درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوعات مطرح شده:
3:36 زهد، زندگی متعارف بدون دل بستن و حرص زدن است.
5:30 دوام ذکر این است که همه همت تو به دنیا نباشد.
7:36 افراط و تفریط در خوردن نشاط و تعادل در زندگی را میگیرد و ذکر را از بین میبرد.
10:54 مواجهه ابوذر سلام الله علیه با دنیا
12:33 قیمت انسان به اندازه آن چیزی است که در نظر او نیکوست.
14:28 متأسفانه ما در درس خواندن و آخرت زاهدیم ولی در دنیا نه!
16:15 مقصود از زهد رها کردن دنیا نیست که ما عقب بمانیم و کفار پیشرفت کنند.
19:12 اگر بزرگترین همت ما، دنیا باشد در نزد خدا ارزشی نداریم.
21:11 کسی که دنبال دنیا باشد همیشه غمگین است.
24:46 هم چنین هیچ موقع احساس غنا نمی کند و با آرزو های برآورده نشده می میرد.
26:41 دین نشستن نیست بلکه رفتن و رسیدن است.
29:20 هر قدر به دنیا دل ببیندیم، به همان نسبت کور شدیم.
33:10 آیا انقدر که عشق به مادیات داریم عشق به خدا هم داریم؟
38:00 این کاربردیترین حقیقت عالم است.
40:28 کسی که نسبت به دنیا رغبت ندارد عالم و هستی معلم او میشود.
کلیپ های تصویری
متن جلسه
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا.
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
انشاءالله خدای سبحان از برکات اهل بیت ما را بیش از گذشته بهرهمند بکند و مانعیتِ بهرهمندیِ ما را از زیاراتِ آنها در دنیا و از شفاعتِ آنها در آخرت برطرف بکند و ما را بهرهمندتر بگرداند و همچنین از برکاتِ جذبههای شهدا انشاءالله که این ایام هم تشییع جنازهی شهید نیلفروشان بوده ما را بهرهمندتر بگرداند هرچقدر دوست داریم بهرهمندتر باشیم صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
همهی عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمّد و آل محمّد ابراز کنیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
درمحضرِ روایت شریف و زیبا و عالیِ حدیث معراج هستیم که گوینده خدای سبحان است شنونده و سؤال کننده پیغمبر اکرم است که عالیترین مرتبه و بالاترین درجهی کلامی تفهیم و تفهّمی دارد صورت میگیرد آن هم در معراج، نه در دنیا [بلکه] در معراج که تمامِ آن موانعِ مادی آنجا مفقود است آنجا دارد یک همچنین کلامی صورت میگیرد لذا یک سوغات ارزنده است از سفرِ معراج پیغمبر اکرم برای همهی ما، جوری هم بیان شده که همهی مؤمنين برایشان قابلِ تبعیت باشد و امکان داشته باشد لذا این سوغاتی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) دارد میآورد به دردِ ما میخورد، این سوغاتی است، سوغاتی را قدر بدانیم. این سوغاتی فراز به فرازش برای ما آموزنده دارد لذا در این فراز بودیم که پیغمبر اکرم سؤال کرد که (إلهي و كَيفَ أزهَدُ فِي الدُّنيا)(الوافی- الفیض کاشانی- کتابخانه امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام،اصفهان- ج ۲۶- ص ۱۴۲)، چگونه در دنیا بتوانم زهدِ در دنیا داشته باشم؟ خدای سبحان فرمود که (خُذْ مِنَ الدُّنيا كَفافاً مِنَ الطَّعامِ و الشَّرابِ و اللباس) که اینها را مفصل بیان کردیم، نه اینکه فقط به اندازهی پوشیدن برداری بقیه را درحقیقت رد کنی، نه نمیخواهد این را بگوید، یک زندگیِ متعارفی اما دل بستن نباشد؛ (وَلَا تَدَّخِرْ شَيْئاً لِغَدٍ)، برای فردایت نمیخواهد ذخیرهسازی کنی حرص و جوش داشته باشی، حرص و جوش نمیخواهد، آن خدایی که روزیرسان است دائماً میرساند، باید کارمان را بکنیم زحمتمان را بکشیم اما انقدر غصه بخوریم که این غصه باعث بشود که انسان چون فردایش را هم جور کند پسفردایش را میخواهد، پسِ آن فردایش را میخواهد، لذا تمامی ندارد که، برای خودش اگر جور شد همه چیز برای فرزندانش هم دوباره، دوباره برای فرزندانش هم جور شد احساس میکند برای فرزندانِ فرزندانش چه کار بکند، یعنی نوهاش که آمده حالا برای او [چه کار بکند]، یعنی این دائماً غصهی فردا را خوردن به طوریکه از عملِ امروز باز ماندن. (وَلَا تَدَّخِرْ شَيْئاً لِغَدٍ وَ دُمْ على ذِكرِی)، مقابلِ این لَا تَدَّخِرْ را چه گرفته؟ دُمْ على ذِكرِی، لذا اینکه دوامِ ذکر باشد یعنی آن تَدَّخِرْ مانعِ ذکر میشود، آن ذخیرهسازیها که انسان غصهاش و فکرش ذهنِ انسان را مشغول میکند مانعِ این میشود که انسان بتواند بهاصطلاح چه داشته باشد؟ ذکرِ خدا آن حالِ ارتباط را پیدا [کند]، منافات با حالِ انسان دررابطه با خدا پیدا میکند. بعد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود (فقالَ: يا ربِّ و كيفَ أدُومُ على ذِكرِكَ؟)، دوامِ ذکر چگونه داشته باشم؟، در این فراز بودیم، (فقالَ: بالخَلوَةِ عنِ النَّاسِ و بُغضِكَ الحُلوَ و الحامِضَ و فَراغِ بَطنِكَ و بَيتِكَ مِنَ الدنيا)، آن فرازِ اول را گفته بودیم، بُغضِكَ الحُلوَ و الحامِضَ، دلت نرود برای شیرین و ترشِ دنیا، برای سبز و زردِ دنیا؛ دلِ انسان گاهی به لحاظِ چشمش است که هر آنچه دیده بیند دل کند یاد (بابا طاهر)، درست است؟ که دل با اینکه چشم میبیند سبز و زیبا و خرّمی دلش میخواهد آن وقت اگر داشته باشد یک سبزی و خرّمیِ بالاتر ببیند، ببیند باغِ او دوبرابرِ این است خانهی او دوبرابرِ این است ماشینِ او یک مدل بالاتر از این است، دلش میخواهد دیگر؛ میگوید دنیا را اگر تعریفِ صحیح کرد بنا بر این نیست که انسان بهرهمند نباشد اما بنا بر این هم نیستش که همهی همتش دنیا باشد، یعنی اگر قرار شد همهی همت دنیا باشد سیری ندارد چون استعدادِ بهاصطلاح خواستِ انسان نامتناهی است هیچ جایی پایان پیدا نمیکند؛ خدا رحمت کند امام خمینی میفرمودند اگر آقای کارتر همهی زمین را هم داشته باشد کُراتِ دیگر را هم میخواهند اینها، چون سیری ندارد، میگوید ماه را هم میخواهیم نمیدانم مشتری را هم میخواهیم، این را هم میخواهیم [آن را هم میخواهیم]، سیری ندارد، یعنی اینجور نیستش که همه را اگر مالک شد تا اینجا بگوییم خب در اینجا دیگر آرام مینشیند، نه، این مقابلِ آن دُمْ على ذِكرِی است، (كيفَ أدُومُ على ذِكرِكَ؟ فقالَ: بالخَلوَةِ عنِ الناسِ و بُغضِكَ الحُلوَ و الحامِضَ و فَراغِ بَطنِكَ و بَيتِكَ مِنَ الدنيا)، این فَراغ یعنی انسان به شکمش مشغول است یک بار به گرسنگیاش است که چگونه سیرش بکند یک بار وقتی خورده سیر شده حالا چه جوری از سنگینیِ خوردن خودش را راحت کند، زیاد خورده سنگین شده الآن میبینید از پا افتاده مثلِ اینکه آر پی جی خورده، افتاده، یعنی یک بار از ضعفِ نخوردن افتاده یک بار هم از شدتِ خوردن، این فراغِ بطن درمقابلِ این دو تاست، نه گرسنگی باشد که از پا بیندازدت نه سیری باشد که از شدتِ خوردن انسان چه بشود؟ از پا بیفتد، آن هم زمینگیر بشود، زمینگیر شدن است، یعنی خوردنی باشد قدرتِ حرکت بدهد خوردنی باشد نشاط بدهد اما نخوردنش و خوردنش که باعث بشود انسان از حالِ نشاط خارج بشود این دنیاست، درمقابلِ ذکر است، میگوید چه کار بکنم که (أَدُومُ عَلَى ذِکْرِکَ؟) میفرماید: بالخَلوَةِ عنِ الناس اش را قبلاً مفصل توضیح دادیم (وَ بُغضِكَ الحُلوَ و الحامِضَ و فَراغِ بَطنِكَ و بَيتِكَ مِنَ الدنيا). حالا بعضی روایات را در اینجا جلسهی گذشته خدمتِ دوستان بودیم درمحضرِ روایت که آن جریان امیرمؤمنان علیه السلام که برایش یک حلوای خوشمزهای آوردند حضرت (فَأَبَى أَنْ يَأْكُلَهُ)(بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج۷۰- ص ۱۱۹)، نخورد، (قَالُوا:أَ تُحَرِّمُهُ؟)، یک چیزِ خوشمزه را شما حرامش کردی؟ (قَالَ: لاَ وَ لَكِنِّي أَخْشَى أَنْ تَتُوقَ إِلَيْهِ نَفْسِي)، میترسم نفسم خوشش بیاید خیلی بهش مزه بدهد دلش بخواهد بعد از این هم هوس کند؛ نمیگوید چیزِ خوشمزه نخورید اما یک چیزی که خیلی خوشمزه باشد که، ببینید اینها درس است، امیرالمؤمنین که اینجوری نیستش که! اما ببین دارد برای ما چه کار میکند که نشان بدهد مراقب باشید که دلتان حُلو و حامِض را اینجوری نخواهد که این حلوا حضرت نخورد بعد میگوید برایمان آن موقع (ثُمَّ تَلاَ “أَذْهَبْتُمْ طَيِّبٰاتِكُمْ فِي حَيٰاتِكُمُ اَلدُّنْيٰا”)، بعد بگویند خب دیگر هرچه میخواستید خوبیها و خوشیها و لذتها را در دنیا بردید دیگر، دیگر چه میخواهید از ما؟! یعنی این درمقابلِ دوامِ ذکر است؛ اگر در دنیا انسان همهاش دنبال لذتها باشد، نه لذت نخواهد ببرَد اما همهاش دنبالِ لذت باشد، خوردنیهایش را بخواهد شیرینترینها و جذابترینها [باشد] وقتی میرسد به چیزهای دیگر لباسش و خانهاش و ماشینش خب پس کی میخواهد به سمت خدا راه بیفتد؟! کی آن طرفی راه بیفتد؟ نمی گوید اینها را نداشته باش اما میگوید دنبالِ اینها افتادن وقتی برای حرکت به آن طرف باقی نمیگذارد دیگر، معلوم است دیگر. دنبالش در روایتِ دیگری میفرماید، روایتِ دوم را جلسهی گذشته خواندیم [حالا] روایتِ سوم: (عَنْ أَبِي إِبْرَاهِيمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَبُوذَرٍّ رَحِمَهُ اَللَّهُ: جَزَى اَللَّهُ اَلدُّنْيَا عَنِّي مَذَمَّةً)(بحارالانوار، همان، ج ۲۲، ص ۴۰۱)، میگوید دنیا برای من خودش را خلاصه جزای مذموم را پاداش داده، ابوذر میگوید، چه جوری؟ میگوید که برای خوردنم به قدرِ رَغیفَینِ آن هم مِن الشَّعیر، آن هم از نان جو، میگوید یعنی آنقدر برای من قرار داده، یعنی دنیا هم با او لج کرده بوده، دنیا هم میدانسته فایدهای ندارد نمیتواند ابوذر را شکار بکند لذا او هم میگوید از خوردنی به اندازهی دو قرصِ نان یکی برای صبحم یکی برای شامم آن هم از جو برایم قرار داده بوده؛ نمیگوید شما اینجوری باشید، این ابوذر است، ابوذر یک وضعِ خاصی دارد تکلیفِ ویژهای دارد؛ (أَتَغَدَّى بِأَحَدِهِمَا)، صبح یکی از آن دو را میخورم (وَ أَتَعَشَّى بِالْآخَرِ)، عشاء و شب هم یکی دیگر را، دوباره در پوشیدنی هم دو چیز برای من قرار داده: دو لباس پشمینه که یکی را رِدا کنم یکی را اِزار داشته باشم، لباسِ رو و زیر را با همین شکل بدهم.
روایتِ دیگری میفرماید که، حواسمان باشد قیمتمان چقدر است، قیمتِ انسان مَایُحسِنُ است، ببینیم چه چیزی نیکوست در نظرمان قیمتمان همان قدر است، خواستههایمان چیست دغدغههایمان چیست، یک موقع نگوییم که ما طلبه هستیم ما که چیزی نمیتوانیم داشته باشیم، کو حالا خانه بخواهیم بخریم ماشین بخواهیم بخریم؟! بخواهیم فکرِ باغ و راغ باشیم؟! میگوید هرکسی در جای خودش همین مسأله مطرح است، اگر انسان نداشت نکرد که مهم نیست، داشت و نکرد مهم است، نخواست، الآن در طلبگی به قدرِ چیزی که داریم ببینیم چقدرش را میتوانیم نخواهیم، همینجا که نداریم، در این نداریمان همین مقداری که نداریم چقدر از آن مقداری کمی که داریم نمیخواهیم معلوم میشود اگر بیشترش هم بود به همین نسبت باز میتوانیم نخواهیم، اما اگر اینجا دیدیم خب من که همهی اینها را الآن میخواهم که، زیادی ندارم، درست است؟ هیچ موقع آن وقت زیادی ندارم، یعنی هرچه داشته باشم چه میشود؟ میگویم این هم ضرورت است دیگر، حالا اگر این هم هست این هم فلان جا بگذارم یک سرمایهای بشود، زیادی آن وقت هیچ موقع انسان ندارد، اگر الآن دیدید میتوانید یک زیادی پیدا کنید که بگویید این اضافه است من میتوانم این را کم کنم، میگوید من چیزی ندارم، میگوید تو اقلّش این است که یک وعده غذا داری میگوید یک وعده غذا را یک لقمه میتوانی کم کنی یا نه؟ این هم یک مسأله است دیگر، نه پول میخواهد نه چیزی، یک لقمه از ۴۰ لقمه را میکنم ۳۹ لقمه، اگر ۳۰ لقمه است میکنم ۲۹ تا، اختیاراً نمیخورم میگویم یک لقمه کم میکنم، این در هر چیزی آن موقع، منتها ما معمولاً در درس خواندن و آخرت زاهدیم یعنی جزءِ زُهّاد و عُبّادیم کاملاً میگوییم خب درس خواندن به قدرِ ضرورت نه به قدرِ فضیلت، شما را نمیگویم خودم را میگویم، ولی در دنیایمان میگوییم فضیلتش که خوب است که، چرا به قدرِ ضرورت؟ در روایت داشتیم قبلاً که از امام صادق علیه السلام: (يَا حَفْصُ مَا أَنْزَلْتُ اَلدُّنْيَا مِنْ نَفْسِي إِلاَّ بِمَنْزِلَةِ اَلْمَيْتَةِ إِذَا اُضْطُرِرْتُ إِلَيْهَا أَكَلْتُ مِنْهَا)(بحارالانوار، همان، ج ۶۷، ص ۱۰۹؛ ج ۶۵، ص ۱۳۴؛ ج ۷۳، ص ۹۰)، ببینید آدم یک موقع هستش که با فضیلت مینشیند سرِ سفره بخورد و حسابی سیر شود و بعد هم کنارش بیفتد، تیرِ سه شعبه خورده به او میافتد، ولی یک موقع هستش که انسان میخورد تا جان بگیرد، درست است؟ این جان گرفتن یعنی نگاه کردنِ به قدرِ ضرورت بهرهمند شدن، این قدرِ ضرورت منافات با اینکه غذا خوب باشد غذا مناسب باشد ندارد دیگر، اما دل بستن نیست. این روایت از امام صادق علیه السلام میگوید من اینجور میبینم دنیا را لذا از دنیا به قدرِ ضرورت استفاده میکنم نه به قدرِ فضیلت، به قدرِ فضیلت را آدم میگذارد برای کجا؟ آن دوامِ ذکر که آن رابطه است، درست است؟ در روایت بعدی میفرماید که: (لَوْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا تَعْدِلُ عِنْدَ اَللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ)(بحارالانوار،همان، ج ۶۴، ص ۳۲۰)، اگر همهی دنیا به اندازهی پرِ یک مگس ارزش داشت پیشِ خدا (مَا سَقَى كَافِراً مِنْهَا شَرْبَةَ مَاءٍ)، چون بیارزش است رها کرده، اگر ارزشمند بود (مَا سَقَى كَافِراً مِنْهَا شَرْبَةَ مَاءٍ) یعنی اگر این ارزش داشت به اندازهی بالِ مگس جرعهای از آبش را هم نمیداد به کافر، اما چرا برای آنها زیاد قرار داده؟ نگوییم این باعث میشود دنیا آباد بشود آنها آباد کنند بعد ما محتاج بشویم، معلوم است این را نمیخواهد بگوید، آباد بودنِ دنیا بینیاز بودنِ از کفار در یک کشور اسلامی لازم است یا نیست؟ لازم است، برای عمومِ مردم ما نمیخواهیم بگوییم که مردم عموماً در این مرتبه حرکت کنند، عمومِ مردم باید در دنیا زندگیشان رفاهشان مهیا بشود اما وقتی یک کسی میخواهد حرکتِ کمالی داشته باشد میخواهد یک قدم بالاتر بیاید میگوید راهِ آن یک قدم بالاتر آمدن این است والّا کفِ دینداری این نیست این در مرتبهی تعالیِ دینداری است در مرتبهی رشدِ دینداران است که دینداران در این مرتبه قدم برمیدارند هرچند کفِ دینداری همان رها بودنِ در مرتبهی عالمِ دنیاست به همان مقدارِ لازم وضروری از آن عبادتی را که خدا قرار داده انسان انجام بدهد کفایت میکند، اما اگر کسی دغدغهمندتر شد خواست قدمِ بالاتری بردارد میگوید تو جلودار هستی تو کاروان دار هستی تو درحقیقت میخواهی بقیه را حرکت بدهی تو باید اینجوری باشی، تو باید وضعت با دیگران فرق کند؛ یک موقع این را عمومی نگاه نکنیم بعد باعث بشود بعضیها بگویند همین زهدِ در دنیا یعنی رها کردنِ فناوری و اینها، نه اینجوری نیست، کشور اسلامی در اوجِ همهی اینها قرار میگیرد و بهترین استفاده را میکند، نه فناوریای که توجه به مادیت و دنیا را میآورد، آن فناوریای که در مسیر حرکتِ انسانی میتواند قدرت ساز باشد اعتماد ساز باشد برای مؤمنان شوکتی ایجاد کند که آن شوکت دشمنان را هم به سمت اینها محتاج بکند، که احتیاجِ دشمنان به ما در آنچه که داریم باعث میشود که دلهای آنها هم به سمت دینِ ما جذب بشود دیگر، این را میکنیم یک مقصدی که آنها را هم جذب بکند. پس این نگاهِ کلانِ ما معلوم است که حضرت میفرمایند: (لَوْ كَانَتِ اَلدُّنْيَا تَعْدِلُ عِنْدَ اَللَّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقَى كَافِراً مِنْهَا شَرْبَةَ مَاءٍ).
در روایت دیگری از پیغمبر اکرم: (مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ)(مجموعة ورّام (تنبيه الخواطر و نزهة النواظر)- ورّام بن أبي فراس- مکتبة الفقیه،قم- ۱۴۱۰ق- ج ۱- ص ۱۳۰)، یعنی از صبح که بلند می شود همهاش این است که امروز این کارم را چه کار کنم این پول را چه کار بکنم آن معامله را چه کار بکنم، (مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ)، نمیگوید فقط هم این [بلکه] أَكْبَرُ هَمِّهِ یعنی مهمترین دغدغهاش این است، حواسش ممکن است به عبادتش و خدا و ذکر و ارتباط و خدمت و اینها هم باشد اما اکبر همّش چیست؟ دنیاست؛ ببینیم صبح که بلند میشویم اولین چیزی که خطور میکند در ذهنمان چه کاری است، شب که میخواهیم بخوابیم دغدغهی چه کاری را داریم که اگر این همه ظلم در عالم است اول صبح که بلند شدیم برای ما دغدغه نبود شب که میخواستیم بخوابیم این در ذهنمان نبود که بالأخره اینها شب چگونه میخوابند زیرِ بمبارانِ دشمنِ عَنود اینها بچهها خانوادهها چگونه [میگذرانند]، نه فقط هم این حتی شادیهایشان اگر یک پیروزی ایجاد میشود آدم میبیند سرور پیدا میکند چون مؤمنين خوشحالند امشب، درست است؟ خوشحالیِ مؤمنين خوشحالی برایش بیاورد؛ این یک دغدغه است یک بزرگ شدنِ من است، اما یک موقع هست یک کسی اندازهی رختخوابش است فقط، از این تشکش خارج نمیشود حدِّ وجودیاش همین قدر است، من این تشکم راحت باشد مهم است برایم، همینجایی که من هستم سر و صدا نباشد همین قدر مهم است، دیگر مهم نیستش که هرجایی بمباران بود و هر سر و صدایی بود وناامن بود برای من دیگر مهم نیست. (مَنْ أَصْبَحَ وَ الدُّنْيَا أَكْبَرُ هَمِّهِ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ)، این پیشِ خدا هیچ ارزشی ندارد، هیچ ارزشی ندارد، (فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ وَ أَلْزَمَ قَلْبَهُ أَرْبَعَ خِصَالٍ)، دنبال این حرکتش هم این است که ۴ صفت و خصلت در وجودش شکل میگیرد، آن کسیکه اکبرِ همّش دنیاست، یکی این است که: (هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً)، این دائماً غصهدار است که فردا چه کار بکنم پسفردا چه کار بکنم آن کارم را چه بکنم، دائم چه دارد؟ (هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً)، غصههایی که تمامی ندارد، آن دارد من ندارم چه کار بکنم، این درحقیقت رقابتهای خانوادهها چه میشود؟ چرا باجناغِ من اینجوری شد برادرِ من آنجوری شد؟ من چه کار بکنم؟ میفرماید: (هَمّاً لَا يَنْقَطِعُ عَنْهُ أَبَداً)، (وَ شُغُلًا لَا يَنْفَرِجُ مِنْهُ أَبَداً)، یک اشتغالی که هیچ گاه تمامی ندارد، هرچه بدود باز میبیند کم است بدهکار است میبیند هنوز جور نشده همه چیزش؛ ما در نگاهمان فقط محاسباتِ دنیا را داریم اما اینکه کسی نگاه بکند که خدا دست اندر کارِ این عالم هم هست و اگر انسان در عین اینکه میکوشد و تمام توانش را به کار میگیرد اما هر چیزی را به اندازه برایش وقت میگذارد، دنیا را به اندازه وقت میگذارد تا سفر باشد برایش، درست است؟ مسافر باشد در اینجا که این نگاهِ مسافر بودن غیرِ جایی است که انسان اسبابش را پهن کرده دیگر ساکن شده، ساکن شدن اینجا که آدم احساسِ ساکن شدن بکند، اگر انسان احساسِ مسافر بکند هر چیزی برایش یک جور ارزش دارد؛ خانه مهم است تا انسان از سرما و گرما و… [محافظت بشود] اما خانهای که مسافر میخواهد یک جور است خانهای که ساکن میخواهد یک جور است. من گفتم بارها به شما، ما یک جایی را ساختیم یک دفعه، تا ساختیم شاید یک سالِ بعدش گفتند افتاده در طرح باید خراب بشود، بعد من دیدم چقدر آدم راحت میشود اینجوری، دیدم مثلاً بچهها حالا خط میکشند دیوارها را، دیدم بالأخره عیب ندارد دیگر، آدم باید رعایت بکند تمیز باشد اما دیگر وقتی میخواهد خراب شود کلاً حالا یک ذرهاش را هم این بچه خراب کند، دیگر خیلی مهم نمیشود یا اگر خراب کرد آدم بالأخره آنقدر غصه نمیخورد دیگر، غصه خوردن ندارد که بگویی حالا این چه شد؛ این نگاهِ این است که اگر ما با قصدِ خودمان [اینجوری] نشویم گاهی زوری این کار را برایمان میکنند که من این را در طرح نینداختم که آنها انداختند زوری برایمان شد، یادمان بدهند که گاهی چه میشود؟ گاهی این است که آدم اگر مسافر باشد مسافر بودن یک طوری دیگری انسان نگاه [میکند]، نگاهش عوض میشود اصلاً. حالا اگر برای یک جایی از آن مشکلی پیش آمد آدم یک دفعه نمیگوید حالا خدایا من چه کارش کنم؟ نه دیگر، آدم اصلاحش میکند قدری که بتوانی درونش زندگی بکنی. تمیز بودنِ زندگی خوب بودنِ زندگی منافاتی با اینها ندارد، آدم مسافر هم هست نمیخواهد برود یک جایِ کثیف، اما در عین حال مسافر با کسیکه ساکن است [فرق دارد]، یک کسی میخواهد سوار یک ماشین شود برود تا فلان جا پیاده بشود حالا یک جوری نگاه میکند، یک موقع میخواهد این ماشین را بخرد مثلاً ۲۰ سال سوارش بشود خب این یک جورِ دیگر نگاه میکند دیگر، درست است؟ بعد میفرماید که: (فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً)، این کسیکه همّش دنیاست هیچ موقع احساسِ غنا نمیکند، همیشه احساسِ فقری که غنا در آن نیست چون دنیا تمامی ندارد آرامشزا نیست؛ (فَقْراً لَا يَبْلُغُ غِنَاهُ أَبَداً وَ أَمَلًا لَا يَبْلُغُ مُنْتَهَاهُ أَبَداً)، آرزو، یعنی آخرش هم با چه میمیرد؟ با آرزوهای برآورده نشدهاش که دلم اینها را میخواست نشد، اینجور میخواستم نشد، میخواستم این کار را آخر بکنم دیدی نشد آخرش؛ علتش هم این است که انسان استعدادِ نامتناهی دارد طلبِ نامتناهی دارد برای آن کمالِ نامتناهی، ولی وقتی اکبرِ همّش شد دنیا میخواهد آن استعدادِ نامتناهی را در دنیای محدود خرج بکند بیاورد استفاده کند دنیا کششِ آن را ندارد لذا هر کاری میکند به نتیجه و آرامش نمیرسد، آن مربوط به آن راهی است که باید انسان مرتبط با خدا برود. [در این روایت به اندازهی دو سه کلمه تفاوت با متن من وجود داشت که در معنا زیاد تأثيرگذار نبود.]
در یک روایت دیگری پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله وسلّم میفرماید؛ اگر باور کنیم میتواند حرکتزا باشد، باورش بکنیم که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) دارد میفرماید برای حرکت ما؛ الآن احساس بکنید که اینجا ما همه با هم رفتیم به محضرِ پیغمبرِ اکرم در محضرِ پیغمبریم داریم از خودِ حضرت میشنویم. دین نشستن و شنیدن نیست رفتن و رسیدن است یعنی احساس بکنیم که وقتی نشستیم یک حدیث میخوانیم راه افتادیم تا برسیم، اما اگر ببینیم نشستیم تا بشنویم این دینداری [نیست] یک مفهوم [است]، خدا رحمت کند آیت الله ممدوحی را ایشان میفرمودند که انسان گاهی با خدایِ مفهومی حشر دارد، خدا را با مفهوم فقط میشناسد، با مفهومِ خدا انس دارد نه با حقیقتِ خدا انسان رابطهای ندارد، عمری آدم میبیند گذشته “مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ”(حج/ ۱۱)، با حرف همهاش با خدا ارتباط دارد، این قدمها خیلی زیباست، ما یک استادی داشتیم هر موقع میدید یک کسی یک ساکی دستش است یک وسیلهی حرکتی، حالا آن موقع بقچه هم بود، بقچهای بسته برای حرکت اصلاً اشکش جاری میشد یعنی این را در سفر و حرکت و رفتن خیلی برایش خلاصه آرزومندی ایجاد میکرد، رفتن و رسیدن، خیلی زیباست! ما عادت کردیم به نشستن و شنیدن، راحت پهن شدن، دیدید در نماز میگویند که وقتی انسان رکعتِ دومِ امام است ولی رکعتِ اولِ توست باید چه جوری بنشینی؟ حالتِ تَجافی، درست است؟ این حالتِ تجافی یعنی آماده هستی بلند بشوی ننشستی مستقر نشدی دیر رسیدی باید حرکت بکنی، درست است؟ (اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجافِي عَنْ دارِ الْغُرُورِ)(دعای بیست و هفتم ماه مبارک رمضان)، خدایا من در دنیا حالتم تجافی باشد، یعنی حالتِ استقرار و قشنگ نشستن و بالأخره پهن شدن پیدا نکنم. حالا اینجا حضرت میفرمایند، تصور بکنیم در محضر پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم هستیم و حضرت دارد از ما این سؤال را میکند: (هَل مِنكُم أحَدٌ يُرِيدُ أن يُذهِبَ اللّه ُ عَنهُ العَمى و يَجعَلَهُ بَصيراً)(حلية الأولياء و طبقات الأصفياء- أبونعيم ألاصبهاني- السعادة- ۱۳۹۴ ه- ج ۸- ص ۱۳۵)، کسی هست بخواهد از کوری نجات پیدا کند بصیر بشود؟ این سؤال پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم است، خیلی دقت در سؤال بکنیم ببینیم دلمان میخواهد یا نه، یعنی از مفهومش برویم احساس کنیم؛ ما الآن چه چیزی از خدا میدانیم از جهتِ معرفتی و وجودی؟ اگر همینجوری از دنیا برویم با آن وقتیکه همینجوری به دنیا آمدیم چه تفاوتی کردیم در نگاهمان به عالم و هستی و خدا؟ هیچ فرقی نکردیم! بچه میخورد و سیر میشد و آرام میشد ما هم میخوریم و سیر میشویم و آرام میشویم، سیر نشویم غر میزنیم، زیادی سیر بشویم غر میزنیم، همین، این کوری است، تعبیر را دقت بکنید، در جمع حضرت دارند میفرمایند: (هَلْ مِنْكُمْ) چه کسی دنبال این است؟ (أَحَدٌ يُرِيدُ أَنْ يُذْهِبَ اللهُ عَنْهُ الْعَمَى) چه کسی میخواهد خدا کوریاش را ببرد؟ (وَيَجْعَلَهُ بَصِيرًا) چه کسی میخواهد خدا بصیرش بکند؟ خب آماده شدید؟ بعد میفرماید: (أَلَا إنّهُ مَنْ رَغِبَ فِي الدُّنْيَا وَطَالَ أَمَلُهُ فِيهَا أَعْمَى اللهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ)، هر قدر به دنیا دل ببندیم به همین نسبت کور شدیم، نگاهِ به دنیا نگاهِ به پایین است کوری میآورد و جدا شدن از دنیا و دل نبستن به دنیا بصیرت میآورد، چقدر راه به عنوان یک کلید ببینیم چقدر اطمینانمان به دنیاست، یعنی اینکه انسان فقط غذاست که سیرش میکند، این باور که فقط غذاست که من را سیر میکند، این دنیاست دیگر، آب است که فقط من را رفعِ تشنگی میکند؛ نمیگویم اگر تشنه شدیم نرویم سراغِ آب اما میگوید اگر تشنه شدی رفتی سراغِ آب اگر آب را فقط سیراب کننده دیدی این هم دنیا شده اما اگر دیدی خدا این آب را برای سیرابیِ تو قرار داده همانجوری که آتش نمیسوزاند آنجایی که خدا اراده کند بَردِ سَلام میشود، میشود آب هم کسی بخورد سیراب نشود چنانچه وقتی موردِ نفرینِ حضرات قرار گرفتند بعضیها هرچه آب میخوردند عطششان بیشتر میشد چون ارادهی اینکه آب سیر کند دستِ خداست منتها ما را عادت داده به اینکه تشنه میشویم آب بخوریم سیراب میشویم اما ابراهیم خلیل است که میبیند که آنجا: “يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ”(شعراء/ ۷۹)، خدا من را اطعام میکند سیر میکند خدا من را سیراب میکند، این نگاهْ آخرت است آن نگاهْ دنیاست، آن حرکت به سمت دنیاست وقتی میروی سرِ سفره مینشینی اما این حرکتِ آخرت است وقتی میروی سرِ سفره مینشینی، هر دو سرِ سفره نشستی اما یکی از آن دو را به سمت دنیا رفتی که هی کارتر میکند یکی از آن دو را به سمت آخرت رفته انسان، همان سرِ سفره نشسته همان غذا را دارد میخورد اما هی دارد بیناتر میشود انسش بیشتر میشود. (أَلَا إنّهُ مَنْ رَغِبَ فِي الدُّنْيَا)، رَغِبَ، یک موقع انسان میگوید من لازم است از دنیا استفاده بکنم، (لَيْسَ لِابْنِ آدَمَ بُدٌّ مِنْ أَكْلَة)(الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیة- ج ٦- ص ۲۶۹)، انسان باید غذا بخورد، خدا اینجور قرارش داده که دنبالِ غذا باشد غذا بخورد اما این را به عنوان لابُدَّ منه میبیند که باید بخورد تا بتواند حرکت بکند، یک موقع این را رَغِبَ، اصلاً همهی آرزویش این است؛ من گفتم برایتان ولی هر موقع یادم میآید خودم خیلی برایم جالب است: یک ماشین سوار شده بودیم از تهران ما را بیاورد قم یک رانندهای داشت یک کمی زیادی چاق بود و این فرمان هرچقدر هم صندلیاش را داده بود عقب چسبیده بود به شکمِ این بنده خدا نفس نفسِ شدید هم میزد در همین نشستنش و اینها، این بنده خدا آنچنان مشتاقِ غذا بود شیفتهی خوردن بود باور بکنید من گفتم خدایا اگر ما یک هزارمِ این به تو علاقه داشتیم که این به غذا علاقه دارد کارمان درست بود؛ از آنجایی که راه افتادیم گفتم شما غذا خوردی؟ گفت من الآن دارم میروم قم دو تا غذا آنجا در یخچال برایم گذاشتند، همچنین هم قشنگ میگفت، میگفت قورمه سبزی هم هست برای دو سه روز پیش هم هست، میگفت شما نمیدانید که قورمه سبزی هرچقدر بماند خوشمزهتر میشود، یعنی الآن میروم تازه خوشمزهتر شده، اصلاً آبِ دهانِ آدم راه میافتاد این داشت میگفت، اصلاً انسان گرسنهاش میشد انقدر این زیبا میگفت که آره این دو تا غذا را میروم آنجا میخورم بعدش از آنجا میخواهم برگردم تهران شما را رساندم، زنگ زدند گفتند ببین فلانی برایت دو تا غذا اینجا گرفتیم، از آنجایی که من این دو تا غذا را خورده باشم تا راه بیفتم تهران حدودِ دو ساعت طول میکشد، آن موقع آخرِ شب هم بود، تا بیایم گرسنهام شده دوباره دیگر، آن دو تا غذا را هم مینشینم میخورم، بعد من به او گفتم خب ببین تو یک خرده سالاد زودتر از غذا بخور بگذار که غذا زیادتر نخوری که هی چاقتر بشوی، گفت حاج آقا سالاد را دوست داشتم اما الآن شما گفتی که اگر سالاد بخوری باعث میشود اشتهایت به غذا یک خرده کم بشود دیگر سالاد را دوست ندارم الآن، عشقِ من به غذا انقدر زیاد است که حتی سالاد هم که جزءِ غذاست ولی از آن بخواهد من را کم کند جدا کند اصلاً دوستش ندارم؛ این نگاه برای آدم عبرت است، ما اینجوری از آنجا که راه میافتیم میگوییم الآن مثلاً این بهاصطلاح حال را پیدا میکنیم با خدا، بعدش این حال باعث میشود اگر یک موقع دوباره یک رخوت ایجاد شد یک حالِ دیگری، اصلاً اینجوری آدم دیوانه باشد؟! باور بکنید دیوانهی غذا بود و مشتاقِ غذا و این یک درسی بود که آدم ببیند و وقتی این را میبیند احساس بکند ما کجاییم؟ اگر میگوییم مشتاقیم یعنی چه؟ عاشقیم یعنی چه؟ کجای کارِ ما به مشتاقی میخورد؟ هیچ ربطی [ندارد]، حالمان رفتنِ سرِ نمازمان اصلاً حالِ اشتیاقی هست احساس بکنیم داریم میرویم غذای قورمه سبزی بخوریم؟ نه! این قورمه سبزیای که این میخواست بخورد همین مقدار اشتیاق را به حالِ یک خدمتی به مردم در وجودمان ایجاد میشود که امرِ خداست بگوییم ما این خدمت را با این شوق [انجام میدهیم؟] نه نداریم، خودم را میگویم، یادتان بماند این شخص، حالا دیدن میخواست با شنیدن انقدر ذوق و شوق ایجاد نمیشود، آن حالش در حالِ گفتن که اصلاً حسرتِ اینکه الآن برسد قم این دو تا غذا را از یخچال، از بس قشنگ میگفت همهاش قابلِ تصور بود، درمیآورد مینشیند با یک حالی میخورد اینها را بعد هم تا خورده منتظر است اصلاً سیری سیرش نمیکند از همانجا مشتاق است که برسد تهران چه جوری در این مسیر اینها هضم بشود گرسنه بشود که آنها را دوباره با اشتهای کامل بخورد، یعنی میگفت دو ساعت در راهم این دو ساعت گرسنه میشوم دوباره دیگر، خیلی خلاصه خجالت کشیدم من وقتی اینها را میشنیدم، دیدم ما یک ذره مثل کسیکه انقدر شوق به غذا دارد به خدا نداریم.
خب پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم فرمود که: (أَلَا إنّهُ مَنْ رَغِبَ فِي الدُّنْيَا وَطَالَ أَمَلُهُ فِيهَا)، رَغِبَ فِی الدُّنیَا وَطَالَ أَمَلُهُ فِيهَا که آرزویش در دنیا طولانی بشود، آرزو، چشمهایش را که هَم میگذارد میرود در رؤیا، تا سرِ نماز وارد میشود یادش میافتد که این را هم میخواهم آن را هم میخواهم این کار را هم باید بکنم، همهاش دنبالِ این است که چه چیزی به دست بیاورد (وَطَالَ أَمَلُهُ فِيهَا أَعْمَى اللهُ قَلْبَهُ)، خدا قلبِ این را چه کار کرده؟ کور میکند. گفت چه کسی میخواهد بیاید بینا بشود؟ چه کسی میخواهد از کوری نجات پیدا کند؟ همه دنبالِ بینا شدن و جدا شدن از کوری هستند اما میگوید نه، اگر راه اینجوری است نه نمیخواهم، این کوری شیرین است! حُلو است، این برای من شیرین است میخواهم آن را، نمیخواهم از آن دست بردارم میخواهم کور باشم؛ شما را نمیگویم اما خودمان را تخطئه میکنیم که حواسمان باشد، حالِ عملیمان اینجوری است. (أَلَا إنّهُ مَنْ رَغِبَ فِي الدُّنْيَا وَطَالَ أَمَلُهُ فِيهَا أَعْمَى اللهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ)، به قدرِ آن توجه و رغبتش به دنیا کور میشود، یعنی دائماً مراتب دارد، اگر امروز توانستی یک مراقبه بکنی یک کمی از آن کم کنی به همین مقدار بینا شدی، اینجور نیستش که حالا بگوید حالا شروع کن ببینم کی نتیجهاش جور میشود میگوید دین به فرمایشِ خدا رحمت کند حضرت آیتالله ممدوحی ایشان میفرمودند دین کاربردیترین حقیقتِ عالَم است یعنی بلافاصله از وقتی شروع به عمل میکنی از همان وقتِ نتیجه است، نه اینکه عمل را شروع بکنی تمام بشود اجرتت را بعد از تمام [شدنِ] کار بدهند، نه، از همانجا که شروع میکنی تا قصد کردی حتی نه شروعِ به عمل، از قصدِ عمل نتیجه شروع میشود، از این کاربردیتر نداریم در عالم که تا قصد کردی نتیجه را شروع کنند به دادن تمام که شد نتیجه کامل شده باشد برای تو، میگوید تا شروع کردی به هر قدری از این رغبتت به دنیا کم بکنی به همان مقدار بصیرت دارد شروع میشود و آغاز میشود و بینایی شکل میگیرد. (وَمَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا فِيهَا وَقَصَّرَ أَمَلُهُ أَعْطَاهُ اللهُ تَعَالَى عِلْمًا بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ)، این دیگر خیلی وعدهی زیبایی است! میگوید چرا در علومِ ما انقدر بیچارگی است اثر هم نمیگذارد؟ برای این است که ما با رغبتِ به دنیا دنبال علم هم هستیم والّا مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا کسیکه در دنیا زهد پیشه کند یعنی کم رغبتی به دنیا داشته باشد وَ قَصَّرَ أَمَلُهُ و عمل و آرزوهایش در دنیا زیاد طولانی نباشد کوتاه بکند (أَعْطَاهُ اللهُ تَعَالَى عِلْمًا بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ)،راهِ علمی که او را نجات میدهد ساده میشود حتی ممکن است از هر جایی، در و دیوار برایش معلم بشوند، نمیخواهد حتماً برود فقط سرِ کلاس بنشیند، سرِ کلاس رفتن لازم است اما فقط خدا تعلیمش سرِ کلاس نیست، عالم و هستی فعلِ خداست و معلم است آن وقت همهی هستی دارد به انسان درس میدهد، همهی هستی دارد به انسان یاد میدهد حتی اگر یک کسی رغبت پیدا میکند آنجوری به غذا میتواند برای آدم درس باشد، میتواند، هیچ چیزی مانع از این نیست که انسان به سوی خدا حرکت بکند، همه میشوند معلم برای او، در و دیوار میشوند معلم، (أَعْطَاهُ اللهُ تَعَالَى عِلْمًا بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَهَدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ)، بدون اینکه کسی بخواهد بیاید دستش را بگیرد بگوید اینجوری بیا برویم یک دفعه میبیند راهها جلویش باز میشود، چون آن دنیاست که راهبندان کرده، آن میل به دنیاست که راهها را بسته همه چیز را محدود کرده همه چیز را برای انسان کوتاه قرار داده. [متن این حدیث هم با آنچه استاد میخوانند در حد چند کلمه متفاوت بود که در معنا تأثير خاصی نداشت]
تا تشریف میآورند جناب آقای صفاریانِ عزیزمان یک تضرّعی که تضرّعی باشد برای دل کَندنِ کم رغبت شدنِ به دنیا و حرکت به سوی خدا انشاءالله قدر این تضرّعها را بدانیم حالمان حالِ تضرّ ع باشد. تا تشریف میآورند بهرهمند بشویم یک صلوات بلند مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
در این مورد یک بازخورد بنویسید