بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
موضوع جلسه: صدق (1)
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
ان شاء الله ایامی که هست و این ایام هرکدامش مناسبتی دارد این ایام و چون هم ما بخواهیم دائماً در مناسبتها حرف بزنیم، یک بحث سیردار نمیتوانیم داشته باشیم، دیگر مناسبتها را چند هفته مناسبتی حرف زدیم ولی خود دوستان رجوع کنند. شاید روز مثل امروزی که سیزدهم ذیحجه می شود، آن روزی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام تسمیۀ به اینکه اختصاص به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد، امروز باشد که امیرمؤمنان به عنوان اختصاص به امیرمؤمنانبودن ملقب به این لقب شدند از جانب پیغمبر اکرم که امرة المؤمنین و امیرمؤمنانبودن. لذا در ایام ذیحجه بین از روز اول که همان ازدواج امیرمؤمنان علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها است تا روز بیست و چهارم ذیحجه که روز مباهله است که تمام این ایام هرروزیاش یک یا دو مناسبت ولایی مهم در آن است و این مناسبتهای ولایی مثل دیروزی که مناسبتش همان روز اخوت بین مؤمنین بود که بعد از اینکه پیغمبر تشریف آوردند مدینه، اخوت بین مهاجر و انصار را ایجاد کردند و بین خودشان و امیرمؤمنان و آن اخوت بین پیغمبر و امیرمؤمنان علیهما السلام در حقیقت ایجاد شد و اعلام کردند این را و همچنین مناسبتهای مختلف دیگری که از جمله پیمان عقبه دیروز بود که محقق شد و انصار با پیغمبر پیمان بستند که مثل جانشان از پیغمبر دفاع کنند. حالا این مناسبتها در این روزها خیلی زیاد است و این مناسبتها هم هرکدامش یک جذبۀ الهی است؛ یعنی وقتی این محقق میشود، یک جذبۀ الهی است. لذا این مناسبتها را قدر بدانیم برای اینکه هرکدامش ما را با ولایت مأنوستر میکند.
بحثی که ان شاء الله امروز این دقایق در خدمت دوستان خواهیم بود، پیرو عهدهای جمعی که یکباری در رابطه با طهارت اینجا مطرح شد اگر یادتان باشد که عهدهای جمعی داشته باشیم؛ از جمله یکیاش این بود دائم الوضوء بودن جزء عهدهای جمعی بود که پارسال گفته شد برای دوستان. امروز یک عهد جمعی دیگری را میخواهیم در خدمت دوستان مطرح کنیم. در بین عهدهای جمعی که با همدیگر سعی بکنیم که یک کار جمعی اجتماعی باشد. ممکن است فردی انسان اهل رعایتش باشد، خوب هم هست، حسن هم هست، اما این صالحبودن است. آدم وقتی صالح یک کاری را خودش انجام میدهد، اما یکموقع مصلح است یعنی میخواهد متعدی باشد، میخواهد دیگران را هم به این رنگ زیور بدهد، به این رنگ آراسته کند که سبقة الله عمومی باشد. رنگ عمومی باشد برای جامعه. حالا این جامعه ممکن است یک جمع طلبههای در یک مدرسه باشند، ممکن است یک جمع خانواده بین همسر و شوهر و زن و بچه و فرزندان باشند یا ممکن است در مسجد باشند یا ممکن است در محل کار باشند. همۀ اینها امکانپذیر است. هرجایی که یک جمعی تشکیل میشود، میشود یک عهد جمعی ایجاد بشود که آن عهد جمعی اثرش این است که نه فقط وجود آن فرد را اصلاح میکند و جلو میبرد، بلکه یک روح جمعی ایجاد میکند که آن روح جمعی اثرش اثر اجتماعی است؛ یعنی وقتی بنا بر این شد که این عهد را با هم رعایت بکنند آن جمع، اثرش این میشود غیر از اینکه افراد صالح میشوند، محیط پاک میشود، محیط آن صلاح را پیدا میکند. یک اثر مربوط به فرد است که در ارتباطات با دیگران دارد، یک اثر هم اثر روح جمعی میشود که مثلاً شما در نماز میگوییم که یک نماز فرادا فلان مقدار اثر را دارد مثلاً، بعد میگوییم نماز جماعت اگر یک نفر باشد به امام اقتدا کند، بیست و پنج برابر میشود ثوابش از فرادا. بعد اگر بگویید که دو نفر باشند، چقدر میشود، اگر سه نفر باشند، بعد میگوید اگر سه نفر باشند، دیگر غیر قابل احصا میشود. اینجوری نیست که ده نفر را نخواسته، نتوانسته ضرب کند بگوید، به خاطر اینکه روح جمعی ایجاد میشود. حالا اثر این رابطۀ امام و مأمومین وقتی از تعدادی خاص عبور کرد، یک روح جمعی عظیمی ایجاد میشود، آثارش دیگر غیر قابل احصا است و الا اینجور نیست که آثارش مجموع آثار افراد باشد. نه. در عهدهای جمعی این خصوصیت ایجاد میشود؛ لذا سعی بکنیم که هر جمعی یک چله، چهل روز بر یک عهد جمعی ممارست کنند. بر او خودشان را دائماً یادآوری بکنند که مراقبهشان نسبت به این مسئله در چهل روز ادامه پیدا کند تا ملکه بشود؛ چون اگر کمتر شد، ملکهشدنش محقق نمیشود. چهل روز که بشود، آن ملکهشدن این کار چه میشود؟ شراب آن گه شود صاف که در شیشه بماند اربعینی که یک اربعین وقتی بماند، آن نجاساتش ریخته میشود و طهارت پیدا میکند. اگر انسان به ما گفتند من اخلص لله اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه.[1] چهل روز طول میکشد. یک درخت میخواهد به بار بنشید ببینید چقدر طول میکشد. یک خصوصیات اگر خصوصیت اگر میخواهد به خصوص در جمع، اگر میخواهد یک شکل جمعی پیدا کند، نتیجه بدهد، لازمهاش این است که مدتی، آن هم با یادآوری و تذکر دائمی یعنی سعی بکنیم اگر فردی انجام میدهیم فردی، اگر جمعی انجام میدهیم جمعی، مراقبه داشته باشیم؛ یعنی یادآوری روایاتش، یادآوری آثارش، یادآوری خود حقیقت مسئله، مراقبۀ بعد نماز صبح آدم یاد بیاورد که امروز میخواهم این را دوباره، حواسم باشد به این مسئله. شب یادش باشد چه کار بکند؟ ببیند این را توانست، موفق شد یا یادش رفته بود در اغلب روز؛ یعنی مراقبه داشته باشد نسبت به این عملی که میخواهد محقق بکند و با هم کمک بکنیم، به هم یادآوری بکنیم که یادمان باشد میخواهیم اینجوری باشیم. هی به هم بگوییم. این گفتن اثر میگذارد.
آن چیزی که امروز به عنوان یک عهد جمعی ان شاء الله قرار است بر دوستان محقق بشود و مدتی بر این مداومت داشته باشند این است که انسان اهل صدق باشد. راستگو باشد. حالا اگر در نگاه اول میگوییم ما راستگو هستیم، اما یکخرده که آدم دقیق میشود، ریزبین میشود، میبیند عجب صدق چقدر مراحل سختی هم دارد. همهاش فقط به این زبان نیست که انسان زبانش صدق باشد. رفتارش، اعتقادش، اخلاقش، نمازش، تمام اینها جای نفوذ کذب در آنها هست، جای مراتب کذب در اینها امکان راهیافتن دارد. حالا باید این را یکخرده بازش بکنیم که چطور میشود.
اولین نکتهای را که آدم باید توجه بکند این است که این نکته خیلی دقیق است. به این مسئله خیلی دقت بکنید. همۀ عالم به هم مرتبط است. همۀ هستی به هم مرتبط است. بارها این را عرض کردیم خدمتتان اگر مثلاً من یک لیوان آبی اینجا بود، بردارم بگذارم اینور منبر، از جهت فیزیکی میفرمایند، این فیزیک است دیگر، قاعدۀ فیزیک است که همۀ هستی به هم از جهت مادی مرتبط هستند به گونهای که هر جزئی، هر مادهای در عالم هست به مادههای دیگر عالم، به مواد دیگر جاذبه وارد میکند و از جاذبۀ آنها متأثر میشود. لذا دائم یک ذره غبار هم دارد به کهکشانها جاذبه وارد میکند، منتها قابل محاسبه بودنش سخت است. فیزیک این را میپذیرد، میگوید هر مادهای دارد جاذبه به همۀ اجزا عالم وارد میکند و از همۀ اجزا عالم هم تأثیر میپذیرد از جهت جاذبه. اما محاسبهاش برای اجرام کوچک و فاصلههای زیاد محاسبهاش سخت است، اما نمیگویند نیست. میگویند محاسبهاش گاهی ممکن است یک دستگاههای قویتری را بطلبد، از آن چیزی که ما داریم ممکن است هنوز آن محاسبه بعضی از اینها امکانپذیر نباشد ولی هست. این یک نگاه در فیزیک است، اما در نظام الهی این وابستگی و ارتباط شدیدتر از این هم هست. این یک مرتبهاش است. اگر ما این را باور کردیم که همۀ عالم به هم مرتبط است، وقتی همۀ عالم به هم مرتبط است یک چیزی که میخواهد بروز و ظهور پیدا کند، این بروز و ظهور یک فعل و گفتار، یک حرف، یک اثر، یک عمل، به همۀ عالم مرتبط است. اینجوری نیست گسسته باشد. اگر به همۀ عالم مرتبط است، دروغ یعنی چه؟ دروغ یعنی اینکه من یک چیزی که نبوده را بگویم هست یا یک چیزی را که بوده یا بگویم نیست. یک چیزی که نبوده اگر بخواهم بگویم هست، به خاطر اینکه هرچیزی که در عالم هست مرتبط با تمام اجزا عالم هست و مرتبط است، این چجوری میتواند این را مرتبط کنم به همۀ اجرا عالم که این کذبش آشکار نشود، دروغش آشکار نشود؟ حداکثر من میتوانم دو سه طرف اینور آنورش را به هم مرتبط کنم. یک چیزی بتراشم، یک چیزی توجیه بکنم که این را به یک چیز دیگری، با یک چیز دیگری، با سه چهار چیز دیگری که اطرافش است، میتوانم بیاورم بیان بکنم، اما این میلیونها میلیون رابطهای که هر شیئی در عالم با بقیۀ اشیا دارد، چجوری میشود درست کرد؟ راه ندارد. دست من نیست که من بتوانم این را مرتبط با تمام اجزا عالم بکنم. این زنجیزه به هم پیوسته باشد که رسوا نشود و اگر این امکان ندارد که یک چیزی را که نیست را جای هست نشان داد مگر دور و برش را دوسهتایش را آدم یک رنگی بزند یک چیزی تا دیگران گول بخورند، اما همۀ هستی با تمام قوایش دارد تکذیب میکند این را که این نیست، این مرتبط با ما نیست. نبوده. واقعیت ندارد. از آن طرف اگر یک چیزی باشد و ما بخواهیم بگوییم نیست، آن هم همینجور است. همۀ اجزا عالم دارند داد میزنند، فریاد میزنند که این هست. آن کسی که کاذب است و دروغگو است میخواهد بگوید این نیست. اما همۀ هستی دارند داد میزنند هست. ممکن است من دوسه چیز دیگر درست کنم که اینی را که هست، نیست نشان بدهم در دور و بر خودم، اما هرکدام از آنها هم باید با تمام اجزا عالم مرتبط باشند، در حالی که اجزا عالم دارد پس میزند این را. با این نگاه، تعبیری که در روایت آمده و مرحوم علامه در المیزان در سورۀ یوسف سلام الله علیه این بحث را که وقتی برادران یوسف، یوسف را آمدند پیش پدر گفتند که گرگ خورده، آنجا تعبیر این است که با یک خون دروغی اینها آمدند جا زدند که تعبیر این است که ﴿وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِيصِهِۦ بِدَمٖ كَذِبٖ﴾[2]. با یک خون دروغی که گوسفندی را کشتند و لباس یوسف را به خون آن گوسفند آغشته کردند و بعد آوردند پیش پدر گفتند گرگ او را خورده. بعد تا یعقوب سلام الله علیه این پیراهن را دید، برای اینکه نشان بدهد که کار اینها دروغ است و دروغ رسوا است، آنجا به اینها گفت چه گرگ مهربانی بوده. به گونهای خورده این را که لباس دریده نشده. لباس سالم است، اما یوسف را خورده. نشان داد با همین بیانش که دروغ دارید میگویید. خود همین پیراهن خونی گواه بر چیست؟ گواه بر دروغ است. شما خونش را درست کردید، اما نمیدانستید که اگر گرگ حمله کند به یک کسی، برای اینکه او را بخورد باید لباسش را هم چه کار کند؟ نمیگوید لباست را دربیار میخواهم بخورمت که. لباسی هم که خونی شده یعنی در حین خوردن خونی شده یا وقتی که در همین سورۀ یوسف سلام الله علیه علی نبینا و آله و علیه السلام وقتی که یوسف فرار میکرد و زلیخا از پشت دنبالش بود تا یوسف را بگیرد، آنجا پیراهن یوسف را از پشت گرفت تا نگهش دارد، تا آمدند درب را باز کردند، دیدند آن عزیز مصر جلوی درب است، زلیخا گفت آن سرنوشت کسی که به همسر تو نظر سوء داشته چیست، بعد آنجا دارد که یوسف علیه السلام فرمود که من داشتم فرار میکردم. بعد آنجا آن کودک به زبان آمد. آن کودکی که در بغل… به زبان آمد گفت اگر این پیراهن از پشت پاره شده باشد، زلیخا دروغ میگوید. اگر از جلو پاره شده باشد، چون یوسف داشته این را حمله میکرده به این، این میخواسته فرار کند، باید از جلو پاره شده باشد. اما اگر یوسف فرار میکرده، این از پشت دنبالش میکرده، باید از پشت پاره شده باشد. نگاه کردند پیراهن از پشت پاره شده و فهمیدند که دروغگو کیست؟ زلیخا است. حالا ببینید هرجایی که تعبیر روایت أن الکذب لا یفلح. آنی که دروغگو است، او به فلاح نمیرسد. چرا به فلاح نمیرسد؟ چون تمام هستی در مقابلش است. یعنی نمیتواند این سلسله را در یک هستی جا بزند و مدافعهای از هستی در مقابل او نباشد. اگر انسان دروغ را اینجوری ببیند، حالا این گفتار دروغ است، حرف است یا فعل دروغ است یا اعتقاد دروغ است، یک نماز ریایی است،یک بیان اعتقاد دروغ است، هرچه که میخواهد باشد، یعنی حتی شرک که یک اعتقاد غلط و دروغ است در عالم نمیتواند بماند. لذا ﴿وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَنَجۡعَلَهُمۡ أَئِمَّةٗ وَنَجۡعَلَهُمُ ٱلۡوَٰرِثِينَ ٥﴾[3] که این در نهایت عالم به سمت آن حقیقت صدق محض حرکت میکند و سلطۀ صدق محض و هرچیزی غیر از این است در نهایت از بین میرود و لذا زمان ظهور زمان صدق محض است و به خاطر همین است که در روایت فرمودند که اگر کسی اهل نفاق باشد یا اهل شرک باشد و خودش را درون یک سنگی، حالا درون سنگی را تصویر بکنید یک غاری، یک جایی که سنگی سوراخی داشته یک کسی بتواند برود داخلش مثل یک غار، درون سنگی خودش را مخفی کرده باشد، تعبیر روایت است آن سنگ به صدا درمیآید که فاکسرنی و اقتله.[4] این درون من قایم کرده خودش را. بیایید من را بشکنید تا او را بکشید. یعنی آنچنان دروغ در زمان ظهور رسوا است که هیچ جانی، بدنی تحمل روح دروغگو و نفس دروغگو را ندارد. همین بدن به ندا درمیآید و به صدا درمیآید که این نفسی که درون من است، این جانی که درون من است، دروغگو است. دارد دروغ میگوید؛ لذا بیایید با او برخورد کنید. اگر نگاه این باشد، آنوقت اگر ما میخواهیم به سمت ظهور حرکت بکنیم، باید حالمان چجوری باشد؟ هرچقدر نظام صدق در وجود ما قویتر شکل گرفته باشد، صادقتر باشیم، این به سمت ظهور حرکت کردیم. لذا به ما فرمودند دروغ نگویید حتی به شوخی. فکر نکنید حالا به شوخی است، بعد طرف هم میفهمد شوخی است. میگوید نه همین شوخی کردن انسان را کمکم به واقعیت میکشاند. ملکۀ دروغ را در وجود انسان ایجاد میکند. هرکدام از اینها را که یک بابی از بحث است، الان همینجور داریم کنار هم عرض میکنیم، آنوقت ببینید در قرآن کریم میفرماید ﴿وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِيلٗا١٢٢﴾[5]. از خدا راستگوتر نداریم. پس اولین صادق و صدیق کیست؟ خود خدا است. یعنی کسی که به سمت صدق حرکت میکند، به سمت خدا دارد حرکت میکند. بعد انبیا صدیقین هستند. ﴿يُوسُفُ أَيُّهَا ٱلصِّدِّيقُ﴾[6]. یوسف ای صدیق. صدیق مبالغه است در صدق که صدیق هستند انبیا که ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّـۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَ﴾[7]. این در حقیقت چه هست؟ که انسان امکان الحاق به نبیین، صدیقین، شهدا و صالحین را هم پیدا میکند. مع الذین انعم الله علیهم اینها کسانی هستند که خدا به آنها نعمت داده. آنموقع یک تعبیر روایی زیبا هم هست که من این تعبیر خیلی زیبا است. میفرماید که اذا احب الله عبداً الهمه الصدق[8]. اگر خدای سبحان بندهای را دوست داشته باشد، الهمه الصدق. تعبیر الهام خیلی زیبا است. یعنی درونش یک توانایی، حالی ایجاد میشود که دوست دارد صدق را فقط. اذا احب الله عبداً اگر عبدی محبوب خدا بشود، الهمه الصدق صدق را به او الهام میکند؛ یعنی اگر یک جایی هم پایش میخواهد غلظ گذاشته بشود، زبانش میخواهد غلط بچرخد، بلافاصله متنبه میشود، حواسش جمع میشود. الهمه الصدق. میداند که کذب در مقابل همۀ هستی قرار گرفتن است. میفهمد. چه کسی توان دارد در مقابل همۀ هستی خودش را قرار بدهد؟ یعنی غیر از عالم انسانی، در هیچ عالمی کذب راه ندارد. فقط انسان است. بله آن جنی که آنها هم تکلیف دارند، یک مرتبۀ ضعیفی که این مسئله مثل شیطانی که مبتلا به کذب بود و دروغ گفت که قسم هم خورد که من از ناصحین هستم به آدم. ﴿هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ١٢٠﴾[9]؟ آنجا قسم هم خورد که من از ناصحین هستم. او هم ملحق به این مسئله است، اما در نظام حیوانات، در نظام ملائکه، در نظام گیاهها و نباتات، در نظام جمادات، هیچکدام از اینها کذب راه ندارد. تنها موجودی که کذب در او راه دارد، موجودی است که در او تکلیف راه دارد که انسان است و به تبع انسان بعضی از جنیان هم در این مسئله راه پیدا میکند. آن موقع اگر کسی بخواهد کذب در وجودش راه داشته باشد، یعنی در مقابل همۀ هستی دارد میایستد. آنوقت این له میشود، رسوا میشود. ان الکذب لا یفلح. کسی که اهل کذب است، به فلاح نمیرسد. این عهدی که در رابطه با صدق انسان داشته باشد، حتی غصههای خیلی زیباییاش آن حزقیل مؤمن آل فرعون که حذبیل یا حالا بعضی جاها میگویند حزقیل مؤمن آل فرعون بود، یکدفعه فرعون نمامی کردند پیش فرعون گفتند که این به تو و خدای تو و ربوبیت تو معتقد نیست. فرعون این وزیر اعظمش بود، بعضی جاها خزانهدارش میگویند بود، بعضی جاها میگویند وزیر اعظمش بود، گفت اگر شما راست بگویید که من میدانم با این که اینجور ناسپاسی کرده چه کنم، اما اگر دروغ گفته باشید شما را بیچاره میکنم. آنجا دارد که حزبیل را خواستند، به حزبیل فرعون گفت که تو ربت کیست؟ حزبیل خیلی زیبا گفت از اینها بپرس ربشان کیست. از همان کسانی که نمامی کرده بودند. اینها هم گفتند که رب ما فرعون است، رازق ما فرعون است، خالق ما فرعون است، هی اضافه کردند. آنجا این هم قسم خورد، من قسم میخورم که رب من رب اینها است، رازق من رازق اینها است؛ یعنی آنی که رازق اینها است، رازق من هم هست. آنی که رب اینها است، رب من هم هست. آنی که خالق اینها است، خالق من هم هست. اینها چه کار کردند؟ فهمیدند که خب این همانها را گفت. قسم هم خورده. گفت از من دروغ شنیدید؟ حالا گفت نه دروغ از تو نشنیدیم. گفت الان هم دارم همین را میگویم. این راست است. فرعون هم همۀ آنها را گرفت کشت، اما این هم دروغ نگفته بود. گفت رب اینها کیست، رب اینها، اینها دروغ گفتند رب ما فرعون است، ولی آنی که رب اینها است حقیقتاً، رب او هم هست. آنی که رازق اینها هست حقیقتاً، رازق او هم هست. آنی که خالق اینها است حقیقتاً، خالق او هم هست. امیرالمؤمنین علیه السلام میگویند در جنگ با معاویه گفت من معاویه را میکشم، من پدرش را درمیآورم، هی شروع کرد رجز خواندن، یک کسی عدی بن حاتم میگوید، عدی آنجا بود دید آخرش امیرالمؤمنین گفت ان شاء الله یواش. اینها را بلند گفت، ان شاء الله را آنها که دور و بر بودند شنیدند. میگوید یا علی شما اینجور بلند گفتی، گفت جنگ است. در جنگ باید رجزخوانی کرد، اما ان شاء اللهاش را هم میگویم که صدقش سرجایش باشد. منتها اینجور نیست که انسان اجازه داشته باشد هرجا دروغ بگوید. اینها صدقی است که آنجا جانش را نجات میداد، اینجا تشجیع بر جنگ. اما انسان به هر دلیل… لذا دارد آنجایی که صدق به ضرر شما است، اگر صادق بودید مهم است و آنجایی که اگر صادق بودید از شما ضرری بر شما میرسد، اگر صادق بودید آنجا مهم است. النجاة فی الصدق[10] که انسان باور کند که اگر میخواهد نجاتی برای او باشد، همانجایی که فکر میکند برای او سخت است و ضرر دارد و ممکن است، النجاة فی الصدق. این کلام النجاة فی الصدق را روی پیشانیهایمان حک کنیم، داشته باشیم؛ یعنی در ذهنمان دائم باشد. هرجا دیدیم شک داریم چه کار کنیم اینجا، النجاة فی الصدق. اینها روایت است، خیلی هم روایت دارم ولی حالا فعلاً دارم اصل مسئله را ترسیم میکنم، ان شاء الله یک فرصت دیگری روایاتش را هم بعضیاش را برایتان گفتم، بیشترش حالا خیلی مانده، بعضیاش را عرض خواهم کرد. در محضر روایات قرار خواهیم گرفت. پس اگر میفرماید تعبیر روایت اذا احب الله عبداً الهمه الصدق، این خیلی توفیق بر صدق برای انسان اگر یک جایی دید انسان یک جایی پایش دارد میلنگد، دروغ یا راست، بعد راست را گفت، همانجا میفهمد احبه الله. خدا دوستش داشت. چرا؟ همینجا میفهمد چون توفیق بر صدقش داد. چون تعبیر روایت این است. ما هم اگر روایت را باور کنیم، آنجا تا میفهمیم که دوراهی صدق و کذب جلوی راهمان قرار گرفت و مواظبت بر صدق کردیم، إذا احب الله عبداً الهمه الصدق. آنجا انسان را نصرت میکند که صادق باشد، حرف درست را بزند، صادقانه حرف بزند، یک موقع توریهای نخواهد بیخود بکند که آنجا در حقیقت چه بشود؟ بله توریه برای نجات جان مؤمن یا مال مؤمن در جایی که به خطر میافتد، آنجا دیگر توریه در حدی که توریه ضررش بیشتر از منفعتش هم نباشد. اگر انسان این نگاه را بکند، یک کسی را خدا رحمت بکند حضرت آیتالله ممدوحی را. ایشان میفرمودند که یک کسی آمده بود پیش آیتالله حسنزاده رحمة الله علیه، بعد یک پول خیلی زیادی را آورده بود خدمت ایشان گفته بود اینها رسید یک ماه قبل را به من بدهید که یک ماه قبل من این را به شما دادم. گفت آقای حسنزاده آنچنان برآشفته شده بود که در جهانی که صدق است و همۀ عالم صدق است، دروغ؟ من بگویم یک ماه قبل تو آوردی؟ تو الان آوردی. اگر من این را گفتم یک ماه قبل آوردی، یعنی تمام آن سلسلۀ زنجیرۀ هستی را من چه کار کردم؟ خواستم دروغ آنها را نشان بدهم. کسی که دروغ میگوید، یک دروغ نگفته، بلکه رابطۀ این را با تمام هستی تکذیب کرده. لذا دنبال یک دروغ صدها و هزارها دروغ باید بیاید تا این درست بشود، تا بماند. تمام نمیشود، چون اطراف هجوم میکنند تا نشان بدهند این دروغ است، این مجبور است دروغ بعد دروغ بگوید تا آن دروغ را تثبیتش بکند. هی هر دروغی هزاران دروغ را به دنبال خودش میآورد. فکر نکند انسان دروغ گفت، رفت تمام شد. نه دروغ با همۀ هستی درافتادن است. صدق در راستای هستی حرکت کردن است. وقتی انسان دارد صادقانه حرف میزند، عمل میکند، معتقد است، یعنی قلب انسان صادقانه، زبان انسان صادقانه لسان صدق باشد، قدم انسان قدم صدق باشد، مکان انسان مبوأ از صدق، اینها تعبیرات قرآن است، ﴿فِي مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِيكٖ مُّقۡتَدِرِۭ٥٥﴾[11]. اگر کسی میخواهد آن مقعد صدق را که مکان صدق است که عند الله است عند ملیک مقتدر، آنجا با صدق این قدم محقق میشود. جانی که صادق است، این در آن محقق میشود؛ لذا جانی که کاذب است، این جان درون خودش با خودش دعوا است؛ لذا روایت دارد که اگر کسی کاذب بود، حیا در وجود این رخت بربسته؛ یعنی اولین چیز این است که خودش با خودش حیائش را برده. چرا حیائش را برده؟ چون خودش میداند دروغ دارد میگوید. این بیحیایی را در وجود خودش ابتداءً محقق کرد. کسی که در وجود خودش این بیحیایی را محقق کرد، بعد از این باکی ندارد که در جلوی دیگران هم کمکم بیحیایی محقق شود. اگر در روایت دارد که همۀ بدیها یک خزانهای دارد که کلید آن خزانه دروغ است، یعنی کسی که به دروغ مبتلا شد این در همه جا راه پیدا میکند. یک کسی آمد پیش یکی از حضرات معصومین علیهم السلام عرض کرد آقا من چند گناه بزرگ دارم انجام میدهم. یکیاش را شما بگویید که من یکیاش را ترک کنم از این چند گناه. شمرد. حالا من الان چون روایت خیلی وقت پیش دیدم، تازه هم رجوع نکردم، شمرد این کار را میکنم، آن کار را میکنم، آن کار را میکنم، مثلاً شراب میخورم، فلان میخورم، دروغ هم میگویم. یکیاش را بگویید من یکیاش را ترک بکنم. حالا اگر موفق شدم بعدیاش را شروع بکنم. حضرت فرمودند دروغ نگو. این رفت بعد مدتی آمد گفت آقا روی یک چیزی دست گذاشتید که وقتی این خواستم محققش کنم، هرکار بدی خواستم بکنم دیدم حفظ آن کار و انجام آن کار موکول به دروغی است که بعدش باید بگویم. باید یکجوری نشان بدهم که این دروغ… لذا همۀ کارهای بدم ریشهکن شد. اگر انسان باید درس بخواند، درس را خوب نخواند، این دروغ گفته یا نگفته به خودش و اطراف خودش؟ اگر کسی باید عبادات را درست انجام بدهد، ندهد، این هم دروغ است. اگر کسی وظائف و حقوق اطرافیانش را درست رعایت نکند، این هم یک نحوه دروغ است. یعنی خدای سبحان تمام فعلش در عالم، قولش که فعلش است، فعلش هم صدق است، همه چیز صدق است. اگر کسی خواست دروغ بگوید یعنی با تمام الهیت 31:29 عالم، با تمام اسما الهی دارد جنگ میکند و این چه کسی قدرت دارد با خدا، با تمام اسمائش جنگ کند؟ لذا دروغ از آن کارهای خیلی سنگین است.
در روایت دیگری که مقابل این اذا احب الله عبداً الهمه الصدق که این را داشته باشید هرجا دیدید مردد شدید در راست و دروغ، این را یادتان بیاید اذا احب الله عبداً الهمه الصدق. آنجا خدا انسان را به سمت صدق سوق میدهد. این خدا است. احساس میکند خدا با او انس گرفته، به او الهام کرده، خدا به او الهام کرده. الهمه الصدق. در روایت بعدی میفرماید الکذب یؤدی الی النفاق[12]. اگر انسان دروغ گفت، کذب انسان را به سمت نفاق میبرد؛ یعنی انسان ظاهر و باطنش با هم متفاوت میشود. با دروغ دارد این کار را محقق میکند. دارد وجودش را به سمت نفاق سوق میدهد؛ لذا اینجور نیست که بگوید یک دروغی گفته باشم در مورد یک مسئلهای. میگوید همین جا این مرتبهای از نفاق محقق شده تا دارد ریشه میدواند. هر روزی که این باقی بماند، این ریشهدارتر میشود و نفاق ریشهدارتری میشود؛ لذا باید انسان در صدد جبران چه باشد؟ دروغی باشد که اگر گفته تا جبرانش بکند و الا اگر ریشهکنش نکند، این دائماً دارد ریشهدارتر میشود و عالم را علیه این میشوراند؛ چون عالم صدق محض است. اگر باور کردیم که عالم صدق محض است، بدن خود ما صدق محض است، چشم و گوش و دست و ابرو و مو و پا و لباس و همه صدق محض هستند، من جلوی اینها چطور دروغ بگویم؟ در و دیوار و هوا و زمین و آسمان صدق محض است، من چطور جلوی اینها که صادق هستند همه، دروغ بگویم؟ لذا روز قیامت تمام جوارح انسان به نطق میآیند و آنجا گواهی میدهند که این دروغگو بود، این کارها را کرده و دارد دروغ میگوید. دیگر از این شهادت بالاتر چه میشود؟ آن به تعبیر بزرگان میفرمایند اگر شاهد میخواهد شاهد باشد در روز جزا، باید قبلش تحمل شهادت کرده باشد یا نه؟ نمیشود که شاهد بیاید شهادت بدهد قبلاً ندیده باشد. تحمل شهادت یعنی دیده باشد. باید رؤیت کرده باشد. باید آنجا حاضر باشد. اگر میگویند اینها روز جزا شهادت میدهند، یعنی اینها امروز شاهد هستند، دارند میبینند و الا طرف میگوید اینها که ندیدند، چه دارند شهادت میدهند؟ میداند که دیدند. مییابد آنجا که اینها دیدند. با همین دست کار بد را انجام داده، با همین زبان دروغ گفته. پس با این نگاه که حالا وقت هم تمام شده، با این نگاه که اذا احب الله عبداً الهمه الصدق و دنبالش الکذب یؤدی الی النفاق و همچنین النجاة فی الصدق. اینقدر روایات زیبایی اینجا در این مسئله هست، من دیگر عرض کردم لا حیاء لکذاب که حیا برای کذاب از بین میرود. حالا روایات خیلی زیاد است، یکموقعی ان شاء الله مثلاً اینجا امیرمؤمنان علیه السلام ببینید چه بیان عظیمی دارند. الصدق مطابقة المنطق للوضع الالهی[13]. منطق و زبانش را انسان با وضع الهی… وضع الهی ما یک بحثی داریم میگوییم تشریع و تکوین، تکوین یعنی هستی، یعنی آن چیزی که خدا خلق کرده. این را میگویند تکوین، هستی. میگوید مطابقة المنطق، زبان را انسان مطابق هستی قرار بدهد. چون میگوییم زبان دارد اخبار از واقع میکند. یک چیزی که هست را مثلاً ما میگوییم این فرش این رنگی است، زبان دارد اخبار از این میکند. میگوییم فلان واقعه اتفاق افتاد. این میفرماید که مطابقة المنطق للوضع الالهی یعنی آنی که هستی هست. زبان راستگو یعنی در حقیقت با هستی یکتاشدن، با هستی همراهشدن، مطابق شدن، یعنی تطابق تشریع و تکوین. تشریع یعنی زبان که گفتن با ارادۀ من دارد بیان میشود، حالا کذب چیست؟ خود حضرت میفرماید الکذب زوال المنطق عن الوضع الالهی[14]؛ یعنی زائلشدن وجود انسان از وضع الهی یعنی از هستی یعنی در مقابل هستی قرارگرفتن. الکذب چیست؟ زوال المنطق عن الوضع الالهی. اما الصدق چیست؟ میفرمایند مطابقة المنطق للوضع الالهی. این چند روایت را به عنوان یک عهد جمعی که سعی بکنیم که به شوخی حتی دروغ نگوییم. اگر دروغی بوده، جبران بکنیم. سعی بکنیم در مرتبۀ اول زبانمان را از دروغ حفظ کنیم تا مرتبۀ بعدی آن موقع اعمالمان را از دروغ حفظ بکنیم. در مرتبۀ بعدی نیتمان را از دروغ حفظ بکنیم. در مرتبۀ بعدیش عظم بر نیت را که یک مرتبه بالاتر است. در مرتبۀ بعدی مقامات سلوکی. اینها پنج مرتبه را فرمودند. هم امام صادق علیه السلام در مصباح الشریعه روایت زیبایی است و هم مرحوم فیض کاشانی در حقائق و مهجة البیضاء آورده و بزرگان دیگر این پنج مرتبۀ از صدق را بیان کردند. حالا ان شاء الله یک وقت دیگر تفصیلش را عرض خواهیم کرد. پس عهد ما میشود از امروز ان شاء الله بر اینکه فقط صادقانه حرف بزنیم. اگر اهل صدق بودیم، صدیق میشویم. اگر لغزش داشتیم، جبران بکنیم تا صادق بشویم. اول صادق باشیم تا صدیق بشویم و این عهد را سعی کنیم چند نفر چند نفر با هم داشته باشیم و بعد این گروهها مرتبط با هم تا بعد یک حال صدقی بر همۀ جمع حاکم بشود. بعد آن حال صدق نزول ملائکه را به دنبال دارد، آنجا توفیقات انسان را روایت دارد که انسانی که صادق است، خدای سبحان همۀ هستی را با او همراه میکند، توفیقاتش مضاعف میشود. چیزهایی را که نمیداند، از راه صدق خدا برایش ایجاد میکند. خود مرتبۀ اخلاص که من اخلص لله اربعین صباحاً جرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه، اخلاص حقیقتش چیست؟ صدق است؛ چون دوری از ریا است، دوری از شرک است. یعنی انسان تمام وجودش بشود اخلاص یعنی صادق. پس اخلاص یکی از مقامات صدق است. هر مقامی را که نگاه بکنیم از مقامات کمالی، میبینیم پایۀ اصلیاش صدق است. لذا اگر در علوم مثلاً میگویند بعضی از علوم، علوم پایه است، بعضی به علوم دیگر مرتبط با اینها و مترتب با اینها معنی پیدا میکند، مثلاً ریاضی علوم پایه است، علوم دیگر بر علوم پایه مبتنی میشود، در نظام کمالات، آن کمال پایه چیست؟ صدق است. تا این نباشد کمالات دیگر معنی پیدا نمیکند.
ان شاء الله به دنبال این باشیم که حقیقت صدق در وجودمان بیش از پیش محقق بشود. من خیلی روایات را هرکجا که نگاه میکنم، چقدر آیات قرآن، دوستان خودشان رجوع بکنند آیات قرآن در رابطه با صدق را ببینند. بعضی از روایات را ببینند. برای همدیگر هم در این ایامی که قرار است با همدیگر این عهد را داشته باشیم، در تابلو بگذارند، به همدیگر پیامک بکنند، یادآوری بشود این عهد را داشته باشیم تا حداقل چهل روز تثبیت بشود. نه اینکه بعد از چهل روز کنار بگذاریم. یعنی تثبیت شده حالا میتوانیم یک کمال دیگری را به دنبال این بر این مبتنی بکنیم. ان شاء الله خدای سبحان توفیقاتمان را روز افزون بکند.
من یک کلام دیگر هم بگویم تمام بکنم. این است که عزیزان من غدیر یک خورشیدی است که در این ایام میدرخشد. لب غدیر یعنی حاکمیت خدا. اگر بخواهیم غدیر را یک کلمه خلاصه بکنیم، غدیر یعنی استمرار حاکمیت خدا که وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مأمور میشود از جانب خدای سبحان که ابلاغ بکند جریان امیرمؤمنان علیه السلام را بعد از اینکه بارها ابلاغ فرموده بودند، دیگر رسماً در آن جمع کسانی که در حجة الوداع میآمدند، آنجا حاکمیت خدا را میخواست استمرارش را محقق بکند و ابلاغ بکند؛ ولیکن بعد از جریان وفات پیغمبر یا شهادت پیغمبر و رحلت پیغمبر مجرای کار را عوض کردند. من این را اصرار دارم بگویم تا ما بدانیم که چه از دست دادیم. مجرای حاکمیت الهی را اینها اگر خدا حاکم باشد، فعلی که من انجام میدهم فعل خدا است؛ چو امر خدا است، فعل خدا است. حاکمیت الهی یعنی فعل خدا جریان پیدا میکند. فعل خدا جزائش و اثرش در حد من است یا در حد خدا است؟ در حد خدا که میگوییم غلط است چون خدا حد ندارد، اما وقتی فعل خدا شد، این اثرش هم فعل خدا است. اثرش مربوط به خدا است؛ اما اگر ما آمدند مجرای غدیر را تبدیل کردند بعد از وفات پیغمبر به انتخاب بشری، تبدیل کردند به آن کاری که خودشان پیش هم نشستند و محقق کردند حالا در سقیفه یا در شورای شش نفره یا بعدش مثلاً به بیعت عمومی، هرکدام از اینها هرجوری که شد، این جریان حاکمیت الهی در وجود پیغمبر محقق شد، اما این ظرفش در وجود بعد از پیغمبر محقق نشد. یعنی درست است که اینها حرف اسلام را میزدند، اما حرف اسلام چون با نصب خدا نبود، تمام اینها حدش شد حد بشری. فعلی که من انجام میدادم به تبع حاکمی بود که انجام میدادم در حاکمیت. بله یک افعال فردی بود، آن افعال فردی، اما حاکمیت باعث میشود تعبیری که بعضی بزرگان دارند اگر رجل عادل حاکم باشد، رجل عادل الهی حاکم باشد، سرعت سیر انسان در رسیدن به خدا سریعتر میشود رجل عادل الهی باشد. اگر حاکمیت الهی بود سرعت سیر خیلی عظیم میشد. نگذاشتند. اگر حضرت زهرا سلام الله علیها گریههای حضرت اینقدر شدید بود، علت اصلیاش این بود؛ لذا دارد وقتی که روز هفتم شد، گریههای حضرت بیشتر شد. وقتی شاید ام سلمه باشد، اسماء باشد، الان شک از من است، وقتی آمد خدمت حضرت عرض کرد که خانمجان شما چرا اینقدر گریه میکنید؟ کیف اصبحت؟ چجوری صبح کردید؟ حضرت فرمود بین الکمد و الکرب. بین سختی و درد. آنجا میفرماید فقد النبی و ظلم الوصی. نمیگوید فقد ابی. نمیگوید ظلم بعلی. میگوید فُقد النبی. رابطۀ آسمان و زمین قطع شد. ظُلم الوصی[15]. وصایت را اینها ظلم کردند نگذاشتند محقق بشود. لذا از روز هفتم گریه حضرت زهرا بیشتر شد؛ چون تا روز هفتم احتمال میداد مردم برگردند اصلاح کنند کار را، اما دید تثبیت شد. وقتی تثبیت شد، گریههای حضرت بیش از گذشته شد؛ چون حضرت می دانست چه از دست رفت. این را در نهایتش بگویم. جمهوری اسلامی زمان انقلاب مردم انقلاب کردند، دنبال امام افتادند، حرف امام میخواستند محقق کنند، به این عنوان که امام نائب عام امام زمان است. امام مجتهد جامع الشرائطی است که امام زمان فرموده که اینهایی که روات احادیث ما هستند و این خصوصیات را دارند، اینها حجت من هستند بر شما و من حجت هستم بر آنها. به این عنوان مردم حرف امام را گوش میکردند که اگر امام میفرمود بروید تا کشته شوید، تا شهادت میرفتند؛ چون حکم امام زمان میدیدند. یعنی دوباره حاکمیت الهی بعد از هزار و چهارصد سال، حتی زمان امیرالمؤمنین حاکمیت الهی محقق نشد. چرا؟ چون مردم بیعتشان با امیرالمؤمنین چه بود؟ نه به عنوان امام بود، بلکه به عنوان یک خلیفهای مثل خلفای سهگانۀ قبلی. عدۀ خاصی امیرالمؤمنین را به عنوان امام بیعت کردند. آنها برایشان این بود، اما برای بقیۀ مردم ادم خوبی تلقی میشد که با او بیعت کردند. لذا اکثریت مردم به عنوان حاکم الهی و نصب الهی بیعت نکردند. لذا اینکه اصرار امام داشت که ولایت فقیه به نصب است، نه به انتخاب. انتخاب مردم کاشف از نصب است. نه اینکه انتخاب مردم، قول فقهی است دیگر. شما طلبه هستید. اگر شد انتخاب مردم و کاشف از نصب عام نبود، چه میشد؟ حد وجودی ولایت فقیه و امر و نهیاش در حد خودش این بود که مردم به آن رأی دادند فقط. اما اگر کاشف از نصب الهی بود، اثرش فعل الهی میشود اطاعت از او. لذا کلاه سرمان نگذارند با یک حرفهای سادهای. حواسمان باشد جمهوری اسلامی چه کرده. حاکمیت الهی را دوباره زنده کرده که در این حاکمیت الهی هرکس فعل صحیح انجام بدهد، این فعل فعل الله محسوب میشود و اگر هم مقابله کند با این، مقابله با یک حکومت بشری نیست، مقابله با یک حکومت الهی است. این در اصل مسئله داریم میگوییم، نه اینکه نقد نشود، انتقاد نشود، اینها سرجایش محفوظ است. بحث در این است که آنجایی که انسان ببیند عمق جمهوری اسلامی احیا کردن چه هست؟ مردم به این عنوان به امام رجوع کردند که او نائب امام است و اطاعت کردن و جمهوری اسلامی را رأی دادند و ایستادند پایش و بعد هم با مقام معظم رهبری امروز؛ لذا قدر این نعمت را بدانیم که اگر دنبال سرعت و سیر و حرکت به سوی خدا هستیم، این سرعت سیر در این نظام جمهوری اسلامی که حاکمیت الهی است محقق میشود. غدیر امتدادش امروز این است. اگر حاکمیت الهی است غدیر، امتدادش امروز چیست؟ پردهای از آن واقعیت جمهوری اسلامی است که به سمت حقیقتش که حکومت امام زمان دارد حرکت میکند. این پرده از حاکمیت الهی است که به سمت حقیقتش دارد حرکت میکند. حالا یک صلوات بفرستید.
[1] . شهاب الأخبار ، ج۱، ص۱۹۲،، جامع الأخبار ، ج۱، ص۹۴، الوافي ، ج۱، ص۱۰، بحار الأنوار ، ج۵۳، ص۳۲۶، عدة الداعي ، ج۱، ص۲۳۲، بحار الأنوار ، ج۶۷، ص۲۴۹
[4] . تفسير فرات ، ج۱، ص۴۸۱، كمال الدين ، ج۲، ص۶۷۰، نوادر الأخبار ، ج۱، ص۲۶۶، اثبات الهداة ، ج۵، ص۱۰۹، تفسیر البرهان ، ج۲، ص۷۷۰، بحار الأنوار ، ج۵۲، ص۳۲۴، تفسير نور الثقلين ، ج۲، ص۲۱۱، ، تفسير الصافي ، ج۲، ص۳۳۸، تفسير كنز الدقائق ، ج۵، ص۴۴۵، تأويل الآيات ، ج۱، ص۶۶۳، تفسیر البرهان ، ج۵، ص۳۶۶، بحار الأنوار ، ج۵۱، ص۶۰، تفسير كنز الدقائق ، ج۱۳، ص۲۳۳،
[10] . غرر الحکم ، ج۱، ص۴۶۶، عیون الحکم ، ج۱، ص۳۳۹، غرر الحکم ، ج۱، ص۴۲، بحار الأنوار ، ج۷۵، ص۱۰، إرشاد القلوب ، ج۱، ص۱۳۱، غرر الحکم ، ج۱، ص۴۷، عیون الحکم ، ج۱، ص۴۲
[12] . غرر الحکم ، ج۱، ص۶۳، عیون الحکم ، ج۱، ص۲۹
[15] . المناقب ، ج۲، ص۲۰۵، بحار الأنوار ، ج۴۳، ص۱۵۶، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۸۲۹، عوالم العلوم ، ج۱۱، ص۸۸۹،، غرر الأخبار ، ج۱، ص۳۱۹
اولین کسی باشید که برای “صدق (1)” دیدگاه میگذارید;