بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 10-06-97
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: «الحمدلله الذي جعلنا من المتمسکين بولاية اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و الائمة المعصومين عليهم السلام» سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندههاي نازنينمان، انشاءالله باغ ايمانتان آباد و دلتان شاد باشد. ميلاد با سعادت حضرت باب الحوائج حضرت موسي بن جعفر را تبريک ميگويم. انشاءالله زيارت با معرفت حضرت نصيب همه ما شود. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز عرض سلام دارم. ايام بزرگ غدير و همچنين ميلاد امام موسي کاظم(ع) را تبريک ميگويم. انشاءالله جذبههايي که در اين ايام شامل حال اولياء ميشود، شامل حال ما هم بشود.
شريعتي: امسال براي جشن غدير خيليها سنگ تمام گذاشتند تا عيد ولايت را با شکوه برگزار کنند. از حضرت امام کاظم(ع) بشنويم و وارد بحث امروز شويم.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله به برکت ايام غدير جزء سربازان و ياران و بلکه سرداران حضرت قرار بگيريم. تعبيري که مقام معظم رهبري در کتاب انسان 250 ساله دارند که حتماً توصيه ميکنم گفتار ايشان در رابطه با امام کاظم(ع) را بخوانند، اين است که در رابطه با سرگذشت امام کاظم(ع) يک سرگذشت متصلي در تاريخ به ما نرسيده، لذا با اينکه 35 سال دوران امامت ايشان بوده و خيلي فراز و نشيب داشته، چهار خليفه عباسي که مقتدر ترين و مستبدترين خلفاي عباسي بودند در دوران حضرت بودند. يعني دو خليفه مقتدر منصور و هارون و دو خليفه مستبد شديد مهدي و هادي عباسي در دوران حضرت بودند. بارها حضرت را براي کشتن از مدينه به جاي ديگر ميبردند. اينقدر اين دوران سخت بود طوري که وقتي امام صادق(ع) از دنيا رفتند، براي اينکه حضرت را از بين نبرند، وصي خودشان را چهار نفر قرار ميدهند و پنجمين نفر را امام کاظم قرار ميدهند. اولين وصي را خود منصور عباسي قرار ميدهند. دومين وصي را حاکم مدينه قرار ميدهند. اگر بنا شد اوصياء ايشان را گرن بزنند اول اينها را گردن بزنند. يعني اينقدر شرايط سخت بود. در ابتداي دوران امام صادق(ع) قدرت منصور نبود لذا حضرت درس عمومي داشت. بعد کم کم طوري شد که منصور عباسي انبار بزرگي از اسکلت ساداتي که کشته بود از بني هاشم و ديگران، اينها را زنده زنده کشته بود. يک انباري داشت که پر از اسکلت بود. يعني خيلي فجيع ميکشتند تا ديگران مرعوب شوند. در اين جريان امام کاظم(ع) با توجه به اينکه در دوران منصور تمام جريانها سرکوب شده بودند، جريان امام کاظم تنها جرياني بود که حالت انقلابي و سازمان دادن شيعيان را در تمام نقاط کشور اسلامي شکل ميداد. لذا آن دوره تنها کسي که اين سازماندهي را شکل داد، امام کاظم(ع) بود که نگذاشت اين جريانات کاملاً از بين برود و حفظ کرد. حتي به قيمت تبعيد شدن و زندان شدنهاي مکرر، ولي مأموريتش را انجام داد. همين مقدار که بدانيم براي قيام و برپا شدن حکومت اسلامي، تا اينجا خيلي سختي و خوندلها از اولياي الهي خورده شده تا امروز ما حاکميتي داريم که شبيه حاکميت معصوم است. انشاءالله موانع و مشکلاتي که در کشور ما هست برطرف شود تا زحمتهايي که در طول تاريخ حضرات معصومين(ع) کشيدند، مقدمه و زمينه ظهور باشد.
شريعتي: تو يوسفي و مجازات يوسفي اين است *** چنين دهند گواهي تمام قرآنها
هفتههاي گذشته در مورد خواب صحبت کرديم، نکات خيلي خوبي را شنيديم و خيلي مورد استقبال دوستان قرار گرفت. به قصه حضرت يوسف(ع) برميگرديم و قرار است آيه 37 سوره مبارکه يوسف را بشنويم.
حاج آقاي عابديني: بسم الله الرحمن الرحيم، در محضر آيه 37 سوره مبارکه يوسف هستيم. «قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ» اين آيه شريفه پس از آن بود که دو نفر همراه يوسف وارد زندان شدند و پس از مدتها که در زندان بودند، احوال حضرت يوسف را ديدند که از محسنين است و از کارهاي همه گرهگشايي دارد، اينها هم خوابي ديدند، خدمت حضرت آمدند خوابشان را عرضه کنند تا گره از کار اينها گشوده شود. لذا خوابي که داشتند اين بود که يکي ديده بود دارد انگورها را ميفشرد تا براي شاه و پادشاه خمر و شراب را آماده کند و ديگري خواب ديده بود طبقي از نان بر سرش است و حرکت ميکند و پرندگان از اين طبق ميخورند. آمدند به حضرت يوسف عرض کردند: ما اين دو خواب را ديديم. براي ما تعبير کنيد! حضرت فرمود: قبل از اينکه غذا بياورند من به شما ميگويم که اين غذايي که امروز ميآورند چيست و چه خصوصياتي دارد و چيست. اينکه حضرت ميفرمايد: قبل از اينکه غذا بياورند من براي شما ميگويم به چه معناست؟ چرا حضرت يک چنين تعبير رؤيا را به اين مسأله موکول کردند؟ وقتي يوسف(ع) وارد زندان شد، در زندان يک تک درخت خشکيده بود که حضرت آنجا را انتخاب کرد منتهي زندان سلولهايي داشت که زندانيان در سلولها بودند. زندانيان در سلولها شب و روز را تشخيص نميدادند چون زندان اينقدر در بسته و تاريک بود، وعده شناختشان از اينکه چطور ميگذرد وعدههاي غذا بود. يعني محل تشخيصشان براي اينکه چند وقت گذشته، وقت غذا بود. لذا اين تعبير که حضرت ميفرمايد: قبل از اينکه غذا بيايد به شما خبر ميدهم. نکته ديگر اينکه مثل امروز نبود که غذا برنامه داشته باشد، ليست داشته باشد. حضرت ميگويد: قبل از آوردن غذاي امروز به شما خواهم گفت: غذا چيست و چه خواصي دارد؟ علت اينکه حضرت اين را مقدم کرد براي اين بود که ميخواست بيان کند تعبير خوابي که ميخواهم براي شما بکنم تعبير يقيني است و ظني و گماني نيست. چون تعبير خوابها همه به احتمال است و هيچکدام از معبرّين با قاطعيت نميتوانند بگويند اين چيست. آنهايي که به کسب به اين علم ميرسند يعني دنبال علم ميرند، هيچگاه با قطع و يقين نميتوانند بگويند: تعبير خواب و تفسيرش چيست. اما حضرت يوسف(ع) ميخواست نشان بدهد که علم تأويل و تعبيري که دارد از سنخ علوم بشري نيست لذا با قطع و يقين براي شما ميگويم. براي اينکه اين را براي اينها ملموس و محسوس کند و باور ايجاد کند از غذايي که معلوم نيست چيست، به اينها اخبار ميکند اين غذا چيست تا اينها از اين يقين کنند که آن هم قطعي خواهد بود. حضرت ميخواهد از اين يقين استفاده کند تا تبليغ توحيد را محقق کند. «قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ» قبل از اينکه غذاي شما بيايد، «إِلَّا نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ» خواهم گفت غذا چيست. «قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا» اين تعبيري که براي شما از غذا ميکنم «عَلَّمَنِي رَبِّي» تعليم خداست نه کسب من!
روايت زيبايي است که انبياء که مبعوث ميشدند، هرکدام در هر زماني که مبعوث ميشدند معجزهشان مرتبط بود با آن علم رايج دوره، زماني که موسي(ع) مبعوث شد، اژدها شدن عصا از سنخ سحر نبود ولي در آن رديف بود. چون آنها ريسمانها را ميانداختند و حرکت ميکرد، مردم خيال ميکردند اينها تکان ميخورند. اما موسي عصا را انداخت «فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى» (طه/20) يک اژدهاي واقعي شد. همين جريان زمان عيسي(ع) وقتي طب در آن زمان بود، عيسي(ع) مرده را زنده کرد. عيسي (ع) مريضيهاي لا علاج را شفا ميداد که طب از آن قطع اميد کرده بود. در زنده شدن مرده که قطعاً براي آنها راهي در اين نبود تا از اين منظر اول عالمان آن زمان مورد خطاب باشند. قشر فرهيخته آن دوره مورد خطاب قرار بگيرند. در دوره پيامبر که فصاحت و بلاغت بود باز قرآن آمد که هم از جهت بلاغت و فصاحت ظاهري در اوج بود و هم از جهت بلاغت و فصاحت باطني يعني نظام معنا که بهترين معاني، بالاترين معاني، هدايتگري نهايي در اين بود که جاودانه هم هست. در دوران يوسف(ع) آنچه رايج بود به قرينه آنچه در قرآن آمده، عدهاي از عالمان در دربارها بودند که اينها معبّر خواب بودند. يعني تعبير خواب آن دوره رايج بود. علمي بود که خيلي ترويج داشت، لذا يوسف از همين درون زندان، همين مسأله زمينه چيني ميشود براي تعبير خوابي که بعداً همه معبرين از تعبير آن عاجز ميشوند. پس تعبير خواب يوسف در زندان مربوط به علم رايج آن زمان است منتهي «ممّا عَلّمني ربّي» نه مثل آنها با کسبشان و تحصيلشان و خواندنشان ياد گرفته باشند، خدا عنايت کرده است. لذا ميگويد: تعبيري که از خواب شما بيان ميکنم «ممّا علّمَني ربّي» اين نشان ميدهد آدم بايد حواسش باشد. هرکس به دنبال علم هست، هرگاه طهارت وجودياش بيشتر باشد، خداي متعال افاضه ميکند و علمش «علّمني ربّي» ميشود. اگر علم کسي «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» شد، اين پايان ندارد، هلاکت ندارد و بقاء دارد.
تعبير ديگر اين هست که «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي»، «مِمَّا» يعني اين بعضي از علومي است که از خدا به من افاضه شده، يعني من علوم ديگري هم دارم. اين عرضه است به اينکه ديگران هم بيايند به دنبال علوم ديگر هم باشند که بعد در مديريت بحران که در وضع قحطي پيش آمد، مديريت بحران جزء علومي بود که يوسف داشت و توانست به بهترين وجه بروز بدهد و پياده کند و بتواند مردم را از قحطي نجات بدهد. اگر در نظامي مؤمنين طهارت وجوديشان را بيشتر کنند، در همين علوم کسبي هم خداي سبحان افاضات بيشتري دارد، يعني گاهي ميبينيد که راه حل در وقتي انسان به دنبالش است و طهارت در وجودش نيست، تضرع در وجودش به جانب خدا نيست، گاهي جلوي دستش است ولي متوجه نميشود. هرچه اين رابطه را با خدا قويتر کند منتقل ميشود به فرمولي که بايد پيدا کند، ميبيند جلوي دستش بود و تا الآن از آن غافل بود. لذا هرکسي در ظرف خانواده و اجتماعش، هرچقدر وجودشان را طاهرتر بکنند، تضرعشان را به درگاه الهي بيشتر کنند، عنايت خدا در نشان دادن راه به آنها بيشتر ميشود. لذا مسئولين اگر وقت زيادي براي خدمت به مردم ميگذارند، اين نوع تضرع و رابطه را هم جزء برنامههايشان ببينند. خداي سبحان وعده داده در اين مواقع امداد بکند. انشاءالله خداي سبحان مسئولين ما را امداد کند و با نگاه به خدا وقتي اين راهها را پياده کردند، برکتش هم بيشتر ميشود و مردم به طمأنينه بيشتر ميرسند.
دنباله اين «مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي» بياني که خيلي زيباست اين است که از اينجا يوسف(ع) که اينها سراغ يوسف آمدند، از فرصت استفاده ميکند، شايد در قرآن آغاز ابلاغ و دعوت تبليغ يوسف از دينش و توحيد را از اينجا ميشود رديابي کرد. يوسف بيان ميکند «إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافرونَ» من ترک کردم دين قومي را، «ملة» به معناي دين است. «مِلَّةَ قَوْمٍ» مردمي که يک فرهنگي داشتند، ديني داشتند. «لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» اينها ايمان به خدا نداشتند، «وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافرونَ» چند نکته زيبا اينجا هست. اولاً اين آيه شريفه با اين شروع ميشود که «إِنِّي تَرَكْتُ» من ترک کردم، در آيه بعد ميفرمايد: «وَ اتَّبَعْتُ» چه چيز را مقدم کرد؟ «تَرَكْتُ». يعني اول ترک را مقدم کرد، بعد تبعيت را که نشان ميدهد انسان براي حرکت و کمال چگونه بايد آغاز کند؟ اول بايد ترک کند. در بحثهاي اخلاقي داريم تخليه و بعد تجليه و تحليه. بعضي قائل هستند که اگر بديها برود، خوبيها آشکار ميشود. اين در مرتبه اخلاق و عمل و اعتقاد هست. «لا اله» که شد، «الا الله» خودش را نشان ميدهد. تا اين الههها هستند، غفلت هست. وقتي اين الههها را از ذهنت زدودي، اين خودش را نشان ميدهد. در عمل هم همينطور است. «تَرکتُ» از اين بدي فاصله گرفتم، «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ» تبعيت بلافاصله بعد از اين شروع ميشود. ما در تعبيرات داريم که يک فطرت فرار از نقص داريم، يک فطرت شوق به کمال داريم. اينها روش است، روش از عمل ظاهري شروع ميشود. اخلاق که ملکات است شامل ميشود، اعتقاد را که يک بينش است شروع ميشود. هم در مرتبه بينش، هم در مرتبه گرايش، هم در مرتبه انگيزه، در تمام اينها روش است. فطرت فرار از نقص داريم که کندن از بدي است. دور شدن و نفرت نسبت به نقص است. اين فرار از نقص است. اين يک فطرت در وجود انسان است و اصلاً به مؤمن و کافر کار ندارد، همه انسانها از نقص بيزار هستند به دنبال جدا شدن از نقص هستند. يک فطرت شوق به کمال داريم که همه انسانها شوق به کمال دارند. تفاوت در اين است که وقتي دين صحيح از غير صحيح پيش ميآيد، کمال را چه ميبينند؟ نقص را چه ميبينند و تطبيقشان چگونه است؟ يعني فطرت فرار از نقص و شوق به کمال در همه هست. اما تطبيق اينکه نقص چيست از آن فرار ميکنيم. هرچه را فهميد نقص است، از آن گريزان است. اشتباه در اينجا صورت ميگيرد که نقص را اشتباه ميگيرد. خيلي وقتها کمال را اشتباه ميگيرد. جاي خوبي و بدي عوض ميشود. لذا اول آن چيزي که شيطان ميخواهد دخالت بکند، کمرنگ کردن مرز بدي است. ميخواهد انسان از نقص فاصله نگيرد. لذا اگر انسان ميخواهد در مسير صحيح بيافتد، پررنگ شدن مرز بديها آغاز کار است که فاصلهاش را با بديها بيشتر کند. هرچه شناخت بدي در وجود ما قويتر شود، «تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» در آيت الکرسي ميخوانيم «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّه» (بقره/256) اول کفر به طاغوت است. اينها روش است و اتفاقي نيست. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» پس اگر عروه وثقي الهي و آن ريسمان محکم را ميخواهيم دو کار بايد بکنيم، اول از طاغوت جدا شويم. طاغوت هرچيزي غير از خداست. هر تبعيتي به غير خدا، هر اطاعت امري به غير خدا، هر رجوعي به غير امر الهي طاغوت ميشود. کسي که به طاغوت کفر بورزد و «يؤمن بالله» ايمان به خدا بياورد، اين فطرت فرار از نقص است. خدا رمز گشايي ميکند در اينکه شيطان از کجا وارد ميشود. با فعل انبياء دارد نشان ميدهد. نقطه آغاز را کجا قرار بدهيم. فراز از نقص ترک بدي، جدا شدن از بدي انسان را آماده براي عمل به خوبي ميکند. حتي براي مربيان اگر ميخواهند تربيت کنند، مرز با بدي را ياد بدهد که دانش آموز ياد بگيرد بايد از بدي جدا شود. «انّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» آنوقت دو نکته را مي فرمايد. ترک کردن، اينها دو خصوصيت داشتند يکي خدا را قبول نداشتند، اما نکته بالاتر اين است که «وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافرونَ» معاد را با تأکيد ذکر ميکند که قبول نداشتند يعني قبول نداشتن معاد در وجود اينها پررنگتر است. يعني باور به معاد نگهدارندهي خيلي چيزهاست، يعني اگر ميخواهيم در جايي تأثير و انگيزه ايجاد کنيم، باور به معاد انگيزه ساز است. ملتي که باور به معادشان ضعيف شد، باور به خدا را هم از دست ميدهند. «هُم»، «وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافرونَ» تأکيد زياد که کفر اينها به معاد و باور نداشتن آنها به معاد، که فقط دنياست.
در زندگي ما معاد چقدر نقش دارد؟ در افعال و رفتار ما از صبح تا شب، باور به معاد که جهان ابدي است و هيچ چيزي از بين نميرود. يک کسي که معاد را باور دارد، پوچي و آن حالت يأس در وجودش راه پيدا نميکند. اين يک ابديت براي انسان است. کسي که به ابديت وعده دادند توان براي ابدي شدن هم به او دادند. ميفهمد استعداد او اين مقدار نيست که فقط يک حيات دنياست و چيزي نيست. تمام تحليلهايش متفاوت ميشود با کسي که باور به اين ندارد. وقتي کسي در حيات دنيا به يک سرخوردگي و شکست رسيد، برايش همه چيز تمام شده است. اما کسي که باور دارد اين يک برهه کوچک است، توان پيدا ميکند که تغيير ايجاد کند، به پوچي نميرسد. اينها را خداي سبحان در يک رفتار و گفتگوي عادي با دو زنداني دارد روشهاي تربيتي را و عوامل اساسي نگاه را تبيين ميکند. در ارتباطمان همين نوع بيان را بايد به کار بگيريم. نميخواهد معاد را جداگانه پررنگ کنيم، در ضمن افعال و گفتگوها معاد را پررنگ کنيم. در ضمن رفتارمان معاد را پر رنگ کنيم تا تأثير گذار باشد. بحث معاد بحث خيلي عظيمي است که معاد از نگاه قرآن در نظام تربيتي و تغيير سبک زندگي چقدر اهميت دارد.
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» اين ترک کردن هم شامل کنعانياني است که غير از يعقوب و خاندان يعقوب ميخورد و استفاده ميشود که ديگران اينها را قبول نداشتند و آنجا هم دين کفر بوده که استفاده ميشود و بعضي هم اين را نقل کردند. من از اينها جدا شدم، «تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ» هم مصر را شامل ميشود، دوراني که آمد و هم کنهان. در عين حال که ترک کردم،«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي» من از دين آباء خودم تبعيت کردم. اولين بار است که يوسف(ع) خودش را معرفي ميکند. تاکنون کسي نميدانست يوسف از کجا آمده است. چون ابراهيم خليل به واسطه آتش انداختن که نمرود انداخت، با اينکه دو نسل از آن ماجرا گذشته و بعد حضرت اسحاق و يعقوب بوده و بعد يوسف (ع) آمده است، اما مردم خاطره ابراهيم را ميشناسند. مثل اينکه وقتي امام رضا(ع) به ولايتعهدي رسيد، پس از امام رضا(ع) فرزندان امام رضا و نوادگان، همه را به عنوان ابن الرضا ميشناختند. يعني خود اينها شخصيت عظيمي بودند اما امام رضا عَلم شد و اينها به عنوان ابن الرضا شناخته ميشدند. جريان ابراهيم خليل تشخص پيدا کرد. هر انتسابي به ابراهيم براي مردم تداعي کننده رابطه با خدا بود که آن آتش عظيم در مقابل اراده الهي سرد شد. خود اين تبيين و ارتباط، انس ايجاد ميکند و ذهنها را براي قبول نزديک ميکند. تک تک الفاظي که در قرآن به کار آمده هدايتگري درونش است. يعني من از يک مسير روشن و نوراني آمدم و بدانيد اگر دارم ادعاي ديني را ميکنم در مقابل دين شرک، ادامه همان ديني است که ابراهيم ابراز کرده بود. اسحاق و يعقوب ابراز کرده بودند.
«ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ» يعني اصلاً در وجود ما امکان شرک نيست. براي ما پسنديده نيست. هيچ مرتبهاي از شرک! شرک خفي در وجود ما هست، شرک جلي نيست. شرک پنهان هست که اين را از دين خارج نميکند اما اين توحيد محض نيست. هيچ مرتبهاي، نه شرک جَلي و نه شرک خفي در وجود ما نيست. علامه در الميزان بيان خيلي زيبايي در اين مورد دارند. اگر دوستان مايل هستند مراجعه کنند. «ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ»
شريعتي: خيلي نکات خوبي را شنيديم. تنها قصه حضرت يوسف را نميخوانيم بلکه تفسير قرآن هم هست. پي ميبريم که اين کتاب چگونه ما را هدايت ميکند و مسير زندگي را به ما نشان ميدهد. امروز صفحه 429 قرآن کريم، آيات 8 تا 14 سوره مبارکه سبأ را تلاوت خواهيم کرد. چقدر خوب است که ثواب تلاوت اين آيات را به روح بلند امام کاظم(ع) هديه کنيم. امام کاظم(ع) باب الحوائج هستند. انشاءالله به برکت اين آيات نوراني و نام و ياد امام کاظم، باب الحوائج خداوند به همه مريضها شفاي عاجل عنايت کند و لباس عافيت بر تنشان بپوشاند. اين هفته قرار است از امام موسي صدر در برنامه ياد کنيم.
«أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذابِ وَ الضَّلالِ الْبَعِيدِ «8» أَ فَلَمْ يَرَوْا إِلى ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنْ نَشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ مُنِيبٍ «9» وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلًا يا جِبالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ «10» أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «11» وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ «12» يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ «13» فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِي الْعَذابِ الْمُهِينِ «14»
ترجمه: آيا او (دانسته) بر خدا دروغى بسته يا جنونى در اوست؟ (نه، چنين نيست) بلكه كسانى كه به آخرت ايمان ندارند در عذاب و گمراهى دورى (از نجات و حقّ) هستند. آيا به آن چه از آسمان و زمين، پيش رو و پشت سرشان است نگاه نكردند؟ اگر بخواهيم آنان را در زمين فرو مىبريم يا قطعههايى از (سنگهاى) آسمان را بر سرشان فرود مىآوريم، همانا در اين (تهديد) براى هر بندهى توبه كارى عبرت قطعى است. و همانا داوود را از سوى خود فضيلتى داديم (و گفتيم:) اى كوهها! با او (در تسبيح خدا) هم نوا شويد و (اى) پرندگان! (همراهى كنيد) و آهن را براى او نرم كرديم. (و گفتيم:) زرههاى كامل و فراخ بساز و بافت آن را درست اندازهگيرى كن. و كار شايسته انجام دهيد، همانا من به آن چه عمل مىكنيد بينا هستم. و براى سليمان باد را (رام و مسخّر كرديم) كه صبحگاهان مسير يك ماه را مىپيمود و عصرگاهان مسير يك ماه را، و براى او چشمهى مس (گداخته) را روان ساختيم و گروهى از جنّ پيش روى او به اذن پروردگارش كار مىكردند؛ و هر يك از آنان كه از فرمان ما سرپيچى مىكرد او را از عذاب فروزان مىچشانديم. جنّيان، هر چه را كه سليمان مىخواست از محراب و تمثال و ظروف بزرگ مانند حوضچه و ديگهاى ثابت برايش مىساختند. اى خاندان داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد. امّا اندكى از بندگان من سپاسگزارند. پس چون مرگ را بر سليمان مقّرر داشتيم، كسى جنّيان را از مرگ او آگاه نساخت مگر جنبندهى زمين (/ موريانه) كه عصايش را (به تدريج) مىخورد، پس چون سليمان به زمين افتاد جنّيان دريافتند كه اگر غيب مىدانستند، در آن عذاب خوار كننده (كارهاى سخت) نمىماندند.
شريعتي: انشاءالله زيارت مشهد الرضا و زيارت کاظمين نصيب همه دوستان ما شود. از امام موسي صدر بشنويم. انشاءالله خبرهاي خوبي از سلامت ايشان به ما برسد، اين شخصيتي که هرچقدر از ايشان بگوييم کم گفتيم.
حاج آقاي عابديني: من اول يک قصهاي را از ايشان بگويم که بسيار شنيدني است. ايشان به کشورهاي مختلفي رفت و آمد داشتند. لذا دشمن هم دنبال اين بود که راهي پيدا کند تا بتواند اينها را تخطئه کند. يک دخترخانم مسيحي جلوي ايشان ميآيد و دست دراز ميکند که دست بدهد. دوربينها همه مشغول بودند، دستش را به سينه ميگذارد و اظهار ادب ميکند. دختر خانم اين سؤال را ميکند که بخاطر اينکه من نجس هستم با من دست نميدهيد؟ جملهاي ايشان دارد ميگويد: من بخاطر اينکه طهارت و کرامت شما حفظ شود با شما دست نميدهم. او ميخواست بگويد اين مسأله است و بعد اين را در بوق و کرنا کنند و بتوانند ايشان را در بعضي ارتباطات تحت فشار قرار بدهند. اما ايشان با يک نگاه زيبا اين را بيان کردند. شرافت زن در اين ارتباطات نيست. همين مسأله در حجاب و روابط ديگر هست. اين محدوديتهايي که دين ميگذارد فشار بر زن نيست، بلکه تکريم زن است. در نگاه غربي زن يک کالاي مصرفي است. خانمي را ديدم که وقتي ميخواستند از ايشان مصاحبه بگيرند، يک خرده لباس ايشان باز بود. گفته بودند لباستان را مقداري بپوشانيد. خانم ميگفت: اولين بار بود که ميگفتند: قدري خودت را در مصاحبه بپوشان، معلوم ميشود اندام من مطلوب نيست براي اين مصاحبه و خودم مطلوب هستم! خيلي برايش جذاب بود. اگر به نگاه فطري برگرديم اينها ميتواند يک وجودي را تکان بدهد. ايشان صحبتهايي در مورد غدير دارند. در رابطه با غدير يک سخنراني زيبايي دارند، ميفرمايند: پيام غدير اين است که ما تابع اراده خدا باشيم. يعني خدايا من در حکومت عقلم را منتهاي نگاهم قرار نميدهم. عقلم مرا به اينجا ميرساند که تابع تو باشم. پس پيام غدير اين است که تابع اراده خدا باشيم نه تابع خودخواهي و هوس خود! يعني وقتي خدا را حاکم کرديم و گفتيم: ميخواهيم حاکميت خدا در اجتماع محقق شود، يعني خدايا ما ارادهمان را تحت اراده تو قرار ميدهيم با عقلمان. با عقل به اين ميرسيم که تو حاکم باشي. غدير يعني آزادي از غير خدا! اين بيان خيلي بيان زيبايي است.
آياتي که تلاوت شد، خيلي زيباست. در نگاه قرآني انبياي ما در عين اينکه کارشان تبيين علم نبود و هدايتگر بودند اما گردنههاي اصلي علم را توجه و عنايت داشتند و از جانب خداي سبحان مأمور به ابراز بعضي نکات بودند. در قصه حضرت آدم عرض کرديم که حروف معجم معجزه آدم است. يعني حروف معجم که گفتگو با آن صورت گرفت و انسان توانست مقاصدش را با لفظ منتقل کند و ميتواند انسان را از حيوانات جدا کند، معجزه آدم بود. در اين صفحه چند معجزه را بيان ميکند از جمله اينکه ما به داود(س) از فضلمان داديم به گونهاي که همراه داود کوهها و پرندگان هم صدا و هم ناله ميشدند. يعني انسان ميتواند به گونهاي باشد که کوه و پرندگان و هستي همراه او در وجودش باشند. «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ» آهن را براي او نرم کرديم، که اين آهن ميتوانست در دست داود نرم شود. اينها نظام علمي عالم است. براي داود طوري قرار داديم «أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ» ميتوانست ظروف بزرگ درست کند، ميتوانست زره ببافد. بافتن زره با آهن خيلي سخت است. براي سليمان طوري قرار داديم که باد را تحت تصرف او قرار داديم. در يک صبح به اندازه يک ماه حرکت ميکرد و در يک عصر به اندازه يک ماه حرکت ميکرد. اينها تصرف در نظام علمي است يعني راه را باز کردند و افق را نشان ميدهند. ظرفيتهاي ارتباط انسان با عالم را نشان ميدهند. جن را تحت تسخير قرار گرفته بود، به گونهاي که براي سليمان محاريب درست ميکردند. اينها تنديس و تماثيل درست ميکردند. «جِفان» حوضچههاي بزرگ درست ميکردند. ياد ميگيريم انبياء در عين اينکه در نظام هدايتگري دست داشتند، گاهي به مناسبت اينکه نشان بدهند مبديء اينها از آنجاست، لذا خداي سبحان به دست آنها بسياري از نظامات علمي را آشکار کرده که قبلاً اشاره کرديم.
شريعتي: دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي عابديني: انشاءالله به برکت امام کاظم(ع) که باب الحوائج است حاجت جوانان ما که ازدواج و اشتغال است، برآورده شود. انشاالله به برکت امام کاظم(ع) خداي سبحان همه ما را از وسوسههاي شيطان حفظ کند.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمدٍ و آله الطاهرين»
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;