موضوعات مطرح شده:
2:15 حدیث قدسی، زیارت خداست
4:33 چشیدن شیرینی گرسنگی
6:33 زندگی را دور باطل نکنید
8:44 اولین میراث جوع، حکمت است
10:52 دومین میراث جوع، تقرب به خداست
12:45 سومین میراث جوع، رسیدن به مقام حزن است
13:25 چهارمین میراث جوع، خفت مؤونه است
14:40 قلیل المؤونه و کثیر المعونه
16:36 پنجمین میراث جوع، قول حق است
17:19 داستان تبیین گری ابوذر
19:30 ششمین میراث جوع، عبور از سختی ها و راحتی هاست
21:02 سنت الهی در اعطای حکمت
23:00 نقش نفس مسوله
24:40 اسیر شکم، توجیه گر است
26:22 اثر بعضی اعمال دایر مدار ایمان نیست
29:00 حکمت فقط تحصیل علم ظاهری نیست
30:40 نصف درمان اخلاقی در شناخت درد است
33:04 ابتدا عیوب خودتان را ببینید
35:07 مراقب باشید پاتون رو تو کفش دیگران نکنید
36:53 دو خط تواصی به حق
38:11 جوع و صمت دشمن شناسی را زیاد می‌کند

سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ). (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ الْعَنْ أَعْدَاءَهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ). (اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً). ان‌شاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. صلواتی سرداری مرحمت کنید. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ). خدای سبحان ظلم ظالمان را به خودشان برگرداند و مکر مکاران را به خودشان برگرداند و مسلمانان و مؤمنان را در سراسر جهان عزت روزافزون عنایت بفرماید و ظالمانِ بر آن‌ها را ان‌شاءالله نیست و نابود بگرداند. هرچقدر [که] دوست داریم که خدا خودش بر دهان ظالمان بزند و آن‌ها را ذلیل و خوار بگرداند و مؤمنین را عزیز بگرداند، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ). ما پشت و پناهمان خدای سبحان است و توسلمان و تضرعمان به درگاه اهل بیت (علیهم السلام) است. هر قدر [که] عشق و علاقه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داریم، باز صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم. (اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ).

اهمیت حدیث معراج و زیارت معنوی

در فرازهای حدیث معراج بودیم و گفتگوی خدای سبحان را با پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در محضرشان بودیم که خودِ روایات، زیارات اهل بیت است و هر قدر انسان به محضر روایتی می‌رسد، به زیارت رسیده [است] و اینجا زیارت پیغمبر [است] از خدا [و] ما هم به زیارت پیغمبر می‌رویم که زائر خداست. لذا هم زیارت پیغمبر است و هم زیارت خداست. در روایت هم دارد که [این] حدیث قدسی [است]: (مَنْ زَارَ مُسْلِماً فَقَدْ زَارَنِي) (هر کس مسلمانی را زیارت کند، پس مرا زیارت کرده است). اینجا دیگر پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله] است و زیارت، زیارت پیغمبر اکرم است که دیگر این، اکرمِ مؤمن و بالاترین مرتبه ایمان است. آن وقت در عین اینکه خود پیغمبر در این حالت، زائر خدا هم هست، دارد در این روایت در محضر خدای سبحان است [و] با خدای سبحان گفتگو و مکالمه دارد. [و] ما هم به محضر این حدیث معراجیه رسیدیم. لذا قدر لحظاتی را که در محضر زیارت پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله] هستیم که آن پیغمبر، زائر خدای سبحان است، [بدانیم]. یعنی پیغمبر بودن همیشه عزیز است، چه برسد به آن لحظه‌ای که پیغمبر اکرم در حال گفتگوی اختصاصی با خدای سبحان است. یعنی در اوج حالات پیغمبر است این زیارتی که ما از پیغمبر داریم می‌کنیم. و این خودش یک تحفه است، خودش این یک کرامت است، این خودش یک بشارت است برای ما. و همین بودن در این محضر، خودِ خودش یک جزا و نتیجه است و آن نتیجه، عالی است. چه برسد به اینکه ان‌شاءالله در این محضر چیزها [یاد] می‌گیریم و بعد این‌ها را عهد می‌کنیم با خودمان که عمل بکنیم.

پرسش پیامبر (ص) از میراث گرسنگی

خب، در جلسه گذشته آخرین مطلبی که گذشت این بود که خدای سبحان فرمودند که اگر کسی چند چیز را برای من که بنده [است] تضمین بکند، ضمانت بکند، من هم بهشت را برای او ضمانت می‌کنم. مورد آخرش این بود که: « **(وَ يَكُونَ قُرَّةُ عَيْنِهِ الْجُوعَ)** » (و روشنی چشمش گرسنگی باشد). گرسنگی، [یعنی] این روشنی چشمش [باشد]، دوست داشته باشد. از گرسنگی فرار نکند. گرسنگی اختیاری البته معلوم است به حد لازمی که از کار، انسان نمی‌افتاد. گفتگویش را کردیم. آخرین بخش از گفتار [خداوند] در فراز قبلی، همین « **(وَ يَكُونَ قُرَّةُ عَيْنِهِ الْجُوعَ)** » بود. ادامه فراز بعدی که از حدیث قدسی است این است: « **(يَا أَحْمَدُ لَوْ ذُقْتَ حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ وَ الْخَلْوَةِ وَ مَا وَرِثُوا مِنْهَا)** » (ای احمد، اگر شیرینی گرسنگی و سکوت و خلوت و آنچه از آن‌ها به ارث می‌رسد را می‌چشیدی). بچشی، چه را بچشی؟ شیرینی گرسنگی را. گرسنگی مگر مزه دارد؟ می‌گوید بله. آنجا فرمود: (قُرَّةُ عَيْنِهِ الْجُوعَ)، روشنی چشمش باشد. اینجا می‌فرماید شیرینی گرسنگی را (لَوْ ذُقْتَ) (اگر می‌چشیدی) بچشی. (حَلَاوَةَ الْجُوعِ وَ الصَّمْتِ) (شیرینی گرسنگی و سکوت را). (وَ الْخَلْوَةِ) (و خلوت را)، که برای خودت وقت خلوت داشته باشی. نمی‌گوید به مردم کاری نداشته باش، نمی‌گوید از مردم جدا شو، ها! می‌گوید اما وقت خلوت داشته باش. حالا ما آن فراز بعدی‌اش را ان‌شاءالله بعداً هستیم در محضرش. پیغمبر اکرم [صلی الله علیه و آله]، هنگامی که خدای سبحان این [کلام] را می‌فرماید که: « **(لَوْ ذُقْتَ)** » [یعنی] این‌ها را بچشی، اولین سؤالش بعد از این چیست؟ « **(قَالَ: يَا رَبِّ وَ مَا مِيرَاثُ الْجُوعِ؟)** » (گفت: پروردگارا، میراث گرسنگی چیست؟). آنچه از جوع و حلاوت جوع به انسان می‌رسد چیست که این قدر تأکید داری؟ این قدر در آن فراز قبلی و آغاز فراز بعدی با [ذکر] جوع [شروع می‌کنی]؟ در حقیقت اینجا خدای سبحان، ببینید بارها عرض کردیم که آدم [علیه‌السلام] با چه هبوط کرد؟ با خوردن. آن اَکل (خوردن) از شجره منهیه (نهی شده) که توجه به دنیا بود، باعث هبوطش شد. پس برگشتن با چه امکان‌پذیر است؟ با اینکه انسان مراقب باشد که همتش دنیا و خوردن نباشد. همت انسان دنیا نشود. از صبح تا شب انسان بدوَد تا چیزی به دست بیاورد که بخورد. بعد که خورد دوباره می‌خوابد. حالا که خوابید چکار می‌کند؟ دوباره صبح بلند بشود بدوَد. البته خود اینکه « **(الْکَادُّ عَلَی عِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ)** » (کسی که برای [روزی] خانواده‌اش تلاش می‌کند، مانند مجاهد در راه خداست) است، کسی که در راه به اصطلاح معیشت [و] زندگی خانواده بکوشد، این هم یک جهاد است. اما [اینکه] تمام زندگی بشود فقط همین خوردن، یک دور باطلی که می‌خواست به دست بیاورد تا بخورد، بخورد تا بخوابد، بخوابد تا بلند بشود دوباره برود سر کار، همین یک دور [باطل]؛ این دور باطل بد است. وگرنه اصل مجاهدتش مجاهدت است که انسان عده‌ای از بندگان خدا را چکار کند؟ بکوشد تا این‌ها را روزی از مجرای وجودِ این به آن‌ها برسد. این بشود کانال رزق خدای سبحان، بشود کانال اطعام خدای سبحان نسبت به آن‌ها. که این کانال شدن، مجرا شدن، این خودش یک کمال برای انسان [است] که مجرای فیض حق بشود. اما اینکه این سیر دوری همین‌طور ادامه پیدا کند [و] از این خارج نشود، این بد است. لذا می‌فرماید که: (قَالَ: يَا رَبِّ مَا مِيرَاثُ الْجُوعِ؟). آنچه از گرسنگی به انسان می‌رسد چیست که این قدر تأکید دارید؟ میراثش چیست؟ نتیجه‌اش چیست؟

آثار و برکات گرسنگی (حکمت)

« **(قَالَ: الْحِکْمَةَ)** » (فرمود: حکمت را). حکمت میراث جوع [است]. بخش اول [این است]. یعنی انسان با گرسنگی و تحمل گرسنگی – نه گرسنگی که بمیرد، دیگر این‌ها را پیوسته تأکید بکنیم – منتها گاهی دورانی این قدر بعضی اهل زهد می‌شوند [که] باید به ایشان بگویی بخور. بعضی از اوقات هم این قدر خلاصه رها می‌شوند [که] باید بگویی نخور. یعنی هر دو مرتبه‌اش را باید آدم مراعات بکند. که به بعضی باید گفت بخور، این قدر نمی‌خورد که مریض می‌شود. به بعضی باید گفت نخور، این قدر می‌خورد که مریض می‌شود. یعنی آن نمی‌خورد تا مریض می‌شود، این هم می‌خورد تا مریض می‌شود. منتها زمانه‌ها هم متفاوت است. بعضی زمانه‌ها غلبه با آن‌هاست که می‌خورند تا مریض می‌شوند. درست است؟ تیر انگار خورده به آدم وقتی این قدر می‌خورد که انسان دیگر می‌افتد. یعنی از پا درمی‌آید. با خوردن از پا درمی‌آید. این هم یک تیر دیگر، تیر دنیاست که به انسان این‌طور [اصابت می‌کند]. لذا نه [به] جایی برسد که انسان نتواند بخورد [و] نخورد؛ یک جا انسان می‌رسد دیگر نمی‌تواند بخورد. مریض شده، معده‌اش مشکل دارد، قند دارد، نمی‌دانم چه دارد، نمی‌تواند بخورد. نه [اینکه] دلش نخواهد؛ می‌خواهد اما نمی‌تواند بخورد. خب آنجا که فایده ندارد آدم اگر نخورد. آنجا دیگر فایده ندارد. آنجا دیگر این آثار برایش نیست که [پاداشی داشته باشد]. هرچند آنجا هم این آثار باز می‌گویند هست. آن هم تازه باز هم می‌گویند آنجا هم هست. ولی در عین حال آنکه انسان در اوج جوانی میل دارد به این و آن و آن را، ولیکن چکار بکند؟ مراعات [کند]. [بلکه] مراعات [کند]. نه خلاصه [رها کند]. می‌فرماید: (يَا رَبِّ مَا مِيرَاثُ الْجُوعِ؟ قَالَ: الْحِکْمَةَ).

آثار و برکات دیگر گرسنگی (حفظ قلب، قرب، حزن، سبکی بار، قول حق، بی‌اعتنایی به دنیا)

« **(وَ حِفْظَ الْقَلْبِ)** » (و حفظ [و نگهداری] قلب را). قلب انسان از دگرگونی‌هایی که از این رو به آن رو بشود، حفظ می‌شود. از وساوس حفظ می‌شود. حالا این‌ها را تک‌تکشان را ان‌شاءالله ذیلش [بحث می‌کنیم]. « **(وَ التَّقَرُّبَ إِلَيَّ)** » (و تقرب و نزدیکی به من را). و همچنین [بنده] این [گونه] به من نزدیک می‌شود. گفتیم که: « **(أَجِيعُوا أَکْبَادَکُمْ وَ أَظْمِئُوا أَجْسَادَکُمْ لَعَلَّ قُلُوبَکُمْ تَرَی اللَّهَ عَزَّ وَ جَل‏)** » (جگرهایتان را گرسنه و بدن‌هایتان را تشنه بدارید، شاید دل‌هایتان خداوند عز و جل را ببیند). نزدیک می‌شوند به من. لذا می‌فرماید محبوب‌ترین حالت بنده برای من آن وقتی است که با گرسنگی با من ملاقات کند. یعنی وقت نماز آمده، می‌خواهد [با خدا ملاقات کند]، ملاقات رب است. دعا است، ملاقات رب است. ذکر است، ملاقات رب است. حالِ ملاقات آنجایی باشد که دلش سیرِ سیر نباشد. یک حالت نائره‌ای (شعله‌ای) از گرسنگی در وجودش باشد، یک رگه‌ای از گرسنگی در وجودش باشد. که یعنی سرخالی است. این‌چنین حضرت [در] روایت می‌فرماید [که] خدا فرموده محبوب‌ترین حالت بنده است که با من به وصال من [برسد]. و مبغوض‌ترینش کیست؟ آن وقتی که با شکم سیر می‌آید. وقتی با شکم سیر می‌آید، قابلیت برای فیض خاص ندارد. قابلیت را از دست داده [است]. فاعلیت خدا محفوظ است، [اما] این [بنده] قابلیت برای فیض اخص را از دست می‌دهد. لذا جوع، جریانِ مقابلِ هبوط است. یعنی هر قدر انسان می‌خواهد در مقابل هبوط برگردد، این نگاه به جوع، چیست؟ برگشتن به سوی خداست. لذا می‌فرماید: (وَ التَّقَرُّبَ إِلَيَّ)، به من نزدیک می‌شود. « **(وَ الْحُزْنَ الدَّائِمَ)** » (و اندوه [و توجه] دائم را). از جمله میراث جوع این است که انسان به حزن می‌رسد. مقام حزن یک مقام ارتباط است، نه محزون یعنی افسرده. مقام حزن یک مقام کمالی است که انسان اشتغال [به دنیا و فرح ناشی از آن یعنی] (لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ) ﴿ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ﴾ (حدید: ۲۳) (تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگین نشوید و بدانچه به شما داده است شادمانی نکنید) [را در پی] ندارد. غافل نیست. این حزن در مقابل چیست؟ حالِ توجه است. یعنی مقابل حالِ غفلت است که می‌شود حالِ توجه. که این (وَ الْحُزْنَ الدَّائِمَ). این حزن دائم یعنی جوع دائم که آدم سرخالی باشد، حزن دائم را به دنبال [دارد]. « **(وَ خِفَّةَ الْمَئُونَةِ بَيْنَ النَّاسِ)** » (و سبکیِ هزینه [و زحمت] در میان مردم را). معونه‌اش، زندگی‌اش، ارتباطش با مردم ساده می‌شود. مردم با این [فرد] با زحمت [یا] به زحمت نمی‌افتند. بعضی‌ها این قدر معونه‌شان زیاد است [که] هر کسی با این‌ها ارتباط می‌گیرد، همه به زحمت می‌افتند. این باید خلاصه غذایش را فراهم کند، آن باید اینش را آماده کند. مهمانی می‌دهند، باید چه‌جور هوایش را داشته باشند [که] برنخورد به او. همه در چه [حالی] هستند؟ [در] مشقت [هستند] از او. اما کسی که رعایت به اصطلاح این مسئله خوردن را دارد، ببینید ماه‌ رمضان‌ها وقتی مهمان می‌آید، در آن وقت‌هایی که روز است، چقدر آدم ساده است و راحت است. ما در ماه رمضان هر چه مهمان داشتیم، چقدر [آدم] دوست دارد آدم پذیرایی کند از مهمانان، اما چقدر آدم راحت است! یعنی می‌نشینند، حرف‌هایشان را می‌زنند، کارشان [را می‌کنند]، می‌روند، تمام می‌شود، می‌رود. آدم دوست دارد [پذیرایی کند] ولی دیگر از آن جهت [دیگر] جایی [برای] پذیرایی نیست. حالا اگر حالت انسان در پذیرایی ساده بشود، یعنی همه بدانند که این پذیرایی ساده کفایت می‌کند، این می‌شود (خِفَّةَ الْمَئُونَةِ بَيْنَ النَّاسِ). خفیف‌المؤونه می‌شود. صعصعة بن صوحان، خب خیلی از یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که ولایی بود. صعصعة و زید دو برادر بودند. حالا قصه‌اش را یک باری مفصل عرض می‌کنم. فقط این قسمتش را [بگویم]. وقتی که حضرت ضربت خوردند، امیرالمؤمنان (علیه السلام)، صعصعة از کسانی بود که نمی‌رفت از کنار خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام). آخرش یک مکتوبی نوشت که آقا مثلاً ما اینجا این‌جور [هستیم]، آنجا [چه کنیم؟]. حضرت یک جوابی داد [با این مضمون] که: [ای صعصعه] خفیف‌المؤونه بودی برای ما. یعنی باری به دوش ما از تو نمی‌آمد. اما کثیرالمعونه بودی برای ما. یاری‌ات خیلی بود اما بارَت خیلی کم بود. یعنی بارَت بر دوش ما نبود، جوری نبود ما با تو به زحمت بیفتیم. اما عَونِ تو نسبت به ما، یاری تو نسبت [به ما] زیاد بود. چه تعریفی است امام بکند از آدم که آدم خفیف‌المؤونه باشد، بارش کم باشد اما کثیرالمعونه باشد. عَون [یعنی یاری]. عَون دارد که یاری‌اش زیاد باشد. خب اگر انسان در این مسئله (خِفَّةَ الْمَئُونَةِ بَيْنَ النَّاسِ) [موفق باشد]، این [مهم است]. خب، مردم، این‌ها ظهورات [امام هستند]. مهم [این است که] آدم خفیف‌المؤونه باشد. [وقتی این‌طور شد] بارش بر [دوش] امام کم شده [است]. وقتی بار انسان به دوش مردم می‌افتد، درست است [که] بارش بر دوش امام افتاده [است]، چون مردم تجلیات امام [و] ظهورات امام [هستند]. این نگاه که اگر آدم با جوع، خلاصه خودش را عادت داد، خفیف‌المؤونه می‌شود برای امام و کثیرالمعونه می‌شود. چون حکمت پیدا می‌کند، معرفت و قرب پیدا می‌کند، این باعث کثیرالمعونه شدن هم می‌شود. « **(وَ قَوْلَ الْحَقِّ)** » (و گفتن حق را). انسان اگر که اسیر شکم نبود، آن وقت حرف حق را هم راحت می‌زند. بگویند حقوقت را قطع می‌کنیم، می‌گوید خب باشد، من که خرجم زیاد نیست که، می‌توانم اداره کنم خودم را. اما اگر که آدم خرجش زیاد بود، کافی است که تهدیدش بکنند؛ حقوقت را کم می‌کنیم، رتبه‌ات را نمی‌گذاریم اضافه بشود، قطع می‌کنیم. این‌ها [که گفته شد] چه می‌شود؟ آدم از پا می‌افتد. می‌گوید باشد، هیچی نمی‌گویم، ساکت می‌شوم. می‌گوید اگر انسان، ببین چقدر آثار و برکات [دارد]. می‌گوید اگر انسان رعایت کرد نسبت به خورد و خوراکش و خفیف‌المؤونه بود، باعث می‌شود قول حق را هم راحت بزند. لذا ابوذر قول حق را راحت می‌زد. نشسته آنجا، دارد [می‌بیند] این‌ها می‌خواهند آیه را بگویند: ﴿…وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * يَوْمَ يُحْمَىٰ عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ ۖ هَٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ﴾ (توبه: ۳۴-۳۵) (…و کسانی که طلا و نقره را گنجینه می‌کنند و آن را در راه خدا انفاق نمی‌کنند، آنان را به عذابی دردناک بشارت ده * روزی که آن [گنجینه]ها را در آتش دوزخ بگدازند و پیشانی‌ها و پهلوها و پشت‌هایشان را با آن‌ها داغ کنند [و گویند:] این است آنچه برای خود گنجینه کردید، پس بچشید آنچه را می‌اندوختید). می‌فرماید آنجا عثمان نشسته، بعد روی می‌کند به کعب احبار. عثمان می‌گوید: کعب! اگر کسی زکات واجبش را بدهد، این دیگر کنز [نیست]. هر چه جمع کند، کنز [نیست]. گفت: نه! [اگر] زکاتش را بدهد، هر چه می‌خواهد طلا [و] نقره جمع کند، این دیگر کنز نیست. می‌گوید ابوذر آنجا عصایش را بلند کرد کوبید بر سر کعب‌الاحبار که سرش خلاصه زخمی شد. گفت: تو خفه شو! تو یهودی می‌خواهی به ما دین ما را یاد بدهی؟ تو یهودی می‌خواهی دین ما را یاد بدهی؟ این (فَتُكْوَىٰ بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ)، که این تکوی (سوزاندن) و داغ کردن است، که (فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ). این فقط با زکات واجب محقق نمی‌شود. اگر زکات واجب هم داد و این ذخیره‌سازی کرد، گنج‌های خودش را [انباشت]، این باز نسبت به جامعه مؤمنین چیست؟ مدیون است. نمی‌شود فقط این را [کافی دانست]. این نگاه که مثل ابوذر خفیف‌المؤونه بود. درست است ۱۰۰ دینار آوردند برایش [که] دهانش را ببندند. تا آوردند، همه را پخش کرد بین مردم. معاویه فرستاد، گفتش که، به او گفتش که ۱۰۰۰ دینار اشتباهی ما فرستادیم برایت، می‌خواستیم برسانیم برای شخص دیگری. می‌خواست هم امتحانش کند. گفت: خب باشد، من همه را پخش کردم، حالا هر موقع توانستم برمی‌گردانم. الان که دیگر ندارم، هیچی. می‌خواستند بدهند به او [تا] نگه دارد، بعد از او بگیرند، بعد دلش را چکار کنند؟ آب کنند. [دلش را] آب کنند. پول را [گرفت، اما حالا] باید از او [پس] بگیرند. خیلی سخت [است] آدم نداشته باشد، یک جور راحت‌تر است؛ ولی وقتی به او دادند بعد از او یک‌هو بگیرند، آنجا سخت‌تر می‌شود آدم. اینجا کثیرالمؤونه می‌شود، سخت می‌شود برایش. خب (وَ خِفَّةَ الْمَئُونَةِ بَيْنَ النَّاسِ) (وَ قَوْلَ الْحَقِّ). « **(وَ لَا يُبَالِي عَاشَ بِيُسْرٍ أَمْ بِعُسْرٍ)** » (و اهمیتی نمی‌دهد که در آسانی زندگی کند یا در سختی). این بالاتر از سختی و راحتی می‌شود. کسی گرفتار سختی و راحتی است که این در مرتبه سختی و راحتی باشد. سختی برایش سخت است، راحت برایش راحت است. اما کسی را که اسیر شکم نبود، چه می‌شود؟ راحتی و سختی زیر پایش قرار می‌گیرد. خیلی حرفی است که (لَا يُبَالِي عَاشَ بِيُسْرٍ أَمْ بِعُسْرٍ). امروز لذا به پیغمبر خطاب شد که چه‌جوری روزه می‌گیری؟ [حضرت پاسخ داد که] دوست دارم. گفت: دوست دارم یک روز روزه باشم، یک روز خلاصه نباشم. چون یک روز روزه بودن [و] یک روز روزه نبودن، سخت‌تر از این است که هر روز آدم روزه است. خیلی سخت است. اوج سختی آنجایی است که آدم یک روز روزه بگیرد، یک روز چیست؟ نگیرد. یعنی عادت نمی‌کند. بدن پیوسته به هم می‌ریزد. درست است؟ اینکه یعنی می‌خواهد سختی را بچشد، گرسنگی را بچشد، نه عادت کند. این ببینید روش پیغمبر، یک روز روزه گرفتن، یک روز نگرفتن. خب البته چند مرحله پیغمبر داشت [این] روش [را]، یک بار عرض کردیم. ولی در یک مرحله این‌جوری بود اوایلش. گفت دلم می‌خواهد که یک روز روزه باشم، یک روز روزه نباشم. خب، این متن، این به اصطلاح فراز ششم بود.

حکمت؛ شناخت نفس و حیله‌های شیطان

حالا هر قسمتش را، بعضی از روایاتش را در محضرش هستیم. قسمت اول که سؤال کرد که میراث جوع چیست؟ فرمود که خدای سبحان [در پاسخ فرمود] میراث جوع چیست؟ (الْحِکْمَةَ). اولین اثرش حکمت است. روایت می‌فرماید در همین حدیث قدسی، جای دیگرش: « **(يَا أَحْمَدُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَجَاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسَانَهُ عَلَّمْتُهُ الْحِکْمَةَ)** » (ای احمد، هنگامی که بنده شکمش را گرسنه نگه دارد و زبانش را حفظ کند، به او حکمت می‌آموزم). در این حدیث قدسی معراجیه که اوج رابطه خدا با پیغمبر است و پیغمبر با خدا، چندین بار – یعنی نه بگویم چند بار، مثلاً چهار بار، پنج بار، نه- چندین بار، شاید بیش از ۱۰ بار، مسئله جوع در این حدیث شریف چه شده؟ آمده [است]. از جمله یکی دیگرش این است: (يَا أَحْمَدُ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا أَجَاعَ بَطْنَهُ…) وقتی که به اصطلاح شکمش [را] گرسنگی بدهد، (إِذَا أَجَاعَ بَطْنَهُ) (وَ حَفِظَ لِسَانَهُ) زبانش را هم همین‌طور باز نباشد [که] هر چه خواست بگوید. درست است؟ دل آدم چه باشد؟ گرسنگی بکشد، زبان آدم خاموشی داشته باشد. این دو تا [اگر بود]، (عَلَّمْتُهُ الْحِکْمَةَ). حتماً به او تعلیم حکمت می‌دهم. یعنی سنت خداست که این دو تا را اگر رعایت کرد، حکمت قطعی است به دنبالش. (عَلَّمْتُهُ الْحِکْمَةَ). حالا ببینید می‌گوید حتی اگر مؤمن نباشد، به کافر هم حکمت می‌دهی؟ این‌جوری می‌گوید: بله می‌دهم. ولی چون [کافر] این حکمت را درست به کار نمی‌گیرد، می‌شود حجت علیه او. پس حتی چقدر دقیق است ها! یعنی داده شدن حکمت، حتی شرطش ایمان نیست. گرسنگی و سکوت، اثرِ به اصطلاح آمدنِ حکمت را دارد. حتی اگر ایمان در کار [نباشد]، حتی اگر به خاطر خدا گرسنگی تحمل نکرده باشد. می‌گوید اثر این است که اصلاً بدن، حکمَش (سلطه‌اش) ضعیف می‌شود. سلطه بدن ضعیف می‌شود. چون سلطه بدن ضعیف‌تر می‌شود، احکام بدن ضعیف‌تر می‌شود، خودبه‌خود نظام روحی قوی‌تر می‌شود. وقتی نظام روحی قوی‌تر شد، حتی اگر کافر است، این کافر هم حکمت پیدا می‌کند. بر به اصطلاح دل او حکمت القا [می‌شود]. اما این حکمت در دل این جایگیر نمی‌شود. چرا؟ چون قبول ندارد. می‌آید، مهمانش می‌شود، اما این پذیرش پیدا نمی‌کند چون قبول ندارد. لذا می‌شود حجت علیه او. یعنی چه حجت علیه او؟ یعنی می‌فهمد یک چیزی [را]. بدیِ بد را خوب می‌فهمد. بدیِ بد را خوب فهمیده [است]. خوبیِ خوب را خوب می‌فهمد. اما بد را از آن پرهیز نمی‌کند. خوب را به اصطلاح عمل به آن نمی‌کند. می‌شود حجت علیه او دیگر. چون شناخت خوبی [و] بدی خودش خیلی سخت است. آدم وقتی به دنیا آلوده می‌شود، یکی از کارهای دنیا این است که خوبی و بدی را متشابه می‌کند. همین که انسان توجیه می‌کند. ما یک نفسی داریم به نام نفس مسوّله که نفسی است که تسویل می‌کند. مسوّله که نفس مسوّله تسویل کننده یعنی چیست؟ یعنی بد را زیبا نشان می‌دهد. مسوّل یعنی تسویل کننده. بد آن است که کار بد را چه نشان می‌دهد؟ زیبا نشان می‌دهد. این جزوِ غیر از نفس امّاره که داریم، امّاره به سوء است. آن بعد از این است. نفس امّاره به سوء بعد از نفس مسوّله است. یعنی اول انسان مؤمن است، خوب است آدم. ولی یک نفس مسوّله دارد که شیطان برای اینکه در این نفوذ بکند، بدی‌ها را چکار می‌کند؟ خوب نشان [می‌دهد]. یک چیزهایی که باعث شد بدی را خوب نشان بدهد چیست؟ تعلق به دنیاست، محبت دنیاست، اسیر شکم بودن است. وقتی اسیر شکم بود، برای اینکه تخطئه نکند خودش را، چکار می‌کند؟ توجیه می‌کند. چون می‌خواهد [کارش را] توجیه [کند]، می‌شود مسوّل، تسویل کننده، توجیه کننده. درست است؟ آن برادران به اصطلاح یوسف وقتی که به اصطلاح گفتند که، چه؟ آمدند پیش یعقوب، گفتند پیش حضرت یعقوب گفتند که یوسف را خلاصه گرگ خورد. آنجا تعبیر حضرت چه بود؟ ﴿… بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْرًا …﴾ (یوسف: ۱۸) (…بلکه نفس شما کاری [بد] را برای شما آراسته است…). درست خواندم؟ بله، (بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ). نفس شما تسویل کرده [است]. سامری وقتی که آن جریان [پیش آمد و] موسی (علیه السلام) آمد [دید] این گوساله را این درست کرده بود و مردم [آن را پرستش] کردند، [موسی پرسید چه باعث شد این کار را بکنی؟ سامری پاسخ داد…] (وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي) (طه: ۹۶) (و همچنین نفسم [این کار را] برایم بیاراست). اگر درست خوانده باشم؟ درست است، (سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي)، نفسم تسویل کرد. یعنی یک چیزی که بد بود، ها! می‌دانستم اول بد است، ولی توجیهش کردم. خیلی [از] مؤمنین به این خیلی مبتلا می‌شوند که بدی را چکار می‌کند؟ آدم توجیه می‌کند. و اگر بدی را توجیه کرد، بد را خوب می‌بیند. آن وقت اینجا می‌فرماید که: « **(وَ إِنْ کَانَ کَافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ وَ بَالا)** » (و اگر [آن بنده] کافر باشد، حکمتش حجتی علیه او و وبال [گردنش] خواهد بود). این ساعت هم نیست، ما خیالمان راحت است تا صبح می‌توانیم صحبت بکنیم دیگر! گمانم عمداً ساعت را برداشته‌اند. به این ستون بود یک ساعتی ما می‌دیدیم. بله، ۳۵ دقیقه است. خب، (وَ إِنْ کَانَ کَافِراً تَکُونُ حِکْمَتُهُ حُجَّةً عَلَیْهِ). علیه او می‌شود. حکمت بر او چیده می‌شود [یعنی نازل می‌شود]. اما همین حکمت می‌شود چه؟ حجت علیه او. ببینید اگر کسی صله رحم بکند، حتی به خاطر خدا نباشد، دوست دارد ارحامش را، فامیل‌هایش را [ببیند]. خب خیلی‌ها دوست دارند، مؤمن هم نیستند. می‌گوید صله رحم عمرش زیاد می‌شود. حتی اگر مؤمن نباشد. اگر قومی با هم روابطشان قوی باشد، هوای همدیگر [را] داشتند، حتی این‌ها [دارد در] روایت، حتی اگر مؤمن نباشند، می‌گوید عمران آن دیار در حقیقت تأمین [می‌شود و] دیارشان آباد می‌شود. حتی اگر مؤمن نباشند. ولی اگر مؤمن باشند و صله رحم نکنند، عمرشان کوتاه می‌شود. اگر قومی مؤمن باشند اما روابطشان با هم ضعیف باشد، به خشکی و قحطی و مصائبی مبتلا می‌شوند. یعنی بعضی روابط و کارها و اعمال دائرمدار ایمان نیست. مثل علل تکوینی که شناخت، به ایمان و کفرش اصلاً شرط نیست در آن. درست است؟ اصلاً به این موکول نیست. لذا اگر کسی مؤمن باشد، می‌توانیم بگوییم اثر بیشتری [دارد]. ممکن است این را بگوییم که اثر بالاتری هم ایجاد می‌کند. اما اگر مؤمن نبود ولی این کار را کرد، خدا می‌فرماید من این اثر را باز [هم می‌دهم]. از جمله همین جوع است. می‌گوید ها! اگر جوع و خاموشی برای کسی محقق شد، این اثر حتماً [یعنی] حکمت بر او بار می‌شود. منتها چون قابل نیست برای حکمت، حکمت می‌شود چه؟ برایش حجت می‌شود علیه او. (وَ بَالا). چنانچه آن‌جا ممکن است کافر باشند، عمرشان زیاد بشود. اگر عمرشان زیاد شد چکار می‌کنند؟ کفر بیشتری به خرج می‌دهند. آن هم می‌شود حجت علیهشان. درست است؟ خدا رحمتش را نازل کرده اما ﴿ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﴾ (اسراء: ۸۲) (و ستمگران را جز خسران [و زیان] نمی‌افزاید). تقصیر خودشان است دیگر. این را خدا خسارت برایشان نداد. می‌گوید خدایا من کار خوبی کردم، تو بدی [کردی]؟ می‌گوید نه. کار [این بود:] این کار خوبِ تو اثرش این بود عمرت زیادتر شود. من هم عمر زیاد را به تو دادم. ولی تو عمر زیادت را چکار کردی؟ خرابش کردی. این کار تو اثرش این بود من حکمت را به تو دادم؛ دادم. اما تو حکمت را چکار کردی؟ با اینکه فهمیدی، عالم شدی، به کار نگرفتی. دیگر این حجت بالاتر است تا آنجا که جاهل باشد آدم دیگر. « **(وَ إِنْ کَانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً)** » (و اگر مؤمن باشد، حکمتش برای او نور و برهان خواهد بود). این‌ها را دارد کی می‌گوید در این حدیث؟ خدا دارد به پیغمبر [می‌گوید]، چون این هم حدیث معراج است. (وَ إِنْ کَانَ مُؤْمِناً تَکُونُ حِکْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهَاناً). که خاموشی و گرسنگی، نور و برهان را برای انسان می‌آورد. « **(وَ شِفَاءً وَ رَحْمَةً)** » (و شفا و رحمت [خواهد بود]). « **(فَيَعْلَمُ مَا لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ)** » (پس آنچه را نمی‌دانسته، می‌داند). چیزهایی را می‌فهمد که با کوشش نمی‌توانست این‌ها را بفهمد. یعنی حکمت آن چیزهایی را به انسان می‌دهد که فقط راهش کوشش عادی نیست. یعنی تحصیل علم ظاهری فقط نیست. علم حصولی فقط نیست. این هم خیلی جالب [است]. (فَيَعْلَمُ مَا لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ). چیزهایی را می‌فهمد و می‌داند و به آن می‌رسد که (مَا لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ) با کوشش [به دست نمی‌آید]. « **(وَ يُبْصِرُ مَا لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ)** » (و آنچه را نمی‌دیده، می‌بیند). حالا چشمش چیزهایی را می‌بیند، بصیرت‌هایی پیدا می‌کند [که] (لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ)، قبل از این بصیرت‌ها را نداشت. راه عادی هم برای پیدا کردن این‌ها نبود. یعنی این‌جور نبود که به زحمت [باشد]. نه، (مَا لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ). (مَا لَمْ يَكُنْ) یعنی امکان بصیرت برای این به طریق عادی اصلاً نبوده [است]. این فقط از این راه می‌آید که انسان آن احکام بدن را در وجودش چکار کند؟ را به ضعف ببرد. نه بدن را بُکُشد، چکار بکند؟ سلطه بدن بر او نداشته باشد، میل بدن در وجودش حاکم نباشد. بعد می‌فرماید: « **(فَأَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ بِهِ عُيُوبُ نَفْسِهِ حَتَّى يَشْتَغِلَ بِعُيُوبِ نَفْسِهِ عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ)** » (پس اولین چیزی که او را به آن بینا می‌کنم، عیب‌های نفس خودش است تا به عیب‌های نفس خود مشغول شود و از [پرداختن به] عیب‌های دیگران [باز ماند]). به او بصیرت می‌دهیم. چه می‌دهیم؟ می‌گوید اولین چیزی که به آن بصیرت پیدا می‌کند، [شناخت] عیوب نفسش است. اول خودش را خوب می‌شناسد. چون انسان اگر درد خودش را، مریضی خودش را بفهمد، نصف درمان [را رفته است]. ما متأسفانه وقتی انسان به بیماری‌های تکبر، عجب، نمی‌دانم انواع این بیماری‌ها مبتلا می‌شود، خودش نمی‌فهمد که عجب دارد. دیگران بوی بد عجب را از وجودش احساس می‌کنند. تکبر را در وجود این احساس می‌کند. اما این احساس می‌کند به حق [است] کارش. چرا مردم به من احترام نمی‌گذارند؟ زُهری آمد پیش امام سجاد (علیه‌ السلام) عرض کرد: آقا دست من نمک ندارد. گفت: چه؟ چرا؟ گفت: هر کاری برای مردم می‌کنند اما پشت سر من که می‌شوند این را می‌گویند، آن را می‌گویند. گفت: زبانت را کنترل کن. یعنی زبانش نیش داشت. به مردم کمک می‌کرد، خدمت می‌کرد، اما زبانش چه داشت؟ نیش داشت با مردم. درست است؟ خودش احساس نمی‌کرد. زبانش [این‌طور بود اما] فکر کرد خب این دیگر حالا هم پولدار بود هم عالم بود هم چه بود؟ مردم باید حواسشان به این [باشد]. آن‌ها باید رعایت این را بکنند. این هر چه گفت، به‌خلاصه [باید گوش کنند]. [به] مردم [این‌گونه] نگاه کن: مردم یا بزرگتر از تو هستند – امام سجاد (علیه‌ السلام) فرمود – یا مردم بزرگتر از توان [تو هستند]. نگاه کن: این‌ها را پدر خودت ببین. یا کوچک‌تر از خودت هستند، این‌ها را فرزند خودت ببین. یا هم‌سن خودت هستند، برادر خودت ببین. ببین دوست داری این‌ها را این‌جوری با ایشان برخورد کنی [که] از تو برنجند؟ به آن [نگاه]، به نگاهی که من عالم هستم، من پولدار هستم، من مرتبط با دستگاه حکومت امویان هستم. پس هم شاگرد امام سجاد [بود]، بعد رفت در دستگاه امویان دیگر. رفت و در دستگاه بود و دیگر ارتباطات و حساباتش خیلی شده بود. گاهی می‌آمد به امام سجاد هم سر می‌زد. خب حضرت فرمود: زبان را کنترل کن. نیش دارد زبانت. حالا اینجا هم آدم آن وقتی که نیش می‌زند که نمی‌فهمد نیش زده [است] که! ولی مثل عقرب شده، مثل مار شده، گزنده شده. این آدم حواسش نیست. فکر می‌کند توقع دارد از بقیه. یعنی احساسش این است: [من] عالم هستم، من پولدار هستم، من مقام دارم، پس باید همه چکار بکنند؟ آن‌ها رعایت من را بکنند. می‌فرماید: (أَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ) اولین [چیزی] است که عیب‌های خودش را می‌شناسد. متأسفیم ما که [وقتی] برگردیم به خودمان، احساس می‌کنیم نقص‌هایی داریم اما عیبی در خودمان نمی‌بینیم. ربّیّون در قرآن که معرفی می‌کند، خیلی زیبا است. می‌فرماید که: ﴿ وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا … ﴾ (آل عمران: ۱۴۷) (و سخن آنان جز این نبود که گفتند…). یک حرف دارند. این‌ها وقتی می‌رسند به مشکلات و سختی‌ها و ناکامی‌ها، این‌ها حرفشان این است: خدایا ﴿ … رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا … ﴾ (آل عمران: ۱۴۷) (پروردگارا، گناهان ما و زیاده‌روی ما در کارمان را بر ما ببخشای). خدایا ما کوتاهی کردیم، ما افراط کردیم، کوتاهی [کردیم]. (رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا). یعنی عیوب نفس خودشان را می‌شناسند. اول دیگران را متهم نمی‌کنند که اگر این واقعه اتفاق افتاده پس زید متهم است، عمر متهم است، بکر متهم است. نه، می‌گوید من متهم هستم، من کوتاهی [کردم]. ببینید مقام معظم رهبری دیروز بود صحبت فرمودند [درباره] برجام، و با اینکه ایشان مخالف بود، یادتان است که؟ ایشان چند بار هم اظهار کرد. درست است؟ بعد ایشان فرمود: ما کوتاهی کردیم در آن‌جا. یعنی نگفتش که آن دولت کوتاهی کرد، من گفتم به آن‌ها گوش نکرد. چه؟ فرمودند: ما کوتاهی کردیم تا پذیرش آسان‌تر بشود. ما کوتاهی کردیم. دقت می‌کنید؟ یعنی چون حاکمیت بالاخره ایشان هم در رأس [آن است]، به عهده می‌گیرد کار را. ما کوتاهی کردیم. این نگاه به اینکه آدم یاد بگیرد عیب نفس خودش را [بشناسد]. از عیب‌هایی که آدم اول می‌شناسد شروع کند تا پیش می‌آید زود بفهمد این‌ها را بگیرد، هوا [را] نگه [دارد]. نگوید این مهم نیست. این را به خودش بگوید تا حلش بکند تا عیوب دیگرش آشکار بشود. (أَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ بِهِ عُيُوبُ نَفْسِهِ) بصیرتی که اولش عیوب نفسش است. « **(حَتَّى يَشْتَغِلَ بِعُيُوبِ نَفْسِهِ)** » (تا به عیب‌های نفس خود مشغول شود). « **(… عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ)** » (…و از [پرداختن به] عیب‌های دیگران [باز ماند]). دیگر وقتی در کت خودش رفت و در پوست خودش رفت، در پوست دیگران نمی‌رود. امام رضا (علیه السلام) فرمودند که مراقب باشید پایتان را در کفش دیگران نکنید. امام رضا (علیه السلام) فرمودند پایتان را در کفش دیگران نکنید. اگر کسی پایش را در کفش دیگران بکند، دنبال هضم (له کردن) دیگران باشد. هضم یعنی له کردن. عیب دیگران را بگوید، لهش بکند. [حضرت فرمود] برای مؤمن دیگری نیت بد نکنید (لَا تُضْمِرْ لِأَخِيكَ السُّوءَ). اِضمار یعنی در دل [نگه داشتن]. یعنی در دلتان هم نسبت به او بدگمان نباشید. می‌گوید همین هم اگر شدید، (خَرَجَ عَنْ وَلَايَتِي) (از ولایت من خارج شده است). از ولایت ما خارج می‌شوید. یعنی بد برخورد کردن با دیگران، خراب کردن دیگران، در پوست دیگران رفتن [خطر] دارد. لذا دارد خدای سبحان، روایت هم دارد. [در] این روایت از امام صادق (علیه السلام) می‌گوید اگر کسی در عیب‌های دیگران را بخواهد در ذهنش مرور بکند، در ذهنش بماند، می‌گوید از دنیا نمی‌رود مگر که به این عیب مبتلا می‌شود. یعنی خدا به او مکر کرده [است]. تعبیر روایت این است: خدا به این مکر کرده [است]. یعنی ر‌هایش کرده [است]، ولش کرده [است]. کسی که عیب‌های دیگران، نه بگوید، ها! ولی چه شده؟ عیب‌ها را در ذهنش مرور می‌کند، یادش می‌ماند. این این‌جوری بود، آن آن‌جوری بود. در ذهنش عیب‌ها فقط بماند. این عیب‌ها. لذا می‌گوید (أَوَّلُ مَا أُبَصِّرُهُ بِهِ عُيُوبُ نَفْسِهِ حَتَّى يَشْتَغِلَ بِعُيُوبِ نَفْسِهِ عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ). اگر آدم به عیوب خودش مشغول نباشد، چه می‌شود؟ عیب دیگران را می‌بیند. آن وقت این هم یک بیچارگی است. پس برای اینکه به عیب دیگران مبتلا نشویم چکار کنیم؟ به عیب‌های خودمان باشیم. بعد: « **(وَ أُبَصِّرُهُ دَقَائِقَ الْعِلْمِ حَتَّى لَا يَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ)** » (و او را به دقائق [و ظرایف] علم بینا می‌کنم تا شیطان بر او وارد نشود). بصیرت پیدا می‌کند، علم پیدا می‌کند. یعنی چه؟ یکی از مراتب مهم علم، دشمن [شناسی است]. علمِ دشمن‌شناسی است. یکی از مراتب مهم علم، دشمن‌شناسی است. (تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ). ذیل آیه (تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ) در سوره عصر می‌فرمایند انسان باید در (تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ) دو خط جدا را بشناسد. یکی حق را بشناسد، وقتی شناخت، بشناساند به دیگران. شناختن خودش، شناساندن به دیگری، احقاق حق کند. بعد از این (مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ). درست است؟ سومش می‌شود احقاق حق. شناختن، شناساندن، احقاق حق. بعد دنبالش می‌فرماید (تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ) یک شاخه دیگر دارد. چیست؟ شناخت دشمن، یعنی بدیِ شیطان، دشمن ندانستن دشمن، ابطال باطل، (مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ). (مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ). فقط شناختن و شناساندن کافی نیست. اینجا می‌فرماید که: (وَ أُبَصِّرُهُ). اینجا می‌فرماید (دَقَائِقَ الْعِلْمِ). علم را به او می‌دهیم. دقائق [علم] چکار می‌کند؟ (حَتَّى لَا يَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ). دشمن‌شناسی‌اش قوی می‌شود. به طوری که شیطان هر راهی می‌خواهد [بیاید]، می‌بیند برای این آشکار است. چون شیطان می‌خواهد در راه مخفی بیاید که این نشناسد [که این] شیطان است. اما این می‌فهمد. چه باعث می‌شود این [بصیرت] برایش داده شود؟ چه؟ جوع و صمت. چقدر برکات دارد! خب ما می‌گوییم می‌خواهیم سلوک کنیم، این‌ها را می‌خواهیم، ولی نه با گرسنگی! یک چیزی مثلاً، یک چیزی بدهید بخوریم، یک چیزی بدهید بخوریم! خلاصه این اثرش این باشد که این خوردن [ما را به مقصود برساند]. لاغر می‌خواهیم بشویم، می‌گوییم یک چیزی بده بخوریم [تا لاغر شویم]. عالم می‌خواهیم بشویم، [می‌گوییم] یک چیزی بخوریم [تا] عالم شویم. شیطان را می‌خواهیم مقا[ومت کنیم]، [می‌گوییم] یک چیزی بخوریم خلاصه در مقابل شیطان بتوانیم واکسینه بشویم. همه‌اش با چیست؟ این‌ورش می‌گوید نه، یک چیزی نخوری، خلاصه یک چیزی می‌شوی. اگر یک چیزی نخوری، یک چیزی می‌شوی. بعد می‌فرماید که: (حَتَّى لَا يَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطَانُ) و [او را بینا می‌کنم به] شرّ شیطان. شیطان دیگر حتی حیله هم نمی‌تواند با این بکند. چون آن حیله‌های شیطان را هم به او می‌شناسانم. « **(وَ حِیَلَ نَفْسِهِ)** » (و حیله‌های نفسش را). نه‌تنها حیله شیطان بیرونی، هم حیله‌های نفس درونی‌اش را [می‌شناسانم]. چون نفس درونی ما حیله‌هایش اشدّ از حیله‌های شیطان بیرونی است. می‌گوید هم آن را به او می‌شناسانم، هم این را. « **(حَتَّى لَا يَكُونَ لِنَفْسِهِ عَلَيْهِ سَبِيلٌ)** » (تا نفسش بر او راهی [و تسلطی] نداشته باشد). نفسش بر این سلطه‌ای پیدا نمی‌کند. پس راه اینکه نفس امّاره را و نفس مسوّله را در درونمان ضعیف کنیم چیست؟ جوع و صمت است. ان‌شاءالله خدای سبحان به ما این باور و یقین را بدهد که راه سخت نیست، اما یک عزم و اراده می‌خواهد. و راه هم از همین امور ساده شروع می‌شود. از یک راه دوری نیست که آدم فکر کند من باید بروم سر کوه قاف تا آنجا چه بشود؟ بتوانم یک کاری بکنم. می‌گوید نه، از همین صبح و ظهر و شبت یک‌خرده رعایت کن. لقمه به لقمه کم کن. یک دفعه هم نمی‌خواهد خیلی کم کنی. اگر ۴۰ لقمه می‌خوردی، مثلاً ۴۰ قاشق می‌خوردی، بکن ۳۹ تا. خب این که سخت نیست. یک مدتی [گذشت] باید بکن ۳۸ تا. درست است؟ یک جایی برسان، می‌بینی با همین هم سیر می‌شود آدم، با همین هم سیر می‌شود. با آن مقدار، یک رگه‌ای از کمتر از آن چیزی که احساس می‌کردی همیشه سیرت می‌کند، یک‌خرده کمش کن. یک‌خرده یک‌خرده. این امکان‌پذیر است. نه یک‌خرده یک‌خرده تا اصلاً نخوری! نه، یک‌خرده یک‌خرده تا یک جایی برسد که انسان یک، یک‌نمه گرسنگی همیشه در وجودش باشد. ان‌شاءالله خدای سبحان را که گفتگوی خدا با پیغمبر اعظم و اکرمش است، به ما قدرت عمل به آن را ان‌شاءالله عنایت بفرماید.

دعا و مناجات پایانی

برنامه دارید بعدش؟ بله؟ ندارید. خب ان‌شاءالله خدای سبحان مستکبران را، آمریکا و صهیونیست را به (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ) (و خواری و بیچارگی بر آنان زده شد) به زودیِ زود مبتلا بفرماید. مظلومان را ان‌شاءالله خدای سبحان به زودیِ زود عزت عنایت بفرماید. عزت بیشتر عنایت بفرماید. ان‌شاءالله خدای سبحان مقام معظم رهبری را طول عمرِ با عزت و نفوذ کلمه عنایت بفرماید. ما را وظیفه‌شناس در خدمت به این نظام اسلامی قرار بدهد. قدرت خدمت بیشتر به نظام اسلامی را به ما عنایت بگرداند. مسئولین خدمتگزار ما را تأیید بیشتر بکند و به بقیه مسئولین ما هم آن شناخت مؤمنین و وظیفه‌شان را و تکلیف الهی‌شان را ان‌شاءالله خدا بیشتر به ایشان بشناساند و قدرت عمل به آن‌ها و خدمت به مردم را به ایشان عنایت بگرداند. فرج امام زمان را نزدیک و نزدیک‌تر بگرداند. ان‌شاءالله خدای سبحان جمهوری اسلامی را، پرچم توحیدش را به واسطه ظهور حضرت در تمام ممالک زمین ان‌شاءالله با همه آن‌ها در آنجا سرافراز بفرماید. پرچم توحید را در سراسر به اصطلاح جهان به اهتزاز در بیاورد. ان‌شاءالله خدا گناهان ما را ببخشد و بیامرزد. به ما قدرت این عمل به این دستورات را ان‌شاءالله بیش از گذشته عنایت بفرماید. خدایا ما بیچاره‌ایم، ما بدبختیم. همین توفیق عزم را برای این کار هم تو کمک کن به ما. گداییم، قدرت عزم و اراده به ما بده که بتوانیم در حقیقت این کارها را انجام بدهیم [و] پیش شما که می‌آییم رو سفید باشیم، (مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ) (رو سفید) باشیم، رو سیاه نباشیم که [بگویی] من همه چیز به شما دادم ولی چه کردید با خودتان؟ ان‌شاءالله دل پیغمبر اکرم، دل امام زمان از افعال ما راضی و خرسند باشد. اعمال ما که بر حضرات عرضه می‌شود، خوشحال و مسرور باشند ان‌شاءالله. ان‌شاءالله خدای سبحان جمع مؤمنین را، با هم ارتباطاتشان را قوی‌تر از گذشته قرار بدهد. مشکلات مملکت را به برکت و رحمت خودش [حل کند]، نه به نگاه به ما نکند. ما قابلیت نداریم. اما به رحمت و برکت و رأفت خودش ان‌شاءالله به زودی مرتفع بگرداند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *