درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: زهد (8)
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و و اللعن الدائم علی اعدائهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین. اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
هرچقدر دوست داریم از یاران، یاوران و سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید. ان شاءالله خدای سبحان همه ی ما را جزء معلمین هدایت بشر قرار دهد در این روزی که به عنوان روز معلم نامگذاری شده، توفیق تعلیم، خوب یاد گرفتن و خوب یاد دادن را به ما بدهد و توفیق علم و عمل را که علم بدون عمل نباشد همه جزء کسانی باشیم که وجودمان از زمان خودمان عبور کند، ان شاءالله نتایج وجودیمان باقی بماند و در نسل های پی در پی الی یوم القیامه آثار وجودیمان به عنوان نظام تعلیمی باقی بماند هرچقدر دوست داریم این قدر وجودمان گسترده شود و جزء معلمان بشریت باشیم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنیم. همه عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
در محضر روایت معراجیه بودیم که فرازهایی از آن را تاکنون استفاده کردیم. در فصل سوم روایت که خدای سبحان چند نصیحت را به پیغمبر اکرم می فرمود در این فصل بودیم که فرمودند: «يا أحمدُ إن أحبَبتَ أن تكونَ أورَعَ الناسِ فازهَدْ في الدنيا و ارغَبْ في الآخِرَةِ ، فقالَ: يا إلهِي، كيفَ أزهَدُ في الدنيا؟ قالَ: خُذْ مِنَ الدنيا خِفّا مِنَ الطَّعامِ و الشَّرابِ و اللِّباسِ ، و لا تَدَّخِرْ لِغَدٍ و دم علی ذکری»[1]
این فراز را در محضرش بودیم که و ازهد فی الدنیا و ارغب فی الآخرة و بعد آن جا سؤال می کند کیف ازهد فی الدنیا؟ یک روایتی را می خواستیم جلسه گذشته بخوانیم که وقت تمام شد و نخواندیم و امروز یادمان هست و می خوانیم بعد وارد فصل و فراز بعدی می شویم. این روایت از نوف بکالی است. این روایت به طرق مختلفی آمده هم حبه عرنی هم نوف بکالی این روایت شریف را [نقل کرده]. اینها دو تا بودند. نیمه شب جلوی در دارالعماره امیرالمومنین علیه السلام می خوابیدند. ظاهرا از شرطة الخمیس حضرت بودند، آنجا مراقب بودند نگهبانی می دادند؛ لذا دارد که نوف بکالی گوید: «قال : رایت امیر المؤمنین [ع] ذات لیله. ذات لیلة نشان می دهد اینها شب های مختلفی بودند که یک شب دیدند که حضرت… و قد خرج من فراشه ، فنظر الی النجوم؛ وقتی از بستر بلند شدند و بیرون آمدند فقال: یا نوف ، ا راقد انت ام رامق؟[2] ای نوف (نوف دم در بود) خوابیدی یا بیداری؟ معلوم است نوف نشسته و ایستاده نبوده، بلکه دراز کشیده بوده. این سوال جا دارد. فقلت بل رامق امیرالمؤمنین. تا اینجا را نوف بیان می کند، اما چون مفصل این روایت را حبه نقل کرده، فلاح السائل سید بن طاووس این روایت را از قول حبه آورده است. ما از فراز حبه شروع می کنیم، بعد این قسمت را ادامه می دهیم. دوتا اسمشان هم دوست داشتنی باشد حبه عرنی و نوف بکالی.
«فلاح السائل عن حبّة العرني: بَينا أنَا و نَوفٌ نائِمَينِ في رَحَبَةِ المَسجِدِ؛ من و نوف هر دو جلوی آستانه مسجد خوابیده بودیم، إذ نَحنُ بِأَميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام في بَقِيَّةٍ مِنَ اللَّيلِ؛ قسمتی از شب که باقی مانده بود امیرالمومنین علیه السلام را دیدیم، واضِعا يَدَهُ عَلَى الحائِطِ که دستش را به دیوار گرفته دارد می آید؛ ممکن است بگوید شاید از تاریکی بوده، اما حالش دگرگون بوده (از قرینه بعدش می فهمیم)، شِبهَ الوالِهِ؛ مثل کسی که هیچ اختیاری از خود ندارد، واله یعنی شیدا. خیلی شیدا بود و حال عادی نداشت، وهُوَ يَقول: در حالی که در این حال حضرت آیه ای از سوره آل عمران را قرائت می کردند. (دوستان اگر رجوع کنند این آیه جزء آدابی است که کسی شب بیدار می شود، این آیه شریفه را داشته باشد در بیداری شب از آیه 190) «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ رَبَّنَا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ»[3] که این چند آیه مستحب هم هست و وارد هم شده و جزء دستورالعمل های اخلاقی هم هست که کسی که شب بیدار می شود، به آسمان نگاه کند، در حالی که به آسمان نگاه می کند، همین حالی که امیرالمومنین داشتند… جزء دستورالعمل های اخلاقی شده و جزء دستورالعمل سلوکی است که وارد شده. بعد آن جا دارد که: حضرت این آیه را می خواندند ثُمَّ جَعَلَ يَقرَأُ هذِهِ الآياتِ ، ويَمُرُّ شِبهَ الطّائِرِ عَقلُهُ؛ مثل کسی که عقل از سرش پریده باشد، این طور وقتی آیات را می خواند، حالش دگرگون بود. این تعبیری است که حبه عرنی از امیرالمومنین علیه السلام دارد که این قدر واله و شیدا و بی تاب بودند. فَقالَ در این حالت به من خطاب کرد که: أراقِدٌ أنتَ يا حَبَّةُ أم رامِقٌ ؟ خوابی یا بیدار؟ بعد من جواب دادم. قالَ: قُلتُ: رامِقٌ ، هذا أنتَ تَعمَلُ هذَا العَمَلَ ، فَكَيفَ نَحنُ؟ گفتم بیدارم، شما این حال را دارید، ما چطور بخوابیم؟ چه بکنیم؟ شما که وضعت معلوم است که این طور با شیدایی هستی ما چطور بخوابیم؟ ما چه کنیم؟ چه خوابی؟ قالَ : فَأَرخى عَينَيهِ فَبَكى؛ امیرالمومنین علیه السلام از دو چشمش اشک جاری شد، ثُمَّ قالَ لي : يا حَبَّةُ ، إنَّ للّهِ مَوقِفا ، و لَنا بَينَ يَدَيهِ مَوقِفٌ؛ خدا موقفی دارد که جایی است که بندگان را آنجا نگه می دارد و آنجا جمع می شوند، یک موقفی را خدا دارد و یک حالی را ما داریم در آن موقف. یعنی بندگان هم یک حالی دارند در آن موقف. در آن موقف ما هم جلوی روی خدای سبحان موقفی داریم. ببینید این حرف از امیرالمومنین علیه السلام است. لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ مِن أعمالِنا؛ در آن موقف هیچ چیزی از اعمال ما پنهان نیست. اگر آدم باور کند که یک جایی الان باشد که هیچ چیزی از اعمال ما آنجا مخفی نباشد، بسیار خطرناک است، گفتنش ساده است. چند نفر از ما حاضریم زندگی مان را بریزیم روی آب و بگوییم این است؟ همه اش را؛ جزء به جزئش را؛ هیچ چیزی را نخواهیم پنهان کنیم فکرمان، عملمان، کارمان، همه را در یک تاسی، یک سینی، طبقی بریزیم. حالا امروز بگویید بگذارند در اینترنت که بگویند ما همه ی زندگی این را فیلمش را به دست آوردیم، همه اش را، جزء به جزئش را، بگوییم من باکی ام نیست، عیبی ندارد. من که ترسی ندارم؛ چندتا از ما اینگونه هستیم؟ حالی که خدا (آن هم خدا، نه مردم…)؛ می فرماید در آن حالت لا یخفی علیه شیء من اعمالنا. بر خدا هیچ جزئی از اعمال ما مخفی نیست. همیشه این گونه است، اما در آن موقف بنده می بیند که هیچ چیزی از او بر خدا مخفی نیست. وگرنه لحظه به لحظه این گونه است، اما آن موقع با الان چه تفاوتی می کند؟ آن موقف به گونه ای است که بنده می یابد و می بیند که همه زندگی اش روی تاس است. همه اش پیش خدا برملا است؛ این را می بیند، چون قبلش ما غفلت داریم و حواسمان نیست؛ خدا می بیند و ما غافل هستیم و خجالت هم نمی کشیم، شرم هم نداریم، اما آنجایی که آدم ببیند که او مدام نعمت داده، مدام پوشانده، مدام به ما لطف کرده، او لحظه به لحظه به ما حیات داده، او لحظه به لحظه ما را سالم نگه داشته، بعد ما لحظه به لحظه خطا کردیم، لحظه به لحظه پشت کردیم، نعوذ بالله لگدپراکنی کردیم، بازیگری کردیم با خدا. آیت الله بهاءالدینی را خدا رحمت کند که می فرمود جلوی خدا بازیگری نکنیم، بازیگر یعنی نقش بازی می کند؛ واقعیتش نیست؛ ولی یک نقشی بازی می کند. به تعبیر ایشان پیش خدا دغلی نکنیم، یعنی چیزی بگوییم، ولی کار دیگری کنیم، این دو رویی و دغلی و نفاق و بازیگری است؛ مراقب باشیم. يا حَبَّةُ ، إنَّ اللّهَ أقرَبُ إلَيَّ وإلَيكَ مِن حَبلِ الوَريدِ؛ خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر است. این باورش بسیار واله و شیدایی می آورد که آدم ببیند معشوقه اش این قدر به او نزدیک است. ببیند آنکه همه چیز در دستش است، این قدر به او نزدیک است. يا حَبَّةُ ، إنَّهُ لَن يَحجُبَني ولا إيّاكَ عَنِ اللّهِ شَيءٌ؛ هیچ پرده ای بین من و خدا نیست. بین تو با خدا هیچ پرده ای نیست. اگر بین چشم ملائکه با ما ممکن است حجابی باشد، اگر بین چشم رسول خدا با ما به خاطر ستاریت حق حجابی بگذارند و همه چیز ما را نبینند…، اما بین ما و خدا هیچ حجابی نیست. تعبیر این است لَن يَحجُبَني و لا إيّاكَ (نه من نه تو) عَنِ اللّهِ شَيءٌ هیچ چیزی حاجب نیست؛ نه تاریکی، نه خلوت، نه گوشه گیری، نه در بسته، هیچ چیزی حاجب نیست. اینجا به نوف خطاب می کند. قالَ : ثُمَّ قالَ : أراقِدٌ أنتَ يا نَوفُ ؟ (بعد از اینکه با حبه صحبت فرمود به نوف خطاب می کنند) که تو خوابی یا بیدار؟ قالَ : لا يا أميرَ المُؤمِنينَ ، ما أنَا بِراقِدٍ. من هم نخوابیدم. ولَقَد أطَلتَ بُكائي هذِهِ اللَّيلَة؛َ نوف می گوید؛ امشب خیلی گریه کردم؛ چشمانم همین طور گریان بود. معلوم است که از جایش بلند نمی شده؛ اما منقلب بوده. رویش نمی شده. کانه منقلب بوده. فَقالَ : يا نَوفُ ، إن طالَ بُكاؤُكَ في هذَا اللَّيلِ مَخافَةً مِنَ اللّهِ عز و جل ، قَرَّت عَيناكَ غَدا بَينَ يَدَيِ اللّهِ عز و جل؛ اگر چشمانت از خوف خدا گریان شد، چشم گریان است از خوف خدا. همین ها را انسان بشنود و قطره ای از چشمش اشک بیاید. می گوید اگر حال انسان از خوف خدا این گونه باشد که ترسش باعث شود اشکش بیاید و باعث شود حالش منقلب شود، چشم تو آن روز گریان نیست و خنک است غَدا بَينَ يَدَيِ اللّهِ عز و جل. يا نَوفُ ، إنَّهُ لَيسَ مِن قَطرَةٍ قَطَرَت مِن عَينِ رَجُلٍ مِن خَشيَةِ اللّهِ… قطره اشکی که از خشیت خدا جاری شود، إلّا أطَفَأَت بِحارا مِنَ النّيرانِ؛ دریاهایی از آتش را خاموش می کند. این دریای آتش به نظر شما کجاست؟ در جان ما است. این قطره اشک از یک مبدئی نشات می گیرد که آن مبدا خوف از خدا است. می گوید این خوف از خدا که باعث شد قطره اشک بیاید همین خوف زنده شده و شما با این حالی که خوف را در وجودتان زنده کردید، زنده شدن خوف خاموش شدن دریای آتش است؛ این آتش آتش گناه، عصیان و مخالفت با خدا است. آن آتش مخالفت با این قطره اشک جلویش گرفته می شود؛ لذا انسان باید حتما اوقاتی داشته باشد که در آن اوقات حالش این باشد که از ترس و یاد و ارتباط با خدا… نه مثل امیرالمومنین که فَأَرخى عَينَيهِ فَبَكى اشکش همین طوری جاری بود؛ ما نمی توانیم، بلد نیستیم. نمی فهمیم هم. شعورش را هم نداریم که اینگونه باشیم، اما نگاه کنیم ببینیم که امیرالمومنین علیه السلام که این قدر می ترسید و این قدر حالش منقلب بود، ما نباید یک قطره اشکی از چشممان جاری شود؟ که لایخفی علیه شیء لن یحجبنی و لا ایاک شیء. از من و تو هیچ چیزی با خدا محجوب نداریم. همه چیز را می بیند. علم او بر همه چیز [سیطره دارد]. ﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ …﴾[4]، ﴿أَنَّ ٱللَّهَ يَحُولُ بَيۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ﴾[5]. اگر این باور را بکنیم که در این روایت می فرماید، حال انسان بسیار منقلب می شود.
بعد می گوید یک قطره اشک دریاهای آتش را خاموش می کند. اینگونه نیست که یک قطره آتش نشانی کند نسبت به این دریاها، بلکه این یک قطره اشک از یک مبدئی در آمده که آن مبدا خوف از خدا است. آن اثرگذار است. آتش ها حال عصیان و معصیت و تعصی و جدا شدن و غفلت است. اینکه آمد، آن ها می رود. آن ها چون دریا است، مبدئیت دارد، عصیان خودش دریا و بابی است که وقتی باز می شود دریاها از آتش است، آن وقت اگر آتش ترس از خدا در وجود انسان جا گرفت، این آتش و سوختن درونی مانع آن سوختن می شود. اگر انسان می خواهد جلوی آتش را بگیرد باید یک چیزی باشد که قدرت داشته باشد، می گوید این اشک یک سوختن است. حال این اشک یک سوختن است این سوختن که آمد مانع آن سوختن می شود. این مبدئیتی که این سوختن از آن نشات گرفت لذا جایی برویم و کاری کنیم و جلسه و کاری و دعایی، حالی ارتباطی با خدایی، بعد نماز و قرآن و هر چیزی باشد که انسان آنجا یاد خدا بیفتد. حال ارتباط با خدا پیدا کند، در این حالت قطره اشکی از چشمش جاری شود، حتی در برخی روایات دارد که اگر این قطره اشک مانند بال پشه ای باشد، همین که این حال و این ارخی عینیه، تحریک درونی و حال انقلاب روحی ایجاد شده باشد، همین آن را مبدئیت را فعلیت می دهد؛ لذا این یک قطره اشک اثر می گذارد دنبالش می فرماید يا نَوفُ ، إنَّهُ لَيسَ مِن رَجُلٍ أعظَمَ مَنزِلَةً عِندَ اللّهِ مِن رَجُلٍ بَكى مِن خَشيَةِ اللّه و احب فی الله؛ کسی پیش خدا ارزشمندتر نیست از کسی که در راه خدا ترس از خدا پیدا کند. ما همه غفلت هایمان مال نترسی از خدا است. اگر انسان ترس از خدا پیدا کند و این نترسی کنار برود، انسان مطیع و تابع می شود، چون بی باک شدیم…
من یادم نمی رود جوان بودیم، فکر می کردیم اصلاح شدنمان امکان پذیر است. شدنی است؛ ولی ما نـ… یک بار رفتم خدمت آیت الله بهجت، درس تمام شد همه رفتند. ایشان داشت می رفت من رفتم گفتم، آقاجان یک تشری به ما بزنید توجهمان جلب شود، خیلی بی باک شدیم. ایشان رفتند یک هدیه ای آوردند دادند، بعد فرمودند اگر انسان در میدان جنگی از همه طرف محاصره شده باشد؛ مثل کسی که در دره ای است و کوه ها اطرافش و دشمن در این کوه ها کمین کرده و او در این دره در دید دشمن است. آن زمان ها در دفاع مقدس این گونه پیش می آمد؛ به خصوص جریان کردستان که بعضی نیروها یکدفعه گیر می کردند. آن ها کمین داشتند، آن ها می دیدند با این تفنگ های قناسه که دوربین داشت از اطراف می دیدند، ولی این نیرو در این دره می رود تحت نگاه آن ها ذره ای عقب و جلو شدند می دیدید با دقت می زدند. ایشان می فرمود اگر کسی در این حالتی گیر کند، چطور قدم بر می دارد؟ بی باک و غافلانه و سر به هوا قدم بر می دارد و راه می افتد؟ من یادم است چنین جایی گیر افتاده بودیم، طولانی شد و ساعت ها شد طول کشیده بود و نیروها خسته شده بودند. یک جایی بود فقط آنجا در پناه بود یک ذره می آمدیم این طرف… یک فرمانده ای داشتیم هیکلش درشت بود و به او رضا چیفته می گفتند؛ چیفته تانک است. بعد در پایش یک غده بزرگی بود و قرار بود عمل کند. او برای اینکه بچه ها خسته نشوند، پایش را بالا می گرفت اینها تیر می زدند، همین قدر که پا از آن ناحیه زمین می آمد بالا این ها تیر می زدند. این صدای سفیر و سوت تیر که رد می شد باعث می شد ساعتها [نامفهوم24:22]. یا یک کلاه رو چوب می گذاشت و می آورد بالا اینها می زدند. اما یک سری تحمل نکردند یک درخت زالزالک بود در تپه های کردستان درخت زالزالک هست. زالزالک هم داشت. شما حساب کنید چند ساعت این جا چیزی هم نباشد و آن درخت هم چشمک بزند. مثلا یکی دو ساعت می گذشت بعضیها خبری نمیشد. می گفتند خب دیگر خبری نیست. یواش یواش می رفتند یکی – دو تا از این زالزارک ها بخورند، بعد یک دفعه می دیدی تیر آمد… دو – سه نفر سر زالزالک مجروح شدند و اینها را سر جایشان کشیدند.
حالا اگر انسان در چنین میدان تیری در محاصره قرار بگیرد، چطور قدم بر می دارد؟ بداند یک ذره پا را این طرف بگذاری می زنند، چقدر باید دقت کند تا یک قدم برود، بعد می فرماید، مگر قرآن ندارد شیطان وعده کرده و قسم خورده که ﴿لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ١٧﴾[6]؛ از جلو، پشت، راست، چپ به اینها حمله خواهم کرد، بر اینها وارد خواهم شد؛ آن هم نه فقط جوانمردانه از رو به رو بیاید، بلکه از پشت سر می آید، تزیین می کند، به اسم دوست می آید، این نگاهی که اینجا امیرالمومنین علیه السلام می فرماید، اگر خشیت از خدا باشد، حال تواضع و خضوع باعث می شود مطیع باشد، بی باک و غافل نباشد؛ لذا سعی کنیم مجلس خشیت خدا داشته باشیم و بعضی مجالس خشیت خدا باشد. این صحیفه های پانزده گانه خمس عشر را که در مفاتیح هم هست، خواندنش بسیار خوب است.
خدا جعفرآقای مجتهدی را رحمت کند وقتی یک طلبه بر ایشان وارد می شد، یکی از عاداتش این بود که دعای مناجات العارفین را برایش بخوانند. فکر کنم مناجات 12 مناجات خمس عشر است و بسیار زیبا است، بعد برای ایشان می خواندند به پهنای صورتش اشک می ریخت. اگر این مناجات ها را گاهی داشته باشیم، اگر امکان داشته باشد بعد از نماز صبحش، یک وقتی، گاهی این خشیت خدا در وجود انسان زنده بماند، آب سرد روی خشیت خدا نریزیم. غفلت این را احاطه نکند حال و مجلس خشیت داشته باشیم. این مجلس خشیت بسیار مهم است؛ لذا این مجالس خشیت از خدا که دنبالش اشکی باشد… حالا اگر جایی کسی بخواند انسان آنجا هم گریه ای داشته باشد، آن هم بسیار خوب است لزوما خلوت نمی خواهد گاهی صدای کسی که با حال می خواند و نغمه رخیمه انسان را زودتر منقلب می کند. این هم خوب است.
دنبال روایت می فرماید: یا نوف انه من أَحَبَّ فِي اللّهِ لم یستاثر علی محبیه؛ دیگر کسی را بر خدا جلو نمی اندازد. کسی که حبش برای خدا باشد، همه چیز را مرتبطا با خدا دوست دارد. هیچ بی ارتباط با خدا را دوست ندارد. بر محبت خدا چیزی را بر نمی گزیند و من أَبغَضَ فِي اللّهِ لم ینل مبغضیه خیرا؛ اگر کسی در راه خدا بغض داشته باشد، همه خیرات را محقق می کند، هیچ چیز را از دست نمی دهد. هیچ چیز از خوبی ها او فوت نمی شود چون بغض در راه خدا برای او مبدا می شود که خود را در راه خدا قوی کند. هرچه بغض انسان در راه خدا بیشتر باشد، محبتش در راه خدا بیشتر می شود. این دو با هم نسبت مستقیم دارند. محبت زیاد می خواهد، بغض زیاد است. بغضی که در راه خدا باشد، محبت در راه خدا را به دنبالش می آورد، عند ذلك استكملتم حقائق الایمان. ثم وعظهما و ذكرهما و قال فی اواخره.[7] بعدش اینها را موعظه کرد.
در این روایت و در شرح حدیث اسرا آمده می فرماید (که به باب ما هم مربوط است): «فقلت : بل رامق ، قال : یا نوف ، طوبی للزاهدین فی الدنیا؛ خوشا به حال کسانی که به دنیا بی رغبت هستند. بی رغبت را معنا کردیم. دو جلسه روی آن وقت گذاشتیم. نه به این معنا که دنیا را کنار گذاشتند و رفتند در کوه زندگی کنند، یعنی در دنیا مشغول هستند، زندگی می کنند، اما دنیا را مستقل نمی بینند. زهد در دنیا یعنی استقلالی ندیدن، یعنی هر چیزی اینها را یاد خدا می اندازد؛ زن، بچه، پدر، مادر، شغل، خوردن، خوابیدن همه را مرتبط می بیند. می گوید اگر همه این ها را این گونه دیدی همه اش خدا است؛ آخرت است روایت می فرماید همه اش آخرت است. کسی پیش حضرت آمد گفت، اقا من همه اش در دنیا هستم! حضرت فرمود، مگر چه کار می کنی؟ گفت، دارم پول در می آورم، حضرت سوال کرد، پول را در می آوری چه کار می کنی؟ گفت، خرج زن و بچه ام می کنم. حضرت فرمود اینها که دنیا نیست، آخرت است. منتهی غفلتش دنیا است؛ لذا دنبالش می فرماید: الراغبین فی الاخره اولئک قوم اتخذوا الارض بساطا این گونه نیست که دنبال تشریفات باشند؛ تشریفات در هر صورت بد است. به خصوص در آن دوره و بساط آن دروه حالا مبلمان و… نبود ولی بالاخره صندلی و… که بوده، آن دوره هم برای خودش تشریفاتی داشته، فرش ها و چیزهای زربافتی بوده و …، اما می فرماید قوم اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا؛ فرششان زمین است و خاک زمین برای اینها بستر است و و ماءها طیبا عطر و شراب خوشگوارشان آب است. آب را که می خورند، انگار بهترین شراب است که دیگران می خورند، با همین آب مکیف هستند، و القرآن شعارا؛ با قرآن آن قدر محشور هستند که قرآن مانند لباس زیر که به تنشان چسبیده و از آن ها جدا نمی شود، اصلا امکان ندارد در بیاورند؛ آدم وقتی می رود خانه لباس رو را در می آورد، اما لباس زیر همیشه با آدم همراه است، قرآن همیشه با اینها همراه است، همیشه در دسترس اینها است. این انس با قرآن بسیار عظیم است. خشیت خدا با انس با قرآن. و الدعاء دثارا؛ لباس رویشان هم دعا است، یعنی هر جا هم می توانند اهل دعا هستند، اما لباس زیر قرآن است و لباس رو دعا است، ثم قرضوا الدنیا قرضا علی منهاج المسیح علیه السلام[8]؛ این دیگر اوج مساله است که دنیا را از خود برانده اند. قراض کردن و بریدن. می گوید، عیسی نه سقفی به پا کرد، نه جایی داشت؛ از این شهر به آن شهر سیار بود. این دیگر خیلی اوج مساله است. این توان همه نیست، بلکه برای عده ای خاص است. یک شب عیسی علیه السلام دراز کشیده و خوابیده، شیطان آمده سراغش. می گوید دیگر از من چه می خواهی؟ من چیزی از آنچه که سرمایه تو است که برای خودم بر نداشتم. شیطان گفت یک خشت یا آجری را که زیر سرت گذاشتی، آن هم مال من است. آن هم انداخت و گفت آن را هم نمی خواهم. ببینید ما برایمان اگر پر قو نباشد، الان خوابمان نمی رود. حالا ما نمی گوییم اینها را کنار بگذارید و بر روی خواب بخوابید که انگشت نما شوید، اما دنبال تشریفات نباشید، از آنچه هست، کمی کم کنیم. از آنچه می توانیم، قدری انجام ندهیم، می توانیم یک چیزهای دیگری هم داشته باشیم؛ اختیارا نخواهیم، نه اینکه نداریم و نمی کنیم. آن جا که نداریم و نمی کنیم که مهم نیست، بلکه آن جایی که داریم و می توانیم و می شود، انسان یک قدری کم کند؛ بگوید من می توانم این کار را کنم، اما نمی کنم، می توانم این لباس را بخرم، اما نمی خرم، می توانم کمی تجملی تر کنم، نمی کنم. می گوید لااقل اختیارا جلو نروید و کمی هم کم کنید. اگر این گونه شد این خودش تقوای الهی است که ان شاء الله کم کم به نتیجه بالاتر هم می رسد.
این روایت شریف را در محضرش بودیم، فکر کنم باب بعدی را فقط از باب تیمن و تبرکش می گوییم که ادامه همان است که می فرماید، قال خذ من الدنیا کفافا؛ به اندازه کفایت که ضرورت دارد من الطعام و الشراب و اللباس؛ به اندازه کفایت که ضرورت دارد و لا تدخر شیئا لغد و دم علی ذکری؛ اگر این کار را کردید، دوام بر ذکر دنبال این می آید، چون هرچه انسان به این می پردازد، از ذکر و توجه به خدا غافل می شود. هرچه روی بگرداند، نه اینکه نداشته باشد، بلکه تعلق ندارد. دارد، اما نمی خواهد حالا تجمل به کار ببرد. اگر لباسش هنوز سالم است، کنار نمی گذارد بگوید من لباس نوتر می خرم. تجمل به معنای جمال داشتن خوب است، اما تجمل به معنای اظهار جمال خوب نیست که انسان بخواهد هی جلوه گری کند و مانور تجمل دهد. حالا مانور تجمل برای هر کسی یک جور است یک پسر پولدار ممکن است ماشین پورشه سوار شود و در خیابان ویراژ دهد، دیگری این قدر از او نمی آید و جور دیگری ویراژ می دهد. ویراژ دادن ها مختلف است. یکی هم ممکن است با دوچرخه ویراژ دهد، آن هم می شود با دوچرخه ویراژ داد.
خدا حضرت آیت الله خوشوقت را رحمت کند ایشان می فرمود، ما گاهی لباس نو می پوشیم یکدفعه حال و احساس دیگری به ما دست می دهد یعنی ما این قدر ضعیف هستیم؛ لذا اگر انسان در پوشش و خوراک و زندگی اش مراقب باشد از آن حدی که می تواند، اختیارا در حدی که می تواند کم کند، اختیارا وقتی که می تواند کم کند یا اگر ندارد، طلب نکند و نگوید می خواهم. همین طلب نکردن و نخواستن هم در مرتبه طلب یک مرتبه از کمال است که بگوید من به همین راضی هستم و روایات بابش در این مسئله زیاد است. ان شاء الله در محضرش هستیم.
ان شاءالله خدای سبحان کمکمان کند که برای ما غفلت عارض نشود. ان شاءالله در محضر دوستان برای توسل هستیم، تا تشریف می آورند از توسلات دوستان بهره مند شویم، ان شاءالله خشیت خدا را برای خودمان امری قرار دهیم و برایش برنامه بریزیم که گاهی برای خدا گریه کنیم. وقتی برای خدا گریه می کنیم در واقع برای خودمان گریه کنیم. احساس کنیم خدا بالاسر و ناظر ما است و کارهای ما را دیده است خجالت بکشیم و گریه کنیم که خدایا ما چقدر بی حیا هستیم که جلوی چشم ناظر بصیر تو این طور بی حیایی کردیم، چطور جبران کنیم. ان شاءالله خدا ما را به خصوص پیش خودش باحیا قرار دهد. هر چقدر دوست داریم خشیتمان بیشتر شود، تا برای توسل تشریف می آورند، صلوات بلند مرحمت کنید.
[1] . الوافي ، ج۲۶، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۲۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۸، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۹۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۳۸۱
[2] . بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۲۷۶، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۱۹، نهج البلاغة ، ج۱، ص۴۸۶، خصائص الأئمة علیهم السلام ، ج۱، ص۹۷
[7] . فلاح السائل ، ج۱، ص۲۶۶، بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۲۲، مستدرك الوسائل ، ج۵، ص۲۰۹، مستدرك الوسائل ، ج۱۱، ص۲۳۶،، بحار الأنوار ، ج۸۴، ص۲۰۱
[8] . بحار الأنوار ، ج۴۱، ص۱۶، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۱۲، عیون الحکم ، ج۱، ص۳۱۵، الخصال ، ج۱، ص۳۳۷، بحار الأنوار ، ج۶۶، ص۲۷۵، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۳۹۹، ، غرر الحکم ، ج۱، ص۴۳۷
اولین کسی باشید که برای “شرح حدیث معراج (32)” دیدگاه میگذارید;