بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
1401-11-25
حجت الاسلام عابدینی – سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (حضرت موسی علیهالسلام)
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و همچنین عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه بینندگان و شنوندگان عزیزمان،
شریعتی: حالتان چطور است چقدر خوشحالیم در خدمت شما هستیم روزهای سه شنبه با حضور جنابعالی و نکته های لطیفی که می شنویم سرشار از شوق می شویم و به وجد می آییم و این فرصت برای ما بسیار بسیار مغتنم است، و امیدوارم خداوند شما را برای ما و همه مخاطبان خوب و خانواده بزرگ صمیمی سمت خدا حفظ بکند، خدمت شما هستیم در محضر قصه حضرت موسی و خضر هستیم
حجت الاسلام عابدینی: ما از همه دوستان سمت خدا و اظهار محبت هایی که گاهی در پیامک هایشان دارند نسبت به بعضی نکات قرآنی که از قرآن کریم یا روایات اهل بیت علیهم السلام بیان می شود، اظهار محبت می کنند ما هم تشکر می کنیم، من خودم را بر این موظف کردم که هر جایی که باشم حتماً دوستان سمت خدا را جز به اصطلاح با همین عنوان دوستان سمت خدا جز دعاهایمان قرار می دهم، وظیفه ام می دانم اما خوب اشتیاق داریم دوستان هم حتماً ما را مورد لطفشان قرار بدهید
شریعتی: ما همیشه دعاگو هستیم همه بر و بچه های سمت خدا، خاصه کارشناسان عزیز را از دعای خیرشان بی بهره نگذارند خیلی خوب با اشتیاق منتظریم نکات لطیف قصه حضرت موسی و خضر علیهم السلام را بشنویم
حجت الاسلام عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل الساعه ولیاً و حافظا و قاعداً و ناصرا و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاان شاء الله خدای سبحان عرض وجود ما را و عرض عالم را به طهارت و اطاعت حضرات معصومینان شاء الله آراسته بکند وان شاء الله این اطاعت ما نسبت به حضرات و طهارت وجودی ما که در اثر این اطاعت ایجاد می شود دائمی قرار بدهد و همچنین عرض عالم را پرچم توحید را در آن برافراشته قرار بدهد. حتماً قبل از ورود به بحث این نکته را ضروری می دانم حقیقتاً جمهوری اسلامی با همه به اصطلاح آن مشکلاتی که ممکن است در کار باشد که نمی خواهیم بگوییم نیست اما همین که یک حاکمیتی نگاه الهی دارد به دنبال تحقق این نگاه هست آروزی همه انبیا در طول تاریخ بوده که مرتبط با بحثمان بدانیم این آرزوی همه انبیا بوده و کم پیش آمده در برهه هایی از تاریخ بشریت که پرچم توحید با همه سختی هایش با همه مشکلاتش برافراشته شده باشد با همه چیزهایی که دشمنان نمی گذاشتند به نتیجه برسد اما در عین حال پرچم توحید برافراشته شده باشد لذا این دهه فجر را پشت سر گذاشتیم و چهل و چهارمین سال انقلاب اسلامیان شاء الله به کوری چشم دشمنان الحمد الله چهل و چهار ساله شد و امیدوارم دوران چهل سالگی به بالای انقلاب اسلامی که دوران رشد است که بعثت انبیا در دوران چهل سالگی به بعد بودهان شاء الله این دوران دوران بالیدن، دوران آشکار شدن آن لطایف، حقایق، آن نعمت های جمهوری اسلامی باشد چشم ما همه روشن بشود به اینکه روزبروز قوت جمهوری اسلامی دررفع مشکلات داخلی و امید و اشتیاق خارجیان شاء الله روزبروز برافروخته تر و برافراشته تر باشدان شاء الله و این امید را داریم این بسترسازی زمینه ظهور را نزدیک و نزدیکتر بکنیم امید داریمان شاء الله باور داریمان شاء الله که خدای سبحان این عنایتش به نحوی که آدم می بیند همان حقایق خضریه که در دوران انقلاب اسلامی می بینیم یقین بدانیم خود این مشکلاتی که الان هست علاوه بر چیزی که کوتاهی کسانی هست که در حقیقت باید آن جبران بشود، اما خود این که دشمنان ما اینقدر فشار می آورند این سبب رشد نظام هم و مردم هم می شود. این صبری که برای مردم ایجاد شده یک حقیقت عظیمی است در طول تاریخ چنین صبوری در کار نبوده، چنین صبوری ما ندیدیم نه در بین هر کدام از انبیا که الان آدم می بیند هیچ کدام این مقدار صبر همراه آن نبی نبوده، لذا خدا رحمت کند امام را ایشان فرمودند امتی که امروز هست، حضرت امام می فرمودند امت امروز از بسیاری از امتهایی که در طول تاریخ همراه انبیا بودند افضل است شاید اگر امت دوران امام حسین علیه السلام که یاران امام حسین علیه السلام باشند جدا بکنیم، شاید دورانی با فضیلت تر از این دوران نداشته باشیم. برای این شواهد روایی داریم، برای این شاهدهای دیگری داریم، اینجور نیست که گزاف و همینجوری بخواهیم ادعا کنیم این یک مقدمه ای بود که قدردان باشیم خدا ما را در این دوران به دنیا آورده، خدا ما را در دورانی قرار داده که ما نگاهمان به این است که می خواهیم بسترساز ظهور حضرت باشیم، نزدیک ببینیم، ما خودمان را دخیل ببینیم امیدوار باشیم به این مسئله، هر کدام چیزی نیست که به این سادگی در دوران های سابق امکان پذیر باشد این نگاه را امام رحمه الله علیه به ما داد و همچنین مقام معظم رهبری در ادامه این باور را برایمان ایجاد کردندان شاء الله قدردان باشیم.
خوب بحثی که در محضرش بودیم، بحث مربوط به قصه ملاقات موسی وخضر لی نبینا و آله و علیهم السلام بود ، امروز کم مقدمه تر وارد متن می شویم آیاتی که در محضرش هستیم این است که آیه هفتادم سوره کهف، قال فان اتبعتنی فلا تسئلنی ان شیء حتی احدث لک منه ذکرا، وقتی اگر از من قرار شد تبعیت بکنی با اختیار فان اتعبک اگر خواستی تبعیت کنی، فلا تسئلنی ان شیء تو سوال نکن، کاری که من می خواهم انجام بدهم برای این تعلیم سوال برانگیز است اما تو سوال نکن با آن قواعدی که تو می شناسی ناسازگار است یک روایتی است این جا این روایت خیلی زیباست می فرماید که فی العلل علل الشرایع صدوق است عن الصادق علیه السلام امام صادق علیه السلام قال له الخضر به موسی خطاب کرد انک لن تستطیع معی صبرا تو بر آن کارهای من نمی توانی صبر بکنی، همراه من، لانی وکلت بعلم، لا تطیع، من یک علمی را می خواهم اینجا الان به کار بگیرم که تو طاقتش را نداری و وکلت انت بعلم، تو به علمی، موظفی که لا اطیع که در حقیقت وکلت انت بعلم لا اطیق من طاقت آن را ندارم، هر کدام یک وظیفه ای داریم هر کدام مأموریتی داریم از جانب خدا، مأموریت من طبق یک علم تکوینی الهی باطنی است، مأموریت تو یک علم ظاهری تشریعی است هر دوی اینها برای انسان برای کمال نهاییشان لازم است و این علم شریعتی که تو داری مقدمه لازم اولی است اما علمی که خضر دارد که آخر عمر موسی علیه السلام دارد به این می رسد، آن هم برای کسانی که اهل کمال باشند اگر به دنبال کمال باشند درست است مرابتش در زندگی هم ایجاد شده، اما نهایتش در آن اوج کمال ایجاد می شود در ابتدا نیست، اگر کسی اهل شریعت نبود، اهل عمل به شریعت نبود این علم محقق نمی شود، موسی علیه السلام که خودش در حقیقت شریعت را آورده بود و از همه به او مراقب تر بود حالا به جایی رسیده با طی شریعت که آماده می شود که برای اینکه از این علم بهره مند باشد. خودش بستر و زمینه است که شریعت این بستر را ایجاد می کنند. اگر کسی بخواهد از غیر طریق شریعت به این بستر برسد قطعاً زمین خورده است و امکان پذیر نیست آن طهارتی می خواهد که بعد از این محقق شده باشد. بله خضر و خدای سبحان که تابع بود در شریعت هم و عمرش از موسی کلیم بیشتر بوده، تبعیت ادیان سابق را هم داشته تا به زمان موسی رسیده، حالا او را مأموریت ویژه خدا داده به او که این بشود مثل ملکی که به انبیا تعلیم می دهد در آن دایره حالا این خودش موکل به علم تکوین و باطن است که تعلیم به موسی علیه السلام می دهد. دنبالش می فرماید که قال موسی علیه السلام له این روایت بل استطیع معک از خدا می خواهم صبر را بدهم و قال له الخضر نه امکان پذیر نیست، یعنی تو هم اختیارت دست خودت نیست می دانست، اختیارش دست خداست چون اختیارش دست خداست خدای سبحان برای تو این اعتراض در مسیر قرار داده که این روایت زیبا هم در اینجا، دنبالش می فرماید که و لا تسئلنی عن شیئاً حتی احدث لک منه ذکری، ببینید ذکر از علم لطیفتر است، علم می خواهد سبب رشد بشود که رشد نتیجه اش می شود ذکر این ذکر یادآوری است، حتی احدث لک منه ذکرا، نمی گوید منه علما، علمش را به تو بدهند، می خواهم یادآوری برایت بکنم این را، یادآوری یک حقیقتی است که در درون وجود انسان هست او را در حقیقت به یادآوردن است یعنی مقابل غفلت است که غفلت انسان در وجودش آن حقیقت بوده از آن سهو پیدا کرده یا نسیان پیدا کرده، این ذکر در مقابل آنهاست که در وجود تو هم هست.
شریعتی: اینجا حضرت خضر چی می خواهند بفرمایند
حجت الاسلام عابدینی: این علمی نیست که در بیرون بخواهی دنبالش بگردی، در درون خودت هم هست اما راه رسیدن بهشت راه سختی است والا آدم وقتی می رسد می بیند همین جا بود، دنبال این است که آن علم را از درون خود موسی بعداً به موسی بدهد درست است سیر آفاقی ایجاد کرد در بیرون اما به سیر انفسی منجر می شود آنجا می شود ذکر، آنجا که سیر انفسی شد این حقیقت می شود ذکر، لذا جریان ذکر در اینجا خیلی لطیف است که این عبارت به کار برده شده، حتی احدث لک منه ذکرا، من می گویم برایت آنجا، برایت خبر می دهم که این ذکر می شود برای تو، آن وقت ذکر از درون وجود انسان است. مثل علم نیست اول از بیرون بیاید درست است علم در نهایت درون می آید اما ذکر از خود درون هم هست خیلی لطیف است روی این، بعضی مفسرین نکاتی دارند دیگر ما خیلی رویش اصرار نمی کنیم. فنتلقی حتی اذا رکبا فی السفینه، فنتلقی راه افتادن است یعنی فا آورده این آوردن فا نشان می دهد به سرعت حرکت کردند وقت را تلف نکردند. چون ثم داریم سوف داریم در حقیقت هر کدام تغییری در آن هست سوف مثلاً ثم هر کدام اما نه فا بدون معطلی است یعنی فعل بعدی بلافاصله بعد فعل قبلی اینها زیباست لطیف است خیلی زیباست. یعنی فرصت را در این رشد از دست ندادند بنشینیم چاق سلامتی کنیم و اینها نه، تا رسیدند و این بیان معلوم شد می خواهد انجام بشود، حرکت شروع شد از همانجا سفر آغاز شد و رشد از همانجا شروع شد، نه بعداً رشد ایجاد می شود. از خود فنتلقی رشد شروع شد، آن نگاه الهی در علم و رشد این جور نیست که من یک کاری می کنم بعداً آن محقق می شود از همان آغاز لذا دین کاربردی ترین حقیقت در عالم است چون هر حقیقتی کاربردی باشد نتیجه اش باید بلافاصله بعدش بیاید این می شود کاربردی که آدم زود به آن نتیجه می رسد خیلی نزدیک باشد درست است اما دین کاربردی ترین است چرا، چون پس از فعل نتیجه حاصل نمی شود. بلکه با فعل نتیجه حاصل می شود با آغاز فعل، چون در کارهای دیگر شما باید فعل را تمام کنید تا بعد نتیجه آغاز بشود، خیلی کاربردی باشد این است، اما در دین نتیجه با آغاز فعل شروع می شود نه پس از، خیلی زیباست، می گوید خدایا چه جوری برسم، می گوید اذا قصدتنی وصلتنی، اذا قصدتنی وصلتنی تا قصد کردی هنوز شروع نکرده، قصد است قصد آغاز است، قصد کردی رسیدی، مراتب فعل مراتب وصال است لذا کاربردی است چون از همان قصد وصال آغاز می شود هر مرتبه فعل مرتبه بالاتری از وصل، نه اینکه قصد بکن، حرکت بکن، بیا بعد می رسی. این کاربردی ترین است ما دین را نسیه ترین می بینیم فکر می کنیم عمرمان تمام می شود از دنیا برویم بعداً ما سوال و پرسش قبر باشد بعد ببینیم کجا می گوید نسیه است اما نقدترین است به طوری که از آغاز انسان همین الان انسان با فعلش دارد وارد بهشت یا جهنم می شود، منتها چه کنیم چشم رویت ندارد همان چشمی که خضر می خواهد برای موسی نسبت به آن مراحل باطنی بازبکند از جمله اش همین جریان خضر و موسی جریان قیامت است با دنیا، کل نسبت قیامت به دنیا از جمله مصادیق جریان موسی و خضر است که چشم دیگری می خواهد وگرنه همین الان می بیند چنان چه زید بن حارثه همین جا دید که چی شده الان جهنمی ها را در جهنم و بهشتی ها را در بهشت می دید همین الان تنعم آنها و عذاب آنها همین الان می دید، همین الان حالش منقلب بود که خودش را در بهشت ببیند یا یعنی نقدترین و کاربردی ترین دین است، در حالی که ما با چشم بدنمان فقط چشم بدن است که ما این دور بودن و فاصله داشتن را می بینیم هی می خواهیم مقدمه نرویم اما نمی شود. مثنوی یک شعری دارد خیلی زیباست که می گوید اگر یکی از حواس ما این دری که رویش بسته است باز بشود، مابقی حس ها همه مبدل شود، چون یکی حس در روش بگشاد بند در راهی که دارد می رود بندش را باز کرد آزاد شد مابقی حس ها همه مبدل شود، آنها هم باز می شود برایشان یکیش مهم است باز بشود آدم بچشد، چون یکی حس غیر محسوسات دید، گشت غیبی بر همه حس ها پدید.
شریعتی: باز دریچه ها و درها و پنجره ها باز می شود
حجت الاسلام عابدینی: قدم اول سخت است دنده یک ماشین خیلی توان می برد، صرف غلبه بر وزن و اصطکاک بشود
شریعتی: شاید برای همین است گفتند یک قدم بر خویشتن ده وان دگر در کوی دوست
حجت الاسلام عابدینی: ادب اول، هر حست پیغمبر حسها شود، خیلی زیباست می گوید اگر بر یکی از حس ها غیب باز شد، این حس پیغمبر بر بقیه حس ها می شود بقیه را می کشد، او می شود امام بقیه دنبالش می آیند تا یکایک سوی آن جنت روند همه دنبالش می روند، جذب می شوند. حس ها با حس تو گویند راز، حس های دیگر با حسی که برایشان باز شده با حس تو گویند راز، بی زبان و بی حقیقت بی مجاز، با زبان نیست آن رابطه، بی زبان بی حقیقت بی مجاز، حقیقت در مقابل مجاز است آنجا حقیقت و مجاز نیست هر دو لفظ آن حقیقت و مجاز، آن حقیقتی که می گوییم حقیقت در مقابل مجاز است، می گوید این نیست، زبان و حقیقت و مجاز همه چیزهایی که ما می شناسیم آنجا جا می ماند خیلی زیباست کاین حقیقت قابل تأویلهاست وین توهم مایه تخییرهاست، این حقیقتی که تو داری تأویلها دارد نه یک تأویل قابل تأویلهاست یعنی یک مرتبه نیست آن حقایق باطنی، خزائن دارد هر چیزی، خزائن یعنی تعبیرهایش، کاین حقیقت قابل تأویلهاست وین توهم مایه تخییرهاست، چه خیالاتی پشت سر این می آید، این حقیقت را که باشد که باشد از اعیان این که از اعیان باشد هیچ تأویلی نگنجد در میان وقتی آنجا در حقیقت رسید دیگر تأویل آنجا نیست آنجا دیگر خودش است یک جور زندگی دیگری است آن هم جز توانایی های انسان است. آنها هم برای ما توانسته داشت ما قرار دادند اما یک شکستن می خواهد که این حس را از این بند محسوسش که ما کردیم در این بند محسوس، لذا در لحظه احتضار می گویند انسان آنجا چیزهایی می بیند حضرات معصومین را می بیند حقایقی می بیند نمی بیند قبلش، علتش این است که آنجا آن حصار شکسته می شود در آن لحظات، بندها باز می شود دیگران نمی بینند می گویند این چی می گوید هذیان دارد می گوید، می گوید دارم می بینم، بلند می شود باادب می شود حالتش ملتهب می شود می گویند خیلی زیباست حسرت دارد، خیلی شعر زیباست تا ادامه اش می گوید این نگاه عقل نسبت به حس را ببینید، نگاه عقل به حس چقدر متفاوت است، آن نگاه با عقل اینقدر متفاوت است یعنی آن نگاه از عقل هم مثل اینکه عقل از حس چقدر متفاوت است،
شریعتی:یعنی آن نگاه را داشته باشی عقل اگر یک چیزی بگوید می گویی این چی می گوید
حجت الاسلام عابدینی: چون موسی علیه السلام با نگاه عقل قدم بر می داشت نگاه خضر با آن نگاهی بود که نگاه حس بود و نگاه باطنی خیلی اینها خلاصه باز عقل از روح مخفی تر بود، حس سوی روح زودتر ره برد، آن حسی که از روح باشد یعنی روح برای خودش حواسی دارد، عقل برای خودش حواسی دارد تن ما هم یک حواسی دارد، هر کدام از اینها مدارک ادراکاتشان از این وسایلشان ایجاد می شود آن عقل هم برای خودش مدارکی دارد قوایی دارد روح هم قوایی دارد منتها ما در قوای حس تنیدیم خودمان را، در اینجا خودمان را بیچاره کردیم. حس یعنی قوای تن همین چشم و اینها، ماه رمضان گاهی می خواند اگر تو این حس را ببندی چشم دیگر باز می شود، اگر چشم را ببندی چشم دیگر باز می شود، این دهان بستی دهانی باز شد با تو ذرات جهان همراز شد خیلی زیباست، اینها درست است از همین سنخ موسی و خضر است یعنی باید گاهی این را بستنش به این نیست بگذاریم کنار، بستنش به این است که انسان باور به بالاتر می شود می داند حد این کجاست مطلق نمی بیند دقت کردید، خوب وارد آیات بشویم که آن شعر خیلی زیباست، مربوط به حضرت موسی و خضر است قصه اش.
بعد می فرماید که فانتقلا حتی اذا رکبا فی السفینه، سوار کشتی شدند اینها را قبلاًتوضیح دادیم خرقها یعنی این خرقها علم را ما باید در جهات مختلف ببینیم ممکن است یک موقع زلزله بیاید ظاهرش خرابی در کار است اما همین هم از یک چشم دیگری می تواند رشد باشد برای بشریت، نمی گوییم باید خرابی درست کنیم بکشیم اما نه می گوید اگر ما از آن افعالی که از کوتاهی ما نیست به اراده ما نیست، به تدبیر الهی است از یک منظر دیگر وقتی نگاه کنید حتی اگر خرق کشتی است حتی اگر قتل غلام است، آن رشد ایجاد می کند.
شریعتی: و در یک مواردی هضمش راحت تر است یک جاهایی سخت
حجت الاسلام عابدینی: یک جاهایی خیلی سخت است، یک جاهایی ممکن است یک روز بعدش یک ساعت بعدش آشکار بشود، یک جا ممکن است چهل سال بعدش آشکار بشود یک جا ممکن است هزار سال بعدش آشکار بشود، یعنی یک نسل هم نه، ده نسل بعد معلوم می شود یعنی اینجور نیست همه در یک نسل آشکار بشود.
شریعتی: ته ته اش در همین دنیا برای من چی دارد رضا و تسلیم
حجت الاسلام عابدینی: چون ما در یک نظام واحدیم یعنی انسان ها هم گسسته نیستند، یعنی اینجور نیست من بگویم من باید فقط خودم را ببینم، من چکار دارم به بعدی ها، چکار دارم به قبلی ها همان بحث توحیدی که هفته گذشته عرض کردیم، این نگاهی که پیش بیاید من خودم را در یک مجموعه ببینم متصل اگر در این مجموعه من عمرم را فقط حیات دنیا دیدم می گویم برای من گشایش نشد اینجا این صد سال پس چه فایده دارد اما اگر من نگاه رابطه ام را با نظام در حقیقت انسانها یک حقیقت واحده متصل دیدم در کنار اینکه خودم را می بینم خودم را مثل یک عضوی در این بدن کل عالم انسانی در کل زمان ها می بینم که هر کدام از ما یک عضو سلولی و ذره ای از این هستیم همراه می شوم ممکن است این گشایش در دوره من نشود، اما اگر صد سال دیگر هزار سال دیگر هم می شود دقت می کنید باز هم گشایش من است چون عمر من آغاز داشت ولی پایان نداشت. من هم همراهم، من هم با آنها هستم من هم مقدمه چینی کردم تا آن گشایش محقق بشود. صبر امروز من هم در گشایش صد سال دیگر این صبر تأثیر داشت، درست است لذا جریان انتظار به صبوری و تکلیف قبلی ها بر می گردد دور شدن یا دیر شدن آن. چون یک واحدند خیلی زیباست آن وحدت را ما گاهی وحدت را در دایره عمر خودمان فقط می بینیم، اما آن وحدت عظیم تر از این است، خدای سبحان می فرماید و ما امرنا الا واحده، تمام عالم هستی ما سوی الله یک امر ماست، و ما امرنا الا واحده، همه اش یک حقیقت مرتبط متصل است. تو در این دوره خودت را متصل ببینی هستیم وصل، همه کارهایمان اثر دارد اما ما نمی بینیم چون نمی بینیم کمالش را پیدا نمی کنیم
شریعتی: یک وقتهایی خلاف جهت حرکت می کنیم
حجت الاسلام عابدینی: چون نمی بینیم کمالش را نمی بینیم گاهی هم خرابش می کنیم، اما هست، لذا خراب کردنش چون هست خراب می کنیم یعنی فعل من اگر در راستای کل نباشد به کل ضربه می زند چون متصل است، من نمی توانم جدایش کنم، ممکن است من جدا ببینم اما آن جدا نیست لذا فعل من خرابش می کنم. پس هر چه این اتصال و وحدت را بیشتر دیدم این چی می شود من هم حواسم را جمع می کنم اقلاً خراب نکنم، بعد با این نگاه سعی می کنم تکلیفی را درست انجام بدهم که او در حقیقت چی بشود به کمال او تأثیرگذارتر باشد لذا همه هستی من را دعا می کنند. وقتی در راستای نه فقط آیندگان، گذشتگان هم اگر من تکلیفم را در این نظام کل درست انجام دادم مثل یک بدن است که هر عضوی و سلولی باید جای خودش را درست انجام بدهد والا همان سلول باعث آسیب به بدن می شود به کل بدن می شود همه از این راضی می شوند لذا دارد که یرضی عنه ساکن السما و ساکن الارض، آنها که در آسمانند آنها که در زمینند همه از فعل این آنجا راضی می شوند اگر درست انجام بدهد و بالعکسش. اصطکاک ایجاد نمی شود، آن اصطکاکها در نگاه اول است عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد وین عجب من عاشق این هر دو ضد، آن شعر دیگر هست درست یادم نیست خنده و گریه که خیلی شعر زیبایی است هر دو دو جلوه او هستند نمی دانم کدامش را بخواهم چون هر دو جلوه او هستند خیلی شعر یک وقتیان شاء الله بعد می فرماید که فانتقلی حتی اذا رکبا فی السفینه این دارد مرتبط میشود خرقها قال خرقتها لتخرق اخفی جلسه گذشته عرض کردیم این نکته را همیشه داشته باشیم یک غایت فعل داریم یک غایت فاعل، گاهی این دو تا با هم تناسب پیدا می کنند گاهی تعارض دارند یعنی من قصدم این است که یک کار خوبی انجام بدهم فعلی انجام می دهم آن فعل هم به نتیجه خوبی می رسد گاهی من قصدم این است که کار خوبی انجام بدهم، فعلی را انجام می دهم آن فعل به نتیجه خوبی نمی رسد، گاهی من قصدم این است کار بدی انجام بدهم، ولی فعلی انجام می دهم آن فعل به نتیجه خوبی می رسد برخلاف قصدی که من کردم گاهی من قصد کار بدی می کنم فعل بدی انجام می دهم به نتیجه بدی می رسم، چهار صورت دارد اینها همیشه غایت فعل غالباً انسان قصدش را می کند اما در اختیار انسان گاهی نیست، مثلاً من فکر می کردم این آب خیلی آب طاهر و خوبی است خوردم این آب مسموم بود مسموم شدم، غایت فعل غلط شد، چون مسموم شدم از این، اما غایت فاعل خوب بود. اختیار من هم نبود من هم نمی دانستم بیش از این، اینجا موسی علیه السلام دارد می گوید غایت فاعل را مورد اعتراض قرار نمی دهد. می داند که خضر معصوم است اما روی غایت فعل دارد حرف می زند. می گوید تو این کار را کردی اخرقتها لتغرق اهلها که نتیجه فعل تو غرق اهل است نه نتیجه فاعلیت تو، تو این کشتی را سوراخ کردی حتماً برای این کارت حجت داری اما فعلی که تو انجام دادی نتیجه اش این است که تغرق اهلها، اهل این غرق می شوند غایت فعلش را مورد اعتراض قرار می دهد تو قصدت نیست بخواهی اهل را غرق بکنی تو حتماً خلاصه از جانب خدا می کنی معصومی، ولی این کاری که می کنی نتیجه اش می شود این، حواست به این است غایت فعلت به کجا می خواهد بکشاند که غرق اهل را به دنبال دارد لتغرق اهلها، لقد جئت شیئاً عمرا، جئت شیئاً عمرا عمر یعنی دو معنا کردند عمر معنای زشت می دهد عمر معنای تعجب آور هم می دهد چون ما نگاهمان بر جریانی است که موسی علیه السلام می داند خضر منسوب از قبل لا هست برای این کار، به هدایت الهی دارد کار می دهد عمر به معنای زشت اینجا معنا نمی کنیم اینجا، با اینکه بعضی جاهایش کردند، اشکال ندارد بگوییم زشت است اما شگفت آور یعنی توجیه ناپذیر یعنی آنی که در نظام اولی کسی نگاه بکند برای حل نیست، شگفت آور است چرا این کار را کرد، چون در قبالش در بحث بعدی نکر داریم آنجا می آید بعد آنجا باز قبال نکر را عمر اینجا معنا، پس عمر یعنی شگفت آور شگفت آور گاهی معنای خیلی خوش آیند است نه، شگفت آور اعم از خوش آیند و ناخوش آیند است شگفت آور یعنی قابل حل شدن نباشد سوال برانگیز، این سوال برانگیز شاید تعبیر بهتری باشد کار تو خیلی سوال برانگیز است. ما می دانیم تو از قبل خدایی اما فعلت سوال برانگیز است چطور توجیه اش بکنی لقد جئیت شیئاً امرا قال الم اقل عندک لم تسطیع معی صبرا نگفتم تو نمی توانی صبر کنی این از یک مبدأ علم دیگری دارد این کار انجام می شود و مبدأ علم تو بر این نمی تواند تحمل بکند نگفتم به تو پس این دومین بار است اولین بار کی گفت، وقتی گفت بیایم پیش تو من ما علمت رشدا قال انک لن تستطیع معی صبرا، اینجا دومیش است که اولین کاری که انجام داد اعتراض کرد قال الم اقل انک لن تستطیع معی صبرا قال لا تواخذنی بما نسیت و لا ترحقنی من امری عسرا، من را بر این سوالی که کردم مواخذه نکن و لا ترحقنی من امری عسرا، سخت نگیر، بر این سوالی که کردم سخت نگیر من وظیفه امر ا انجام دادم باز سوال می کردم تو هم سخت نگیر. این هم خیلی زیباست نشان می دهد که استاد اگر یک موقعی دانش شاگردش متربیش یک موقع متعرض می شود نباید خیلی چکار کنند مته به خشخاش بگذارند تعلیم است تعلیم ممکن است ناپخته گاهی سوالاتی داشته باشد موسی علیه السلام اینجا تقاضایش این است از خضر که لا ترحقنی من امری عسرا، سخت نگیر در این مسئله که من سوال کردم این را هم بگذار پای اینکه من ابتدای تعلیمم است، ابتدای تعلیم هست فانتقلی این مرحله اول از قصه، یک قصه بنا بود باشد، فصل اولش، حالا از اینجا موسی کلیم اعتراضش را کرد و پاسخ هم شنید تو نمی توانی بیایی، گفت نه ادامه می دهیم و سخت نگیر بر من قال، فانتقلی دوباره فا، فا دوباره یعنی زود دوباره راه افتادند، ننشستند یک خرده خستگی در کنند، فانتقلی حتی اذا لقیا غلام فقتله، رسیدند حالا از کشتی پیاده شدند دیگر از کشتی پیاده شدند در ساحل، در ساحل دارند حرکت می کنند، فانتقلی سرعت حرکتشان همانجاست حتی اذا لقیا در همان ساحلی که تازه رسیدند حرکت می کنند غلامی را، یک نوجوانی، این غلام را گفتند هم بر نوجوان اطلاق می شود هم برکسی که کامل هست مثل خود یوشع مثلاً غلامی همراه خودش کرد، می تواند نوجوان معنا بشود بعضی ها خواستند به خاطر نکاتی که بعد می آید بگویند این نوجوان است معصوم بوده هنوز گناهی نداشته مرحوم علامه می فرمایند نه دلالتی ندارد آن هم به قرینه از چیز ممکن است غیر نوجوان اینها را عرض خواهیم کرد حتی اذا لقیا غلام فقتله این نوجوان خیلی هم زیبا بوده مسئله را سخت تر می کند که احساسات برانگیخته تر می شود خودبخود، خود اینها تأثیر دارد در نگاه تعلیمی که می خواهد ایجاد بشود و انتخابی که خدا کرده فقتله، نه گذاشت و نه برداشت حضرت خضر بلافاصله به سرعت این جوان را کشت منتها دارد از جمعی که با هم بودند جدا کرد به عنوان کاری دارد آوردش در جای خلوتی همان جا این فقتله، این اوج سختی در هضم است یعنی آن مرتبه اول باز سرعت وقتی بیان می شود چرا زودتر هضم می شود یعنی امر دنیایی است بر یک امر دنیایی کشتی با این عیب، بعداً می فرماید از دست ظالمی که می خواست غاصبانه بگیرد نجات پیدا می کند می ماند برای صاحبهایش، صاحبهایش این را بفهمند همه خوشحال می شوند، می گویند خوب ما نمی دانستیم، لذا تو نجاتمان دادی خوب شد نجاتمان دادی، چقدر دعایش می کنند، می بینند همه کشتی های دیگر را گرفتند مال اینها مانده، به خاطر همین یک ذره عیب باقی ماند خیلی راحت هضم تر می شود، وقتی که روشن می شود علتش اما اینجا جریان مربوط فقط به عالم دنیا نیست قتل نفس است و حلش هم می گوید این می خواست کافر بشود و بعد پدر مادرش را کافر بکند و بعد کفر اینها در قیامت چه آثاری پیدا می کند یک مسئله است که از عالم دنیا بالاتر می رود، ما چون انسمان فقط با نگاه دنیاست و فقط همه چیز را طبق دنیا تحلیل می کنیم اولی را بالاخره می پذیریم در خرق کشتی و سوراخ کردن اما این را دیگر به راحتی نمی پذیریم می رویم جلوتر این بازتر می شود فقتله قال اقتلت، نفساً زکیه بغیر نفس یک نفسی را در حالی که یک موقع قصاصاً انسان می کشد می گوید یکی را کشته بود من می دانم این یکی را کشته بود، چون یکی را کشته بود قتلش الان در نظام در حقیقت تشریع هم درست است هر چند شاهد بیرونی نبود اما یکی را کشته بود می گوید نه کسی را نکشته بوده، این خیلی سخت است هیچ حکمی برای قتل این نیست اگر هم نوجوان باشد نوجوان بودن این باعث می شود که هنوز گناهی از این سر نزده، بگوییم نکند مرتد شده، مرتد فطری باشد ملی باشد که حکم قتل برایش از او نه هیچ کدام از اینها نیست، هی علامت سوال بزرگ و بزرگتر می شود. اقتلت نفساً زکیه بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکرا، دیگر این هیچ قابل توجیه نه عرف می پسندد نکر یعنی چیزی که معروف بین مردم نیست، نکره یعنی چیزی که بین مردم آشکار نیست، نه عرف مردم این را می پذیرد نه عقل یعنی بین مردم این منکر است، بین عقلا هم منکر است. نکر است نکره است دقت می کنید شرع هم گفته بغیر نفس نمی پسندد این هیچ توجیهی عقل برایش ندارد عقل شرع را می پسندد وقتی حکمش بیان می شود می گوید نه این هیچ توجیهی ندارد چطور می خواهی این را توجیه بکنی لقد جئت شیئاً نکرا قال الم اقل لک انک لن تستطیع معی صبرا، اینجا یک چیز اضافه کرد نسبت به قبل چی اضافه کرده، آیه هفتاد و دو الم اقل انک لن تستطیع معی صبرا اینجا می گوید الم اقل لک، یک لک اضافه دارد این لک چیست، می گوید مگر من با تو نبودم این لک یعنی مثل این می ماند یک چیزی گاهی به آدم می گویند، بعد می گوید انگار اصلاً با تو حرف نزدم با تو نبودم که گفتم صبر کنم مگر به تو نگفتم من به تو گفتم این لک یعنی همین می خواهد بگوید این همه من گفتم تو صبر نمی توانی بکنی، تو گفتی نه من خلاصهان شاء الله صبر می کنم، بعد دفعه قبلی همین را تکرار کردی الان نگفتم به تو الم اقل لک، به تو بودم، نه الم اقل، انک این هم همان است اما لک به تو بودن است مثل اینکه گوش نمی کنی نشنیدی من با تو بودم. گوشت بدهکار حرف من نیست همه اینها عبارت اخرای منتها باادبش است خضر سلام الله با کمال ادب دارد بیان می کند الم اقل لک انک لن تستطیع معی صبرا، تو نمی توانی صبر کنی پس چرا می آیی، خودت می خواهی می آیی با من بعد اعتراض می کنی، پس اعتراض های موسی سر جایش درست است، بنابر علم موسی است، کار خضر هم سر جایش درست است، حالا با توجیهی این را بیان کرد، بعد از این این چطور محقق شده، قال ان سئلتک موسی علیه السلام بلافاصله ان سئلتک ان شیء بعدها فلا تصاحبنی، می داند این اعتراض چقدر برای این جریان چقدر ضربه زننده است سنگین است برای خضر می گوید اگر بعد از این من اعتراض کردم تو حق داری دیگر از جانب من این رابطه را قطع بکنی من خودم می گویم از جانب خودم می گویم تو دیگر حق داری فلا تصاحبنی قد بلغت من لدنی عذرا، لذا جدا شدن اینها با قهر نبود، اگر موسی علیه السلام اینجا این را نمی فرمود که تو حق داری فلا تصاحبنی بلغت من لدنی عذرا اگر این را نمی فرمود ممکن بود اگر چهارمی پنجمی ششمی هم ادامه پیدا می کرد موسی خودش گفت اگر دفعه بعد اینجوری شد تو حق داری جدا بشوی این که موسی علیه السلام گفت کوتاهی نیست، نشان می دهد که وقتی به زبانش این جاری شد نشان می دهد در مرتبه بعدی این خلاصه رشد برای موسی با این سه واقع محقق می شود، آنی که باید برسد با همین سه واقعه می رسد بعد که بیان می شود، بعد دنبال این می فرماید که فانتقلی حتی اذا اتیا اهل قریه،
شریعتی: اینجا می توانیم نقطه بگذاریم باشه جلسه آینده که خدمت حاج آقا و دوستان هستیم
حجت الاسلام عابدینی: حتماً دوستان در ادامه بحث این بحث قتل نفس را حتماً یاد داشته باشند ببینند چون اگر تا همین جا بمانند این سوال ایجاد می شود، چون قرآن بعد آورده آیات را، ما هم باید مطابق آن بعد بیاوریم لذا این سوال در ذهنشان باقی نماند نتوانند، دائم می گوییم در عین ببینند دوستان
شریعتی: آنها که همراه می شوند و کلمه به کلمه و آیه به آیه هفته آینده منتظر و مترصد باشند که نکته های لطیف آیات نورانی سوره مبارکه کهف را بشنویم خیلی از شما ممنون و متشکرم می خواهیم مشرف بشویم به ساحت نورانی قرآن کریم نور علی نور در سه شنبه ها بحث مان قرآنی است حالا قرارمان قرار قرآنی هر روزه ماست صفحه دویست و پانزده را دوستانم تلاوت می کنند آیات پنجاه و چهار تا شصت و یک سوره مبارکه یونس، به اتفاق بشنویم و بر می گردیم در دقایق پایانی با احترام همراه شما هستیم در کنار شما اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
صفحه215 قران کریم
شریعتی: باز بسم الله الرحمن الرحیم عاشقی هم عاشقی های قدیم اینجا سمت خداست که با احترام تقدیم نگاه شما می شود خیلی ممنون و متشکر از لطف و محبت تک تکتان همه دوستان و عزیزانی که طی این سالها با ما همراه بودند تمام الطاف شما به ما می رسد دوستانی که پیام می فرستندان شاء الله ما را دعا بکنید و امیدواریم همه مانان شاء الله در مسیر دین و در مسیر محبت اهل بیت ثابت قدم باشیم. چهار پنج دقیقه فرصت داریم می خواهید قصه را ادامه بدهیم
حجت الاسلام عابدینی: آیه هفتاد و هفت سوره کهف فرمود که فانتقلی حتی اذا اتیا یا اهل قریه، اینجا بلافاصله بعد از آن جریان دوباره فانتقلی، دوباره راه افتادند به سرعت این حرکت یادگیری و رشد است فانتقلی حتی اذا اتیا تا رسیدند، اهل قریه به یک روستایی و اهل آن روسته استطعما اهلها، اینها از آنها تقاضا کردند اینها را به عنوان مهمان بپذیرند و از اینها پذیرایی بکنند این که موسی کلیم و خضر سلام الله علیهما بدون اینکه پولی در بساطشان باشد راه افتادند، آن وقتی که سوار کشتی می خواست بشود اگر یادتان باشد عرض کردیم اینها آنجا منتظر بودند صاحب کشتی دید اینها ادم های صالحی هستند، لذا خودش دعوت کرد اینها که بیایید. این نگاه اینجور نیست که اینها نعوذ بالله می خواستند گدایی بکنند نه در این مسیر برای اینها یک رشد است که آنچنان بر خدا متوکلند که تمام حوادث بین راه را به اراده خدا واگذار کردند، و کاری از جانب خودشان نمی کنند، حتی همین مقداری که آنجا که غذا داشتند موسی همراهش با یوشع، آنجا هم به امر خدا ماهی نمک سود را برداشته بودند که علامت هم بود برایشان، یک لطافتی ایجاد می کند، یعنی همه اش یک امر است، زندگی به امر است که این بر هر کسی به سادگی ایجاد نمی شود، ما نمی توانیم بگوییم ما همینجوری راه بیافتیم این کار را بکنیم این مربوط به عبور از مراحل قبل است باید برسد انسان در این مراحل والا اینجور نیست که هر کسی بگوید من همه کارها را می خواهم اینجوری بکنم نمی شود قدم آخر را اول برداشت قدم به قدم باید رفت تا به آنجا رسید، بعد دنباله اش دارد که اهل قریه استطعما، اینها به عنوان مهمان وارد شدند، استطعما یعنی طلب طعام کردند به طوری که با مهمانی علتش چیست علتش بعد بیان می شود، استطعما اهل آن قریه را طلب طعام کردند ان یضیفوهما مردم آن قریه ابا کردند اینها را به عنوان مهمان بپذیرند ضیف به معنای مهمان، اضافه به معنای یک نسبت پیدا کردند ما می گوییم مضاف مضاف الیه این را اضافه می کنیم به آن این اضافه پیدا کردن یک نحوه تعلق است لذا مهمان هم همینجوری است یک نسبت پیدا می کنند فابو ان یضیفوها، اما مردم شهر ابا کردند، حالا این اضافه را معنا کردیم که اضافه یک نسبت ایجاد کردن است، لذا در حقیقت مضیف هم کسی که مهمان می شود یک نسبت پیدا می کند اضافه پیدا می کند ضیف هم به همین معنا می شود که مهمان است. اینها با اینکه موسی و خضر را دیدند و دیدند اینها آدم های صالحی هستند و احتمال زیاد از قرائن معلوم می شود اینها را شناختند می دانستند موسی کلیم نبی است، رسول است و خضر یک شخص به اصطلاح الهی است از اولیای الهی است ظاهر این است که اینها شناختند، اما با اینکه شناختند ابو ان یضیفوها، اینها را در حقیقت پذیرایی نکردند، یعنی نشان می دهد این ابای اینها، این مردم از پذیرایی، ابای از اینکه دو نفر ناشناس فقط باشد نیست، والا عتاب نداشت، یعنی نشان می داد با اینکه اینها را شناختند نپذیرفتند و اینجا نشان می دهد پذیرایی کردن کسانی که وارد می شوند بر یک شهری جز آن آداب وجدانی همه باید باشد، فطری است یک کسی که می رسد در شهری غریب است در آن شهر، مال آن شهر نیست، این که مردم به او پناه بدهند و او را پذیرایی بکنند، این از این کسی که یک کسی در آن شهر باشد، اینجوری باشد اولی است، چون کسی که در این شر نشد بالاخره این نشد یک کس دیگری بالاخره خودش یک نسبتی دارد، اما اینها آنجا هیچ کس را ندارند. این وجدانی است لذا
شریعتی: احتمالاً هیچ کسی قبولشان نکرد
حجت الاسلام عابدینی: هیچ کسی قبول نکرده ابو یعنی همه ابا کردند، همه اهل قریه ابو ان یضیفوهما همه پرهیز کردند از اینکه اینها را پذیرایی بکنند در عین اینکه اینها پذیرایی نشدند آنجا دارد که فوجدا فیها جدار، خضر دید آنجا یک دیواری است که دارد خراب می شود ببینید جدار به لحاظ ارتفاع گفته می شود حائط که آن هم دیوار است جدار دیوار است حائط هم دیوار است حائط به لحاظ اینکه دور یک جایی را احاطه کرده و آن را محصور کرده گفته می شود لذا جدار در آن احاطه دیده نشده ممکن است این دیوار به تنهایی باشد، لذا تصرفی که اینها آمدند بکنند، ورود به جایی لزوم نداشت اما اگر حائط بود باید وارد آن خانه می شدند تا این خانه را که این دیوار را احاطه داشتند اصلاح بکنند. ورودی نمی خواست این دیواری بود در آنجا به پا بود، این دیوار را فقط به لحاظ ارتفاعش است نه به لحاظ حائط بودن خیلی ظریف است تصرفی در ملک غیر ایجاد نکرده وارد خانه ای بشوند بخواهند این کار را بکنند دیدند این دارد خراب میشود آمدند فوجدا فیها جدار یرید ان یقضه این را جلسه آینده آینده یرید ان یقضه که دیوار اراده کرده بود بیافتد بیاندازد خودش را می شود به دیوار نسبت داد یا نه چون همینجوری داشت می افتاد می گوییم یرید ان یقضه داشت خراب می شد فاقم اینجا خضر این را اصلاح کرد و اصلاح کرد نه با معجزه در قرائن بعدی می آید که این آمد بنایی کرد، خضر سلام الله علیه آمد اینجا بنایی کرد انتهایش موسی اعتراض کرد که اقلاً اگر می خواستی این کار را بکنی مردم می بینند یک پولی می گرفتیم اجری می گرفتیم این کار را می کردیم غذایی با آن بخوریم این ها نمک نشناس بودند از مهمان پذیرایی نکردند و اعتنا نکردند، تو آمدی این کار را برایشان می کنی این هم از کارهای خیلی زیبا بود
شریعتی: خیلی ممنون متشکرم، مثل همیشه بهره مند شدیم از فرمایشات شما، خیلی ممنونم از لطف و همراهی شما دعا کنید و خداحافظی
حجت الاسلام عابدینی:ان شاء الله خدای سبحان به ما آمادگی ورود به مبعثش را بدهد، همانجور که مقام معظم رهبری فرمودند وقتی پیامبران مبعوث می شدند، یک توان فوق العاده در وجود اینها، با همان توان که پیدا می کردندان شاء الله نوبت بعثت امت است،ان شاء الله به ما آن توان را بدهد ما بتوانیم وظیفه مان را درست انجام بدهیم
شریعتی:ان شاء الله بر همه تان این ایام مبارک و محنی باشد خاصه مبعث نبی مکرم اسلام که در پیش است که نرسد خیال کسی به پله اول درجات او، به خدا در آل محمد همه حکمت صلوات او تا سلامی دوباره خیلی از تون ممنون و متشکرم
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;