! روز تولد حضرت زینب سلام الله علیها است و هر قدر دوست داریم از جذبههای حضرت بهرهمند باشیم، از فیض حضرت در سلوک الی الله بهرهمند باشیم، در توبهی الی الله بهرهمند باشیم، هر چه قدر دوست داریم حضرت شفیعهی ما باشند و در دنیا هم لیاقت زیارت ایشان را پیدا کنیم صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید! هر چه مقدمه میچینم که صلوات از آن عمق جان دربیاید تا بر عمق جان بنشیند و سماوات سبع و کرسی و عرش الهی را خرق کند و بالا برود هنوز موفق نشدم، در این دو صلوات موفق نشدم، هر چه قدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها دارید با تمام وجود این علاقهمان را ابراز کنیم با صلوات بر محمد و آل محمد! إن شاء الله خداوند توفیق دهد که ببینیم این صلواتی که از جانب ما صادر میشود چگونه در ملکوت آسمان و زمین بالا میرود و چه طور همهی سماواتیان را مبهوت آن عظمت خودش میکند تا إن شاء الله جانمان همیشه با صاحب صلوات محشور باشد و دایماً انس ما با صلوات باشد.
بحثی که در جلسهی گذشته در محضر دوستان بودیم این بود که «مسلمون علی من سواهم ید واحده» هستند و به عنوان یک دستور اخلاقی و سلوکی اجتماعی ذکر شده است؛ اخلاق اجتماعی، که اخلاق اجتماعی از ویژگیهای دین مبین اسلام است نه به این معنا که ادیان دیگر اخلاق اجتماعی نداشتند، اما امتیاز اسلام به آن حیثیت اجتماعی است. همچنان که مستشرقینی که در رابطه با ادیان بحث کردند این را از بیرون گفتند و همچنان که از درون روایات ما بر این مسأله تأکید فراوان شده است و قرآن هم آیاتش بسیار منادی به این مسأله است که سلوک الی الله از طریق اخلاق اجتماعی سریعتر و پرثمرتر و جامعتر است و این در دستورات پیغمبر اکرم و در قرآن کریم و در روایات ما خیلی زیاد وارد شده است و لذا همان قدری که سرعت سیر در سلوک اجتماعی و پیوندهای اجتماعی قویتر و سریعتر است، به همان نسبت هم خرق این دستورات و مقابلهی با این دستورات و رعایت نکردن این دستورات شقاوتش بالاتر است. پس اگر این طرفش عظیمتر است طرف مقابلش هم به همان شدت عظمت دارد، این همیشه جزء آن نگاه الهی است که اگر یک طرف مسأله سرعت و قوت ایجاد میکند در طرف دیگرش هم شدت سقوط هست اگر رعایت نشود. لذا شیطان هر نبی در مقابل و اندازهی آن نبی جلوه میکند. شیطانی که در مقابل آدم سلام الله علیه بود در مرتبهای بود، شیطانی که در مقابل ابراهیم و موسی و عیسی علیهم السلام بود در مرتبهی آنها بود و شیطانی که در مقابل پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفت به اندازهی دور شدن از تمام آن مراتب کمالی پیغمبر بود.
لذا گاهی انسان از دامنهی کوه سقوط میکند، گاهی از اواسط کوه سقوط میکند و گاهی از قله سقوط میکند. شیطان یعنی سقوط و هبوط. پس کسی که در قله است و سقوط میکند غیر از کسی است که در دامنه است. آن کسی که از قله سقوط میکند دیگر به این راحتی برخاسته نمیشود، داغون میشود. این نکتهی خیلی دقیقی است که مرحوم علامه در المیزان به کرات- این که میگویم به کرات نه ده بار یا بیست بار بلکه دایماً در جاهای مختلف- به این اشاره دارند که حیث اجتماعی اسلام در سلوک الی الله خاص است و نسبت به ادیان دیگر این قدر شدید است میتوانیم تعبیر کنیم که بگوییم دستور سلوک اجتماعی اختصاص به اسلام دارد. آن قدر شدت و عظمت مسأله زیاد است میتوانیم بگوییم که دستورات اجتماعی اسلام نسبت به دیگر ادیان اختصاص به اسلام دارد. تا این حد مسأله عظمت دارد. چون کار اخلاق این است که انسان از کثرت به وحدت حرکت کند، هر کثرتی باید درنوردیده بشود تا انسان به سمت وحدت کشیده شود، هر چه قدر کثرت در وجود انسان بیشتر باشد …، مثلاً در نظر بگیرید که من میلهای مختلفی داشته باشم و وقتی گرسنه هستم دوست داشته باشم چندین غذا را بخورم، بعد میبینید که این دوست داشتن من را به تحیر وامیدارد که کدامش را آماده کنم یا بخرم یا بخورم، اگر امکانپذیر است. وقتی که امیال انسان متعدد است سخت میشود مگر این که اینها در طول هم باشند و بگویید که یکی را بیشتر دوست دارم و یکی را کمتر دوست دارم، در طول هم قرار بگیرند. یا این که یکی امکانپذیر نباشد و دیگری ممکن باشد. هر چه قدر کثرت برای انسان بیشتر شود تبدیلش به وحدت به لحاظ اولی سختتر میشود. چرا؟ چون انسان ضعیف است که قدرت برگرداندن کثرت به وحدت را ندارد و لذا کثرت در وجودش سبب پراکندگیش میشود. ولی اولیای الهی هر چه قدر در این مسأله قوت پیدا میکنند آن وقت کثرت نه تنها برایشان مخل نیست بلکه از منظر الهی به همه چیز نگاه میکنند، چون هر کثرتی مظهر وحدت میشود که: زلف آشفتهی یار موجب جمعیت ماست/چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد؛ که زلف آشفته کثرت اسمایی است که موجب جمعیت میشود، پس چون کثرت اسمایی سبب وحدت بیشتر است هر اسمی برای خدا بیشتر شمرده شود با این که کثیر است اما همه اشاره به یک واحد است.
حالا متن آن روایت شریف در ذهن من حاضر نیست که خدایا «امرتنی بالرجوع الی الآثار فاجذبنی الیک بکثره الانوار»- اگر درست خوانده باشم، حالا نزدیک به این مضمون- خدایا من را رجوع دادی که به کثرت آثار و به همهی آثار رجوع کنم: «امرتنی بالرجوع الی الآثار»، «فاجذبنی الیک بکثره الانوار»؛ مرا به سوی خودت جذب کن با آن پوشش نور که وحدت ایجاد میکند، در همهی این کثرتها با تو محشور باشم.
خب اینها را مقدمه برای چه دارم عرض میکنم؟ از این باب است که محبتی که در روایات ما و در دستورات سلوکی آمده است، حقیقت اجتماعی با ملات محبت به هم پیوند میخورد. ملات آن چیزی است که همهی اینها را به هم پیوند میدهد و در ساختمانسازی میگویند ملات را بیاور تا آجر را با آهن یا در را با دیوار پیوند دهند، حالا ملات ممکن است گاهی گچ و خاک باشد، گاهی سیمان باشد، این ملات میآورند تا ایجاد پیوند میان کثرات بکند. قبل از این که این ملات با آن هماهنگ شود کثرت بود اما حالا یک خانه شده است که دیگر در و دیوار و همهی اینها با همدیگر یک جای سکنی برای انسان میشوند و به وحدت تبدیل میشوند. در نظام وجودی ارتباطی انسان آن ملاتی که کثرتها را به هم مرتبط میکند محبت است. محبت ابتدا در درون خود انسان این اثر را ایجاد میکند، ابدا در درون خود انسان، انسان را به وحدت میرساند، در محبتهای مختلفی که پیدا میکند، بعد کمکم آثار بیرونیش در ارتباط با دیگران ظاهر میشود. همهی اینها را دارم مقدمهچینی میکنم تا إن شاء الله آن بحثم را بگویم. اینها مقدمه است.
قبلاً این را گفتیم که ید واحده بر چه اساسی شکل میگیرد؟ محبتهای به همدیگر. ما در اجتماعمان بنا بر این که دشمن نگاهش به این بود که گسست اجتماعی ایجاد کند، دنبال این بود که بین مردم آن عدم اعتماد به همدیگر را، عدم رابطه و اعانت بر همدیگر را، نسبت به همدیگر بیتفاوت شدن را ایجاد کند، این بیتفاوتی یا حتی دشمنی که ایجاد میشد انسان را به سمت کثرتی سوق میداد که از همدیگر دور شوند و این دور شدن، از خدا دور شدن را به دنبال داشت. چون محبت و وحدت هر چه قدر شکسته شود به نفرت و کثرت- در مقابل نفرت محبت است و در مقابل کثرت وحدت است- این وجود در درونش از مقام قرب به خدا دورتر میشود. پس اگر محبت اجتماعی در راه رسیدن به خدا، نزدیکترین و سریعترین راه است، گسست اجتماعی هم دورترین رابطه با خدا است، انسان را از مقام قرب الهی به دورترین نقطه سوق میدهد. اگر این نگاه را کردیم پس شیطان همیشه به دنبال این است که در جمعهای مؤمنان این تفرقه را ایجاد کند. ما عرض کردیم که یک واحده این است که ابتدا از جامعهی مؤمنین آغاز شود تا به جامعهای که ایمان ضعیفتری دارند کشیده شود تا همین طور توسعهی این ادامهی محبت به جامعهی ناس که عموم مردم است کشیده شود. یعنی هر چه قدر این جاذبهی محبت به عنوان رابطهای فطری که همهی انسانها بر آن تنیده و خلق شدهاند و همهی وجودها تقاضای محبت را دارند، حتی حیوانات به محبت نیاز دارند، ببینید حیوانات اهلی با قدری محبت چه طور رام و آرام میشوند و نیاز دارند، انسانها به طریق شدیدتر و اشد به محبت انس دارند. و لذا انسانی که در درونش این محبت شدت پیدا کند شدت ارتباط با خدا و قرب الی الله و وحدت پیش میآید. البته همیشه محبت با یک بغض همراه است که آن بغض نسبت به هر کسی است که میخواهد دایرهی این محبت را ضیق و تنگ کند. یعنی هر کسی که بخواهد آن دایرهی وحدت را به هم بزند حتماً نسبت به او باید بغض باشد. اجزا و اعضای بدن ما هم در عین این که عین ارتباط با همدیگر هستند، قویترین سیستم دفاعی را در مقابل میکروب و ویروسی که وارد بدن شود و بخواهد این اجزا و اعضای بدن را آسیب بزند، دارد و غیر خودی باشد. این بغض نسبت به آنها در اوج بغض است. هیچ رحمی از جانب سیستم ایمنی بدن ما در رابطه با بغض نسبت به کسی که میخواهد این وحدت را به هم بزند و به این بدن آسیب بزند صورت نمیگیرد. خیلی دقیق است. در عین این که سلولها با همدیگر در اوج ارتباط هستند به طوری که دست و پا و چشم و ابرو و کبد و قلب و جگر و همهی اینها با هم با همهی تکثراتشان، این قدر یک واحد را تشکیل دادند، در مقابل یک چیز با هم متحد هستند و آن این است که هر کس بخواهد به اینها ضربه بزند و آسیب بزند و این وحدت را بشکند شدت مقابله را دارند و هیچ رحمی به او نمیکنند. اگر یک جایی از بدن آسیب ببیند سیستم ایمنی بدن در عین این که نسبت به آن عضو رحیم است و به دنبال مرمت و ترمیم او است، نسبت به آن ویروس و میکروب شدید است. پس اگر عضوی از اعضای بدن از درون آسیب ببیند تمام بدن بسیج میشوند تا او را ترمیم کنند. چگونه ترمیم میکنند؟ از دو راه؛ یکی این که با آن ویروس و میکروب مقابلهی شدید میکنند و دیگری این که تمام توان خودشان را صرف ترمیم آن بکنند. این شدت محبت در ترمیم است، حفظش میکنند، بدن به سادگی هیچ سلول و عضوی را از دست نمیدهد. اینها را دارم عرض میکنم که مدل نگاهمان را به گونهای بکنیم که از طبیعت و نظام تکوین برای نظام تشریع سوژه بگیریم. یعنی از همین بدن خودمان که نگاه میکنیم سوژه بگیریم و یاد بگیریم که در نظام اجتماعی چگونه باشیم، رفتارمان را شکل دهیم. چون خالق بدن با آورندهی دین یک حقیقت واحده است، همان قانونی در بدن حاکم است که دین برای هدایت اجتماعی آورده است اگر این باور را کردیم همیشه به دنبال این نگاه هستیم که بین نظام بیرونی و نظام دینی، تعبیری که بزرگان میکنند کتاب تکوین یعنی هستی و کتاب تشریع یعنی قرآن، یعنی بین قرآن و هستی وحدت محضی وجود دارد که انسان احکام قرآن را میتواند در عالم ببیند چون یک خالق دارد و این دو از یک جا آمده است و قوانینشان واحد است، چون آن حقیقت واحد است قوانینی هم که از آن نشأت گرفته است، هر چه که از او صادر شده است وحدت دارد.
تا اینجا بحث را داشته باشیم که نگاه این است که ید واحده یعنی مسلمون در کنار هم محبتهایشان را به اوج برسانند. هیچ حدی هم ندارد که بگوییم این قدر بس است. هر چه قدر روابط اجتماعی، خدمترسانی، محبت کردن بیشتر باشد سرعت و شدت وحدت و سلوک الی الله قویتر میشود، که این تعبیر قرآن که «رحماء بینهم» همین را بیان میکند. «اذله علی المؤمنین» یعنی مؤمنان در نسبت با هم رام هستند، هیچ خشونتی ندارند، این ذلت نیست. لغت ذلت که اذله از آن آمده است، هم ذلول از آن نشأت میگیرد و هم ذلت. ذلول به معنای رام بودن است، یهود وقتی از موسی علیه السلام از صفات بقره سؤال میکردند که «لا ذلول تثیر الارض و لا تسقی الحرث» که این چیزی که آمده بود گاوی باشد که آن گاو نه بار کشیده باشد و نه در حقیقت «تسقی الحرث» کرده باشد، یعنی آب کشانده باشد برای سیراب کردن مزرعهها. اما ذلول باشد یعنی رام باشد. در اینجا هم مؤمنان «اذله علی المؤمنین» هستند یعنی نسبت به هم در کمال محبت هستند، «رحماء بینهم» هستند در عین حالی که «أشداء علی الکفار» هستند، در عین این که «أعزه علی الکافرین» هستند، عزت و اوج سختی در مقابل کفار نشان میدهند. «ارض عزیز» یعنی ارضی که سخت و سفت است و چیزی قابل نفوذ در آن نیست. مؤمن اعزه است نسبت به کافر. کاملاً در آن مرتبهی عزت است که از کافرین متأثر و منفعل نمیشود و در اوج عزتش است. خب حالا اینها را گفتم تا به یک مرتبه از بحث مصداقی برسیم.
امشب چند روایت میخواهم بخوانم- اینها مقدمه بود- که چند بار عرض کردیم چه قدر محبتها در سلوک اثر دارد، اگر هجران و قهری ایجاد شود چه قدر به انسان ضرر زده میشود. حالا به چند روایت دقت کنید و إن شاء الله از روایات زیادتر بهرهمند باشیم در محضرش قرار میگیریم. سعی میکنم کمتر روایات را توضیح بدهم تا بیشتر در محضر روایات متعددی باشیم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «هجر المسلم أخاه کسفک دمه»؛ اگر مسلمانی از مسلمان دیگری قهر کند مثل این است که خونش را ریخته است. اگر نبود غیر از همین روایت، حالا باز شما میگویید من مثلاً حق دارم و به من ظلم شده است، آنها را هم حالا بیان میکنیم. بعد در بعضی از روایات این گونه بیان شده است که اگر یک سال قهر باشد «کسفک دمه». در بعضی از روایات آمده است سه روز بیشتر قهر جایز نیست، تا سه روز را مهلت دادند. بالاخره گاهی بین مؤمنان اصطکاک پیدا میشود. حالا نسبت به مسلمان در یک مرتبه است ولی نسبت به مؤمن اشد است. مؤمن یعنی کسی که ولایت را هم قبول دارد که اشد میشود. میگویند بالاخره تا سه روز را جا گذاشتند که مثلاً با هم قهر میکنند که تعبیر بعضی از روایات هم هست که روایتش را هم میخوانیم. در روایتی دیگر دارد که اگر از سه روز گذشت عمل قبول نمیشود: «یا اباذر! ایاک و هجران اخیک!»؛ بترس از این که با برادرت قهر کنی! «فان العمل لا یتقبل من الهجران»؛ تا وقتی که از مؤمنین کسی با کسی قهر است، ممکن است دوستش باشد، ممکن است همسرش باشد، ممکن است فرزندش باشد، ممکن است پدر و مادرش باشد، همکارش باشد، میفرماید «فان العمل لا یتقبل من الهجران»؛ تا قهر هستند عمل هیچ کدام قبول نمیشود. حالا این همه کار کند و این طرف و آن طرف بدود «ان العمل لا یتقبل من الهجران» تا زمانی که قهر هست. در روایت دیگری که از نبی مکرم اسلام است: «ان الشیطان قد یئس ان یعبده المصلون فی جزیره العرب»؛ شیطان مأیوس شد وقتی که پیغمبر آمد عبادتش کنند به طوری که دیگر شیطانپرست شوند، «و لکن فی التهریش بینهم»؛ به نزاعهای بین مؤمنان امید بست، به اینها امید بست، به آن تهریش و هراش و عدم قرار و قهرها و نزاعهای بین اینها امید بست. یعنی انسان نمیتواند بگوید که من تابعیت شیطان را ندارم. میگوید کجا شیطان به تو امید بسته است؟ در آن بیتفاوتیها نسبت به دیگران، قهرهایت نسبت به دیگران و عدم توجهت نسبت به آنها. ببینید! اینها مراتب دارد. یک موقع قهر است، یک موقع بیتفاوتی است، یک موقع عدم توجه است. هر کدام از اینها یک مرتبه است از آن امری که شیطان میخواهد. بعد در روایت دیگری میفرماید اعمال روز دوشنبه و پنجشنبه عرضه میشوند که این روایت را هم قبلاً به طور مفصل داشتیم که بر امام زمان عرضه میشوند، بر پیغمبر اکرم عرضه میشوند، «فمن مستغفر فیغفر»؛ گاهی یک کسی استغفار کرده است. لذا انسان باید حواسش باشد دوشنبه و پنجشنبه که میگویند سعی کند قبل از دوشنبه و پنجشنبه، حالا در سحر دوشنبه بگوید خدایا اگر عمل من از پنجشنبه گذشته تا امروز اختلالی داشته است امروز هم میخواهد عرضه شود، من را بیامرز! یعنی این هم خودش یک توجه است. «و من تائب فیتاب علیه»؛ توبه کنندهای که توبهاش مقبول میشود، «اما یرد اهل الضغائن»؛ ضغن به معنای کینه است، اگر کسی در دلش کینه باشد نه راه توبه نسبت به کارهای دیگر برایش باز میشود، یعنی توبه هم بکند اگر کینه باشد کارهای دیگرش هم تحت تأثیر قرار میگیرد، تا این کینه هست مقبولیت توبهاش تحت تأثیر قرار میگیرد. کینه و قهر با دل انسان چه میکند؟! رابطه با آن رسیدن به محبت الهی را میبندد، چون کینه مقابل با آن است، آن هم کینه با اهل ایمان، نه هر کینهای. کینه با کفر و ظالم عین ایمان است، اما کینه با مؤمن راه ایمان را میبندد و راه را بنبست میکند. یعنی انسان دارد به سمت خدا میرود و میداند عمل این است و راه را میداند، اما میرود جلو و میبیند راه بن بست است. میگوید تا حالا باز بود! این کینه راه را میبندد. «اما یرد اهل الضغائن حتی یتوب»؛ تا از کینه توبه کنند. توبه از کینه چیست؟ این گونه نیست که بنشینی توبه کنی و بگویی خدایا از کینه توبه کردم، بلکه رجوع از کینه است. یعنی کینه را به محبت تبدیل کند. با کسی تاکنون ناراحتی داشتی یک شاخه گل برایش بگیر! یک جعبه شیرینی بخر! حالا شیرینی ضرر دارد یک شیشه عسل ببر! یک سلام به او بکن! میتوان کاریش کرد. بعد در روایات همین طور دارد که من کم کنم. امیر مؤمنان علیه السلام میفرمایند: «علیکم بالتواصل و الموافقه»؛ بر شما باد که با هم دایماً رابطه برقرار کنید، تواصل به معنای صله و ارتباط است، «و ایاکم و المقاطعه و المهاجره»؛ هیچ موقع جدا نشوید، مقاطعه به معنی قطع کردن و مهاجره به معنای قهر کردن است. قطع نکنید! یعنی شده گاهگاهی با دوستان قدیمی سلام کنید، تلفن بزنید، پیامی بدهید، تا قهر و قطع حساب نشود، قطع یک مرتبه است و قهر هم یک مرتبهی دیگر است. قطع این است که دیگر انسان یادش برود و رهایش کند. قهر آن است که نه فقط رها کرده است بلکه کینه هم در دلش مانده است، با یک توجهی رها کرده است. میگوید نه قطع کنید و نه قهر کنید: «علیکم بالتواصل و الموافقه و ایاکم و المقاطعه و المهاجره».
در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام «ان الشیطان یغری بین المؤمنین ما لم یرجع احدهم عن دینه»؛ شیطان بین مؤمنین دارد دایماً به هم میزند، «ما لم یرجع احدهم عن دینه»؛ تا وقتی که از دینش برنگشته است. یعنی از چه راهی انسان را از دینش برمیگرداند؟ از کینههای بین مؤمنین. از این راه میآید، دایماً دارد این را اغواء میکند و میخواهد او را فریب دهد تا اینها بین همدیگر را بهم بزنند. شیطان تا کجا راضی میشود؟ تا این که این سبب میشود از دین خدا برمیگردد، یعنی نتیجهی قهر به خروج از دین کشیده میشود. خیلی عجیب است. نتیجهی قهر بین مؤمنان و فامیل و دوستان و همکاران به خروج از دین کشیده میشود. اینها تصریح روایات است. اینها راه را میشناسند دارند برای ما میگویند. «فاذا فعلوا ذلک»؛ وقتی که شیطان به این موفق شد، «استلقی علی قفاه»؛ روی کمرش دراز میکشد، «و تمدد»؛ دیدید که انسان دست و پایش را میکشد و یک نفسی میکشد، یک احساس راحتی میکند، «ثم قال فزت»؛ به آنی که میخواستم رسیدم. «فرحم الله إمرأ»؛ حضرت امام باقر علیه اسلام میفرمایند خدا رحمت کند کسی را که، «ألف بین ولییین لنا»؛ بین مؤمنان اگر چه اختلافی هست اصلاح کند، «یا معشر المؤمنین!»؛ ای عموم مؤمنین، «تألفوا و تعاطفوا»؛ به دنبال الفت با همدیگر باشید، به دنبال عطوفت با همدیگر باشید. این، راه رسیدن است. چه قدر دین زیبا است؟! این، توسعهی «من» است، «من» انسان را گسترده میکند، انسانی که کمال پیدا میکند دیگران را خودش میبیند. چه طور انسان با خودش قهر نمیکند، کسی نمیتواند از خودش قهر کند، انسان به جایی میرسد که میبیند نمیتواند از مؤمنین قهر کند. همهی مؤمنین را خودش میبیند. اگر در جایی هم ناچار شد و کدورت پیدا شد اصلاً شب خوابش نمیبرد و احساس میکند خودش از خودش جدا شده است. این صفت خیلی حسنی است که انسان این قدر نسبت به مؤمنان رقیق القلب باشد، این قدر آرام و منعطف باشد. در کلامی امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرمایند: «صِل من قطعک»؛ به کسی که از تو بریده است بپیوند! در حقیقت به کسی که با تو بخل کرده است جود کن! آنی که با تو قطع رابطه کرده است تو با او رابطه برقرار کن! آخرش میفرماید: «حتی کأنک له عبد»؛ مثل این که تو عبد او هستی! چه طور عبد از مولایش اطاعت میکند، اگر تشر هم به او میزند، بریدن ندارد! کجا برود؟! این تعبیرها برای ما قدری افسانهای شده است، در حالی که آن سلوک الی اللهی که دنبالش هستیم دم دستمان است، جلوی پایمان است، هر روز و شب با آن انس داریم، راه این قدر نزدیک است، اما دنبال این هستیم که بگوییم به ما یک دستوری دهند که یک چیزی باشد تا حالا نشنیده باشیم و به این راحتی هم شدنی نباشد، یعنی اگر بخواهیم آن را انجام دهیم مثل این است که باید هفت خان رستم را طی کنیم، سر کوه قاف باشد، اگر توانستیم به آنجا برویم، از دور آن را دیدیم احساس کنیم که ما عجب سلوکی کردیم. میگوید نه! این هفت خان رستم گذشتن از هفت خان نفس است، نه بیرون! درون است. چگونه میتوان از هفت خان نفس گذشت؟ تکبرش، عُجبش، حسدش، کینهاش، شکستن نفسش، تا چه شود؟ راحت شود. اینها هفت خان نفس است. اینها کوههای قاف سر راه نفس است که باید اینها فتح شود. اگر اینها فتح شد انسان نرم و ملایم میشود. میگوید من بروم شکسته میشوم! خب شکسته شوی! این خوب است که! شکسته شدن که خوب است! انسان در مقابل امر الهی مطیع باشد خوب است یا بد است؟ میگوید میروم به سوی امری که خدا فرموده است، پیغمبر فرموده است، امام معصوم فرموده است. بگوید یا امام صادق! من امشب به سوی امر شما میروم که اگر کینهای هست از همین امشب شروع به برطرف کردن کنم. امر امام صادق را دارد اطاعت میکند. آن وقت هر چه هم بیشتر برایش پیش بیاید، بیاعتنایی، طرف اصلاً جواب ندهد، مهم نیست. الآن در ادامهی روایت هم میفرماید.
در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام: «لا یزال ابلیس فرحا ما اهتجر مسلمان»؛ ابلیس دایماً خوشحال است تا زمانی که دو تا مسلمان با هم قهر هستند، شیطان از قهر دو مؤمن و مسلمان در کیف است و مست میشود، «فاذا التقیا»؛ اگر اینها رفتند همدیگر را ببینند، «إصطَکَّت رُکبَتاه»؛ تمام زانوهای شیطان به لرزه درمیآید، «و تَخَلَّعَت أوصالُه»؛ بند بندش از هم جدا میشوند، «و نادی یا ویله ما لقی من الثُّبُور»؛ شیطان ندا میدهد بیچاره شدم! هلاک شدم، از هلاکت چه چیزی به من رسید، رسیدن و آشتی کردن دو تا مؤمن به همدیگر. شیطان «ما لقی من اثبور» میشود و «یا ویله» میگوید، تا وقتی که قهر هستند «لا یزال فرحا»؛ دایماً خوشحال است تا وقتی که قهر هستند. ببینیم الآن چه قدر شیطان را خوشحال کردیم و چه قدر بند بندش را متزلزل کردیم. آن وقت اگر شیطان در رابطه با انسان متزلزل شود در کارهای دیگرش هم نمیتواند موفق شود. یعنی اگر انسان شیطانش را در این رابطه زمین زد بیانش این است که در رابطههای دیگر و در گناه هم قدرت پیدا میکند تا گناه نکند. خدا حفظش میکند و در طاعت هم شوق پیدا میکند و میبیند یک دفعه همه چیز برایش فرق کرد. این راه میانبری است که یک دفعه همه را با خودش میآورد و اگر انسان از آن دور شود یک دفعه میبیند که میل به طاعت ندارد و میبیند یک چیزهای دیگر برایش آسان میشود چون شیطان خوشحال است. وقتی شیطان خوشحال است یعنی بر انسان قدرت پیدا کرده است و جاهای دیگر هم موفق میشود و گفته است تا انسان را از دین خارج نکند رها نمیکند.
یک روایت دیگر بخوانم و آخرین روایت باشد. امام صادق علیه السلام میفرمایند: «لا یفترقان رجلان علی الهجران»؛ دو نفر که با همدیگر قهر میکنند، «الا استوجب احدهما البرائه و اللعنه»؛ حتماً یکی از آن دو مستوجب برائت و لعنت است، یعنی برائت و لعنت دیگران نسبت به او، «و ربما استحق ذلک کلاهما»؛ شاید هر دو تا مستحق این لعنت باشند، چه لعنت الهی، چه لعنت دیگران، «فقال له معتب»؛ یکی از یاران حضرت عرض میکند، «جعلنی الله فداک هذا الظالم فمابال المظلوم»؛ خداوند مرا قربان و فدای شما کند! یکیشان ظالم است، آنی که مظلوم است و مورد ظلم واقع شد، در واقع ظالم قهر کرد و مظلوم مورد قهر واقع شد، مظلوم که کاری نکرده است، چرا مظلوم مستحق قهر باشد، «قال لانه لا یدعو اخاه الی صله»؛ برای آشتی نرفت و اقدام نکرد، با این که مظلوم بوده است و طرف مقابل شروع کرده بود، میگوید این برای آشتی نرفت و او هم مستحق لعن میشود. حرف خیلی سختی است! «و لا یتغامس له عن کلامه»؛ از حرفهای غلطی که او زده بود چشمپوشی نکرد، «سمعت أبی یقول»؛ امام صادق میفرماید از پدرم شنیدم، «اذا تنازع اثنان»؛ دو نفر از مؤمنان با هم درگیر میشوند و قهر میکنند، «فعازَّ أحدهما الآخر»؛ یکی بر دیگری غلبه میکند و زورش میرسد، «فلیرجع المظلوم الی صاحبه»، حواستان باشد که دارد این را بین مؤمنان میگوید، «حتی یقول لصاحبه یا اخی انا الظالم»؛ من کوتاهی کردم، من اشتباه کردم. این که تازه خودش را محق هم میدیده است و او را ظالم میدیده است. حضرت میفرماید برود بگوید «یا اخی انا الظالم حتی یقطع الهجران»؛ تا قهر تمام شود. تا این قدر! آیا اهلش هستیم که نفس خودمان را بتوانیم این قدر بشکنیم؟! این شکستن نفس است که انسان را بزرگ و عزیز میکند و رشد میدهد. جامعهای که با این فرهنگ بخواهد حرکت کند گسست در این جامعه ایجاد میشود؟ خیلی زیبا است. «حتی یقطع الهجران بینه و بین صاحبه فان الله تبارک و تعالی»؛ اگر تو رفتی گفتی من ظالم هستم با این که نبودی خدا حَکَم عدل است و سر جای خوبی نشسته است، «یأخذ للمظلوم من الظالم»؛ او حق مظلوم را از ظالم میگیرد اما تو نگذار تا اختلال بین جامعهی مؤمنین ایجاد شود حتی اگر مظلوم هستی. روایات زیاد دیگری هم هست ولی برای امشب همین مقدار إن شاء الله در محضر دوستان بودیم. از روح بزرگ حضرت زینب سلام الله علیها استمداد میکنیم تا توفیق دهد بت نفسمان را در تکبر و عُجب و حسد و قهرها و نزاعها بشکنیم، إن شاء الله، غلبه پیدا کنیم و بتوانیم منادی آن نظام اجتماعی الهی، که سلوک الی الله از طریق اجتماع و رسیدن به وحدت از طریق اجتماع و محبت اجتماعی است، باشیم. بدانید که مثل یک حقیقت مسری است که اگر از یک جمعی شروع شد همین طور سرایت میکند. محبت مسری است. دیدید کسی خمیازه میکشد دیگران میبینند آنها هم خمیازه میکشند و مسری است، محبت هم مسری است چون فطری است، یعنی اگر شروع شود هیچ جایی تمام نمیشود، همه از هم یاد میگیرند. منتها آن کسی که مبدئیت دارد هر چه از این به بعد به دیگران سرایت کند عمل این هم محسوب میشود. لذا دنبال این باشیم که از درون خانهمان شروع کنیم، از همسر و فرزندانمان، پدر و مادر و خواهر و برادرمان شروع کنیم، اگر قهری و کدورتی است جبران کنیم و اگر محبتی است زیادتر کنیم. هیچ حدی از محبت زیاد نیست که بگوییم این قدر بس است، نه زیاد نیست، لذا به محبتهایمان شدت دهیم تا جامعهی ما در ارتباط مؤمنین با هم یک جامعهی مظهر ولایت شود. آن وقت هر چه این ظرف محبت در وجود انسان شدیدتر شود انسان برای زدن وزنهی محبت امامش آماده میشود. وزنهی محبت امام خیلی سنگین است، یا این محبتها میتوان برای زدن وزنهی محبت امام آماده شد و با زدن وزنهی محبت امام انسان برای زدن وزنهی محبت خدا آماده میشود. پس این راه به سوی خدا است. إن شاء الله خدای سبحان به همهمان توفیق این محبت عنایت بفرماید!
اولین کسی باشید که برای “امر به معروف و نهی از منکر (6)” دیدگاه میگذارید;