بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی این مثنوی تأخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد
مباحث مقدماتی در بحث گذشته مطرح شد همانند حقیقت علم، نحوه ی شاگردی ، نحوه شاگرد پروری ، ارکان علم ، عبودیت چگونه بر علم استوار است ، این مباحث به طور مفصل گذشت. همچنین مباحث مختلفی مانند: اونجایی که حضرت در مقام بیان حقیقت عبودیت بودند و حقیقت عبودیت را بر سه رکن کردند و در رابطه با این سه رکن صحبت شد که باید این ها سیره عملیه باشد نه فقط شنیدن باشد یعنی انسان برای هر کدام از اینها عهدی برای خودش و مدتی همراه با دیگران قرار بدهد و عملیاتی کند، مثلا در رابطه با اون سه رکن حقیقت عبودیت که 1. «أن لا یری العبد لنفسه ما خوله الله ملکا» یعنی واقعا برای خودش مالکیتی در آنچه که خدای سبحان برای او قرار داده نبیند. با این نگاه که مالک خداست چقدر زندگی متفاوت می شود . بله مالکیت های ما در قبال همدیگر است اما در قبال خداوند مالکیتی نیست. یعنی وقتی رابطه با خدا دیده می شود برای انسان مالکیتی نیست یعنی در حقیقت این اشیاء در دست ما امانت است ؛ اگر اینجوری شد ، زندگی انسان تبدیل به زندگی به امر و نهی الهی است وهمه اش مقدس می شود حتی دیگر مباح نیست. چون در رابطه با ملک خداست که در حال تصرف است و باید ملک خدا را باید در جهت رضا خدا مصرف کند فلذا تمام زندگی انسانی که به صورت عادی طی می شد، غذا می خورد ، لباس می پوشید ، در فضایی که زندگی می کرد همه ی آنچه که ممکن بود متعلقِ ملک و کار و تصرف او در بیاید حتی زمینی که روی آن راه می رود ، هوایی که نفس می کشد، ملک خداست. اگر باور کرد که ملک خداست با این باور بر ملک خدا، حال انسان به صورت دائم در ارتباط با خداست یعنی ذکر می شود یعنی دائما ذکر دارد و دائما ذاکر است و دیگر غافل نیست، غافل کسی است که در حال زندگی است و تصرفاتش را انجام می دهد و حشر با خدا ندارد ولی کسی که اون نگاه را دارد، همه اش در حال ذکر است، چون می بیند هر لحظه اش مثلا می خواهد به چیزی نگاه کند، می گوید این تصرف در ملک خداست، نفس می کشد، تصرف در ملک خداست یعنی نه فقط آن چه که در بیرون است بلکه مرتبط با انسان و اعضاء و جوارح انسان است و انسان وقتی اختیارا می خواهد آن ها را به کار گیرد، همه ی این تصرفات ، تصرفات اختیاری می شود و اذن می خواهد. این غیر از کسی است که آزاد است ، خدا نگفته است که اگر این کار را نکردید حرام است اما کسی که سالک و قصد حرکت کرده و می خواهد به نسبت دیگران یک قدم جلو تر حرکت کند تا بقیه به دنبالش راه بیافتد و قرب خدا را می خواهد و آمده و گفته می می خواهم طلبه باشم ، میخواهم حالت ویژه ای داشته باشم در ارتباط با خدا ، من نمیخواهم مانند افراد عادی که در جامعه زندگی می کنند، با اینکه افراد عادی، نماز و روزه ی خودشان را می خوانند و در عین حال آدم های خوبی هستند و اینها به نسبت خودشان بهشتی هم هستند اما کسی که بهشت را ثمن بدنش می داند و نفسش را بالاتر بهشت می داند ، قطعا حشرش و ارتباطش دائما باید با خدا باشد.
این مطالب مروری بر جلسات گذشته بود ، منتهی از باب اینکه یادآوری شود چرا که این بحث ها بحث های کاربردی است نه بحث های نظری است ، عملیاتی است نه تفکری که انسان صرفا فکر کند؛ بله فکر هم میخواهد و فکر نیز اثر دارد همین که انسان اندیشه کرد و این را اینگونه یافت می تواند عمل بکند اما اگر در اندیشه ماند و حرکتی ایجاد نکرد، عرض کردیم که اخلاق در نگاه و منظر الهی رفتن و رسیدن است نه نشستن و شنیدن. اگر ما می نشینیم و نگاه می کنیم مثل این است که در یکی از منازل حرکت نشستیم و یک توقفی کردیم و در عین حال توشه ای به همراه خود داریم تا حرکتمون قوی تر شود و الا اینکه فکر کنیم آمده ایم و نشستیم و صرفا شنیدیم و حالمان هم با این شنیدن خوب شد و حال خوشی بهمان دست داد و گفتیم الحمدالله چه احادیث خوب و نورانیی شنیده شد ؛ این انسان را حرکت نمی دهد ، 10 سال دیگر هم آدم باز می نشیند و می شنود اما فقط نشسته و شنیده است. اگر انسان یک چیزی را شنید و مطابق آن حرکت کرد و چیز بعدی را که می شنود ، در منزل بعدی به کارش می آید اما اگر دائما فقط شنید؛ حرف های بعدی هم به کارش نمی آید و صرفا بار انسان در اتمام حجّت خدا در مقابل انسان و بر علیه او ، تمام تر می شود، چون فقط بیشتر فقط شنید.
یکی دیگر از ارکان همین بود که «أن لا یری العبد لنفسه فی ما خوَّله الله ملکا و لأنَّ العبید لا یکون لهم الملک» عبد که مالک نیست.
و ادامه میدهد « وَ لا یُدَبِّر العبد لنفسه تدبیراً» عبد برای خودش ، نزد خودش تدبیر نمی کند بلکه نگاه می کند که خدا برای او چه تدبیری قرار داده است. نمی گوید که بیکار می نشنید و هیچ تدبیری نمی کند،یعنی رها می کند؛ نه! این نیست بلکه نگاه می کند که خدا چه تدبیری برای او قرار داده است.
این مطالب را هر روز یادآوری کنیم و متوجه باشیم به اینکه در حقیقت مال، مالُ الله است و من امانت دار خدا هستم و تصرف در مال الهی باید با اذن خدا باشد و این مطلب دوم که می گوید عبد برای خودش تدبیر نمی کند یعنی به هر جا که می رسیم ببین خدا مقصودش از ما در این کار چیست و از ما چه چیزی می خواهد. قطعا ما را رها نکرده است، قطعا یک ترجیحی بر جهات دیگر دارد، ممکن است چند جهت پیش روی آدم، مباح باشد، آدم هم هر کدام را انجام بدهد، عیبی ندارد اما مباح برای کسی مباح است که مرتبه ی اول ایمان را می خواهد طی کند و تازه می خواهد در دایره مؤمنین باشد اما برای کسی که می خواهد در دایره ی ایمان، به مراتب بالای اسلام و ایمان برسد، مباحات دائما محدود و کمتر می شود. اگر دیدید مباحات در زندگیمان زیاد است، معلوم می شود هنوز در مرتبه اول ایمان هستیم. اگر دیدیم که مباحات کمتر می شود بلکه مباحات برای انسان امر و نهی می شود؛ این مطلب تعبیر شده به «حسنات الأبرار، سیئات المقربین» ؛ برای عده ای که «ابرار» حسنة محسوب می شود، برای مقربین تبدیل به سئیة می شود، ما درست است که قدم های اول هستیم اما می خواهیم به سمت مقربین حرکت کنیم و باید در همین قدم های اول کم کم خودمان را از او سطح و لایه ی عمومی جدا بکنیم ، جهت گیریمان باید با بقیه ی مردم ، یک مقداری متفاوت باشد، با این نگاه نمیخواهیم بقیه مردم را تحقیر کنیم، همین کسانی که کسب و کار می کنند، خیلی از آن ها ممکن است از مقربین باشند و مراقبات داشته باشند اما به نگاه عمومی به این ها می گوییم کسانی که می خواهند، حدّ اولی اسلام را رعایت کنند و صرفا از اسلام خارج نباشند؛ ما در این جایگاه نمی خواهیم در اون حد و حیطه باشیم ؛ ما می خواهیم که در این مرتبه باشیم اما قانع به این مرتبه نباید باشیم.
پس اگر یک جلسه روایت و مباحث روایی را می بینیم، دقت کنیم و ببینیم که چگونه این مسائل و مباحث را عملیاتی بکنیم و ببینیم چقدر در زندگی ما میتواند تأثیر بگذارد؛ اگر ملکه شد ، می بینیم که می توانیم قدم بعدی را برداریم.
امام صادق (ع) در این روایت ، مسیر را قدم به قدم طی می کند و با یکدیگر مترتب است، لذا در این جا این قدم « أن لا یری العبد لنفسه فی ما خوَّله الله ملکا » ، اینکه مالکیت برای خودش نبیند، خود قدمی است و بعداز آن « وَ لا یُدَبِّر العبد لنفسه تدبیراً»؛ دیگر برای نفس خودش از قِبَل خودش تدبیری نمی کند، صبر می کند و می بیند که خداوند متعال برای او چه خواسته است؛ این قدم در اول راه سخت است به گونه ای که انسان ممکن است فکر کند که بر سر دو راهی ها ، سه راهی ها گیر کند و نمیداند کدام را انجام بدهد اما ممکن است بتواند تشخیص بدهد که یک تعدادی از این راه ها نسبت به بقیه مسیر های موجود ، نزد خداوند محبوب تر است یعنی اختیارش و مباح بودن را از سه راه تبدیل کرده است به مثلا دو راه؛ خود همین حد زدن که همه ی راه ها مقابل این مباح بودند و کمترش کرد؛ خود این یک مرتبه تدبیر الهی است که انسان می ببیند که خداوند این مسیر ها را بیشتر می پسندد تا بقیه راه های موجود. با اینکه چند راه است اما این یک مرتبه عالی تر است.
تمام راه هایی که ما میخواهیم برویم به دنبال این هستیم که تمام زندگیمون تحت امر و نهی خداوند قرار بگیرد، اگر در رابطه با ملائکه ، خداوند می فرماید « يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»[1] این ها فعلشان تابع امر خداوند متعال است . در بعضی از روایات داریم که زندگی مؤمنان به جایی می رسد که تابع امر و نهی ، فقط خداوند است. خیلی زیباست می فرمایند: انسان در بهشت به امر و نهی زنده است. اما در آن جا دیگر امر و نهی ، امر و نهی تشریعی نیست. دقت کنید ؛ ملائکه به امر و نهی زنده اند یعنی لحظه به لحظه ی زندگیشان و هر فعلی از افعالشان به امر است، « يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»[2] ؛ هیچ جای مباح ندارند.
بعضی از اولیاء الهی ، در کتاب هایشان که این کتاب ها نتیجه مشاهداتشان بوده است، ذکر کرده اند که اگر رجل الهی در یک حاکمیتی به حاکمیت برسد و مردم تحت حاکمیت رجل الهی قرار بگیرند، زندگی ها به سمت سلوک الی الله ، سریعتر حرکت می کند. به این خاطر که خیلی از جاهایی که در حکومت طاغوت برای انسان مباح است، در حکومت رجل الهی حکم پیدا می کند. مثلا عبور چراغ قرمز در زمان شاه، جریمه داشت و اگر منجر به صدمه به کس دیگری زده میشد، حرمت تبعی پیدا می کرد به لحاظ این ضرر به دیگری اما در حکومت اسلامی، عبور از چراغ قرمز جزو قانون جمهوری اسلامی شده و حرام می شود. خدمت در جمهوری اسلامی همان خدمتی است که در گذشته در جایی که حرام نبوده اون اشتغال در اون فضا، فقط حقوق اش گرفته می گرفته است اما اگر حکومت اسلامی ، تمامش امر دارد و قرب الی الله ایجاد میکند؛ ببینید چقدر متفاوت می شود! همین مقدار سرعت سلوک انسان بیشتر می شود و هر چقدر انسان احکامی که به او متوجه می شود ، اوامر و نواهیش بیشتر شود و مباحاتش کمتر شود یعنی دائما در حال حاکم کردن، اراده خدا به جای اراده خودش، در وجودش است. اراده من آن مباحاتی بود که میخواستم خودم تصمیم بگیرم اما حالا خدا برایم تصمیم می گیرد و من اختیارا با فهم و علم به جایی رسیدم که علم و اختیار خدا را بر علم و اختیار خودم ترجیح بدم ، خدا عالم تر است و علمش مطابق با نظام احسن است یا من؟! اگر قرار شد که یک جایی علم خدا یا علم من جاری بشود در وجودم ، کدام بهتر است؟
مثلا وقتی نزد دکتر می رویم ، علم دکتر را بالاتر از علم خود می دانیم در نظام صحت؛ اگر می گوییم تقلید یعنی علم مجتهد را در این مسئله بالاتر از می دانیم به همین خاطر می گوییم باید تبیعیت شود. حالا وقتی دائر می شود بین این که علم من جاری شود یا علم خداوند، این اصلا قابل و قیاس و تحمل نیست ، معلوم است که علم خدا در وجود من جاری شود أولی است تا علم من.
لذا وقتی انسان اراده و علم الهی جاری می شود، این انسان ، معصوم می شود، این انسان واصل می شود؛ لذا این تحققش سخت است و باید کم کم ایجادش کرد، به همین خاطر دایره مباحات را باید کم کم تنگ کرد و یک دفعه نمی شود کم کرد بلکه باید به آرامی کم کرد.
لذا می بینید که این حدیث آمده و این بحث برایمان مطرح کرده و این راه را جلوی پایمان می گذارد که کم کم یکی یکی دایره ی مباحات را در وجودمان تنگ تر بکنیم تا اراده ی خدا در وجودمان حاکم تر بشود ، اون اراده ای که اگر حاکم نشود ، انسان در رَده ی اول ایمان باقی می ماند، از ایمان خارج نمی شود اما مراتب وصول و وصال با مراتب اراده الهی است که بالا می رود.
و در ادامه روایت می فرماید: « وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ» این ثمره اون دو مسئله بود که گفته شد.
تا اینجا رسیده بودیم که حضرت 9 چیز را وصیت کرده بود تا هر کسی می خواهد راه سلوک به سوی خدا را آغاز کند. « قال(ع): أوصیک بتسعة أشیاء فإنها وصیتی لمریدی الطریق إلى الله تعالى» برای کسی است در وجودش أرحیل به پا کرده که می خواهد راه بیافتد و آماده حرکت است. یعنی عنوان بصری درست است که به تو این ها را به تو می گویم اما این فقط برای تو نیست بلکه همه ی کسانی که مرید طریق هستند، وصیت سفارشی برای آن ها نیز می باشد.
بعد از خداوند سبحان در خواست می کنند که توفیق بدهد تا بتواند این ها را انجام بدهد، فرمودند: « ثلاثة منها فی ریاضة النفس ، و ثلاثة منها فی الحلم ، و ثلاثة منها فی العلم» سه تا از آنها در ریاضت نفس است ، سه تا در حلم و سه تای دیگر در علم.
سه تایی که در ریاضت نفس است، فرمودند: « فإیّاک أَن تَأکُلَ» ؛ از ساده ترین مسئله شروع کرده است و عایق ها و مانع های اساسی حرکت انسان می تواند باشد را بیان کرده است به این جهت که توجه به بدن اگر جدّي و بیش از حد باشد، موجب می شود که انسان از طریق باز بماند و اینکه انسان تن و بدن اش را خودش ببیند. می فرماید برای اینکه تَنِت را خودت نبینی ، باید بدانی که تو بالاتر از بدن هستی و این بدن مرکب توست که مدتی با توست و جا می ماند و تو می روی. بدن در زمین خاک می شود ولی تو باقی می مانی.« اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا»[3] تو باقی می مانی و بدن فانی می شود. می فرماید اولین از اون سه تایی که برای ریاضت نفس «فإیاک أن تأکل ما لا تشتهیه» اونی را که اشتها نداری، نخور؛ مثلا در جمع نشستیم ، میلی هم نداریم اما دور هم می خوریم یا وسط روز است، گشنه یمان نیست اما می خوریم ؛ حالا آجیل خوری هستش یا زیادی خوری است یا هوس کردن و… که قبلا توضیحش داده شده است.
« فإنه یورث الحماقة والبله» کسی که این کار را کرد، احمق و ابله می شود، اون زیرکی و فتانت از وجودش رخت بر می بندد؛ چون توجه به تن و سیطره ی حکم تن است ولی وقتی تن یک چیز چرب و شیرین و ترش و… را می خواهد ، زود تسلیم می شود. می فرماید کسی که اینجوری احکام تن بر او غالب می شود و احکام نفس ضعیف می شود وقتی احکام نفس ضعیف شود، حماقت و بله شدید می شود. چون احکام فتانت و کیاست، جزو احکام نفس است و جزو صفت کمالی هستش، وقتی صفت کمالی نباشد ، مقابلش ایجاد می شود که اینها را نیز گفته شده است.
بیان مجدد این ها علاوه بر یادآوری می خواهیم نشان دهیم که این مسائل کاربردی است یعنی مثلا این دستوری که « فإیاک أن تأکل ما لا تشتهیه»، آیا فقط دستور عملیاتی است یا فقط نظری است؟ فقط باید دانست یا نه باید عمل به آن هم بشود. اون سه تای قبلی که حقیقت عبودیت بر آنها بنا می شد ، کاملا در حقیقت عمق معرفتی و عملیاتی داشت؛ این سه تا ، برای شروع و آغاز راه است و آغاز آغاز راه از تن شروع می شود.
دومین ریاضت «ولا تأکل إلا عند الجوع»؛ گرسنه نشدی، نخور؛ خیلی زیباست که همان قاعده ای که گفتیم را انسان رعایت کند، آن قاعده این بود که انسان به امر باشد یعنی به امر بخورد و به امر نخورد. به همین خاطر وقتی گرسنه نیست، نمی خورد و می گوید به من گفته اند«لا تأکل إلا عند الجوع»؛ همین که انسان گرسنه نیست و نمی خورد یعنی به امر نخورده است. حالا وقتی هم که می خورد، خوردنش نیز به امر می شود، چون گرسنه شده است که می خورد، پس به امر خورده است.
ممکن است بگوییم یک چیزی را لحظه ای برایمان آوردن و ما نخوردیم یا مثلا در کل 24 ساعت شبانه روز یک بار غذایی به من تعارف شد و من ، گفتم گرسنه ام نیست و نمی خورم ( این برای آدم عادی است. یک وقتی هم انسان مریض گرسنه اش نمی شود ولی باید بخورد ، این مطلب واضح است و یک وقتی نگوییم که وقتی هم که مریض است، نخورد؛ اگر نخورد که می میرد، نه؛ اینکه گفته می شود برای انسان سالم است.) ؛ با این کار دایره مباحاتش را کم کرده و به همین مقدار امر بوده است. اگر مثلا 100 لحظه خوردن پیش رو داشت و تنها یک لحظه را نخورد، به همین مقدار ، فعلش به امر بوده است. حالا 100 بار شده 99 بار؛ حالا اگر 99 بار را کرد 98 تا سپس 90 تا و کم کم رساند به آن جایی که یک راه جلوی آن قرار می گیرد که باید بخورد، و این خوردن دیگر امر به امر است. در امر هم ما مراتب امر شدن داریم، یعنی به امر شدن یک دفعة نمی شود بلکه به امر شدن تشکیکی ، تدریجی و لحظه به لحظه است. پس انسان باید تمرین بکند تا به این امر شدن در وجودش محقق شود.
آن وقت که انسانی به امر شد، حرف زدنش ، سکوتش ، نشستن ، برخاستنش، دیدنش یعنی همه وجودش به امر می شود. همه وجودش کم کم از اینجا شروع می شود تا به امر شود ولی آخرش برایش ملکه می شود. همه چیز و زندگی اش به امر می شود و وقتی زندگیش به امر شد ، این الهیت در وجود ملکه و کامل می شود. این هم تدریجی است یعنی از الان که شروع کنیم نتیجه ی نهاییش ممکن است به طور عادی ، 20 یا 30 سال دیگر ، نشان دهد ولی از همان لحظه ی اول انسان سالک است. اگر از همان لحظه اول اگر انسان با طلب این مسئله شروع به حرکت بکند، اگر از دنیا هم برود ، چون در این طلب بوده است، گفته اند که همه ی آنها را بعداز مرگش ادامه می دهیم و برایش فعلیت می دهند و برایش قبول می کنند.
پس دنبال این نباشیم که اگر امروز شروع کردیم ، سریع بگوییم: نتیجه اش چه شد. می گوید تو انجام بده ، نتیجه پیش رو قطعی و قهری است.
حواسمان باشد، چیزی نزد خداوند سبحان گم نمی شود. اگر باور کردیم که در خفی ترین و ساده ترین کار هامون ، هر کاری انجام دادیم گم نمی شود و لو اینکه کسی نبیند و خودمان هم نفهمیدیم چه کردیم ، پیش خداوند گم نمی شود.
این باور که پیش خداوند گم نمی شود ، انسان را خیلی امیدوار می کند که او عالم الغیب و الشهادة است ، او عالم السّرّ و الأخفاء است. همه ی این ها در محضر او علن است و کوچک تر و بزرگ تر پیش خداوند ندارد. اینجور نیست که یک چیز کوچک را نبیند و بزرگ را ببیند، کوچک و بزرگ نزد کسی معنا دارد که خودش حد داشته باشد اما نزد نامتناهی، کوچک و بزرگ ، کوچک و بزرگ نیست بلکه همه چیز مرتبط با او باشد، عظیم است و هرچیزی در مقابل او حقیر است. یعنی عمل صالح مرتبط با او باشد، کوچک ترین عمل هم باشد، عظیم است و هر چیزی در مقابل او باشد، نعوذ بالله ، معصیت چه عظیم باشد، چه حقیر پیش او حقیر است. چون دور شدن از اوست . هر دور شدنی از نامتناهی بیچاره شدن و بدبخت بودن است.
می فرماید« و إذا أکلت فکل حلالا» اگر می خواهید چیزی بخورید، حلال بخور. در حدیث معراجی دارد که خدای سبحان ،عبادت را 10 جزء قرار داده است، همه ی عبادات که راه رسیدن به خداوند است را 10 جزء قرار داد و 9 جزء آن را رزق حلال است. یعنی 9 دهم عبادات روزی حلال است.
حالا روزی حلال چیست و چگونه ایجاد می شود؟ ما که طلبه ایم و دستمون به تقسیم بندی امام است و از سهم امام است و اینجا هم فضا وقف امام است. آیا می شود روزی ما هم غیر حلال باشد؟ آیا می شود ما هم مبتلا به خوردن غیر حلال شویم؟ البته که می شود.
حالا روی این کمی تأمل کنید، ببینیم که «فَاکُل حلالاً» چه جوری می شود که انسان بخورد، سهم امام باشد ، روزی باشد اما مطابق او کوشش نکند جوری باشد که امام زمان (عج) در کار هایش از او راضی نباشد. این خوردن حلال نیست. این خوردن نیاز به جواب دارد.
بله. اگر خوردن حلال شد، عمق پیدا می کند یعنی دیگر خوردن بدن نیست، گاهی انسان غذا خورده است اما چون حلال خورده و به دنبال حلال بوده ، تمام قوای وجودی انسان نه فقط بدنش ؛ با این خوردن رشد پیدا می کند. خورده اما این خوردن برایش رشد ایجاد می کند، خوردنش سلوک است؛ خوردن است اما خوردن برایش سلوک می شود. خوردن حلال هم با همان امر و نهی شدن محقق می شود.
دنباله ی آن می فرماید « و إذا أکلت فکل حلالا و اسم الله» نام خدا را با بسم الله الرحمن الرحیم بگویید.
ان شاء الله که زندگی ما را به امر و نهی خودش قرار بدهد.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] سوره تحریم، آیه 6
[2] سوره تحریم، آیه 6
[3] زمر 42
اولین کسی باشید که برای “حدیث عنوان بصری، جلسه 26” دیدگاه میگذارید;