بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم
برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 13-10- 99
حجت الاسلام عابدینی: عرض سلام و ادب خدمت حضرتعالی و همه ی بینندگان عزیز. بنده هم به نوبه ی خودم هم سالگرد سردار دلها، حقیقت مقاومت و شجاعت و استقامت را تسلیت عرض میکنم خدمت همه ی دوستان و همچنین وفات و رحلت آیت الله مصباح یزدی، دیده بان تفکر انقلابی و ولایی و رصدکننده ی هجمه ها و شبهات دشمنان را و پاسخ دهنده به آنها را تسلیت عرض میکنم، امیدوارم که ان شاءالله این دو اسوه که یکی در مقام صحنه ی عمل و شجاعت که تفکر را در صحنه ی عمل به ما نشان داد و دیگری هم که در صحنه ی علمی تا پای بدگویانه ترین حرفها در مقابلش ایستاد اما کوتاه نیامد، کسی بود که هر جا احساس خطر میکرد، پرچم دفاع از تفکر عالی انقلاب و ولایی را هیچ کوتاه نیامد و ایستاد. ان شاءالله خدای سبحان هر دوی این بزرگوار را سر سفره ی اهل بیت (ع) مهمان بگرداند و ما را مورد شفاعت آنها قرار بدهد.
گفتگو کردن راجع به یک حقیقتی که همه چیز آن مشاهده بود و علم آن شهود بود نه حصولی، نه به صورتهای مفهومی که ما میگوییم. گفتگو راجع به چنین شخصی که هویتش و حقیقتش و وجودش یک چیز بود. آن چه که نمایان بود از آن و آنچه که بود یک چیز بود. حقیقتی که اگر بخواهیم بگوییم انسان مؤمن ترازی را که دین جلوه میدهد کیست، میتوانیم بگوییم این انسان مؤمن تراز دین ما سردار سلیمانی است. اگر به ما بگویند انقلاب شما آیا یک فرد تراز انقلاب را که ادعا میکنید توانسته جلوه بدهد، میگوییم سردار سلیمانی است. یک فرد تراز دین، تراز ایمان، تراز انقلاب که دست ما پر است برای اینکه اسوه و الگو داشته باشیم. به فرمایش مقام معظم رهبری، یک مکتب است، یک راه است، یک مدرسه است. چقدر تعبیر زیباست. مدرسه یعنی یک مدل تفکری و همراه عملی. آنچه در نظام معقول و مفهوم برای ما نقل میشد به مصداق عینیت این را رساند که معقول را محسوس کرد تا دیده شود. یعنی اگر ما میشنیدیم مالک اشتر، عمار یاسر یا مقداد اسود یا ابوذر، سلمان، حسرت میخوردیم که کاش ما این یاران اهل بیت (علیهم السلام) را میدیدیم، ما در این انقلابمان الحمدلله خدای سبحان افراد تراز عنایت کرده است. محقق شد و دیدیم و بعضی از آنها هم در این تراز بودن، در اوج تراز بودن هستند که تعبیری که دارد بعضی از اینها معیار برای بقیه ی معیارها هستند. بعضی معیار هستند، بعضی میزان برای معیارها هستند یعنی آنها را میشود با اینها سنجید.
من نگاهم این است که در عصری که پس از دوران دفاع مقدس ما فرهنگ شهادت داشت رو به خاموشی میرفت، یک سرداری قد علم کرد که میزانی برای شهادت شد و احیای یک فرهنگی را در یک دوران وانفسا ایجاد کرد که به عنوان مدافع حرم، در دورانی که قحطی این بحث بود، قحطی این نگاه بود را احیا کرد و این راهی را بنیان گذاشت، آن هم فرامنطقه، فراکشور، با یک نگاه مرز دینی. مرز دین که مرز دین را بلکه مرز انسانیت را هدف قرار داد. این اجابت یک چنین فرهنگی است که وقتی به شهادت میرسد، از مسلمان و شیعه و غیرمسلمان و مسیحی و همه احساس بکنند که این فرد متعلق به آنها بوده است. این در تاریخ کمنظیر است. با او احساس قرابت کند، احساس کند که این دلسوز او هم بوده است، منجی او هم بوده است، به فکر او هم بوده است، پدر او هم بوده است. ما این نگاه را ساده نگیریم. چنین نگاهی آن هم از کسی است که مقام اثباتش که میخواست خودش را جلوه بدهد هیچ. اصلاً در مقام اثبات و نشان دادن خودش نبود. یعنی مقام خفای آن و آنی که بود او در حقیقت حقیقتش آن مقام خفای او بود. آشکار نبود. بگذارید به این مناسبت حدیث قدسیمان را هم در این نگاه بخواهیم که به عنوان یک شاهد زنده برای تحقق این حدیث قدسی.
رسول گرامی اسلام از خدای سبحان نقل میکند که «أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَى مُوسَى يَا مُوسَى مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ أَزْيَنَ مِنْ بَاطِنِهِ فَهُوَ عَدُوِّي حَقّا» کسی که ظاهرش پیراسته تر از باطنش باشد. یعنی یک نفاقی در درون او باشد. بله، یک موقع کسی ظاهر را طوری نشان میدهد تا کمکم باطنش اصلاح شود. این خوب است. که باطن خوب نیست اما ظاهر را طوری دارد نشان میدهد تا کمکم آن باطن به سمت ظاهر بیاید. اما یک کسی است نه، درصدد اصلاح باطنش نیست اما ظاهرش را میخواهد خوب جلوه بدهد تا بتواند… این میفرماید: «فَهُوَ عَدُوِّي حَقّا» خدا میفرماید. «وَ مَنْ كَانَ ظَاهِرُهُ وَ بَاطِنُهُ سَوَاء» اگر کسی ظاهر و باطنش یکی باشد. «فَهُوَ مُؤْمِنٌ حَقّاً وَ مَنْ كَانَ بَاطِنُهُ أَزْيَنَ مِنْ ظَاهِرِهِ» آنی که در مقام ارتباط با خداست یک حقیقتی است که دلش نمیآید همه ی آنچه را که با خدا دارد در مقام آشکار هم بروز بدهد. «بَاطِنُهُ أَزْيَنَ مِنْ ظَاهِرِهِ فَهُوَ وَلِيِّي حَقّا» این ولی ماست. حرف کمتر میزند، ادعا کمتر دارد. در مقام معامله ی با خدا تمام حالش آنجا صرف میشود ولی در مقام ارتباط با مردم در مقام اجتماعی کوشا است. آنجا شجاع است و استقامت دارد و تمام وجودش را دارد خرج میکند اما مقام اظهاری ندارد. چیزی بروز نمیدهد مگر این طرف و آن طرف یک چیزی شکار بکنند. لذا ما میبینیم آنچه که از سردار سلیمانی آشکار میشود کمکم تازه معلوم میشود تازه آن چیزهایی که در معامله ی با خدا در خفاها و مقام شبهای خودش و خلوتهای خودش دعایش آنها هست که برای ما آشکار نمیشود. اما میدانیم پارساترین بود، شجاعترین بود، عابدترین بود، مهربان ترین بود، بیمهاباترین بود در مقابل دشمن، در مقابل استکبار. عاشق شهادت بود. هر چیزی را که صفت کمالیه دست میزنی در مقابل یک کودک کاملاً خاک بود.
شریعتی: همانطور که امیرالمؤمنین (علیه الصلوة والسلام) بود.
حجت الاسلام عابدینی: یعنی جمع بین صفات متضاد. این دستاورد یک مکتب است. یک کسی نقل میکرد ما رفته بودیم حسینیه ی امام خمینی، پشتسر آقا وقت نماز بود ایستاده بودیم که یک نمازی بخوانیم. آنجا اجازه داده بودند. بعد دیدیم سردار سلیمانی آنجا هست. با یک شوقی دیدیم آقا سر سجاده هست رفتیم سلام هم به ایشان بکنیم گفت تا رفتیم گفت اینجا نیایید. هر چه خبر است سر آن سجاده است. بروید آنجا. یک لحظه جدا نشوید. هر چه خبر است سر آن سجاده است. آنچنان ذوب در ولایت بود صحبتهای او آشکار بود. میفهمید حکومت الهی و تابعیت نسبت به رجل الهی یعنی چه. میدانست اینطور تبعیت کردن حقیقتش تا کجای عرش انسان بالا میرود. میفهمد. دیده بود. ما عرض کردیم سحره ی فرعون وقتی به سجده افتادند مشاهداتی داشتند که بعد از آن هر تهدیدی از فرعون بیاثر بود چون یک چیزی دیده بودند از حقایق معاد که دیگر دنیا برای آنها بیارزش بود. جریان اصحاب امام حسین (ع) همین سنخ بود. یقیناً بدانید امثال سردار سلیمانی چیزهایی را دیدند که اینطور دنیا برای آنها بیارزش بود. معاد باوری در وجودشان بود. معاد را مشاهده کردند. تعبیری که در خطبه ی متقین وارد شده است که «لَوْ لَا الْآجَالُ الَّتِي» آدم مشهود در وجودش میدید. اگر نبود آن اجلها و مرگهایی را که خدا برایشان قرار داده بود «لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِي أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ شَوْقا» بال میزد که برود. انگار بسته بودنش تا بماند. کم پیدا میشود اینطور مشتاق رفتن. آن وقت دیده شدن اینها برای ما حجت را تمام میکند که اینها مفاهیم نبوده است. یا تعبیری که در همان خطبه ی متقین دارد. «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا» اینها جنة جلوی چشمشان آشکار بود میدیدند. «وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا» نار را میدیدند. فرارشان از آتش با تمام وجود بود. شوقشان به سمت حرکت به بهشت با تمام مشاهده بود. ما نمیفهمیم بهشت یعنی چه. بهشت تجلی توحید است. اینها مقام قرب با خدا، ارتباط با خدا، آنچنان مستم کرده بود در عینی که این مستی باعث میشود آدم به خیلی چیزها دیگر اعتنا نکند ولی در عین حال به تمام جزئیات حوادثی که وظیفه ی یک مؤمن رعایت آنها است کاملاً توجه داشت.
شریعتی: و اینکه آقا فرمودند در میدان جنگ معمولاً ما نسبت به حدود بیتفاوت هستیم ولی ایشان کاملاً مقید بود.
حجت الاسلام عابدینی: کاملاً به جزئیات. اینها چیز ساده ای نیست. در دورانی دارد حوادث و وقایع جلو میرود، حقایق به سمت خالصسازی دارد جلو میرود. یعنی کفر محض میشود، ایمان هم محض میشود تا به ظهور نزدیک شود. زمان نزدیک شدن ظهور زمانی است که بین کفر و ایمان واسطه نیست. یعنی محوضت کفر، محوضت ایمان. این خیلی بحث زیبایی است که سنت است.
شریعتی: نورِ نور، ظلمتِ ظلمت.
حجت الاسلام عابدینی: دارد به آن سمت میرود و شهید سلیمانی در ترسیم این سنت الهی یک نقش بسیار عظیمی را ایفا کرد که این سنت به پا شود به طوری که کسانی که میخواستند با نفاق در منطقه خودشان را طرفدار در حقیقت آن جبهه ی مقاومت نشان بدهند دیدند دیگر تحمل ندارند. جدا شدند و آنهایی هم که اهل مقاومت بودند پیوستند. یعنی محض کرد جبهه ها را. محوضت اهل مقاومت تا پای جان و در مقابلش کسانی که میخواستند کجدار و مریض خودشان را اهل مقاومت نشان بدهند و نبودند. این جبهه ها را محض کرد به طوری که همان حیاتش این را انجام داد هم شهادتش. به تعبیر آقا شهادتش شکست بالاتری را برای دشمن به بار آورد که تازه شاید بتوانیم بگوییم که این آغاز یک حقیقت است. اگر شهید سلیمانی یک مکتب است، یک راه است و یک مدرسه است، مکتب تازه آغاز آن است. ما طفلان ابجد این مکتب هستیم. هر چقدر در این مکتب جلوتر برویم، آشناتر بشویم، بیشتر بفهمیم، تازه مکتب سلیمانی، این مکتب تازه شکوفاتر میشود. آن هم با یک افق جهانی. اگر امروز منطقه ای است، یقیناً بدانیم طولی نمیکشد که این افق جهانی خواهد شد و با یقینی که ما داریم که شهید زنده است و توجه دارد، دغدغه هایی که داشت، حتماً این دغدغه ها با عنایت الهی امداد میشود که نتیجه ی این امداد این میشود که رشد نیروی مقاومت، یکپارچگی نیروی مقاومت، پیروزیهای نیروی مقاومت، محض شدن نیروی مقاومت و در مقابل آن محض شدن کفار. میبینیم که بعد از آن دیگر نتوانستند تحمل کنند. لذا اسرائیل با کشورهای منطقه آشکارتر یعنی این محوضت است. یکی از محض شدن این است که دیگر تحمل نکردند که پشت پرده ی رابطه ها باشند. باید آشکار میشدند. اینها به نظر خودشان فکر میکنند یک موفقیت است اما در نگاه الهی، در سنت الهی اسم این سنت، سنت محوضت است. یعنی هر جایی که پرده های نفاق کاسته شود و کفر و ایمان بیشتر در مقابل هم قرار بگیرند، آغاز پیروزی حق است. تعبیر این است: آیه شریفه ی «لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا» (فتح/ 25) اگر بین ایمان و کفر فاصله گذاریها قوی شود، مرزهای ایمان و کفر قوی شود، «لَوْ تَزَيَّلُوا» این در حقیقت حالت مرزبندیهای بین ایمان و کفر قویتر بشود، «لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا» اهل کفر به عقاب خواهند رسید طبق سنت الهی. لذا با شهادت ایشان مرزبندیها قویتر شده و این قویتر شدن مرزبندیها یعنی سنت الهی در راه تحقق و پیروزی مقاومت و حق، در مقابل کفر قطعیتر دارد میشود. این با سنت و نگاه الهی قطعی است. یعنی اگر این نگاه را کردیم آن موقع میفهمیم که این خون به دست دشمنی که میخواست جلوی این را بگیرد، سریان و جریان پیدا کرد. باز شد. اگر تا به حال خفته بود باز شد.
شریعتی: به قول اقبال گمان مبر که به پایان رسید کار مغان/ هزار باده ی ناخورده در رگ تاک است.
حجت الاسلام عابدینی: اگر باور ما به خدا این باور باشد آن موقع میفهمیم که تک تک این خون ها امداد میکنند. من این را هم بگویم و تمام کنم. خیلی فرصت گذشت. به نظر من میرسد که فضایل عظیمی که در این شهید مجسم بود یک تمثّلی از شهید به معنای جامع شد. یعنی ما شهدای مختلفی داریم که هر کدام بروز و ظهوری در یک مقام داشتند. کأنه همه ی شهدا در این مقام جمعند. این را باور دارم که این مقام جمعی باعث شد که بتوانیم بگوییم که یک مکتب را دارد بنیانگذاری میکند و امامی برای شهدا در عصر خودش شد. و تعبیر زیبایی است که خودش کرد که کسی که فرمانده است میگوید بیایید، نمیگوید بروید. بعد ایشان میفرمایند امامان ما به ما میگویند بیایید. و لذا مؤمن کسی است که محو در امام میشود، جذب در امام میشود. چیزی از او باقی نمیماند. محو در امام میشود و این حقیقت را خودش ممثل کرد و با تمام وجودش نشان داد. هر چند گفتگو از این شهید بزرگوار از دهان ما بزرگتر است و ما نباید این حرفها را بزنیم اما دلمان میخواست که ما هم بگوییم که آرزو داریم که این مقامات را… ان شاءالله خدای سبحان عواقب امور ما را به خیر ختم کند و عاقبت همه ی ما ان شاءالله به شهادت باشد. با تمام وجود وقتی که این امام شهداء را در عصر خودش میبینیم آرزوی شهادت را میکنیم. ان شاءالله برای ما تقدیر شود که به برکت وجود این سردار شهید برای ما شهادت تقدیر شود و ان شاءالله قرار داده شود.
شریعتی: و خوش به حال تک تک ما که بودیم و دوره ی حاج قاسم را درک کردیم و از این مکتب به اندازه ی بهره مان بهره مند شدیم و از این خرمن خوشه چیدیم. به قول حافظ: آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست/ عالمی دیگر بباید ساخت و از نوع آدمی. حالا مانده این دنیای ما و جهان ما حاج قاسم دیگری به خودش ببیند ولی ان شاءالله رهرو باشیم و ان شاءالله ایشان هم دست ما را بگیرد. خیلی خب. قصه حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام)
حجت الاسلام عابدینی: باز هم عرض سلام و ادب داریم خدمت حضرت موسی و هارون. سلام علی موسی و هارون علی نبیّنا و آله و علیهم السلام و اذن میگیریم از آن دو بزرگوار که اجازه بدهند در ساحت وجودیشان گفتگو داشته باشیم. رسول اولوالعزم که حقیقت وجودیاش برای ما مثل یک کپسول دربسته و سربسته است که نمیشناسیم. اما همین یافته ها و بافته های خودمان را داریم سعی میکنیم نزدیک کنیم و استمداد کنیم از قرآن کریم، روایات شریف تا بلکه راهی به سوی آن حقیقت عظیم رسول اولوالعزم لطیف شجاع با استقامت خداباور، این ان شاءالله راهی پیدا کند که حقیقتاً آنچه که در مورد موسی کلیم اتفاق افتاده است در امت ختمی به تعبیر روایت مو به مو، ذره به ذره، گام به گام، قدم به قدم، تمام اینها تکرار خواهد شد و با این نگاه خیلی درسآموز است که حواس ما باشد. تا اینجا در محضر بیان بودیم که سحره در مقابل موسی کلیم به سجده افتادند و ایمان آوردند. با آن شدت و حدتی که بیان شد و بعد هم فرعون آنها را تهدید به اشد قتل کرد و گفت شما هم همراه موسی جزء ساحرانی بودید که این کبیر شما و بزرگ شما بود. بعد از این جلسه که اوضاع مردم متفاوت شد و مردم با معجزه ی موسوی و به دنبال آن معجزه ی بعدی موسی که ایمان سحره بود، حال وجودی عده ای تغییر کرد. عده ی کمی ایمان آوردند. عده ای نسبت به باورهای سابقشان متزلزل شدند. از این به بعد موسی کلیم هم شجاعانه تر و قدرتمندانه تر. اگر یادتان باشد جریان ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) وقتی که به آتش انداخته شد، پس از آتش چون جریان آتش یک ولوله ای و تزلزلی در اعتقادات مردم ایجاد کرده بود نسبت به گذشته و یک نرمشی و ملایمتی نسبت به ابراهیم خلیل ایجاد کرده بود، گفتار ابراهیم خلیل از آن به بعد در قرآن متفاوت شد. یعنی از قبل از آن حالت سؤال و تشکیک بود برای ابراهیم که یک شکی ایجاد کند، یک سؤالی ایجاد کند. بعد از آن حالت تهاجم بود. یعنی محکمتر و تهاجمیتر و قاطعتر. این آن موقع مفصل بیانش را عرض کردی. از اینجا به بعد همین گونه است. یعنی موسی کلیم با اینکه در برابر قدرت قاهره ی فرعونی قرار دارد و به ظاهر چیزی از قدرت او کاسته نشده اما در عین حال یک حرکتی را انجام داد قبلش در قصر فرعون و بعد هم در یوم الزینه در آن صحرای جلوی روی همه ی مردم. دیگر حالا نمیتوانند این را انکار بکنند. دیگر حالا نمیتوانند این را انکار بکنند. دیگر این از صفحه ی تاریخ پاک نمیشود. به خصوص مردمی که دیدند. با چشم خودشان دیده اند. هر چه هم بگویند غلط است و جنگ روانی راه بیندازند که این سحر بود، آن اثر را در وجود مردم گذاشت. درست است که مردم به خاطر دنیاگرایی ایمان نیاوردند اما نسبت به فرعون هم متزلزل شدند و همین برای آنها خیلی سخت بود. فرعونی که ندای «انا ربکم الاعلی» داشت که قانون فقط قانون من، اجرا فقط با دستور من، اطاعت فقر در برابر من، پرستش فقط نسبت به من. یعنی تمام این منیّتهای فرعونی… خب یک چنین واقعه ای یک منِ بزرگی مثل این منیت را خیلی میشکند. تمردها در خفا زیاد میشود و همین برای کسی که یک چنین تکبری را دارد غیرقابل تحمل میشود. لذا در اولین جلسه ای که با مشاورینش تشکیل دادند آنجا دارد که تعبیری که در سوره ی غافر آمده و در چند جای دیگر قرآن آمده است: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا» (غافر/ 78) از اینجا حدود بیست و چند آیه در وصف یکی از این جلساتی است که اینها در خفا تشکیل دادند دارند تصمیمگیری میکنند که چه بکنند. در این جلسه از جمله کسانی که حضور دارد حزبیل است مؤمن آل فرعون یا خربیل. حالا تعبیرات با کمی کم و زیاد آمده است. حزبیل است که در قرآن کریم مؤمن آل فرعون لقب گرفته است و این از مشاورین بزرگ بلکه طبق برخی از نقلها رئیس پلیس مثلاً درگاه فرعونی است که رئیس پلیس یعنی همه کاره. یعنی فقط پلیس نیست. یعنی ارتش و همه ی اینها را شامل میشود. و طبق برخی از نقلها آمده است که حزبیل ولی عهد فرعون بود که پس از اینکه موسی آن غیبت را کرد و بعد از آن قتل جدا شد و به مدین رفت و چون موسی قرار بود آن ولی عهد بود، پس از او، حزبیل به این مقام رسید که مشاور بزرگی بود و جایگزین حضرت موسی شده بود و این فرد، فرد شاخصی بود و هم از جهت علمی قوی بود، هم از جهت تاریخی طبق آنچه که در قرآن هم میآید اطلاعات قویای داشت. یعنی کسی که میخواهد یک رهبری را داشته باشد، حتماً باید علوم مختلفی را در آن مسئله دارا باشد تا بین بقیه گل بکند تا بتواند اگر یک جایی انتخابی است سرآمد باشد. اگر جایی است که دیگران به علم احترام بگذارند. و لذا حزبیل هم صادق و راستگو بود، صفات فطری عظیمی داشت و همچنین همین که عرض کردم در تاریخ خیلی سرآمد بود. میتوانست بلافاصله شاهدهای تاریخی برای یک مسئله بیاورد تا بتواند مسئله را ملموس کند، تصمیمگیری را راحت کند تا بگوید چون… تا شاهد تاریخی باشد، آسیبشناسی میشود، نقاط قوت را تطبیق میدهند. اینها خیلی چیزهای مهمی بود که در حزبیل وجود داشت و غیر از آنکه در بعضی از نقلها دارد پسرعموی خود فرعون هم بود که رابطه ی فامیلی نزدیک هم داشت و چون فرزند هم نداشت این شخص برای او اهمیت فوقالعاده داشت. همه ی اینها با هم باعث شده بود که حزبیل فرد مورد…
شریعتی: ایشان جوان بود؟
حجت الاسلام عابدینی: تقریباً همسن موسی کلیم بوده است که شاید در آن دورانی که موسی کلیم در قصر بودند با این همسن بودند و همبازی بودند، همگفتگو بودند. از همان دوره هم به موسی کلیم ایمان آورده بود و علاقمند بود با اینکه هنوز موسی مبعوث نشده بود. اما دارد که خفائاً علی دین ابراهیم خلیل بود که حنیفیت بود، که حنیف بود. چون در تاریخ داریم که حنیف بودن، بر دین ابراهیم بودن حتی تا زمان قبل از رسالت پیغمبر اکرم (ص) نقل میکنند مثل عبدالمطلب، مثل ابوطالب، اینها حنیف بودند یعنی بر دین ابراهیم خلیل بودند که خودش یک بابی است. حنیفیت در طول تاریخ، اسماء اینها حتی معلوم است که کی حنیف بود، کیها حنیف بودند. یک بیان زیبایی دارد که خودش یک تحلیل جالبی را در تاریخ دارد. که این حزبیل حنیف بود. البته غیرآشکار و بعد هم که به موسی گرفت. حالا آیات را در محضرش هستیم که سوره ی غافر از آیه ی 23 به بعد. «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبين» این تعبیری که آیات و سلطان هر دو در کنار هم بیاید بینظیر است. شاید در قرآن تکرار نشده است که هم به آیاتمان موسی را فرستادیم هم سلطان. سلطان دلیل عقلی است. آیات معجزه های عملی است که ما برای موسی هم دلایل عقلی قرار دادیم که سلطان مبین باشد، هم آیات عملی قرار دادیم. هر کدام از اینها برای جذب عده ای است. مردمی که حسگرا هستند عمدتاً آیات محسوس جذبشان میکند. افرادی که عالم هستند، سلطان مبین جذبشان میکند، عمیقتر هستند. لذا اینطور هم نیست که اگر چیزی معجزه بود سلطان مبین نباشد. لذا میبینیم در رابطه با سحره، همان عصای موسی که اژدها شد برای مردم آیات و معجزه بود اما برای سحره سلطان مبین بود چون عمق کار را فهمیدند. یک حقیقت بود اما این حقیقت یک جلوه اش برای مردم غلبه ی یک ماری بر مارهای دیگر بود. از بین رفتن آنها بود، نابود شدن آنها بود، باطل شدن سحر بود. لذا کسانی که در حد فقط حس بمانند اگر یک چیز دیگری شبیه آن بیاید، دوباره به آن هم گرایش پیدا میکنند. مثل جریان همین قوم موسی که بعداً به گوساله پرستی در دوران سامری روی آوردند چون در همین حد ماندند. معجزه نمیخواهد در این حد نگه دارد، معجزه میخواهد از اینجا جذب کند عبور بدهد. ببرد بالاتر. یک مکتب است، یک کلاس است که این بیاید هی بالاتر بیاید اما اینها در این مرتبه در همین حسش ماندند. اما همان سحره در آنجا عبور کردند و به سلطان مبینش رسیدند. یعنی از همان عصای موسی به آن برهانش رسیدند، به آن یقین علمی آن رسیدند. پس اگر یک معجزه ای محقق میشود، معجزه کشش دارد تا اوج یقین ببرد. اما ممکن است مردم در همان سطح ظاهر اولش… مثلاً ما قرآن داریم. ممکن است یک کسی در حد سطح ظاهر الفاظ زیبای قرآن مدهوش و مسرور شود. دیگری میبینی به معانی آن توجه میکند، دیگری میبینی به حقایق آن توجه میکند، دیگری میبینی به آن اشارات و لطایف آن توجه میکند. هی عمیقتر میشود. پس این حقیقت ظاهری تا مرتبه ی حس کشیده شده که حتی کفار و مشرکین وقتی که پیغمبر اکرم قرآن را میخواند، نیمه شبها میآمدند میشنیدند، مسرور میشدند، مدهوش میشدند از صدای پیغمبر و طنین آیات قرآن. و لذا تا این مرتبه ی حس کشش داشت که جذب کند. ولی عبورشان هم نداد ولی بعد دوباره گفتند این لباسها را در گوشهایمان کنیم که این را هم نشنویم چون اگر بشنویم دلمان مایل میشود. یعنی تا این حد. حالا در این جریان که سلطان مبین و آیات را که توضیح دادم، «إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ كَذَّاب» (غافر/24) اینجا اولین بار است که میگوید موسی را فرستادیم با هارون به سوی سه دسته. تا قبل از این داشتیم «إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ» اما اینجا دارد: «إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ» اینکه پای قارون وسط میآید و قارون از بنیاسرائیل است که ان شاءالله یک جلسه باید راجع به قارون و قارون صفتی حتماً (صحبت کنیم) چون یک خصلت است. یک شخص نیست. فرعون، هامان و قارون سه مکتب هستند، سه روش هستند. سه در حقیقت مدل هستند که باید راجع به تک تک اینها گفتگو کرد. راجع به فرعون تا حدودی در مطالب بحث دارد گفتگو میشود اما راجع به خود هامان و قارون حتماً باید جداگانه ان شاءالله یک وقتی گفتگو داشته باشیم تا روش آنها شناخته شود و ببینیم ما نکند ناخودآگاه در بعضی از روشهایمان و طریقمان نزدیک به اینها باشیم. که اینجا اولین بار است که به قارون… این قارون از بنی اسرائیل بود سعی میکرد در تشکیلات بنی اسرائیل به عنوان یک فرد متشخص نفوذ داشته باشد چون ثروتمند هم بود میخواست خودش را… و میدانید که وقتی یک ثروتمند در تشکیلاتی میآید معمولاً همه احترام ویژه برای او قائل میشوند و جایگاه ویژه برای او قرار میدهند و شاید او را در مرکزیت میبرند و لذا در جلسات مرکزیت موسی (ع) و بنی اسرائیل قارون شرکت داشت. حالا جلسات بعدها میآید. اینجا در حقیقت خدای سبحان او را در کنار این دو آورده است. حالا تعبیر عمومی میتوانیم بگوییم که فرعون نماد زور و هامان که وزیر او بود، عالم بود، نماد تزویر و در حقیقت میتوانیم بگوییم قانون نماد زر که این سه خصلتی که همیشه در طول تاریخ بوده است، این سه خصلت به عنوان سه روش در مقابل موسی کلیم به کار گرفته شده که حالا بعد داریم. بعداً بلعم باعورا را هم داریم که آن هم جدا اضافه میشود.
«فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا» وقتی که این حزبیل مؤمن آل فرعون حق را از جانب آورد «قالُوا» اینها در جلسه تصمیم گرفتند «اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلال» (غافر/ 25) وقتی که دیدند که ایمان به موسی دارد آورده میشود از بنی اسرائیل و حتی غیربنیاسرائیل، اولین دستوری که از این جمع صادر شد این بود که چکار کنیم. گفتند که فرزندان پسر… اگر یادتان باشد قبل از تولد موسی کسانی که مولود بودند یعنی تازه به دنیا میآمدند و پسر بودند را میکشتند. آنجا نوزادان بود اما اینجا ابناء است. یعنی کسانی را که حتی اگر نوجوان هستند چون اینها بازوی موسی کلیم میشوند. یک نسلی میخواهد با موسی رشد بکند که این نسل اگر بماند اینها زوال فرعون را به دنبال دارند. چون اینها از حالا قلبشان آماده است. آن دستورات موسوی در دل و جان اینها مینشیند. نسبت به آباء اینها و بزرگترهای اینها، اینها خیالشان راحت بود. آنچنان روی آنها کار کرده بودند خیلی تغییر نمیتوانست موسی ایجاد کند. نگران نسل جدید بود که صحیفه های وجودی اینها، دلهای اینها پاک و صاف است و موسی اساس… این مدل برای کار فرهنگی است که ما باید کجا را هدف بگیریم تا ان شاءالله اثرگذاری بیشتر باشد. لذا اینها آمدند گفتند باید اینها را از او بگیریم. دو دسته را مورد خطاب قرار دادند. یکی جوان و نوجوان، ابناء، اینها را بکشید. پسرها را. یک دسته زنان که اینها را با آن تنوعگرایی و بیگاریکشی و بردن به مجالس لهو و ع«وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ» که حالا یا برای خدمت ما اینها در کار باشند یا حیای اینها را که قبلاً این را داشته ایم که حیای اینها را زائل کنند با بردن اینها در مجالس لهو و لعب و بعد برگشتن اینها در جو بنیاسرائیل خود به جو تغییر میکرد از طریق این زن هایی که اینها جذب کرده بودند. دو کار خیلی جدی را که اینها اینجا یک تصمیم اولیشان بود که «اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْيُوا نِساءَهُمْ» البته خدا میفرماید: «وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في ضَلال» آنها اینطور تصمیم میگیرند اما اینطور نیست که خدای سبحان هم در مقابل تصمیم آنها هیچ کاری نکند. «وَ قالَ فِرْعَوْنُ» فرعون در دومین تصمیمی که میخواست بگیرد وقتی دید موسی دارد رشد میکند «ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسى» به مشاورانش گفت شما بگذارید تصمیم بر عهده ی خودم باشد. من را رها کنید تا موسی را بکشم. «وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ» او هم خدایش را بخواند. اینکه خدایش را بخواند، فرعون فهمیده بود خدای موسی قدرتمند است و ترسیده بود اما در عین حال میخواست خودش را از تنگ و تا نیندازند. این هم یک تهدید و رجز است اینجا که بعد در حقیقت آنها بگویند که… چون موافق نبودند. میدانست که مشاورها با کشتن موسی در این شرایط موافق نیستند. چون دل مردم را پر کرده بود، مردم را متزلزل کرده بود. اگر موسی را رسوا نکنند و موسی از دور خارج بشود، آن موقع اثر کار موسی باقی میماند. خب هارون هم هست، بقیه ی بنی اسرائیل هم هستند، دیگر کار از دستشان خارج میشد. لذا دارد که گفت «وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ و إِنِّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ» من میترسم که دین شما را، دین شما یعنی همین تابعیت نسبت به قانونگذار بودن من، حقیقت من که همه کاره باشم و نگاه شما به من باشد. «أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَساد» یا فساد را آشکار بکنید. «وَ قالَ مُوسى» این گفتگو به گوش موسی رسید. موسی در جلسه حاضر نبود. محاجه غیابی بود. اینها جلسه خبر به موسی رسید. «وَ قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب» خیلی تعبیر بلند است. انسان وقتی در قلعه قرار میگیرد، یک احساس ایمنیای دارد. قلعه ای که نفوذناپذیر باشد. موسی (ع) میفرماید: «قالَ مُوسى إِنِّي عُذْتُ» من پناه میبرم به یک قلعه ای که آن قلعه حصن حصین است غیرقابل نفوذ است. «عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ» هم رب من است و هم رب شما. فقط رب من نیست که بگویید شما با رب بمان، ما هم میرویم سراغ رب تو و تو. نه، «عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب» این هم نکته ی جالبی است. نمیگوید که از تو. میگوید از مدل تو. مدل تو چیست؟ هر کسی که متکبر است. یعنی خصوصیت اساسی فرعون چه بوده است؟ تکبر او بوده است. «مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ» که آن اثر وجودی متکبر، تکبر چیست؟ که «لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِساب» معادباور نیست، قیامتباور نیست. انکار قیامت تکبر میآورد. اگر کس که منکر قیامت بود، تکبر همراه او شد، اگر قدرتمند باشد، تکبر او در حقیقت با تعدّی به دیگران میشود. اگر قدرتمند نبود تکبرش فقط خودش را با این خصوصیت له میکند. لذا دارد که اینجا اصلاً موسی کلیم فرعون را نمیدیدید. فرعون حقیر بود. دارد یک بنایی را پایه گذاری میکند که به مردم یاد بدهد که حالا این «عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ» که وارد شدن به این قلعه همان «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» یا میفرماید: «وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي» بعد آنجا دارد امام رضا (ع) در آن فراز قبلی میفرماید: «بِشَرْطِهَا وَ شُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» که ولایت و حقیقت که اینجا موسی کلیم داخل در ولایت الهی شد و موسی کلیم خودش شد پناهگاه و قلعه برای کسانی که به او ایمان آوردند همچنان که در آنجا هم ولایت امیرمؤمنان (ع) همان باب ورود به قلعه ی الهی است.
شریعتی: ما امروز یک سفری خواهیم داشت در قرار روزانه مان به کرمان. دیار عاشقان، مزار حاج قاسم سلیمانی عزیز. چقدر خوب است ثواب تلاوت امروز را هدیه کنیم به روح بلند ایشان، آیت الله مصباح یزدی، شهید ابومهدی المهندس. 4 نفر هم همراه حاج قاسم شهید شدند. شهید مظفرینیا، شهید پورجعفری، شهید طارمی، شهید زمانیان و ان شاءالله آنها هم بهره مند شوند و تک تک ما.
تلاوت صفحه ی 38 قرآن کریم
اشاره قرآنی: راجع به همین آیاتی که تلاوت شد یک نکته ای در ذهن من بود که یک موقعی ما مشغول تفسیر قرآن بودیم، به این آیات که رسیدیم به نظرم آمد که اینجا را زودتر عبور کنیم اما وقتی که وارد بحث تفسیر آن شدیم که آیات مربوط به طلاق است و این شاید سختترین آیات از جهت مسائل اجتماعی است وقتی وارد شدیم با یک عمق و دقتی اینها را جلو رفتیم دیدیم توحیدیترین، اخلاقیترین مسائل در روابط اجتماعی و ارتباطی که شاید ظرافتهای بینظیر توحیدی در اینها خوابیده است و اصلاً ما فکر میکنیم فقط یک آیات ظاهری مربوط به طلاق است. لذا این آیات را دستکم نگیریم. از همان عمقی نازل شده که آیات مثلاً توحیدی. عظمت این آیات هم از همانجا است. نگاهی که ما داریم، من به دوستان توصیه میکنم باور کنیم که امثال حاج قاسم و آیت الله مصباح، اینها شفیع ما میتوانند باشند. لذا با اینها رابطه برقرار کنیم. انس بگیریم. هر چقدر انس گرفتیم ارتباط و انس ما میتواند تأثیرگذار باشد، بهره مند باشیم از شفاعتشان. آیت الله مصباح را فراموش نکنیم در کنار اینکه بالاخره امروز روز بزرگی است که نسبت به سردار دلها دارد. اما آیت الله مصباح دیده بان تفکری بوده است.
شریعتی: خیلی از شما ممنون و متشکر هستم حاج آقای عابدینی.
اولین کسی باشید که برای “سمت خدا | سيره تربيتي حضرت موسي عليهالسلام در قرآن کريم” دیدگاه میگذارید;