بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سیره تربیتی حضرت هود علیه السلام قرآن کریم
موضوع برنامه: سيره تربيتي انبياي الهي در قرآن کريم(حضرت هود عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابديني
تاريخ پخش: 15-08-95
بسم الله الرحمن الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين
با سر رسيدهاي بگو از پيکري که نيست *** از مصحف ورق ورق و پر پري که نيست
شبها که سر به سردي اين خاک مينهم *** کو دست مهربان نوازشگري که نيست
بايد براي شستن گل زخمهاي تو *** باشد گلاب و زمزم و کوثري که نيست
قاري خسته تشت طلا و تنور نه *** شايسته بود شأن تو را منبري که نيست
آزاد شد شريعه همان عصر واقعه *** يادش بخير ساقي آب آوري که نيست
دستي کشيد عمه به اين پلکها و گفت *** حالا شدي شبيه همان مادري که نيست
آن روز عصر داخل بازار شاميان *** معلوم شد حکايت انگشتري که نيست
حتي صبور قافله بيصبر ميشود *** با خاطرات خسته ترين دختري که نيست
شريعتي: السلام عليک يا أباعبدالله… سلام به حضرت رقيه، سه ساله سيد الشهداء(ع). سلام ميکنم به همه شما بينندهها و شنوندههاي عزيزمان، عزاداري شما قبول باشد. طاعات و عبادات شما قبول باشد. خوشحاليم که در آغازين روز هفته همراه شما هستيم. انشاءالله لحظات شما ناب و نوراني باشد. حاج آقا عابديني سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقا عابديني: سلام ميکنيم به همه بينندگان و شنوندگان عزيز. عرض سلام داريم خدمت سه ساله أبا عبدالله(ع)، حضرت رقيه(س) که آخرين شهيد کاروان امام حسين(ع) بودند که در شام و خرابههاي شام اثري باقي گذاشتند که تا امروز دفاع از حرم حضرت زينب و حضرت رقيه(س) آثار خودش را نشان ميدهد. امروز که به نام اين سه ساله منتسب شده و قرار داده شد، انشاءالله نهضت عظيمي به برکت خون اين شهيد سه ساله به پا خواهد شد و ظاهراً مراسمي و همايشي نسبت به سه ساله امام حسين همانند علي اصغر(س) بناست در اين روز برگزار شود و سالهاي ديگر هم برگزار شود که اين خودش ميتواند يک منشأيي در عظمت تأثير گزاري در نظام وجدان جهاني داشته باشد که چگونه اين کاروان با خون اين سه ساله آبياري شد و جريان هدايتگري اين موضوع بيش از پيش انشاءالله آشکار خواهد شد.
شريعتي: بحث ما با حاج آقاي عابديني سيره تربتي انبياء در قرآن کريم بود. قصه حضرت هود را با هم مرور ميکنيم و درسهاي ماندگار را با هم ورق ميزنيم. انشاءالله امروز هم همين بحث را در کنار شما خواهيم داشت.
حاج آقا عابديني: (قرائت دعاي فرج) انشاءالله از ياران و و ياوران حضرت باشيم. انشاءالله جزء وفاداران به کاروان امام حسين(ع) باشيم. انشاءالله در روز قيامت در وقت عرض اعمال و حساب شرمنده سه ساله ابي عبدالله نباشيم و دست ما را به شفاعت بگيرند.
در محضر آياتي بوديم که بحث حضرت نوح را بيان ميکردند. قبلاً سوره شعرا را مفصل خدمت دوستان گفتيم. جلسه گذشته وارد سوره مؤمنون شديم. قسمتي از بحث باقي ماند. گفتيم که ملأ در مقابل هود(ع) ايستادند. ملأ چه کساني بودند؟ کساني بودند که چشم ديگران را پر ميکردند. يا به واسطهي ثروت و قدرتشان يا به واسطهي شخصيتي که داشتند به هر دليلي مشهور ميشدند. ديگران در هر جهتي نگاهشان به اينها بود. اينها وقتي ملاکهايشان مادي بود قطعاً ارزش گذاريهايشان براساس نظام عالم ماده بود. وقتي هود(ع) خواست نظام را براساس ارزشهاي الهي پايه گذاري کند، اينها ميديدند جايشان آخر صف است. چون نه عمل صالح داشتند و هم در دنيا غوطهور بودند و تمام هستيشان را در اين راه ميديدند. لذا در مقابل هود به شدت ايستادند.
اين جرياني که نسبت به ملأ مطرح شد. «وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» (مؤمنون/33) نقطه محوري اينها اين بود که معاد را منکر بودند. «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»، «أَتْرَفْناهُمْ» اسراف در رجوع به دنيا «أَتْرَفْناهُمْ» است. اگر بخواهيم به زبان ساده بگوييم، اينها در دنيا عياش بودند. خوش گذران عياش بودند. غير از اينکه در جهات متعدد شخصيت معروف بودند، اهل عياشي و خوش گذراني بودند. از وجهه خودشان در جهت عياشي و خوش گذراني استفاده ميکردند. طوري که براي ديگران ايجاد حسرت کند و زبان زد بشود. اينها با اين نگاه وقتي زندگيشان را ميگذراندند، قطعاً نميتوانستند به معاد باور داشته باشند. نميتوانستند به رسالت هود باور داشته باشند. اينها ميفهميدند، انکار ميکردند، اما يقين داشتند قيامتي در کار هست. اما در عمل نميخواستند به اين تن بدهند. اگر من نگاهم اين باشد که عملي که انجام ميدهم باقي است، کسي که اهل دنياست، عملي که انجام ميدهد تمام شده است. اما در نگاه کسي که باور به آخرت دارد، هر عملي که انجام شد تازه آغاز است. يعني تازه دارد تأثير ميکند. اهل دنيا حداکثر اين است که اگر عملي را انجام داد اگر به نفعش شد خوشحال ميشود و اگر به ضرر شد، حسرت ميخورد. در نظام کسي که به آخرت قائل است اين عمل وقتي که محقق ميشود يک موجود زندهاي است که از من محقق شده و اين الي يوم القيامه تأثير دارد. حيات دارد.
بنده خدايي نقل ميکرد که من خيلي دلم ميخواست موفق به نماز شب شوم. هرکاري ميکردم نميشد. مدتي شد که موفق شدم نماز ظهر را به جماعت بخوانم. بعد ناخود آگاه ديدم مدتي است به نماز شب توفيق دارم. يک مقدار که تفحص کردم ببينم علت چيست؟ فهميدم از وقتي نماز ظهر را به جماعت ميروم موفق به نماز شب شدم.
اين نگاه اگر باشد که در عالم اعمال يک سلسله علت و معلولهاي عظيمي است. آنچه ما در عالم دنيا از نظام عليت ميبينيم مثل يک انگشتري در بيابان است نسبت به اعمالي که در نظام اعمال ما در نظام آخرتي است. اگر ما اعمالي که انجام ميدهيم باور داشته باشيم که ميماند و تأثير ميکند، باور داشته باشيم حيات دارد. آنوقت دقت ما به اعمال زياد ميشود. انسان از بچه خودش چقدر مراقبت ميکند که اين درست تربيت شود، درست رشد کند. عمل ما مثل فرزند ماست. اگر فرزند ما از ما جدا شد، اگر خطي غير از خط ما پيدا کرد، جزء عمل من حساب نميشود. منقطع ميشود اما عمل من هيچگاه از من منقطع نميشود. چقدر انسان نسبت به عملش که ميخواهد رشد و حيات پيدا کند و آثار الي يوم القيامه را داشته باشد، چقدر انسان بايد مراقبت کند تا محقق شود. اين بيباکي در عمل و بدون دقت بودن مثل اين است که فرزندي داشته باشد و رهايش کند. هر بلايي سر اين بچه بيايد پدر مقصر است. عمل ما فرزند ماست. اگر اين باور را بکنيم که عمل ما فرزند ماست، در تحققاش و اينکه اگر خطا بود چطور تأديبش کنيم، توبه کنيم، بيشتر دقت ميکنيم. ما يک اعمالي را انجام داديم، اصلاً يادمان نيست. آنها هم فرزند ما هستند. آنها هم امروز صاحب اثر هستند. اينطور نيست که اعمال فقط تا وقتي که ياد ما هست اثر بکند. بلکه اعمالي هم که مخفي ميشود و يادمان ميرود در اثرگذاري قويتر هستند. علتش اين است که گاهي شيطان پردهاي ايجاد کرده و نسيان را قرار داده که يادم برود و اصلاحش نکنم. تا اگر عمل خوبي بوده يادم برود و رشدش ندهم. عمل يک بذر کاشته شده است. «الدنيا مزرعة الاخرة» بذري است که ميخواهد ابديت بسازد.
اگر اينها ميخواستند به معاد اقرار کنند، اين اعمال بقا ميخواست و براي اينها خيلي سنگين ميشد. لذا گاهي توحيد و خدا را قبول داشتند اما حاضر نبودند به معاد اقرار کنند. «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» ما اينها را رها کرديم در اينکه در خوش گذراني حيات دنيايشان مشغول باشند. در ادامه ميفرمايد: «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» اينها ديدند که اگر بخواهند هود را قبول کنند بايد دستوراتش را هم قبول کنند. هود هم شخصيت متشخصي بود. انبياء هميشه مقبوليت داشتند. خداي متعال به انسانهايي که مقبول هستند رسالت ميدهد. ديدند اگر هود را به عنوان يک شخصيت مقبول جلوه بدهند خودشان زير سؤال ميروند. مجبور شدند هود را تنزل بدهند. يعني کاري کنند که هود يک شخصيت عادي جلوه کند. دو راه هست براي اينکه نبي را از کار بياندازي. يا بايد نبوت را اينقدر مقدس کني که از دسترس بشر خارج شود و بگويي: فقط ملائکه ميتوانند نبي باشند. يا بايد اينقدر نبوت را مقدس کني که بگويي: اصلاً امکان ندارد بشري به آنجا راه داشته باشد. چون اين بشر است پس نبي نيست. يک راه ديگر اين است که اينقدر نبي را پايين بياوري و بگويي: مثل ما است. پس اگر مثل ما است بايد بر ما هم وحي نازل شود، چه فرقي ميکند. ما مثل هم هستيم. پس معلوم ميشود اين هم دروغ ميگويد.
دو راه است. يا قداست زياد يا پايين آوردن. در صدر اسلام هست که بعضي ميخواستند خودشان را در سطح پيغمبر ببرند. ديدند نه پيغمبر اينقدر بين مردم عظيم است و متشخص است و عصمت سر تا پاي ايشان را فرا گرفته، ديدند اينها خطا خيلي دارند. بخاطر همين پيغمبر را پايين آوردند. يک خطاهايي را جعل کردند و به پيامبر نسبت دادند که بگويند: پيغمبر هم مثل ما بود. امروز هم همين کار را انجام ميدهند. گاهي اينقدر نبوت را مقدس ميکنند که از اينکه اسوه باشد خارج کنند. «لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» (احزاب/21) گاهي هم ميگويند: پيغمبر هم يک بشر است و او هم تجربهاي داشته است. او هم مثل بقيه است، منتهي از بعضيها باهوشتر بود. استعدادش بيشتر بود. چون به دنبال اين ميخواهند تعاليم را زير سؤال ببرند. يعني اول نميگويند: دين نيست. اول شخصيت پيغمبر را بايد پايين بياورند که بگويند: اين هم بشري مثل بقيه است. پس ديني که بر او نازل شده است هم در همين حد است. دين هم تجربه و فهم اوست. گاهي اينطور ميخواهند جلوه بدهند. الآن چقدر مقاله و کتاب و گفتار در مورد امروز هست. يعني همان کاري را که در مورد هود(ع) انجام دادند، راجع به انبياء انجام دادند، امروز بعد از 1400 سال يک عده به اسم مسلمان مأموريت دارند که از درون بين مسلمانها نفوذ کنند که اسلام را از بين ببرند. ميگويند: پيغمبر يک کسي بود مثل ما، بعد بگويند: حرفهايي هم زده که ديگران هم ممکن است بزنند. با اين کار پايهها و اساس را سست کنند که بعداً مردم در نگاهشان اين باشد «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَي» (کهف/110) به من وحي ميشود. تفاوت من با شما اين است که من در رصد الهي هستم. من ظرف وحي الهي هستم. بخاطر اينکه اينطور نشود، «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» را ميگويند و باقي را نميگويند. «يُوحى إِلَي» را نميگويند. وجه تمايز عظيم الهيت پيغمبر را بيان نميکنند.
«ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُم» (مؤمنون/33) خطاب به هود ميگفتند: «يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» مثل شما ميخورد و مثل شما ميآشامد. ملاک انسانيت را خوردن و آشاميدن ميگيرند. اگر بخواهيم يک حرفي بگوييم که حرف اينها را توجيه کنيم، انسان يک کارخانه کودسازي خوبي است. چون ميخورد و ميآشامد.
نقل ميکنند عارفي با دوستانش از جايي ميگذشتند، داشتند چاهي را تخليه ميکردند. آنها دماغهايشان را گرفتند. کلام خوبي را گفت که اينجا هم گل و گياه و ميوه بود. چه کسي اينطور کرد؟ چه کسي اينها را به اين روز درآورد؟ ما تبديل به اين تعفن کرديم. به يارانش گفت: ما بايد دماغمان را از خودمان بگيريم. اگر کسي حيات دنيا را فقط براي انسان ببيند. يعني فقط بخورد و بياشامد و کارخانه کودسازي شود و اين حقيقت وجودي ماست براي کسي که معتقد به خدا نباشد. اگر کسي نبيند اين غذا در وجود انسان نور ميشود، اين غذا «يوحي الي» در وجود انسان ميشود. اين غذا کشش دارد نور شود و کشش دارد کود شود. اين کشش را چه کسي ايجاد ميکند؟ کسي که اين بلا را سر طراوت و زيبايي و خوشي آورده است. اگر انسان حقيقتش دنيايي شد، قيمتش «ما يخرج من بطنه» است. تعبير علي (ع) است. نميداند انسان يک حقيقتي است که روح و جسم با هم است و خوردن او با ما يکي است. انسان الهي خوردن و آشاميدن او با ما يکي است اما او همه اينها را به روح مجرد و نورانيت و ابديت تبديل ميکند و اين هم به يک حقيقت مشمئز کننده تبديل ميکند.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (مؤمنون/34) اگر در جامعه جا افتاد که پيغمبر هم مثل ما است، در ادامه ميگويند: تبعيت يک بشر از يک بشر ديگر باطل است. اين خسران است. اين دنباله حرف کساني است که امروز را ناگفته ميگذارند. کساني که ميخواهند پيغمبر را فقط يک بشر عادي جلوه بدهند در نهايت ميخواهند بگويند: اين قرآن کريم دارد به ما راه نشان ميدهد که «وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ». اگر ثابت کردند پيغمبر هم مثل ما بشر جايز الخطا است، تبعيت از او خسران است. پس معاد و رسالت و دين هم معنا ندارد.
«أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ» (مؤمنون/35) به شما وعده داده که اگر مُرديد و خاک شديد و استخوان شديد، آيا بعداً دوباره زنده ميشويد؟ ميگويند: چه حرف غلطي است؟ «هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ» (مؤمنون/36) چقدر اين کاري بعيد است. «إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» (مؤمنون/37) منحصراً زندگي فقط زندگي دنياست. غير از اين نيست. از مقدمات نتيجه گرفتند کاري که ما ميکنيم، ارزشها را بايد فقط نسبت به ارزشهاي دنيا بسنجيم.
شريعتي: يعني دنيا زدگي اينها را به انکار معاد و انکار نبوت رساند؟
حاج آقاي عابديني: يعني اغلب افراد با دنيا زدگي و عمل و علاقه به دنيا کم کم به انکار معاد و رسالت کشيده ميشوند. يعني اينطور نيست که اول يک اعتقاد شديدي در وجودشان ايجاد شود و بعد اين اعمال از آنها صادر شود. ميگويند: ما هر کدام مرتبهاي از دنيازدگي در وجودمان داشته باشيم. خوش گذراني غير از خوش بودن در دنياست. خوش گذراني عياشي و غفلت و بيبند و باري است. غرق شدن و غفلت در دنياست. به مقداري که انسان به خوش گذراني مبتلا ميشود کم کم مجبور است براي توجيهاش از معاد غافل شود. دين را انکار کند. اين سير حرکتي است که همه ما ممکن است مبتلا به آن باشيم. قرآن کريم سير حرکتي که قوم عاد داشتند در مقابل هود(ع) را بيان ميکند که عبرت براي ما باشد که نکند ما در ابتداي راه آنها باشيم. آنها به انکار رسيدند. نکند ما در آغاز مسير در مرتبه عمل باشيم. که درنهايت به آنجا منجر شود. «إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ» (مؤمنون/37) بعد از اين خبري نيست. اگر بعد از اين خبري نشد پس هر عملي ميخواهي بکني و هر طور ميخواهي خوش باش. عمل تو همينجا هست و تمام ميشود. اين عمل نقطه آغاز نيست. مرگ نقطهي سعود و حرکت انسان نيست. نقطه پايان است. اگر امروز را از دست دادي، همه چيز را از دست دادي. در حالي که ما معتقد هستيم دين سريعترين نتيجه و جزا را متحقق ميکند. بعضيها فکر ميکنند آخرت نسيه است و خدا وعده داده است. اگر در نظام دنيا کسي عملي را آغاز ميکند بايد عمل به پايان برسد و کارگز بايد از صبح تا عصر اجرتش پرداخت شود. در نظام ديني گفته شده که از لحظهاي که آغاز به عمل ميکني، آغاز جزاست. بلکه بالاتر فرمودند: از لحظهاي که نيت به عمل ميکني آغاز جزاست. از لحظهاي که نيت به عمل ميکني، از وقتي عزيزان قصد زيارت ابي عبدالله را ميکنند، ميخواهند براي سفر آماده شوند، از آنجا دو ملک همراه آنها ميشود. تا وقتي اينها به زيارت بروند. اگر با اين نگاه ديديم آخرت نسيه نيست. وعده سر خرمن نيست. بلکه وعده نقد امروزي است. منتهي گاهي چشم ما ظرف ديدن آن را ندارد. و الا تا اولين عمل آغاز شود، به نتيجه ميرسيم. تا نماز ظهرش را به جماعت خواند، موفق به خواندن نماز شب شد.
«وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ» (هود/52) نسبت به پروردگار استغفار کنيد. اگر شما استغفار کنيد، «ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ» توبه يعني بازگشت به سوي خدا يعني اعمال صالح. استغفار يعني وقتي انسان داشت پشت ميکرد، برگردد. «توبوا» يعني حرکت به سوي خدا. پس استغفار کند يعني در نقطهاي که داشت دور ميشد توقف کند. بعد هم «توبوا» عمل صالح انجام دهد. اگر اين کار را کردي، «يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً» اين را در حالت اجتماعي قرار بدهيد. اگر روابط خود را اجتماعي کرديد، استغفار اجتماعي کرديد، اجتماع خودتان را به توبه و استغفار سوق داديد، آسمان بهترين بارشها و بيشترين بارشها را براي شما در بهترين اوقات قرار ميدهد. يعني تمام زمين و زمان با شما همراه ميشود. اگر شما آغاز به همراهي اجتماعي کرديد، همه عالم با شما همراه ميشود. همه چيز بر وفق مراد ميشود. چون اينها دنبال قوت بودند، ميگويد: اگر قوت هم ميخواهيد «وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ» تازه خداي متعال با اين استغفار شما قوت و توانايي شما را هم بيشتر ميکند. اين رابطهي بين نظام اعمال و اخلاق و عقايد ما با نظام ظاهر عالم است. ما فکر ميکنيم اعمال ما مثل يک کار معلق در هوا انجام شده و رها شده است. اعمال ما متصل با تمام وقايع عالم است. تأثير و تأثر در حرکت ابر دارد. تأثير در بارش باران دارد. اگر در قرآن اين نگاه را دنبال کنيم، آيات زيادي داريم که فکر و نيت شما در تمام عالم تأثير ميگذارد. يا همه چيز را هماهنگ ميکند يا در هم ميريزد. اگر نيت گناه هست و نيت عصيان است در هم ريختگي ايجاد ميکند. اگر نيت اجتماعي شود، يعني اجتماعي توافق کنند که عصيان کنند تمام آن روابط اجتماعي و سنتهايي که بوده به هم ميريزد. عمر امت کم ميشود. تأثير عمل من اين است که نظام تکوين عالم و نظام وجود عالم را در وجود من قرار ميدهد و همه آنها با من معارضه ميکنند و در مقابل من قرار ميگيرند. با من به ستيزه برميخيزند.
بعضي از امتها را ميبينيم که اهل معصيت هستند، ولي در عين حال همه چيز برايشان فراهم است. اگر دکتري از مريض قطع اميد کرد، رهايش ميکند. ميگويد: هرچه ميخواهيد به او بدهيد بخورد. تا جايي اين معارضه ايجاد ميشود که تو رها نشدي و دنبال برگشتن تو هستند. اما اگر ديگر برگشت پذير نشدي همه آنها در راستايي قرار ميگيرند که تو ديگر سردرد هم نگيري. لذا قوم عاد همينطور بودند. ما اينها را در عياشي رها کرديم که غرق در عياشي بمانند. اما وقتي عذاب بر آنها آمد، ديگر اينها راه گريزي بر اين مسأله نداشتند.
شريعتي: امروز صفحه 390 قرآن کريم، آيات 36 تا 43 سوره مبارکه قصص در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
«فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ «36» وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «37» وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ «38» وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ «39» فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ «40» وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ «41» وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ «42» وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «43»
ترجمه: پس هنگامى كه موسى با (معجزات و) آيات روشن ما به سراغ آنان آمد، گفتند: اين چيزى جز سحر ساختگى نيست و ما چنين چيزى را در (ميان) نياكان خود نشنيدهايم. و موسى (در پاسخ تكذيب فرعونيان) گفت: پروردگار من به كسانى كه از جانب او آمدهاند، آگاهتر است و (مىداند) سرانجام (نيك) آخرت براى چه كسانى است. به درستى كه ستمكاران رستگار نخواهند شد. وفرعون گفت: اى بزرگان قوم! (اگرچه) من جز خودم معبودى براى شما نمىشناسم (امّابراى تحقيق بيشتر) اى هامان! براى من آتشى بر گِل بيفروز (و آجر تهيه كن) پس برجى بلند براى من بساز، شايد (به واسطهى بالا رفتن از آن) به خداى موسى دست يابم. و همانا من او را از دروغگويان مىپندارم. او (فرعون) و سپاهيانش به ناحقّ در زمين تكبّر ورزيدند و پنداشتند كه آنان به سوى ما بازگردانده نمىشوند. پس ما (نيز) او و لشگريانش را (با قهر خود) گرفتيم و به دريا افكنديم. پس بنگر كه پايان كار ستمگران چگونه است. وآنان (فرعونيان) را پيشوايانى قرارداديم كه به آتش (دوزخ) دعوت مىكنند و (البتّه در) روز قيامت، يارى نخواهند شد. و در اين دنيا، لعنتى بدرقهى آنان كرديم و روز قيامت، آنان از زشت چهرهگان خواهند بود. و به تحقيق بعداز آنكه نسلهاى نخستين را نابود ساختيم، به موسى كتاب (آسمانى تورات را) عطاكرديم (تا وسيلهاى) براى بصيرت مردم و هدايت و رحمت باشد، شايد كه آنان پند گيرند.
شريعتي: اشاره قرآني امروز را بفرماييد.
حاج آقاي عابديني: در محضر صفحه 390 قرآن کريم، اين آيه شريفه را عرض ميکنم که «وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ» وقتي موسي(ع) آن حجتش را براي فرعون و مردم عرض کرد و فرعون نتوانست نسبت به معجزه موسي و حجتي که موسي آورده بود جواب بدهد، براي اينکه دعوت موسي را تخريب کند، گفت: اگر بخواهد خدايي باشد، دستور داد ساختمان عظيمي بسازند که اين بالا برود تا ببيند خدايي هست يا نيست. در ارتفاع بالاتري ميخواست دنبال خدا بگردد. يعني اين نگاه دنيايي است که اگر ميخواهد خدايي باشد بايد در ارتفاع بالا باشد. بعضي گفتند: مقصودش اين بوده که بلندي بسازي و در آنجا رصدخانهاي قرار بدهيد، که ستارگان را از آنجا رصد کنيم. باز هم در رصد ستارگان عالم مادي است. دنبال ماديات است با عظمت بيشتر. يک مقدار افق ديد بازتري نسبت به دنيا دارد. با گل آجر درست کن و با آجرها پلهي بلندي درست کن، تا من بتوانم به اله موسي دسترسي پيدا کنم و او را ببينم. با اينکه ميدانم موسي دروغ ميگويد. اين استدلالي است که حاکم مردم فرعون به عنوان رب مردم بيان ميکند. وقتي موسي وارد ميشود براي اينکه او را تخطئه کند به مردم که آنجا بودند، ميگويد: نگاه کنيد يک پوستيني بر تنش است. اين آمده ميگويد: به خداي من ايمان بياور. اين چه دارد؟
ما فکر ميکنيم هرچه طلا بار ما باشد، عظيمتر هستيم. طلا براي زينت است. اما طلا اندود کردن اين نگاه دنيايي است. اين استکبار او بود و مي خواست خدا تحت سلطه او دربيايد. اين نگاه انشاءالله در وجود ما به اين گونه نباشد.
در قرآن کريم هرجا نسبت به نبي يک امر معرفتي و اخلاقي ذکر شده است، نشان ميدهد رسيدن به اين مرتبه به معرفت با ارتباط با نبي امکان پذير است و اين جزء تشخصات خاص نبي است. يعني اگر آيهاي اختصاص پيدا ميکند، بعضي از آيات مشترک است. يعني اينکه انبياء ميفرمودند: ما براي تبليغ رسالتمان اجري نميگيريم. اما بعضي از چيزها هست که نه اختصاص دارد، يعني در قرآن يکبار آمده است. مربوط به همين است. اينها نقاط معرفتي است که با ارتباط با اين نبي حاصل ميشود. قرآن با تمام دقت اين را بيان کرده است. يکي از نکاتي که خيلي جالب است بحثي است که در مورد هود(ع) آمده و در آيه 56 است. «فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ» همه توانتان را با همه قدرتتان به کار بگيريد، به من مهلت ندهيد تا مرا از بين ببريد. ببينيد ميتوانيد يا نه؟ «إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ» من بر خدا توکل دارم که رب من و رب شماست. «ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (هود/56) تمام جنبندگان عالم ناصيه و موي پيشاني که کنايه از نقطه ثقل وجود و تمرکز وجود آنهاست. چون همه عالم حيات دارند، همه عالم جنبنده است. موي آنها در دست من است. اختيار آنها در دست من است. اگر شما ميتوانيد چيزي بياوريد که در دست خدا نباشد که حريف من شود. اگر من اين باور را دارم که همه چيز در اختيار خداست و خدا به من امر کرده فلان کار را بکن. من بدانم همه امور در دست اوست، آيا در آن امر کوتاهي امکان دارد؟ ترس ايجاد ميشود؟«ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» اين آيه اختصاص به هود(ع) دارد که توحيد افعالي خاصي است. نگاه به عالم با اين منظور است. اگر کسي توحيد افعالي به اين مرتبه را ميخواهد بايد انشاءالله توسل به حضرت هود(ع) داشته باشد.
شريعتي: والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمد و آل الطاهرين.