بسم الله الرحمن الرحیم
درس اخلاق هفتگی استاد عابدینی در مدرسه علمیه ثامن الائمه (علیهالسلام)
وَ مِنْهَا: مَا رُوِيَ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ اَلْمَكِّيِّ أَنَّهُ قَالَ : اِشْتَقْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا بِمَكَّةَ فَقَدِمْتُ اَلْمَدِينَةَ وَ مَا قَدِمْتُهَا إِلاَّ شَوْقاً إِلَيْهِ فَأَصَابَنِي تِلْكَ اَللَّيْلَةَ مَطَرٌ وَ بَرْدٌ شَدِيدٌ فَانْتَهَيْتُ إِلَى بَابِهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نِصْفَ اَللَّيْلِ فَقُلْتُ أَطْرُقُهُ فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى أُصْبِحَ فَإِنِّي لَأُفَكِّرُ فِي ذَلِكَ إِذْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَا جَارِيَةُ اِفْتَحِي اَلْبَابَ لاِبْنِ عَطَاءٍ فَقَدْ أَصَابَهُ بَرْدٌ فِي هَذِهِ اَللَّيْلَةِ فَفَتَحَتِ اَلْبَابَ وَ دَخَلْتُ .
متن کامل
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد و آله الطّاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجْمَعِینَ الی یوم الدین.
اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً.
هر چقدر دوست داریم از یاران، یاوران و سرداران حضرت باشیم، صلواتی سرداری مرحمت کنید. ان شاءالله خدای سبحان به برکت امام باقر علیه السلام مشکلات کشور ما را برطرف کند، زیارت امام باقر علیه السلام را برای کسانی که الان شاید آخرین دسته هایی باشند که در مدینه منوره باشند، مقبول بگرداند، زیارت حضرت را برای ما روزی بگرداند، شفاعت حضرت را در آخرت را روزی همه ما بگرداند، هرچقدر عشق و علاقه به امام باقر داریم، صلوات دوم را بلندتر بفرستید. همه عشق و علاقه مان را به حضرت زهرا سلام الله علیها با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
امروز در محضر سه چهار تا روایت هستیم و آن ها را از امام باقر علیه السلام می خوانیم. ان شاءالله در وجود ما نافع و تاثیرگذار باشد. در روایت اول عشق یاران حضرت به حضرت است و پاسخ حضرت را در برابر این عشق و علاقه که اگر امروز هم ما عاشق باشیم، همینگونه پاسخ ما را می دهند.
روایت اول عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَطَاءٍ اَلْمَكِّيِّ أَنَّهُ قَالَ : اِشْتَقْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ اَلْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَنَا بِمَكَّةَ فَقَدِمْتُ اَلْمَدِينَةَ مکه بودم، ولیکن شوق دیدار امام باقر علیه السلام آنچنان دلم را فرا گرفت که برای دیدن حضرت به سمت مدینه حرکت کردم. به سمت مدینه وارد شدم. وارد شدن از مکه به مدینه در آن زمان ساده نبود. حدود 400 کیلومتر است بین مکه تا مدینه با وسایل آن روزها ببینید چند روز در راه هستند تا… اینطور نبود که از اینجا برویم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها یا حتی با ماشین به مشهد امام رضا علیه السلام برویم که 10- 12 ساعت در راه باشیم، بلکه چندین روز با مشقت ها طول می کشید، اما عشق است که می کشاند و حرکت می دهد ولی حرکت کردم و رفتم وَ مَا قَدِمْتُهَا إِلاَّ شَوْقاً إِلَيْهِ نرفتم مگر با تمام شوقم، علتش فقط شوقم بود. کار دیگری نداشتم، دلتنگی ام مرا کشاند. یک موقع انسان کار و سوال و حاجتی دارد و می رود، این هم خوب است، اما یک موقع فقط دلتنگ است و برای دیدار می رود. این دلتنگی برای دیدار در الان هم برای ما امکان پذیر است، یعنی اگر ایامی می شود که ایامی متعلق به حضرات است، انسان دلتنگ حضرات می شود و یاد حضرات می کند، می تواند با این یاد به دیدار حضرات برود. اگر زمینی یا سفر امکان پذیر بود، می رفت و اگر امکان پذیر نیست و شرایط مهیا نیست، دلش را روانه می کند آن اثر در همین هم هست. دنبالش می فرماید فَأَصَابَنِي تِلْكَ اَللَّيْلَةَ مَطَرٌ وَ بَرْدٌ شَدِيدٌ که یک باران و سرمای شدیدی هم آن شب که من به مدینه رسیدم بود فَانْتَهَيْتُ إِلَى بَابِهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ نِصْفَ اَللَّيْلِ وقتی به درب خانه حضرت رسیدم، نیمه شب بود و الان در زدن درست نیست؛ برای چه امامم را زابراه کنم فَقُلْتُ أَطْرُقُهُ فِي هَذِهِ اَلسَّاعَةِ أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى أُصْبِحَ در نمی زنم، پشت در تا صبح می نشینم، صبح که وقت اذان شد، آن موقع در می زنم. فَإِنِّي لَأُفَكِّرُ فِي ذَلِكَ إِذْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ يَا جَارِيَةُ در همین فکر بودم داشتم این را با خودم زمزمه می کردم، دیدم که حضرت از داخل خانه خادمش را صدا می زند اِفْتَحِي اَلْبَابَ لاِبْنِ عَطَاءٍ فَقَدْ أَصَابَهُ بَرْدٌ فِي هَذِهِ اَللَّيْلَةِ درب خانه را برای ابن عطا باز کن این سرما دارد اذیتش می کند. این باران اذیتش می کند درب خانه را باز کن و بگذار بیاید داخل، وقتی این را گفت، فَفَتَحَتِ اَلْبَابَ وَ دَخَلْتُ علیه.[1]
این اختصاصی به ابن عطا ندارد. اگر ما امروز در خانه امام باقر علیه السلام را این طوری بزنیم، بدانید همان طوری که در حدیث رمیله جلسات قبل گفتیم که امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «يَا رُمَيْلَةُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ يَمْرَضُ مَرَضاً إِلاَّ مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وقتی شما مریض می شوید ما هم مریض می شویم وَ لاَ يَحْزَنُ حَزَناً إِلاَّ حَزَنَّا لِحُزْنِهِ وقتی شما محزون می شوید ما هم محزون می شویم، وَ لاَ دَعَا إِلاَّ أَمَّنَّا عَلَى دُعَائِهِ وَ لاَ يَسْكُتُ إِلاَّ دَعَوْنَا[2]؛ وقتی شما دعا ی کنید ما آمین می گوییم. وقتی شما دعا نکردید ما برایتان دعا می کنیم. اگر امام اینقدر به ما نظر دارد، به ما مشتاق است، حواسش به ما هست، حال ما هم با امام اینگونه هست که رعایت داشته باشیم و اینگونه باشیم.
یک روایت دیگری می فرماید «عن ابی بصیر قال دخلْتُ عَلَى ابی عبدالله و أَبِي جَعْفَرٍ (ع)؛ ابی بصیر می گوید که من هم بر امام باقر و هم بر امام صادق علیه السلام وارد شده بودم و این مساله برای هر دو امام نسبت به من اتفاق افتاده است فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص)؟ آیا شما وارثان پیغمبر هستید؟ قَالَ: نَعَمْ، قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَارِثُ الْأَنْبِيَاءِ، عَلِمَ كُلَّ مَا عَلِمُوا؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله هم وارث انبیا هم وارث همه انبیا بود، هر چه را همه آن ها می دانستند، او هم می دانست؟ قَالَ لِي: نَعَمْ، قُلْتُ: فَأَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ تُحْيُوا الْمَوْتَى؛ شما می توانید مرده زنده کنید؟ وَ تُبْرِءُوا الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ؟ کسی که کور است را شفا دهید وکسی که برس دارد را شفا بدهید؟(خب ابو بصیر کور بوده و این حرف ابو بصیر دلالت دارد، یعنی من کور هستم. شما هم که می گویید وارث پیغمبر هستید و قبول دارید. آن ها هم که این کار را می کردند دیگر نمی گوید من را شفا دهید) قَالَ: نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ، بله، ما هم به اذن خدا قدرت داریم ثُمَّ قَالَ لِيَ: ادْنُ مِنِّي يَا أَبَا مُحَمَّدٍ خطاب به ابوبصیر می کند که بیا جلو، نزدیک شو. ، فَدَنَوْتُ مِنْهُ، فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِي وَ عَلَى عَيْنَيَّ ف دستش را به چشمم کشید و وجهی و صورتم، أَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُيُوتَ وَ كُلَّ شَيْءٍ فِي الْبَلَدِ وقتی دستم به چشم و صورتم کشید، دیدم همه چیز را می بینم؛ خورشید، نور، آسمان و هر چه در خانه بود را می بینم، ثُمَّ قَالَ لِي: أَ تُحِبُّ أَنْ تَكُونَ هَكَذَا وَ لَكَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَيْكَ مَا عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ می خواهی همینطوری بینا باشی ولی حساب کتاب روز قیامت باشد .مردم هر جوری در قیامت حساب و کتاب می دهند تو هم باید همانطور حساب و کتاب پس دهی أَوْ تَعُودَ كَمَا كُنْتَ وَ لَكَ الْجَنَّةُ خَالِصاً؟ ؛ یا برگردی همانطور که بودی کور باشی، اما من برایت تضمین بهشت را برایت می کنم؛ آن هم خالص. قُلْتُ: أَعُودُ كَمَا كُنْتُ، همانطوری را می خواهم باشم و بهشت را می خواهم. فَمَسَحَ عَلَى عَيْنَيَّ، فَعُدْتُ كَمَا كُنْتُ؛ بعد همانطوری که بودم شدم، قَالَ: فَحَدَّثْتُ ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ بِهَذَا؛ بعد علی بن حکم می گوید برای ابن ابی عمیر این حدیث را گفتم ، فَقَالَ: أَشْهَدُ أَنَّ هَذَا حَقٌّ كَمَا أَنَّ النَّهَارَ حَقٌّ»[3]؛ این حرف کاملا درست است مانند اینکه روز و نور روشن است این حدیث و بیان هم حق است. این هم یک روایت شریف که اگر به ما چیزی نمی دهند برای ما ذخیره کرده اند. اگر چیزی دادند، شاکر باشیم و ما باید به وظیفه مان عمل کنیم.
روایت دیگری هم دارد از ابی بصیر روایت شده که دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ مَعَ أَبِي جَعْفَرٍ ع من داخل مسجد شدم، با امام باقر علیه السلام، وَ النَّاسُ يَدْخُلُونَ وَ يَخْرُجُونَ؛ مردم هم در حال رفت و آمد و ورود و خروج به مسجد بودند(ابوبصیر کور است همراه امام باقر علیه السلام است. اگر از کسی بپرسد که امام باقر علیه السلام را دیدی، اگر کنارش هم باشد، کسی تعجب نمی کند، چون کور است دیگر) فَقَالَ لِي سَلِ النَّاسَ هَلْ يَرَوْنَنِي؛ از مردم بپرس امام باقر را ندیدید؟ فَكُلُّ مَنْ لَقِيتُهُ ؛ صدای هر که را می شنیدم نزدیک می شود، از او می پرسیدم قُلْتُ لَهُ أَ رَأَيْتَ أَبَا جَعْفَرٍ اباجعفر را ندیدی؟ يَقُولُ لَا وَ هُوَ وَاقِفٌ می گفتند نه، در حالی که در کنار من بود حَتَّى دَخَلَ أَبُو هَارُونَ الْمَكْفُوفُ تا اینکه ابوهارون مکفوف داشت بر مسجد داخل می شد، قَالَ سَلْ هَذَا امام باقر فرمود از این هم بپرس. فَقُلْتُ هَلْ رَأَيْتَ أَبَا جَعْفَرٍ؛ بنابراین گفتم آیا اباجعفر را ندیدی؟ فَقَالَ أَ لَيْسَ هُوَ بِقَائِمٍ؛ گفت، کنارت ایستاده. قَالَ وَ مَا عِلْمُكَ از کجا می دانی قَالَ وَ كَيْفَ لَا أَعْلَمُ وَ هُوَ نُورٌ سَاطِع این دیگر با این چشم نیست (ابوهارون کور است، مکفوف یعنی کسی که چشمش از بین رفته است) قال : وسمعته يقول لرجل من أهل الإفريقيّة؛ ابوبصیر می گوید دیدم امام باقر علیه السلام به یک کسی که اهل افریقا بود، وقتی رسید از او سوال کرد، ما حال راشدٍ ؟ حال راشد چطور است؟ قال : خلّفته حيّاً صالحاً من وقتی می آمدم، خوب بود حالش زنده بود، آم خوبی بود، يقرؤك السلام سلام به شما هم سلام رساند، قال : رحمه الله؛ امام باقر علیه السلام گفت، خدا رحمتش کند، از دنیا رفت. (ایشان حال کسی را می پرسد که دوست این فرد است که در آفریقا است) قال : مات ؟ قال : نعم ، قال : متى ؟ کی مرد؟ من دو – سه روز پیش از آنجا راه افتادم آمدم چند روز پیش دیدمش قال : بعد خروجك بيومين؛ دو روز بعد از اینکه راه افتادی آمدی، راشد هم از دنیا رفت. قال : واللَّه ما مرض ولا كان به علّة؛ مریض نبود و علت خاصی هم نداشت ، قال : وإنّما يموت مَن يموت من مرض أو علّة؛ حضرت فرمودند، بعضی ها با علت و مرض می میرند، بعضی هم علت و مرضشان آشکار نیست.. قلت : من الرجل ؟ ابوبصیر می پرسد، آن کسی که از دنیا رفت، چگونه بود؟ مومن بود یا نبود؟ قال : رجل لنا موالٍ ولنا محبّ؛ حضرت فرمودند، این کسی که از دنیا رفت، از موالیان ما بود، از محبین ما بود که از دنیا رفته.. ثمّ (همه اینها را خواندم برای اینکه ببینید حضرت به همه حالات ما ناظر است) قال : أترون أنّه ليس لنا معكم أعينٌ ناظرة؛ شما فکر می کنید که ما چشم بینا نسبت به شما هر جا که باشید نداریم؟ أو اسماع سامعة؛ یا هر چه می گویید ما نمی شنیم؟ (حال ما را ببینید، ما الان حضرات را اعین ناضره بر خود می بینیم؟ اسماء سامعه بر خود و حرف هایمان می یابیم؟)، لبئس ما رأيتم؛ اگر این نگاه را دارید، اگر اینگونه نگاه غلطی دارید. والله لايخفى علينا شيء من أعمالكم؛ (حضرت قسم خورده است) هیچ چیزی بر ما مخفی نیست. فاحضرونا جميعاً؛ ما پیش شما حاضریم یا شما پیش حاضرید (فرقی ندارد؛ حالا یا امر می خوانند یا ماضی) وعوّدوا أنفسكم الخير؛ خودتان و نفستان را به خیر عادت دهید ، وكونوا من أهله تعرفوا؛ طوری کنید به خیر شناخته شوید و همه شما را به خیر بشناسند، فإنّي بهذا آمر ولدي وشيعتي»[4]؛ من به شیعیان و اولادم این سفارش را می کنم. عودوا انفسکم الخیر؛ هر خیری را می بینید، دست کوبنده داشته باشید «لهم ید قارعه»؛ دست کوبنده دارند، وارد می شوند.
من، چون می ترسم وقت بگذرد، بگذارید این روایت را هم بخوانم، بعد این روایت آخر را می خوانم. «كان رجل من أهل الشام يختلف إلى أبي جعفر عليه السلام؛ کسی از شامیان که با اهل بیت میانه خوبی نداشتند، به خانه امام باقر علیه السلام آمد و شد می کرد، وكان مركزه بالمدينة؛ مدینه ساکن شده بود و خانه امام باقر علیه السلام رفت و آمد می کرد، يختلف إلى مجلس أبي جعفر يقول له؛ به امام باقر علیه السلام گفت، يا محمد (خطاب را ببینید که اسم را این گونه می برد، امام را امام نمی داند ، محب امام هم نیست، تعبیر اسم امام را می برد؛ آن هم بی ادبانه) ألا تري أني إنما أغشى مجلسك حياء مني منك؛ فکر نکن من به مجلست می آیم، دوستت دارم یا با علاقه ای می آیم. نه، من با علاقه نمی آیم، دوستت هم ندارم، ولا أقول إن أحدا في الأرض أبغض إلي منكم أهل البيت؛ از بین اهل ارض از شما پیش من دشمن تر کس نیست. (این هم نوبرش است؛ حالا دشمن هستی چرا می آیی می گویی؟ گفتنش بدتر از این است که دشمنی داشته باشد) ، وأعلم أن طاعة الله وطاعة رسوله وطاعة أمير المؤمنين في بغضكم؛ یقین و علم دارم که طاعت خدا، طاعت رسول خدا و طاعت امیرالمومنین همه در این است که شما را دشمن بدارم، ولكن أراك رجلا فصيحا لك أدب و حسن لفظ؛ اما من می بینم تو فصیح هستی، ادب داری، حسن لفظ داری، یعنی حرف زدنت زیبا است و از حرف زدنت خوشم می آید. ( خیلی است که کسی که اینگونه بیاید جلوی امام باقر علیه السلام با این بیان. حالا سرنوشت را ببینید ما از اینها هم کمتر می شویم؟!)، فإنما اختلافي إليك لحسن أدبك؛ اگر می آیم و می روم بدان دشمنت هستم، اما با این حسن ادب و صوت خوب و لفظت است که می آیم وكان أبو جعفر يقول له خيرا؛ امام باقر علیه السلام هم برایش دعا کرد و برایش حرف خوبی زد و چیزی نگفت. ويقول: لن تخفى على الله خافية؛ حضرت فرمودند، خدا از پنهان ها مطلع است. پنهان نمی شود، یعنی اگر نمی گفتی هم خدا اینها را می دانست. یکی هم اینکه از آینده ای که تو الان خبر نداری، خدا خبر دارد که همین رفت و آمدهایت هم بی اثر نیست، فلم يلبث الشامي إلا قليلا حتى مرض واشتد وجعه؛ طولی نکشید که این شامی مریض شد و مریضی اش شدت گرفت، فلما ثقل دعا وليه؛ وقتی مریضی اش سنگین بود و آخرای عمرش بود، وصی خود یا کسی که نزدیک خودش بود را صدا زد، و قال له: إذا أنت مددت علي الثوب وقتی پارچه را کشیدی روی من، فائت محمد بن علي عليه السلام ؛ برو پیش محمد بن علی وسله أن يصلي علي و از او بخواه که او بر من نماز بخواند. حالا همین که می گفت، پیش من مبغوض ترین هستی، در آن لحظه می گوید که برو بگو او بیاید نماز بخواند وأعلمه أني أنا الذي أمرتك بذلك؛ به او هم بگو من گفتم، بعد هم لفظ را ببینید؛ انی امرتک! یعنی من به تو امر کردم یک موقع فکر نکنی تو از قبل خودت آمدی، من به تو امر کردم! قال: فلما أن كان في نصف الليل ظنوا أنه قد برد وسجوه، فلما أن أصبح الناس خرج وليه إلى المسجد؛ می گوید، وقتی که نیمه شب شد و این از دنیا رفت و من هم می دانستم که الان وقت نماز محمد بن علی است رفتم مسجد و دیدم مشغول نماز است، فلما أن صلى محمد بن علي عليه السلام وتَورّك وكان إذا صلى عقب في مجلسه، وقتی نمازش تمام می شد، بر می گشت به عقب آنجا که نشسته بود، قال له: يا أبا جعفر إن فلان الشامي قد هلك وهو يسألك أن تصلي عليه، آنجا به او گفتم آن شامی می خواهد که شما برایش نماز بخوانی، فقال أبو جعفر: كلا إن بلاد الشام بلاد صرد والحجاز؛ اباجعفر گفت نه او نمرده است. (حالا اینها پارچه را روی او کشیده بودند) بلاد شام هوا خنک است و حجاز گرم است و اینجا گرمای هوا بر او فشار آورده و حالت موت پیدا کرده است، بلاد حر و لهبها شديد، بعد می فرماید، هم گرم است هم هوا سوزان است؛ فانطلق فلا تعجلن على صاحبك حتى آتيكم؛ در کفن و دفن عجله نکنید و صبر کنید تا من بیایم. ثم قام عليه السلام من مجلسه فأخذ عليه السلام وضوءا ثم عاد فصلى ركعتين، ثم مد يده تلقاء وجهه ما شاء الله، ثم خر ساجدا حتى طلعت الشمس، ثم نهض عليه السلام فانتهى إلى منزل الشامي فدخل عليه فدعاه فأجابه، حضرت بلند شد و یک وضوی جدید گرفتند، دوباره دو رکعت نماز خواندند، یک مدتی دستشان به سوی خدا دراز بود، سجده کردند تا وقتی که خورشید طلوع کرد، حضرت بلند شدند رفتند به سوی منزل شامی و آن شامی را صدا زد، شامی هم جواب داد، ثم أجلسه وأسنده ودعا له بسويق فسقاه وقال لأهله: املئوا جوفه وبردوا صدره بالطعام البارد؛ سپس برای او تقاضا کرد که سویقی بیاورند، (نه سویق گرم) بیاورید، آن را به خوردش داد و به اهل او گفت برای او چیزهایی بیاورید بخورد الان او گرسنه است ولی هرچه می آورید خنک باشد و از چیزهایی بیاورید که با مزاج او سازگار باشد. ثم انصرف عليه السلام؛ اباجعفر علیه السلام برگشتند (همین که طرف زنده شد، برگشتند. این یکی از مصادیق زندگی پس از زندگی است)، فلم يلبث إلا قليلا حتى عوفي الشامي فأتى أبا جعفر عليه السلام، فقال: أخلني فأخلاه طولی نکشید که شامی خوب شد، پیش اباجعفر علیه السلام آمد می شود تنهایی با شما صحبت کنم؟ یعنی بقیه بروند و نباشند و من تنها باشم؟ حضرت هم آنجا را خالی کردند، فقال: أشهد أنك حجة الله على خلقه، وبابه الذي يؤتي منه فمن أتى من غيرك خاب وخسر وضل ضلالا بعيدا من شهادت می دهم تو حجت خدا بر خلق هستی و باب به سوی خدا شما هستی، هر کسی از غیر شما بیاید، او خسران کرده است مبتلای به خیبه شده است قال له أبو جعفر: وما بدا لك؟ ابوجعفر به او گفت، چه باعث شد نظرت از آنچه داشتی تغییر کرد؟ قال: أشهد أني عهدت بروحي وعاينت بعيني فلم يتفاجأني إلا ومناد ينادي، أسمعه باذني ينادي وما أنا بالنائم: ردوا عليه روحه؛ قسم به خدا وقتی دیدم روحم قبض شد و با چشم خودم دیدم که روحم قبض شد، هنوز تام نشده بود و کامل نشده بود که با گوش های خودم شنیدم، خواب هم نبودم که اینها را در خواب دیده باشم که منادی گفت روحش را به او برگردانید، فقد سألنا ذلك محمد بن علي (یعنی آن وقتی که حضرت مشغول دعا بود و داشت دعا می کرد که روح او برگردد و با اینکه او می گفت که من یقین داشتم مردم)، فقال له أبو جعفر: أما علمت أن الله يحب العبد ويبغض عمله؛ ابوجعفر گفت نشنیدی که گاهی خدا یک کسی را دوست دارد، اما عملش را دوست ندارد، یعنی عمل تو قبلا مورد رضای خدا نبود، اما خودت را دوست داشت. هنوز از چشم خدا نیفتاده بود، ويبغض العبد و يحب عمله؟[5] ذات کسی را دشمن دارد، اما عملش ممکن است خوب باشد. ما نسبت به امامانمان اینطوری معتقدیم که اینها هوای ما را دارند یک کسی که اینطوری با حضرت آمده گفته از شما مبغوض تر کسی پیش من نیست. فکر نکنی می آیم و می روم دوستت دارم؛ اصلا این گونه نیست. وقتی امامان با یک شخص اینطوری اینگونه برخورد می کنند، فکر می کنید با مومنین و محبین و شیعیانشان در وقت های سختی چگونه رفتار می کنند؟ از این روایت هم عبور می کنیم، نمی خواهم مانور دهم.
روایت شریفی در تحف العقول است که می گوید وحضره ذات یوم جماعة من الشیعة فوعظهم وحذرهم وهم ساهون لاهون؛ روزی عده ای از شیعیان خدمت حضرت آمده بودند حواسشان پرت بود، رعایتی، حریمی… اصلا انگار نه انگار، فأغاظه ذلک؛ حضرت وقتی این را دید حضرت خیلی به غیظ آمد و ناراحت شد، فأطرق ملیا؛ مدتی سرش را پایین انداخت. این شیعیان منتسب به حضرت هستند پیش خدا و ملائکه اینها را شیعیان حضرات می بینند، حضرت می فرمایند در روایات که وقتی لهب و سهو همه وجود اینها را فرا گرفته باشد، مدتی حضرت سرش را پایین انداخت در آن مدت بر حضرت چه گذشت از دست شیعیانی که آنجا در محضرش بودند…، سپس سرش را بلند کرد و ثم رفع رأسه إلیهم فقال: إن کلامی لو وقع طرف منه فی قلب أحدکم لصار میتا؛ اگر کمی کلام من در وجود شما اثر می گذاشت، باید الان مرده باشید، چقدر بی تفاوتی، یعنی اگر انسان آماده باشد،کلام امام انسان را منخلع می کند. منظور از میتا ممکن است میتا ظاهری باشد و ممکن است منظور از میتا «موتوا قبل ان تموتوا» باشد. اگر حال ما لاهون و ساهون باشیم، ممکن است ما هم مخاطب این کلام امام باشیم. ألا یا أشباحا بلا أرواح وذباب بلا مصباح کأنکم خشب مسندة[6] وأصنام مریدة؛ شما فقط یک جسد بلاروح هستید، حیاتی در وجود شما نیست، تاریکی هستید که هیچ نوری در وجودتان نیست، مثل یک چوب خشکیده هستید که چیزی در آن اثر نمی کند، ألا تأخذون الذهب من الحجر؛ برایتان فرقی نمی کند طلا از سنگ؟ یعنی موعظه ای که نافع است با یک حرف عادی برایتان فرق نمی کند؟ اینها حال ما است. من خودم داشتم این را نگاه می کردم، دیدم حقیقتا این لاهون و ساهون و این فرق نگذاشتن کلام حضرات را می خوانیم و در وجودمان فرقی نمی کند، ألا تقتبسون الضیاء من النور الازهر؛ نور اظهر با ضیا که یک تابش و انعکاس است برایتان فرقی نمی کند؟ حقیقت با مجاز برایتان فرقی نمی کند؟ ألا تأخذون اللؤلؤ من البحر؛ بحر ما هستیم، لولو را از بحر نمی گیرید، کاری ندارید، برایتان فرقی نمی کند. خذوا الکلمة الطیبة ممن قالها وإن لم یعمل بها؛ اقلا قدر کلام را بدانید، حتی اگر عمل نمی کنید، فإن الله یقول: الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه أولئک الذین هداهم الله[7] ویحک یا مغرور؛ ای گول خورده وای بر تو. ألا تحمد من تعطیه فانیا ویعطیک باقیا… قدر نمی دانی؟ کسی که از تو فانی را می گیرد و به تو بقا و ابدیت را می دهد. درهمی را از تو صدقه می گیرد به تو دراهمی را می دهد که آن ها باقی هستند، این درهم فانی بود. نکته بسیار عجیبی است، یعنی اگر می فرمایند گاهی یک درهم بدهید 10 درهم ما می دهیم یا قرآن می فرماید تا 700 برابر، فقط این نیست که 700 برابر باشد بلکه آن یک درهمی که ما می دهیم فانی است، آن 700 تایی که خدا می دهد، باقی است. ماهیتش متفاوت است. من آن را که خرج می کنم، خرج نکنم تمام می شود می رود اما آن را که خدا می دهدف تا ابدیت باقی است. نگوییم فقط 700 برابر. 700 برابر با زمینه فنا و بقایش است. تو به او فانی را می دهی و او به تو باقی را می دهد. درهم یفنى بعشرة درهمی که فانی می شود…، تبقى إلى سبعمائة ضعف مضاعفة من جواد کریم؛ یک درهم در مقابل ده درهم، بلکه 700 درهم بلکه اضعاف مضاعفش آن هم از جواد، آتاک الله عند مکافأة؛ هو مطعمک وساقیک وکاسیک ومعافیک وکافیک وساترک ممن یراعیک این باقی را… او مطعم و ساقی تو او به تو جام را می دهد، او پوشاننده تو است…، من حفظک فی لیلک و نهارک و أجابک عند اضطرارک و عزم لک على الرشد فی اختبارک؛ چه کسی تو را شب و روز نگه می دارد؟ …که این کارها را با تو می کند؟ کأنک قد نسیت لیالی أوجاعک و خوفک؛ یادت رفته اوقاتی را که چه حالاتی داشتی خدا از آن حالات نجاتت داده و از آن سختی ها نجاتت داده؟ شب های دردت را یادت رفته؟ دعوته فاستجاب لک، فاستوجب بجمیل صنیعه الشکر؛ می طلبید که در مقابل خدا با شکر جلیل باشی، فنسیته فیمن ذکر. وخالفته فیما أمر؛ خدا را یادت رفت؟ ویلک إنما أنت لص من لصوص الذنوب؛ وای برتو تو یک دزدی از دزدان گناه هستی، کلما عرضت لک شهوة أو ارتکاب ذنب سارعت إلیه؛ وقتی پیش می آید با سرعت به پیش آن می روی، وأقدمت بجهلک علیه؛ خودت با جهلت قدم می گذاری، فارتکبته کأنک لست بعین الله این کار را می کنی انگار نه انگار جلوی چشم خدا هستی، أو کأن الله لیس لک بالمرصاد؛ انگار نه انگار خدا در کمین است، حواست جمع نیست. یا طالب الجنة ما أطول نومک وأکل مطیتک؛ ای کسی که دنبال جنت هستی، چقدر خوابت طولانی است. چقدر خوابت طولانی اسا ، چقدر مطیه و مرکبت کند است، وأوهى همتک؛ چقدر بی همتی، فلله أنت من طالب ومطلوب این چه طلبی است؟ ویا هاربا من النار ما أحث مطیتک إلیها؛ ای که تو که می گویی از آتش گریزانم، چقدر مرکبت به سوی آتش تند می رود. وما أکسب لما یوقعک فیها. چه قدر کارهایت همه آماده می کند تو را که در آن جا بیندازد. انظروا إلى هذه القبور سطورا بأفناء الدور..»؛ ببینید قبرها را چقدر به هم نزدیک هستند.
دنبالش حضرت می فرماید: «یا ابن الایام الثلاث؛ تو فرزند سه روز هستی، یومک الذی ولدت فیه ویومک الذی تنزل فیه قبرک؛ روزی که به دنیا آمدی، روزی که در قبر قرارت می دهند ویومک الذی تخرج فیه إلى ربک؛ [روزی که از قبرت بیرون می آیی به سوی خدایت] فیاله من یوم عظیم یا ذوی الهیئة المعجبة…»[8]؛ در این سه روز چطور می خواهی گونه جواب دهی؟ ای کسی که برای خودت ارزش قائلی… بقیه اش را خود دوستان می خوانند.
ان شاءالله توسلاتی که بعد از این به وسیله مداح اهل بیت به امام باقر علیه السلام می شود، مورد قبول باشد ان شاءالله امشب جزای ما را حیات قلوب ما نسبت به مواعظ حضرات و زنده شدن ما نسبت به ارتباط با حضرات قرار دهند و خودشان دست ما را بگیرند.
[1] . الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۹۴، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۲، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۷، كشف الغمة ، ج۲، ص۱۳۹، اثبات الهداة ، ج۴، ص۱۰۳، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۹۹، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۵، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۴۵، ، المناقب ، ج۴، ص۱۸۸
[2] . مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۴۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۷۶، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۵۴،، بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۵۹، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۲، ص۱۷۵، بحار الأنوار ، ج۲۶، ص۱۴۰، ، الهداية الكبرى ، ج۱، ص۱۵۶، رجال الکشی ، ج۱، ص۱۰۲، إرشاد القلوب ، ج۲، ص۲۸۲
[3] . بصائر الدرجات ، ج۱، ص۲۶۹، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۴۸، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۷، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۰۱،، الکافي ، ج۱، ص۴۷۰، إعلام الوری ، ج۱، ص۵۰۳، الوافي ، ج۳، ص۷۷۰، اثبات الهداة ، ج۴، ص۹۶، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۴۷، تفسير نور الثقلين ، ج۱، ص۳۴۲، تفسير كنز الدقائق ، ج۳، ص۱۰۷، ، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۵۰، دلائل الإمامة ، ج۱، ص۲۲۶، الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۷۱۱، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۴۹، بحار الأنوار ، ج۷۸، ص۲۰۱، مستدرك الوسائل ، ج۲، ص۱۴۷، ، المناقب ، ج۴، ص۱۸۴
[4] . الخرائج و الجرائح ، ج۲، ص۵۹۵، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۱۷۳، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۴۳، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۶۹، اثبات الهداة ، ج۴، ص۱۱۱، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۰۲
[5] . الأمالي (للطوسی) ، ج۱، ص۴۱۰، مدینة معاجز الأئمة علیهم السلام ، ج۵، ص۱۰۵، بحار الأنوار ، ج۴۶، ص۲۳۳، عوالم العلوم ، ج۱۹، ص۱۰۶
در این مورد یک بازخورد بنویسید