موضوع: ورود به ماه ذی الحجة و اهمیت اعمال در این ماه
سلام علیکم و رحمة الله
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین إلی یوم الدّین .
اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کل الساعه، ولیاً و حافظاً و قائدا و ناصراً و دلیلاً و عینا حتّی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلا.
هر چقدر دوست داریم از یاران یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. إن شالله خدواند سبحان به برکت امام باقر علیه السلام مشکلات کشور ما را برطرف بکند، زیارت امام باقر علیه السلام را برای کسانی که الآن در مدینه منوره شاید آخرین دسته هایی که آنجا هستند باشد مقبول بگرداند، زیارت حضرت را برای ما روزی بگرداند، شفاعت حضرت را در آخرت روزی همه ما بگرداند هر چقدر عشق و علاقه به امام باقر علیه السلام داریم صلوات دوم را بلند تر مرحمت کنید. اللهم صّل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. همه ی عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .
امروز یک سه چهار روایت إن شالله در محضرشان هستیم و آنها را از امام باقر علیه السلام می خوانیم. إن شاءلله در وجود ما نافع باشد و تأثیر گذار باشد. در روایتی که اولین روایت هست از حضرت می خوانیم، عشق یاران حضرت هست به حضرت که پاسخ حضرت را در برابر این عشق و علاقه که حتما اگر امروز هم ما این گونه عاشق حضرت باشیم همین گونه پاسخ ما را می دهند. روایت اول عن عبدالله ابن عطاء المکی : «قال اِشتقتُ إلی ابی جعفر علیه السلام و أنا بِمکة» مکه بودم ولیکن شوق دیدار امام باقرعلیه السلام آن چنان دلم را فراگرفت که حرکت کردم به سمت مدینه برای دیدن حضرت، « فَقَدِمتُ المدینه» به سمت مدینه رفتم وارد شدم، وارد شدن آن دوره هم از مکه به مدینه ساده نبود، حدود چهارصد کیلومتر اگر اشتباه نکنم، با وسایل آن روز ها ببینید چند روز در راه هستند تا از آنجا … این گونه نبود ما از اینجا بخواهیم برویم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها یا حتی با ماشین بخواهیم برویم کجا؟ مشهد امام رضا علیه السلام که دوازده ساعت ده ساعت، در راه باشیم نه؛ چندین روز با سختی ها و مشقت ها؛ ولی عشق است دیگر. وقتی پیش بیاید می کشاند، حرکت میدهد، می گوید : حرکت کردم و رفتم « وما قَدَمّتها إلّا شوقاً إلیه» نرفتم مگر با تمام شوقم، علتش فقط شوقم بود، کار دیگری نداشتم، دل تنگ شده بودم، دل تنگی ام مرا کشاند به … یک موقع انسان کاری دارد، سوالی دارد، حاجتی دارد می رود، خب عیب ندارد این هم خوب است. اما یک موقع فقط دل تنگ است، برای دیدار می رود، این دل تنگی برای دیدار الان هم برای ما امکان پذیر است یعنی اگر انسان ایّامی می شود که ایّامی است که متعلق به حضرات دل تنگ حضرات می شود، یاد حضرات می کند می تواند با این یاد به دیدار حضرات برود. اگر زمینی و یا درحقیقت سفر امکان پذیر بود می رفت واگر امکان پذیر نیست، شرایط مهیّا نیست، دلش را روانه می کند. آن اثر در این هم هست. دنبالش می فرماید که :«فأصابنی تلک الیل مَطرٌ و بَردً شدید» یک باران زیاد و سرمای شدید هم آن شب که من رسیدم به مدینه بود و«فانتهیت إلی بابه » وقتی رسیدم به درب خانه حضرت نصف شب بود دیگر نیمه شب بود و دیدم خب الان در زدن درست نیست امامم را من برای چه بیدار کنم یا مثلاً زابه راه کنم این موقع، نیمه شب بود « فقلت ما اطرقه هذه الساعه» در نمی زنم، پشت در می نشینم تا صبح، صبح که خلاصه وقت اذان شد که حضرت آن موقع می شود در، آن موقع در میزنم. «مااطرقه هذه الساعه وانتظر حتی اصبح فإنّی لَأُفکر فی ذلک» می گوید: در همین فکر بودم داشتم با خودم این را زمزمه می کردم که «إذاسمعته یقول » دیدم که حضرت از داخل خانه دارد صدا می زند آن خادمش را. «إذ سمعته یقول یا جاریه إفتح الباب ». درب خانه را باز کن «إفتح الباب لإبن عطاءفقد اصابه فی هذه الیله بردٌ و أذی» این سرما دارد اذیتش می کند، این باران اذیتش می کند، درب خانه را باز کن و بگذار بیاید. می گوید وقتی این را گفت: «قال فجائت وفتحت الباب فدخلت إلیه»[1]. این اختصاصی به ابن عطاء ندارد، اگر ما امروز در خانه امام باقر علیه السلام را این گونه بزنیم، بدانید همان گونه ای که در حدیث رُمیله گفتیم در جلسات قبل که آن جا داشت که «یا رُمیله إنّا مرضنا لمرضکم» وقتی شما مریض می شوید، ما مریض می شویم «إنا حَزنّا لحزنکم»[2] وقتی شما محزون می شوید ما هم محزون میشویم. امیرالمومنین علیه السلام فرمود: وقتی که شما دعا می کنید ما آمین می گوییم، وقتی شما دعا نکردید ما دعا می کنیم برایتان. اگر امام این قدر نظر دارد به ما، به ما مشتاق است، حواسش به ما هست حال ما با امام همین گونه هست که این رعایت اینجانب راداشته باشیم، اینگونه باشیم؟ این یک روایت شریف.
یک روایت دیگری می فرماید که : « عن أبی بصیر قال : دَخلتُ أبی عبدالله وأبی جعفر علیهم السلام» أبی بصیر می گوید: من هم بر امام باقر و امام صادق واردشده بودم، این مسأله برای هر دو امام اتفاق افتاده نسبت به من «فقلت لهما، أنتما ورثة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم» آیا شما وارثان پیغمبر هستید؟ « قال نعم قلت فرسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم وارث الأنبیاء، عَلِمَ کلّ ما عَلِموا» رسول خدا هم وارث همه ی انبیا بود هر چه را که آنها می دانستند او هم می دانست؟ « فقال لی نعم فقلت أنتم تقدرون علی أن تُحیوا الموتی» شما می توانید مرده را زنده کنید؟ می توانید تُبْرِءُوا اَلْأَكْمَهَ وَ اَلْأَبْرَصَ؟ کسی که کور است را شفا بدهید؟ کسی که برص دارد را شفا بدهید؟ خب أبوبصیر چه بوده؟ کور بوده است دیگر، این حرفش چه دارد؟ دلالت دارد. یعنی چه؟ من کور هستم، شما هم که می گویید وارث پیغمبر هستید و ما هم قبول داریم، آن ها هم که این کار را می کردند. همین؛ دیگر نمی گوید من را شفا بدهید. « فقال لی نعم» ما هم قدرت داریم «أَنْ تُحْيُوا اَلْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا اَلْأَكْمَهَ… نعم بإذن الله، ثم قال: اُدْنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ» خطاب می کند به ابوبصیرکه بیا جلو، نزدیک شو. «فَمَسَحَ يَدَهُ عَلَى عَيْنِي». دستش را به چشمم کشید. « و وجهی » و صورتم « فأبصرت الشمس و السماء و الأرض والبیوت». وقتی دست را به چشمم و صورتم کشید، دیدم همه چیز را می بینم خورشید را می بینم، نور را می بینم، خانه را می بینم، آسمان را می بینم. و کلُ شی فی الدار، هرچه در خانه بود را می بینم. «قَالَ أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ» اگر میخواهی همین گونه باشی یعنی بینا؛ ولی حساب کتابت روز قیامت مثل بقیه باشد. مردم هر طوری که حساب کتاب میدهند در قیامت تو هم همان طور باید حساب و کتاب پس بدهی. «أو تعود کما کنت ولک الجنه خالصا ». یا نه برگردی همان گونه که بودی کور باشی؛ امّا من تضمین بهشت را برایت می کنم. لک الجنه آن هم خالصا. «قلتُ اعود کماکنت» همان گونه می خواهم، بهشت را می خواهم. «فَمَسَحَ عَلَى عَيْنِي فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ». همان طوری که بودم همان طور شدم. بعد دارد می گوید علی ابن حکم می گوید من این را «فَحَدَّثْتُ بِهِ اِبْنَ أَبِي عُمَيْرٍ» من این را برای ابن ابی عمیر گفتم «قال أشهد أنّ هذا حق کما أنّ النهار حق »[3]. این حرف کاملاً درست است مثل اینکه روز روشن است، روشن بودن نور و روز حق است این حدیث هم و این بیان هم حق است، این هم یک روایت شریف که اگر به ما چیزی نمی دهند برای ما ذخیره کرده اند. اگر چیزی می دهند شاکر باشیم، چیزی نمی دهند ذخیره کردند؛ منتهی ما عمل به وظیفه مان باید بکنیم.
یک روایت دیگری دارد که این فقط من تند تند دارم این روایت را می خوانم روایت آخر را دلم می خواهد بر روی آن یک مکثی داشته باشم. این ها را دارم تند می خوانم. توضیح هم زیاد نمی دهم. باز دارد که از أبی بصیر روایت شده که :«قال دخلتُ المسجد» من داخل مسجد شدم «مع أبی جعفر علیه السلام » با امام باقر علیه السلام «و الناس یدخلون و یخرجون » مردم هم در حال رفت و آمد و ورود و خروج به مسجد بودند. «فقال لی ». أبو بصیر کور است دیگر. همراه امام باقر علیه السلام است. اگر از یکی سوال کند که امام باقر را دیدی اگر امام باقر کنارش هم باشد کسی تعجب نمی کند، چون کور است نمی گویند چرا این سوال را [می پرسد]. «سَلِ الناس هل یروننی» از مردم بپرس، امام باقر را ندیدید؟ أبو جعفر را ندید؟ «فکلُّ من لقیته قلت له» هرکه را من می دیدم که نزدیک می شود و صدایش می آید از او می پرسیدم «قلت له أرأیتَ أبا جعفر» أبا جعفر را ندیدی؟ «یقول لا» در حالی که و هو، ابو بصیر می گوید: واقفٌ در کنار من بود « حتّی دخل ابو هارون المکفوف». ابوهارون المکفوف داشت داخل می شد بر که؟ بر مسجد، قال « سل هذا». امام باقر فرمود از این هم بپرس. «فقلتُ هل رأیت أبا جعفر؟» آیا ابا جعفر را ندیدی؟ « فقال ألیس هو بقائم» کنارت ایستاده، «قال: وما علمک؟» از کجا می دانی؟ «قال و کیف لا اعلم و هو نورٌ ساطع» این دیگر با این چشم نیست؛ چون ابوهارون کور است. مکفوف یعنی چیزی که چشمش از بین رفته است. «وهو نورٌساطح قال و سمعت یقول لرجلٍ» ابوبصیر می گوید: دیدم که « سمعت لرجل من اهل الافريقيّة»، دیدم که امام باقر علیه السلام به یک شخصی که از اهل آفریقا بود وقتی رسید از او سؤال کرد « ما حال راشد» راشد حالش چطور است؟ از آن افریقایی پرسید راشد حالش چطور است؟ « قال خَلَّفتُهَ حیّاً صالحا». من وقتی می آمدم خوب بود حالش، زنده بود، خوب بود، آدم خوبی بود «یقرئک السلام» به شما هم سلام رساند.«قال رحمه الله ». امام باقر علیه السلام گفت خدا رحمتش کند از دنیا رفت. این دارد حال چه کسی را می پرسد؟ دوست این را که از آفریقا این آمده است، دوستش در آفریقا است. حضرت فرمود : رحمه الله قال ماتَ ؟ حضرت فرمود : قال نعم، قال متی؟ کی مُرد؟ من دو روز پیش سه روز پیش از آنجا راه افتادم مثلاً آمدم چند روز پیش دیدم او را. « قال بعدخروجک بیومین ». بعد از اینکه خارج شد، دو روز بعد از این که تو راه افتادی آمدی آن راشد هم از دنیا رفت. «قال: و اللّه ما مرض، و لا [كان] به علّة!» مریض نبود، هیچ مشکلی هم نداشت، علت خاصی هم نداشت، حضرت فرمودند که :« وإنما یموت من یموت ». بعضی ها با موت با مرض با علت می میرند، بعضی ها هم علت و مرضشان آشکار نیست. بعد دارد که ابوبصیر می گوید «فقلتُ مَنِ الرجل ؟». آن کسی که از دنیا رفت چگونه بود؟ یعنی مومن بود نبود، از حضرت سوال کردند. حضرت فرمودند :« قال رجل منا موال و لنا محب» این کسی که از دنیا رفت از موالیان ما بود از محبین ما بود که از دنیا رفت « ثم قال: أترون». اینجایش را ببینید همه ی اینها را خواندم برای اینکه اولاً حضرت به تمام حالات ما ناظر است. «أترون أن ليس لنا معكم أعين ناظرة» شما فکر می کنید ما چشم بینا نسبت به شما هرجا که باشید نداریم؟ «أترون آن لیس لنا معکم أعین ناظرة واسماعٌ سامعة» هر چه میگویید ما نمی شنویم؟ «بئس ما رأیتُم» اگر این نگاه را دارید… حالمان را ببینیم، ببینیم ما الآن حضرات را اعین ناظره بر خودمان می بینیم؟ اسماع سامعه بر خودمان، بر حرفهایمان می یابیم؟ می گوید اگر این طور نفهمیدی، بئسَ ما رأیتُم، خیلی نگاه غلطی دارید، بئس ما رأیتُم. والله لا…، قسم خورده حضرت، «والله لا یخفی علینا شیءٌمن أعمالکم». هیچ چیز از بر ما مخفی نیست. «فاحضرونا جمیعا». ما پیش شما حاضریم، معنی کردند یا شما پیش ما حاضرید. فرقی نمی کند. یا امر می کند یا موعظه. «عوّدوا أنفسکم الخیر». خودتان را به خیر، نفستان را به خیر عادت بدهید. « عودّوا أانفسکم بالخیر و کونوامن أهله تُعرفوا» طوری کنید به خیر شناخته بشوید، همه شما را به خیر بشناسند، «فإنی بهذا آمُرُ ولدی و شیعتی»[4]. من به شیعیانم و اولادم این سفارش را می کنم که «عودوّاأنفسکم بالخیر» هر خیری را می بینید، دست کوبنده داشته باشید. «لَهم یدٌ قارعه » دست کوبنده دارند، وارد می شوند.
این هم یک روایت شریف. من حالا چون می ترسم که وقت بگذرد، بگزارید این روایت را هم بخوانم بعد آن روایت آخر را بخوانم. این روایت دیگری که هستش که بعد آن روایت آخر را میخواهم بخوانم که آن اصل است. « کان رجلٌ من أهلِ الشام یختلف إلی أبی جعفر علیه السلام» یک کسی از شامیان که با اهل بیت میانه ی خوبی نداشتند ، این آمد و شد می کرد به خانه امام باقرعلیه السلام « و کان مرکزه بالمدینه » آمده بود در مدینه ساکن شده بود، شامی بود؛ ولی آمده بود در مدینه ساکن شده بود و به خانه امام باقر علیه السلام می آمد و می رفت، بعد اینجا دارد: « یختلف إلی مجلس أبی جعفر، یقول : له » به امام باقر علیه اسلام گفت که :«یا محمد» خطاب را ببینید، اسم را این گونه می برد، یعنی امام را امام که نمی داند، محبّ امام هم نیست، تعبیر اسم کوچک را می برد آن هم بی ادبانه. « یا محمد ألا تری إنی و إنما أغشی مجلسک حیاء منّی منک» فکر نکن که من می آیم به مجلس تو دوستت دارم یا با یک علاقه ای می آیم؛ نه، من با علاقه نمی آیم. دوستت هم ندارم؛ اما «و لا اقول إنّ أحداً فی الأرض أبغض إلیّ منکم أهل البیت». از شما دشمن تر در به اصلاح پیش من در بین اهل ارض کسی نیست، حالا این هم نوبرش است که یک کسی حالا دشمن هستی چرا می آیی و می گویی؟ گفتنش بدتر است این است که آدم دشمنی دارد، دشمنی داری حالا- می گوید امّا « واعلم أنّ طاعة الله و طاعة رسوله و طاعة امیرالمومنین فی بُغضکم » یقین دارم، علم دارم، که طاعت خدا، طاعت رسول خدا و طاعت امیرالمونین یعنی حاکمی که آن زمان هست طاعت امیرالمؤمنین فی بغضکم، همه شما را دشمن بدارم این طاعت است طاعت خدا و رسول و امیرالمؤمنین که در آن زمان هست. ولکن آن چیزی که باعث شد من بیایم به مجلس شما « اراکَ رجلاً فصیحاً لک ادبٌ وحسنُ لفظٍ» من می بینم تو فصیح هستی، ادب داری، حُسنِ لفظ داری، یعنی حرف زدنت زیبا است، خوشم می آید از حرف زدنت، خیلی. یک شخصی این گونه بیاید، جلوی امام باقر علیه السلام با این بیان، حالا سرنوشت را ببینیم، ببینیم ما از این ها کمتر می شویم. «فإنّما اختلافی إلیک لحسن أدبک». اگر می آیم و می روم بدان دشمنت هستم، اما با این حسن ادب تو و با این صوت خوبت، لفظت است که می آیم و میروم. «و کان أبو جعفر علیه السلام یقول له خیراً». امام باقر علیه السلام هم برایش خلاصه دعا کرد یک حرف خوبی برایش زد، چیزی نگفت. «یقول لَن تخفی علی الله خافیة» حضرت فرمودند :«یقول له خیرا و یقول لَن تخفی علی الله خافیه». خدا از پنهان ها مطلع است، پنهان نمی شود، یعنی این را حالا نمی گفتی هم، خدا بالاخره می دانست. یکی ، یکی هم از آینده ای که تو خبر نداری الآن خدا خبر دارد، که همین رفت و آمد هایت هم بی اثر نیست، حالا ببینید؛ «فلم یلبث الشامی» طولی نکشید که این شامی «إلّا قلیلاً حتی مَرِضَ واشتد وَجَعه» مریض شد و شدت گرفت مریضی اش، « فلما ثَقُلَ دعا ولیّه» وقتی که مریضیش سنگین شد دیگر تقریباً آخر های عمرش بود، دعا ولیَه آن به اصطلاح وصیّ خودش را یا کسی که نزدیک خودش بود را صدا زد یا وکیل. « و قال له إذا أنت مددت علیَّ الثوب» وقتی که این پارچه را کشیدی، روی من «فأت محمد ابن علی» برو پیش محمد ابن علی « و سله ان یصلی علیَّ» از او بخواه که او بر من نماز بخواند. حالا همین که می گفت مبغوض ترین هستی، درآن لحظه می گوید که برو بگو او بیاید نماز بخواند. «واعلمه أنی أنا الذی أمرتک بذلک» به او بگو من گفتم، بعد هم لفظ را ببین «إنی أمرتک ». یعنی حتّی اینجا می گوید من به تو امرکردم که تو بروی که یک وقت فکر نکند که خودت آمدی از قِبَل خودت. من گفتم. «فلّما ان کان فی نصف الیل» وقتی که نیمه شب شد و این از دنیا رفت و من هم میدانستم که الان وقت نماز محمد ابن علی هست، آن وصی می گوید، من هم رفتم مسجد و دیدم که مشغول نماز است «تورک و کان اذا صَلَّی عقب فی مجلسه» وقتی که نمازش تمام می شد، بر میگشت به عقب به آن جا که نشسته بود. « قال له» آنجا به او « یا أبا جعفرإن فلان الشامی قد هلک و هو یسألک ان تصلی علیه» می خواهد که شما نماز بخوانید برای او. «فقال أبو جعفر کلاّ إنَّ بلادَ الشامِ، بلادٌ صردٌ والحجازُ بلادً حَرٌ» نه نمرده است. حالا اینها پارچه را کشیده بودند بر رویش، این نمرده، بلاد شام آنجا خنک است هوا. حجاز گرم است هوا و اینجا گرمای هوا بر او فشار آورده و حالت موت پیداکرده، بعد می فرماید که: «لهبها شدید» هم گرم است و هم هوا سوزان است. « فانطلق برو فلا تعجلنَّ علی صاحبک» عجله نکنید در کفن و دفن، صبر کنید،«حتی آتیکم» تا من بیایم. « ثم قام عليه السلام من مجلسه فأخذ عليه السلام وضوءا ثم عاد فصلى ركعتين» یک وضوی جدیدی گرفتند، دوباره دورکعت نماز خواندند. « ثم مد يده تلقاء وجهه ما شاء الله » یک مدتی دستشان به سوی خدا دراز بود « ثمّ خرَّ ساجدا» سجده کردند «حتی طلعت الشمس» تا وقتی که خورشید طلوع کرد، « ثم نهض علیه السلام» حضرت بلند شدند. « فانتهی إلی منزل الشامی». رفتند به آن سو، «فدخل علیه فدعاه فأجابه». صدا زد آن شامی را و شامی هم فأجابه جواب داد. «ثمّ اجلسه-نشاندش-واسنده و دعا له و برای او به اصطلاح تقاضا کرد که سویقی بیاورند. «بسویق». حالا نه سویق گرم حالا میگویند. بعداً فسقاه. آن را به خوردش داد. « وقال لأهله: املئوا جوفه وبردوا صدره بالطعام البارد» بیاورید یک چیز هایی بخورد. الآن گرسنه است. این ولی هرچه که می آورید خنک باشد. از چیز هایی باشد که با مزاج این سازگار باشد. «ثم انصرف علیه السلام» حضرت برگشتند؛ همین قدر طرف زنده شد و برگشتند، این حیات چه می گویند؟ زندگی پس از زندگی. یکی از مصادیق زندگی پس از زندگی است« فلم یَلبَث إلاّ قلیلاً» طولی نکشید « حتّی عوفیَ الشامی» شامی خوب شد. «فأتی أبا جعفر علیه السلام فقال اُخلنی فاخلاه». می شود تنهایی با شما صحبت کنم؟ یعنی بقیه بروند نباشند من تنها باشم. حضرت هم خالی کردند. «فقال أشهد أنّک حجه الله علی خلقه ». من شهادت می دهم تو حجت خدایی بر خلق، «و بابه الذی یؤتی منه ». باب به سوی خدا شما هستید. «فمن اتی من غیرک خاب و خسر» هر کسی از غیر شما بیاید او خاب و خسر، خسران کرده، او مبتلای به خیبه شده. «وضلّ ضلالاًبعیدا.» «قال له أبو جعفرعلیه السلام : وما بدا لک؟». چه باعث شد نظرت تغییر کند از آن چیزی که داشتی؟ « قال : أشهد انّی عهدت بروحی وعاینتُ بعینی» قسم به خدا که من وقتی که روحم قبض شد و خودم دیدم-این همان زندگی پس از زندگی کاملش است در اینجا – دیدم روحم قبض شد و عاینت بعینی، با چشم خودم دیدم که روحم قبض شد « فلم يتفاجأني إلا » هنوز تام نشده بود و کامل نشده بود «إلّا و مناد ینادی » که « أَسمَعه بأُذُنی » با گوش های خودم شنیدم «ینادی و ما أنا بالنائم » خواب هم نبودم، که این ها را در خواب دیده باشم. منادی گفت «ردّوا علیه روحَهُ » روحش را به او برگردانید. به این «فقد سألنا ذلک محمد ابن علی» یعنی آن وقت است که حضرت مشغول دعا بوده. داشته دعا می کرده که روح این برگردد و این با این که این چه شده بوده؟ می گوید یقین داشتم مردم، همه چیز برایم محقق شده بود، اما آن جا «ردّوا علیه روحَهُ فقد سألنا ذلک محمد ابن علی فقال له أبو جعفر اما علمت ان الله یحبّ العبد و یبغض عمله» نشنیدی که گاهی خدا یک شخصی را دوست دارد، اما عملش را دوست ندارد؟ یعنی عمل تو قبلاً مورد رضای خدا نبود اما خودت را دوست داشت، هنوز از چشم خدا نیفتاده بودی، «ویبغض العبد و یحبّ عمله» گاهی یک کسی را ذاتش را دشمن دارد اما عملش عمل خوبی ممکن است از او باشد. «فصار بعد ذلک من اصحاب أبی جعفر علیه السلام »[5]. ما به نسبت امام هایمان این گونه معتقدیم که این ها هوای ما را دارند، یک کسی که آمده این گونه با حضرت گفته از شما مبغوض تر پیش من نیست، فکر نکنی می آیم و می روم دوستت دارم، نه، اصلا این گونه نیست، با یک شخص این گونه، این گونه برخورد می کنند؛ فکر می کنید با مومنینشان با محبینشان با شیعیانشان در وقت های سختی چگونه رفتار می کنند؟ این روایت هم از او عبور بکنیم نمی خواهم خیلی مانور بدهم.
روایت شریفی در تحف العقول است، می گوید: که روزی حضرت « حضره علیه السلام ذات یوم جماعة من الشیعه» یک عده ای از شیعیان آمده بودند خدمت حضرت «فوعظهم و حضرهم وهم ساهون لاهون». حواسشان پرت بود این شعیان، آمدند محضر امام، اما رعایتی، حریمی، ساهون لاهون، اصلاً انگار نه انگار… «فأغاظه ذلک». حضرت وقتی این را دید که این ها اصلا چه از شیعه بودند؟ فأغاضه ذلک، حضرت خیلی به غیظ آمد، خیلی ناراحت شد، «فأطرق مَلیّا». سرش را انداختند پایین مدتی. این شیعیان منتسب به حضرت هستند. پیش خدا، ملائکه اینها را شیعیان حضرات می بینند، فأطرق مَلیّا، می فرمایند در روایات که :« کونوا لنا زیناً و لا تکونوا لنا شیناً»[6]. وقتی که لاهون ساهون ، لهو و سهو همه ی وجود اینها را فرا گرفته باشد، «فأغاظه ذلک و اطرق ملیّا» مدتی حضرت سرش را پایین انداخت، حالا در آن مدت بر حضرت چه گذشت از دست این شیعیانی که آنجا در محضرش بودند… « ثم رفع رأسه إلیهم » سرش را بلند کرد«فقال إن کلامی لو وقع طرف منه فی قلب أحدکم لصار میّتاً ». اگر یک ذره کلام من در وجود شما اثر می گذاشت، باید الآن مرده باشید، چقدر بی تفاوتی! یعنی کلام امام اگر انسان آماده باشد، انسان را مُنخلع می کند. حالا این میته، ممکن است، میته ظاهری باشد ممکن است میته میته ی موتوا قبل أن تموتوا[7] باشد. بعد می فرماید که :« ألا یا اشباحاً…». ممکن است ما هم مخاطب… اگر حالمان لاهون ساهون باشیم، ممکن است مخاطب به این کلام امام باشیم. «الا یا اشباحاً بلا ارواح ». شما فقط یک جسد بلا روح هستید. حیاتی در وجود شما نیست. «ألا یا اشباحاً بلا أرواح و ذباباً بلا مصباح ». تاریکی هستید که هیچ نوری در وجودتان نیست، «کأنکم خُشُبٌ مُسُنِدَة[8]» مثل یک چوب خشکیده هستید که هیچ چیزی در آن اثر نمی کند « و اَصنام مریدَة، ألا تأخذون الذهب من الحجر». برای شما فرقی نمی کند طلا از سنگ؟ یعنی آن موعظه ای که نافع است با یک حرف عادی برایتان فرقی نمی کند؟ این ها حال ما است، من خودم واقعاً وقتی داشتم این را نگاه می کردم دیدم حقیقتاً این لاهون ساهون، این فرق نگذاشتن… کلام حضرات را می خوانیم اما هیچ حیاتی در وجودمان ایجاد نمی کند. « ألا تأخذون الذهب من الحجر، ألاتقتبسون الضیاء من النّور الأزهر» نور ازهر با ضیا که یک تابش و انعکاس است فرقی برای شما نمی کند؟ حقیقت با مجاز فرقی برای شما نمی کند؟ « ألا تأخذون اللؤلؤ من البحر» بحر ماییم. لؤلؤ را از بحر نمی گیرید؟ کاری ندارید، برایتان فرقی نمی کند. «خذوا الکلمه الطیبه ممن قالها وإن لم یعمل بها » اقلاً کلام را قدرش را بدانید حتّی اگر عمل نمی کنید. «فإنّ الله یقول الذین یستمعون القول و فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله[9] ویحک یا مغرور» ای گول خورده وای بر تو. « ألا تحمد من تعطیه فانیا و یعطیک باقیا» قدر نمی دانی کسی که از تو فانی را می گیرد به تو بقا را می دهد ابدیت را می دهد، درهمی را از تو صدقه می گیرد، اما به تو دراهمی را می دهد در قبالش که آن ها باقی اند. این درهم فانی بود، خیلی نکته عجیبی است. یعنی اگر می فرمایند که گاهی یک درهم بدهید ده درهم ما می دهیم ده برابر یا تا هفتصد برابر در قرآن می فرماید، فقط این نیست که هفتصد برابر باشد؛ بلکه آن یک درهمی که ما می دهیم چیست؟ فانی است. آن هفتصد تایی که خدا می دهد باقی است، اصلا ماهیتش متفاوت است، من آنی را که خرج می کنم ، خرج نکنم تمام می شود می رود، اما آنی که خدا می دهد تا ابدیت باقی است، نگوییم فقط هفتصد برابر، هفتصد برابرش با ضمیمه ی فنا و بقایش است، تعبیر را دقت بکنید. «ألا تحمد من تعطیه فانیاً» تو به او فانی را می دهی، «و یعطیک باقیاً». آن باقی را به تو می دهد. «درهمٌ یفنی» درهمی که فانی می شود «بعشرة تبقی إلی سبعمائةٍ ضعفٍ مضاعفة من جوادٍ کریم». یک درهم درمقابل ده درهم بلکه هفتصد درهم بلکه اضعاف مضاعفه اش؛ آن هم از جواد. «آتاک الله عند مکافأة هو مطعمک و ساقیک». کی آن را می دهد؟ آتاک الله، این باقی را، مکافأة جزائا، هو مطعمک، او مطعم تو است، ساقی تو است، او کأس را برای تو جام را می دهد، معافیک و او پوشاننده تو است، او معافیک او کافی است، او «ساترک ممّن یراعیک من حفظک فی لیلِکَ و نهارک» چه کسی تو را در شب و روز نگه می دارد، «و أجابک عند اضطرارک و عزم لک علی الرشد فی إختبارک». که این کارها را با تو می کند؟ «کأنّک قد نسیتَ لیالی» یادت رفته؟ اوقاتی را که چه حالاتی داشتی، خدا از آن حالات نجاتت داده، ازآن سختی ها راحتت کرده، «کأنَّک قد نسیت لیالی أوجاعک» شب های دردت را یادت رفته؟ «أوجاعک و خوفک دعوته فاستجاب لک فاستوجب بجمیل صنیعه الشکر» می طلبید که با شکر جمیل در مقابل خدا باشی. «فنسیته فی من ذُکِر، و خالفته فی ما أمر». یادت رفت خدا را؟ «ویلکَ إنّما أنت لص من نصوص الذنوب» وای برتو، تو یک دزدی از دزدان گناه هستی. «لص من نصوص الذنوب، کلّما عرضت لک شهوهٌ، أو إرتکاب ذنبٍ سارعتَ إلیه» وقتی پیش می آید، با سرعت به سمتش می روی، «و أقدمت بجهلک علیه» خودت جلو میروی، قدم میگذاری، با جهلت «فارتکبته کأنّک لست بعینِ الله». این کار را میکنی اصلاً انگار نه انگار جلوی چشم خدا هستی، «أو کأنّ الله لیس لک بالمرصاد» انگار نه انگار خدا در کمین است، حواست جمع نیست. « یا طالب الجنة» ای کسی که دنبال جنت هستی«ما أطوَل نومک و أکَّل مطیّتک» چقدر خوابت طولانی است، چقدر مطیه و مرکبت کلیل و کند است «وأکلّ مطیتک وأوهی همتّک» چقدربی همتی. «فللّه أنت من طالب و مطلوب» این چه طلبی است؟ «و یا هارباً من النار» ای که تو می گویی از آتش گریزانم، « ما أحث مطیتک إلیها» چقدر مرکبت تند به سوی آتش می رود! «ما أحث مطیتک إلیها و ما أکسب لما یوقعک فیها» چقدر کارهایت همه آماده می کند تو را که در آن جا بیندازد، گفتن که وقت هم تمام است. « اُنظروا إلی هذه القبور، سطوراً بأفناءِ الدور» ببینید قبر ها را چقدر به هم نزدیک هستند. بعد دنبالش حضرت می گوید که سه روز… «یابن الأیّام الثلاث» تو فرزند سه روز هستی. «یومک الذی وُلدت فیه و یومک الذی تنزل فیه قبرک». روزی که به دنیا آمدی و روزی که در قبر قرارت می دهند. «و یومک الذی تخرج فیه إلی ربک فیاله یومٍ عظیم» در این سه روز چگونه می خواهی جواب بدهی؟ « یا ذوی الهیئه المعجبة»[10] ای کسی که برای خودت ارزش قائلی، خب گذشت. دیگر حالا بقیه اش را خود دوستان می خوانند.
إن شالله توسلاتی که بعد از این به امام باقر علیه السلام می شود توسط مداح اهل بیت إن شاءلله مورد قبول باشد. امشب إن شاءالله جزای ما را، حیات قلوب ما نسبت به مواعظ حضرات و زنده شدن ما نسبت به ارتباط با حضرات قرار بدهند، خودشان دست ما را بگیرند، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] . الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۹۴، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۷، كشف الغمة ، ج۲، ص۱۳۹، اثبات الهداة ، ج۴، ص۱۰۳، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۵، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۴۵، ، المناقب ، ج۴، ص۱۸۸
[2] . مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۴۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۷۶، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۵۴،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۹، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۷۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۴۰، ، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۱۵۶، رجال الکشی ، ج۱، ص۱۰۲
[3] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۶۹، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۴۸، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۷، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۰۱،، الکافي ، ج۱، ص۴۷۰، إعلام الوری ، ج۱، ص۵۰۳، الوافي ، ج۳، ص۷۷۰، اثبات الهداة ، ج۴، ص۹۶، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۴۷، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۱۰۷، ، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۵۰، دلائل الإمامة ، ج۱، ص۲۲۶، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۷۱۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۴۹، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۲۰۱، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۱۴۷
[4] . الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۹۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۱۷۳، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۴۳، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۶۹، اثبات الهداة ، ج۴، ص۱۱۱، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۰۲
[5] . الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۱۰، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۳، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۰۶
[6] . مستدرك الوسائل ، ج۸، ص۳۱۴، بحار الأنوار ، ج۸۵، ص۱۱۹، بحار الأنوار ، ج۶۵، ص۱۵۱، الأمالی (للصدوق) ، ج۱، ص۴۰۰، الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۴۰، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۱۹۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۳۱۰، تحف العقول ، ج۱، ص۴۸۷، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۳۷۲، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۶۷، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۶۲۸، روضة الواعظین ، ج۲، ص۴۶۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۸۸، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۷۳، بحار الأنوار ، ج۶۸، ص۲۸۶، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۷۹۳، ، أعلام الدین ، ج۱، ص۱۴۳، وسائل الشیعة ، ج۱۲، ص۸
اولین کسی باشید که برای “درس اخلاق، ورود به ماه ذیالحجة” دیدگاه میگذارید;