بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
1401-06-01
حجت الاسلام عابدینی – سیره تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم (حضرت موسی علیهالسلام)
ملایی: بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. السلام علیک یا علی بن حسین یا زین العابدین. همراهان و بینندگان محترم برنامه سمت خدا ببیننده های خوب شبکه سه سیما، شبکه محترم افق، شبکه جهانی ولایت و شنونده-های بزرگوار شبکه معارف به سمت خدای امروز خوش آمدید. سه شنبه هست و حضور گرم حجت الاسلام و المسلمین حاج آقای عابدینی. عابدینی: سلام علیکم و رحمۀ الله و عرض ادب و احترام و سلام خدمت همه بینندگان و شنوندگان عزیز. بنده هم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض تسلیت دارم ان شاءالله که این وفیات و شهادت ها و اعیاد که پیش می آید نسبت به حضرات معصومین هر کدام یک جذبه ای است که از جانب خدای سبحان طبق نقشه الهی چیده شده است و اتفاقی نیست، این جور که احساس کنیم که حالا این شهادت در این زمان واقع شد و آن ولادت در آن زمان اتفاقی باشد.
تمام اینها طبق علم الهی و نقشه الهی است همه آن مناسبت خاص و ویژه قرار داده شده است تا این جذبه دل های مؤمنان را، دل های انسان ها را جذب کند به هدایت الهی. لذا از این جذبه سجادی در این ایام شهادت امام سجاد (ع) استفاده می کنیم و ان شاءالله قدردان هستیم و توسلات ما و تضرعات ما و عزاداری های ما را ان شاءالله جوری سوق می دهیم که بهترین هدایت شامل حال ما بشود.
بسم الله الرحمن الرحیم. اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ حجۀ بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَكِّنَهُ فِيهَا طَوِيلا.
ان شاءالله همه ما جزء یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. در ابتدای بحث نکته ای در رابطه با امروز که شهادت امام سجاد (ع) است عرض می کنم. پس از شهادت امام حسین (ع) دوران امامت امام سجاد (ع) که یکی از امامت های طولانی است، حدود 34 ـ 35 سال این دوران امامت طول کشیده است که همزمان با اوج دیکتاتوری دوران بنی امیه بوده است که چه عبدالملک که دوران طولانی ای بوده است چه ولید که اینها جزء طولانی ترین دورانی بودند که خلفات خلفای بنی امیه طول کشید و جریان را تشبیه کردند به آغاز بعثت پیامبر که آن هم در دوران مکه که خفاءاً دعوت محقق می شد و اصلاً علنی نبود لذا دوران سختی بود. اما امام سجاد (ع) هم مبارزه را ادامه دادند ولی نوع مبارزه و طریق را جوری انتخاب کردند که این طریق و نوع مبارزه دشمن نتوانست بهانه ای بر آن بگیرد اما در عین حال توانستند آن القاء ظلم ستیزی را و مقابله با قبایح و زشتی ها را ادامه بدهند. از جمله این است که رسالت الحقوقی که امام سجاد (ع) دارد و حدود 50 یا 51 حق را شمرده است که در این حقوق روابط صحیح را جلوه داده است که در بین مردم خود انسان و بدی ها را در رابطه با ضایع شدن این حقوق ها کاملاً آشکار کرده است. به طوری که اگر کسی رسالۀ الحقوق را در مبارزه با بدی ها ببیند خود یک تعلیم عظیم است که دشمن به این نتوانست توجه کند به عنوان یک بحث اخلاقی محض مطرح شد اما در عین حال یک مبارزه گری بود در این که نشان دهد که چه طور باید حق هر عضوی، حق روابط بین افراد در جامعه همه اینها چه طور باید رعایت شود. یا خود بنیانگذاری مکتب دعا، ببینید ما عنوان مکتب دعا را با توجه ذکر می کنیم. یعنی می-توانیم بگوییم امام سجاد (ع) بنیانگذار مکتب دعا بود. یعنی تا قبل از این دعا بود اما جسته و گریخته، به مناسبت ها پراکنده، اما امام سجاد (ع) یک مکتب دعا را بنیانگذاری کردند برای آن ارکانی قرار دادند، روابطی قرار دادند و در این دوران مبارزه با دعاها توانستند در مقابل اباحیگری که بنی امیه داشتند ترویج می دادند یک رابطه قوی با خدا در همه امور را شکل دادند. یعنی آن جا بیان این مسئله که چه طور انسان باید از زشتی ها با استغفار و توبه برگردد، چه طور باید به ماه مبارک رمضان داخل شود، چه طور خارج شود. در آن جا اوج بدی ها و زشتی ها و خوبی ها را نشان دادند. یعنی از یک طرف مرزهای با خوبی را پررنگ کردند و از یک طرف مرزهای با بدی را پررنگ کردند که انسان نسبت به بدی ها فطرت فرار از نقض و بغض و نفرت از بدی در وجود او زنده شود، از یک طرف فطرت شوق به کمال و آن شوق به خوبی ها زنده شود. که این چیزی که بنی امیه دنبال خاموش کردن و کمرنگ کردن آن بودند در مکتب دعا امام سجاد (ع) مبارزه خود را از این طریق قرار دادند. در عین این که مکتب دعا هم مبارزه بود، هم القای عالیترین معارف بود و ذخیره برای بشریت در دوره آخر الزمان که گوینده او امام معصوم است و مخاطب هم خدای سبحان است. و حتی روایات ما هیچ گاه در اوج به این مرتبه نیستند. چون مخاطب روایات مردم هستند. إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِم. و خطاب متقابل عقل القاء می شود و چون مخاطب مردم هستند در حد عقل مردم این خطابات بیان می-شود اما در این جا گوینده معصوم است و شنونده و مخاطب هم خدای سبحان است و این در اوج بیان شده است. لذا یک معارف عظیمی است که به تعبیر امام خمینی (ره) فرمودند دعا ها قرآن صاعد است، یعنی ادعیه ای که از حضرات رسیده است جواب قرآن است. یعنی قرآن از جانب خدای سبحان نازل شده است و دعا قرآن صاعد است که پاسخ قرآن است به خدای سبحان از جانب معصوم. این هم یک نکته که دو کار عظیم را که غیر از این ادعیه دیگر و بیانات دیگری که از امام سجاد (ع) رسیده است مثل دعای ابوحمزه ثمالی که یکی از معارف ناب است که باز منسوب به امام سجاد (ع) در آن دعا که چه قدر در سحرها این دعا در ماه رمضان آثار دارد و آثار دیگری که شاگردانی که بیانگذاری تربیت شاگردان، که این خود یک بابی است که از آن جا شاگردان خاص و ویژه و تربیت آنها آغاز شد که دیگر حالا فرصت نیست که به آن بپردازیم. من فقط در پایان یک تحفه ای را از امام سجاد (ع) عرض می کنم که یزید در دورانی که حضرت در شام بودند دنبال یک بهانه ای بود که هم چسارت کرده باشد، هم حضرت را به شهادت برساند، از جمله یکی از جلساتی که بود سوالی را از حضرت کرد و حضرت در حالی که تسبیحی دست او بود پاسخ او را داد و یزید از آن خوشش نیامد. گفت این پاسخ دادن در حالی که دارید تسبیح می چرخانید توهین تلقی نمی شود؟ آن جا حضرت این را فرمودند. فرمودند که پدرم از قول جدم فرمود هر کس بعد از نماز صبح بدون این که با کسی سخن بگوید تسبیحی در دست بگیرد و این جمله را بگوید و آن جا این ذکر را بگوید که اللَّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُكَ وَ أُمَجِّدُكَ وَ أُحَمِّدُكَ وَ أُهَلِّلُكَ، تسبیح می کنم، تمجید می کنم، تحمید می کنم، تهلیل یعنی لا اله الا الله می گویم بِعَدَدِ مَا أُدِيرُ بِهِ سُبْحَتِي به مقداری که این تسبیح می چرخد. یعنی این چرخیدن تسبیح را به عنوان یک ذکر، بعد فرمودند که اگر کسی این تسبیح را از صبح دست خود بگیرد و تا موقع خواب که به بستر می رود این تسبیح دست او باشد حالا گاهی حواس او هست و دارد ذکر می گوید و گاهی هم حواس او نیست و چیزی هم نگفته است، حضرت فرمودند اگر کسی این را بگوید این تا وقتی که به بستر می رود برای او ثواب ذکر گفتن منظور می شود. بعد فرمودند وقتی به بستر می رود آن موقع هم همین دعا را بخواند تسبیح را زیر سر و بالش خود بگذارد تا صبح برای او ذکر حساب می شود. این یک امر عظیمی است که انسان خود این اشتغال، توجه که به انسان بدهند که این تسبیح یک رابطه است. هر موقع توجه می کند این تسبیح را در دست خود می بیند یک علامت دیدن است. این انسان را مرتبط می-کند. ما عادت داریم باید از محسوس به معقول کشیده شویم. لذا داشتن یک علامتی که این با انسان باشد، شب است زیر بالش او است، روز است در دست او است این انسان را دائم الذکر تلقی می کند. هر چند که حواس او دائم به ذکر نباشد. این یک تحفه است، دائم الذکر بودن خیلی آثار دارد. ان شاءالله خدای سبحان ما را بهره مند کند.
ملایی: خیلی متشکر تحفه بسیار ارزشمندی بود فقط برای بیننده-ها و شنونده های عزیز عرض کنیم که آن چه در فرمایش کارشناس-ها از ذکرها و احادیث و روایات و اینها می آید در سایت برنامه و همین طور در کانال برنامه و مسیرهای دیگری که شما بهتر از من بلد هستید و همراه هستید بارگذاری می شوند. ان-شاءالله دریافت بفرمایید.
عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. سلام علی موسی و هارون. بر پیامبر اکرم ما و اهل بیت او و بر این دو نبی بزرگوار سلام و صلوات الهی باشد ما از حضرت موسی و هارون اذن می گیریم وارد جریان زندگی آنها شویم کمک کنند، ما آنها را زنده می-دانیم و صاحب اثر می دانیم. ان شاءالله با اذن آنها وارد زندگی آنها شویم و به ما کمک کنند. در محضر قرآن کریم بودیم در محضر قرآن کریم سوره طه آیات 80 به بعد. 2 ـ 3 آیه را اجمالاً در پایان جلسه گذشته عرض کردیم فقط الان نکته های غیر تکراری آن را عرض می کنم. آیه 80 فرمودند بسم الله الرحمن الرحیم. «يا بَني إِسْرائيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى» (طه/80) سه واقعه، سه چیز خیلی جالب است، یکی این که شما را نجات دادیم. امنیت و از بین رفتن تمام آن تهدیدها. پس از بین رفتن تهدیدها و ایجاد امنیت. دنبال این رفتن به وادی طور. برای چه؟ برای گرفتن کتاب حاکمیت و رابطه و زندگی. چه قدر زیبا است اول نجات از فرعون و تحقق امنیت، بعد از آن حالا یک حاکمیتی می خواهد تشکیل شود موسی کلیم می خواهد حاکمیت تشکیل دهد یک کتاب زندگی می خواهیم، یک کتاب حاکمیت می-خواهیم. پس این هم دومی که فرمودند وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ، و سومی شما هم به زندگی دنیایی هم احتیاج دارید، و این جا چون سخت است نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى، ما از جانب خود بی واسطه من و سلوی را بر شما نازل کردیم. این سه چیزی که هر جمله آن خود یک کار وسیعی را ایجاد می کند. یعنی آن که می گوید شما را نجات دادیم یک دفعه نزدیک چهل و چند سال واقعه را دارد در یک جمله بیان می کند. از وقتی که موسی کلیم مبعوث به رسالت شد تا وقتی که فرعون غرق شد و اینها از دریا عبور کردند. اینها همه را در این که می فرماید قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ، عدو دشمن شما تا شما را آسایش دادیم. دومی هم یک زندگی آینده تا ابدیتی که هست داریم برای شما از جانب خدا می خواهیم دستور آن را بگیریم. این هم از این طرف چه قدر عظیم است که از جانب خدا است. سومی هم این است که بی واسطه برای زندگی دنیای شما غذا و آشامیدنی را ما نازل کردیم. بعد دنبال آن می فرماید که «كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُم» (طه/81) این کلوا فقط خوردن نیست. درست است به مناسبت من و سلوی این جا خوردن رفته است، اما خوردن همیشه در قرآن کریم و دستورات یعنی تصرف. استفاده کردن، بهره بردن. هر تصرفی را شامل می شود. این جا فقط مخصص نیست که گفتند من و سلوی است پس فقط خوردن یعنی خوردن ظاهری. نه. یعنی می فرمایند که حواس شما باشد هر نعمتی که به شما دادیم از جمله من و سلوی هر تصرفی که در این می کنید «كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فيه» (طه/81) حواس شما باشد که این تصرف با اسراف همراه نشود. با طغیان همراه نشود. طغیان این است که آن چیزی که نازل شده است در همان مورد استفاده نشود. مثلاً در من و سلوی اسرافی نکنید. بیشتر حرص نزنید در برداشتن. در غیر از آن چیزی که آمده است آن را مصرف نکنید. مثلاً اگر کسی خدای سبحان انگور را روزی کرده است این را تبدیل به شرابی که حرام باشد کرده است این طغیان است. اسراف آن طغیان آن است. شکر نداشتن آن طغیان آن است. وَ لا تَطْغَوْا فيه طغیان نکنید. این طغیان نکنید یک باب عظیمی است که باید در هر جایی مطابق خود آن معنا شود. اگر طغیان کردید «فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي» (طه/81) به خصوص آن جا که من نعمت را بی واسطه می دهم اگر در آن جا طغیان کنید غضب من زودتر و سریعتر هم می آید. هر جایی که نعمت باشد اگر طغیان شود غضب حق هست. اما آن جایی که نعمت بی واسطه است مثلاً ناقه صالح خدای سبحان برای آنها از کوه مقدس خود آنها در آورد که خود آنها گفتند و بعد هم برای آنها نافع بود چون به آنها شیر می داد. یک روز در میان آب را می خورد و تبدیل به شیر می کرد. یعنی یک ارزش افزوده زیادی را برای آنها ایجاد می کند. بالاخره قیمت آب با شیر خیلی متفاوت است. لذا این یک کارخانه فرآوری هم برای اینها بود و خود آنها هم این را خواسته بودند ولی وقتی اینها این را کشتند بلافاصله عذاب الهی نازل شد این طغیان آن بود. چون طغیان نسبت به یک نعمت بی واسطه بود که خدا به آنها داده بود عذاب هم به سرعت آمد. پس حواس ما باشد در زندگی فردی یا جمعی، نعمت های فردی یا جمعی که اگر بر انسان داده می شود مثلاً انسان خدای نکرده یک مریضی دارد یک موقع است به طریق عادی علاج می شود یک موقع است می فهمد که یک عنایت ویژه او را معالجه کرد. حالت عادی نداشت. یا یک گرفتگی یا گرفتاری برای او پیش آمده است یک موقع به طریق عادی که آن هم اسباب الهی است حل می شود اما یک موقع است بی واسطه، بدون علل ظاهری حل می شود. این جا در حقیقت یک طور دیگر است. شکر در هر کدام از اینها نحوه ای از شکر است. اگر کسی طغیان کرد در آن جایی که خدای سبحان با اسباب حل کرده است آن هم غضب الهی نازل می شود. اما آن با تأنی. اما آن جایی که بی واسطه حل شده بود با یک حل معجزه-آسا یا کرامت گونه یا در حقیقت غیر عادی حل شده بود اگر انسان ناسپاسی کند آن جا غضب حق سریعتر شکل می گیرد. یعنی جزا با جرم همیشه تناسب دارد. این جا می فرماید «فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى» (طه/81) اگر کسی غضب من بر او نازل شود فقد هوی، هوی یعنی چه؟ چرا ماضی آورده است؟ فقد یهوی باید باشد، بعداً باید این ساقط شود در جایی که مضارع به کار می رود، در جایی که حتمی الوقوع باشد، ماضی به کار بردن کنایه از این است که قطعی و حتمی است. به لحاظ این که این قطعی و حتمی است ماضی مثل این که قبلاً انجام شده است. این هم فقد هوی، ساقط شده است و سقوط کرده است. یک نکته در این آیه این است که خدای سبحان انفعال ندارد. اگر می فرماید که فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي، غضب من اگر بر او حلول می کند حلل یعنی آن جایی که ثبات و استقرار پیدا می کند. وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي آن جایی که این غضب استقرار و ثبات پیدا می کند. بعد می فرماید این غضب الهی که خدا انفعال در آن راه ندارد. پس اگر من یک کاری می کنم خدا چه طوری غضبناک می شود؟ تعبیر این است که ما باب خود را تحت غضب می بریم، یعنی خدای سبحان سنت هایی دارد که این سنت ها این است که اگر انسان شاکر بود خدای سبحان هم شکور است، اگر انسان ظلم کرد خدای سبحان هم غضب خود را بر انسان قرار می دهد، اگر انسان ظالم شد خود را تحت غضب برده است. نه این که در خدا تغییری ایجاد می شود خود را برده است تحت سنت و اسم در حقیقت آن منتقم الهی که غضب الهی از او نشأت می-گیرد. پس در خدا انفعال نیست و راه ندارد. البته یک بیان هم هست که خدای سبحان اولیای الهی را خود دانسته است و اگر اولیای الهی غضبناک شوند خدا به غضب آمده است. این هم، هم آیات دلالت دارد و هم روایات. این جا هم در حقیقت اگر موسی کلیم به غضب بیاید خدای سبحان به غضب آمده است إِنَّ اللَّهَ لَيَغْضَبُ لِغَضَبِ فَاطِمَةَ وَ يَرْضَى لِرِضَاهَا. که این جور هست. در آیه بعدی، که این جا بیان تهدید الهی بود آن هم شدت تهدید که وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي فَقَدْ هَوى، آیه بعد آیه بشارت است. این هم روش تربیت خدا است. «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» (طه/82) ما یک غافر داریم، یک غفور داریم، یک غفار داریم. یک ظالم داریم، یک ظلوم داریم، یک ظلام داریم. از طرف بنده گاهی کسی ظالم است، اگر می خواهد این بخشیده شود توبه او باید به گونه ای باشد که غافر به کار او می آید. اگر کسی ظلوم است یعنی شدت ظلم دارد آن جا غفور به داد او می رسد. یعنی از غافر شدیدتر می خواهد. چون عمل او شدیدتر است. و اگر به جایی برسید که ظلام باشد یعنی کأنه شغل او ظلم شده است یعنی اصلاً پیشه و کار او ظلم کردن باشد، آن جا اگر بخواهد آمرزیده بشود غفار را می طلبد. که پیشه خدا در این حالت غفران است. یعنی به این اسم متوسل می شود. این جا بیان این است وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ چون در مقابل کاری که اینها کردند که این کار اینها کفران نعمت ها و معجزات صریح الهی بود که من و سلوی را و آن مواعده ای که در طور بود و آن نجات از شیر، این سه چیزی که در نعمتی که شمرده است اینها در مقابل این ظلم کردند این ظلم دیگر ظلم ساده ای نیست، از یک افراد ساده یک کار گناه عادی نیست. بلکه در مقابل کارها و افعال و نعمت های بی واسطه الهی که کاملاً معجزه آسا بوده است اینها خود را به ظلم کشاندند که این ظلام بودن می شود و اگر ظلام بودن بخواهد مورد مغفرت الهی قرار بگیرد غفار بودن به کار می آید. لذا بلافاصله وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ، چه قدر اینها زیبا و لطیف است. هم دارد شدت ظلم را نشان می دهد هم نشان می دهد اگر این جا بخواهد مورد مغفرت قرار بگیرد دیگر غافر نیست، غفور نیست، بلکه غفار را می طلبد. توسل به غفار یک شدت توسل است. از کجا معلوم می-شود؟ یک موقع در قرآن می فرماید یک کسی توبه می کند یک موقع در قرآن می فرماید که توبه می کند و ایمان می آورد تاب و آمن، یک موقع این است که تاب و آمن و عمل صالحا، تا ایمان و توبه و عمل صالح، این جا می فرماید تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً دنبال آن می فرماید که ثم اهتدی، که ثم اهتدی چهارمین رتبه است. این جا که می فرماید لمن تاب، توبه می کند، و آمن، یعنی علاوه بر توبه که باید از آن کار برگردد حتماً باید ایمان خود را هم بالاتر بیاورد حالا از این به بعد باید نسبت به اعمال صالح تابیعت او هم باید بیشتر باشد. پس ببینید سه مرتبه، توبه از آن کار غلطی که داشتند، ایمان بالاتری که این را در رتبه بالاتر قرار دهد، عمل صالح که نسبت به اعمال صالح امرپذیری آن باید قوی تر باشد. کسی که خطا کرده است و می خواهد برگردد حالا برگشتن او دیگر برگشتن عادی نیست نمی-تواند بگوید من همان مثل سابق می شوم حالا باید با یک دقت و مراقبه بیشتری برگردد. حالا بعد از این عمل صالح ثم اهتدی. ثم اهتدی از انجام عمل صالح، از ایمان بالاتر، و از توبه بالاتر است، لذا آنها را با واو آورد تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً، اینها را با واو آورد، که اینها پشت سر هم می آید اما یک دفعه با ثم، ثم در عربی یعنی تراخی و فاصله، ثم اهتدی یک مرتبه عظیم تری است. مردم در گمراهی و ضلالتی که ممکن است پیدا کنند مراتب دارند و در هدایتی هم که ممکن است پیدا کنند مراتب پیدا می کنند. ممکن است من یک گناهی را مرتکب شوم با توبه و توسل به اسم غافر آمرزیده شوم. این یک مرتبه از کمال است. ممکن است من همین گناه و مرتبه را انجام داده باشم اما توبه من قوی تر شکل بگیرد متوسل به اسم غفور شوم. ممکن است من همین گناه را انجام بدهم ولی متوسل به اسم غفار شوم یعنی برگشتن من خیلی شدید باشد کأنه برگشتنی است که دیگر رجوع در آن نیست. این ثم اهتدی با غفار تناسب دارد، چون قبلی ها در غیر غفار هم آمده است. این که انسان توبه کند، ایمان داشته باشد، عمل صالح انجام بدهد، این با غیر غفار هم سازگار است. اما ثم اهتدی با غفار سازگار است. پس این ثم اهتدی چیست؟ حالا ببینید روایاتی که در مسئله است من دو تا روایت را در محضر آن قرار می گیریم که ان شاءالله استفاده کنیم از این، مرحوم علامه طباطبایی می فرماید که این ثم اهتدی که در این جا آمده است این ثم اهتدی قبول ولایت است. چرا؟ می گوید که قوم موسی، موسی را قبول داشتند، نبوت او را قبول داشتند، این که دین آورده است را قبول داشتند، این که به موسی احترام بگذارند را داشتند، اما ولایت موسی را که از ته دل خود با موسی سازگار باشند نبود. لذا همیشه از موسی و هارون بهانه گیری می کردند. این ثم اهتدی دارد می گوید اگر کسی مقام غفار را می خواهد علاوه بر توبه نسبت به گناهانی که داشته است، علاوه بر ایمان، علاوه بر عمل صالح، حالا باید ولایت موسی و هارون را هم بپذیرد. پذیرش ولایت یعنی در تمام احکام دنیا و آخرت تابع اینها بشود. این ثم اهتدی با غفار سازگار می شود کسی تحت عنوان اسم غفار می خواهد برود که دیگر دائماً با مرتبه مغفرت حق محشور باشد. یعنی تمام اعمال او مقبول می شود چون با غفار مرتبط است و غفار جبران کننده آن نقص ها هم هست. آن کسی باید باشد که در مرتبه ثم اهتدی قرار بگیرد. در مرتبه قبول ولایت موسی و هارون قرار بگیرد. منتها چون این آیه عام است، درست است که دارد جریان موسی کلیم و هارون را و قوم موسی را می گوید اما اختصاصی ندارد. تعالیم انبیاء عام است، به خصوص این قواعدی که این جا القا می شود. لذا در روایات ما بیان آنها این است که این ثم اهتدی مال مؤمنینی است که قبول ولایت حضرات معصومین را می کنند که اینها تحت اسم غفار قرار می گیرند. آن هم در تمام اعمال و رفتار خود. چون عمل صالحا یعنی دستورات را انجام می دهند. اما ثم اهتدی یعنی قبول ولایت غیر از عمل صالح است، بالاتر است. یعنی باید عمل صالح را، همه را تابع باشد اما در مرتبه بالاتر این است که قبول ولایت هم می کند همه دستورات را با عنوان قبول ولایت، آن هم در احکام دنیا و آخرت. نه فقط در احکام آخرت و روابط فردی، بلکه در روابط اجتماعی، روابط فردی، روابط حاکمیتی، روابط ولایت، قبول ولایت است. این نگاه این قدر عظیم می شود.
عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: وَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى از این آیه سوال کردم، قَالَ وَ مَنْ تَابَ مِنْ ظُلْمٍ اگر کسی از ظلم توبه کرد وَ آمَنَ مِنْ كُفْرٍ ایمان آورد، ایمان بالاتر از مرتبه کفر، وَ عَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى إِلَى وَلَايَتِنَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ. با تمام قلب خود پذیرفت، یعنی ولایت ما.
در روایت دیگر می فرماید که دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بر امام صادق (ع) وارد شدم، فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَوْلُهُ تَعَالَى- وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى فَمَا هَذَا الْهُدَى بَعْدَ التَّوْبَةِ وَ الْإِيمَانِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِح، اینها که کامل است پس این هدایت چیست؟ قَالَ فَقَالَ مَعْرِفَةُ الْأَئِمَّةِ وَ اللَّهِ إِمَامٍ بَعْدَ إِمَامٍ. رسیدن به این مرتبه ولایت است. یک مرتبه اسلام است، یک مرتبه ایمان است. که رسیدن به مرتبه ایمان و شناخت امام است.
در روایت بعدی می فرماید که عَنْ سَدِيرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، و هُوَ دَاخِلٌ و أَنَا خَارِجٌ، و أَخَذَ بِيَدِي، من را کشاند و برد، ثُمَّ اسْتَقْبَلَ الْبَيْتَ، رو به بیت الله فَقَالَ: «يَا سَدِيرُ، إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هذِهِ الْأَحْجَارَ، مردم امر شدند سراغ این سنگ ها بیایند فَيَطُوفُوا بِهَا، این جا طواف کنند، ثُمَّ يَأْتُونَا بعد پیش ما بیایند. فَيُعْلِمُونَا وَلَايَتَهُمْ لَنَا، بعد آن جا ما ولایت خود را به آنها اعلام کنیم. و آنها را تعلیم بدهیم. و هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» ببینید اینها چه قدر زیبا است که این ثم اهتدی رسیدن به مرتبه ولایت است که این بعد از مرتبه توبه است و ایمان است و عمل صالح است – ثُمَّ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلى صَدْرِهِ- إِلى و لَايَتِنَا. که اینها را مرحوم علامه طباطبایی می فرماید این ولایت مردم در امر دین و دنیا را تمام بپذیرد. وقتی این را پذیرفت یعنی در تمام افعال و رفتار خود به دنبال این باشد که ببیند امام چه فرموده است. مرجعیت مطلق برای امام قائل باشد. نه فقط بگوید یک رابطه فردی با خدا در عبادات، نه. این ثم اهتدی می شود. اگر کسی به این ثم اهتدی رسید آن موقع به مرتبه ادراک غفار رسیده است. رابطه با مرتبه اسم غفار که دیگر به این جا رسید یعنی با آن تجلی اسمی مواجه شده است که دائماً هر نقصی را جبران می کند.
در روایت دیگری از امام صادق (ع) می فرماید که إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَا يَقْبَلُ إِلَّا الْعَمَلَ الصَّالِحَ، عمل صالح را فقط می پذیرد. وَ لَا يَقْبَلُ اللَّهُ إِلَّا الْوَفَاءَ بِالشُّرُوطِ وَ الْعُهُودِ، خدا فقط آن وفای به عهد و شروط را می پذیرد. دنبال آن می فرماید اگر کسی فَمَنْ وَفَى لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَرْطِهِ وَ اسْتَعْمَلَ مَا وَصَفَ فِي عَهْدِه که همین در حقیقت اهتدی هست که عهد خدا از ربوبیت شروع می شود تا رسالت، تا ولایت. این عهد خدا است و کشیده می شود. بعد آن جا می فرماید وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى وَ قَالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ فَمَنِ اتَّقَى اللَّهَ فِيمَا أَمَرَه، اگر کسی تقوا پیشه کرد در آن چه امر کردیم، لَقِيَ اللَّهَ مُؤْمِناً بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ ص هَيْهَاتَ هَيْهَات مگر می شود همین جوری وارد شد. باید از ابواب آن وارد شد. مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدَى، باید از باب آن بروید تا هدایت شوید. چه قدر این جا اشاره زیبا است که اهتدی یعنی باب که أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا، از باب اگر کسی وارد شد اهتدی است. و الا اگر رسید دور قلعه ای که در را پیدا نکرد، وارد نمی تواند بشود. اهتدی ورود از باب است. مَنْ أَتَى الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا اهْتَدَى وَ مَنْ أَخَذَ فِي غَيْرِهَا سَلَكَ طَرِيقَ الرَّدَى آن کسی که از غیر این برود به نجات نمی رسد. که اهتدی یعنی رسیدن به باب ولایت و از آن طریق حرکت کردن، چه قدر این آیه زیبا است که اگر کسی نرسید آن چه که پیدا کرده است به نتیجه نخواهد رسید ولو تا مرحله قبل از اهتدی را آمده است، یعنی و تاب و آمن و عمل صالحا، البته خلاصه خدای سبحان اگر کسی قصور داشته باشد از باب این که بیش از این نفهمیده باشد آنها را جبران قرار می دهد، اما اگر کسانی که استعداد آن را داشتند، امکان آن را داشتند، اما کوتاهی کردند اما آنها مورد مؤاخذه قرار می گیرند. ما در محضر آیه بعد خواهیم بود. «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى» (طه/83) چه چیزی باعث شد که موسی تو از قوم خود جلوتر آمدی؟ از آن 70 نفری که می خواستند کوه طور بیایند، تو جلوتر آمدی. عجله با سرعت تفاوت دارد. عجله صفت شخص است، سرعت صفت عمل است، می گویند این عمل را سریع انجام داد. سارعوا الی خیرات، خیرات صفت است، سرعت داشتن و همیشه سرعت داشتن، ممدوح است، چون عمل را سریعتر انجام دادند، اما عجله کردن همیشه ممدوح نیست. عجله هم ممدوح دارد هم مضموم دارد. این جا خدای سبحان دارد یک امر زیبایی را از موسی کلیم آشکار می کند که «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى» (طه/83) چه چیزی باعث شد که با آن هفتاد نفر شما از دریا که عبور کردید از آن جایی که با هم حرکت کردید تا به دریا رسیدید با هم بودید، از دریا هم که عبور کردید با هم عبور کردید، بعد از آن تا پای کوه طور رسیدید با قوم خود با هم بودید این جا با این هفتاد نفر که قرار بود در کوه طور بیایید چرا تو سرعت و عجله به خرج دادی؟ «وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى» (طه/83) زودتر آمدی؟ موسی جواب می دهد «قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَري» (طه/84) خدایا من عجله که کردم اینها دارند می-آیند اولاء یعنی همین جا هستند قابل اشاره نزدیک است. اینها همه پشت سر هم هستند دارند می آیند. فاصله ننداختم. یک موقع هست که یک کسی می آید با فاصله آنها می رسند. یک موقع می گوید که من فاصله ننداختم «وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى» (طه/84)، شوق دیدار شما و ملاقات من را بیقرار کرده است. اینها شوق دیدار ندارند. با هم که داریم می آییم از یک طرف من می خواهم با اینها باشم یک مقدار فاصله خود را حفظ کردم. مثل یک کسی که یک جایی عجله دارد که برود و باید با یک عده دیگر هم برود، دائم می ایستد، دائم مکث می کند که اینها هم برسند و در حین حال این دارد جلو جلو می رود ولیکن فاصله هم نینداخته است. این قدر این حالت زیبا است. اگر کسی می خواهد در قوی زندگی کند و این اشتیاق او در ارتباط با خدا این قدر زیاد است که اینها کشش ندارند در حین این که باید حرکت کاروانی را حفظ کند، با اینها باشد اما در عین حال مثل این که به پای خود وزنه بسته است که این نکند و برود. هم باید جلو برود که رب لترضی من می خواهم به دیدار شما برسم، و این جور مشتاق هستم. و اینها نه حالی ندارد. خیلی سخت است. هم باید امام اینها باشم تا اینها را بیاورم اولاء علی، اینها پشت سر من نزدیک من هستند. هم از آن طرف شوق دیدار شما من را بی تاب کرده است که این جا خدای سبحان با این سوال نمی خواست موسی را استیضاح کند. بلکه می خواست مقام و حال موسی را نشان دهد که موسی این قدر مشتاق است ولی در عین حال یک امام وظیفه او این است در عین شدت اشتیاق خود کاروان همراه خود را حفظ کند. رسالت خود را انجام بدهد. زیبایی های زیادی دارد که مجبور هستیم از آنها عبور کنیم.
ملایی: بماند برای برنامه بعدی. خیلی متشکر هستم حاج آقای عابدینی. برویم چند دقیقه ای در محضر قرآن کریم باشیم و برگردیم و باز هم با شما خواهیم بود. دوستان عزیز بیننده و شنونده باز هم یادآوری می کنم احادیث و روایات و برخی از مطالب خاصی که اساتید ما می فرمایند را در کانال یا سایت برنامه می توانید پیدا کنید. امروز که سالروز شهادت امام سجاد (ع) هست یک پیشنهاد هم برنامه سمت خدا برای شما در حوزه کتاب دارد که من کتاب را اجمالاً معرفی می کنم. امام سجاد (ع)، نماز در سیره و سخن معصومین (س) به قلم آقای حسین واعظی نژاد که من روی جلد را هم تا چند لحظه دیگر نشان خواهم داد. نماز در سیره و سخن معصومین که یک بخشی از آن مربوط به امام سجاد (ع) است. موسسه فرهنگی ـ انتشاراتی ستاد اقامه نماز هم این کتاب را به چاپ رسانده است. برویم سراغ صفحه 40 قرآن کریم که قرار است آیات 246 تا 248 را ان-شاءالله زمزمه کنیم و تلاوت کنیم و در محضر آن باشیم و برگردیم. صفحه 40 قرآن کریم
ملایی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. خدا ما را و خانواده ها را و فرزندها و نوجوان های ما را قاری قرآن، حافظ قرآن و عامل به قرآن قرار بدهد. در خدمت حاج آقای عابدینی عزیز هستیم چند دقیقه ای فرصت هست.
عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم. در محضر این آیات بودیم که هم دل من می خواست این صفحه که الان تلاوت شد را بگویم و هم ادامه بحث را. خیلی وقت ها برای انسان شبهه پیش می آید که یک حالی برای او پیش آمده است که در ارتباط با خدا که می بیند که تحمل جمع برای او سخت شده است. می ماند چه کار کند، آن حال خود را ادامه دهد یا این که با جمع بودن را ادامه بدهد آن حال از او گرفته می شود. این جا خدای سبحان جمع کرده است در حال موسی دارد به ما الگو نشان می دهد که می شود چند قدم جلوتر از آنها بود اما فاصله هم به حدی نشود که جدایی ایجاد شود. خیلی ظریف و زیبا است. یعنی حالت جمع حفظ شود. کاروانی بودن حفظ شود. وظیفه جمعیه باید باشد. اما جوری هم نشود که آن حال هم خراب شود. یعنی با یک فاصله کوتاهی انسان حال خود را حفظ می کند اما مراقب جمع هم هست که اینها هم از دست نروند. چون کسی که این حال را دارد از یک طرف دست بگیر از خدا دارد با یک شوقی، از یک طرف ارتباط با مردم دارد آن حال را به مردم هم منتقل می کند و مجرایی می-شود که آن اشتیاق به اینها هم برسد و الا اگر اینها را رها کند برای این فردی می شود ممکن است حال او یک مقدار قوی تر شود برای آن ارتباط او با خدا، اما وقتی اینها را رها کرد عمل اینها دیگر به سمت خدا سوق پیدا نکرده است، اگر این سوق ایجاد نشد عمل این کم شده است. چون وقتی این دارد می-رود وجود او شامل است. قوم موسی، موسی است. لذا غضب و خوشحالی موسی به واسطه حرکت اینها است. اگر دنبال آن می-فرماید موسی وقتی آمد دید اینها گوساله پرست هستند غضب کرد، اسف پیدا کرد این مال این است که خود می بینید پس این رابطه را اگر انسان من خود شامل شد، من خود نسبت به قوم خود و آن مأموریتی که دارد یک من شاملی شد هیچ موقع برای او سخت نیست. مثل این که بدن او در این رفتن باید همراهی کند، همراه او باید باشد. قوم او هم مثل بدن او می شوند. پس اینها هم باید همراه آنها بمانند. پس هر چه قدر انسان کاملتر می شود، قوم او و افرادی که رسالتی نسبت به آنها هست حتماً این هم شامل این می شود و لذا موسی کلیم اینها را مثل بدن خود همراه آورد اما روح او نسبت به بدن او چه اشتیاق آن بیشتر بود به همین نسبت فاصله را هم حفظ کرد، اما رها هم نکرد.
ملایی: سپاسگزار هستم حاج آقای عابدینی. ممنون از شما و آرزوی سلامتی برای حضرتعالی. تا دیداری دوباره هم شما را به خدای بزرگ می سپارم. دوستان عزیز از همین کتابی که چند لحظه پیش معرفی کردیم امام سجاد (ع) با موضوع نماز در سیره و سخن معصومین (س) یک مطلبی را بخوانم. امام صادق فرمود هر کس پیاده به زیارت قبر حسین (ع) برود خداوند برای هر قدمی هزار حسنه نوشته است و هزار گناه از او پاک می کند و رتبه او هزار درجه بالا می رود.
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;