مقدمه
بحثی که خدمت دوستان در جلسه ی گذشته عرض کردیم اگر بخواهیم در دو جمله خلاصه اش بکنیم یکی این بود که
نسبت نماز به عبادات نسبت انسان کامل است به همه هستی
اولاً مرحوم امام در آداب الصلاة اشاره کردند به این که نسبت نماز به عبادات نسبت انسان کامل است به همه هستی، چطور انسان کامل مجمع و مقام جمع همه هستی است و همه هستی شأن انسان کامل است؟ خیلی عظیم است، می گوید نقش نماز در بین عبادات از این سنخ است؛ لذا همه ی عبادات ظهور نماز هستند، لذا اگر کسی نمازش سبک و بی توجه بود، بقیه ی عبادات به طریق اولی از دست رفته است. اگر کسی می خواهد سلوک و حرکتی داشته باشد، اولین گامی که باید مراقبه اش را زیاد کند و به آن دقت کند نماز است؛ اگر توانست در نماز مراقبتی ایجاد کند و اولین قدم ها را در اینجا برداشت، آن گاه بقیه عبادات تنظیم می شوند. نماز مثل یک آهن ربایی است که اگر این قطبش درست کار کرد تمام براده ها، که عبادات دیگر می شوند، در طریق جذب به قطب آن قرار می گیرند و هماهنگ می شوند، این را خدا در نظام هستی قرار داده است، اگر این نگاه را در قرار دادن نظام هستی واقعیت ببینیم، آن موقع نماز آمپری می شود برای این که بفهمیم کجای کار هستیم، اگر می خواهیم خودمان را بسنجیم که در مقام سلوک الهی و عبودیت حق در کدام مرتبه قرار داریم، ببینیم حال ما در نمازمان چطور است؟ این قطعی است، چرا؟ چون همین طور که امام فرمود، نسبت نماز به عبادات نسبت انسان کامل است به هستی، نسبت اسم اعظم است به اسماء[1]، این بیان اخیر هم تعبیر امام بود، یعنی نماز مثل اسم اعظم است به اسماء که عبادات هستند؛ اسم اعظم چه نقشی دارد در اسماء؟ اسم اعظم جامع جمیع اسماء است و همه ی اسماء شؤون آن هستند؛ نماز هم به نسبت همه ی عبادات، جامع جمیع عبادات است و همه ی عبادات شؤون نماز هستند، اگر این واقعیت و راست باشد، این طور که این ها در روایات آمده و حضرت امام هم از روایات استفاده فرمودند، اگر این طور باشد، بنابراین برای کسی که دنبال این است که راهی پیدا کند و ادعای سلوک دارد، خیلی مراقبت می خواهد؛ خدا راه را نشان داده، آن چیزی را که لازم است، نشان داده و قرار داده است؛ لذا تعبیری که از امام در جلسه گذشته بیان کردم این بود که نماز آن نقش جامع را در عبادات دارد.
ذلت عبودیت در نماز از همه جا آشکارتر است
دوماً، حقیقت عبادت مقام تذلّل و ذلّت عبودیت است و ذلت عبودیت در نماز از همه جا آشکارتر است، پس در خود ساختار نماز که خدا قرار داده، جمیع عبودیت ها و ذلت های عبودیت قرار داده شده است، از ذکر و اعمالشتا حرکات و سکونش، همه ی این ها اوج ذلت است، لذا اگر انسان نگاهش به نماز نگاه ذلت عبودیت و نگاه عبادت جامع باشد، خیلی تفاوت می کند؛ لذا می بینیم که حضرات معصومین هنگامی که وقت نماز می شد، حالشان چقدر منقلب بود؟ در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها می گویند به حدی غلغله در درونش شدت داشت[2] که فردی که نزدیک ایشان نشسته بود، این صدای التهاب، ضربان قلب و جوشیدن درون را احساس می کرد، این خیلی است،ایشان می فهمد دارد به چه کسی نزدیک می شود و با چه کسی می خواهد رابطه برقرار کند.
علم، اولین مرتبه از مقامات اهل سلوک
مقام اول دانستن
حضرت امام رحمت الله علیه در تتمه ای که داشتند فرمودند مقاماتی برای اهل سلوک هست و اولین مرتبه اش مقامات اهل سلوک چه بود؟ علم بود، دانستن بود، این که سالک بداند در رابطه با خدای سبحان عین فقر، عین نیاز وعین ذلت است و همه هستی نیز همین طور است، اگر انسان این عین ذلت را نفهمد، آن گاه به اشیاء عالم هم که نگاه می کند، آن ها را عین احتیاج به حق نمی بیند؛ لذا عرض کردیم که اگر در قرآن داریم که «نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض»[3]، خدا ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان داد، یعنی چه چیزی را نشان داد؟ یعنی فقرشان و نظام فقری موجودات را به ابراهیم نشان داد؛ این دیدن خیلی عجیب می شود، می دانید کسی که ملکوت سماوات و الارض را، ملکوت اشیاء را ببیند، دیگر دل به اشیاء نمی بندد و اثری برای آن ها نمی بیند؛ لذا زبان حضرت ابراهیم علیه السلام چه بود؟« یُطعمنی و یسقینی فاذا مرضتُ فهو یشفینی»[4]؛ با این نگاه است که با همین علم، مرتبه ی اول فهم ذلت عبودیت محقق می شود، یعنی انسان بفهمد، دقت کند، یاد بگیرد و علم پیدا بکند؛ همین علم ظاهری حصولی، همین مقدار، اگر این را باور کردیم که خود نظام علمی اولین گام است.؟؟
قنوت در بین مستحبات و سجده در بین واجبات اوج تذلّل است
انسان دنبال این است که چطور نماز می خواهد ما را به مقام فهم احتیاج به ربّ برساند، آن وقت در نماز آدم می داند دنبال چه چیزی بگردد، آن وقت می فهمد که چرا امام می فرماید قنوت در بین مستحبات و سجده در بین واجبات اوج تذلّل است[5]، چون در قنوت انسان دارد از غیر می برد و فقط از او می خواهد، در سجده هم چشم از همه چیز پوشیده است و فقط به یاد اوست؛ دو عمل، یکی واجب و یکی مستحب، سجده واجب و قنوت مستحب، در این دو حالت باید اوج حال اضطرار و در حقیقت نیاز انسان باشد؛ همین معرفت علمی به این ها می تواند انسان را کم کم، قدم به قدم به مقام فهم احتیاج به ربّ برساند؛ آدم بگوید آقا در این دو حالت توجه خود را بیشتر جلب کند به این که می خواهد مقام فقر و احتیاج خود را احساس کند؛ وقتی به تشهد؟؟[6] وارد می شود، همین تشهد را چه چیزی می بیند؟ احساس نیاز که دارد واقعا ازخداوند می خواهد.
تقاضاهای ما حرفی هست
تقاضاهای ما هم در حالت قنوت حرفی است، یعنی عین نیاز و واقعی نیست، باور نداریم، حقیقی نیست، به فرمایش حضرت آیت الله بهجت عادت کرده ایم، حتی در دعا، اولش را که شروع می کنیم تا آخرش را بلد هستیم، حفظ هستیم اما دعا نمی کنیم و رابطه برقرار نمی کنیم.
در مراتب سیر هر منزلی انسان باید وارد آن بشود اما از آن عبور کند اگر نه حجاب می شود
بنابراین علم در مرتبه اول و قدم اول سلوک است، اما خود همین علم می تواند حجاب شود، چطور؟ همین که می توانست مرکب شود، حجاب می شود، چطور؟ ما اهل علم به این مبتلا هستیم، چطور مبتلا هستیم؟ با صحبت کردن راجع به این مطلب، شقوق مختلف نیاز را بررسی کردن، در رابطه با نیاز به انحاء و فصول و ابواب و این ها وارد شدن، که این ها در واقع تحلیل نیاز است؛ می گوید این می شود حجاب اکبر، بنابراین به جای این که نیاز حرکت دهنده بشود، می شود چه؟ می شود حجاب. نیاز باید انسان را راه بیاندازد، اگر نیاز انسان را به خودش مشغول کرد، خودش می شود حجاب؛ که این را ایشان در دنباله ی بحث جلسه ی گذشته بیان کرده اند، که اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیت با قدم سلوک علمی و مرکب سیر فکری این منزل را طی کرد، در حجاب علم واقع می شود[7]. در حجاب علم واقع شدن ابتدا عیبی ندارد، اما باید از حجاب علم عبور کرد.
دانستن تنها شقاوت است و حجاب اکبر
این نکته ی مهمی است، به فرمایش امام خرق حجاب وقتی محقق می شود که انسان در حجاب وارد شده باشد؛ یعنی کسی نمی تواند به علم وارد نشده باشد و خرق حجاب کند، حتما باید به علم وارد شده باشد تا خرق حجاب کند؛ اما یک موقع هست وارد علم می شود و در این علم می ماند، این می شود حجاب اکبر[8]؛ یک موقع هم هست که وارد علم شده، یاد گرفته، ولی از این عبور می کند و این را خرق می کند؛ این خوب است.
در هر حجابی همین طور است، در مراتب سیر هر منزلی انسان باید وارد آن بشود، اما از آن عبور کند؛ اگر بخواهد وارد نشده عبور کند، امکان پذیر نیست، مگر برای اوحدی که سیر آنها خیلی سریع است که آن یک موضوع دیگری است.
ایشان می فرماید که اگر در این جا ماند این از حجب غلیظه است، که این حجاب غلیظه می شود حجاب اکبر؛ بعد دارد که اگر سالک عمرش را در برهان صرف کرد، این در حقیقت شیطان مشغولش کرده است؛ پس آیا انسان می تواند عالم باشد و تحت تصرف کامل شیطان؟ البته، فقط به علم بپردازد و نمازش تغییر نکند؛ خیلی زیباست روایتی از عیسی علیه السلام که می فرماید «شقی کسی است که وقتی یک حرفی را می شنود بگوید برای گفتن خوب است»، این شقاوت است، دانستن تنها شقاوت است.
آیا ندانستن بهتر از دانستن است؟
دانستن تنها شقاوت است، اما آیا ندانستن بهتر از دانستن است؟ می گوید نه، کسی که نداند هم چوب می خورد، دو تا چوب می خورد که چرا ندانستی و چرا عمل نکردی، ولی کسی که می داند یک چوب می خورد که چرا عمل نکردی به آنچه که دانستی؛ پس این هم حجت نیست که آدم نداند بلکه باید بداند و وارد حجاب بشود، ولی از آن عبور کند.
مقام دوم ایمان
انسان باید آن چه را که با قدم عقل طی کرده به تدریج به دلش وارد کند
ایشان می فرماید باید انسان آن چه را که با قدم عقل طی کرد، حالا کم کم این را چه کار بکند؟ ذره به ذره مثل طفلی که می خواهد به سخن بیاید، با حوصله و تدریج به دلش وارد کند، که این خیلی صبوری می خواهد، به خصوص قدم های اولیه آن؛ تا این که ایمان به این نیاز و ذلت پیدا بشود و وقتیکه آدم وارد نماز می شود، اقلّاً در سجده و قنوت احساس نیاز بکند و بگوید من یک حقیقت محتاجی هستم که همه ی رفع احتیاج من به دست یک حقیقتِ قادرِ غنیِّ مطلق است؛ اگر باور کند که این رابطه هست، آن موقع هر توجهی که در این قنوت و سجده پیدا می کند؟؟، این علم کم کم به ایمان تبدیل می شود. ما در یک نماز چهار رکعتی هشت سجده داریم، اگر هشت بار انسان در یک نماز چهار رکعتی متذکر شود، یعنی سجده اش بشود ذکر تذلّل و ذلت در پیش خدا، اگر این حالت ایجاد بشود، در روز ما هفده رکعت نماز واجب داریم که سی و چهار سجده محقق می شود و اگر کسی نوافل را هم بخواند، اگر فقط این را تمرین بکند که در هر سجده ای یاد این ذلت بیافتد، همین حالت علمی آن، می فرماید این قدر اگر انسان به خودش متذکر شد که این جا حال سجده و حال تذلل و ذلت است، آن گاه کم کم این قدم علمی به قدم ایمان تبدیل می شود، این اولین راه و اولین گام است که انسان در خود نماز، اقلّاً در وقت سجده به این تذلل یک توجهی بکند، مثل این که به ما می گویند تسبیح که می چرخانید، اولین آن را یادتان باشد، اگر بعد حواستان پرت شد، بقیه اش هم عبادت و ذکر حساب می شود، منتها نه این که تا آخر روز، آدم گاه گاهی یک دونه اش را توجه کند، همین گاه گاهی یواش یواش رو به توسعه می رود، که آدم اگر یک دانه از صد تا را متوجه بود، می شود دو تا از صد تا، کم کم با این نگاه توسعه می یابد. درست است؟ آن ها را عبادت قرار می دهند، یعنی این که زمینه ساز می شود تا این که انسان به دومی هم راه پیدا بکند. ایشان می فرماید که باید با سلوک علمی کم کم با قلم عقل به صفحه ی قلب بنگارد و باید حقیقت ذلت عبودیت و عزت ربوبیت را به قلب برساند، این می شود مقام دوم که اولین مرتبه ی اصول ایمان است.؟؟
مقام سوم اطمینان
؟؟سومین قدم، قدم اطمینان است، می فرماید مثل چه؟ مثل جریان حضرت ابراهیم سلام الله علیه که وقتی عرض کرد «ارنی کیف تحی الموتی، قال اَوَلم تؤمن»، ایمان نداری؟ «قال ولکن لِیَطمَئِنَّ قلبی»، ایمان دارم اما می خواهم به اطمینان قلب برسم، درست است؟ این اطمینان قلب مقام سوم است، این ها نگاه قرآنی است، یعنی «اَوَلم تؤمن؟ قال ولکن لیطمئنَّ قلبی»، یعنی انسان مقصدش در این قدم از ایمانش به سمت اطمینان قلب است.
ایشان می فرماید که مقام سوم مقام اطمینان و طمأنینه ی نفس است که در حقیقت مرتبه ی کامله ی ایمان است، همان ایمان کمال پیدا می کند. بعد جریان حضرت ابراهیم را ذکر می کند که حالا دیگر فرصت نیست. [9]
مقام چهارم مشاهده
مقام چهارم مقام مشاهده است، که مقام مشاهده از مراتب فنا است، این ها همه را می گوید با نماز حاصل می شود، می گوید نزدیک ترین راه کمالات انسان از علم، بعد قدم ایمان، بعد طمأنینه و بعد مشاهده است. مشاهده چیست؟ می فرماید که انسان به جایی می رسد، بعد از این که خودش را عین نیاز دید، که از این جا هم بالاتر می رود؛ اول آدم عمل انجام می دهد، دنبال طمأنینه ی بعد از ایمان است، درست است؟ دنبال چیست؟ ابراهیم خلیل می گوید به من بده، اَرِنی، به من بنما، «ارنی کیف تحی الموتی»، به من بنما، درست است؟ اما بعد از طمأنینه که این جا پیدا می شود، مرتبه ی چیست؟ مقام مشاهده است، که خداوند می فرماید «کنتُ سمعَه الذی یسمع به و بصرَه الذی یُبصر بها»، که سمع و بصر او می شوم، دیگر من ندارد او، این جا خدا می فرماید من سمع او می شوم، من بصر او می شوم و او در حقیقت دیگر منیّتی ندارد.[10] اگر خدا شد کنت سمعه الذی یسمع به، دیگر بنده در کار نیست، یعنی هویت بنده چه شده؟ هویت بنده شکسته شده، محو شده، نه این که این بشود خدا نعوذ بالله، نه، یعنی این دیگر هیچ منیّتی در وجودش نیست،آن وقت می شود امر الهی- اطاعت، حتی من اطاعت می کنم هم نه؛ امر الهی- تحقق، کن- فیکون، مثل کن فیکون نظام تکوین که هیچ عنانیّتی برای عالَم و عالمیان نیست که بگویند ما قبول کردیم هستی را، نه، کن- فیکون، امر -تحقق، نه این که بگویند ما پذیرفتیم، در نظام قرب فرائض و نوافل هم این گونه است، امر- اطاعت، در نظام تشریع هم می شود مطابق نظام تکوین، امر- اطاعت، دیگر چیزی از خودش نمی بیند، حتی برای اطاعتش یک نتیجه نمی بیند؛ خدا رحمت کند علامه طباطبایی را، در الولایة و همچنین در المیزان می فرماید که به جایی می رسد انسان در حرکتش که خدا وقتی در وجودش حاکم می شود، تابع امر است فقط، به طوری که اگر خداوند به او بگوید هیچ بهشت و جهنمی در کار نیست، آن گاه امر کند به کاری، این شوقش ذره ای کم نمی شود، یعنی حتی تحقق بهشت و بودن جهنم ذره ای در تحقق عمل این اثر نخواهد نداشت؛ این امر بود و اطاعت؛ می رسد انسان، این ها جزء مقامات انسان است، عرض کردم در وجود آقای بهجت، من شهود کردم، دیدم، شهود کردم نه به معنای مرتبه ی شهود، یعنی دیدم در وجود ایشان که این طور بود، یعنی در کلماتش آدم احساس می کرد که امر خداست و پشت سرش قطعا اطاعت؛ حتی من اطاعت می کنم هم نه؛ اطاعت، تحقق؛ لذا برایش خیلی سخت بود که ببیند یک امری هست ولی کسی اطاعت نکند یا حتی فکر کند که اطاعت کند یا نکند یا تصمیم بگیرد که اطاعت کند.
عبادات ما در نظر اولیای الهی همه اش خاک بازی است
این ها برای ما هست، خوب هم است، اما برای آن ها…، لذا تعبیر مثنوی یک شعری دارد که خیلی زیباست که «رو مکن زشتی که زیبایی های ما، زشت باشد پیش آن زیبای ما»، رو مکن زشتی، زشتی یعنی چه؟ یعنی گناه؛ می گوید رو مکن زشتی که زیبایی های ما، زیبایی های ما چیست؟ عبادات ما است؛ «رو مکن زشتی که زیبایی های ما، زشت باشد پیش آن زیبای ما» که این زیبایی ها که عبادات ما است، همه اش در آن عنانیت است، همه اش در آن منیّت است؛ اگر اولیای الهی عبادات ما را بنگرند، می بینند همه اش خاک بازی، بی چارگی و بدبختی است؛ خوب خوب هایمان از ترس جهنم عبادت می کنیم، خوب است، اما به نسبت آن چیزی که استعداد انسان است و انسان به آن دعوت شده خیلی فاصله دارد.
مقامات چهارگانه استدراج دارند
بعد می فرماید هر کدام از مقامات چهارگانه خودش استدراج دارد؛ استدراج یعنی چه؟ استدراج یعنی رها کردن، خدا رهایشان کرده است، حتی موطن چهارم که مشاهده است، بعضی ها در این مقام ملتزم به مشاهده می شوند، مقام سهو بعد المحو آن ها التذاذ به مشاهده می شود؛ وقتی مشغول التذاذ به مشاهده شد، این هم منیّتِ در آن مرتبه می شود.
بریدن از شهوات عقلی سخت ترین بریدن
امام رحمت الله علیه در تفسیر سوره ی حمد می فرماید: بریدن از شهوات عقلی سخت ترین بریدن است؛ شهوات عقلی نه این که عقل یعنی فکر؛شهوات عقلی یعنی شهوات عالم عقل؛ عالم عقل یعنی تجرّد مطلق؛ یعنی اون هایی که به تجرّد مطلق می رسند، بریدن از شهوت ها و منیّت ها و عنانیّت های مرتبه ی عقل برای آن ها سخت ترین موطن است.
این ها برای ما شنیدنش عیب ندارد، فقط بفهمیم اولیای الهی به چه چیزی مبتلا هستند؛ یعنی آن ها هم ابتلا دارند، خیالمان راحت نشود؛ لذا همین قدر بدانیم که این نگاه ما إخبار از آن موطن آن ها است و کاری به ما ندارد، خودم را عرض می کنم.
فصل سوم: خشوع
مقدمه: خشوع تفصیل قدم دوم یعنی ایمان است
در فصل سوم ایشان به بیان خشوع می پردازند، ایشان یک بیان زیبایی این جا در بحث خشوع دارند که تفصیل همان قدم ایمان است که در فصل قبل خواندیم، که ایمان گام بعد از علم بود، حالا خشوع را می خواهند از همان استفاده کنند؛ ایشان این را به عنوان یک ذکر در این کتاب قرار داده است، تکرار است. این ذکر چیست؟ دقت کنید من از روی کتاب می خوانم، یکی از اموری که از برای سالک در جمیع عبادات خصوصاً نماز که سرآمد همه ی عبادات است، ذکر در این جا یادآوری جامعیت مقام نماز است؛ باور این تعبیر که نماز عبادت جامع است و مقام جامعیت دارد، خیلی کار از آن می آید.
حقیقت خشوع، خضوع تام ممزوج با حبّ یا خوف است
می فرماید یکی از اموری که برای سالک در این جا لازم است خشوع است؛ حقیقت خشوع چیست؟ خضوع تامّ است، خضوع یعنی از جهت بدنی، نفسی و روحی انسان خاضع است؛ ما یک بدن داریم، یک نفس داریم و یک روح؛ که بدن ما می میرد، نفس ما توفّی می شود، روح ما هم قبض می شود؛ این تعبیر را دقت کنید، که بدن می میرد، نفس توفّی می شود، «الله یتوفّی الانفس»، نفس توفّی می شود، روح چه می شود؟ قبض می شود؛ قبض با توفّی خیلی فرق می کند، نفس رابطه ی بین روح و بدن است، یعنی در جایی که روح دارد بدن را تدبیر می کند و بدن در کار است، آن جا می گویند نفس، اما وقتی که تدبیر در کار نیست می شود روح؛ لذا روح انسان دائماً همراه با انسان هست و از عالم عِلوی الهی است و بعد به آن جا قبض می شود و هر چه قدر انسان در مقام نفسش سلطه اش قوی تر شود، از مرتبه ی روحی بالاتری بهره مند شده است و آن دائماً به نحو نامتناهی برای انسان امکان پذیر است؛ لذا در مورد انبیاء می فرماید «ایّدناه بروح القدس»، روح قدسی آن ها را امداد و تایید می کرد.
می فرماید که حقیقت خشوع، خضوع تامّ ممزوج با حبّ یا خوف است، که این مطلب خیلی بحث دقیقی در سلوک است، که انسان ها در مقام قدم برداشتن گاهی حبّی و گاهی خوفی هستند؛ لذا اولیای الهی گاهی فعلیت آن ها در مقام خوف است، گاهی در مقام حبّ؛ اما انبیای الهی که رسول بودند و سمت دعوت عمومی داشتند خودشان نباید مظهر خوف یا حبّ به تنهایی باشند. لذا مکالمه ای که بین یحیی و عیسی علیهما السلام شد که یحیی به عیسی علیه السلام ایراد گرفت که مثلا تو خیلی… [11]، حالا عیسی علیه السلام خودش اصلا اهل دنیا نبود، دیده اید که حالش چگونه بوده؛ اصلا توجهات دنیایی حضرت عیسی خیلی کم است، به طوری که در سیاحت و سفر خشتی زیر سرش می گذاشت و می خوابید؛ یک روز شیطان را دید، شیطان گفت تو هم تعلق به دنیا داری. فرمود به چه؟ گفت به همان خشتی که زیر سرت می گذاری. یک طلبه ای بود که خیلی طلبه ی با اخلاقی بود، جبهه که بودیم من دیدم که آن جا بدون متکا می خوابید و هیچ تعلقی نداشت، یعنی هر جوری راحت بود؛ خیلی سخت است، ما نمی گوییم بالش، اما یک پتو را حداقل لوله می کردند که بگذارند زیر سر، این هیچ کدام این ها را نداشت؛ گفتم اگر این جوری ماندی خوب است. هنوز ازدواج نکرده بود، بعد از چند سال ازدواج کرد، گفتم هنوز همان طور هستی؟ گفت نه. یعنی آدم چه می شود؟ یواش یواش؟؟؛ من به دوست هایم همیشه می گویم شما از این جایی که ما الان هستیم هیچ موقع شروع نکنید، ما چهل سال پیش یک ایده آل ها و دیدگاه هایی داشتیم؛ از آن جا شروع کردیم، بی چاره شدیم، چهل سال است شیطان ما را همین طور روز به روز، حجاب بعد از حجاب زده و رسانده به این جا، به جای این که حجابی خرق بشود، حجاب آمده است. اگر یک موقع شما به ما نگاه کنید و از این جا بخواهید شروع کنید، آن وقت چهل سال بعد شما چه می شود؟ ببین چه خبر می شود، باید چهل سال از آن زمانی که ما شروع کردیم شما زودتر شروع کنید تا چهل سال بعد شما به آن جایی برسید که ما الان حسرت آن دوره را داریم.
انسان کامل کسی است که حبّ و خوف هر دو در او اثر می گذارد
می فرماید که اولیای الهی گاهی با حبّ و گاهی با خوف سلوک می کنند؛ لذا انسان باید ببیند که گاهی حالاتِ انسان در وقت های مختلف، متفاوت می شود؛ یک وقتی رابطه ی حبّی او را جلو می برد و گاهی رابطه ی خوفی؛ انسان کامل کسی است که حبّ و خوف هر دو در او اثر می گذارد. اما در ابتدای قدم عیبی ندارد، اگر می بیند با خوف جذب می شود، آیات خوف را داشته باشد و اگر می بیند با حبّ تغییر در وجودش ایجاد می شود، آیات محبت را داشته باشد.
بعد ایشان توضیح می دهد که آیات محبت و آیات خوف چیست؟ که پاره ای از قلوب، عشقی و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجه جمال محبوب هستند؛ آن هایی که با محبت جلو می روند، نعمت های الهی را می بینند و عشق به حق پیدا می کنند؛ ما یک پدر خانمی داریم، این خیلی نگاهش نگاه به اصطلاح عیب نبین است، نگاه همان شعری که حافظ دارد که« پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد» خیلی شعر زیبایی است، خطا پوش نه این که خطا را می بیند و می پوشد، یعنی کسی که از ابتدا خطا را نمی بیند، خطا پوش این است؛ « پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت »، این نگاه محبتی او را جلو می برد، نعمت می بیند، رابطه می بیند و جذب می شود؛. اما بعضی ها نه، آیت خوف می خواهند، آیت خوف یعنی اسماء قهریه ی خداوند مانند جهنم، یعنی آن جلوه های جلالی حقّ، چنین فردی را می بینید که همیشه در هراس است، همواره در ترس است.
در هر اسمی همه ی اسماء هست؛ در هر جمالی، جلالی مختفی و در هر جلالی، جمالی مستور است
می فرماید که در هر وجودی که از خدا نشأت می گیرد و هر اسمی که از خدای سبحان است همه ی اسماء هست، فی کلِ اسمٍ کلُ اسمٍ، در هر اسمی همه ی اسماء هست، در هر وجودی در حقیقت همه ی اسماء الهی هست، این هم یک بحث عالی است که در هر جمالی جلال و در هر جلالی جمال هست؛ امکان ندارد نباشد، هر وجودی هم جلال است و هم جمال. این جا امام می فرماید که چون در سلوک، ادراک ظلّ جمیل یا مشاهده ی اصل جمال کنند، ببینید چه طوری جمال آن ها را اخذ می کند؟ عظمت مختفیّه ی در جمال او را اخذ می کند؛ یعنی یک عظمت در جمال هست که انسان مبهوت جمال می شود. دیده اید یک نفر عاشق که می شود، این عاشق چه حالتی بر او غلبه پیدا می کند؟ حالت جمال؛ جمال معشوق بر او غلبه می کند، لذا این هم متحیر و مبهوت است، اما مبهوت چیست؟ مبهوت جمال.از طرف دیگر حالت بعضی ها حالت خوف است. بعد ایشان می فرماید که عظمت مختفیه در سرّ جمال-سرّ جمال یعنی باطن جمال- آن ها را محو کند و از خود بی خود نماید؛ در باطن جمال یک عظمتی هست که آن عظمت همان جلالی است که سرّ جمال است و این جلال در جمال او را محو می کند و از خود بی خود می نماید؛ چون در هر جمالی، جلالی مختفی است و در هر جلالی، جمالی مستور است.
با این نگاه که در هر جلالی جمالی هست و در هر جمالی جلالی، سختی ها، آسان می شود
در آیه قرآن دارد که «فضُرب بینهم بسورٍ له بابً باطنه فیه الرحمة و ظاهره من قِبَلِهِ العذاب»، می فرماید اگر انسان نگاهش نگاه این جوری شود، نگاهش نگاه این بشود که در هر جلالی جمالی هست و در هر جمالی جلالی؛ اگر باور کند این را، سختی ها برای او راحت می شود. چرا سختی راحت می شود؟ چون می داند «إنَّ مع العسر یسراً»، یعنی یسر همراه عسر است، نه پس از عسر، نمی گوید ان بعد العسر یسرا؛ یعنی اگر به عسر و سختی از یک زاویه دیگر نگاه کنیم، می شود راحت؛ اگر به جمال از زاویه ی دیگری نگاه کنیم می شود جلال؛ اگر به جلال از زاویه دیگری نگاه کنیم می شود جمال؛ یعنی نگاه سختی بین، نگاهِ سختی بین است، نه این که سختی باشد، خیلی حرف سنگین و دقیقی است.
هر ابتلایی برای رفع یک نیاز انسان است و نیاز انسان مطابق با اوست، پس در عالم سختی نیست، بلکه نگاه سختی بین است
سختی نیست در عالم، که این دارد می بیند، سختی نیست بلکه نگاه سختی بین است، در عالم همه چیز آن چیزی است که خداوند می خواهد؛ سخت و راحت در نگاه ما ایجاد می شود. آن چیزی که او می خواهد برای انسان، آن چیزی است که نیاز انسان است؛ اگر نیاز انسان باشد، دیگر سخت معنا می دهد؟ نه، چون نیاز انسان مطابق با انسان است؛ خدا برای انسان دارد دائم اجابت می کند، هر ابتلائی که ایجاد می شود، اجابت برای انسان است؛ اگر هر ابتلائی اجابت برای انسان و رفع یک نیاز است، دیگر سخت معنا نمی دهد. تعبیر قرآن این است که ما هر رسولی را که فرستادیم «و ما ارسلنا فی قریةٍ من نبیٍّ الّا اخذنا اهلها بالبأساء و الضرّاء لعلّهم یتضرّعون»، برای آن امت ها سختی ، بأساء و ضرّاء هم فرستادیم. چرا؟ می گوید چون از این راه است که انسان، لعلّهم یتضرّعون می شود و به سوی خدا می آید. سختی؟؟ که این احساس سختی می کند، اما چون از جانب خدا آمده سخت است؟ نه. ولی برای کسی که دور است و می خواهد برگردد، سختی است؛ اما وقتی برگشت می شود چه؟ کسی که یک عاشق را می بیند، می گوید این عاشق خودش را بی چاره کرد برای معشوق؛ به مجنون می گفتند که آخر این لیلی این قدر ارزش نداشت که تو این کار را می کنی؛ اما برای عاشق سخت است؟ اصلا سخت نیست و اصلا سختی معنی ندارد؛ از نگاه این ها سخت است؛ بی خوابی هایش، بیداری هایش،گرسنگی هایش و در حقیقت آن عارها و عیب هایی که دیگران به این بار می کردند، همه ی این ها برای چه کسی سخت است؟ برای کسی که از بیرون نگاه می کند، ولی او اصلا این ها را درک نمی کند ، چون در این؟؟ نیست، نمی بیند، نمی یابد؛ اگر این طور باشد آن وقت «انَّ مع العسر یسراً». دو زاویه ی نگاه به یک واقعه است. ان شاءالله خدای سبحان این نگاه جامع را به ما بدهد که نگاه الهی به عالم کنیم؛ اگر نگاه الهی به عالم کردیم، می فهمیم که خدا دلسوزترین و مهربان ترین کسی است که برای ما، مطابق نیاز ما اجابت کرده است؛لذا هر چیزی که پیش می آید برای ما می شود چه؟ شیرین. عاشق می شود انسان، تعبیر این شعر هم زیباست که « عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ وین عجب من عاشق این هر دو ضدّ»، می گوید آن جا لطف و قهر از نظر دیگران است، عاشقم بر لطف و بر قهرش که از نظر دیگران قهر است، اما منی که عاشقم لطف و قهر نمی بینم، بلکه همه را لطف می بینم.
امام رحمت الله علیه یک وقتی فرموده بودند، این لطف خفی است، آن چیزی که برای دیگران لطف است برای این هم لطف است و می شود لطف آشکار، اما او آن چیزی را هم که برای دیگران قهر است لطف می بیند؛ لذا در «الّا اخذناهم بالبأساء و الضّرّاء»، آن چیزی که به ظاهر بأساء و ضرّاء است برای این لطف است، «لعلّهم یتضرّعون». این نگاه اگر ایجاد بشود دروجود انسان، دیگر با خدا قهر ندارد و دنبال آن وجه لطف است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] با متن آداب الصلوة متفاوت است ص9
[2] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار،ج 70 ص 400، فیض کاشانی، محسن، المحجّة البیضاء، ج۱،ص351،مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۸، ص۳۸، محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمة، ج۶، ص۲۹۱
[3] انعام آیه 75، وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِين،َ و این گونه فرمانروایی و مالکیّت و ربوبیّت خود را بر آسمان ها و زمین به ابراهیم نشان می دهیم تا از یقین کنندگان شود.
[4]الشعراء 79 و 80، وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ، و آنکه او طعامم می دهد و سیرابم می کند، وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ، و هنگامی که بیمار می شوم، او شفایم می دهد
[5] نقل به مضمون از آداب الصلوة ص9
[6] ظاهرا باید قنوت باشد بجای تشهد
[7] آداب الصلوة، ص11
[8] العِلْمُ هُوَ الْحِجٰابُ الاْکْبَر، دانش بزرگترین حجاب است.
[9] جریان حضرت ابراهیم خیلی جریان زیبایی است و جا داشت که مسأله در این جا ذکر شود اما جلسه را هم باید کاری کنیم که زود تر تمام شود تا بچه ها اذیت نشوند.
[10]مرتبه ی بالاتر قرب فرائض می شود که بی یسمع، در مقام مشاهده کنت سمعه می شود، این جا می فرماید بی یسمع، فرق این ها چیست؟ بماند ان شاالله برای یک جلسه ی دیگری که یک خورده آمادگی بیشتر باشد. از جهت مفهومی آن است، این مفاهیم گفته می شود تا هوس آن در انسان اقلّاً ایجاد شود و هوس کم کم به طلب بکشد و الّا از دهان ما هم -خودم را عرض می کنم- گنده تر است بخواهیم این حرف ها را بزنیم اما می خواهیم بگوییم ما هوس آن را داریم، نمی گوییم طلبش را، چون طلب هم یک مقتضیاتی دارد، اگر انسان طلب داشته باشد، ما طلبمان در یک حالی پیدا می شود بعدش هم می رود، این می شود هوس، اون جا که انسان دوست دارد و خوشش می آید، اما از جلسه هم که خارج می شود، می شود چه؟
[11] ؟؟
اولین کسی باشید که برای “شرح کتاب آداب الصلاة | جلسه 6” دیدگاه میگذارید;