بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع برنامه: سيره تربيتي حضرت شعيب عليه‌السلام در قرآن کريم

برنامه سمت خدا
تاريخ پخش: 25-03- 98
شريعتي: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
اي مملؤ از شکوفه و سرشار از بهار *** اي هرچه بي نهايت و اي هرچه بي شمار
اي ناز تو مقلب هر قلب عاشقي *** وي چشم تو مدبّر هر ليل و هر نهار
تا آمدي ز در همه از خود به در شديم *** با غمزه‌اي دومرتبه ما را به خود بيار
اثبات بي دليل من، اي اولين نگاه *** اي آخرين بهانه‌ي اين روح بي قرار
اي بهترين پناه که جان مي‌دهي به من *** وقتي دلم بگيرد از اين روز و روزگار
دل بر مدار چشم تو گرديده دلبرم *** دستم به دامنت ز دلم دست بر مدار

سلام مي‌کنم به همه دوستانم، بيننده‌ها و شنونده‌هاي بسيار نازنين‌مان، خيلي خوشحاليم که در آغازين روز هفته با برنامه سمت خدا در خدمت شما هستيم. حاج آقاي عابديني سلام عليکم و رحمة الله، خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي عابديني: سلام عليکم و رحمة الله، بنده هم خدمت حضرتعالي و همه بينندگان و شنوندگان عزيز هم عرض سلام دارم.
شريعتي: با بيان لطايف قرآني و نکته‌هاي ناب از زندگي حضرات انبياء در خدمت شما هستيم. انشاءالله همه آن نکته‌ها در زندگي ما هم پياده شود و به سيره آنها تأسي کنيم. بحث امروز شما را خواهيم شنيد.
حاج آقاي عابديني: (قرائت دعاي سلامت امام زمان) انشاءالله خداي سبحان به همه ما عنايت کنند و موانع وجود ما     برطرف شود تا از ياران و ياوران و بلکه سرداران امام زمان (عج) باشيم.
يک نکته را بايد عرض کنم تا شناخت ما نسبت به انبياء بيش از پيش شود و شوق ما در ديدار به انبياء و الگو گرفتن ما از زندگي انبياء بيشتر شود. در قرآن کريم مي‌فرمايد: مردم از ابتدا وقتي زندگي کنار هم را داشتند کم کم در منافع مشترکي که پيدا کردند بينشان اختلاف ايجاد مي‌شد. از ابتدا امت واحدي بودند و بعد خداي سبحان انبياء را مبعوث کرد تا آنچه که باعث اختلاف اينها مي‌شد را هم برطرف کنند اما با آمدن انبياء اختلافات ديگري آشکار مي‌شد. با اينکه اختلافات اولي برداشته مي‌شد اما اختلافات ديگري آشکار مي‌شد. اختلافاتي که قبل از انبياء بود اين بود که منافع من با منافع ديگري به اختلاف مي‌رسيديم. لذا هرکس هرچه زوردارتر بود و قدرت بيشتري داشت، غلبه مي‌کرد و ديگري را تحت سلطه خود درمي‌آورد. اختلافات براساس من‌ها بود. اختلافاتي که به من موهوم برمي‌گشت، مني که واقعي نيست و مني که حد مي‌زنيم برايش يک حدودي درست مي‌کنيم که اين تن من حد آن مي‌شود. لذا در مقابل بقيه مي‌ايستم حتي با لجاجت که حتي ممکن است به خونريزي کشيده شود. به هر قدري بتوانم براي اينکه احقاق حق بکنم در مقابل ديگران مي‌ايستم. ديگري هم همين حالت را دارد و اينها در مقابل هم هستند و نزاع‌هاي باطل که حق داريم اما منيت باطل.
انبياء که مي‌آمدند انسان را تعريف مي‌کردند به عنوان کسي که عبد خداست و من هرکسي را خدا تعريف مي‌کند، وقتي آن حدود را خدا تعريف مي‌کند باعث مي‌شود اين من‌ها با هم در عداوت و دشمني قرار نمي‌گيرند بلکه وقتي اين حدود معنا مي‌شود در ارتباط با همديگر با هم مکمل مي‌شوند. مثل دست و پا و چشم و ابرويي که در يک بدن با اينکه مختلف هستند اما مکمل هم هستند، همه يک واحد مي‌شوند و در خدمت تن هستند. انبياء آمدند انسان‌ها را با نگاه الهي برگردانند به يک واحد از کثرت‌ها به وحدت و من آنها من عبوديت و حاکميت خدا شود. لذا من اينها با آن من الهي تعريف مي‌شود با «اني أنا الله» من خدا هستم تعريف مي‌شود و بقيه فرمانبردار مي‌شوند مثل اعضاء و جوارح انسان که نسبت به روح انسان فرمانبردار هستند. وقتي نفس انسان اراده مي‌کند دست انسان، بالا بيايد، بالا مي‌آيد. دست نمي‌گويد: تو چه کاره هستي ک به من مي‌گويي: بالا بيا. نفس سيطره دارد. اما اگر دست بخواهد بر پا سيطره پيدا کند، اينها مي‌گويند: ما هم عرض هستيم. چرا تو بخواهي بر من سيطره داشته باشي؟ اين در نگاه جايي است که هم عرض است اما نفس انسان چون در طول اينهاست و چون فوق اينهاست، او سيطره دارد لذا همه تابع او هستند. در نظام تشريع همه اينگونه است. در نظام تشريع هم خداي سبحان قانونگذار مطلق است. انبياء قانون الهي را بيان مي‌کنند پس انبياء نگاهشان اين است که بشر را از عداوت‌ها به محبت‌ها و وحدت‌ها بکشانند. در مقام تبعيت حق هيچگاه نزاع ايجاد نمي‌شود. هرجا نزاع بين مردم ايجاد مي‌شود در اثر آنجايي است که شيطان دخالت کرده است. اگر همه مطيعان و مؤمنان به انبياء هم يکجا جمع شوند، هيچ اختلافي بينشان نيست. لذا اين جامعه‌اي که در زمان ظهور محقق مي‌شود، که همه ذيل دعوت الهي و آن امامي که به خدا دعوت مي‌کند جمع خواهد شد، آنجا هيچ اصطکاک و عداوتي که منشاء اصطکاک مي‌شود در کار نيست. عمده توانايي‌هاي هرکسي صرف مقابله با اصطکاک‌ها مي‌شود. عمده نيروها و انرژي‌هاي ما صرف مقابله با اصطکاک‌ها مي‌شود. ولي حساب کنيد اگر همين انرژي در فضايي که اصطکاک نباشد بخواهد به کار گرفته شود، چقدر نتيجه محقق مي‌شود؟ لذا آمدن انبياء در مقابل اختلافات بود. اختلافاتي که به دشمني کشيده مي‌شود اما چون تابعيت نسبت به دستور حق با آمدن انبياء براي همه محقق نمي‌شود و عده‌اي منافعشان به خطر مي‌افتد حتماً در مقابل انبياء طول تاريخ هميشه اين سنت بوده که مي‌ايستادند. لذا يک دشمني ديگر ايجاد مي‌شود، آنوقت اين دشمني و عداوت دشمني بين من‌هاي موهوم دو طرف نيست. بلکه دشمني در مقابل من موهوم با من حقي که خداست. مي‌شود حق و باطل، يعني يک نبرد حق و باطلي در طول تاريخ که اولين مبدأييت آن از انسان آغاز شد. عدم سجده بر آدم که امر حق بود. آنجا خدا خطاب کرد چه باعث شد از امر من تخلف کني. خودت استکبار به خرج دادي يا خودت را از عالين ديدي که مخاطب سجده نبودي. يعني از آنجايي که اطاعت صورت گرفت، نبرد حق و باطل آغاز شد. اولين نبرد حق و باطل از شيطان آغاز شد که ملائکه سجده کردند و شيطان سجده نکرد. بعد هم در همان فرزندان آدم(س) قابيل که مظهر عداوت شد و هابيل مطيع حق شد. تا امروز اين ادامه دارد و لذا هر نبي که آمده دنبال رفع اختلا‌ف‌هاي موهوم است و در قبالش حتماً عده‌اي مي‌ايستند. لذا تعبير قرآن اين است که کساني که استکبار مي‌کنند در مقابل انبياء مي‌ايستند. کساني که مي‌خواهند چشم مردم به اينها باشد، ديده شوند، ملأ يعني کساني که مي‌خواهند ديده شوند. اين مربوط به کساني است که ممکن است شهرتي پيدا کنند و اين ملأ خيلي خطرناک است. وقتي انسان شهرت پيدا مي‌کند ناخودآگاه شيطان از اين ظرفيت استفاده مي‌کند که من بزند براي اينکه من هستم! لذا همين‌ها باعث مي‌شود سقوط همه کساني که ديده مي‌شوند بيشتر است. چون اين استکبار مي‌آورد. تعبير قرآن اين است که ملأ در مقابل انبياء مي‌ايستند.
پس آمدن انبياء به دنبالش جنگ ديگري ايجاد مي‌کرد اما اين جنگ کمال ايجاد مي‌کند بر خلاف جنگ سابق که سقوط بود، اما اين جنگ بين حق و باطل است. استقرار حق است، «وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» (اسراء، 81) پس هر عداوتي باطل نيست. عداوتي که بين من‌هاست باطل است اما عداوتي که بين حق و باطل است مقدس است. لذا انبياء آمدند و منشأ اين عداوت مي‌شدند. نمي‌خواستند اين بشود اما چون ديگران تمکين به اطاعت حق نمي‌کردند، حکم حق را نمي‌پذيرفتند، هرکاري مي‌کردند، مي‌ايستادند و کوتاه نمي‌آمدند که بگويند: قدرتي مقابل ماست، در عين اينکه احتجاجاتشان تام بود، هميشه محکم مي‌ايستادند که حکم خدا زمين نخورد. اين يک نگاه کلان است که نبرد حق و باطل، چون گاهي تعبير اين است که هر دشمني و کينه‌اي بد است. عرض کرديم کينه و دشمني ابتدا بد است، در جايي که بين من‌هاست مذموم است. اما در جايي که بين حق و باطل است، غضب الهي است. نبرد حق و باطل است. چون منشأ عداوت اگر از خود من نشأت گرفت، باطل است. اما اگر اين منشأ عداوت بخاطر تمکين به حکم خدا بود، سلطه و حاکميت مطلق در هستي است. کسي مي‌خواهد با واقعيت و حقيقت معارضه کند. جنگ بين ما، جنگ بين موهومات است. من فکر مي‌کنم بايد بر ديگري سر باشم. او فکر مي‌کند بايد سر باشد و رئيس باشد. آنجايي که مي‌خواهيم نشان بدهيم خدا حاکم هست، نشان دادن اين نشان دهنده حق و باطل است و کسي در اين راه کشته شود شهيد است. اما در آن جنگ‌ها کسي کشته شود سرنوشتش جهنم است.
اين بحث بسيار دقيقي است که تمام سرگذشت انبياء را ببينيم، حتي انبيايي که مثل عيسي(ع) که ظاهرش يک ظاهر جنگنده از جهت سرگذشت تاريخي نمي‌بينيم ولي بوده و همينگونه بوده است. موسي که در قرآن ذکر شده، ابراهيم اولين کسي بود در راه خدا شمشير به دست گرفت. وقتي نوح(س) را اسير کردند براي آزاد کردن لوط به عنوان اقدام الهي شمشير به دست گرفت و توانستند حضرت لوط را از دست کساني که اسير کرده بودند، آزاد کند. لذا جنگ بين حق و باطل هيچگاه تمام نمي‌شود. لذا جريان کربلا مظهر تام نبرد حق و باطل است. اگر کسي فکر مي‌کند ما پايمان را روي پا بياندازيم، ندارد. جنگ بين نبرد حق و باطل هميشه هست. بايد رزمنده بود. رزمنده بودن اقتضاي خودش را دارد. تعبير هست روزي که حضرت ظهور مي‌کند، از بس کار مي‌کنند در آن روز کار شدت پيدا مي‌کند و انرژي‌ها ضايع نمي‌شود. در ايام ظهور انسان تمام توانايي‌هايش در جنگ حق و باطل به فعليت مي‌رسد. لذا در دفاع مقدس ما چه استعدادهايي به فعليت رسيد. چه کساني يک شبه ره صد ساله را طي کردند و اين براي ظرفيت نبرد حق و باطل است که استعدادها به سرعت به فعليت مي‌رسيد. کساني که اهل عمل بودند نه حرف، لذا خيلي اهل حرف بودند اما وقتي عمل مي‌رسيد عذر مي‌آوردند. هرکدام دنبال بهانه بودند آنجا ديده نشوند. در جنگ‌ها ديده نشوند و در تشريفات و ستادها باشند اما مرد ميدان نبودند.
پيغمبر اکرمف اميرالمؤمنين در جنگ‌ها هروقت جنگ سخت مي‌شد به پيغمبر پناه مي‌بردند چون پيغمبر شجاع‌ترين بود. به سجاعت پيغمبر پناهنده مي‌شديم تا از سختي دربياييم. از آدم تا خاتم(ص) و همه اوصيائشان يک نگاه حق و باطل است و در زندگي امروز ما هم بايد سرايت داشته باشد. حضرت شعيب وارد شده با قوم خودش، «وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً» شعيب را نزد اهل مدين فرستاديم. از اينجا نبرد حق و باطل آغاز مي‌شود. از آيات 85 تا 93 سوره اعراف تعبير اين است که مي‌فرمايد: «قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» اعبدوالله يعني هواي نفس حاکم نباشد. ديگري حاکم نباشد. خدا حاکم باشد. حاکميت خدا مثل حاکميت‌هاي ما نيست که يکي بر ديگري چه اولويتي داشته باشد. وجود و حيات و هستي و ممات تو دست اوست. لذا تابعيت نسبت به او حق است. «ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ» وقتي مي‌گويند: غير از او الهي نيست، در نگاه اول مي‌گوييم: «اشهد ان لا اله الا الله» انبياء وقتي اين حرف را مي‌زدند آنهايي که مقابل او بودند مي‌فهميدند دارد کجا را مي‌زند. مي‌فهميدند دارد زيرآب مي‌زند و حاکميت‌ها و رياست‌ها و سلطه‌هاي اينها را مي‌زند. لذا در مقابل اين حرف حساس بودند. لذا شعار همه انبياء اعبدو الله بود، در زندگي ما الآن خدا حاکم است يا هواها و من‌ها؟ احترامات ما براساس عبوديت الهي است يا براساس طمع ورزي‌ها و نفع‌خواهي‌هايي است که به اين احترام مي‌کنيم چون روزي کار داريم. اين يعني اله ديگري است. اله يعني مؤثر را ديگري مي‌بينيم. اعبدو الله يعني مؤثر را غير خدا نبينيد. تمام انبياء اين دعوت را داشتند و اين دعوت عيني است. ما دائماً ابتداي نماز اذان و اقامه مي‌گوييم، اما اگر اين «لا اله الا الله» بخواهد باز شود، در عالم مؤثري غير از خدا نمي‌بينيم. لذا اگر در جنگ باشيم، آنجا در رابطه با حکم خدا تا پاي جان مي‌ايستيم، يا نه ما هم دنبال بهانه‌اي مي‌شويم، اگر کسي خدا را مؤثر ديد، مي‌گويد: حيات و ممات من دست خداست. اگر بخواهم حياتم ادامه داشته باشد بايد به اذن او باشد. نه جنگ مانع حيات من مي‌شود نه نرفتن به جنگ ادامه حياتم مي‌شود چون به دست اوست. «وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» (نساء/78) اگر بخواهد موت برسد، هرجا باشيد ولو در برج‌هاي بزرگ باشيد، مرگ مانعي ندارد. «قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ‏ رَبِّكُمْ» براي شما واضح شد که خدا فقط اله است.‏ بينه آمد و معجزات انبياء آشکار شد.
همه انبياء به توحيد دعوت مي‌کردند اما هرکدام از يک جايي شروع مي‌کردند و براساس ابتلائاتي که قومشان داشتند، اين ابتلايي که قوم شعيب با قوم لوط داشتند، قوم اين دو بزرگوار از راه عمل به هلاکت رسيدند. آنچه براي اينها باعث نزول عذاب شد، کفرشان در اثر عمل بود. بعضي اعتقاداً کافر مي‌شوند و بعد عملشان کافرانه مي‌شود و بعضي از راه عمل ابتدا عملشان کفر آميز مي‌شود و بعد به اعتقاد کفر منجر مي‌شود. يعني جريانات دعوت به توحيد خيلي کوتاه است اما اصلاح عملي و خطابات مربوط به عمل زياد است. ابتلائات اينها در کفرشان ابتلائات عملي بود. اين آيات با کثرت بياني که در رابطه با جريان اينها بيان مي‌کند، در بعضي اقوام کثرت تفکر را بيان مي‌کند و احتجاجات اينها زياد است. ابراهيم خليل احتجاجات زياد داشت. خيلي با عمل مقابله نمي‌کند اما در قوم شعيب و لوط عمده برخورد اين دو بزرگوار در رابطه با نظام عملي است. الگوسازي اين براي جامعه ايراني که اصل اعتقاد به خدا را دارند ولي در ناحيه عمل ممکن است لغزش داشته باشند، سبک زندگي اهل کفر سرايت کند. نکند عمل ما نعوذ بالله به کفر منجر شود. لذا اين خطر جدي است.
خطر چه بود؟ در روايت از امام سجاد نقل شده که معجزه شعيب چه بود؟ ميزان و کيل معجزه شعيب بود. مردم زمان عيسي(ع) کيل و پيمانه داشتند اما اينطور نبود يک مسأله عمومي تعريف شده باشد، بلکه يوسف(س) همان جام پادشاهي را کيل خود قرار داد. همه جاي عالم متر هست، يک چيزي آورد همه براين اساس بپذيرند که اين ميزان باشد. پيمانه‌اي که همه بدانند يک کيلو گندم چقدر است. معجزه شعيب پيمانه و کيل بود يعني اندازه‌گيري که همه بپذيرند. قومش با همين معجزه مقابله کردند و گناه را آغاز کردند. يعني از همين سوء استفاده کردند. مثلاً اگر کسي بخواهد شيطنت کند ترازوها را دستکاري کند به طوري که يک کيلو چيز روي اين بگذارد اما دويست گرم زياد نشان بدهد. اينها در پيمانه دستکاري کردند، وقتي مي‌خواستند بخرند بيشتر بگيرند و وقتي مي‌خواهند بفروشند کمتر نشان بدهد. اين فقط در خريد و فروش مالي نيست. «فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ» (اعراف/85) اينها نکات زيبايي است. انسان کامل در هر عصري مظهر حکم عدل خداست. حکم عدل يعني چه؟ يعني کار او براساس عدالت است و کسي حکيمانه اين عدالت را ايجاد مي‌کند. حکم عدل، يعني آن کسي که حاکم است و فصل بين اختلافات است. حاکم يعني کسي که فاصل بين اختلافات است. انسان کامل حکم عدل است. در نظام تکوين عالم وجود و نظام تشريع قوانين و قواعد، آنچه که مي‌گذارد مظهر حکم عدل است. آنچه عمل مي‌کند مظهر حکم عدل است. لذا فعل و تقرير و گفتارش، همه حجت است چون همه حکم عدل است.
در بعضي انسان‌ها اين حکم عدل ظهور بيشتري داشت مثل شعيب، تا آمد ميزان را قرار داد. مکيال و پيمانه را به عنوان عدالت و قسط مطرح کرد. تا مردم از اين طريق اعمالشان را ميزان براي محک زدن داشته باشند. سالهاي گذشته کتاب‌ها حروف چيني مي‌شد، يک نسخه از رويش مي‌زدند، آن نسخه را مقابله مي‌کردند با نسخه دست نوشته که اول مؤلف نوشته بود. مدتي که من اين کار را انجام دادم، خدا رحمت کند جناب آقاي فاکر بودند مسئول انتشارات اسلام جامعه مدرسين بودند. کتاب تحريرالوسيله امام را چاپ مي‌کردند. تحريرالوسيله کتاب احکام امام به زبان عربي است. خيلي دقت کرده بودند بي غلط باشد. آورد ما چند نفر بوديم، گفت: اگر کسي از اين کتاب غلط بگيرد جايزه دارد. من کتاب را باز کردم، يادم نمي‌رود ديدم دو غلط در اين صفحه و دو غلط در اين صفحه هست. ديدم چشم من غلط بين شده است. تا نگاه کردم ديدم به جاي اينکه آن حقايق نور داشته باشد، غلط‌ها برايم مي‌درخشد. يادم نمي‌رود همان روز استعفا دادم. گفتم: احساس مي‌کنم ا جهت عملي غلط بين شدم. لذا انسان يک موقع در رفتار ديگران هم کم کم غلط بين مي‌شود و در نظام اجتماعي حالت وسواس نسبت به ديگران پيدا مي‌کند.
جريان شعيب معلوم مي‌شود اينها دنبال به هم زدن نظام قسط و عدل بودند. با اينکه قوم پولداري بودند. عجيب است شعيب مي‌فرمايد: خيلي زندگي شما راحت است. يک موقع کسي از روي سختي يک کاري را مي‌کند و يک موقع کسي از روي شکم سير کاري را مي‌کند. آن کسي که از روي سيري حيله‌گر مي‌شود، اين وجودش عناد بيشتر دارد. اين بحث خطا نيست. عناد دارد، ملکه بدي و جور در وجودش راه دارد. خداوند مرحوم علامه را رحمت کند، حضرت آيت الله جوادي اين را مفصل‌تر در کتاب تسنيم جلد 29 ذيل اين آيه آوردند، «وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» بخس يعني کم گذاشتن، براي مردم در اشيايي که به مردم مرتبط است، کم نگذاريد. دارد يک حکم جهاني را بيان مي‌کند. تعبير اين است که اشياء از جهت عربي ممکن است بدل باشد براي ناس، آن چيزي که به مردم مرتبط است اجزاء و وجود مردم است. اين مال وجودشان است. مردم اموالشان را جزء وجودشان مي‌دانند. مي‌گويد: در وجود مردم وقتي مي‌خواهي ارتباط برقرار کني، کم نگذاريد. اشياء شامل چه مي‌شود؟ من اگر بخواهم سخنراني کنم و مطالعه نکنم، آن مردمي که آمدند وقت گذاشتند، بايد بهترين‌ها براي اينها ارائه شود يا نه؟ اگر من کوتاهي کنم همينجا اين نهي شامل من هم شده است.
استادي که براش شاگردش غير از حقوقي که شاگرد دارد که بايد بالاترين را ارائه بدهد، حقوقي هم از بيت المال مي‌گيرد که بايد بالاترين را ارائه بدهد براي استادي که فعال کامل است. يک بقال که مي‌فروشد، همه را شامل مي‌شود. نويسنده، محقق و پژوهشگر، من که اينجا صحبت مي‌کنم. اگر انسان در نظام ارتباطي‌اش رابطه برقرار مي‌کند، استاد است يا دانشجو، راننده ماشين است در رانندگي، اگر اين نگاه را ديديم و اين گفتمان جهاني شد از اسلام، هيچکسي را کم نگذاريد. هر ارتباطي که هست، مالي، اخلاقي، براي مهمان که به خانه مي‌آيد «وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» کم نگذاريد. مثل آنجايي که خداوند سبحان در عبوديت، توحيد را به عنوان بالاترين مرتبه عبوديت مي‌داند و اين نظير ندارد،«وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» در روابط مالي بي نظير است. اينقدر مسائل مختلفي را شامل مي‌شود، اگر انسان مي‌خواهد«وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» کم نگذارد، در ارتباط با مردم کم فروشي نکرده باشد، کم گذاري در هر ارتباطي ايجاد نکرده باشد، بايد ميزان داشته باشد. دين خدا مطابق با تکوين است. مي‌گويد: اگر مي‌خواهي با کافر هم برخورد کني بايد حکم خدا را انجام بدهي. راه اکرام و مقدار اکرام برايت ميزان تعيين کرده است. من از کجا بدانم با برادر مؤمن خودم چقدر بايد در اين مسير همراهي داشته باشم. چقدر اکرام کنم. چه حدي وجوب و چه حدي تعالي است؟ اگر بخواهم استاد باشم چه حدي وجوب است و چه حدي تعالي است؟ آنوقت اين چقدر زيباست که روابط يک مؤمن در جزئي‌ترين رابطه که حتي در نظام من با بدنم، در نظام بدني «وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» ناس شامل بدن من مي‌شود يا نه؟ کم گذاري در رابطه با اين وجود دارد. پرخوردي با اينکه پرخوري است اما کم گذاري است. همچنان که کم خوري آسيب زدن است. يعني يکي از مظاهر ميزان‌ها مي‌شود رساله حقوق امام سجاد(ع) که آنچه انبياء آوردند، انسان‌هاي عادل که حکم عدل هستند، لذا تعبير اين است که وقتي پيغمبر اکرم مي‌فرمايد: انبياء ميزان امت‌ها هستند، «إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ» (نساء/41) در روزي که مي‌خواهند اعمال امت‌ها را بسنجند، ميزان سنجش انبياء هستند که چقدر نزديک و چقدر دور است. شهيد يعني ميزان اعمال، «وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً» به پيغمبر مي‌فرمايد: تو مثل انبياي ديگر ميزان امتت هستي اما يک کار ديگر هم داري. تو ميزان بر ميزان‌ها هم هستي. همه موازن ديگر انبياء هستند، خودشان را با تو تنظيم مي‌کنند. درستي رسالت يک نبي را بايد با تو بسنجند.
امام زمان امروز ميزان اعمال است. اميرالمؤمنين ميزان اعمال است. اگر در هر رابطه‌اي کم فروشي کنيم، چه مالي، چه اخلاقي، هرکدام از اين کارها، چه در مورد ناس، چه بدن، چه در مورد مؤمنين، چه در ارتباطات کاري و غير کاري، هرجايي که کم فروشي و کوتاهي کرده باشم، دانش‌آموز، استاد، معلم، راننده، بقال، هرکس به هر مقداري کوتاهي کند از امام زمان دور شده است. هرچقدر انسان درست انجام بدهند نزديک شده است. به دنبال «وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» در جريان جاذبه‌اي که دين مي‌تواند داشته باشد، وقتي يک اقليت ثروتمندي غلبه مي‌کنند به طوري که اينها مي‌خواهند بقيه را تابع خود قرار بدهند، اين اوف الکيل و الميزان نشده است. «وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» رعايت نشده است و در ارتباط با مردم بخس شده است. وقتي در فرانسه و آمريکا مي‌بينيد، در مقابل سرمايه‌داري ارتباطات مي‌شود براي اين است که بخس و کوتاهي شده است. يک عده با زيرکي قرن بيست و يکم توانستند ترازوها و موازين را به هم بزنند. ترازو و موازين را با زيرکي قرن بيست و يکم به هم زدند. هرکس هرچه مي‌دود کمتر به دست مي‌آورد و اين بخس است. اگر ما درست ارائه بدهيم جاذبه‌اي که در جهان مي‌تواند پيدا کند، با يک دستورالعمل ظرافت‌هايي که آنها ايجاد کردند را بتوانيم نشان بدهيم، «لا تُفْسِدُوا فِي الارْضِ» اگر کسي کوتاهي کرد فساد در ارض است. اينها خيلي زيباست. دين ما به اين لطافت است. همه ارتباطات را شامل مي‌شود، خانواده، ارتباطات اجتماعي، رهبر، رئيس جمهور، وزير، وکيل، خادم، هرکسي را بگوييد، بخس در ارتباطات را مي‌تواند با ميزان بجنگد و ببيند آيا کوتاهي دارد يا ندارد. اين به عنوان يک قاعده بايد تعريف شود.
شريعتي: امروز صفحه 73 قرآن کريم را تلاوت خواهيم کرد. با توجه به اينکه روز چهارشنبه سالروز وفات حضرت عبدالعظيم حسني و شهادت حضرت حمزه سيدالشهداء است، اين هفته در مورد حضرت عبدالعظيم صحبت خواهيم کرد.
حاج آقاي عابديني: حضرت عبدالعظيم تنظيم خودش را با امام خيلي عالي انجام داده بود. چند امام را ديده بود و همه از او تعريف مي‌کردند. در روايات هست وقتي حضرت عبدالعظيم تشريف مي‌بردند، حضرت مي‌فرمودند: بيا جلو، زانو به زانوي حضرت مي‌نشستند. اين نشان دهنده است که جان به حضرت اينقدر نزديک است. وقتي زيارتش ثواب زيارت امام حسين را دارد، يعني جان به او نزديک است وگرنه زيارت امام حسين(ع) کجا و زيارت حضرت عبدالعظيم کجا. اين يک واقعيت است، يعني اين جان اينقدر در تبعيت تابع نشده باشد و او را نشان نداده باشد، روابط الهي قرار نمي‌گيرد. اينکه ثواب زيارت امام حسين را دارد، يعني اين جان تا کجاها رسيده است. امام هادي(ع) فرمود: «مرحبا بک أنت ولينا حقا» خوش به حال تو! خوش آمدي. وقتي مي‌امد حضرت خوشحال مي‌شدند.
شريعتي: بهترين‌ها را براي شما آرزو مي‌کنم.
«والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دریافت دوره آموزشی

لطفا جهت دریافت، اطلاعات خواسته شده را وارد نمایید