درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: «شرح حدیث معراج»
فصل: زهد (6)
موضوعات مطرح شده: 6:35 جهاد چه زمانی کامل میشود؟
8:51 اخوت بیشتر، ولایت با امام است
12:12 محبوب خدا شدن یعنی آماده ظهور شدن
13:57 صلوات نماد درون انسان
14:44 برای ورع داشتن باید چه کنیم؟
15:27 راه خروج از دنیا و ورود به آخرت چیست؟
16:40 زهد به چه معناست؟
34:00 غلبه بدن را باید از بین برد
45:40 بهشت قیمت بدن انسان است
کلیپ های تصویری
متن جلسه
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و و اللعن الدائم علی اعدائهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
ان شاءالله از یاران، یاوران و سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید. هر چقدر عشق و علاقه داریم توفیق زیارت ائمه بقیع علیهم السلام و بقیه مشاهد در دنیا پیدا کنیم و از کسانی باشیم که با معرفت قبور ائمه علیهم السلام را زیارت کنیم و محتاج شفاعتشان در آخرت هستیم، صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. همه عشق و علاقهمان را به حضرت زهرا سلام الله علیها را با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
ابتدا یک نکته ای را عرض کنیم. الحمدلله رب العالمین که خدای سبحان این عزت و این توفیق را زمانی به ما داد که ما در آن زمان بودیم و دیدیم که این ذلت اسرائیل صهیونیست را خدای سبحان به دست ما در این مرتبه محقق کرد و این یک توفیق است و شاکریم بر این نعمت خدای سبحان و اگر بخواهیم عرض کنیم که چه کنیم در رابطه با شکر این نعمت بیانی که می توانیم داشته باشیم با این نگاه که خدای قتال را برای تثبیت جمع مومنین جعل کرده است، یعنی جمع مومنان برای اینکه وحدت و ثبات پیدا کند، خدای سبحان قتال را جایز کرد برای تثبیت؛ همچنان که بدن انسان در مقابل ویروس و میکروب وقتی قد علم می کند و می ایستد و سیستم وجودی ما در رابطه با مقابله با میکروب ها اینقدر قوی است، به خاطر حفظ وحدت این بدن و جان است، پس آن جعل قتال علت اصلی اش برای این وحدت و سلامت جامعه است؛ پس اگر بخواهیم شاکر باشیم، باید علت را پیدا کنیم. چه کنیم که در مقابل این حقیقتی که محقق شد، ما وظیفه مان را درست انجام دهیم تا شاکریت صدق کند. شاکریتش به این است که مثلا اگر جمع مومنان در رتبه دو وحدت با هم بودند، به رتبه سه و چهار برسند. یک قدمی در راستای وحدت جمع مومنان برداشته شود. حالا این قدم از هر جمع کوچکی از درون هر خانواده ای می تواند شروع شود تا به نظام اجتماعی و جامعه مسلمین کشیده شود که باور به اینکه قتال در صورتی جایز می شود که وحدت و جمع مومنین به خطر می افتد، برای حفظ این وحدت لازم است قتال محقق شود؛ پس اگر خدا اذن قتال می دهد که ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِيرٌ٣٩﴾[1] که اگر ظلم و تعدی محقق شد، اذن در قتال داده می شود، با این نگاه اثر قتال باید این باشد تحکیم روابط درونی را به دنبال داشته باشد اگر اثر قتال قدمی در راستای تحکیم درونی مومنان بر نداشت، شاکریت نسبت به او محقق نشده و اگر شاکریت محقق نشود، ﴿لَئِن شَكَرۡتُمۡ لَأَزِيدَنَّكُمۡۖ وَلَئِن كَفَرۡتُمۡ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٞ٧﴾[2] که اگر خدای ناخواسته شاکریت محقق نشود و کوتاهی در شاکریت باشد، شکر نعمت نعمتت افزون کند/ کفر نعمت از کفت بیرون کند، ما اگر با این نگاه به مساله نگاه کنیم فقط سوت و کف زدن نباید نتیجه اش باشد. این هم خوب است که انسان خوشحال شده، دل مومنان خرسند شده، انتقام بسیاری از اولیای الهی را از اعدای دین گرفتیم. اینها همه خوب است، اما آن نعمت عالی این است که انسان در قبال این حرکتی که محقق شده و ثمره خون شهیدان بسیاری بوده که ما به توفیق این مساله رسیدیم که در این دوره بتوانیم هم با نظام ایمانی هم با پیشرفت فیزیکی که داشتیم، قدرت نمایی داشته باشیم و خدای سبحان هم این قدرت نمایی را تکمیل کرد، انفاذ و تنفیذ کرد، به ما اجازه داد که این کار را بکنیم، مانع برایش ایجاد نکرد، او را رشد داد و ان شاءالله اگر این شاکریت محقق شود، نتیجه هم عالی تر می شود، یعنی شکر نعمت نعمتت افزون کند، اثر این کار به این بستگی دارد که ما وظیفه مان را در قبال وحدت جامعه ایرانی آیا قدمی بر می داریم برای حفظ وحدت والاتر یا نه. اگر قدمی برداشتیم، آن موقع این شکر نعمت است؛ پس جعل جهاد به تبع وحدت جامعه است؛ برای تاکید این وحدت است و اگر جهاد جعل شد، اما وحدت جامعه موکد نشد، معلوم می شود که او به غایتش نرسیده و اگر به نتیجه ظاهری هم رسید، مانند کف روی آبی می ماند که بعد از مدتی فروکش می کند و تمام می شود.
خدا آقای بهاءالدینی را رحمت کند ایشان می فرمود، ما خودمان دیدیم، یک زمانی در قم دو متر برف آمد شاید الان تصورش برای ما ممکن نباشد و این پله های فیضیه که به حرم راه دارد و از فیضیه به حرم می رود (ارتفاع این پله ها دو متر بود الان تعمیر هم کرده اند، آن موقع این پله ها بود منتهی تعمیر نشده اش)، ایشان می گفت این ارتفاع پله ها پر شد یعنی از سطح فیضیه تا بالای این برف آمد و کشاورزان بسیار خوشحال شدند که عجب برفی آمد و نانمان در روغن است، بعد گفت فردا بادی آمد و همه این برف ها را از قم برد، کجا برد و چه شد نمی دانیم. برف به این سنگینی و زیادی تمام شد چیزی از آن باقی نماند. می شود عملی به ظاهر اولی اش بسیار عظیم باشد، اما اگر مقام شاکریت ایجاد نشود، اثری از آن باقی نماند؛ لذا این کار دنباله دارد و تمام شده نیست.
هر کسی تکلیفی دارد. حالا این تکلیف از درون خانه شروع می شود که روابط بین زن و شوهر یک قدم در تحکیمش برداشته شود. این هم یک قدم است هر قدمی در جامعه برای وحدت بین مومنان که حتی توی خانه را شامل می شود، یک قدم در راستای … بگوید خدایا من به خاطر آن نعمت یک قدم بالاتر بر می دارم. در جمع مومنان مدرسه، دانشگاه، محیط کار است یک قدم در جهت ارتباط بیشتر برداشته شود که مومنان به هم نزدیک تر شوند و دل هایشان به هم وابسته تر شود ارتباط و پیوستگی و اخوت بین مومنین بیشتر شود که اگر اخوت بین مومنان بیشتر شد، نتیجه اش ولایت با امام می شود که نتیجه هر قدم راسخی بین مومنین نزدیک شدن به امام است که ذلک قربة الی[3]. امام رضا علیه السلام می فرمایند، اگر ارتباط و رفت و آمد بیشتری با هم پیدا کردید، این رفتار و آمد شما و دیدار شما با هم قربة الی؛ نزدیک شدن به من است؛ پس با این نگاها که می خواهیم حاکمیت امام در جامعه قوی تر شود، رفت و آمد و ارتباط بین مومنین را به شکرانه این عملی که محقق شده که اذن در این بوده که ما پاسخ دهیم و جهاد داشته باشیم برای اینکه این ریشه دار شود، بماند، از این هم اثرگذارتر شود، رعبش در دل دشمنان آنچنان بیفتد که دیگر هوس تعدی به این مملکت الهی را نداشته باشند، نصر به رعب در آن محقق شود بیش از آنچه که تا به حال بوده لازمه اش شکری است که باید از جانب ما محقق شود تا آن نتیجه تثبیت شود یا بالاتر شود این را به عنوان ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلَّذِينَ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِهِۦ صَفّٗا كَأَنَّهُم بُنۡيَٰنٞ مَّرۡصُوصٞ٤﴾[4]؛ خدا دوست می دارد کسانی که در راهش قتال می کنند، کنار هم (فی سبیله صفا) این کنار هم بودنش کانهم بنیان مرصوص که آن جهاد برای این بنیان مرصوص شدن است که اگر ما بنیان مرصوص شویم، صف در کنار هم شویم، بنیان مرصوص شویم، این می شود یحب الذین یقاتلون می شود. اینطوری قتال را خدا دوست دارد که نتیجه آن قتال صفا کانهم بنیان مرصوص شده باشد. هر قدمی که در این کشور برداشته شود که توطئه دشمن درون ما خنثی تر شود؛ یک کلامی در این مورد گفته شود، یک ریالی در این رابطه خرج شود، یک قدمی برداشته شود، در راستای ان الله یحب الذین؛ خدا دوست می دارد کسانی که يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ؛ غیر قابل نفوذ کنند بنیان مرصوص یعنی بنیانی که غیر قابل نفوذ باشد. خب این مراتب دارد هرچه مرتبه این بالاتر برود، بیشتر محبوب خدا می شود و محبوب خدا بودن فقط این نیست که به خدا بگوید من دوستت دارم؛ دوست داشتن یعنی توافق اسباب، دوست داشتن یعنی جلو رفتن کارها، دوست داشتن یعنی همه شرایطی که برای رشد و زمینه سازی ظهور لازم است محقق شدن، محبوب خدا شدن یعنی آماده ظهور شدن؛ پس اگر ما قدممان را بر نداریم، نعوذ بالله نعمت کفران شده و کفران نعمت از دست دادن نعمت است. هر کس باید قدم فردی و اجتماعی اش را در این رابطه از درون خانه و روابط درونی تا بیرونی قدم ها بردارد تا ان شاءالله تثبیت باشد. یک صلوات بفرستید.
این صلوات معلوم می شود از حال رفته اید، یعنی جهادی نبود، ِانَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ.. نبود یا عزم بر اینکه کاری بخواهیم کنیم نبود. یک موقع است آدم عزم می کند کاری را بکند، می گوید حرف زدیم، تصمیم گرفتیم اولوالعزم و صاحب عزم شدیم، اما یک موقع آدم حرفی را می زند بعد طرف می گوید این هم دلش خوش است چه چیزهایی می گوید بعد می گوید صلوات بفرستید، یک صلوات از حال رفته می فرستد، اما شما یک صلوات صاحب عزم بفرستیم.
این صلوات البته ایجاد مقتضی برای عزم و تحقق و رفع مانع می کند این باور ایجاد می شود؛ لذا صلوات نماد تصمیم درون انسان است. نماد انسان است که چهکار می خواهد کند. حواسمان باشد که لااقل حفظ ظاهر کنیم. در محضر فصل ثالث این شرح حدیث معراج بودیم که در این فرازش که دو بار تا حالا در این ایام گذشته که قبل ماه مبارک رمضان بوده خواستیم شروع کنیم اما چون به مناسبت ها کشیده شده بود، نشد.
روایت می فرماید خطاب خدای سبحان به پیغمبر اکرمش است که: «يا أحمدُ إن أحبَبتَ أن تكونَ أورَعَ الناسِ فازهَدْ في الدنيا و ارغَبْ في الآخِرَةِ»[5]؛ اگر می خواهی اورع الناس باشی؛ باتقوا و با ورع ترین مردم باشی، دو کار انجام بده، یکی اینکه فازهَدْ في الدنيا و دیگری و ارغَبْ في الآخِرَةِ. فازهَدْ في الدنيا را هم مقدم بر و ارغَبْ في الآخِرَةِ قرار داده است. ما در قرآن کریم داریم ﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلنَّشۡأَةَ ٱلۡأُولَىٰ فَلَوۡلَا تَذَكَّرُونَ٦٢﴾[6]؛ شما دنیا را شناختید؛ پس چرا متذکر نمی شوید؟ یعنی به تعبیری که مرحوم آخوند ملاصدرا در تفسیر قرآن دارد می فرماید، و لقد علمتم النشاة الاولی یعنی راه خروج از دنیا شناخت دنیا است و راه ورود به آخرت هم شناخت دنیا است. «وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى شما نشئه اولی را شناختید، فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ؛ پس چرا حرکت نمی کنید؟ حرکت کردن دو وجهه دارد؛ یکی خروج از دنیا و یکی ورود به آخرت است. می گوید، کسی که دنیا را شناخت و حقیقت دنیا برایش آشکار شد، دو کار از او بر می آید یکی اینکه می داند دنیا جای او نیست، دوم می داند آخرت جایگاه او است، اما اینکه دنیا جای او نیست به چه معنا است؟ یعنی نخورد، نیاشامد، زندگی نکند، نیاشامد، لذت نبرد؟ نه به هیچ وجه این نیست مگر نمی فرماید دنیا متجر اولیای خدا و تجارتخانه است؟ اگر می فرماید از اینجا فازهَدْ في الدنيا و ارغَبْ في الآخِرَةِ زهد در دنیا را قبلا معنا کردیم، اما دوباره یاد آوری می کنم که مرحوم آقای پهلوانی ره در کتاب سر الاسراء سه معنا کردند ؛گفتند یک موقع زهد این باشد که آدم بخیل در مصرف است؛ دارد نمی خورد، دارد، استفاده نیم کند، حفظش کرده در گنجه و صندوق گذاشته، نگاهش می کند، دوست دارد، اما خرجش را نه؛ لذا می بینید که زن و بچه و اطرافیانش را شکنجه می دهد، اما این باید آنجا باشد که ذخایرش باشد تا لذت عظیم ببر؛ خب این که زهد نیست، این استفاده نکردن زهد از دنیا برای دنیا است، یعنی از دنیا زهد پیدا کرد للدنیا؛ به خاطر خود دنیا. یک زهد این است وقتی انسان می خواهد دنبال چیزی برود می گوید خدایا من به قدر کفاف می خواهد، چون از بیشترش می ترسم. حال حساب آن را ندارم، همچنین اگر داشته باشم، می ترسم که این داشته ها من را به طرف خودش بکشد. جرات و جسارت داشتن را ندارم.
این دو نگاه که با هم عرض کردم، عیبی ندارد، اما نگاه متعالی نیست. این هم یک نگاه است که انسان بگوید خدایا من به خاطر اینکه جرات ندارم مال دنیا را داشته باشم و ظرفیتش را در خود نمی بینم، دنبال آن نمی روم؛ به قدر کفافم می خواهم، بیشتر بروم می ترسم ساقط شود یا اینکه از حساب می ترسم که هر کسی آنجا داراتر است، حسابش سنگین تر است، نمی خواهم. این مربوط به سطح متوسط است. عیبی ندارد، زهد از دنیا هست، اما در عین حال این زهد متعالی عالی که در این روایات می خواهیم عرض کنیم نیست. زهد مرتبه سوم که ایشان می فرماید (زهد اول زهد للدنیا بود؛ برای دنیا، زهد دوم من الدنیا بود که ایشان توضیحش را داد)، زهد سوم زهد فی الدنیا است. زهد فی الدنیا می فرماید من در دنیا باشم، در متن کامل دنیا هم باشم، اما به دنیا وابسه نباشم، نه اینکه در دنیا نباشم، نه اینکه نداشته باشم؛ لذا عرض کردیم امام صادق علیه السلام به کسی پیشش آمد از او پرسید چه کار می کنی؟ گفت من فلان تجارت را دارم، فرمود، چرا نمی روی همه انحصار واردات این کالا را به عهده بگیری؟ از تو که بر می آید چرا نمی کنی؟ یعنی این منافات با زهد ندارد. حالا سومی این است که در وجودش، نگاهش، توجهش، حالش به گونه ای است که می بیند وجهه باقی عالم را وجهه مرتبط عالم را در وجهه فانی می بیند، یعنی اینگونه نیست که فقط وجهه فانی را ببیند، یعنی آنچه می فرماید: ﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُ﴾[7]، این در عالم چه را می بیند؟ وجه را می بیند. اگر یک کسی عاشق چیزی باشد، و آن کثرت و معشوق را متجلی ببیند، خوشحال می شود یا معشوقش را غائب ببیند؟ معشوق متجلی بیشتر لذت دارد یا معشوق غائب، البته معشوق متجلی لذت دارد هرچند معشوق غائب هم برای آن ها که اهلش هستند می فهمند آن هم یک جور التذاذ است… می گفت طرف آمد رویش زرد و رنگ پریده و از حال رفته داشت (ازش جامی این را شعر را گفته است، من حفظ نیستم، همین مضمونش را می گویم اهل ذوق شعرش را ببینند)، بعد فردی به او گفت، مگر تو عاشق هستی؟ معشوقت در کنارت است یا جدایی؟ نه مثل شیر و شکر در هم آمیخته هستیم و به هم نزدیک هستیم؛ گفت پس این حال زار تو چه هست؟ گفت معلوم است تو عاشق نشدی. این تعبیر بسیار سنگینی است می گوید در فراق نیست جز امید وصال. اگر فراق باشد، همه اش امید وصال است و امید وصال انسان را حرکت می دهد، اما نیست در قرب جز بیم زوال، اما وقتی آدم در محضر معشوقش است، ترس از اینکه از دست بدهد، تمام شود کشنده است که این ترس از دست دادن و بیم زوال… آدم وقتی محضر خدای سبحان و امام زمان عج است، بیم زوال دارد که نکند کاری از من صورت بگیرد، اینجا مراقبت بسیار شدیدتر است، اما آنجایی که فراق است در فراق همه امید وصال است.
گفتمش یار به تو نزدیک است* یا چو شب روزت از او تاریک است * گفت در خانه ی اویم همه عمر * خاک کاشانه اویم همه عمر * گفتمش یک دل و یک روست به تو * یا ستمکار و جفاجوست به تو (حالا اگر پیش هم هستند هم ممکن است معشوق ناسازگار باشد برای همین پرسید که سازگار یا ناسازگار است؟) گفت هستیم به هر شام و سحر *به هم آمیخته چون شیر و شکر * محنت قرب ز بعد افزون است *جگر از هیبت قربم خون است * هست در قرب همه بیم زوال * نیست در بعد جز امید وصال. بسیار زیبا است. این را عرض می کردیم که با این نگاه در محضر معشوق بودن بسیار زیبایی دارد و حال ایجاد می کند. اگر در عالم طوری قرار بگیرد؛ به تعبییری که حافظ می گوید زلف آشفته یار موجب جمعیت ما است. زلف آشفته، یعنی تکثر اسمایی و ظهورات اسمایی می گوید زلف کثرت اسما است؛ زلف آشفته کثرت اسمای متجلی است که تجلی و ظهور پیدا کرده است؛ زلف آشفته یار موجب جمعیت ماست، چون این آشفتگی و کثرت به یک وحدت متصل است، زلف آشفته یار است. یک حقیقت معشوق من است که دارد این تجلیات را می کند وقتی او تجلی می کند، هر چه او تجلی می کند که با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را، «تو را» یک واحد و یک حقیقت است؛ آن هم تو با صد هزار جلوه تو برون آمدی. اگر اینگونه باشد، عالم بکثرته بوی او را می دهد یا نمی دهد؟ مخلوق او هست یا نیست؟ همه تجلی او هست یا نیست؟ با این نگاه که انسان آن جلوه وجه اللهی را انسان ببیند، می بیند همه اینها ذکر و رابطه است و انسان را به باطن عالم جذب می کند، بله اگر کسی به حد اینها و رویکرد فنای اینها قانع شد و به آن رویکرد فنای اینها قانع شد، ﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَا لَعِبٞ وَلَهۡوٞ وَزِينَةٞ وَتَفَاخُرُۢ بَيۡنَكُمۡ وَتَكَاثُرٞ فِي ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَوۡلَٰدِ﴾[8] اگر به آن جهتش دل بست که جهت فنا باشد، آن وقتی فانی می شود، دل من هم با او فانی می شود، یعنی دلبسته من هرچه که باشد، دل من با او همراه می شود. اگر دل من به یک فرش توی خانه بسته شد، خیلی از آن خوشم آمد، خدای ناکرده این فرش آتش بگیرد یا دزد ببرد، دل من آتش گرفته، چون دل من و محبوب من بوده و این جنبه فنا و فانی آن است، مثل ابراهیم خلیل به بچه اش آزموده می شود که خیلی عظیم می شود که فرزندی مثل اسمائیل را سر ببرد. آزمایش بسیار سختی است. برو بچه و مادر را در بیابانی بی آب و علف بگذرا پشتت را هم نگاه نکن و نایست؛ بگذار و بیا! کدام یک از ما می توانیم این کار را انجام دهیم؟ مگر از دست زن و بچه اش خسته شده باشد بگوید این ماموریت را با جان و دل انجام می دهم، پشت سرم را هم نگاه نمی کنم هیچ؛ می دوم می روم، اما کسی که علقه داشته باشد به او بگویند برو بگذار و بیا، بعد از 13 سال که این بچه بزرگ شد و رشدی کرد، بگویند حالا برو روی سنگ بخوابان و سرش را ببر. ﴿إِنِّيٓ أَرَىٰ فِي ٱلۡمَنَامِ أَنِّيٓ أَذۡبَحُكَ﴾؛ وحی الهی این است که تو را سر ببرم. این به پسرش بگوید پسرم من این را دیدم، او هم بگوید: «يَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ»[9]؛ هر چه امر شدی انجام بده. خب این جهت فانی به آن جهت باقی که امر الهی است می رسد. با این نگاه زهد یعنی این؛ پس زهد نه به معنای دل کندن از آن مظهر وجه اللهی اشیا است، بلکه زهد یعنی دل کندن از آن وجهه فانی اشیا است؛ پس انسان در دنیا باشد، در انواع نعمت ها باشد، اما تعلقش به نعمت وجه الله دیدن نعمت باشد. یک بنده خدا خانه ای اعیانی و اشرافی شاخته بود کسی به او گفت حالا چرا کلید و پریزش را خارجی قرار دادی؟ گفته بود ان شاء الله طاعت و رضای الهی در آن انجام می شود خب گاهی معلوم است که او که کلیدش را اینگونه قرار می دهد، برایش لذتی دارد همان آن شاخص…. این است اگر آنها برایش دیگر آن نگاه .. نیست، بلکه این بهانه می کند که ان شاءالله در اینجا به طاعت الهی مشغول می شویم، البته گول زدن هم معلوم است دیگر… حالا با این روایت بسیار زیبا است که می فرماید مرحوم آقای پهلوانی می فرماید؛ پس حقیقت زهد این است که نگاه انسان عوض شود. نمی خواهد تو گوشت نخوری، بلکه حیوان نباش. گوشت نخوردن ساده است، حیوان نبودن و حیوانی عمل نکردن سخت است، شهوت و غضب حیوانی نداشتن سخت است، اما آدم می بیند راحت ترش این است که بگوید، که من گوشت نمی خورم. نمی گوید بنشین همش در این گرانی گوشت بخور، اما همانطور که دستور شرع آمده امکانپذیر باشد نیا این را به عنوان محمل قرار بده و خودت را هم انگشت نما کن که من اینها را نمی خورم، نه همین که انسان عمل حیوانی و حال حیوانی و غصب و شهوت حیوانی نداشته باشد کافی است، اما در غذایش مراعات اعتدال را بکند. همان طور که در شریعت آمده است.
روایت شریف از امام صادق علیه السلام هست که «سفیان بن عیینه قال سمعت اباعبدالله علیه السلام و هو یقول کل قلب فیه شک او شرک فهو ساقط؛ هر قلبی که در آن شک و شرک باشد، ساقط است و انما ارادوا بالزهد فی الدنیا لتفرغ قلوبهم للآخرة»[10]؛ قلب را آخرتی کردن است، زهد قلب را با خدا انس دادن است حالا یک موقع کسی ریشش را دست می کشید، به او گفتند تا کی در نماز به کشیدن مشغولی؟ گفت عجب؛ این ریش مانع از توجه است و شروع به کندن آن کرد. گفتند باز هم که به ریش مشغولی! یعنی یک موقع انسان در مقام شانه کردن و دست کشیدن و کیف کردن از ریش است، یک موقع هم در مقام کندن است؛ هر دو به ریش مشغول بودن است منتهی این هم مشغولیت است. گاهی انسان می خواهد با دنیا معارضه کند؛ همان متن دنیا می شود، چون روشش را بلد نیست، چون فکر می کند فقط نباید گوشت بخورد. آن ننگاه نیست. (گوشت را مثال می زنیم حالا دوستان می گویند، کی حالا گوشت می خورد حالا؟ می گفت یکی از دوستان ما پزشک رفته بود. پزشک به او گفته بود فلانی گوشت شکار اصلا برای تو خوب نیست. بنده خدا می گفت، من همینطوری هاج و واج ماندم اصلا گوشت شکار چی هست؟ ما تا حالا گوشت شکار تصوری هم نداشتیم. این آقا برایش عادی است بعد می گوید گوشت شکار برای مریضی تو خوب نیست متاسفانه از این به بعد نباید گوشت شمکار بخوری. در اخبار دیدم می گفت، خلیج فارس مواج است . به خانواده گفتم؛ پس حالا ما آخر هفته چکار کنیم که دیگر نمی توانیم خلیج فارس برویم؛ برای دریا و شمال؟! چه بکنیم؟! گاهی آدم احساس می کند برخی از اخبار آدم یک دفعه هاج و واج می شود که آیا واقعا مهم است؟! معلوم می شود برای برخی این خبر مهم است، ما نمی گوییم خبر را نگویند، اما می گویم نسبت ادم با برخی خبرها بسیار بیگانه است. برای طلبه بنده خدایی که اصلا شکار را ندیده شکارگاهی نرفته گوشتش که هیچ… اگر یک موقع چیزی را در تلویزیون دیده همان تصویر را دیده آن هم که خوردنی ندارد) حالا در این نگاه لتفرغ قلوبهم للآخره؛ تا قلوبشان فراغت پیدا کند، هر چیزی که قلب را برای آخرت فارغ کند اگر کندن ریش است این هم فراغت نیست، اگر دست کشیدن به ریش هم هست این هم فراغت نیست؛ پس با دنیا طوری رابطه برقرار کنیم که فراغت به قلب در آخرت ایجاد شود.
بعضی فکر می کنند فراغت به قلب این است که من سیر باشم، گرما و سرمای همه چیز منظم باشد، همه چیز مهیا باشم، مشغول نشوم، بعد این فراغت است! نه این که عین متن دنیا است؛ لذا می گوید «اجیعوا اکبادکم و اعروا اجسادکم لعل قلوبکم تری الله عز و جل»[11]. گرسنگی راهش است، اما اینکه گرسنه بودن را انسان دائما قرار دهد نه؛ لذا می فرمودند پیغمبر صلی الله علیه و آله یک مدتی یک روز روزه می گرفت، یک روز نمی گرفت. می فرمود، می خواهم هر دو چیز را داشته باشم. یک روز روزه گرفتن و یک روز نگرفتن سخت تر از هر روز روزه گرفتن است. اینها که هر روز روزه می گیرند، روزه برایشان راحت تر است، بدن عادت می کند، اما یک روز روزه بگیر و یک روز نگیر؛ ببین بدن بیچاره می شود و خیلی سخت می شود. پیغمبر اکرم این را قرار می داد. نماز شبش را سه قسمت می کرد، یک جوری می کرد خواب عمیق ایجاد نشود؛ غلبه بدن حاکم نشود. خوردن غلبه بدن است اگر انسان هر چه میلش کشید خورد این غلبه بدن است، هرچه دلش خواست گفت، این غلبه بدن است، اگر خنده زیاد شد، غلبه بدن است، راحتی غلبه بدن است رفاه غلبه بدن است. غلبه بدن نباید زیاد باشد. هر چیزی که سیطره و غلبه بدن را به دنبال بیاورد راه حرکت به خدا را سد می کند. پس اگر لتفرغ قلوبهم است، چیزی که می خواهد فراغت قلب ایجاد کند. برای کسی ممکن است گرسنگی راه سریع تری باشد، برای یک کسی گرسنگی می تواند برایش آسیب رسان باشد و این رعایت این را می کند و درباره چیز دیگری نمی گذارد غلبه بدن برایش محقق باشد. منتهی حکمت این است که لتفرغ قلوبهم للاخره؛ دنیا مانع حرکت انسان برای آخرت نشود، بدن را حاکم نکند.
روایت دیگری می فرماید: «الزُّهدُ في الدنيا أن لا تكونَ بما في يَدِكَ أوثَقَ مِنكَ بما في يَدِ اللّه ِ عزّ و جلّ»[12]؛ (ببینید اینها چقدر معرفتی است) آن چیزی که دست خودت یا غیر تو است، امیدت به این بیشتر از آنچه که در دست خدا است نباشد. این طوری می شود؟ کار بسیار سختی است. من اگر یک موقع در جیبم نداشته باشم، خیال راحتی داشته باشم، می آیم حرف اینها را می زنم، اما اگر جیبم خالی شد، یک دفعه زیر پای آدم خالی می شود. این أوثَقَ مِنكَ بما في يَدِ اللّه ِ از آنچه که در دست خدا… آیا عالم دست خدا هست یا نیست؟ ﴿وَلِلَّهِ جُنُودُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾[13] هست یا نیست؟ مالکیت خدا الان با قبل از اینکه جیب من پر بود فرق کرده؟ نه فرقی نکرده، اما چرا آن وقتی که در جیبم بود، وثاقت داشتم و حالم خوش بود، اما الان که ندارم حالم ناخوش است، یعنی به آنچه در جیبم است خیالم راحت تر است تا آنچه پیش خدا است، یعنی لله جنود السماوات والارض را حرفش را می زنم تا وقتی جیبم پر باشد.، اما اگر جیبم پر نباشد….
یهودیان می گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِيرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِيَآءُ﴾[14]؛ که خدا فقر است، ما غنی هستیم، چون به ما می گوید: «مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً»[15] خدا ندارد بدهد دستش بسته است؛ ﴿يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌ﴾[16]. ناخودآگاه ما هم گاهی نگاهمان این است که می گوییم خدا دستش بسته است این لِتَفرُغَ قُلوبُهُم للآخِرَةِ نیست این زهد نیست؛ پس می گوید زهد این گونه است که انسان آن وقتی که دارد و ندارد، حالش در رابطه با خدا و اعتماد با خدا یکسان باشد، ولی بسیار سخت است یک میزان است… اگر وقتی داشت اعتماد داشت، اما وقتی نداشت متزلزل شد، معلوم است وقتی هم داشته اعتماد به خدا نبوده، بلکه اعتمادش به جیبش بوده: «الزُّهدُ في الدنيا أن لا تكونَ بما في يَدِكَ أوثَقَ مِنكَ بما في يَدِ اللّهِ عزّ و جلّ».
روایت دیگری هست که در آن امام صادق علیه السلام می فرماید: «اذا أراد الله بعبد خیرا زهده فی الدنیا؛ بعد معنا می کند که یعنی چه؛ و فقهه فی الدین و بصره عیوبها و من أوتیهن فقد أوتی خیر الدنیا و الآخرة؛ بصیرت به او می دهد، علم به او می دهد، یعنی زهد در دنیا ملازم با علام شدن می شود .عالم شدن طلبه شدن فقط نیست، بلکه عالم شدن بصیرت پیدا کردن است و فقهه فی الدین و بصره عیوبها؛ جوری می کند که او عیب دنیا را می شناسد. اگر آدم عیب چیزی را بشناسد خیلی باید خبره باشد، چون خبره می فهمد که ماشین را می خواهد ببینند ماشین رنگ شده یا نه چون آن فرد ممکن است با زبردستی رنگ کرده باشد، اما خبره فقط تشخیص می دهد که این رنگ شده یا نه، صافکاری شده یا نه؛ لذا عیب را خبره می فهمد. دنیا را چون شیطان زینت می کند تشخیص عیبش بسیار سخت است چون شیطان با یک مهارت و خببرگی زینت می کند یک خبره می خواهد تا بفهمد که حقیقت این چیست. ﴿لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾[17]؛ من ارش و زمین را برای اینها زینت می کنم طوری که اینها تعلق پیدا کنند، برایشان میل ایجاد شود آدم وقتی با میل نگاه می کند عیب را نمی بیند. حب شیء یعمی و یصم. می گوید وقتی کسی زهد به خرج داد، و بصره عیوبها خدا عیب دنیا را برای اینها نشان می دهد. بصیرشان می کند عیب یابیشان نسبت به دنیا… چون دنیا محدودیت دارد، حدود دارد، چون اینگونه است ما وقتی با دنیا مرتبط هستیم، حد دنیا را نمی بینیم و همه این نیاز ملک لایبلی و بهشت خلدمان را همین جا می بینیم، لذا همه سرمایه مان را خرج می کنیم، اما اگر دیدیم این حد دارد و محدودیت دارد و من بیشتر از این می توانم به دست باورم هیچ وقت حاضر نیستم خودم را به محدود راضی کنم از نامحدود جا بمانم. این بصره عیوبها حد را می بیند، نه اینکه خلق خدا معیوب باشد، بلکه حدش را می بیند. این بصره عیوبها حدودی که این متعلق به تو نیست. می فرماید که ﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِينَةٗ لَّهَا﴾[18]؛ زینت ارض است نه زینت تو. اما کار شیطان این است که زینت من نشان دهد. من بدنم ارضی است، اما خودم ارضی نیستم؛ خودم فراتر هستم. نظام وجودی من نامتناهی طلب است. و بصره عیوبها نشان می دهد که این محدود است. (کسی که این سه چیز به او داده شده باشد؛ زهد فی الدنیا، فقهه فی الدین و بصره عیوبها) دنبالش می فرماید: «و من أوتیهن فقد أوتی خیر الدنیا و الاخرة الی ان قال: سمعت ابا عبداله علیه السلام یقول: «إِذَا تَخَلَّى الْمُوْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا»؛ (بسیار زیبا است) مومن هرچقدر قدمش را از دنیا بکند (کندن یعنی تعلق و وابستگی) بالا می رود. سمو بالا رفتن است، یعنی اگر یک قدم کندی.. مثل بالن ها که آن ها را می بندند به زمین، وقتی باد شد آماده است برای رفتن ولی به زمین بسته اند یا کشتی وقتی لنگر کشتی را بسته اند تا حرکت نکند، لنگر را رها کنند، وقتی دریا مواج است حرکتش می دهد و می برد و بادبان ها اگر باز باشد باد این را می برد. می گوید انسان مثل این است که همه چیز برای بردنش آماده است ولی خودش را به دنیا بسته است. هر ریسمانی که قطع می کند، آماده پرواز می شود که اذا تخلی المومن من الدنیا؛ خالی می شود از دنیا هر رابطه ای را که قطع می کند، آمادگی برای پرواز او قوی تر می شود سما وَ وَجَدَ حَلاَوَةَ حُبِّ اللهِ، وجد حلاوة حب الله یعنی حب الهی در وجود او بوده، اما مانع داشت، نه ایجاد شود، وجد یافتن است، نه ایجاد شدن، نمی گوید حب الهی در وجودش ایجاد می شود؛ می یابد، یعنی آنچه هست را می یابد، یعنی حب خدا در وجود ما هست، اما مانع دارد لذا اگر بدانیم رابطه ما با خدا آنقدر قوی است، ولی حاجب پیدا کرده باید حاجبش را برداشت، نه اینکه رابط حب را ایجاد کرد. اگر نبود می خواستیم ایجاد کنیم، خیلی سخت بود، اما چون هست فقط رویش حجاب گرفته ﴿كـَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم﴾[19]؛ رین گرفته، زنگ زده، وگرنه این رابطه برقرار است، و وَجَدَ حَلاوَةَ حُبِّ اللّه وكانَ عِندَ أهلِ الدُّنيا كَأَنَّهُ قَد خُولِطَ؛ وقتی مردم دنیا نگاهش می کند می گویند این قاطی کرده است. این چیزی است که مردم دنیا نمی پسندند، می بینند دارد، ولی بی اعتنا است، می بیند دارد، ولی این لذتی که این از آن می برد او آنطور هم به آن تفختر ندارد. می گویند مگر می شود آدم با این مانور تجمل و پز ندهد؟ می گویند این فرد قاطی کرده، دیوانه است، بلد نیست از دنیا استفاده کند. تعبیر را ببینید: کَأَنَّهُ قَد خُولِطَ وإنَّما خالَطَ القَومُ حَلاوَةَ حُبِّ اللّه؛ بله قاطی کرده، ولی با شیرینی عشق خدا با آن عشق می کند. برای او چیز دیگری برایش آنقدر لذت ایجاد نمی کند که دلش را پرکند هرچیزی می بیند می بیند بسیار حقیر است که بخواهد دل او را پر کند، دل او بسیار وسیع است ولی برخی دلشان حقیر است. یک ذره چیزی پیش می آید دلش آب می شود. این دل و وجودش حقیر است. این حقارت شخص است که اینطور مشغول می شود، بله خالطه در نظر اهل دنیا اینها دیوانه اند، اما قاطی کردند با خدا قاطی کردند؛ حَلاوَةَ حُبِّ اللّه ِ فَلَم يَشتَغِلوا بِغَيرِهِ[20]؛ پس به غیر خدا (بغیر یعنی آن جهات فانی) اگر با بقیه هم مشغول هستند، به جهت وجه الله مشغول هستند. «کل شیء هالک الا وجه الله»؛ وجه الهی که در همه هستی دویده است همه هستی با او محشور هستند ان شاءالله خدای سبحان آن جلوه وجه اللهی خود را که لذت بی همتا و بی مانند و بی انتها است را به همه ما بچشاند که در دنیا عین ارتباط و ربط با خدا باشیم و دلمان به چیزهای مشغول نشود دنیا دلمان را پر نکند، حد ما عالم دنیا نباشد که در روایت می فرماید بهشت ثمن بدن های شماست. تازه بهشت با آن عظمت قیمت بدن ما است. می گوید خودتان را به کمتر از این نفروشید، بدنتان قیمت ش بهشت است، وگرنه خریدار انسان خداست نه بهشت بهشت قیمت انسان نیست. قیمت انسان ﴿۞ إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ﴾[21].
ان شاءالله قیمت و خریدارمان خدا باشد و عالم دنیا را ظهور خدا ببینیم؛ لذا اگر ظهور خدا دیدیم، ما را گیر نمی اندازد و دلمان را پر نمی کند، بلکه به سمت خودش می کشاند. امروز روز 8 شوال و تخریب بقیع است این مصیبت عظمایی است که درست است ظاهر بوده، اما این ظاهر کنایه از عدم درک درباره حقیقت ولایت است که آیات الهی را می خواستند محو کنند، منتهی در این دیدند که این ظاهر را از بین ببرند این نگاه برای از بین بردن حقیقت آیه است؛ لذا عظیم است و ما این را به عنوان آیه می بینیم که ان شاءالله خدای سبحان روزی به ما این قدرت را بدهد که در مقابل وهابیت متحجر و احمق دستمان باز باشد، حرم اهل بیت علیهم السلام را دوباره احیا کنیم و دل ها را بیش از گذشته جذب کنیم تا از توسل استفاده کنیم که حتما این توسل را که کوتاه است امروز استفاده کنیم و از دست ندهیم، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
[3] . الإختصاص ، ج۱، ص۲۴۷، بحار الأنوار ، ج۷۱، ص۲۳۰، مستدرك الوسائل ، ج۹، ص۱۰۲
[5] . الوافي ، ج۲۶، ص۱۴۱، بحار الأنوار ، ج۷۴، ص۲۱، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۸، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۹۹، کلیات حدیث قدسی ، ج۱، ص۳۸۱
[10] . الکافي ، ج۲، ص۱۶، الوافي ، ج۴، ص۳۷۶، تفسير الصافي ، ج۴، ص۴۱، وسائل الشیعة ، ج۱، ص۶۰، تفسیر البرهان ، ج۴، ص۱۷۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۵۹، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۳۹، تفسير نور الثقلين ، ج۴، ص۵۷، تفسير كنز الدقائق ، ج۹، ص۴۸۶،، الکافي ، ج۲، ص۱۲۹، مجموعة ورّام ، ج۲، ص۱۹۲، الوافي ، ج۴، ص۳۸۸، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۳، بحار الأنوار ، ج۷۰، ص۵۲
[11] . مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۲۵۶
[12] . الکافي ، ج۵، ص۷۰، معاني الأخبار ، ج۱، ص۲۵۱، تهذيب الأحكام ، ج۶، ص۳۲۷، مشکاة الأنوار ، ج۱، ص۱۱۳، الوافي ، ج۴، ص۴۰۳، وسائل الشیعة ، ج۱۶، ص۱۵، وسائل الشیعة ، ج۱۷، ص۳۵، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۳۱۰، عوالم العلوم ، ج۲۰، ص۸۱۰، مستدرك الوسائل ، ج۱۲، ص۴۳،
در این مورد یک بازخورد بنویسید