بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم- حضرت يوسف (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 14-11- 96
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
شريعتي: سلام ميکنم به همه دوستان عزيزم. خانمها و آقايان، بينندهها و شنوندههاي نازنينمان. دوستان خوب خارج از کشور، هرکسي که صداي ما را ميشنود و تصوير ما را ميبيند. انشاءالله بهترينها نصيبتان شود. به سمت خداي امروز خيلي خوش آمديد. ايام فجر انقلاب اسلامي را تبريک ميگويم و ياد و خاطره امام راحل را گرامي ميداريم. چه خوب گفت: در بهار آزادي جاي شهدا خالي. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام ميکنم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. ايام پيروزي انقلاب اسلامي و دهه فجر را تبريک ميگويم.
شريعتي: قرار هست امروز هم از نکات لطيف سوره يوسف بشنويم. بحث امروز شما را مشتاقانه ميشنويم.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداوند توفيق بدهد که همه ما از ياران و ياوران و بلکه سرداران حضرت باشيم.
بحثي که در محضر آن بوديم با سلام بر يوسف نبي و يعقوب نبي آغاز ميکنيم که اين دو نبي بزرگوار قصهشان در قرآن که بر محوريت حضرت يوسف ميچرخد و احسن القصص است، نکاتي را گفتيم، امروز هم ادامه قصه را بگوييم. جلسه گذشته آيه «وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً يَبْكُونَ» (يوسف/16) که اينها شب برگشتند و با گريه برگشتند به سمت پدر. نکاتي را عرض کنم و وارد آيه بعد شويم. يکي از نکات «وَ جاؤُ أَباهُمْ» که جلسه گذشته تأکيد کرديم که مقصدشان در برگشتن، منزل نبود. پدر بود! اين خود مقصد بودن خيلي زيباست. «وَ جاؤُ أَباهُمْ» نزد پدر آمدند. نظير اين را در قرآن کريم که در مقابل اين است، بحث فرزند نوح هست. وقتي از نوح کناره گرفت، در کنار پدر قرار نگرفت، وقتي پدر به او گفت: «ارْكَبْ مَعَنا» (هود/42) بيا سوار شو! او بيان کرد: من پناه ميبرم به کوهي که او مرا حفظ کند. با اينکه اينجا فرزندان يعقوب خطا کردند و خطاي بزرگي کردند، اما تعبير قرآن اين است که «وَ جاؤُ أَباهُمْ» اينها برگشتشان به سمت پدر بود و جاي ديگري نرفتند. اينها نکات زيبايي است که انسان اگر گناه و معصيت هم بکند باز برگردد. اين کسي که عبد فراري باشد از جانب خدا برگشتش به سوي خدا، نجات را به دنبال دارد. اينها چون برگشتند نجات پيدا کردند ولي فرزند نوح با اينکه پدر صدايش زد و او را خواست اما او نيامد. پدر فرمود: «وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرِينَ» (هود/42) بيا پيش ما و با آنها نباش. هرچند گفتيم: فرزند نوح ميخورد که از کافرين نباشد. چون بيان نوح به گونهاي بود اما چون طرف را انتخاب کرد، با آنها محشور و ملحق شد. اين يک نگاه دقيقي است که جهت گيري ما کجاست؟ مقصد ما کجاست؟ کجا ميرويم؟ هرجا که ميرويم و مقصد ما آنجاست، ميتوانيم مقصد را يک شيء ظاهري عادي قرار بدهيم، ميتوانيم مقصد را يک شيء عميق و عظيم قرار بدهيم. دارند برميگردند، ميتواند «جاؤُ أباهُم» باشد. ميتواند «جاؤُ مَنزِلُهم» باشد. به منزل برگشتن يک امر عادي است. اما برگشتن نزد پدر يک امر معنوي و عظيم است. هردو يک فعل است و دارند برميگردند. اما اين دو برگشتن با آن قصد و نگاه که قرآن از آن پرده برداشته نشان ميدهد چقدر ميتواند سبب مغفرت و آمرزش و آينده اينها باشد که چه آثاري برايشان دارد.
شريعتي: در ادامه حول همين محور داريم «يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا» (يوسف/97)
حاج آقاي عابديني: دنباله همين بحث به اينجا ميرسد و استغفار پدر شامل حالشان خواهد شد. اينها به ظاهر ساده است اما معناي زندگي را متفاوت ميکند. انسان دارد به همسرش و فرزندانش خدمت ميکند اما يک موقع هست همين را به عنوان امر الهي قرار ميدهد، که خدا فرموده، اين عبادت ميشود. يک موقع هست نه، وظيفه اجتماعي خودش ميداند. اين هم خوب است اما اجرش هم در همين مرتبه است. هر امري را با غايتش ميشود خيلي متفاوت کرد. همان ظاهر فيزيکياش يک امر است اما عمق نگاه انسان، هر چيزي را متفاوت ميکند. اين يک نکته که به نظر من خيلي کاربردي است و در نظامي که ما قائل هستيم به اينکه انسان فقط بدن نيست و انسان نفس و روح دارد و اين حقيقت ميتواند چقدر عظيم باشد و ابديت را براي انسان با اين نظام نفس و روح داريم، اين نکتهها ابديت ساز است.
نکته ديگري که جلسه گذشته عرض کرديم، وقتي يوسف نبي در چاه قرار گرفت، جبرئيل(س) بر او نازل شد و دعايي را به او تعليم داد که اگر اين دعا را بخواني فرج براي تو محقق ميشود. اين سه روز که طول کشيد، تعليم دعا چه لحظهاي از اين سه روز بود و اجابت چگونه بود ديگر وارد نميشويم. ولي اين دعا چون مختلف در کتب روايي وارد شده مضمونشان واحد است.
يکي از مضاميني که نزديکتر است و شايد جزء الفاظ پر روايتتر است را دوباره ميخوانم. «بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم يا کاشف کل کربة و يا مجيبَ کل دعوه و يا جابرَ کل کسير»، «کسير» انکسار، تو جبران کننده هر شکسته هستي، «و يا مُيَسّر کل اسير و يا صاحب کل غريب و يا مونس کل وحيد لا اله الا انت سبحانک، اسئلک ان تجعل لي فرجاً و مخرجاً و أن تقذف حُبَّکَ في قلي حتي لايکون لي هَمٌّ غيرک و أن تحفظني و تَرحَمَني يا ارحم الراحمين» دعاي خيلي زيبايي است. انشاءالله دوستان در کانال برنامه قرار بدهند و براي سختيها و تنگناهاي زندگي بخوانند. چون به يوسف نبي همين را سفارش کردند وقتي در زندان بود. همين را سفارش کردند وقتي ميخواست از دست زليخا نجات پيدا کند در جايي که برايش نقشه کشيده بود. همين دعا در آنجا دوباره تکرار شده و سفارش شده است. لذا تکرار اين دعا براي فشارها و سختيها خيلي مجرب است و هر دو سه باري که يوسف اين را داشته باعث نجاتش شده است.
نکته سومي که هست، وقتي که يوسف نبي در چاه راز و نياز ميکرد و نجوا داشت و اين دعا را زمزمه داشت، در آسمانها ناله او شنيده ميشد و ملکوتيان از اينکه اين صدا، صداي کودکي است اما ناله و محتوا، محتواي انبياء است، تعجب ميکردند اين چه نالهاي است که صدا، صداي کودکانه است. اما محتواي دعا، دعاي انبياء است. آنجا از خدا سؤال کردند: اين چيست؟ جمع بين کودکي و دعاي انبياء که اينقدر بزرگ و بلند است. آنجا خداي سبحان به آنها فرمود: اين يوسف بن يعقوب، پسر ابراهيم است. يوسف فرزند يعقوب فرزند ابراهيم است. اين يوسف است که در دل چاه است. آنجا از ناله او ملکوتيان هم، هم ناله و هم صدا شدند. اين هم يک نکته که در دل چاه است اما همه آسمان با او همراه است و ميبينند.
نکته ديگر اين هست که وقتي يوسف در چاه قرار گرفت، اين چاه تلخ و شور بود و به برکت وجود يوسف آب اين چاه شيرين شد که يک نگاه اين است که خود اين شيرين شدن به برکت وجود نبي الهي، برکات زيادي داشت. هرجا که رفت، همه وجودش باعث برکت بوده است. اينجا هم اين چاه بعد از اين هميشه آباد بود و آب اين چاه که آب شور بود و متروکه شده بود، آب شيرين و خوشگواري شد. نکته ديگر اين است که در دل چاه تنگ و تاريک، چون يوسف اميدوار بود و حالت اميد سر تا پاي وجودش را داشت و نا اميد نبود، اين چاه براي او يک فضاي وسيعي ديده ميشد. اين يک بيان بسيار عالي دارد، انسان از درونش با عالم رابطه برقرار ميکند، اگر درون انسان گشوده باشد، در تنگترين سلولها هم قرار بگيرد، به او فشاري نميآيد. اين به نگاه ما برميگردد.
برعکس اگر در جاي وسيع و بزرگ باشد اما از درون تنگنا باشد و لذتي براي او ندارد و تنگ است. آسيه(س) در کاخ فرعون بود اما آن کاخ را فشار ميداد، با همه امکاناتي که برايش بود، «وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ» (تحريم/11) مرا از اينجا نجات بده، فشار داشت با اينکه همه چيز برايش مهيا بود. اينجا در دل چه هست، در زندگي ما فشارها و راحتها به نگاه ما برميگردد. آنچه در بيرون است از جهت فيزيکي اثر دارد اما اثر اصلي مربوط به نگاه ماست. اگر کسي نگاه کند به خود هر واقعهاي که براي ما اتفاق ميافتد، هر واقعه دو لايه دارد. يک لايه زيبا و يک لايه سخت دارد. اگر کسي لايههاي سخت را دائم ببيند، حتي آنجايي که برايش گشايش هست، ترس از دست دادن دارد. دائماً حالت خوف و وحشت دارد. اين اصلاً لذت نميبرد. اما کسي که آن لايه رضايت در وجودش هست، در ته چاه هست اما همان جا کمال را ميبيند. همانجا انس را ميبيند. همانجا رضايت در وجودش است. همانجا يک حالت خلوتي که انگار منتظرش است برايش ايجاد ميشود. هيچ جايي براي او تنگ و تاريک نيست چون از درون گشاده است. نظام برايش باز است. نگاهش گسترده است. اگر برگرديم و اين را در وجودمان تحليل کنيم، يک موقع ميبيني بهترين غذا را ميخوريم و لذتي نميبريم. دلمان مشغول به يک مصيبتي و يک واقعهاي است. چون درون ما را او اخذ کرده است.
شريعتي: يکوقتي خاطرم هست در برنامههاي نوروزي خدمت حاج آقاي ميرباقري بوديم، ايشان هم همين نکته را تأکيد ميکردند که اگر در بهار نگران زمستان باشي، هيچوقت از زيباييهاي بهار لذت نميبري.
حاج آقاي عابديني: در حالي که زمستان زيباييهاي خودش را دارد. کسي در زمستان ميتواند بهترين لذايذ را در زمستان براي خودش داشته باشد. در بهار زيباييهاي خودش را دارد. هر واقعهاي هرچند ظاهرش زشت باشد، يک چهره جميل و يک چهره زشت دارد. اگر زينب(س) در واقعه عاشورا ميگويد: «ما رأيت الا جميلا» همان کسي است که اين همه مصيبت ديده است. اما وقتي در مقام مواجه که ميگويد: خدا با شما چه کرد؟ ميگويد: آنچه از جانب خداست «ما رأيت الا جميلا» اين منافات ندارد با اينکه فعل تو زشت است. تو ظالم هستي، اما آنچه از طرف خداست، «ما رأيت الا جميلا» است. رابطه هر چيزي با خدا هميشه چهره زيباي آن کار است. گفتنش ساده است اما آنهايي که اين رابطه را داشته باشند، هيچ موقع از هيچ مسألهاي در زندگي زجر نميکشند. سختي دارند اما راهها برايشان بسته نيست. مسدود نيست.
تعبيري که براي اهل رضا آمده ميفرمايند: آنهايي که اهل رضاي ما هستند، در حديث معراجيه از جانب خدا خطاب به پيغمبر، ميفرمايد: اينها ديگر برايشان راحت و سختي زندگي، راحت و سخت نيست. اينها فوق راحتي و سختي اين دنيا هستند. يعني در نظام وجوديشان يک سعه ايجاد شده از اين دنيا، نه فشارهاي اين دنيا، نه سختيهاي اين دنيا، نه اين گرسنگي ندارد و بدنش زخم نميشود. اما گرسنگي براي اين هم يک پيام ديگري دارد. سختيها يک چهره و جمال ديگري دارد. لذا انسان کامل در سختيها، چشيدنش هم سختترين است. ميچشد اما اين سختترينها او را نا اميد نميکند. اين نگاه مهمي است که در دل چاه براي او مثل يک فضاي گشاده بود. چون نگاهش به چهره جميل اين بود. همچنان که زينب(س) به چهره جميل عاشورا نگاه کرد. ما سختيها را با نگاهمان براي خودمان تشديد ميکنيم و راحتيها را با نگاهمان براي خودمان تلخ ميکنيم. يعني اکثر تلخيها و راحتيها مربوط به نگاه است. اگر کسي مثبت بين شد، ميبيند که درصد تلخي و راحتي برايش خيلي راحت ميشود. درصد راحتيها مضاعف ميشود و درصد تلخيها خيلي کم ميشود. اين نگاه است اين اثر را دارد. لذا ايمان به انسان قدرت ضربه گير ميدهد. مثل يک ماشين درست ميکنند که اين سپرهاي ماشينها ضربهگير باشد که ضربه به ماشين منتقل نشود. ايمان براي انسان ضربهگير ايجاد ميکند. يعني بسياري از ضربههايي که ديگران را از پا مياندازد، اهل ايمان با همان نگاه ايماني و رابطه، تحملشان خيلي راحت ميشود. ضربهگير اين را نگه ميدارد. تقوا و ايمان و ارتباط با خدا باعث ميشود اين برايش کوچک جلوه کند. اين سختي خيلي کوچک جلوه ميکند. چون ميبيند متکي به يک عظمت است.
اگر از چشم يوسف نگاه به واقعه کنيم، يک نگاه است. بعداً وقتي برادرها را ميبيند، تحليل ميکند يک نگاه است. نگاه برادران به واقعه يک نگاه است، نگاه يعقوب يک نگاه است و نگاه خداي سبحان هم يک نگاه است. اينها را دقت کنيم چندين نگاه به يک واقعه است. از هر منظر و چشمي اين واقعه يک گونه تحليل ميشود. در قرآن کريم اينها را در همين سوره يوسف به مناسبتهاي مختلف آورده است که هرکدام چه تنگناها و چه گشايشهايي دارد. يک نکته اينکه هر اجماع نظري نشانه حقانيت نيست. که اين برادرها همه با هم اتفاق کردند. همه کنار هم جمع شدند و در يک مسألهاي اتفاق کردند. اما ميشود اتفاقي بر باطل باشد. اين قصه خيلي جالب است. معاويه ميخواست جريان جنگ با اميرالمؤمنين را عَلم کند، دنبال اين بود شخصيتهاي صاحب نفوذ را بر اين کار بسيج کند. از جمله يکي از اينها شرحبيل بود که يک شخصيت زاهد و عابدي بود و در شام خيلي مريد داشت و اقوام و عشاير شام اين را خيلي دوست داشتند. اگر اين جلو ميآمد، يک جمعيت کثيري ميآمدند که شايد اين کفايت ميکرد. منتهي ميدانست اين خيلي اهل احتياط است و به هيچ وجه حاضر نميشود به اين راحتي بگويد: خوني ريخته شده و من بيايم خونخواهي کنم، در مقابل اميرالمؤمنين بايستم. معاويه و وزرايش در اين مسائل خيلي زيرک بودند. زيرکيهاي شيطاني داشتند. به دربارش سفارش کرد من شرحبيل را دعوت ميکنم و به او اين را ميگويم، مطمئنم قبول نميکند ولي از کاخ من که بيرون رفت تا منزلش، به پنجاه نفر پول دادم با چهرههاي مختلف که هر کدام در راه به اين به صورت اتفاقي برخورد کنند و بيايند يکي يکي هي شکايت کنند از اين جريان که چه شده؟ چرا شما ساکت هستيد؟ اگر شما قيام نکنيد ما چه کنيم؟ وقتي معاويه گفت، گفت نه نميتوانم. از کاخ بيرون آمد تا به خانه برود، پنجاه نفر افراد مختلف اجير شده بودند. قبل از اينکه به خانه برسد به کاخ معاويه برگشت و گفت: يا قيام ميکني عليه علي، يا من خودم عليه تو قيام خواهم کرد! کسي که حاضر نبود با احتياط اما وقتي کثرت اخبار پيش آمد، اين کثرت اخبار باعث شد، که توطئه شود. حواس ما باشد گاهي شدت شايعهها که امروز در فضاي مجازي خيلي جايش باز شده است، اينقدر شايعهها تکرار ميشود کم کم کسي ميگويد: اگر دروغ بود مگر ميشود اين همه کانال اين خبر را بگويند؟ آنوقت به جايي ميرسد که کسي که ميخواست احتياط کند در مقابل اميرالمؤمنين، گفت: اگر تو بلند نشوي، من به تنهايي بلند ميشوم و تو را هم از سر راه برميدارم. معاويه همين را ميخواست. هر اجتماعي الزاماً حق نيست. گاهي يک باطل است.
يک نکته ديگر اينکه وقتي يوسف(ع) وارد چاه شد، وقتي او را بردند و در چاه انداختند، «أَوْحَيْنا إِلَيْه» يعني در اوج سختي، گشايش«أَوْحَيْنا إِلَيْه» است. تا وقتي در خانه بود، خواب ديد. اما اينجا«أَوْحَيْنا إِلَيْه» است. حتي همين مسأله وقتي بعد از اين وارد زندان شد، آنجا دارد وقتي وارد سجن شد، خدا علم تعبير خواب را به او تعليم داد. يعني در مقابل هر تحمل سختي و هر شدتي که پيش ميآيد، قطعاً خداي سبحان بي نصيب و بي اجر و بي جزا نميگذارد. «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» (شرح/5) نه بعد از عُسر، با سختي يسر و راحتي است. اين نگاه را اگر انسان مؤمن در حوادث داشته باشد، دنبال نشانههاي يُسر است. نشانههاي راحتي در دل سختيها، لذا نگاهش مثبت بين ميشود. يعني وقتي در دل سختي است، دنبال نشانههاي مثبت است که کجا راحتي پيش ميآيد؟ ميگردد و اين نشانهيابي باعث ميشود برسد. چون گاهي نشانههاي راحتي پيش ميآيد، ما بي توجه از کنارش عبور ميکنيم و نميتوانيم بگيريم. او ميآيد و خودش را به ما ميرساند، ما حواسمان نيست، سختي دلمان را پر کرده است. ميآيد هم نميبينيم! چون چشممان را از اين طرف پر کرديم. لذا ميگويند: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» در دل سختي دنبال نشانههاي راحت باشيد. اگر چشم شما باز باشد و گيرنده شما روشن باشد، ميتوانيد بگيريد و بيابيد. اين هم يک نکته ديگري است. اگر نگاه مثبت در زندگي کم شود، خيلي سخت ميشود. ما دائم مبتلا هستيم و گرفتار شديم. گاهي سختيها باعث شده نگاه مثبت بين در ما کمتر شده است و خداي نکرده منجر به بدبيني نسبت به خداي متعال ميشود.
وارد آيه 17 شويم، اينها با گريه اين کلام را به پدر بيان کردند. «قالُوا يا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا» (يوسف/17) ما همانطور که از شما اجازه گرفتيم با يوسف به صحرا رفتيم، «نَسْتَبِقُ» وقتي به صحرا رسيديم مسابقه داديم. جوانهاي قدرتمندي بودند، چوپان بودند و چوپانها هم بايد حتماً اهل ورزش و قوي باشند. دنبال گرگ کنند، دنبال گوسفندها بروند. مسابقههاي مختلفي براي اينها بوده، تيراندازي، سوارکاري، هم مسابقه دو، که دويدن يک مسابقه بوده است که وقتي گرگ به گله زد، اينها دنبال گرگ بروند و گله را نجات بدهند. ميگويند: ما رفتيم و شروع به مسابقه دادن با هم کرديم، «وَ تَرَكْنا يُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا» يوسف را هم نزد وسايل گذاشتيم. «فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ» ما رفتيم، آنچنان سرگرم مسابقه شديم، يادمان رفت يوسف اينجا تنهاست. گاهي اينقدر جوانان ما مشغول گوشي ميشوند، يادشان ميرود تکليف اصليشان چه بوده است. گرگ آنها را ميبرد. يعني گاهي گرگ آدم را خورده است. دو ساعت وقتش ميرود. گرگ وقتش را خورد! اين هم يک نوع از دست دادن است. يک لحظه خبر ديدن او را در دل داستانهاي ديگر ميبرد. يوسف وجودمان را گذاشتيم و در مسابقه رفتيم. يادمان ميرود و بعد ميبينيم کثرت ما را برد و خورد و چيزي از ما باقي نماند! بازي خوب است، تفريح خوب است اما تفريح حد داشته باشد. بازي حد داشته باشد که انسان را از دست انسان نگيرد. اگر انسان را از انسان بگيرد، ديگر بازي نيست و بازي بر انسان حاکم شده است. اگر انسان مشغول بازي شد، بازي که انسان را اينطور جذب ميکند و غافل از همه چيز ميکند، يوسف وجودش را شيطان برده است.
«وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ» ما ميدانيم شما حرف ما را قبول نميکني. چرا؟ چون قبلاً ما به شما گفتيم: «ما لَكَ لا تَأْمَنَّا» (يوسف/11) چرا ما را امين يوسف نميداني؟ شما ما را امين نميدانستي، بعد فرمودي: «أَخافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْب» (يوسف/13) پس اگر بگوييم: گرگ او را خورده است، قطعاً شما ميگوييد: همان چيزي که گفتم را به من ميگوييد. اولاً به حالت گريه اينها را ميگفتند. گفتند: «وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ كُنَّا صادِقِينَ» اگر چه ما صادق هستيم ولي شما ما را قبول نداري. اين ديگر حضرت يعقوب را خلع سلاح ميکند که چه بگويد؟ چون هرچه بگويد اينها شبهه کردند که حرف شما براي اين است که ما را قبول نداري. اينها گاهي دقت و ظرافت و زيرکيهاي شيطاني است که جايي براي اعتراض يعقوب باقي نگذاشتند که بگويد: چرا اين کار را کردي؟ منتهي يعقوب(س) گول حرفهاي اينها را نخورد. همانطور که قبلاً وقت اجازه بياني کرد که از دو راهي که اينها گذاشته بودند، راه سومي را انتخاب کرد، اينجا هم يعقوب(س) وقتي اينها اين بيان را ميکنند، دنباله اين آيه دارد، «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ» (يوسف/18) دنبالش يک کار ديگر هم کردند که مدرک هم دارند. پيراهن يوسف را آوردند در حالي که خوني است. تعبير قرآن هست «وَ جاؤُ عَلى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ» به خون دروغين، خون يوسف نبود. وقتي يوسف را خواستند در چاه بياندازند، يکي چاقو درآورد و گفت: پيراهنت را در بياور. چون نقشه داشتند پيراهن را براي پدر ببرند. بعد گوسفندي را کشتند و اين را به خون او آلوده کردند. براي پدر آوردند، وقتي پدر اين پيراهن را گرفت، ميبوسد و ميبويد و نگاه ميکند. در روايت دارد که چه گرگ مهرباني به پيراهن يوسف بوده و چه درنده بوده نسبت به يوسف که اين پيراهن يک جاي پاره هم ندارد که يوسف در اين پيراهن خورده شده اما پيراهن پاره نشده است.
لذا در ادامه ميفرمايد: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» اين کار شما تسويل نفس شما بود. تسويل يعني دروغ، يعني نفس شما اينها را آرايش کرده است. يکي بحث تسويل، يکي بحث دروغ اينجا مطرح است. اينجا واقعه را بگويم. دارد«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً» يعني همه شرايط را چيدند که يعقوب قبول کند و حداقل ديگر چيزي نگويد. مضطر شود به اينکه هرچه بگويد خودش محکوم باشد. حتي در تاريخ نقل شده اينها ميترسيدند نزد پدر بيايند. ايستادند يک نمازي خواندند، در آن نماز امر اينها از چشم پدر مخفي باشد. خدا پرده ستار بودنش را بر اينها بکشد و پدر نبيند اينها چه کردند. دست به دامان خدا شدند که نبي او مطلع بر اين مسأله نباشد. اما چه نظام باطن نبوت باشد، چه نظام ظاهري که دروغگو رسوا است. اينها با همه زيرکي که داشتند، فکر نميکردند پدر اينقدر زيرک باشد که وقتي اين پيراهن خوني را ميبيند دقت کند که اين پيراهن پاره نيست. دروغ اينها در خود پيراهن بود. همينجا با مدرکشان دستشان رو شد. اگر اينها پيراهن را نميآوردند اين مدرک عليه آنها نبود.
نسبت پيراهن با يوسف(ع) خيلي عجيب است. يکبار اينجاست که شهادت داد اين پيراهن که يوسف زنده است و اينها دروغ ميگويند. يکبار هم وقتي زليخا دنبال يوسف ميکرد و يوسف فرار ميکرد، پيراهن پاره شد و آنجا هم کودکي شهادت داد که اگر از پشت پاره شده زليخا مقصر است، اگر از جلو پاره شده، يوسف مقصر است. جاي ديگر هم وقتي يوسف پيراهن را براي پدر فرستاد و پدر چشمش بينا شد. شش بار لفظ «قميص» در قرآن آمده و هر شش بار مربوط به پيراهن حضرت يوسف است. پيراهن حضرت يوسف خودش يک واقعه است. يک موقع مفصل در موردش خواهيم گفت. با اين نگاه که عرض کرديم ، دو بحث مطرح است. يکي دروغ، يکي تسويل! اول وارد بحث تسويل شويم.
در بحث تسويل، نکته مهم اين است که تسويل يعني زينت دادن. ما يک نفس مُصَوّله داريم، اين را ابتداي بحث وقتي بحث کيد برادران را گفتيم، اشاره کرديم. تسويل يعني زينت دادن. يعني شيطان وقتي ميخواهد ما يک عمل بدي را انجام بدهيم نقاط قوت ما را از طريق قواي دروني ما، شيطان در وجود ما يک قواي دروني دارد. يک قواي بيروني دارد. قواي دروني ما مرتبط با نفس ما هست. منتهي نفس ما رو به افول و رو به دنيا دارد، از اينها استفاده ميکند. با نفس مصوله که تزئين دهنده است ميشناسد که نقاط قوت و ضعف وجودي ما چيست. نقاط ورودي وجود ما کجاست؟ لذا ابتدا شيطان از راه نفس مصوله وارد ميشود. اگر نفس مصوله زينت ميدهد يک عمل بد را براي ما که ما دنبال خوب هستيم، عمل بد را زيبا نشان ميدهد، دنبالش ميرويم. لذا برادران يوسف احساس کردند از سر راه برداشتن برادرشان توجه پدر را به آنها جلب ميکند و باعث ميشود زندگيشان خوشتر شود. اين را چون نياز داشتند و به ان اعتقاد داشتند و پدر را دوست داشتند و اين را نياز داشتند، احساس ميکردند راهشان درست است. نفس مصوله براي اينها اينطور جلوه داد. نفس مصوله وقتي قوي ميشود کم کم اعمال بد انساني که زينت داده شده تکرار ميشود، ديگر احتياج به زينت دادن پيدا نميکند و نفس أماره بالسوء ميشود. پس نفس مصوله اگر تکرار شد نفس اماره بالسوء ميشود. يعني بدي را واضح امر ميکند. بد است اما انسان با اينکه ميداند بد است ديگر بد نميبيند. قبلاً احتياج داشت بد را خوب جلوه کند. الآن احتياج ندارد بد را خوب جلوه کند. اصلاً ذائقهي اين به گونهاي شده که بد را ميبيند ولي از بد بدش نميآيد. انسان به لحاظ اولي نسبت به بعضي اشياء مثل نجاسات متنفر است. از بو و شکلش بدش ميآيد. کراهت دارد، اما شيطان پرستي گاهي به جايي ميرسد که همينها را خوب ميبيند. معيار خوبي و بدي ما عوض ميشود. زر ورق پيچيدن باعث ميشود کمرنگ شود، شفافتر ميشود تا درون بدي آشکارتر شود. بار اول زر ورق پر رنگ است، خود زيبايي نشان داده ميشود. کم کم هي رنگش کم ميشود تا بدي آشکار ميشود و انسان ديگر بدش نميآيد.
نفس اماره بالسوء شدت پيدا ميکند، تکرار ميشود و به کفر ميکشد. از کجا شروع ميشود؟ نفس مصوله، اگر انسان ميخواهد جلويش را بگيرد، بايد همان اول که مرز هنوز پر رنگ است، جلويش را بگيرد. هنوز دنبال خوب است و شيطان اگر بخواهد بدي را غالب بر او کند، بدي را در قالب خوب و زيبا به او نشان ميدهد. آنجا بايد گيرندهاش را قوي بکند. آنجا بايد خوب شناس و بد شناسش را قوي کند. ميزانش را قوي کند تا بتواند خوب و بد را تشخيص بدهد. به تعبير اميرالمؤمنين که لباس حق را بر باطل ميکنند تا حق طلب به دنبال اين برود، با اينکه باطل است ولي لباس حق بر تن باطل است. اين فتنه ميشود.
الآن سالگرد پيروزي انقلاب است و انقلاب ما خيلي دشمن دارد. دشمنان ما بسياري از شعارها و کارها را زر ورق زيبا ميکنند تا بديها را خوب جلوه بدهند. تا ما را به سمت او بکشند و از آن طريق ما را جذب کنند. که در مقابل اين نعمت عظيم الهي که در طول 1400 سال بعد از حکومت اميرالمؤمنين(ع) بي سابقه بوده و ايجاد شده، با همه نقصهايش و عيبها و مشکلاتي که هست، ولي نسبت به آنچه بوده بي سابقه بوده از جهت نعمت، با همه اينها ما را ميخواهد بد بين کند، که اين را برداريم چه چيزي جايش بگذاريم؟ اگر کسي در مقابل اين بايستند، در مقابل اين چه جايش ميآيد؟ چرا آمريکا خوشحالي ميکند که اين برداشته شود؟ چرا شيطانها هم خوشحال ميشوند که اين لطمه ببيند؟ اين براي اين است که چيزي ميآيد آنها بعد از اين راضي ميشوند. چيزي ميآيد که آنها خوشحال ميشوند. پس حواسمان باشد اين تسويل است. يک چيزي را زيبا جلوه ميدهند تا انسان جلو بيايد و بايستد. بعد از تسويل ميشود أماره بالسو، بعد از أماره بالسوء، کفر است. آنکسي که برايش احاطه سوء شد، در حقيقت اين به کفر کشيده ميشود. «كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ» (روم/10) به تکذيب کشيده ميشوند. تکذيب مرتبه نهايي ميشود. تسويل مرتبه ابتدايي ميشود. أماره بالسوء وسط ميشود. لذا برادران يوسف قطعاً در مرتبه تسويل بودند اما به مرتبه أماره بالسوء و کفر کشيده نشدند. لذا توبه برايشان مقبول بود. لذا براي اينها بدي عادت نشد. با اينکه بدي کردند. لذا تا آخر دنبال تسويل اين بودند.
لذا وقتي آمدند به پدر گفتند، وقتي پدر از هوش رفت، در آن حالت بعضي فرياد زدند که ما برادر را کشتيم و پدر را هلاک کرديم. واي بر ما! جواب خدا را در قيامت چگونه بدهيم؟ يعني اين مقدار متوجه بودند. در زر ورق پيچيد و کار عظيم و بدي را کردند اما در عين حال به مرتبهي أماره بالسوء که براي آنها ملکه شود، نرسيد و به کفر که بعد از آن است، اگر اين مراحل را در وجودمان دقت کنيم، حواس ما جمع ميشود. گاهي در تسويل خيلي راحتتر است، جلويش را بگيريم. به أماره بالسوء ميرسد سختتر ميشود. اگر در أماره بالسوء ملکه شد، سختتر ميشود. اگر به مرتبه کفر برسد، نميگوييم: کفر برگشت پذير نيست اما ديگر اينجا به راحتي نيست. معمولاً کفري که پس از اين مراتب بوده ملکه کفر و عناد است. انشاءالله خداي متعال همه ما را حفظ کند.
شريعتي: آيا واقعاً آيات قرآن کريم قرار هست اين نکات را به ما منتقل کند، يا اينکه اينها برداشتهاي ما از آيات است.
حاج آقاي عابديني: اگر ما از غير ظاهر قرآن استفاده ميکنيم، همه از قرآن است، منتهي بعضي از اينها روايات است و در تاريخ هم هست و از خود آيه استفاده کردند. اينها را بعضي در جاهاي مختلف به هم ارجاع داده است. و الا همين نفس مصوله، معني تسويل چيست، روشن است. خدا اينجا تسويل را به کار برده است. بعد جاي ديگر أماره بالسوء را به کار برده و مراتب را خود قرآن به کار برده است.
شريعتي: نکات خوبي را شنيديم. در سالروز شهادت حضرت زهرا(س)، حاج آقاي ميرباقري، خواهرشان را از دست دادند. تسليت من و برنامه سمت خدا و کارشناسان ما را پذيرا باشند. انشاءالله روح همشيره بزرگوار ايشان همنشين حضرت زهرا(س) باشد. امروز صفحه 219 قرآن کريم، آيات 89 تا 97 سوره مبارکه يونس در برنامه سمت خدا تلاوت خواهد شد. در آستانهي تلاوت آيات نوراني قرآن کريم ياد ميکنيم از امام راحل عظيم الشأن و همه شهداي انقلاب اسلامي.
«قالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُما فَاسْتَقِيما وَ لا تَتَّبِعانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ «89» وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتَّى إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ «90» آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ «91» فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ «92» وَ لَقَدْ بَوَّأْنا بَنِي إِسْرائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «93» فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ لَقَدْ جاءَكَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِينَ «94» وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخاسِرِينَ «95» إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ «96» وَ لَوْ جاءَتْهُمْ كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ «97»
ترجمه: (خداوند) فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد، پس ايستادگى كنيد و از شيوهى نادانان پيروى نكنيد. و ما بنىاسرائيل را از دريا عبور داديم. در حالى كه فرعون ولشكريانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال مىكردند تا چون غرقاب فرعون را فراگرفت گفت: ايمان آوردم كه معبودى نيست جز همان كه بنىاسرائيل به او ايمان آوردهاند و من ازتسليمشدهگانم. آيا اكنون؟! (در آستانهى مرگ توبه مىكنى؟) در حالى كه پيشتر نافرمانى مىكردى و از تبهكاران بودى؟ پس امروز جسد تو را (از متلاشى شدن و كام حيوانات دريايى) نجات مىدهيم تا عبرتى براى آيندگانت باشى. يقيناً بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلند.! و ما بنىاسرائيل را در جايگاه شايستهاى جا داديم و از چيزهاى پاكيزه به آنان روزى بخشيديم، ولى آنان (با ديدن آن همه معجزات) اختلاف نكردند، مگر پس از علم و آگاهى (به حقّانيّت موسى). همانا پروردگارت، روز قيامت در آنچه كه در آن اختلاف مىكردند، ميان آنان داورى مىكند. پس اگر در آنچه بر تو نازل كرديم شك دارى، از آن كسانى كه كتاب آسمانى پيش از تو را مىخوانند بپرس. يقيناً حقّ از سوى پروردگارت به سوى تو آمده است، پس از شك آوران مباش. وهرگز از كسانى كه آيات الهى را تكذيب كردند، مباش كه از زيانكاران خواهى بود. همانا كسانى كه فرمان پروردگارت عليه آنان (به جرم اعمالشان) تحقّق يافته، ايمان نمىآورند. و اگرچه براى آنان هر گونه معجزهاى بيايد، تا آنكه عذاب دردناك الهى را ببينند (كه ايمان آن هنگام، بىثمر است).
شريعتي:اين هفته قرار است از عالم مجاهد، اسوه اخلاق حضرت آيت الله مشکيني ياده کنيم که رحمت و رضوان خدا بر ايشان باشد. از مبارزين انقلاب اسلامي بودند که قرار است اين هفته از زبان کارشناسان برنامه در مورد ايشان بشنويم. اشاره قرآني امروز را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: حضرت آيت الله مشکيني از کساني بودند که در مواقع خطر خوب نشانه شناس بودند. مواضعي از لغزش که در جامعه پيش آمد، محکم ايستاد. در مسألهي رهبري که پيش آمد، ايشان سه دوره رئيس مجلس خبرگان بود. با اينکه حدود بيست سال از مقام معظم رهبري بزرگتر بودند، اما جزء تابعين محضي بود که در مسائل مختلف پيش آمد. در مواقع خطري که براي انقلاب پيش آمد جزء کساني بود که هشدار به موقع دادند و پاي کار ايستادند. با اينکه کار خطرناک بود و ممکن بود براي حيثيت و آبروي ايشان خيلي سخت باشد و خيليها به ايشان سخت بگيرند. ولي اولين امضاء را پاي نامهها و بيان موضعها که مواضع سختي در وقتهاي حساس بود، ايشان انجام داد. با اينکه بيست سال جنبه استادي بر مقام معظم رهبري داشت، اما تابع محض بود. راننده ايشان براي ما نقل ميکرد، وقتي مسافرت ميرفتيم، ايشان يک کيسه غذايي همراهش بود. جلوي رستوران ميايستاديم، ما ميرفتيم غذا ميخورديم و ايشان همان نان و غذاي سادهاش را ميخورد. به ما ميگفت: برويد بخوريد. اما خودش زهد و تقوا داشت در همه زمينهها. اين انقلابي بودن و تابعيت او بود. اگر جايي اشکالي پيش ميآمد با تمام قوه ميايستاد و اصلاح ميکرد. يکي دو مواردي که احساس ميکرد آنجا ممکن است موضع براي ديگران توهم باشد، از موضعي که داشت به صراحت اعلام کرد که موضع من اين است. انشاءالله خداوند رحمتشان کند. انشاءالله خداي سبحان ما را قدردان اين انقلاب و نظام قرار بدهد. انشاءالله خداي سبحان امام را که حق حيات به گردن همه ما دارند و اميد براي آينده اسلام ايجاد کردند با برقراري حکومت اسلامي، ما را قدردان اين نعمت قرار بدهد و ايشان را شفيع همه ما قرار بدهد. شهداي انقلاب اسلامي و شهداي جنگ تحميلي و شهداي مدافع حرم را انشاءالله خداي سبحان مهمان اهلبيت بگرداند.
شريعتي: وقتي صحبت از پيامبران و انبياي بزرگ الهي ميشود، ميگوييم: اي کاش بوديم و زمان پيامبر را درک ميکرديم. انشاءالله تا عصر ظهور منتظر فرزندشان خواهيم بود. سلام ميکنيم به پيامبر مهربانيها.
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت يوسف(عليهالسلام)” دیدگاه میگذارید;