درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «دوام ذکر»
موضوعات مطرح شده:
2:25 اساس ذکر و غفلت
5:05 اولین شرط دوام ذکر خلوت است
8:37 رهبانیت مسیحیت
11:47 به دنیا انس نگیر
15:40 انس مومنین در دنیا به خدا و ائمه است
17:50 مومن در دنیا غریب ، فرید، مهموم و مستوحش عن الناس است.
20:08 مومن مانند پرنده ای است که با دیگران انس نمی گیرد و فقط با خداست.
22:35 داستان محمد بن مسلم و امام صادق (ع)
30:10 با دست خودت دنبال معروفیت خودت نباش!
32:43 چه عیبی دارد مردم تو را ستایش نکنند؟
41:10 مقصود جدایی از مردم نیست بلکه اصل سرعت سیر انسان در اجتماع است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرینَ
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
انشاءالله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
انشاءالله خدای سبحان زیارات حضرات معصومین علیهم السلام را و بالخصوص زیارت امام حسین علیه السلام را روزی همهمان مرتب قرار بدهد و شفاعتشان را شامل حالمان بکند صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
همۀ عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمّد و آل محمّد ابراز کنیم.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
در محضر حدیث شریف معراج بودیم که فرازهایی از او را تا به حال گذراندیم و در محضر فرازهای بعدیاش بودیم به این فراز رسیدیم که خدای سبحان در مقام پاسخ به پیغمبر اکرم که وقتی فرمودند که «دُمْ عَلَى ذِکْری»[1] دوام ذکر من را داشته باش حضرت سؤال کردند «فقال: یا ربِّ کیف أدوم علی ذکرک»، چه کنیم که دائماً یاد شما باشیم و ذکر دائم داشته باشیم؟ خدای سبحان چند چیز را بیان میکند که برای دوام ذکر لازم است. دوامِ ذکر اساسش بر این است که انسان رابطهاش با خدا برقرار میشود و غفلت در این است که انسان از این رابطه غافل میشود، میتوانیم بفهمیم که حتی گاهی ممکن است انسان در نماز باشد ولی غافل باشد، ممکن است سر سفره باشد ولی ذاکر باشد، پس ذکر به این نیستش که لب میجنبد و غفلت به این نیستش که انسان بهاصطلاح ذکر لفظی بر لب ندارد، نه، اساسِ ذکر آن رابطه است و توجه است که میتواند در خواب هم این توجه چه باشد؟ یاد دادند به ما که چه کنیم که در خواب ذاکر باشیم، با اینکه خواب است میگوید اگر بر وضو باشی و بخوابی این بر وضو بودن و طهارت همین این با اینکه خواب طهارت را باطل میکند اما همین که تو با طهارت وارد ِخواب شدی این ذکر است. سر سفره است انسان دارد غذا میخورد میگوید همین که تسمیه داشتی ابتدایش و حمد داشتی در پایانش یا در هر لقمهای تسمیه داشتی این ذکر است انسان توجه دارد، گاهی میبینید که لفظ هم ندارد و گفتن هم درکار نیست اما واقعاً میبیند غافل نیست که همین غذا چگونه متصل است به خزائنش و از آنجا آمده و میبینی همین این او را منقلب هم میکند همین غذا غذا خوردن است اما گاهی در مجلس ذکر نشسته اما حواسش جای دیگر است که هرگز حدیث حاضر و غائب شنیدهای/ من در میان جمع و دلم جای دیگر است. ممکن است در میان اهل غفلت باشد اما حاضر القلب باشد، ممکن است در میان اهل ذکر باشد اما غافل القلب باشد. پس اساس ذکر آن حالِ رابطه و توجه است لذا سؤال میکند «کیف أدوم علی ذکرک»، چه کنم که دائم الذکر باشم که شما خدا فرمودید «دُمْ عَلَى ذِکْری»، دائماً بر ذکر من باش، این «أدوم علی ذکرک» چگونه باشد؟ خدای سبحان میفرماید که اولین خصوصیتش این است «فقال: بالخلوة عن النّاس»، این «بالخلوة عن النّاس» خب البته یک باب وسیعی است که معنایش را باید دقیق بشویم که این «بالخلوة عن النّاس» یعنی چه، حالا روایاتی را در اینجا حضرت بیان میکنند در باب خلوتِ از مردم که حالا در لسان کتابهای اخلاقی عزلت، خلوت و عزلت به چه معنایی است خلوت و عزلت؟ این درحقیقت آن پنج اصلی که میفرمایند که صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکرِ به دوام/ ناتمامان جهان را کند این پنج تمام که آن سحرش هم سین با (ه) دو چشم است یعنی بیداری، درست است؟ صمت هم که خب سکوت است، صمت و بهاصطلاح جوع و سهر یعنی گرسنگی و سهر هم که شب بیداری، درست است؟ صمت و جوع و سهر و خلوت و ذکرِ به دوام که خلوت هم یکی از آن پایههای حرکتِ الی الله است، ذکر به دوام، این ناتمامان جهان را کند این پنج تمام که اگر کسی ناقص است با این پنج ستون و پایه تمامیت پیدا میکند کامل میشود. حالا روایات را ببینیم ببینیم تا مقصود از این خلوت چیست با اینکه همین روایت صدرش میفرماید که: أحبب فی الله و أبغض فی الله[2]، محبتت در راه خدا باشد بغضت در راه خدا باشد، پس محبت آدم باید داشته باشد ارتباط باید داشته باشد باید با دشمن مقابله بکند بغض داشته باشد، انسان نمیتواند، آن کسیکه ارتباط ندارد حبّ و بغضش چه میشود؟ اِعمالی ندارد، در دلش که فقط کفایت نمیکند که، أحبب فی الله، تحاببِ فی الله روابط با دیگران مؤمنان بود أبغض فی الله دشمنی با دشمنان خدا بود، چه جور جمع کنیم بین أحبب فی الله و أبغض فی الله و آن روابطی که انسان را سرعتِ سیر میدهد با این خلوتی که اینجا میفرماید که «بالخلوة عن النّاس»، از ستونهای آن بهاصطلاح دوامِ ذکر چه هستش؟ خلوتِ عن النّاس است. حالا روایات را ببینیم: اول ایشان دو تا آیه را استشهاد میکند، دو آیهای که استشهاد میکند آیۀ اول مربوط به سوره حدید است [آیۀ 27] که خب آیۀ معروفی است که میفرماید: “ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا”، که رسل را پشت سرهم آوردیم “وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ”، عیسی را آوردیم و انجیل را به او دادیم، “وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً”، ما اینها را اهل مهر و محبت قرار دادیم لذا نسبت به یهود مسیحیها چه هستند؟ اهل رأفت و رحمت بیشتری هستند، مهربانتر هستند، آنها خشنتر هستند، “وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا”، رهبانیت آنها بنایشان بر این بود که قطع علقۀ از دنیا داشته باشند این رهبانیت قطعِ تعلق بود و هیچ علاقهای به دنیا نداشتند که “ابْتَدَعُوهَا” ما این قطعِ کلّی را قرار ندادیم بدعتِ خودشان بود خودشان این کار را کردند، “ابْتَدَعُوهَا”، خودشان این را گذاشتند اما “مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ”، ما ننوشته بودیم برای اینها که رهبانیت داشته باشند، چون رهبانیت اینها بنایشان بر این بود نه ازدواج میکردند نه تعلقاتی به هیچ جور به دنیا داشتند وقف خدا میکردند دائم خودشان را، خدا میگوید ما این را از آنها نخواسته بودیم اما خودشان قرار داده بودند اما همان را هم “مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا”، همین را هم کامل رعایت [نمیکردند] که خودشان هم قرار داده بودند “فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا”. پس این آیه دارد آن رهبانیتِ اینها را نفیِ مطلق نمیکند هرچند میگوید که ما ننوشته بودیم برایشان اما همین را هم خودشان رعایت نکردند که اگر رعایت میکردند به یک نتایجی میرسیدند درمقابلش “فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّىٰ عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا”[3]، که با اینها درحقیقت همنشین نباش، “فَأَعْرِضْ” اعراض کن رو برگردان از کسانیکه تمام تعلقشان به دنیاست. پس دو دسته آیه است: یکی آن که رهبانیتی که هیچ درحقیقت توجه به دنیا ندارند میگوید “مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ” ما این را ننوشته بودیم، یعنی بر شما هم ما این را ننوشتیم. یکی هم آن دستهای که تمام توجهشان به دنیاست میگوید آنها “فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّىٰ عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا”، آن کسیکه میخواهد به کمالِ کامل برسد بین این دو حرکت میکند، نه تعلقش به دنیاست و توجهش به دنیاست نه رویگردانیاش از دنیا به گونهای است که چه باشد؟ هیچ ارتباطی نداشته باشد، وگرنه خدا انسان را قرار نمیداد متعلق و مرتبط با دنیا، انسان را خدا برایش بدن قرار داده نیاز قرار داده خوردن قرار داده خوابیدن قرار داده همۀ اینها چه هستش؟ نیازهای عالم دنیاست باید هم برطرف کند پیغمبرانش هم خوابیدن داشتند انبیاءش هم خوردن داشتند انبیاءش هم ازدواج داشتند فرزند داشتند آن نیازهای اینجوری را انبیا هم داشتند، خدای سبحان این نیازها را تخطئه بالکلیه نکرده که اینها را ترک بکنند اما از این طرف هم از اینکه انسان به دامِ اینها در افراط بیفتد هم چه کار کرده؟ تحذیر کرده. حالا این دوتا آیهای که دو طرف مسأله را بیان میکرد اما روایات مسأله: «عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَلْقَانِي»، یعنی حدیث قدسی است، «إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ تَلْقَانِي غَدا فِي حَظِيرَةِ اَلْقُدْسِ»، اگر میخواهی من را در حظیره، حظیره باغ است و بستانی اختصاصی است که بهاصطلاح حدود دارد موانع دارد دیوار دارد، حظیرۀ قدس غیر از بهشت عمومی است یعنی یک مکان ویژهای از بهشت است که جایگاه همه نیست، میگوید اگر میخواهی «تَلْقَانِي غَدا فِي حَظِيرَةِ اَلْقُدْسِ»، آنجا میخواهی من را ملاقات بکنی «فَكُنْ فِي اَلدُّنْيَا وَحِيدا غَرِيبا مَهْمُوما مَحْزُونا مُسْتَوْحِشا مِنَ اَلنَّاسِ»، در دنیا چه باش؟ تنها باش، «وحیداً»، «غریباً»، در دنیا انست به دنیا نباشد غریب باشی در دنیا یعنی حالا آن روایت شریفی هم که محمد بن مسلم میآید خدمت امام صادق علیه السلام کاشکی روایتش یادم بود میآوردم وقتی میآید وارد مدینه میشود محمد بن مسلم با یک مریضی وارد میشود از عراق که میآید، خب محمد بن مسلم یار ویژۀ امام است وارد بر امام صادق علیه السلام بر مدینه وارد میشود ولی نمیتواند بیاید دیدار امام از شدت مریضی میافتد، میافتد در یک خانهای که آنجا گرفته بوده دیگر در حسرت دیدار میماند تا اینکه خود امام صادق علیه السلام به آن بهاصطلاح خادمشان یک دارویی را میدهد میگوید این را ببر، میشنود محمد بن مسلم آمده این را میبری فلان جا به او میدهی این دارو را بخورد میایستی وقتی دارو را خورد این خلاصه یک خرده تخفیف پیدا میکند میایستی بلندش میکنی میآوریش، آن مریضیای که این افتاده بوده و تکان نمیتوانسته بخورد. وقتی محمد بن مسلم بالأخره این دارو را میخورد این به او میگوید که بلند شو برویم، میگوید من افتادم، میگوید نه امام فرموده این دارو را بخوری میتوانی، بلند شو، بلندش میکند بالأخره با آن حالش بلندش میکند و این را میآورد کم کم به سوی منزلِ امام آنجا که میرسند قبل از اینکه وارد منزل امام بشود هنوز در نزدند به در نرسیدند حضرت از درون خانه صدا میزند محمد بن مسلم را که داخل شوید بیایید منتظرتان هستم، حالا خیلی روایت لطیف است من روایت را الآن دم دستم نیست که خلاصه برایتان بیاورم آنجا بعد محمد بن مسلم داخل میشود بر امام صادق علیه السلام بعد آنجا شروع میکند حالا ناز میکند برای حضرت حالا که وارد میشود و حضرت اینجور تحویلش گرفته و اینها آنجا عرض میکند آقا ما در این دنیا غریبیم، ننه من غریبم بازی درمیآورد حالا به قول ما، محمد بن مسلم است میگوید ما در این دنیا غریبیم تنهاییم بعد خلاصه دوریم بهاصطلاح از شما دستمان به شما نمیرسد، خب عراق بودند اینها به سختی میآمدند، آنجا خلاصه یک خرده بالأخره حضرت یکی یکی جواب میدهد اما دور بودنتان اینجوراما غریب بودنتان مؤمن در دنیا غریب است چیزی انسِ مؤمن نیست غیر از خدا، بعد یکی یکی اینها را بیان میکند خیلی روایت زیبا و شیرینی است حالا یک موقع انشاءالله برایتان میآورم که اینجا تا دیدم غریبند یاد آن روایت افتادم، الآن یادم آمد اگر خانه یادم افتاده بود روایت را میآوردم برایتان که مؤمن در دنیا غریب است چون هیچ چیزی غیر از امامش برایش و خدای سبحان انسش نیست و آن هم در دسترسش نیست یعنی به راحتی در دسترسش نیست لذا میبینید حضرات معصومین در دنیا در دسترس مؤمنین نبودند به این راحتی، همیشه سخت بوده همیشه درحقیقت چه بوده؟ یا خانههای اینها دور بوده از جهت مالی امکان نداشتند به این راحتی بیایند، اینجوری هم نگاه نکنید حالا ما گاهی میرویم زیارت و میآییم برایمان راحتتر شده سالیانی صدها سال شاید گاهی رفتن و آمدن به این راحتی نبود دهها سال اصلاً ممنوع بود رفت و آمد، درست است؟ همین زیارت هم ممنوع بود، آن زمانها هم حضرات چه بودند؟ در دسترس نبودند گاهی در حصر بودند گاهی در معرض درحقیقت حساب و کتاب بودند که کسی به این راحتی بر ایشان وارد نشود که همان قصۀ حضرت عبدالعظیم را شنیدید که دیگر آمد در بالأخره آن کوچهای که امام هادی علیه السلام آمد خلاصه سبد میوه فروش را خرید شد میوه فروش، آمد در آن کوچه که علی من یشتری الخیار تا حضرت بگوید ما خیار میخواهیم بیا و بهعنوان خیار خریدن این ملاقات حضرت را بتواند بکند وگرنه اینجوری غریب بودند مؤمنان حتی نسبت به امامشان، اینجور نبود جمعیتهای 20 میلیونی بتوانند بروند به محضر زیارت امامشان کیف کنند بچرخند اینجور خلاصه مؤمنان در کنار هم جولان بدهند کنار هم باشند با هم صفا کنند، این خیلی زیباست اینها! اینها در تاریخ خیلی کم بوده دورهای که اینجور دست باز باشد در اظهار محبت و مودت، این را آدم باید قدردان باشد و اینجور نیست که همیشه هم همینجور بماند لذا در دورهای که انسان میتواند باید بهقدری که میتواند مراقبت بکند، نعمت دائمیای نیست که عادی بشود. بعد اینجا میفرماید که: «فَكُنْ فِي اَلدُّنْيَا وَحِيدا غَرِيبا»، تنها باشی غریب باشی، «مَهْمُوما» یعنی مؤمن همیشه چه دارد؟ یک غمی در وجودش نائره، نه غمِ مأیوس کننده، یک غمی که انسان چیست؟ انسان را از پا میاندازد، نه این مهموم و همّ داشتن و غم داشتن این نوعی از غم است که انسان را چه کار میکند؟ حرکت میدهد آرام نمیگذارد، «مَحْزُونا» یک حزنی در وجودش است گمشده دارد همیشه، «مُسْتَوْحِشا مِنَ اَلنَّاسِ»، با مردم اینجور نیستش که خودش را پهن کند زیر دست و پای مردم، نه، «مُسْتَوْحِشا مِنَ اَلنَّاسِ»، همۀ اینها را داریم با توجه به چه؟ با آن روایاتی که میفرماید مؤمن روابطش با مؤمنین چقدر چیست؟ عالیست که “أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ”[4] که آنجا چه هستش؟ نسبت به مؤمنین ذلیل است خاضع است، درست است؟ و نسبت به کفار“ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ”[5] که این درحقیقت “رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ” بین خودشان رحیم [هستند]، اینها قابل جمع است حالا داریم اینها را میگوییم تا بعد جمعش را برای دوستان بیان بکنیم نصف کاره یه موقعی، میگفت امیرالموؤمنین علیه السلام وارد شدند بر حضرت آنجا فرمود: «أَنَا الْأَوَّلُ وَ أَنَا الْآخِرُ وَ أَنَا الْبَاطِنُ وَ أَنَا الظَّاهِرُ»[6] اینها را گفت یک عده بلند شدند گفتن یا الله حضرت خلاصه کافر شد شروع کردند بروند از در بیرون گفت در را ببندید نگذارید بروند، گفت خلاصه اینها اگر اینجوری بروند نصف کلام را شنیدند بعد حالا شما هم در را ببندید کسی نرود تا اینجا، بعد گفت «أَنَا الْأَوَّلُ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم» شروع کرد یکی یکی اینها را چه کار کردن؟ بیان کردن که یک موقعی اینها نگویند أَنَا الْأَوَّلُ یعنی “هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ”[7] که بگویند پس اظهار خدایی کرد و ادعای خدایی کرد، حالا اینجا هم این نصفش را نشنیدی پاشید بروید بگویید پس دین یعنی مهموم محزون مستوحش خلاصه غریب فرید وحید پس دیگر درحقیقت فاتحه مع الصلوات. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم. پس امر است «فَكُنْ فِي اَلدُّنْيَا» اینجوری «بِمَنْزِلَةِ اَلطَّيْرِ»، مثال هم میزند یک پرندهای که از دستۀ پرندهها جدا شده «بِمَنْزِلَةِ اَلطَّيْرِاَلَّذِي يَطِيرُ فِي أَرْضِ اَلْقِفَارِ»، در یک زمین بی آب و علف بی آب و گیاه یعنی این زمین نه درونش خلاصه موجود زندۀ دیگری هست که بخواهد این انس بگیرد نه آبی است مثلاً روان باشد که این بخواهد آنجا بنشیند صفایی بکند، نه، «فِي أَرْضِ اَلْقِفَارِ وَ يَأْكُلُ»، اگر دارد پر میزند میرود نمینشیند روی زمین چرا؟ اگر هم غذا لازم دارد «يَأْكُلُ مِنْ رُءُوسِ اَلْأَشْجَارِ»، از آن بالای درختها چیزی باشد میخورد و میرود پایینتر میترسد بیاید، یعنی وحشت دارد از اینکه چه بشود؟ بیاید پایینترِ درخت یعنی شکار میشود، «يَأْكُلُ مِنْ رُءُوسِ اَلْأَشْجَارِ وَ يَشْرَبُ مِنْ مَاءِ اَلْعُيُونِ»، چشمهها اگر ببیند در کوهستانها در تنهایی آنجا از آن آبها میخورد اما آبی که جاری باشد در زمین، زمینِ قفر است جای آب نیست آبی جاری نیست از چشمهای جایی آبی پیدا بکند، «فَإِذَا كَانَ اَللَّيْلُ»، وقتی شب میشود این پرنده «أَوَى وَحْدَهُ» یک جایی مأوا میگیرد در تنهایی و خلوتش، «وَ لَمْ يَأْوِ مَعَ اَلطُّيُورِ»، با پرندههای دیگری همنشین نیست تنهاست،«اِسْتَأْنَسَ بِرَبِّهِ وَ اِسْتَوْحَشَ مِنَ اَلطُّيُورِ»، با خدای خودش خلوت میکند و از پرندههای دیگر میترسد که کار دستش بدهند، این پرندۀ تنهایی که دارد پر میزند آنها گرفتار دنیا میشوند میمانند. خب این تمثیل هم در این روایت شریف کرد. خب این یک روایت در رابطه با مؤمن حالش در دنیا چگونه است. گاهی باید از آن طرف ترساند یعنی باید گفتش که یک خرده، پیدا کردید آن روایت قبلی را؟ …آن روایت محمد بن مسلم را، دست شما درد نکند. «خَرَجْتُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ أَنَا وَجِعٌ ثَقِيلٌ»[8]، درد سنگینی داشتم، «فَقِيلَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَجِعٌ ثَقِيلٌ فَأَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام بِشَرَابٍ مَعَ الْغُلَامِ»، یک دارویی فرستاد برایم «مُغَطًّى بِمِنْدِيلٍ»، روپوشی هم رویش بود روی این دارویی که آب بوده، چقدر هم حضرت با چیزِ پزشکی میفرستادند که این دارو رویش هم پوشیده بوده که در این هوایی که میآیند و میروند چیزی آلودهاش نکند. «فَنَاوَلَنِيهِ الْغُلَامُ»، غلام حضرت آورد آن را به من رساند «وَ قَالَ لِي اشْرَبْهُ»، این را بخور، «فَإِنَّهُ قَدْ أَمَرَنِي أَنْ لَا أَرْجِعَ حَتَّى تَشْرَبَهُ»، تا نخوری من برنمیگردم، نگذاشت آنجا گفت بخور آن هم بگوید باشد میخورم حالا، نه تا نخوری گفته تا نخوردش برنگرد. بعد میگوید «فَتَنَاوَلْتُ فَإِذَا رَائِحَةُ الْمِسْكِ مِنْهُ»، من خوردمش و چقدر خوشبو بود «وَ إِذَا شَرَابٌ طَيِّبُ الطَّعْمِ بَارِدٌ»، آب گوارای خنکی بود که درحقیقت آن طعمِ خوبی داشت، «فَلَمَّا شَرِبْتُهُ قَالَ لِي»، حالا که خوردم، به من گفت بخورش تا نخوری نمیروم حالا که خوردم میگفت چه؟ «يَقُولُ لَكَ إِذَا شَرِبْتَ فَتَعَالَ إِلَيَّ»، وقتی خورد بهش بگو بلند شو برویم، همانجوری که عرض کردم. «فَفَكَّرْتُ فِيمَا قَالَ لِي لَا أَقْدِرُ عَلَى النُّهُوضِ»، از این طرف امام گفته پاشو بیا برویم از این طرف من میبینم قدرت ندارم بر بلند شدن «عَلَى النُّهُوضِ قَبْلَ ذَلِكَ» اصلاً نمیتوانستم روی پایم بایستم، «فَلَمَّا اسْتَقَرَّ الشَّرَابُ فِي جَوْفِي»، شراب که میگویند آن نوشیدنی است شراب نه شرابی داده باشند، «فَلَمَّا اسْتَقَرَّ الشَّرَابُ فِي جَوْفِي فَكَأَنَّمَا أُنْشِطْتُ مِنْ عِقَالٍ»، اصلاً کأنّه یک دفعه من را یک نشاط عجیبی درونم ایجاد کرد «فَأَتَيْتُ بَابَهُ»، راه افتادیم به طرف منزل حضرت «فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ فَصَوَّتَ بِي»، حضرت خودش صدا زد من را که «صَحِيحَ[9] الْجِسْمِ»، جسمت خوب شد؟ «ادْخُلْ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ أَنَا بَاكٍ»، داخل شدم درحالیکه گریه میکردم، «فَسَلَّمْتُ وَ قَبَّلْتُ يَدَهُ وَ رَأْسَهُ فَقَالَ لِي وَ مَا يُبْكِيكَ يَا مُحَمَّدُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَبْكِي عَلَى اغْتِرَابِي»، غریبیم بر غربتم گریه میکنم چقدر ما غریبیم آمدیم در مدینه تنهایی افتادم یک گوشهای اگر شما به دادم نرسیده بودی همانجا از غربت میمردم نه کسی نه کاری، میفرماید: «أَبْكِي عَلَى اغْتِرَابِي وَ بُعْدِ الشُّقَّةِ»، جایمان دور است راهمان دور است خانهمان دور است «وَ قِلَّةِ الْمَقْدُرَةِ عَلَى الْمُقَامِ عِنْدَكَ»، نمیتوانیم هم در مدینه پیش شما دائم بمانیم باید بیاییم یک چند روزی برگردیم تا جای دور خودمان «وَ النَّظَرِ إِلَيْكَ»، نمیتوانیم بیاییم دائم [پیش شما]، «فَقَالَ لِي أَمَّا قِلَّةُ الْمَقْدُرَةِ»، اما اینکه نداری و آن بهاصطلاح قدرتِ کم «فَكَذَلِكَ جَعَلَ اللَّهُ أَوْلِيَاءَنَا وَ أَهْلَ مَوَدَّتِنَا»، خدا اولیا و اهل مودت ما را اینجوری قرار داده، «وَ جَعَلَ الْبَلَاءَ إِلَيْهِمْ سَرِيعاً»، این آزمایششان کلاسش هی بالا میآید هی باید امتحانهای سختتر بدهند. «وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنَ الْغُرْبَةِ»، آن چیزی که از غریبی گفتی و خلاصه ننه من غریبم بازی درآوردی «فَلَكَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أُسْوَةٌ»، ببین امام حسین علیه السلام اباعبدالله چقدر دور افتاده در کجا افتاده قبر حضرت کجاست این اسوۀ شما امام حسین علیه السلام باشد که آنجا حضرت در یک غربتی قرار گرفته، که آن غربتش حالا چه قبرش در آن غربت چه آمدنش و آن شهادتش در آن غربت، «فَلَكَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ أُسْوَةٌ بِأَرْضٍ نَاءٍ»، به یک زمین دوری که «عَنَّا بِالْفُرَاتِ»، که آنجا در فرات درحقیقت «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ»، صلوات خدا بر اباعبدالله، «وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ بُعْدِ الشُّقَّةِ»، اینکه گفتی خانههایمان دور است «فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ فِي هَذَا الدُّنْيَا غَرِيبٌ»، مؤمن اینجا غریب است مؤمن اساسش بر غربت است، «وَ فِي هَذَا الْخَلْقِ مَنْكُوسٌ حَتَّى يَخْرُجَ مِنْ هَذِهِ الدَّارِ إِلَى رَحْمَةِ اللَّهِ»، در این خلق منکوسی که قبول ندارند ما را و اصلاً درحقیقت ما را نمیشناسند مؤمن اینجا غریب است تا اینکه به بهاصطلاح لقای خدا برسد آشناییش آنجاست اینجا غریب است ولی آنجا آشناست «وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ حُبِّكَ قُرْبَنَا»، دوست داری نزدیک ما باشی «وَ النَّظَرِ إِلَيْنَا» گفتی ما نمیتوانیم شما را ببینیم «وَ أَنَّكَ لَا تَقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ»، نمیتوانی «فَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قَلْبِكَ وَ جَزَاؤُكَ عَلَيْهِ»، خدا قلب تو را میخواند اگر دوست داری با مایی یعنی این امرِ قلبی است، محبت، اگر دوست داری با ما حتی اگر دوری چه هستی؟ با مایی، این هم یک قاعده است که آن حقیقتِ قلبیه اگر قلبی اگر باشه این محمد بن مسلم خلاصه یکی از راویان بزرگ احادیث امام باقر و امام صادق علیه السلام است که حالا دیگر قصهاش را در کشّی ببینید خیلی جالب است این، قصههای زیادی محمد بن مسلم دارد. خب حالا ما این روایت را تندتر بخوانیم. در روایت اول پس این بود مثل یک پرندۀ تنهای غریبی که جوری میرود که از رئوس درختان میخورد، از سر درختان، پایین نمیآید، کسی انس ندارد، تصویر بکنید این بهخصوص مربوط به دورانی است که شیعیان خیلی کم بودند غریب بودند تنها بودند و جوری بود که که اگر هم کسی دیگری شیعه نشان داده میشد میترسیدند به همدیگر اعتماد کنند چون ممکن بود چه باشد؟ نفوذی باشد تا بشناسد شیعیانِ دیگر را هم، لذا اینجور روایت را با چه ببینید؟ با شرایط زمان و مکان هم ببینید، نه از بین مؤمنان خودش را دور میکند بلکه در جایی که دیگران هستند مراقب است در اینکه لو ندهد خودش را، میگویند مثل چه باشید؟ زنبور عسل باشید که پرندگان دیگر نمیدانند در درون زنبور چیست وگرنه رهایش نمیکردند آن ایمان در درون شما نمیدانند چیست شناخته نمیشود معلوم نمیشود وگرنه رهایتان نمیکردند مثل زنبور که عسل در درونش است شما هم مثل چه باشید؟ بهاصطلاح مثل زنبور در بین پرندهها باشید که دائم دارد پرواز میکند اما پرندهها نمیدانند این چه چیزی درونش دارد اگر بدانند چه بهاصطلاح غذایی در درون این هست هیچ کدام رحم به آن نمیکردند همه میخوردند او را همه او را درحقیقت به خاطر آن غذای شیرینی هم که در درون او هست او را رها نمیکردند. در روایت بعدی میفرماید که باز از امام صادق علیه السلام: «إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا»[10]، اگر قدرت پیدا کردید که جوری باشید که نشناسند شما را اینجوری زندگی کنید، یعنی از ابتدا نروید دنبالِ چه؟ اسم و رسم، حالا این در آن زمان شدت بیشتری داشته که هر کسی معروف میشد از بین شیعیان سختیها و بهاصطلاح آن شدتها علیه او شدیدتر بود تحمل برایش سختتر میشد لذا به شیعیان میگفتند خودتان را آشنا نکنید به دیگران نشناسانید به دیگران حتی سعی بکنید یک فرد عادی جلوه بکنید تا همین زندگی را برایتان راحتتر میکرد منتها در امروز هم همینجوری است امام سجاد علیه السلام فرمود: خدایا «و لا تَرفَعْني في النّاسِ دَرَجَةً إلاّ حَطَطتَني عِندَ نَفسي مِثلَها»[11]، هر یک درجهای که من را در بین مردم معروفتر میکنی بهاصطلاح بلندتر میکنی به همان مقدار عند نفسِ خودم چه بشوم؟ متواضعتر بشوم، «حَطَطتَني عِندَ نَفسي»، همانجور خودم را پایین تر ببینم والّا هی میشود؟ انسان هلاک میشود، ما لباس روحانیت تنمان است یک احترامی مردم ممکن است بخواهند به آن بگذارند آمدیم در صنف کسانیکه دنبال علم هستند خود همین یک درجهای است اگر هر کدام از اینها انسان مطابقش متواضع نشود ساقط میشود شیطان انسان را میبرد لذا اگر یک نفر انسان را شناخت اگر 100 نفر شناختند اگر 100 نفر شناختند باید به اندازۀ 100 نفر انسان چه باشد؟ متواضعتر بشود درون خودش، «حَطَطتَني عِندَ نَفسي»، برایش اینها جلوهای نکند والّا چه میشود؟ ساقط شده از دست رفته تمام شده، اصلاً نبود بهتر از این بود که بود و اینجوری شد، لذا مراقبت کنیم، با دست خودمان خودمان را معروف نکنیم خدا بلد است، شما دنبال چه باشید؟ شما دنبال آن افتادگی باشید اما خدا هم بلد است کجا چگونه چه جوری چه کار بکند؟ به شما به کلامتان به خودتان به شخصیتتان معروفیت بدهد اثرگذاری بدهد تا بتوانید انشاءالله اثرگذار باشید. «إنْ قَدَرْتُم أنْ لا تُعْرَفوا فافْعَلوا وما علَيكَ إنْ لَم يُثْنِ علَيكَ النّاسُ»، اگر مردم از تو ثنا و ستایش نکردند چه اشکالی دارد مگر؟! رفتی آمدی گفتی قدرم را هم ندانستند، عیبی ندارد که «إنْ لَم يُثْنِ» ثنا نکردند «علَيكَ النّاسُ» مردم بر تو «وما علَيكَ» چیزی از دست ندادی، یعنی آنجا با بهاصطلاح زنده باد زنده بادِ مردم چیزی، یک بنده خدایی بود یک دفعه در یک جای خیلی مثلاً جلسۀ خیلی بزرگی بود و اینها این با اصرار آمده بود دست ما را ماچ بکند من هم نمیگذاشتم خیلی بنده خدا به یک زحمتی که هم ما را اذیت کرد دستمان درد گرفت هم خودش را به زحمت انداخت یعنی نزدیک بود دعوایمان بشود بعدِ مدتی یک واقعهای پیش آمد این تلفن زد 45 دقیقه فحش میداد به من، 45 دقیقه! گفتم ببین نه من از آن زنده باد و دست بوس کردنت خلاصه مستی پیدا کردم نه از این مرده بادی که داری میگویی خلاصه غم و غصهای بر دلم نشست که حالا ببینم دلم بادکند چه کنم حالا این چرا اینجوری [شد]، نه، گفتم فقط خودت حواست باشد تکلیفت چیست، ببین آن تکلیفت چیست، خلاصه زودی مردم زنده باد و مرده باد میگویند، آدم گاهی صحبت میکند یک کسی خوش باور است میگوید به به ببین این اصلاً همه سؤالات من را جواب داد حالا بنده اصلاً حواسم به سؤالاتِ او نبود خبری نداشتم خدا بلد است که این کلام را در جواب او هم قرار بدهد تا او آمد تعریف کرد یک موقع ما باورمان نشود پس معلوم میشود من هم یک باطن خوانی داشتم خودم خبر نداشتم. یک بنده خدا بود در مشهد این سید خیلی من هر موقع یادم میآید این خیلی درس عبرت است، خیلی خوشگل بود این سید روحانی سید جوانی بود خیلی خوش قیافه بود یک دفعه دیدم آمد نشسته بود میگفت حاج آقا رها نمیکنند مردم ما را، گفتم چه شده؟ گفت هرکسی میآید میگوید تو یک نسبتی با ناحیه داری این زیباییت و سیادت و این خلاصه هیکل و همۀ اینها با همدیگر نمیشود بیرابطه باشد، گفت واقعاً رهایم نمیکنند، گفت هرچه من میگویم نه والله نه بالله خبری نیست چیزی نیست اینها ربطی ندارد به ناحیه، سال بعد رفتم دیدم که نشسته در همان مکان دورش نشستند یکی دستش را میبوسد یکی پایش را ناز میکند دیدم تمام شد دیگر، تن دادش یعنی تسلیم شد یعنی دیگر باور کرد خودش هم که خب حالا یک راهی است مردم شاید با این هدایت بشوند دیگر بگذاریم بدانند ما از ناحیه هستیم. حواسمان باشد اگر یک موقعی در تبلیغ میرویم حرفی میزنیم مردم زودی باور پیدا میکنند آن موقع یک کلامی میگویی تو در دلش مینشیند احساس میکند اصلاً تو این را مستقیم دیدی باطن این را از خدا گرفتی دادی به این، اینجوری، بعد میآینند پیشِ تو میخواهند خلاصه قربان صدقهات بروند، تو خودت که میدانی خبری نیست حواست را جمع کن، زودی آدم گرفتار نشود مثل آن سید، آن سید را یادت بیاید که تسلیم شد بالأخره تمام شد، دیگر حالا آن به کجا میکشد خدا میداند، حدّی هم ندارد یعنی آدم خلاصه چه میشود؟ مردم هی خوش باورتر میشوند خدا هم دامن میزند، یعنی چه؟ یک چیزی تو میگویی بعد میبینی او میبیند اینها که دور و برت مرید شدند میبینند چقدر هم اثر داشت میبینند چقدر هم نتیجه داشت، آن روایت دارد که خلاصه وقتی موسی به خدا گفت خدایا حالا این گوساله را این درست کرد این خوارش از کجا آمد؟ گفت من داردم به آن تا ابتلایم را تام کنم، میشود دیگر خداست دیگر، یعنی نتیجه را میدهد تا ببیند آزمایش سخت بشود تا ساده لوحها چه بشوند؟ در آزمایش سخت [مشخص بشوند]. حالا در این روایت میفرماید که: «وما علَيكَ إنْ لَم يُثْنِ علَيكَ النّاسُ»، چه میشود مگر اگر مردم رفتی یک جایی همیشه تحویلت میگرفتند یک جا رفتی ولی تحویلت نگرفتند اگر دیدی فرقی نکرد اگر دیدی واقعاً بهت بر نخورد معلوم میشود آنها هم برای خدا بوده اما اگر دیدی نه بهت برخورد من را تحویل نگرفتند خلاصه یعنی چه؟ پس خلاصه اینها دینشان کجاست؟ ایمانشان، دینشان این بود که من را تحویل بگیرند دیگر، اگر من را تحویل نگرفتند پس دینشان کجاست؟ ایمانشان کجاست؟! اینها بی دین شدند اصلاً کانّه، اگر دیدیم دین و ایمان دایر مدارِ من شد تحویل گرفتنِ من شد «وما علَيكَ إنْ لَم يُثْنِ علَيكَ النّاسُ»، چه میشود مگر؟ از تو چه چیزی کم شده؟ احساس کن سخنرانی برایت گذاشته بودند رفتی اشتباه شده بود یکی دیگر را دعوت کرده بودند یادشان رفته بود تو را دعوت کردند بعد رفتی آنجا دیدی که اصلاً هیچ خبری نیست و تو را صدا نمیزنند بگو خدایا یک باری از دوشم برداشته شد یک مسؤولیتی بر دوشم آمده بود من هم قبول کردم آن بار را تو برداشتی، اگر توانست آدم این کار را بکند، گفتنش ساده است هرچقدر هم آدم ریش و سبیلش خلاصه سفیدتر میشود موهایش سفیدتر میشود سختتر میشود آدم، این درخت چه میشود؟ سفتتر میشود، تا جوانتر است باز راحتتر است، اینجوری که آدم یک خرده به سن و سال ماها میرسد دیگر سختتر میشود ولی اگر دیدی توانستید آنجا، یک جا رفتید هیچی بهت ندادند میگویی خب من برای خدا کرده بودم دیگر، ندادند که ندادند، یک جا رفتی بهت خیلی دادند میگویی خدایا من که نگفتم چقدر بدهند که بعد هم آدم نمیخواهد هم بگیرد اما در عین حال هیچ کدام به آدم برنخورد که نه او خیلی خوشحال بشود نه این خیلی بربخورد بهش، اگر آدم توانست این معلوم میشود «وما علَيكَ إنْ لَم يُثْنِ علَيكَ النّاسُ». «وما علَيكَ أنْ تكونَ مَذْموما عِندَ النّاسُ»، یک جا میگوید ثنا نمیکنند بر تو، نمیگویند آیت الله العظمی آمد حجت الاسلام والمسلمین آمد اینجوری نمیگویند ثنا نمیکنند یک جا چه کار میکنند؟ مذمت هم بکنند، میگوید از تو چیزی کم نمیشود اگر مردم مذمتت کردند چون آن چیزی که تو داری با مذمت مردم نمیریزد، «وما علَيكَ أنْ تكونَ مَذْموما عِندَ النّاسُ إذا كنتَ عِندَ اللّه ِ مَحْمودا»، اگر میدانید پیش خدا، خیلی گفتنش اینها ساده است اما عمل کردنش همین در جمعِ خودمان در مرتبۀ خودمان [خیلی سخت است]، نمیگویم آن کسیکه این کار را میکند کار درستی کرده آن نباید این کار را بکند نباید کسی را بیخودی مذمت بکند نباید کسی را بیخودی ثنای بی حد بکنند یا درحقیقت اگر میخواهند لقبی به او بدهند لقبِ مثلاً یک لقبی بدهند که برای او تحقیر باشد تحقیرش نباید بکنند، درست است؟ اما اگر شد تو وظیفهات چیست؟ تو وظیفهات این است که خودت را در اینها دائرمدارِ آنچه که آنها میگویند نبینی، تو با خدا رابطه داری دیگر. این درحقیقت این هم بیان این است که انسان رابطهاش با مردم باید چگونه باشد. یکی از مواردِ کناره گرفتن از مردم همین است میگوید در بین مردمی اما ارزش گذاریت به اندازهای که مردم میدهند نیست به اندازهای است که خدا میدهد. این هم یک نحوهای از بودنِ با مردم است. بعد در روایت بعدی همینجور ادامه دارد که، میگویند دیگر اگر بیشتر صحبت بکنی خلاصه با زور متوسل میشویم از آنجا اشاره میکنند یعنی آدم باید حواسش به اطراف مجلس هم باشد. خدا رحمت کند آیت الله احمدی میانجی را میگفت من صحبت میکنم شما هر موقع دیدید خسته شدید یا خمیازه بکشید من میفهمم که دیگر باید تمام [کنم] یا ساعتتان را هی نگاه بکنید هی ساعت را نگاه بکنید من میفهمم وقت گذشته، حالا بالأخره این هم یاد بگیرید دفعههای بعد اگر طول کشید خلاصه ساعتتان را نگاه کنید، دیگر کسی ساعت ندارد هی موبایلتان را باید روشن بکنید. خب این مطلب نیمه کاره ماند اما فقط همین مقدار را تذکر بدهیم که مقصود این نبود که انسان از بقیه خودش را جدا بکند، اصل این است که انسان، سیرِ حرکتی انسان در نظام اجتماعی سرعتِ سیر دارد منتها اجتماعی که انسان را به یاد خدا میاندازد نه اجتماعی که انسان را غوطه ور در دنیا میکند، از آن جمعی که انسان را به دنیا نزدیک میکند انسان باید ببرد از او بگریزد اما آن جمعی که انسان را به یاد خدا میاندازد باید به او بشتابد به سمت او حرکت بکند و قدردان باشد لذا این همه روایاتی که در امر به معروف و نهی از منکر آمده این همه روایاتی که در رابطه با معاشرت با مؤمنین آمده این همه روایاتی که راجع به جمعهای مؤمنان آمده که تزاوروا، تلاقوا فی بیوتکم، بروید به دیدن همدیگر، همدیگر را ببینید، امام رضا فرمودند علیه الصلاة و السلام که إنَّ فی، زیارت شما با همدیگر دیدن شما با همدیگر «ذلک قربة الیَّ»[12]، نزدیک شدن به من است، این مزاورة درحقیقت نزدیک شدن است «ذلک قربة الیَّ»، یا یتلاقوا فی بیوتکم، یتزاوروا فی بیوتکم[13] به دیدن هم در خانههای همدیگر بروید، رفت و آمد خانوادگی پیدا بکنید، اینها همه چه هستش؟ إنَّ ذلک إحیاء لِأمرنا، امر ما را احیا میکند، این نگاه و باوری که آدم ببیند جمع بین روایات را با هم داشته باشد، یک دسته یا یک روایت را نبیند یک موقعی دائر مدارِ این روایت که شرایط زمان و مکان و مخاطب را همه را دیده بیان کرده آدم این را چه ببیند؟ حجتِ تمام ببیند بدون اینکه بقیه را ببیند آن وقت بیفتد در دام افراط و تفریط، لذا خدا رحمت کند علامه طباطبایی را میفرماید شیطان برای اینکه کسی را شکار کند اول از جامعۀ مؤمنین او را جدا میکند یعنی اول از جمع مؤمنین او را جدا میکند تنها که شد آن وقت راحت شکارش میکند چنانچه گوسفندِ تنها چه هستش؟ شکار گرگ راحت میشود چون دیگر آنجا نه پاسبانی هست نه چوپانی هست نه کسی مراقب است نه همدیگر را مراقبت میکنند ترسی ندارد، میگوید انسانی هم که از جمع جدا بشود شکار شیطان راحت میشود. مراقب باشیم روایات را باید در جمعش ببینیم. مرحوم آقای پهلوانی رحمت الله علیه هم همین بیان را کردند که در عین اینکه عزلت لازم است اما عزلت مقدمه برای رسیدن به حرکتِ جمعی لازم است لذا پیغمبر اکرم هم عزلت داشت اعتکاف داشت بله غار حرا داشت اعتکاف در ماه رمضان داشت اعتکافهای مختلف داشتند اما اعتکافشان برای چه بود؟ برای اینکه وحی را بالاتر بگیرند و برای مردم بیاورند. موسی کلیم که 40 روز رفت در طور رفت تا چه کار بکند؟ رفت تا تورات را بگیرد برای مردم بیاورد الواح را بگیرد برای مردم بیاورد یعنی باز آن عزلت مقدمه بود برای چه ؟ برای ارتباط اجتماعی و اثرگذاری اجتماعیِ بالاتر، نه فی نفسه به تنهایی جدا شدن مطلوب باشد.
انشاءالله خدای سبحان توفیق استفاده از این دین لطیفش را به ما بدهد، به افراط و تفریطِ ما مبتلا نکند این دین را که مردم دین را در افراط و تفریطِ ما نبینند که هرجوری دلمان میخواهد دین را آنجوری معنا نکنیم بلکه تمام حقایق دین را به جایش هم عزلتش را هم جمعش را به جای خودش انشاءالله خدا روزیمان بکند بهترین بهرهمندی را داشته باشیم و این دوام ذکر را در این عزلت که عزلتِ از اهل دنیا باشد پیدا بکنیم. انشاءالله. خودِ همنشینی با اهل آخرت ذکر است و دوری از اهل دنیا ذکر است انشاءالله خدا دوری از اهل دنیا را و همنشینی با اهل آخرت را روزی همۀ ما بگرداند.
[1] الوافی- الفیض الکاشانی- کتابخانه امام امیرالمومنین علی علیه السلام- اصفهان،1406 ق- ج 26- ص 142
[2] البته در نسخۀ من به این شکل است: «يا أحمد وجبت محبتي للمتحابين في و وجبت محبتي للمتقاطعين في و وجبت محبتي للمتواصلين في و وجبت محبتي للمتوكلين علي…» . و به آن شکل در حدیثی دیگر آمده است که: «يا عبدَ اللّه ِأحْبِب في اللّه ِ و أبغِضْ في اللّه ِ و والِ في اللّه ِ و عادِ في اللّه ِ فإنَّهُ لا تُنالُ وَلايةُ اللّه ِ إلاّ بذلكَ و لا يَجِدُ رَجُلٌ طَعْمَ الإيمانِ و إنْ كَثُرَتْ صَلاتُهُ و صِيامُهُ حتّى يكونَ كذلكَ و قد صارَتْ مُؤاخاةُ النّاسِ يَومَكُم هذا أكْثَرُها في الدُّنيا علَيها يَتَوادّونَ و علَيها يَتَباغَضُونَ» معانی الأخبار- الشیخ الصدوق- محقق: علی اکبر غفاری- ص 399
[3] نجم/ 29
[4] مائده/ 54
[5] فتح/ 29
[6] پاورقی: بحارالانوار- العلامة المجلسی- مؤسسة الوفاء- ج 39- ص 347
[7] حدید/ 3
[8] الإختصاص- الشیخ المفید- محقق/ مصحح: علی اکبر غفاری و محمود محرمی زرندی- الموتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد،قم- ص 52
[9] استاد میفرمایند: نَصَحَ
[10] بحار الانوار، همان،ج 13، ص 339
[11] دعای مکارم الاخلاق
[12] نامۀ امام رضا علیه السلام به جناب عبدالعظیم حسنی رحمت الله علیه، بحارالانوار، همان، ج 74، ص 230
[13] همان، ص 352
اولین کسی باشید که برای “دوام ذکر” دیدگاه میگذارید;