درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیه‌السلام)

موضوعات مطرح شده:

2:47 مثل کودک نباش
4:15 دلت رنگارنگ دنیا رو نخواه
7:16 حب دنیا رأس هر خطئیه است
8:33 دو گرگ ، حب مال و حب مقام
11:47 این مقامات همه اش اعتبار است
13:40 دنیا شیرین رنگارنگ است بترس!
15:57 دین همه اش نه نیست!
16:58 دنیا، عمرت را به آرزو می کشد.
18:03 دنیا به انسان مهربان نیست.
19:10 دنیا خیلی ضرر می زند.
23:30 هرکسی را یه جور گول می زند.
25:07 دنیا خودش را باقی نشان می‌دهد
26:42 دنیا، همان تعلق ماست.
28:48 نگاهمان را به دنیا تغییر دهیم.
30:58 شبت‌ رو روز قرار بده و روزت رو شب قرار بده.
35:17 طعام روزت رو جوع قرار بده
37:00 از دنیای غافل کننده من رو دور کن.
38:02 عاشقی، دل کندن از اغیار خواهد.
39:52 سه محبت را به من اعطا کن

متن جلسه

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.

ان‌شاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

این خیلی سرداری‌اش خلاصه با کلاسِ سرداری بود، سرداری بفرستید اما با کلاسِ سربازی. ان‌شاءالله هرچقدر دوست داریم که محور مقاومت به پیروزی‌های عظیمی دست پیدا کند از جانب خدای سبحان و دماغِ این صهیونیست‌ها و مستکبرین را ان‌شاءالله بیش از گذشته به خاک بمالند هرچقدر عشق و علاقه داریم با صلواتمان آن‌ها را همراهی کنیم.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

این خوب بود، این خیلی باحال بود. حالا هرچقدر  عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم با صلوات بر محمّد و آل محمّد ابراز کنیم.

اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.

احسنت! دلمان حال آمد.

خب درمحضر حدیث معراج هستیم که این حدیث معراج گفتگوی پيغمبر است با خدای سبحان و سؤالات پيغمبر اکرم است از خدای سبحان و پاسخِ خدا؛ یعنی هم قابل در اوجِ قابلیت است و هم گوینده و متکلم در اوجِ بیان و گویندگی و فاعلیت است. دیگر بهتر از این زیباتر از این، از این دقیق‌تر جایی کلامی پیدا نمی‌کنیم. (يَا  أَحْمَدُ وَاحْذَرْ)(الوافی- الفیض کاشانی- کتابخانه امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام،اصفهان- ج ۲۶- ص ۱۴۲)، خدای سبحان به پیغمبر می‌فرماید که ای پیغمبرِ من (وَ احْذَرْ أَنْ تَكُونَ مِثْلَ اَلصَّبِيِّ)، مثل کودک نباش؛ مگر کودک بد است؟ نه، کودک در کودکی خوب است، کودکی برای کودک خوب است اما کودکی برای آدمِ بزرگ بد است، یعنی اگر آدمِ بزرگ بخواهد اخلاقِ کودکی رفتارِ کودکی بخواهد از خودش نشان بدهد غلط است، درست است؟ (وَ احْذَرْ أَنْ تَكُونَ مِثْلَ اَلصَّبِيِّ)، مثل کودک نباشد رفتارت؛ چه جوری؟ در چه چیزی؟ همه چیز کودک بد است؟ می‌گوید نه، خیلی چیزهای کودک خوب است حتی فرمودند که این چیزها را از کودک یاد بگیرید: یکی از آن‌ها همان است که تا قهر می‌کند زود آشتی می‌کند، یک چیزی را که می‌سازد زود هم خراب می‌کند یادش می‌رود اما ما خیلی برایمان سخت می‌شود این‌ها. اینجا می‌فرماید در چه چیزی مثل کودک نباشید؟ زود دلش بهانه می‌گیرد، اگر ترش و شیرین می‌بیند دلش می‌خواهد، گریه می‌کند در خیابان است این را می‌خواهم، اصلاً به چیز دیگری توجه ندارد. ما هم فکر نکنید اینجوری نیستیم. اینجا خدا به پیغمبرش می‌فرماید: (وَ احْذَرْ أَنْ تَكُونَ مِثْلَ اَلصَّبِيِّ)، خب دارد می‌گوید ما یاد بگیریم که (إِذَا نَظَرَ إِلَى اَلْأَخْضَرِ وَ اَلْأَصْفَرِ أَحَبَّهُ)، تا دلش سبز و زرد را می‌بیند چه می‌شود؟ دلش آب می‌شود، رنگارنگ است دیگر، چشم است دیگر، تا چشمش یک چیزِ خوشگل می‌بیند دیدید بچه کوچک است از این جغجغه‌ها بالای سرش می‌گیری رنگارنگ است اصلاً  گریه‌اش یادش می‌رود، اگر گشنه‌اش بود چند لحظه حواسش پرت می‌شود، آدم بزرگ‌ها هم همینجوری هستند گاهی، وقتی سبزی و زردی و رنگارنگی را می‌بینند زود حواسشان پرت می‌شود؛ اگر دیدیم دلمان اینجوری است که انقدر با چشممان حواسمان پرت می‌شود معلوم می‌شود این رفتار رفتارِ کودکانه است منتها منایبِ خودش یعنی اینجا جغجغه نیست حالا یک چیز دیگری است یک چیزی شبیه به همان است، رنگارنگ دلش را یک‌دفعه چه کار می‌کند؟ از همه چیز حواسش پرت می‌شود، مشغول می‌شود به این، می‌گوید این اخلاقِ کودکانه است.ُ (وَ إِذَا أُعْطِيَ شَيْئاً مِنَ اَلْحُلْوِ وَ اَلْحَامِضِ اِغْتَرَّ بِهِ)، یکی دیگر از اخلاقِ کودکانه که برای کودک خوب است اما برای کسی‌که بزرگ است بد است این است که آن دیدنی بود این خوردنی است که ترش و شیرین را که می‌بیند یک‌دفعه تا مدتی اخذ می‌شود به این، به این گرفته می‌شود، یک آب‌نبات به او بدهی حاضر است که یک موقع محبتِ پدر و مادرش را هم فدا بکند، یک آب‌نباتِ خوشرنگ بیاور جلویش اگر قبلش از بغلش نمی‌آمد به بغلِ تو حالا می‌آید چون آب‌نبات داری، به‌خصوص اگر مزه‌ی آب‌نبات را هم چشیده باشد، ولی بعضی بچه‌ها هم نمی‌آیند یعنی آب‌نبات را هم که می‌دهی برمی‌گردد آن‌طرف می‌گوید نمی‌خواهم یعنی در بچگی‌اش هم خلاصه راحت گول نمی‌خورد؛ حواسمان باشد که ما این خُلقِ کودکی مناسبِ خودمان، ترش و شیرینِ اینجا هم مناسبِ خودمان است، حالا حتماً غذا نیست ترش و شیرینش، ترش و شیرین‌های هر سنی مطابقِ خودش است دیگر، جزئیاتش را خودتان بهتر می‌توانید الآن تطبیق بکنید، رنگارنگ‌ها را خودتان بهتر با این جلوه‌نمایی‌ها امروز بیشتر می‌توانید تطبیق بکنید. اگر کسی دید دلش آب شد، حواسش پرت شد، دلش خواست خب این معلوم می‌شود که خُلقِ کودکیِ در این سن است، درست است؟ نمی‌خواهد به پیغمبر بگوید نعوذبالله جغجغه حواست را پرت نکند، معلوم است دیگر، درست است؟ دارد می‌گوید هر چیزی با سنِّ خودش دیگر، آن چیزی که مناسبِ این سن است، پس باید مراقب باشیم که این‌ها رنگش و یا مزه‌های مختلفش که چشیدنی باشد حواسمان را پرت نکند.                                       اینجا حالا روایاتِ مختلفی را مرحوم آقای سعادت پرور رحمة الله علیه آوردند اما در عین حال من فقط مختصری را عرض می‌کنم چون یک روایتِ طولانی از امیرمؤمنان علیه السلام از نهج‌البلاغه آوردند که خب خیلی هم عالی است ولی خب چون طولانی است ما حالا شاید یکی دو فرازش را اشاره بکنیم دوستان خودشان رجوع بکنند.                در یک روایتِ اول از امام صادق عليه السلام: (رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ حُبُّ الدُّنْيَا)،(الکافی- الشیخ الکلینی- محقق/ مصحح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی- دارالکتب الاسلامیة،تهران- ج ۲- ص ۳۱۵)، این مظاهری که اینجا فرمودند که ترش و شیرین و رنگارنگ یعنی محبتِ دنیا دیگر. محبتِ دنیا در بچگی از کجا شروع می‌شود؟ از همین رنگارنگ‌ها را که خوشش آمده منتها عیبی هم ندارد گناه هم نیست برای او، اما بالاتر که می‌آید بالاتر که می‌آید همان تبدیل می‌شود هی لطیف‌تر می‌شود لطیف‌تر می‌شود عمیق‌تر می‌شود می‌شود محبتِ دنیا، حالا محبتِ دنیا رنگارنگی‌اش در هر دوره‌ای یک طور می‌شود. رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ این است که انسان دلش آب شود برای دنیا، این به‌اصطلاح ابتدای هر گناهی همین است.                                            در روایت دیگری (حَمَّادِ بْنِ بَشِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ‌ مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ)(همان)، دو تا گرگی که بیفتند به گَله‌ای که بی‌صاحب باشد، چوپانش رفته باشد نباشد، یکی از این‌طرف یکی از آن‌طرف، مگر تمام می‌شود سیر می‌شوند؟! چون نمی‌خواهند بخورند که، چه کار می‌کنند؟ می‌دَرَند، درست است؟ می‌گوید: (مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ فِي غَنَمٍ قَدْ فَارَقَهَا رِعَاؤُهَا)، آن گَله‌ای که چوپانش نیست و حالا هر کجا غفلت کرده دو تا گرگ بزنند از دو طرف به این گَله (فِي أَوَّلِهَا وَ الْآخَرُ فِي آخِرِهَا)، این‌طرف و آن‌طرفِ گَله می‌گوید این (مَا ذِئْبَانِ ضَارِيَانِ) ضررِ این دو تا در دَریدنِ این گَله چقدر است؟ حدی ندارد، سیر نمی‌شوند از جهتِ دریدن، نه خوردن، نمی‌خورند که، می‌دَرند، آخرش ممکن است یک کوچولو هم بخورند اما حسِّ دَریدن اشباع نمی‌شود در آن‌ها می‌گوید این ضررش بیشتر از این نیست (بِأَفْسَدَ فِيهَا مِنْ حُبِّ الْمَالِ وَ الشَّرَفِ فِي دِينِ الْمُسْلِمِ). حبِّ مال و جاه دو تا گرگی هستند، مالْ، پول دوستی و مقام دوستی دو تا گرگ هستند که می‌زنند به گَله‌ی وجودیِ انسان، می‌گوید این‌ها هیچ رحمی ندارند، هیچ حدی ندارد، این از این‌طرف شروع می‌کند دَریدن آن هم از آن‌طرف شروع می‌کند دَریدن، نمی‌خواهند سیر بشوند اصلاً سیرشدن ندارند، آن‌وقت تازه آنجایی که لازم‌باشد حبِّ جاه از حبِّ مال هم قوی‌تر است. یک بنده خدایی بود یک دفعه با اتوبوس می‌آمدیم از تهران، روی آن بوفه‌ی اتوبوس هم نشسته بودیم یکی دیگر هم نشسته بود آنجا بعد خودش شروع کرد حرف زدن، بعدش گفت حاج آقا من نامزد نماینده‌ی مجلس شدم، انقدر هم تا حالا خرج کردم، گفتم چقدر احتمال می‌دهی انتخاب بشوی؟ گفت خیلی درصدش کم است، گفتم خب چه جوری دلت می‌آید این همه خرج کردی؟! گفت نمی‌دانید لذتِ این مقام چقدر است! احتمالش هم برای آدم کافی است که چه کار کند؟ خرج برایش راحت باشد، پول سخت به دست می‌آید اما با همه‌ی سختی که به دست می‌آید آن موقع مثلاً من یادم است خب خیلی سالِ پیش بود گفت ۲۵ میلیون تومان هزینه کردم، ۲۵ میلیون تومان خیلی رقمِ بالایی بود، گفت ۲۵ میلیون تومان من هزینه کردم ولیکن لذتِ نماینده شدن می‌ارزد، گفتم احتمالش؟ گفت خیلی کم است شاید مثلاً ۱۰ درصد، اما برای همین ۱۰ درصد هم می‌ارزید برایش هستی و نیستی‌اش را همه را خرج کند شاید بشود، لذتِ است دیگر، این دنیاست دیگر. دو گرگی که می‌زند به گَله اینجوری خلاصه چه کار می‌کند؟ می‌دَرد، همه چیز را می‌دَرد، رها هم نمی‌کند سیر هم نمی‌شود. حواسمان باشد که در هر سنی هم یک جور خودش را بروز می‌دهد، اینجور نیست که بگوییم این برای پولدارها است و کسانی‌که در مَظانِّ مقام هستند، نه، مقام مگر چیست؟ گاهی من بالای منبر می‌نشینم این هم یک مقام می‌شود خودش، شما یک سال بالاتر از آن سالِ قبلی می‌شوید خودش یک مقام است، همین‌ها هم هست همه گرفتارش هستیم یعنی اینجور نیستش که بگوییم این مخصوصِ یک عده‌ی دیگری است، من یکی دیگر که می‌آید که سالِ اول است همچنین یک نگاهِ عاقل اندر سفیه به او بکنم حالا کو این برسد به ما؟! هرچقدر هم بخواهد بیاید ما هم داریم می‌دویم می‌رویم؛ این هم یک مقام است دیگر؛ همه‌اش اعتبار است، همه‌اش اعتبار است مگر اینکه این مال و مقام در راهِ خدا بشود می‌شود حقیقت، تا آنجا اعتبار است مگر صرف شدنش صحیح بشود که بشود حقیقت والّا می‌شود آتش می‌شود گرگ، باور نداریم که این گرگ است منتها این گرگ را چه کسی دارد رشد می‌دهد؟ چه کسی دارد غذا می‌دهد به او بزرگ شود درنده‌تر بشود؟ خودمان، خودمان داریم درنده‌ترش می‌کنیم، به او هی مجال می‌دهیم بدَرد تا مجال می‌دهیم به او و جلویش را نمی‌گیریم دارد قوی‌تر می‌شود، داریم به او غذا می‌دهیم او هی دارد قوی‌تر می‌شود آن‌وقت هی درندگی‌اش شدیدتر می‌شود؛ (مَا ذِئْبَانِ)، چقدر کلام مختصرْ مفيدْ تمثيلي جالبْ تشبيه چقدر عالی: مثل دو تا گرگ هستند حبِّ مال و حبِّ جاه و مقام، این دو تا مثل دو تا گرگ هستند، این دو تا گرگ افتادند به جانِ انسان، فقط هم نمی‌خواهند بخورند بگویی برسد به یک مقام سیر بشود، می‌گوید نه سیر شدن ندارد مثل گرگی که می‌خواهد بدَرد، این دَریدن مقصودش است نه خوردن فقط. می‌گوید در دینِ آدمِ مسلمان این دو تا اینجور می‌دَرند.                               از امیرمؤمنان علیه السلام از نهج‌البلاغه نقل می‌کند این خطبه‌ی شریفه: قالَ امیرالمؤمنین علیه السلام: (إنّي اُحَذِّرُكُمُ الدُّنيا)(خطبه‌ی ۱۱۱)، من از دنیا شما را پرهیز می‌دهم، حواستان را جمع کنید در دنیا، رها نباشید نسبت به دنیا، (فَإِنَّها حُلوَةٌ خَضِرَةٌ)، هم شیرین است هم رنگارنگ است، همان روایتی که می‌فرمود مثل بچه [نباشید] این هر دو تا را جمع کرده، هم حُلوَةٌ است هم خَضِرَةٌ، هم در چشم خلاصه چشم‌نواز است هم در کام خیلی شیرین است، در کامِ انسان شیرین است در چشمِ انسان هم چشم‌نواز است، دیگر آدم چه می‌خواهد؟ یعنی وقتی آدم ببیند و زیبایی برایش داشته باشد آن‌وقت هزار جور توجیه‌اش می‌کند، هزار جور، دنیاست دیگر، هزار جور توجیه‌اش می‌کند که این درست است، هر کاری می‌کنی او یک دلیلِ دیگری می‌آورد؛ می‌فرماید: (إنّي اُحَذِّرُكُمُ الدُّنيا فَإِنَّها حُلوَةٌ خَضِرَةٌ)، خیلی شیرین است، به کامِ آدم خوش می‌آید، آدم دوستش دارد، به انسان مزه می‌دهد، منتها شیرینی گاهی با خوردن است گاهی که یک چیزی به دست می‌آورد از این خوردن گاهی شیرینی‌اش بیشتر است، [مثلاً] یک لباسِ خوشگل می‌پوشد اصلاً یک‌دفعه خلاصه چه می‌شود؟ حالش منقلب می‌شود، این خَضِرَةٌ است زیبایی است رنگارنگ شدن است، درست است؟ یک چیزی به دست می‌آورد این حُلوَةٌ است، می‌بیند دیگران ندارند یا برای این بالأخره نسبت به یک عده‌ی دیگری سر است، (فَإِنَّها حُلوَةٌ خَضِرَةٌ حُفَّت بِالشَّهَواتِ)، پیچیده شده در امیال و میل‌ها و خوشی‌ها، پیچیده شده، یعنی سخت است از دنیا جدا شدن چون پیچیده شده در خوشی‌ها، (حُفَّت بِالشَّهَواتِ)، همه‌اش با امیالِ انسان سازگار است، همه‌اش انسان می‌بیند باید بکَنَد تنِ خودش را اگر نخواهد داخل شود. یک کسی می‌گفت خلاصه حاج آقا بگو دین یعنی نه دیگر، این را نکن آن را نخور، گفتم نه، دین بخور و انجام بده هم خیلی دارد اما برای اینکه بتوانی خوب بخوری برای اینکه بتوانی همه‌ی مراتبت را خوب انجام بدهی باید یک جاهایی جلوی آدم حد بگذارد که همه‌ی آدم نشود او، وگرنه همه‌ی آدم شد شکم این همه شد شکم خب انسان ضایع شده خودش خودش را ضایع کرده، دین می‌خواهد آدم ضایع نشود فقط شکم هم نباشد، درست است؟ والّا اگر آدم از اول فقط اهل شکم باشد همان می‌شود که آن جلسه گفتم که می‌گفت خوردن خیلی لذت دارد. بعد آنجا دارد که: (حُفَّت بِالشَّهَواتِ وتَحَبَّبَت بِالعاجِلَةِ)، می‌بیند که آن چیزهایی که زود هم به دست می‌آید در دنیا (تَحَبَّبَت بِالعاجِلَةِ)، آن زود به دست آمدن‌ها را برای انسان محبوب می‌کند، نمی‌گذارد انسان یک قدری زحمت بکشد زودی می‌خواهد برایش ایجاد بکند، (وَعُمِّرت بِالْآمال)، عمر این را به آرزوها می‌گذراند، [امروز] این را به دست آوردم فردا آن را به دست می‌آورم پس‌فردا آن یکی را پسِ آن فردا آن یکی را، اصلاً تمامی ندارد که، همه‌ی دنیا برای این بود که انسان راه بیفتد حرکت بکند خودش را در این دنیا به‌اندازه‌ای که لازم است استفاده بکند تا راه بیفتد می‌شود مقصد (عُمِّرت بِالْآمال)، مقصدش می‌شود دنیا، عمرش و زندگی‌اش می‌شود چه؟ می‌شود خودِ دنیا، آخرش یک موقع آدم ۹۰ سال ۱۰۰ سال دارد می‌رود بعد می‌بیند چه شد پس؟! چرا سرگرمی‌اش اینجوری شد که اگر قرار بود از اینجا حرکت بکند از اینجا یک زاد و توشه‌ای فراهم بکند چطور شد اینجا ماندنی شد؟! این منزلِ سفرش بود چطور منزلِ اقامتش شد؟! حالا هم باید برود چاره‌ای هم ندارد، دل کَندن آن‌وقت خیلی سخت است. بعد می‌فرماید که: (وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ)، با فریب خودش را زینت می‌دهد، راست هم نیست، با فریب زینت می‌دهد، یک چیزهایی را هم می‌چشاند یک چیزهایی را هم با فریب برای انسان وعده می‌دهد، لذا دنیا مهربان نیست به انسان با اینکه با شهوات و آمال و آرزوهای انسان همراه است اما مهربان نیست همین‌ها را هم بخواهد بدهد همین‌ها را هم نمی‌دهد، یک‌دفعه زمینش می‌زند. دنبالش حضرت [می‌فرماید]: (لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا)، شادی‌هایش هیچ موقع پایدار نیست، تا جوان است بعد یک‌دفعه می‌بینی آثار پیری آغاز شد بعد دیگر حالا نمی‌تواند، حالا دیگر آنجور که می‌خواهد نمی‌شود، (لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا)، شادی‌هایش دوام ندارد، (وَ لَا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا)، هیچ‌کسی از سختی‌هایش در امان نیست؛ مریضی دارد موت دارد دردسر دارد حتی آن پولدار هم، او هم ترس دارد از مرگ او هم برایش سخت است مردن او هم مریضی برایش سخت است او هم همه‌ی این‌ها را دارد لذا دائم برایش از فُجعه و سختی‌های این در امان نیست، اینجور نیست که بگوییم او دیگر در امان است، نه؛ (غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ زَائِلَةٌ)، گول می‌زند آن هم غَرَّارَةٌ یعنی خیلی گول زننده است فریب دهنده است، ضَرَّارَةٌ است، ضرر هم می‌زند، نه فقط فریب می‌دهد ضرر هم می‌زند. بعضی‌ها یک شریک پیدا می‌کنند اعتماد به او می‌کنید بعد یک‌دفعه می‌بینی شریک [نارو می‌زند]. ما هفته پیش از تهران با یک بنده خدایی می‌آمدیم، این می‌گفت حاج آقا من دیگر خلاصه اصلاً خدا بی خدا، یک کلماتی [در مورد خدا] به کار می‌بُرد من حالا هی می‌خندیدم با او به هوای اینکه بالأخره در این دو ساعت که با هم هستیم بلکه یک گفتگویی بشود، این می‌گفت حاج آقا خدا آنچه که می‌شد بر سرِ من آورد، دیگر از این ظالم‌تر- حالا تعبیرِ اوست- معنی ندارد دیگر. گفتم حالا اینجوری [نگو]، گفت حتی اگر خدا بخواهد آشتی کند من آشتی نمی‌کنم، گفتم حالا راه را نبند بگذار شاید بالأخره درست[شد]، گفت دیگر اصلاً نمی‌خواهم، نمی‌خواهم درست هم بشود، نمی‌خواهم آشتی هم بکند، نمی‌خواهم اصلاً دیگر؛ گفتم خب چه کار کرده خدا با تو؟ یکی یکی شروع کرد گفت، بعد یکی یکی وقتی تعریف می‌کرد دیدم همه‌اش کارِ خودش بوده آنجایی که بی‌احتیاطی کرده یک شریکِ بد انتخاب کرده این شریک همه چیزش را بر زمین زده می‌اندازد گردنِ خدا، بعد یکی دیگر این کار را کرده بود وسطِ کلامش می‌گفت چشمش کور چرا دقت نکرد؟ به او که می‌رسید می‌گفت چشمش کور چرا دقت نکرد به خودش که می‌رسید می‌گفت چه؟ خدا با من این کار را کرده، چرا کرده؟ من چه بدی‌ای به خدا کرده بودم که خدا با من این کار را کرده؟! گفتم خب تو می‌خواستی شریک پیدا کنی گشتی دقت کردی؟ گفت من بنایم بر این است که به همه اعتماد کنم، من نگاهم این است؛ گفتم خب به ما گفتند در ارتباطِ دوستی اعتماد خوب است حملِ بر صحیح بکنید اما در مالی گفتند حساب و کتاب داشته باشید دقت کنید، حساب کنید که همه‌ی این‌ها بیگانه هستند؛ گفت من این‌ها را کار ندارم خدا به من ظلم کرده؛ بعد هر بلایی که از کوتاهیِ خودش سرش آمده بود بعد می‌گفت حاج آقا می‌بینی من الآن دارم ۱۴۰ تا می‌روم با شما اینجوری می‌روم خودم اگر تنها باشم ۲۰۰ تا می‌روم تا بزنم به یکی بمیرم می‌خواهم اصلاً بمیرم، گفت نمی‌دانم چرا هرچقدر هم تند می‌روم کشته نمی‌شوم؛ جدی هم می‌گفت نه شوخی باشد، یعنی با یک جدی که می‌گفت حاضر نیستم خدا از من عذرخواهی هم بکند همه چیز را هم جور بکند دیگر نمی‌خواهم، انقدر خلاصه بد شده بود و بنده خدا برگشته بود، حالا توقع داشت من هم یک دعوایش بکنم من هم نه، هی با او گفتگو می‌کردم با ملایمت گفتم خلاصه تو اینجوری هم نیستی یک کلام پیدا می‌کردم از او که یک حرفِ خوبی [بود] می‌گفتم ببین این حرفت چقدر قشنگ بود، بعد خودش هم تعجب می‌کرد که گاهی یک حرف‌های قشنگ هم می‌زند، ولی همین خوب بود که نشان می‌داد که نه این دور نشده، گفتم به او هم که در یک کتابی نوشتند جالب است این کمونیست‌های قبل از انقلابِ ایران را برده بودند شوروی این‌ها دیگر آخرِ کمونیستی بودند که رفته آنجا دوره‌ها دیده بودند، بعد یک جنگی در یکی از این کشورهای خلیج‌فارس پیش آمده بود که شوروی دخالت داشت این‌ها را هم در داخلِ لشکرش برده بود، بعد این‌ها مجروح شده بودند [یعنی] ایرانی‌هایی که کمونیست بودند با آن‌ها، خودشان نوشته بودند که در حالتِ مجروحیت این‌ها دائماً می‌گفتند که یا ابالفضل! یا حسین! یا زهرا! بعد خودشان نوشته بودند ذاتِ این‌ها را نمی‌شود عوض کرد؛ گفتم تو هم ذاتت را نمی‌شود عوض کرد الآن اگر یک تَقی به توقی بخورد اول خلاصه متوسل به امیرالمؤمنین می‌شوی و این‌ها؛ گفت نمی‌توانم این را انکار بکنم، منصف بود، گفت نمی‌توانم این را انکار بکنم؛ اما حواسمان باشد غَرَّارَةٌ است ضَرَّارَةٌ است، دنیا هرکسی را یکجوری [گول می‌زند] من را با درس دادن یک موقع گول می‌زند که به به چه درسی دادم! گول زدنِ من، یک احساسی یک احساسی بکنم در درس دادنم، دیگری را با یک چیز دیگری، یکی را با قیافه‌اش گول می‌زند یکی را با بدنش یکی را با صورتش یکی را با پولش هرکسی را یک جوری دیگر بلد است هیچ کسی را رها نمی‌کند یعنی فکر نکنید که دیگر انسان از این مرحله زود گذشت در هر مرحله‌ای ناامید نیست، می‌گوید به عیسی علیه السلام نگاه می‌کرد یک کسی به او گفت دیگر به این چرا نگاه می‌کنی؟ دیگر از این چه می‌خواهی؟ دیگر از این زاهدتر عابدتر؟ گفت یک خشتی زیرِ سرش است آن را هم من می‌خواهم، روی زمین خوابیده یک خشت گذاشته زیرِ سرش می‌گوید آن هم برای من است چرا گذاشته زیرِ سرش؟! آن را هم می‌خواهم از او بگیرم؛ ببین تا این حد که به عیسی علیه السلام با آن زهد و تقوایش یک خشت زیرِ سرش گذاشته می‌گوید این خشت هم دنیای من است؛ نمی‌گوییم نباید هیچی زیرِ سر گذاشت نباید چیزی داشت اما به هرچیزی طمع می‌کند، به هر چیزی. خدا رحمت کند آقای خوشوقت  می‌فرمودند که ما گاهی یک لباسمان را عوض می‌کنیم حالمان عوض می‌شود حواسمان پرت می‌شود انگار خلاصه یک جوری هستیم تا لباسِ نو تنمان است چه برسد دیگر به اینکه عنوان‌هایی[داشته باشیم]. می‌فرماید که: (وَ تَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا وَ لَا تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ زَائِلَةٌ)، این اصلاً دائماً در تغییر است دائماً در زوال است اما خودش را نشان می‌دهد که باقی است، انسان باور نمی‌کند این زائل است باور نمی‌کند تمام شدنی است که، انسان احساس می‌کند این باقی است، (نَافِدَةٌ)، تمام شدنی است اما خودش را چه نشان می‌دهد؟ باقیه نشان می‌دهد؛ (أَكَّالَةٌ)، کُشنده است؛ اکل کننده یعنی می‌خواهد بخورد همه را تمام کند، به هیچ چیز رحم نکند، أَكَّالَةٌ است؛ (غَوَّالَةٌ) است که تبهکاری‌اش بی‌حد است، یعنی یک مجرمِ سراپا درحقیقت جرم را حضرت دارد تصویر می‌کند از هیچ چیزی فروگذار [نمی‌کند] ببینید یک همچنین مجرمی را پیدا بکنید چه کارش می‌کنید؟ غَرَّارَةٌ باشد ضَرَّارَةٌ باشد، در زنجیرش می‌کند انسان، نزدیکش نمی‌شود انسان، می‌گوید حتی در زنجیر است نزدیکش بشوم هر لحظه ممکن است به من صدمه بزند دیگر، درست است؟ آدم با اینکه زنجیرش هم کرده باشد نزدیکش هم نمی‌شود می‌گوید این خیلی خطرناک است، این‌همه خطرناک است اما در بغلِ همه‌مان است، همه‌مان هم خودمان رفتیم بغلش کردیم، به او اعتماد هم کردیم تکیه دادیم، همه‌مان حالا هرکدام به نحوی، هرکدام به نحوی، تکیه کردیم به او، اصلاً دوستش داریم؛ این دنیا غیر از به‌اصطلاح زمین و آسمان است، دنیا آن تعلق است والّا زمین و آسمان گناهی ندارند خطری ندارند، آن انس و عُلقه‌ی ماست که اینجوری است، لذا می‌فرماید: (لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا)، هرکسی به او امید بست دل بست به او درحقیقت امیدوار شد این او را هم رها نمی‌کند، اینجوری نیست که دنبال این باشد که فقط مردم به او دل ببندند که بگوید آخ جون حالا این‌ها شدند مریدهای من، می‌گوید نه آن‌ها را هم زمین می‌زند آن‌ها را هم بیچاره می‌کند، دلش می‌خواهد زمین بزند نه به او دل ببندند فقط، دل بستن را مقدمه‌ی چه چیزی قرار می‌دهد؟ زمین زدن، لذا می‌فرماید: (لَا تَعْدُو إِذَا تَنَاهَتْ إِلَى أُمْنِيَّةِ أَهْلِ الرَّغْبَةِ فِيهَا وَ الرِّضَاءِ بِهَا أَنْ تَكُونَ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سُبْحَانَهُ)، مثل این کلامِ خداست، تعبیر این است: “كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ”، مثل بارانی که آبی که از آسمان نازل می‌شود “فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ”، ببینید زمین چه جور رشد می‌کند نباتِ ارض چه جوری با این رشد می‌کند و سرسبز می‌شود “فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ”، به یک جایی می‌رسد که چه می‌شود؟ یک‌دفعه انگار یک بادی می‌آید این سرسبزی و همه‌ی این‌ها را مثل یک بادِ پاییزی همه را خشک می‌کند، یک‌دفعه هم خشکش می‌کند، یعنی این طول می‌کشد تا سرسبز بشود رشد بکند رشد بکند بیاید بالا اما یک‌دفعه یک باد می‌وزد همه‌اش را خشک می‌کند، می‌گوید دنیا اینجوری است که “تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقْتَدِراً”، این آزمایشِ خداست، بعد حضرت آنجا دیگر دنبالش تازه سرِ دردِ دلش باز می‌شود که دنیا چیست من دیگر جرأت نمی‌کنم بخوانم خودتان بخوانید.                                                                       در ادامه در روایت دیگری: (ابن أبي يعفور قالَ: قلتُ لأبي عبدِ اللّه ِ عليه السلام: إنّا لَنُحِبُّ الدُّنيا)(بحارالانوار- العلامة المجلسي- مؤسسة الوفاء- ج ٧٣- ص ۱۰۶)، یک عده آمدند پیش حضرت عرض کردند آقا جان ما بیچاره شدیم دوستدار دنیا شدیم همه‌اش در دنیا غرق شدیم، (فقالَ لي: تَصنَعُ بها ماذا؟)، اگر دنبال درآمد و پول درآوردن و دنیا و کار و شغل [هستید] وقتی این‌ها را درآوردید چه کار می‌کنید؟ (تَصنَعُ بِها ماذا؟)، چه کارش می‌کنید؟ (قلتُ: أتَزَوَّجُ منها)، بالأخره زن می‌گیریم (و أحُجُّ)، حج می‌رویم، (اُنفِقُ على عِيالي)، خرج زن و بچه‌مان می‌کنیم، (اُنِيلُ إخواني)، سفره می‌اندازیم خلاصه برادرانمان را سرِ سفره دعوت می‌کنیم، (أتَصَدَّقُ)، صدقه می‌دهیم، (قالَ لي: لَيسَ هذا مِن الدنيا هذا مِنَ الآخرةِ)، این‌ها که دنیا نیست این آخرت است. ببین مرزِ دو طرف را می‌بینید؟ آن کسی است که می‌رود غرق می‌شود حواسش پرت می‌شود، همانجور که در جانب تکالیفی که اوامری است که آمده، زن گرفتن جزءِ اوامر است پس باید درحقیقت درآمدش هم انسان کسب کند، خرجش را دادن جزءِ اوامر است، دوستی‌ها، مهربانی‌ها، سفره انداختن، گعده داشتن جزءِ اوامر است خرجش هم درآوردن پس می‌شود چه؟ می‌شود آخرت، درست است؟ صدقه دادن، حج رفتن، سفری که لازم است برای انسان، همه‌ی این‌ها. این نگاه را اگر آدم بکند با نگاه همه چیز تغییر می‌کند، دنیا آن موقع سرش بی کلاه می‌شود با ما، پس مؤمن هم در این دنیا زندگی می‌کند آن اهلِ دنیا هم در این دنیا زندگی می‌کند هر دو دارند یک جور هم می‌خورند گاهی در یک خانه هم هستند ولی یکی اهلِ دنیاست یکی اهلِ آخرت است. این نکته در نگاه ایجاد می‌شود.              در ادامه‌ی فراز [حدیث معراج] می‌فرماید: (فَقَالَ يَا رَبِّ دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَيْكَ)، حالا که دنیا اینجوری است و این سختی‌ها را دارد و حُلو و حامضش دائماً در حالِ گول زدن است من چه کار کنم آخرتی بشوم به سمت خدا و قربِ تو حرکت بکنم؟ (دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَيْكَ) که بتوانم از این غرّاره‌ی ضرّاره‌ی نافده‌ی زائله بتوانم نجات پیدا بکنم؟ راهی دارد یا ندارد؟ فقط تهدید است؟ پس چه کار کنم من؟ خدای سبحان در جواب پیغمبر می‌فرماید که اگر می‌خواهی از این دنیا، تعبیری که روی قبر مرحوم آقا میرزا جواد آقای ملکی یک تعبیر زیبایی است یک تعبیری روی قبر مرحوم آقا شیخ محمد جواد انصاری همدانی روی قبرشان را بروید بخوانید قشنگ است، [تعبیر روی قبر] مرحوم آقای ملکی تبریزی [این است]: قد إرتَحَلَ عن دارِ الغُرور إلی دار السرور، بارش را بست حرکت کرد، إرتَحَلَ سفر است دیگر، عبارت خیلی زیباست! و روی قبر مرحوم آیت الله آقای شیخ محمد جواد انصاری همدانی که در آنجا دارد که در ریعانِ شباب جذبه‌ی الهیه قلبش را از دنیا کَند، کَندش از دنیا، کَنده شد، با تمام وجود کَنده شد؛ همینجوری هم بود یک‌دفعه کَنده شد به طوریکه هیچ اثری از دنیا در وجودش باقی نماند وقتی هم که رفته بودند برای پزشک و این‌ها دیده بودند گفته بودند که قلبِ تو یک عشقِ عظیمی درونش[هست که] قلب را سوزانده، دیگر هیچ جایی برای بهبود هم درونش باقی نگذاشته، یعنی اصلاً دیگر برگشتنی [نبود]، حالا نمی‌گوییم آنجوری، ما آنجوری اصلاً توقعمان هم نیست اما اقلاً دنبال این آدم‌ها آدم راه بیفتد حرکتی داشته باشد. می‌فرماید: (دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ أَتَقَرَّبُ بِهِ إِلَيْكَ)، من خجالت می‌کشم این فرازِ جواب را بخوانم اما فقط بدانیم حدیث معراج است داریم از آن می‌خوانیم النقّال کالبقّال یعنی توقع نداشته باشید که ما به‌اصطلاح چه باشیم؟ خودمان که داریم می‌گوییم این را باور کرده باشیم، نه، عمل که هیچی باور هم کرده باشیم نه، می‌گوییم شما ان‌شاءالله باور کنید عمل کنید، می‌فرماید: (اِجْعَلْ لَيْلَكَ نَهَاراً)، شبت را روز قرار بده، (وَ اجْعَلْ نَهَارَكَ لَيْلاً)، انسان باید چه کار بکند؟ در شب خوابیدن است دیگر، اگر بخواهد شب بشود روز چه جوری می‌شود؟ شب بیدار که بماند، نه از این بیداری‌ها که سرِ گوشی باشد، الآن خیلی شب بیداری [هست] اما این لیلش که نهار نشده لیلش لیل است نهارش هم لیل شده به این معنا که آن هم خواب است آدم، درست است؟ می‌گوید خصوصیتِ نهار این است انسان هوشیار است، خصوصیتِ روز این است انسان حواسش جمع است مراقب است غفلت ندارد، (اِجْعَلْ لَيْلَكَ نَهَاراً)، شبت اینجوری بیدار باشد، حرکت و فعالیت و کوشش و رفتن در آن باشد، درست است؟ رفتن در آن باشد، اما  (وَ اجْعَلْ نَهَارَكَ لَيْلاً)، در روز آدم انقدر مشغول می‌شود آن سکونت و وحدت را ندارد، می‌گوید روزت مشغولِ کارهایت می‌شوی حواست باشد آن وحدت و سکونتت را از دست ندهی که در شب آن وحدت و سکونت ایجاد می‌شود. پس شب یک امتیازاتی دارد روز یک امتیازاتی، می‌گوید شب و روزت را کاری کن که شبت بهره‌مندی‌های شب را داشته باشی بهره‌مندی‌های روز را هم از آن داشته باشی، غفلت‌های شب در آن نباشد، درست است؟ اما مراقباتِ روز در آن باشد، روزت را هم همینجور کن: (اِجْعَلْ لَيْلَكَ نَهَاراً وَ اجْعَلْ نَهَارَكَ لَيْلاً)، مثل یک معمّاست پیغمبر (فَقَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ ذَلِكَ)، چه جوری این کار را بکنم که شب را روز بکنم و روز را شب بکنم؟ (قَالَ اِجْعَلْ نَوْمَكَ صَلاَةً وَ طَعَامَكَ اَلْجُوعَ)، خصوصیتِ روز این است که تو مشغول خورد و خوراک [هستی]، می‌گوید آن طعامِ روزت را جوع قرار بده مثل شبی که انسان می‌خوابد نمی‌خورد این حالِ جوع و نخوردن را در روز [داشته باش] که یعنی در روز تا آنجایی که ممکن است بتوانی حُلو و حامضِ دنیا را کفِّ نفس داشته باشی حالا اگر با روزه شد چه بهتر اگر توان بود و مریضی نمی‌شد اگر با روزه نشد کفِّ نفس باشد درحقیقت تا میلی پیدا کرد زود نخورد؛ قبلاً هم داشتیم که اگر انسان گرسنه نشده باشد یک چیزی ببیند بخورد این دنبالش حماقت می‌آید یعنی انسان به این کشیده می‌شود؛ (اِجْعَلْ نَوْمَكَ صَلاَةً وَ طَعَامَكَ اَلْجُوعَ)، لذا شبت را به بیداری بگذران، صلاة فعالیت است دیگر، ارتباط است دیگر، غفلت نیست؛ روزت هم جوع قرار بده به امر می‌شوی، هم حیاتِ روزت به امرِ الهی می‌شود و هم حیاتِ شبت به امرِ خدای سبحان است. حالا برای این بعضی روایات را ایشان آورده، اول یک ادعیه‌ای را آورده به‌خصوص از مناجات خمس عشر که این‌ها چه جور خلاصه دلِ انسان را به سمت محبتِ خدا [می‌کشاند] که می‌فرماید: (وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِی حُبَّ دُنْیا دَنِیةٍ تَنْهَی عَمَّا عِنْدَک، وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِیلَةِ إِلَیک، وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْک)، از آن دنیایی که من را غافل می‌کند من را دور کن، بکَن نگذار در آن بمانم، من را دنیا از تقرب به‌سوی تو غافل می‌کند؛ (أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ و قُربِكَ)، خدایا به ما بچشان تا دیگر چشیدنی‌های دیگر [ما را نبرد]، این هم چشیدنی است این هم حلاوت دارد یعنی دنیا حُلو است اما خدا نمی‌خواهد انسان را از حُلو بگیرد بگوید شیرینی را نچش بی‌مزه باشد، نه، می‌گوید می‌خواهم شیرینی بالاتر به تو بدهم که تمام شدنی نیست، (أذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّكَ)، آن شیرینیِ محبت و وُدِّ خودت را وَ قُربك  آن را به ما بچشان که اگر دهان از این بستیم آن دهان باز می‌شود. (مَن ذَا الَّذي أنِسَ بِقُربِكَ فَابتَغى عَنكَ حِوَلاً)، چه کسی است که قربِ تو را چشیده باشد اما دیگری را جایگزینش بکند؟! پس اگر دیگری جایگزین شده یعنی چه؟ یعنی ما با خدا رابطه نداشتیم، اینجوری نیست که بگوییم ما خدا را چشیدیم این را هم داریم [می‌چشیم]، نه، (مَن ذَا الَّذي أنِسَ بِقُربِكَ فَابتَغى عَنكَ حِوَلاً)، یکی دیگر را بیاورد به جایش، راه ندارد، عاشق شدن دیگر انسان هرچه به او بگویند فلانی زیباتر است، می‌گفت رفته بود بالای بامی [کسی] آمده بود دلش رفته بود برای دیدنِ این، این گفت چیست که مرا رها نمی‌کنی؟ گفت زیباییِ تو خیلی زیاد است، گفت اگر خواهرم را ببینی چه می‌گویی؟! او در زیبایی روی دست من است، گفت دارد می‌آید از آن دور نگاه کن، تا او رویش را برگرداند با کفِ دست زد پشتِ سرِ این انداختش پایین، که اگر دلت رفته بود دیگر جای دیگری نمی‌رفت، اگر ادعای عشق داشتی دیگر به کسی دیگر نگاه نمی‌کردی، درست است؟ (مَن ذَا الَّذي أنِسَ بِقُربِكَ فَابتَغى عَنكَ حِوَلاً)،  کیست که حاضر است تغییر بدهد. (إلهي فَاجعَلنا مِمَّنِ اصطَفَيتَهُ لِقُربِكَ ووِلايَتِكَ)، خدایا ما عاجزیم از اینکه بیاییم تو ما را بِبَر، تو انتخابمان بکن. (أسأَلُكَ حُبَّكَ وحُبَّ مَن يُحِبُّكَ)، اگر می‌خواهیم به سمت تو بیاییم مؤمنی که تو را دوست دارد من دوست داشته باشیم، ولیّ‌ای که تو را دوست دارد من دوست داشته باشم، این (حُبَّ مَن يُحِبُّكَ وحُبَّ كُلِّ عَمَلٍ يوصِلُني إلى قُربِكَ)، سه تا چیز: حبِّ خوت را بده، حبِّ هرکسی‌که  تو را دوست دارد بده، حبِّ هر چیزی که راهِ به سوی توست، عملِ صالح، یعنی با محبت حرکت کردن انسان را به آن شیرینیِ حلاوتِ آن وُدّ و آن قرب می‌رساند. این هم مناجات العارفین: (فَاجعَلْنا مِنَ الّذينَ تَوَشَّحَتْ (تَرَسَّخَتْ) أشجارُ الشَّوقِ إلَيكَ في حَدائقِ صُدورِهِم)، خیلی تعبیراتِ [زیباییست!]، (و أخَذَتْ لَوعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهِم)، عشقِ تو، لَوعَة آن حالِ سرشاری از عشق است، لَوعَةُ مَحَبَّتِكَ را بِمَجامِعِ قُلوبِهِم، با تمامِ قلبم پیدا کنم، نه یک ذره‌اش نه یک گوشه‌اش، بِمَجامِعِ قُلوبِهِم، (فَهُم إلى أوكارِ الأفكارِ (الأذكارِ) يَأوُونَ)، این‌ها دیگر پناهشان آن لانه‌شان می‌شود تو، أوكار وَکر است دیگر، لانه است، همه‌اش دنبال فکر به تو هستند، (و في رِياضِ القُربِ و المُكاشَفَةِ يَرتَعونَ)، چراگاهشان، یعنی خوردنی‌هایشان، یعنی هرچه که لازم دارند را در رِياضِ القُربِ و المُكاشَفَةِ با تو پیدا می‌کنند، دیگر جای دیگری این‌ها [نمی‌روند]، همه چیز را دور از او نجس می‌دانند شرک می‌دانند مراتبِ شرک می‌دانند. (وَما اَعْذَبَ شِرْبَ قُرْبِكَ)، چقدر شیرین است! عَذْب شیرینی است اَعْذَبَ خیلی شیرین است، چقدر شیرین است آن نزدیک شدن به تو، (فَاَعِذْنا مِنْ طَرْدِكَ وَاِبْعادِكَ)، خدایا ما را از خودت دورنکنی، طرد نکنی، ما رها نکنی به خودمان، ما را از خودت دور نکنی.

ان‌شاءالله خدای سبحان به ما محبتِ خودش را وُدِّ خودش را قربِ خودش را بچشاند و تمامِ قلبِ ما را به سمتِ خودش جذب بکند و ما را از اینکه رها باشیم دنبالِ دنیا باشیم خیلی پست می‌شویم اینجوری خیلی حقیر می‌شویم خیلی تحقیر می‌شویم اگر اینجوری بمانیم ان‌شاءالله خدا نجات‌مان دهد.

تا تشریف می‌آورند بهره‌مند بشویم یک صلوات بفرستید.

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد.

اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج(39)” دیدگاه می‌گذارید;

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

میزان رضایت خود را در ارزیابی وارد کنید*

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید