متن جلسه

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین. اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعة و فی کل ساعة، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً، حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً. ان‌شاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. صلواتی سرداری مرحمت کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

ان‌شاءالله خدای سبحان زیارت امام رضا علیه‌السلام را در دنیا و شفاعت حضرت را در آخرت روزی همه ما بگرداند. به قدر اشتیاقمان و احتیاجمان، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

ان‌شاءالله خدای سبحان همه شهدای انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، دفاع از حرم، شهدای سلامت و شهدای خدمت را مورد رحمت و مغفرت خودش قرار بدهد و به‌خصوص شهید رئیسی و همراهانشان را ان‌شاءالله در درجات عالی مهمان اهل‌بیت قرار بدهد و شفاعتشان را شامل حال ما ان‌شاءالله قرار بدهد. هرچقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم، با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.### مراتب سه‌گانه خدمت به خلق

خب، ابتدا نکته‌ای را در رابطه با شهدای خدمت عرض بکنیم و اینکه وظیفه ما امروز چیست. ببینید، نوع خدمت کردن به مردم بستگی به نگاهی دارد که انسان به مردم پیدا کرده است. گاهی انسان در مرتبه وجدان انسانی، نگاهش به مردم هست که انسان‌ها را در حقیقت این‌گونه می‌بیند که هر کدام فردی از نوع ما هستند. لذا اگر انسان ببیند یک کسی ناراحت است [و] مشکل دارد، وجدانش ناراحت می‌شود [و] اذیت [می‌شود]. لذا اگر توانست کاری بکند، آرام می‌شود، خوشحال می‌شود. این یک نوع نگاه به خدمت است که نتیجه‌اش وجدان آرام است و لذت به اصطلاح وجدانی است که برای انسان پیش می‌آید. این دائرمدار مدح و ذم است که مردم این را می‌پسندند [و] آن کار را نمی‌پسندند. این یک مرتبه از خدمت است که خیلی هم خوب است، ارزشمند است، بد هم نیست، باطل هم نیست [و] در روایات ما هم مورد استناد قرار گرفته است.

یک نوع خدمت دیگر به مردم هست که انسان خدمت می‌کند. این دودش خیلی زیاده. چیه؟ اسم بردن. آره، خیلی کم‌کم داره هی زیاد میشه. بله. یک نوع دیگر، نوع خدمتی است که انسان به مردم می‌کند چون می‌بیند خدا به رفع حوائج دیگران امر کرده است و اینکه خدا امر کرده [و] در قبالش می‌گوید اگر تو به مردم خدمت کردی، خدا برای تو خادمانی در بهشت قرار می‌دهد. روایات [نشان می‌دهند] که خدا حوائج بیشتری را، چندین برابر، چندین صد برابر، چندین هزار برابر [از] حاجات تو را برطرف می‌کند. لذا اگر برای خدمت به مردم می‌کوشد، از این جهت است که خب خدا وعده داده که صدها و هزارها برابرش در آنجایی که دست انسان بسته است، جبران می‌شود. این هم خدمت به مردم است از نوع دوم [و] بالاتر از قبلی است. انگیزه هم بیشتر از قبلی است، اما در عین حال این هم یک مرتبه از خدمت است.

آن مرتبه را می‌گوییم نقطه شروع خدمت. این مرتبه از خدمت که بر اساس مسالک ثلاثه به اصطلاح اخلاقی است، مسلک اول، مسلک حب به اصطلاح مدح و ذم است. مسلک اول. مسلک دوم به تعبیر علامه، مسلک انبیاست که [بر اساس] ثواب و عقاب است؛ چون ثواب دارد من این کار را می‌کنم، چون عقاب دارد نمی‌کنم. لذا باز هم من کاری می‌کنم [تا] جزایی در قبالش بگیرم. این هم مسلک دوم خدمت است که انگیزه از اولی بیشتر است، اما در عین حال، این خدمت در حقیقت چیست؟ به این است که چون خدا امر کرده و خواسته و جزا می‌دهد.

مرتبه سوم: خدمت از روی محبت

یک مسلک سوم باز از خدمت هست که به تعبیر علامه، مسلک حبّی است. چون خدا دوست دارد، من [به مردم خدمت می‌کنم]. به اصطلاح، مردم محبوب خدا هستند، مردم عیال خدا هستند که «الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّهِ» (الکافی، ط-الإسلامیة، ج ۲، ص ۱۶۴، ح ۶؛ ترجمه: مردمان، خانواده [و جیره‌خوار] خداوند هستند)، خلق، عیال خدا هستند، محبوب خدا هستند. آن موقع مردم را دوست دارد که خدمت می‌کند و چون خدا مردم را دوست دارد، او هم مردم را دوست دارد. ببینید سه مرتبه از نگاه هست. آن‌وقت در مرتبه سوم، گاهی آدم تا مرتبه جان‌فشانی هم می‌رود، چون جان دادن در راه محبوب، ارزشمند است و [مردم] محبوب خدا هستند و چون خدا دوست دارد، انسان انجام می‌دهد. آن موقع خستگی‌ناپذیری مربوط به این مرتبه از خدمت است و الا اگر خدمت حتی در مرتبه دوم باشد، یعنی بگوید ثوابی دارد یا عقابی، بعد می‌بیند یک جا دیگر نمی‌تواند، دیگر می‌گوید: «خب حالا از ثوابش می‌گذرم دیگر، چون نمی‌توانم. می‌خواستم انجام بدهم اما…». اما وقتی [حرکت] در راه محبت محبوب شد، حرکت حبّی، خستگی‌ناپذیری ایجاد می‌شود که این‌ها هیچ‌گاه خسته نمی‌شوند، هیچ‌گاه احساس خستگی و فرتوتی در کار و اینکه توانشان تمام شده نمی‌کنند.

متأسفانه ما بلد نیستیم قالب‌هایی را که دین برایمان بیان کرده است، خوب عرضه بکنیم. الان یک بحثی در بین مدیریت و بحث‌ها[ی] سبک‌های مدیریتی مطرح است به عنوان سبک مدیریتی که اسمش را «رهبر خدمت‌گزار» گذاشته‌اند. دو سه دهه است که روی این [موضوع] کار می‌کنند. چه حرف‌هایی زده‌اند که بهترین روش تأثیرگذاری روی مردم و اثرگذاری، رهبری است، مسئولی است، رئیسی است، مدیری است که نگاهش خدمت‌گزاری به مردم باشد. بعد وقتی این را نگاه می‌کنی، می‌بینی آن کف کاری را که ما گفتیم نقطه شروع خدمت‌گزاری است که همان مدح و ذم عامه است، تازه آن کف کار ماست. آن‌ها آن معیارها را گرفته‌اند و به عنوان یک به اصطلاح پدیده نوین در مدیریت دارند مطرح می‌کنند که باید نسبت به مردم دلسوز بود، باید نسبت به مردم تواضع داشت، باید نسبت به زیردستان مثلاً خدمت‌گزار بود و از این [قبیل]. این‌هایی که ما می‌گوییم در اول [و] آغاز حرکتمان [است]. این عواملی که جایش حالا الان وقتش نیست، این‌ها را دین ما به عنوان اولین نقطه و بعد هم در وسط راه بالاتر از این و در پایان راه که آن حرکت حبّی است، اوج این مسئله را [مطرح می‌کند] که اصلاً در نظرت، مردم از خودت اهمیتشان بیشتر می‌شود. آن‌که می‌گوید مدیر خدمت‌گزار، رهبر خدمت‌گزار، [برای این است] تا به منفعت بیشتری برسد. می‌گوید: «تو اگر می‌خواهی به منفعت بیشتری برسی، تولیدت بالاتر برود، نتیجه کارت بیشتر بشود، این‌جوری برخورد کن، می‌توانی در حقیقت مؤثرتر باشی». اما اینجا نگاه این است که این آغاز کار هم تازه برای این نیست که تولید تو برود بالاتر. بعد در وسط راه که از باب امر و نهی الهی است که خدا فرموده، اصلاً معامله‌ات با مردم نیست. تو به مردم خدمت می‌کنی، دوستشان داری، برایشان تواضع داری، به [آن‌ها] دلسوزی داری، چون خدا امر کرده و تو تابع امر خدا هستی. حتی اینکه این مردم خوششان بیاید یا نیاید هم برای تو مطرح نیست. اینکه این‌ها قدردان باشند یا نباشند هم برای تو مطرح نیست. حتی اگر این‌ها پشت سرت قدرناشناسی هم کردند، تو خدمتت را می‌کنی [و] می‌گویی: «من با خدا معامله کردم» و این خلاصه دائرمدار این نیست که مردم بپسندند یا نه که اگر نپسندیدند، [بگویی] ولشان کن، خلاصه دیگر من زحمتم را کشیدم. نه، تو کارت را انجام می‌دهی. حتی اگر همه گفتند مرگ [بر تو]، [اما] تو می‌بینی به نفع مردم است، می‌گویی: «من انجام می‌دهم». همان‌هایی که می‌گویند مرگ بر فلانی، همان‌هایی که تهمت زدند، اتهام زدند، باز هم من خادمشان هستم.ببینید این نگاه، سه نگاهی که سه مسلک اخلاقی است در خدمت، [وجود دارد] که ما بلد نیستیم این‌ها را به عنوان روش مدیریت نشان بدهیم، بلکه این‌ها را چه می‌بینیم؟ این‌ها را یک فضائلی می‌بینیم. لذا خودمان باور نداریم که این‌ها روش مدیریتی هم هست، تا وقتی آن‌ها بیایند. وقتی این حرف را بزنند [و] بگویند این‌ها روش مدیریتی نوین است، جدید است و این روش جواب داده، بعد بنشینند آمارها و ارقام و عوامل و شرایط و نتایج و این‌ها را که می‌شمرند، یک دفعه می‌گوییم: «اِ، این‌ها را که ما از این بالاترش را هم داریم، ولی قدر نمی‌دانستیم، باور نداشتیم تا آن‌ها بگویند که این روش مدیریتی است». نه اینکه فقط یک فضیلت اخلاقی باشد که مدیریت یک علم جدای سوایی باشد و این هم خلاصه یک فضیلتی. نه، می‌گویند اصلاً خودش روش مدیریتی است. این مدیریت، نوع مدیریت متفاوت می‌شود با نگاه، با توجه [به اینکه] نگاه را تغییر دادی.

شهید رئیسی و ایجاد مکتب نوین مدیریت

ما در جریان شهید رئیسی اگر بگوییم که… دیدید که مسابقات می‌دهند، می‌گویند رکورد زده. حالا نمی‌دانم فارسی رکورد چه می‌شود. چه می‌شود؟ می‌دانید؟ رکورد. بله، حد نصاب می‌گویند. یک حد نصابی را به جا گذاشته. البته «حد نصاب» عربی‌اش خیلی غلیظ است؛ یعنی فارسی از تویش در نمی‌آید. حد و نصاب هر دو بالاخره… لغت فارسی هم درسته که فارسی و عربی خیلی به هم [نزدیکند]، اما بعضی کلمات دیگر چه هستند؟ دیگر خلاصه خیلی عربی می‌شوند. این «حد نصاب» دیگر خیلی عربی است. حالا حد نصاب بگوییم، بالاخره از رکورد حالا بهتر است تا فارسی بهترش را ببینیم چه می‌گویند. یک کسی یک حد نصابی را به جا گذاشت، دیگری آمد این حد را شکست [و] برد در حقیقت یک مرتبه بالاتر. درسته؟ که به اسم این است دیگر. الان جریان خدمتی که شهید رئیسی به جا گذاشت، حد نصاب را خیلی جابه‌جا کرده و لذا دوباره کسی به این راحتی به این مطلب بخواهد برسد خیلی سخت است. نمی‌گوییم نمی‌شود، اما چون حرکت حبّی‌اش خیلی قوی بود، آن محبتش نسبت به خدا خیلی شدید بود، خستگی‌ناپذیری‌اش تابع این شدت محبتش بود، آن حد نصاب در خدمت به مردم، توجه به مردم، حبّش به مردم که به تعبیر آقا هم خلاصه دل ذاکری داشت، هم زبان صادقی داشت و هم به اصطلاح عمل در حقیقت چه داشت؟ عمل خستگی‌ناپذیر دائمی داشت. این دو تا را آوردن یعنی اینکه دلش ذاکر بود، با خدا بسته بود. اینکه در حقیقت زبانش صادق بود، در محضر خدا خودش را می‌دید، لذا با مردم صادق بود، حرفش صدق بود و در عملش هم به لحاظ آن محبت، خستگی‌ناپذیر بود. که آقا، وقتی… آقا که خودش الحمدلله از مظاهر آن حرکت حبّی است، می‌گوید: «من بارها به ایشون گفتم که رعایت کنید، خسته می‌شوید، اذیت می‌شوید، دوام [نمی‌آورید]»، که جواب ایشان این بوده که: «من مردم را می‌بینم، خستگی‌ام در می‌آید، خسته نمی‌شوم». این برمی‌گردد به این، نه به اینکه مدح و ذم [انگیزه باشد]، نه به اینکه فقط امر و نهی است که آن هم حد دارد، اما وقتی می‌رسد به آنجا که می‌بیند این‌ها را خدا دوست دارد، مردم را، [که] محبوب خدا هستند و چون این، خدا را دوست دارد، در خدمتش هیچ حدی در خدمت به محبوب ندارد. انسان تا جانش را هم بدهد، حاضر است. یعنی هیچ… خیلی سخت است بگوییم خستگی‌ناپذیری. حرفش ساده است‌ها، حرفش ساده است، اما اینکه این دل این‌جور گره بخورد به محبت الهی که واقعاً خستگی‌ناپذیر بشود، این یک حد نصاب جدیدی است. یک مکتب را در مدیریت ایجاد کرد و این، پرچم این مکتب را خیلی جلو قرار داد.

ما بلد نیستیم این را مطرح کنیم که این جریان شهید رئیسی، ایجاد مکتب مدیریت جدید بود که چطور در نگاه الهی، یک مدیر می‌تواند در نگاه خدمتی‌اش آن معیارها، موازین، روش، عمل، نگاه، تمام این‌ها را هم در عمل پیاده کرده‌ها! ننشسته مثل این تئوری‌پردازهای مدیریت که بگویند رهبر خدمت‌گزار این عوامل را باید داشته باشد، این‌جوری باید عمل کند، اما خود او را بیاری بگذاری یک جایی، قدرت ندارد همان مرتبه‌ای را که گفته انجام بدهدها. در حرف توانسته بگوید اما در عمل، همان مقدار هم خیلی سخت است که انسان بین منافع خودش با منافع مردم اگر اصطکاکی بشود، بین منافع نزدیکانش با مردم اصطکاکی بشود، با تمام قدرت و شدت، منافع مردم را بر منافع خودش ترجیح بدهد. حتی اگر یک جا به اصطلاح آبرویش را خواستند ببرند، خواستند تهدیدش بکنند، بگوید: «عیبی ندارد، اگر این به نفع مردم است، آن هم عیب ندارد». اگر بهش بگویند بی‌سواد، این برآشفته نشود. بگوید من… من عرض کردم یک موقع به ایشان که آقا این کارهایی که شما می‌کنید، گفتند به اسم شما تمام نمی‌شود. گفت: «مهم نیست. مهم این است که کاری بشود». این حرفش ساده است‌ها! که آدم کاری بکند، بعد به اسم دیگران تمام بشود. می‌گوید: «مهم نیست. مهم این است که چه باشد؟ خدمتی به مردم، کاری برای مردم شده باشد». «من»ش رفته بود، منیتش شکسته بود.

در آن مرتبه اول مدیریتی که [بر اساس] مدح و ذم عامه است، مرتبه‌ای از «من» می‌شکند. دیگران را در حقیقت به نحوی چه می‌شود؟ دلسوزی‌اش برای دیگران [موجب می‌شود که] خودش دیده [نشود] به نحوی. بعد می‌آید بالاتر، آنجایی که امر و نهی خداست، مرتبه بالاتری از «من»ش می‌شکند، دیگر دیگران را می‌بیند [و] امر خداست به اینکه گفته این کار را بکنید، لذا خودش را در اینجا چه می‌کند؟ زیر پا می‌گذارد. اما آنجایی که به خاطر محبت الهی و اینکه خدا را دوست دارد و خدا مردم را دوست دارد، [چون آن‌ها] محبوب خدا هستند، «الخلق عیال الله»، خلق عیال [خدا هستند]، این روایت هست که «خلق عیال خدا هستند»، کسی این‌جور ببیند، ببیند این‌ها خلق [و] محبوبش هستند و محبوبش را این انقدر دوست داشته باشد، تمام وجودش را فانی می‌کند.

روایات و سیره‌ی انبیاء در خدمت به مردم

در روایت، امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید که: «[با] آن کسی که از تو بریده، تو بهش وصل کن. آن کسی که به تو بخل ورزیده، تو بهش جود کن. آن کسی که به تو بد کرده، تو بهش خوبی کن». می‌شمرد، می‌شمرد [و بعد می‌فرماید] «کأنک له عبد»، مثل اینکه تو بنده او هستی. (بحار الأنوار، ج ۷۴، ص ۱۳۷؛ با اندکی تفاوت در نقل). یعنی کسی که این نگاه را داشته باشد، احساس می‌کند بنده مردم است. این بنده بودن به امر خداست‌ها، به حب خداست‌ها، نه ذلت عادی باشد. می‌گوید: «تو این‌جور… آمدند به تو توهین کردند، به تو جسارت کردند». امیرمؤمنان علیه‌السلام خدمت می‌کرد به مردم، می‌رفت می‌گذاشت، بعد آنجا نمی‌شناختند، لعنش را به کی می‌کردند؟ می‌گفتند خلاصه… ناشناس این کار را می‌کرد، می‌گفتند: «خلاصه رحمت خدا بر تو باشد و لعنت خدا مثلاً بر فلان امیرالمؤمنین!» به روش هم نمی‌آورد. چون برای این به عنوان اینکه این است، نمی‌کرد. به این خدمت می‌کرد، اما چون این خلق خداست، محبوب خداست. این نگاه به کسی که آدم به [او] خدمت می‌کند، عظمت آن شخص را هم بالاتر می‌بیند. یعنی یک موقع من خدمت می‌کنم به اینکه این یک بنده‌ای است، یک انسانی است، یک کسی است. خوبه، این هم نگاه خوبی است. این هم باید ترویج کرد. اما یک موقع نگاه می‌کنم این محبوب خداست. این، عظمت شخص بیشتر می‌شود در چشم انسان یا [اینکه او را] فقط یک نفر می‌دید در عرض افراد دیگر؟ معلوم است اینجا که [او را] محبوب خدا می‌بیند، این را ضرب در بی‌نهایت کرده. لذا اگر بتواند کاری بکند برای این، احساس افتخارش به این است که من توانستم خدمتی به خدا بکنم. خدا اجازه داد به من که من کارگزارش در این کار باشم. نه منت بگذارد که خب من هم یک کاری کردم، تو هم ببینم شاکر هستی یا نیستی. اصلاً به توجه این و عدم توجه این، مرگ بر تو یا زنده بادش کار ندارد. اصلاً نگاهش این است که این بتواند یک مشکلی را از این حل کند، چون خدای سبحان [او را] دارد. لذا این نگاه باعث می‌شود اصلاً توجه به مردم متفاوت می‌شود، افق نگاه انسان مختلف می‌شود.

حالا هر کسی در هر جایی [باشد، همین‌طور است]. عالم هم همین‌جوری است. اگر عالم برای مردم صحبت می‌کند و دارد موعظه می‌کند یا دارد راهنمایی می‌کند، نگاهش ممکن است نگاه مرتبه اول باشد، نگاه مرتبه دوم باشد، نگاه مرتبه سوم باشد. احساس کند که عجب این‌ها محبوب خدا هستند که اگر من… لذا پیغمبر اکرم… دارد در شب قدر بیست و سوم وقتی که فکر می‌کرد… از پیغمبر… ببخشید، این را از سید بن طاووس نقل می‌کنند. سید بن طاووس می‌گوید: «شب بیست و سوم داشتم فکر می‌کردم چه دعایی امشب بکنم که از همه اولی باشد». می‌گوید: «وقتی خوب فکر کردم، دیدم امشب را به دعا برای کفار بگذرانم که این‌ها هدایت بشوند». اینکه این‌ها مخلوق خدا هستند. خدا دوست دارد هدایتشان را یا نه؟ دوست دارد که این به اصطلاح بیاید در مسیر یا دوست ندارد؟ خدا [دوست دارد]. هرچند همان کافر تو را بگیرد، دستش هم برسد، ممکن است بلایی هم سرت بیاوردها، اما داری دعا می‌کنی برایش که چه بشود؟ خدا هدایتش کند. این مربوط به مکتب محبت الهی است. دقت می‌کنید چقدر نگاه انسان در نگاه مدیریتی نسبت به زیردستانش، نسبت به کسانی که… چقدر متفاوت می‌شود تا یک کسی که احساس کند مقامی است، عالمی است، ثروتمندی است، دوست دارد وقتی که می‌آید همه بهش احترام کنند، پا جلویش بلند شوند. اگر جلویش بلند شدند، ممکن است برایشان خرج هم بکند. اگر جلویش خلاصه استقبال کردند، ممکن است کاری هم برایشان بکند. اما کسی که اصلاً کاری به این‌ها ندارد، می‌آید اینجا… همه… خدا رحمت کند شهید بروجردی را. شهید بروجردی خیلی خیلی محاسن اخلاق عجیبی داشت. بهش می‌گفتند آن موقع «مسیح کردستان». شهید شده بود. بهش می‌گویند… هم زیبارو بود، هم خیلی ملکوتی بود.

توی یکی از این شهرهای کردستان که تازه آن موقع کردستان [و] شهرهایش را گرفته بودند کردهای به اصطلاح ضدانقلابی که بودند، دموکرات‌ها و کومله‌ها، بعد ایشان خلاصه در یکی از این شهرها سپاه می‌خواست وارد شود، قبل از اینکه سلطه ایجاد شود، این‌ها جمع شده بودند داشتند می‌گفتند: «دست شما درد نکنه… بله چشم…». می‌گویند یک قدری توی پله‌ها نشسته‌اند، اگر دوستان لطف کنند که به اسم مبارک حضرت حجت، یا قائم آل محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، یک قدم از هر جا که هستیم بیاییم جلوتر. ان‌شاءالله خدای سبحان هم ما را یک قدم ببرد جلوتر.

شهید بروجردی که مسیح کردستان بود، خیلی… می‌گوید وارد این شهر شده، مردم دارند شعار می‌دهند چون می‌دانستند فرمانده این نیرویی که دارد می‌آید شهید بروجردی است. آمده یک چهارپایه گذاشته بین مردمی که این‌ها مسلحانه هم بودند، مقابله‌ها… «من بروجردی‌ام که شما می‌گویید». بر من… آن هم… آنجا در درگیری یکی از شهرها که شاید کامیاران بود، وقتی که نگاه می‌کند که یکی از این کردها خانمش حامله است، گریه‌کنان آمده توی شهر: «چیکار کنم؟». آن قسمتی که بیمارستان است دست کردهای کومله بود. این در حقیقت در این قسمت [بود]. گفته: «من می‌برمت». خودش سوار یک جیپ از این فرماندهی‌ها، کوچیک‌ها هست، جیپ‌های تویوتا ۱۶ [نفره]، سوار این کرده [و] برده این را در منطقه‌ای که آن طرفی‌ها بودند که این را سایه‌اش را با تیر می‌زدند، برده آن‌ور که این خانمی که حامله است، نکند یک موقعی این اذیت بشود [و] بیمارستان نیست و آسیبی ببیند. خب عشق وقتی که به مردم باشد، جان را هم در راهش می‌دهد. مهم هم نیست. شهید رئیسی این‌جوری بی‌تاب خدمت بود، بی‌تاب خدمت بود. یعنی اگر احساس می‌کرد که جایی حضورش باعث بشود سرعت کار بیشتر بشود، با تمام وجود می‌رفت برای این [کار]، هرچند خیلی سخت بود. لذا رکورد سفر را، حد نصاب سفر را زده. حد نصاب در حقیقت بی‌خوابی و کار را کشیده. باور بکنید که یک باری که فقط من یک بارش را دیدم که ایشان دو روز، ۴۸ ساعت دنبال یکی از سفرهای استانی که بود، ما را هم دعوت کردند برای صحبت توی مسجد سلمان که در [خیابان] نخست‌وزیری [است]. ایشان ماهیانه روضه‌ای داشت که قبلاً خانه‌اش بود، وقتی دیگر رئیس‌جمهور [شد]، توی مسجد می‌گرفت دیگر. آنجا از سفر رسید که ۴۸ ساعت، که این پنج‌شنبه و جمعه خلاصه در سفر بود یا چهارشنبه و پنج‌شنبه سفر بود. خودش وقتی رسید، من گفتم دیگر… آن‌ها گفتن: «بعیده حاج آقا امروز خودش بتونه بیاد، چون هنوزم نرسیده، تو راهه». تا رسیده بود، آمده بود در روضه. بعد هم اصلاً هیچ… خلاصه نگاه آدم بکند که این ۴۸ ساعت را نخوابیده، شاید یک ساعت خوابیده و بدو بدو و هلیکوپتر از این‌ور، هلیکوپتر خیلی سخت است سوار شدن در آن، خیلی فشار به بدن می‌آورد. بعد این‌ها همه، رسیده بود اصلاً انگار نه انگار که این خسته است، اصلاً انگار نه انگار. خب این چیست؟ این را ما [با عبارت] «ضعف البدن و قویت علیه النیة» [می‌شناسیم] [منبع دقیق یافت نشد]. نیت که قوی بشود، بدن کم نمی‌آ آورد، بدن تابع می‌شود. اینکه می‌بینید ما می‌افتیم [و] بدنمان کم می‌آورد، مال این است که آن نگاه انقدر قوی در ما نیست. لذا انبیا هیچ‌گاه احساس خستگی نمی‌کردند.

یک طلبه باید از اول نگاهش به خدمت کردن این‌جوری باشد که [به] نگاه حبّی برسد، غایتش را این قرار بدهد که مردم محبوبش بشوند به لحاظ اینکه منتسب به خدا هستند، به لحاظ اینکه خلق خدا هستند. به لذا توقع نداشته باشد یک جایی اکرامش بکنند، بالا بنشانندش، بعد خلاصه با سلام… نه، بی‌اعتنایی هم کردند مهم نیست، من آمدم خدمت بکنم. اگر یک موقعی منبر داشت، بعد به هر دلیلی آن‌ها کوتاهی کردند، سر جایش را با خودشان… گفتند آقا نمی‌شود، اصلاً ناراحت نشود. بگوید: «خدایا من آمدم، می‌خواستم یک کاری [بکنم]، نشد. نشد. یک باری از دوشم برداشته شد». اگر انسان نگاهش به مردم این‌جوری باشد، چطور اگر زن و فرزندش و نزدیکانش یک موقع یک چیزی کمی و کاستی [داشته باشند]، پدر و مادرش کمی و کاستی پیش بیاورند، اگر هم ناراحت بشود زود برطرف می‌شود؟ می‌گوید نگاه کن، در روایت می‌فرماید نگاه کن… همین از روایت‌هایی بودش که امروز می‌خواستیم توی همین کتاب چیز بخوانیم، می‌گوید: «نگاه کن مردم برات مثل أعزّ أهلک باشند»، عزیزترین نزدیکانت. خیلی… عزیزترین نزدیکان دیگر خیلی [عزیزند]. نمی‌گوید یکی از نزدیکان، عزیزترین نزدیکانت. که اگر نگاهت این شد که مردم عزیزترین نزدیکانت هستند، دیگر بر [اثر] به اصطلاح یک خورده کوتاهی‌هاشان به راحتی عبور می‌کنی، چون عزیزند پیش تو، دوستشان داری. چقدر متفاوت می‌شود.

شکر نعمتِ الگوی خدمت و وظیفه امروز ما

ما بلد نیستیم این را به عنوان نصاب مدیریت عینی، مصداقی که محقق شده، نه حرفش را بزنیم فقط، می‌گوییم از آن چیزی که در عالم محقق شده، از این به عنوان یک به اصطلاح چه؟ مسلک مدیریتی، به عنوان یک خلاصه مدل جدید مدیریتی حرف بزنیم. آقا که می‌فرماید یک مکتب در خدمت ایجاد کرده، این یعنی این. یعنی وقتی ما این را این‌جور نشان بدهیم که نگاهش چگونه به مردم بود، اصلاً نفعی برای خودش نمی‌دید. آن کسی که می‌گوید مسلک رهبری خدمت‌گزار، [برای این است که] منفعت بیشتری بهت می‌رسد. «می‌خواهی تولیدت برود بالاتر، نگاهت این باشد، مدیر خدمت‌گزار باش تا تولیدت برود بالاتر. نفعت برای تو نافع‌تر می‌شود». از اینجا به منفعت بیشتر… یعنی باز هم می‌خواهد به منفعت برسد آنجا، ولی این تمام وجودش را فنا می‌کند تا او یک راحتی بهش برسد. چقدر متفاوت است؟ این دیگر برای خودش چیزی نمی‌بیند، منیتی نمی‌بیند. خب، اگر من دلم می‌خواست که باز هم خیلی… مثلاً آن سه سفری که ذوالقرنین سلام الله علیه دارد، که در قرآن سه سفر برای ذوالقرنین [ذکر شده]، یک تطبیق خوبی جریانش حالا یک وقتی باید مفصل با سه دوره شهید رئیسی [مقایسه شود]، یک تطبیقی دارد، جالب است. نمی‌خواهیم استحسان به خرج بدهیم بگوییم این همان است، اما یک به اصطلاح از او استفاده‌ای بکنیم برای اینکه یک مدتی ایشان چه بود؟ قوه قضائیه بود. بعدش مدتی چه بود؟ خادم امام رضا علیه‌السلام بود که آنجا خادم حرم امام رضا علیه‌السلام بود. بعد هم یک مدتی رئیس‌جمهور شد که کأنه هر دفعه داشت یک سفری را طی می‌کرد که این سفرهای پی‌درپی که برایش پیش آمد، این سفرها هر کدام برای او یک کمالی ایجاد می‌کرد، یک رتبه‌ای را ایجاد می‌کرد تا سفر آخرش که رئیس‌جمهور شد، دیگر این سفر «من الحق الی الخلق»ی بود که از جانب خدا آمده بود. دیگر مردم را به عنوان اینکه این‌ها محبوب خدا هستند، واقعاً می‌دیدی، واقعاً همین‌جور بود. احترامش برای مردم فقط از این منظر بود. خستگی‌ناپذیری‌اش از این نگاه بود.

لذا این‌ها حجت را هم بر ما چه می‌کند؟ تمام‌تر می‌کند. و اینکه خدای سبحان می‌فرماید که توی بحبوحه‌هایی که مؤمنان و غیرمؤمنان دارند از هم جدا می‌شوند، ما داریم معیارسازی می‌کنیم. ﴿وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ﴾ (سوره شریفه آل عمران، ۳:۱۴۰). من از بین شما عده‌ای را به عنوان [معیارساز] انتخاب می‌کنم که کار این‌ها این است که پرچم می‌شوند. همین که ما می‌گوییم حد نصاب، حد نصاب‌ساز می‌شوند، علامت می‌شوند برای اینکه راه دیگر حالا معلوم باشد. مصداق… می‌گوید: ﴿وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ﴾، از بین شما عده‌ای را من، خدا می‌فرماید، از بین شما من انتخاب می‌کنم، اتخاذ می‌کنم که این‌ها را چکار بکنم؟ برای اینکه راه را بهتان نشان بدهم. ﴿وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ﴾ که این‌ها می‌شوند معیار. اگر ما، وظیفه‌مان الان این است که واقعاً این مکتب و مسلک خدمت را بیاییم توسعه‌اش بدهیم، هم در خودمان به عنوانی که شدنی است، همین را توسعه‌اش بدهیم، بیانش بکنیم به عنوان یک مسلک، به عنوان یک به اصطلاح شیوه مدیریتی که بیاییم این را نشان بدهیم. اگر ما این شیوه را [معرفی] نکردیم، ضایع کردیم، شاکر نبودیم. مثل اینکه می‌گویند اگر کسی کفران نعمت کرد… «کفر نعمت از کفت بیرون کند، اما شکر نعمت، نعمتت افزون کند». این خودش یک نعمت الهی بود که به اصطلاح شهید خدمتی به عنوان ربّیون خدمت، یک حرکت ربّیون خدمت را که مسلک و شیوه خدمت را آمدند پایه‌گذاری کردند، آمدند نشان دادند که آقا هم این‌جور تمجید و تعریف می‌کند، نشان می‌دهد که باید شاکر باشیم. وظیفه‌مان این است اولاً در خودمان این را بشناسیم، عمل کنیم و بعد هم بشناسانیم، به عنوان یک نمونه و شیوه معرفی بکنیم. نگذاریم تلف بشودها. اگر تلف شد و از بین رفت این مکتب، این کفر نعمت است این.

لذا با این نگاه اگر که حالا روایات مسئله را ببینیم، خیلی روایات زیبایی است. من فرصتی نیست، ولی حالا همین مقداری که بعضی روایات را [بخوانیم]. چقدر زیباست. «مَا مِنْ مُسْلِمٍ يَخْدُمُ قَوْماً مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ مِثْلَ عَدَدِهِمْ خُدَّاماً فِي الْجَنَّةِ». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. آنجا خدمتگزار در بهشت مطابق خدمتی که اینجا کرده، ما بهش می‌دهیم. خدا… فی الجنه، یعنی وجودش توسعه پیدا می‌کند که آنجا در حقیقت توسعه وجود، این بهشت او را عظیم‌تر می‌کند. خدمت‌گزاران او، یعنی دیگران در خدمت او آنجا قرار می‌گیرند. خدای سبحان آنجا ملائکه‌ای را، خادمانی را [قرار می‌دهد] که آنجا دیگر خدمت، اعتباری نیست. خدمت در آنجا چه؟ حقیقت وجود است که حالا این بحثش بماند. «خِدْمَةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ دَرَجَةٍ لَا يُدْرِكُ فَضْلَهَا إِلَّا بِمِثْلِهَا». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. کسی نمی‌تواند بفهمد این خدمت به مؤمن کردن [چه فضیلتی دارد]. چون مؤمن یک انسان منفصل نیست، بلکه مؤمن یک انسان مرتبط است. به لحاظ ارتباطش با خدا بهش می‌گویند مؤمن. چون مرتبط با خداست، در آن روایات مالک جُهَنی، آنجا امام صادق علیه‌السلام به مالک می‌گوید: «مالک! تو فکر می‌کنی می‌توانید در رابطه ما غلو بکنید؟ اصلاً شما نمی‌توانید مرتبه ما را درک بکنید که بخواهید غلو بکنید که از آن بیشتر بگویید». بلکه: «مالک! همون‌جوری که کسی نمی‌تواند صفات خدا را اکتناهاً درک بکند، نمی‌تواند به اصطلاح امام را بشناسد». و به دنبال این: «مالک! نه فقط کسی صفات خدا را نمی‌تواند اکتناه کند و نمی‌تواند امام را بشناسد، بلکه مالک! کسی نمی‌تواند مؤمن را بشناسد». چون مؤمن منتصب به خدا شده، شناخت مؤمن این‌جور ساده نیست که کسی بگوید من شناختم. اگر انسان این نگاه را بکند، آن‌وقت با این روایت که «خدمة المؤمن خیر من…» که خدمتی بکند به مؤمن، «لا یدرک فضلها»، کسی نمی‌تواند درک بکند فضیلت این خدمت چقدر زیاد است، «الا بمثلها»، مگر آنکه برایش محقق بشود. وقتی جزایش را می‌بیند، تازه می‌فهمد آن موقع چه کرده بوده. مؤمن چه عظمتی دارد. ببین این‌ها چقدر زیباست نگاه انسان به انسان‌ها و در حقیقت کسانی که به [آن‌ها] خدمت می‌کنید. حتی مایی که می‌خواهیم حرف بزنیم‌ها، نگاهمان هم این باشد که این‌ها مؤمن‌اند و این‌ها پیش خدا عزیزند، مقرب‌اند. اگر من توانستم یک خدمتی بکنم به این‌ها، چقدر ارزشمند است.

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: «من وقتی که یک کسی کاری باهام داشت، با سرعت و عجله دنبال این بودم که این کار او را راه بیندازم. نکند یک موقعی وقتی که من عجله نکردم برای رفع حاجتش، یکی دیگری موفق بشود حاجتش را برآورده بکند». نمی‌گوید من خلاصه ما اینیم. ما می‌گوییم یک کسی یک کاری داشته باشد، بعد می‌گوییم اِ، فلانی انجام داد، خب الحمدلله از گردن من برطرف شد. ما این‌جوری نمی‌گوییم. می‌گوید: «من می‌خواستم انجام بدهم و خب ولی خب حالا یکی دیگه انجام داد، الحمدلله از گردن من هم ساقط شد، خب راحت شدم». امام صادق علیه‌السلام فرمود: «نه، من سرعت به خرج می‌دهم، سبقت می‌گیرم، نکند خدا یک کانال دیگری را برای انجام اجر این کار، این خدمت به این، فراهم کند [و] من محروم بشوم». می‌گوید من کارگزار خدا می‌شوم در رفع حاجت این. یعنی خدا من را ابزار رفع حاجت این، وسیله… برای همین می‌گوییم این کمال چقدر ارزشمند است که خدا من را وسیله رفع حاجت قرار بدهد، من بشوم کارگزارش. یعنی این همان مسلک حبّی است که انسان با نگاه چه ببیند؟ با محبت سرعت به خرج می‌دهد. «فستبقوا الخیرات». آن موقع با بی‌میلی و بی‌حالی و از روی تکلیف و «حالا بالاخره مجبورم» و این‌ها نگاه نمی‌کند، بلکه با چه نگاهی؟ با نگاه سرعت در خیرات، سبقت در خیرات. نکند کس دیگری بتواند حاجت این را برطرف کند [و] من محروم [شوم]. محرومیت می‌بیند برای خودش اگر نشود. خب این نگاه به خدمت چقدر متفاوت است. این برای ما طلبه‌ها خیلی لازم است‌ها، برای ما که داریم خودمان را آماده خدمت می‌کنیم دیگر. این ارتباط با مردم، صحبت کردن برای مردم یعنی خدمت. با این منظر دیده بشود، نه تکبری که من نشستم روی منبر، این‌ها نشسته‌اند زیر دست من، پس خلاصه الان وظیفه‌شونه که به من احترام کنند، اکرام کنند، من هم با نگاه حاکمیت نگاه کنم. اینکه الحمدلله خدا من را با این‌جوری نگاه کردن خراب کرده. این تکبر است. امام، حضرت عیسی علیه‌السلام وقتی که پیغمبر است، رسول اولوالعزم است، اما نگاهش به مردم چه بود؟ حواریون را که داشت می‌برد، پاهاشان را شست توی منزل. گفت این وظیفه مربی نسبت به متربی‌اش، معلم نسبت به متعلمش [است] که پای این‌ها را بشورد، کفش‌هاشان را جفت کند، جلوی پاشان بایستد، احترام [بگذارد]، دوستشان داشته باشد. این نگاه چقدر متفاوت است که معلم این‌جوری نگاه بکند به متعلمش که این‌ها محبوب خدا هستند.

در روایت دیگری، این هم روایت زیبایی است، اثبات الوصیه روایت کرده که خدای تعالی به داوود علیه‌السلام وحی کرد. نقل کرده اثبات الوصیه که خدا به داوود به اصطلاح وحی کرد: «مَا لِي أَرَاكَ مُنْتَبِذاً؟»، «چیه که می‌بینمت گوشه‌گیر شدی، رفتی یک کنار، خلاصه از مردم کناره گرفتی؟» قال: «أَعْيَتْنِي الْخَلِيقَةُ فِيكَ». «مردم خسته‌ام کردند در راه تو، یعنی هرچی می‌کنم فایده ندارد. أَعْيَتْنِي الْخَلِيقَةُ فِيكَ، در راه تو». قال: «فَمَاذَا تُحِبُّ؟»، «می‌خواهی چکار کنی حالا؟» قال: «مَحَبَّتُكَ». «می‌خواهم به تو محبت کنم، کاری به مردم نداشته باشم». قال: «إِنَّ مَحَبَّتِي فِي مَحَبَّةِ عِبَادِي». «می‌خواهی محبت به من کنی؟ محبت من این است که از مردم نگذری». نه بگذری یعنی خلاصه رهاشان کنی، یعنی خسته‌ات کردند، خسته نشوی. باز هم برگردی داخل در مردم، باز هم در حقیقت چکار بکنی؟ خدمتی به آن‌ها بکنی. خسته نشوی از خدمت. «إِنَّ مَحَبَّتِي [فی] مَحَبَّةِ عِبَادِي فَإِذَا رَأَيْتَ لِي مُرِيداً فَكُنْ لَهُ خَادِماً». «اگه تازه ببینی یک کسی که اراده من را کرده، تو خادمش باش. تو داوود نبی هستی‌ها، اما خادم مردمی باش که می‌خواهند به سمت [من بیایند]. چقدر خادم باش برای مردم». چقدر زیباست. (اثبات الوصیة (للإمام علی)، ص ۶۴؛ با اندکی تفاوت).

همین نزدیک، نزدیک این روایت، این است که روایت شده داوود علیه‌السلام به سمت صحرا حرکت کرده تنهایی. «خرج مسحراً منفرداً»، با سین و ه جیمی که به اصطلاح به صحرا رفته، منفرداً، تنهایی. و اوحی الله الیه: «يَا دَاوُدُ مَا لِي أَرَاكَ وَحْدَانِيّاً؟»، «چیه می‌بینم تنهایی؟» فقال: «إِلَهِي اشْتَدَّ الشَّوْقُ مِنِّي إِلَى لِقَائِكَ». «خیلی شوقم به تو شدید شده، تنها آمدم دیگر، آمدم تنهایی به سوی تو». «وَ حَالَ بَيْنِي وَ بَيْنَ خَلْقِكَ». «شوق من و محبت من به تو، من را از خلق جدا کرده، همش فقط دوست دارم با تو باشم». فاوحی الله الیه: «ارْجِعْ إِلَيْهِمْ». «برگرد به سوی مردم». «فَإِنَّكَ إِنْ تَأْتِنِي بِعَبْدٍ آبِقٍ أُثْبِتْكَ فِي اللَّوْحِ حَمِيداً». «اگه برگردی پیش مردم، یک نفر را حرکت بدهی، یک قدم بیاوری‌اش جلو، من تو را در بین اسم‌هایی که حمیدند می‌نویسم، حمید می‌نویسم تو را در لوح محفوظم». (مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۲۳۴، ح ۱۳). موسی علیه‌السلام وقتی داشت به کوه طور می‌رفت، خب جا گذاشت از بس که سرعت [و] شوقش بود. یک کسی که مشتاق دیدار یک کسی است، هرچقدر اشتیاقش بیشتر باشد، حرکتش تندتر است. دارد کوه را بالا می‌رود، بقیه مردم، آن ۷۰ نفر هم که بنا بود این‌ها برگزیدگان قوم بنی‌اسرائیل باشند با موسی بیایند بالا، به موسی علیه‌السلام… حالا یادم نیست آیه‌اش چیست، خدا می‌فرماید: «موسی پس بقیه کوشن؟» گفت: «خدایا دارن میان، حواسم بهشون هست، اما من چون شوقم زیاده دارم تند تند میام». آیه‌اش را یادم رفته که حالا آیه‌اش چیست، خیلی قشنگ… بله، بله: ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ﴾ (سوره شریفه طه، ۲۰:۸۴). «چون خلاصه دوستت دارم، عشق تو را دارم، من عجله کردم». اما حواسم به آن‌ها هست. دنبالش چیست آیه که… دنبال… حواسم به آن‌ها هست، هی نگاه می‌کنم که دارند میان یا نه. بله. ها؟ ﴿قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَىٰ أَثَرِي﴾ (سوره شریفه طه، ۲۰:۸۵). «آن‌ها دارند می‌آیند پشت سر من، اما شوق من را ندارند که من دیوانه توام، من عاشقم، من بدو بدو… دارند می‌آیند، آن‌ها هم دارند می‌آیند اما ﴿أُولَاءِ عَلَىٰ أَثَرِي﴾، آن گروه هم پشت سرم دارند می‌آیند». یعنی حواسم به آن‌ها هم هست. که خدا حتی موسی کلیم را دارد برای به اصطلاح آن معراجش می‌رود، می‌گوید: «بقیه کوشن؟ چرا فاصله افتاده؟» می‌گوید: «دارند می‌آیند پشت سر، اما من خدایا ﴿وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ﴾». درست خواندم؟ که من را آن رضای تو و عشق تو می‌کشاند که قدم‌هایم را تند تند بردارم. اینجا به داوود می‌گوید: «برگرد، تنها نباش. می‌خواهی محبت من، عشق من [را؟] برو پیش مردم دوباره». این‌ها خیلی نگاه زیبایی‌ها. این‌جوری در وجود شهید رئیسی محقق شده بود. همه کارش شد عبادت.

حالا دیگر روایت بعدی را نمی‌توانیم [بخوانیم]. همه‌اش روایات زیباست که هر کدام از این روایت‌ها را آدم می‌بینه خیلی زیباست. «الْمُؤْمِنُونَ خَدَمٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ». (الکافی، ط-الإسلامیة، ج ۲، ص ۱۶۷، ح ۱۰). در کافی شریف. قال جمیل: قلت: «وَ كَيْفَ يَكُونُونَ خَدَماً بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ؟» قال: «يُفِيدُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً». همین که این برای هم مفید باشد، این خدمت است. یعنی خدمت فقط هم این نیست که برود یک کاری [انجام دهد]. مفید باشد برای دیگری. یعنی جوری باشد [که مفید باشد]. لذا کسانی که مفیدند… حالا روایاتش، می‌گویم خیلی است. بله، هر کدام را نگاه می‌کنم خلاصه حیفم هم می‌آید ولی در عین حال، بله دیگر، حالا فرصتم گذشته، ساعت ۹ شده. همه‌اش هم زیباست. بله. امام صادق، این روایت: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَسْأَلُنِي الْحَاجَةَ فَأُبَادِرُ بِقَضَائِهَا». (الکافی، ط-الإسلامیة، ج ۲، ص ۱۹۸، ح ۵). «یک چیزی از من می‌خواهد، با سرعت این را دنبال اجابتش می‌روم». با سرعت. چرا؟ «مَخَافَةَ أَنْ يَسْتَغْنِيَ عَنْهَا». «نکند یک راه دیگری پیدا بشود، دیگر از من حاجت را نخواسته باشد، یکی دیگری کارش را بکند، مستغنی بشود، جوری بشود دیگر… نه، من می‌خواستم کارگزار خدا باشم. فَلَا يَجِدُ لَهَا مَوْضِعاً إِذَا جَاءَتْ». «دیگر وقتی بروم، اگر دیر بجنبم، ممکن است فایده نداشته باشد». یعنی با عشق می‌رود یک کاری را انجام بدهد، نه با منت. منتش را هم می‌کشد که اینجا شده این کارگزار خدا. منت آن کسی که حاجت هم دارد را می‌کشد. یک جا دارد که خلاصه این‌ها… این هم روایت پیغمبر است: «الْخَلْقُ عِيَالُ اللَّهِ فَأَحَبُّ الْخَلْقِ إِلَى اللَّهِ مَنْ نَفَعَ عِيَالَ اللَّهِ». (الکافی، ط-الإسلامیة، ج ۲، ص ۱۶۴، ح ۶). «مردم عیال خدا هستند، خانواده خدا هستند. اگر کسی برای این کار… با محبت، خدا را دوست دارد، نفع [برساند]. برای عیال خدا چه باشد؟ نافع باشد». «وَ أَدْخَلَ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ سُرُوراً». «بر [اهل بیتی] بتواند یک سرور و یک خوشی ایجاد بکند». این‌ها چه هستند؟ خلق خدا و عیال خدا هستند. می‌گوید: «دَخَلَ عَبْدٌ الْجَنَّةَ بِغُصْنٍ مِنْ شَوْكٍ كَانَ عَلَى طَرِيقِ الْمُسْلِمِينَ فَأَمَاطَهُ عَنْهُ». (الکافی، ط-الإسلامیة، ج ۲، ص ۱۶۵، ح ۳). یک کسی وارد بهشت می‌شود، می‌گویند چه بود علت ورود [او] به بهشت؟ می‌گویند در راه داشت می‌رفت، دید یک خاری افتاده در مسیر به اصطلاح مردم، این خار را از مسیر مردم برداشت. با همین خار. حالا یک کسی جاده‌سازی بکند، جاده‌هایی را که در حقیقت خطر جانی برای مردم داشته، با تمام دل و جان برود کار بکند که این‌ها چه بشوند؟ آباد بشوند، راه درست بشود، موانع برداشته بشود. یک خار را کسی بردارد، می‌گوید با این وارد بهشتش می‌کند خدا که از راه مردم یک خار را برداشت [تا] در پای کسی نرود. آدم می‌بیند یک میخی افتاده یک جایی که این ممکن است در چرخ یک ماشینی، دوچرخه‌ای، موتوری برود، بعد دلش آب بشود، بردارد این را از آن مسیر که من… این همین می‌شود. گاهی خدا این کارهای کوچک [را] می‌بینید که ارزش پیش انسان حس ندارد، آن‌وقت همین‌ها انسان را داخل در بهشت می‌کند. چه برسد به اینکه جاده‌ها بکشد، طریق‌ها را اصلاح بکند.

ان‌شاءالله خدای سبحان بدهد. به‌جوری عاشقش بشویم که عاشق خلقش هم بشویم. بگوییم این‌ها خلق خدا هستند. آن‌وقت بدویم به خدمت به خلق، منتشان را هم بکشیم. اگر هم یک موقع نمی‌توانیم، به پیغمبر می‌گوید: «اگه یک موقع می‌بینی نمی‌توانی، با زبان خوش آن‌ها را برگردان و برو». یعنی یک جوری بگو که دلشان نشکند. نداری بدهی، کمکشان نمی‌توانی بکنی، اما در عین حال یک زبان خوش را که می‌توانی به کار بگیری جوری که از تو نرنجد. ان‌شاءالله خدای سبحان بدهد. ما را عاشق خودش قرار بدهد. قدرت [و] توفیق خدمت به خلقش را به ما قرار بدهد. توفیق خدمت به محبوبش را که خلقش هستند، به همه ما روزی بکند. ان‌شاءالله خدای سبحان [به] عبداللهیان و شهدایی که در آن سانحه به عنوان شهید خدمت، یک به اصطلاح الگوسازی را کردند، به ما قدرت بدهد که این‌ها را علم کنیم، پرچم کنیم، تابلو کنیم برای [این]که دیگران هم یاد بگیرند، خودمان هم یاد بگیریم، ان‌شاءالله در این طریق قدم برداریم. ان‌شاءالله خدای سبحان که همه‌اش حرم است، چون کشور امام زمان است، کشور شیعیان اهل‌بیت است، توفیق خدمت در این کشور را به همه ما روزی بکند. ما این کشور را حرم اهل‌بیت ببینیم. با تمام عشقمون به اهل‌بیت، هر کار کوچکی، حتی برداشتن یک خار از توی خیابان و کوچه اینجاست، این را توفیق ببینیم [و] به همه ما عنایت بفرماید.

برنامه‌ای دارید؟ ان‌شاءالله تا [سخنران بعدی] تشریف بیاورند، استفاده بکنیم و این را هم، از این توسلات هم، آن دوستانی که می‌توانند بمانند، بمانند. این‌ها را قدر بدانیم که توسل… من دیگر باید روضه امام رضا را هم می‌خواندم، اما طولانی شد. حالا ان‌شاءالله استفاده می‌کنیم تا ایشان ان‌شاءالله تشریف بیاورند، بهره‌مند باشیم. صلوات بلندی مرحمت کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *