بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین»
مقدمه
آنچه که پیرامون تحلیل درونی انسان و نحوه اغوای شیطان مطرح شد، یکی از بحث های دقیق معرفت نفسی است که اگر ریشههایش حل شود و با آن انس ذهنی پیدا کنیم، می توانیم در قرآن، ظهور و تطابق بسیاری از آیات را در این مورد مشاهده کنیم. مرحوم علامه طباطبایی (ره) در کتاب الولایة میفرمایند که از استادشان پرسیده بودند: اگر بحث معرفت نفس، اینقدر دقیق و عمیق، تمام مسائل را پوشانده، چرا در آیات و روایات، به آن تصریح نشده است؟ استاد پاسخ داده بودند که غیر از معرفت نفس به من نشان دهید.[1] اینگونه نیست که در عرض مباحث دیگر آمده بلکه حقیقتی است که همه جا را پوشانده و همه با معرفت نفس بیانشدهاند. منتهی مراتب مختلف تلقی، باعث اختلاف میشود که شخصی معرفت آفاقی و دیگری معرفت انفسی را برداشت میکند.
برای ورود به بحث، به کتاب شریف «الإنسان بعد الدنیا» علامه (ره) وارد میشویم که چکیده بحث المیزان در این کتاب آمده است. همان نگاه علامه (ره) در المیزان، اما بهصورت خلاصه و اختصاری در این کتاب مطرح شده و کلید بحثهای المیزان است.
علامه (ره) در فصل سوم رساله الإنسان بعد الدنیا، ذیل عنوان «في نفخ الصور»، آیاتی را بیان میکنند که ما آن مباحثی را که بیشتر به بحث ما مرتبط هستند، در اینجا میآوریم.
معنای در امن بودن مخلَصین از نفخ صور و فزع آن
ایشان در ذیل بحث نفخه میگویند «و أمّا قوله سبحانه في آيتي النفخ: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ فالاستثناء الذي في قوله سبحانه: وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ فيفسره ما بعده من الآيات»[2] وقتی نفخ صور میشود، «مَنْ شاءَ اللَّهُ»[3] نفخه و فزع ندارند. لایه اول این است که اینها نفخه را در همین دنیا گذراندند. بنابراین اگر قبول کردیم که آنان، در همینجا نفخه را زدند و از هر فزعی در امان هستند، ضرورتی ندارد که عالم تغییر کند و تبدیل شود، تا نفخه برای بقیه صورت بگیرد! آن حقیقتی که میخواهد در ظهورِ توحید محقق شود، برای عدهای در همین دنیا محقق شده، بدون اینکه آسمان و زمین ظاهری به هم بخورند. مطابق آیه 89 سوره مبارکه نمل «منْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»[4]، اینان از فزع آن روز در امان هستند.و یا در آیات 127 و 128 سوره مبارکه صافات میفرماید: «فَكَذَّبُوهُ فَإِنهَّمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ»[5]، همه حاضر میشوند مگر بندگان مخلَص، به دلیل اینکه نفخه ندارند. یعنی آن حقیقتی که قرار است در آخرت برای بقیه محقق شود، برای مخلَصین در همین دنیا محقق شده است. لذا این موقف برایشان شیء جدیدی ندارد و آیه دارد از وجود اینها نفی شیء جدید میکند.
یا آیات دیگری که در این باره آمده است. از جمله: «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»[6]، «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»[7]، «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»[8] و «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ»[9]. عده ای از نفخه و صعقه در امان هستند. وقتی نفخه صور اتفاق میافتد، آنها از صعقهای که در همه آنچه در من فی السماوات و من فی الارض رخ میدهد در امان هستند. «مَنْ فِي السَّماواتِ» در روایات، حتی ملائک اعظم و جبرئیل را شامل میشود. بنابراین شأن و جایگاه «مَنْ شاءَ اللَّهُ» تا کجا میتواند باشد که صعقه، «مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» را میگیرد اما آنان را نمیگیرد.
نکته دیگری که علامه (ره) ذکر می کنند این است که کسانی که صعقه و نفخه اول را داشتند، همانهایی هستند که در نفخه دوم نیز قیام میکنند؛ وگرنه آنانی که در قیام اول از من شاء اللهها بودند، صعقه شامل حالشان نشد که بخواهند قیام کنند. پس نه در نفخه دوم قیام دارند و نه در نفخه اول، صعقه دارند. چون صعقه، لازمه قیام است و اینان صعقه نداشتند، پس قیام هم ندارند و از هر دو در امان هستند.
از ظاهر این آیات نتیجه میگیریم که در دنیا، آن حقیقتی که با خراب شدن دنیا، برای بقیه محقق میشود، برای منشاءاللهها بدون خرابِ عالم محقق شده است. اگر برای اینها بدون خراب شدن عالم محقق شده، پس برای همه انسانها امکانپذیر است! در فلسفه داریم، هر واقعهای که برای فردی از نوع محقق شود، برای تمام افراد نوع، امکان تحقق ذاتی دارد. حکم الأمثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد. حکم واحد است.
لذا اگر برای اینان در دنیا محقق شده، برای باقی نیز امکان ذاتی دارد. ما در مرتبه اول مدعای این را داریم که میشود بدون خراب و تغییری در نظام ظاهری عالم، آن مقام -توحید- را به دست آورد که مطابق نص صریح آیات است. آن چیزی که قرار است برای بقیه با انفطار آسمان، تکویر شمس، انتثار کواکب و تسییر جبال محقق شود، برای اینها بدون این رویدادها محقق شده است.
پرسش: حال برای اینها که محقق شده آیا سماء، سماء است، شمس، شمس است و کواکب کواکب هستند و این حقیقت برایشان محقق شده یا نه؟
پاسخ: اگر عالم را منقطع ببینیم، برای اینها یکی نیست، اما اگر متصل ببینیم یکی است، چون غیر از او نیست. با تحلیل این جواب، میتوانیم به این برسیم که در قیامت چه چیزهایی میخواهند از بین بروند و هلاک شوند؟! پس آن اشیایی در قیامت هلاک میشوند که مرتبط نیستند و منقطع هستند. چون اشیاء در واقع عالم و نه در نگاه ما، متصل هستند «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ»، یعنی دائماً در حالت مرتبط و متنازله است.
پرسش: می توان صورت دیگری را تصور کرد. اینکه بگوییم در واقع عالم، همه با هم متصل هستند، اما چیزهایی منشأ توهم شده که منِ نوعی گمان می کنم، منفصل هستند. پس خداوند متعال به خاطر این که حقیقت را به من نشان دهد و بگوید عالم متصل است، تمام اینها را واقعا از بین ببرد؛ یعنی خورشید و ستاره و غیره از بین برود. آیا چنین تصویری نمیتوان نمود؟
پاسخ: یک اشکال این صورتی که فرمودید این است که می شود تصور کرد عالم از بین برود ولی توهمات من از بین نرود! دقت کنید! پس رفتنِ عالم، ملاک برای رفتن توهمات من نیست، بلکه ملاک، رفتنِ توهماتِ من است.
ضمنا یک بحث دیگر نیز مطرح است. اگر آیاتی که بیان شد – 127 و 128 صافات، 21 حجر، 68 زمر و 89 نمل -، کنار هم قرار بگیرند، این میشود که اگر کسی به حقیقت وجه اللهی رسید، هالک نیست. هر شیئی چون مخلوق است، حقیقت وجه اللهی است. «عِنْدَنا» در «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ»، یعنی وجه الله است و هالک نیست «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» و باقی است «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ». پس هر شیئی، حقیقت وجه اللهی دارد.
پس حقیقت وجه اللهیاش باقی است. «عِنْدَنا خَزائِنُهُ» تطابق با «ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» دارد. پس هر شیئی، وجهی باقی دارد که همان وجه الله است که «كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ» و آن شی که قرار است هالک شود، ما عندکم است نه ما عند الله، «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ».
یعنی شی، یک حقیقت بسیطی دارد و یک توهم رابطه ما با آن است که ما عندکم صدق می کند. «ما عِنْدَكُمْ» – به ضمیر «کم» توجه کنید – یعنی در خارج موجود نیست. زیرا آنکه در خارج موجود است و تعلق وجود گرفته، وجه الله و مخلوق است و حقیقتی است که بقا به بقای حق دارد. بنابراین برای آنکس که مخلَص شده، وجه ما عندکم و وجه ما عندالله نزد وی با هم تطابق دارد. چون عندکم برای او در کار نیست، فنا است و از خودش هیچ انانیتی ندارد و چون انانیتی ندارد، ما عندکم هم ندارد.
مخلَصین، در دنیا و در حال زندگی کردن هستند و با تمام مظاهر عالم مرتبط هستند؛ حتی گاهی نبی هستند و کثرتها را میبینند، با کثرت محشور هستند و به کثرت حکم میکنند؛ اگر کسی خطا کند، بر او حد جاری میکنند و اگر کسی ثواب کند، او را مستحق اجر میدانند و به طور کلی، ملتزم به تمامی احکام کثرت و حتی مروّج این احکام هستند. یعنی احکام دین، همان ترویج کثرت است، از جهت اینکه نبی حکم میکند که یکی شقی و یکی سعید میشود یا از هم متمایز میشوند و یکی مؤمن و دیگری غیرمؤمن میشود و دائم مرزبندیها را میگویند و این مرزبندیها از مظاهر کثرت هستند.
پرسش: حال با این نگاه که اینان در کثرت زندگی میکنند و با کثرت محشور هستند ولیکن ما عندکم ندارند، یعنی چه چیزی ندارند که همه وجود و ارتباطاتشان باقی است؟
پاسخ: این که هیچ نافد ندارند! چون که کمترین جهت نفد و بطلان در وجودشان، آنان را از آن مرتبه مخلَصون خارج میکند. قرآن نیز مؤید همین است. دو آیه پس از آیه 87 سوره نمل «وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ» می فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»، کسی که در آنجا نفخه و صعقه ندارد، همان کسی است که من جاء بالحسنه است. علامه (ره) می فرماید الحسنه، مطلقِ حسنه است که همان مقام ولایت است. امنی که به صورت مطلق آمده، امن از هر فزعی است؛ یعنی طیّب الذات و طیّب العمل من السیئات، هیچ خدشهای و مخلوطی در عمل و ذاتش نیست. وگرنه کنار رفتن هر پردهای از وجود، فزعی دارد. کسی از این فزع در امان است که هیچ لغزش عملی و هیچ غفلت ذاتی ندارد و کاملاً در محضریت محض است. در این حالت او دیگر از محضرون نیست؛ زیرا محضرون کسانی هستند که غافل بودند و یا وجهی از غفلت در وجودشان راه داشته است؛ اما کسی که دائماً در محضر است، دیگر لازم به محضر شدن دوباره نیست. تحصیل حاصل محال است؛ زیرا چیزی از محضر بودن کم نداشته با این نگاه که طیّب من العمل و طیب من الذات من السیئات و الغفلات بوده است. علامه (ره) می فرماید: «لكن الحسنة أريدت بها المطلقة لمكان الأمن و قرينة مقابلتها بالسيئة و الإيعاد عليها فالمختلط عمله منهما لا يأمن الفزع لمكان السيئة فالأمن من الفزع طيب ذاته و طيب أعماله من السيئات»[10]
از آن طرف نیز علامه (ره) می فرماید خبیثات، کسانی هستند که در وجودشان، رجس و کفر روی هم قرار میگیرند و در مقابل طیب الذات هستند. «و قد عدّ سبحانه سيئات الأعمال خبائث فقال: وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ و قال أيضا: الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ و قد عدّ من الرجس الكفر و النفاق و الشرك فقال: وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ و قال: إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ».
علامه (ره) در ادامه می آورد: «و عدّ من الشرك بعض مراتب الإيمان فقال: وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ» مراتب بینابین، یعنی بین خبیث محض – که هیچ مرتبهای از ایمان در وجودش نیست – و مؤمن محض -که همه مراتب طیب در وجودش است- نیز فزع دارند. همه فزع دارند غیر از آنهایی که در مرتبه امن مطلق هستند. چون هرکدام از این فزع ها، یک پرده، یک غفلت، یک لغزش است و یک در عدمِ محضریت است و کسی که در تمام اینها در عصمت محض باشد، در مقام امن است. چه امام معصوم علیهالسلام باشد و چه یک ولی از اولیاء که به آن مطلق رسیده باشد.
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ». فزع در آیه، در مقابل امن آمده است. یعنی فزع، ترس و از دست دادنی است که با امن سازگار نیست. کسی که در مقام امن است چیزی برای از دست دادن ندارد، اما فزع، بیتابی مذموم است که از دست دادن چیزی است که گمان میرفت کمال باشد.
من جاء بالحسنه، امروز هست و آن روز از فزع در امان هستند و بین این دو تطابق کامل است. یعنی آن ایمن بودن از فزع، همین آوردن حسنه است و مخلَص در دنیا محقق شده است و الا باید صعقه و فزع ایجاد میشد و آن وقت معلوم میشد که چه کسانی مخلَص هستند؛ در حالی که مخلصین در همین دنیا مخلص هستند و صعقه برای دیگران است.
پس برای رسیدن به موطن مخلصین، جسم از بین نمیرود و الزامی ندارد. نکته اصلی بحث توحید در المیزان هم همین است که آن چیز که در قیامت، قرار است محقق شود و توحید و مالکیت مطلق حق آشکار شود، لزوماً با خرابِ دنیا همراه نیست. زیرا در دنیا برای عدهای این حقیقت آشکار شده و دیگر در قیامت برایشان پیش نمیآید. با اینکه تمام مراتب عالم کثرت محفوظ است و اولین مرتبه آن، همین جسم خودشان است، اما به مرتبه مخلصین در همین دنیا رسیدهاند، بدون اینکه هیچ خرابی در این دنیا صورت گرفته باشد. پس اگر برای یک فرد محقق شده باشد، کفایت میکند که بگوییم برای نوع، امکانپذیر است. بنابراین برای رسیدن به موطن توحید و بروز آن، لزومی ندارد که عالم خراب شود.
حال با پذیرش این مفهوم میتوانیم ادامه راه را راحتتر طی کنیم. پذیرفتنی که بتوان از آن دفاع کرد و در درون و وجدانمان هم احساس نکنیم که باوجود اینکه این مفاهیم، حقیقی هستند لیکن با ظواهر سازگار نیستند، بلکه این قبول کردن از خود متن ظواهر استفاده شود. البته برای دست برداشتن از یک ظاهر باید از ظاهر دیگری استفاده شود که آن ظهور حجت باشد. ما باید یاد بگیریم که کلمات، دقایق و حقایق را با استفاده از متن ظواهر دربیاوریم. زیرا گاهی ممکن است کلامی حق و درست باشد، اما از ظاهر آیات قرآن استفاده نشود، پس نمیتوان نسبت داد. اما اگر در جایی توانستیم حقیقتی را به ظاهر آیات نسبت دهیم، هم برای خودش و هم دیگران یقینزا است.
پرسش: با توجه به این که در آیه آمده «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ» منظور از «الحسنة» چیست؟ عمل حسنه یا آوردن حسنه؟
پاسخ: آوردن حسنه مراد است. آنچه در قیامت به امن تعبیر شده، در دنیا، من جاء بالحسنه است. الحسنه همان ولایت است که شخص را طیب الذات و طیب العمل میکند و این طیب الذات و العمل، برای کسی است که «جاء بالحسنه» نه «عمل بالحسنه»؛ بلکه «من عمل بالحسنه» با اینکه ذات طیب نباشد، نیز سازگار است.
پس من جاء بالحسنه، یعنی از مرتبه عمل به مرتبه ملکه و از آن، به مرتبه ذات برسد. طیب الذات یعنی جاء بالحسنه؛ یعنی تا آخر با او هست و هیچ خللی در ذات او نیست و مطلق حسنه را شامل میشود. پس اگر یک حسنهای از دستش خارج شود دیگر الحسنه صدق نمیکند و این برای کسانی است که در مرتبه مخلَصین هستند.
مراتب فزع
مخلَصین فزع ندارند و به مقداری که افراد به مخلصین نزدیک باشند، فزع کمتری دارند. چون پرده، غفلت و شوبِ در ذات و عملِ کمتری دارند. پس فزع در قیامت یکسان نیست و هر قدر کسی از مخلَصین دورتر باشد، فزع، سنگینتر است. تا آنجایی می رسد که کسی که خبیث الذات و خبیث العمل باشد، در شدت فزع است. زیرا فزع در آنجا برای او نظامِ جزایی است. اما برای آنانی که این بین هستند – بین خبیث الذات و العمل و طیّب الذات و العمل – یعنی صالحینی که مراتب ایمان را دارند، فزع، نظام تطهیری است «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»[11] و این فزع باعث میشود که زوائدی که عارضههای وجودیاش بوده و به ذات او متصل نبودند و به عملش چسبیدهاند، جدا شوند و حد آنها شکسته شود. اما برای کسی که خبیث الذات است، نظام فزع، دیگر نظام تطهیری نیست؛ بلکه نظام جزایی و عقاب است و جزای اعمالش را در مواقف متعدد، تا آخر که به جهنم ختم شود، میبیند.
پرسش: این که قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»[12]، «من» اعم از این است که شخص مؤمن یا کافر باشد. پس نظام تطهیری برای کافر هم باید باشد؟!
پاسخ: درست است، اما کافر از عمل صالحش تطهیر می شود. توضیحش این است که باید ببینیم حقیقت عامل به عمل کیست که علامه (ره) با تبیین «حکم ملکوتی اعمال»، به آن جواب می دهند! ایشان در المیزان[13] این طور توضیح می دهند که در دنیا وقتی شخصی عملی را انجام میدهد، ما آن عمل را مستند به همان شخصی می دانیم، اما مطابق حکم ملکوتی در روایت، اینطور نیست. در قیامت مانند نظام فیزیکی نیست که عمل به عامل منسوب باشد، بلکه در آنجا باید سنخیتی بین عمل و عامل باشد تا با او نسبت پیدا کند؛ تا جایی که اگر کسی که ذات خبیثی دارد و عملی در ظاهر، حسنه را انجام دهد، مربوط به او نیست و عمل به کسی که ذاتش صالح است داده میشود. در روایت است کسی که عمل صالحی را انجام دهد، در حالی که ذاتش خبیث است، خداوند متعال جزایش را میدهد. اما چون او قائل به قیامت و خداوند نیست، پس در همین دنیا جزایش را میخواهد. بنابراین گاهی مرگِ راحتی دارد و گاهی احکام بعضی از مواقف، برایش سبک میشود و فشار کمتری دارد. پس جزای اعمالش این است که از اعمال صالح تطهیر میشود، همچنان که مؤمن از رذایل تطهیر میشود. پس هر که راحت جان میکَنَد، لزوماً آدم خوبی نیست؛ گاهی جزای همان مقدار عملی است که ظاهراً صالح بوده، اما خودش صالح نبود. جزایش راحت جان کندن میشود تا از عمل صالح تطهیر شود و جزایش برایش محقق شده است.
به ادامه بحثمان بپردازیم که در مورد مراتب فزع بود. به هر مقداری که در طیب الذات و طیب العمل، شوب، رخنه و شک ایجاد شده باشد، به همان نسبت فزع دارد. لذا وقتی داریم «وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ»، این شرک باید از وجود مؤمن، تطهیر شود و تطهیر شرک با فزع است. یعنی کسی که در دنیا مؤمن محض است و هیچ مرتبهای از شرک را ندارد، فزع هم ندارد؛ بلکه کسی فزع دارد که شرک دارد و آن هم طبق آیه، اکثریت مؤمنین را شامل میشود. لذا به همین خاطر به خصوص به اعراب در آیه دیگری خطاب میشود که نگویید ایمان آوردیم، بگویید: اسلام آوردیم. «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[14] . لذا مراتب ایمان، همان مراتب فزع هستند.
بنابراین هر عملی که انسان در دنیا انجام میدهد، برداشتن یک حکم فزع در آنجا است. یعنی هر عملی که منجر به تثبیت توحید در ذات بشود، برداشتن مرحلهای از فزع است. پس باید آنقدر عمل، سخت و سنگین باشد تا تطابق با فزع در قیامت داشته باشد.
بحث در این است که تحقق توحید بسیار سخت است، زیرا برداشته شدن فزع، یعنی شکسته شدن همه حدود؛ ما می خواهیم همه کاری بکنیم و در کنار آن موحد هم باشیم و حال آن که این دو سازگار نیستند. عجیب است که من فی السماوات – یعنی حتی ملائکه نیز – فزع و صعقه دارند، ولی انسانِ مخلَص فزع ندارد. پس همه -من فی السماوات و من فی الارض- صعقه دارند به جز من شاء اللهها. من شاء اللههایی که در آسمانها هستند، ملائکه مُهَیّمین هستند که صعقه ندارند و در هیمان محض هستند؛ به طوری که خبر ندارند عالمی و آدمی خلق شده است. روایت هست که حتی مخاطب خطاب به سجده به حضرت آدم هم نبودهاند. با وجود اینکه در آیه «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»[15] سه تأکید آمده است که همه را شامل شود، اما بنا بر روایات، اینان از خطاب خارج هستند؛ آنجایی که به شیطان خطاب میشود که «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ»[16] آیا استکبار کردی یا مقام عالی داشتی که سجده نکردی؟! روایات ذیل عالین هست که اینان همان ملائکه مهیّمین هستند.[17]
اینان در مقام فناء مطلق هستند و گفته میشود آن مقام هم متعلق به انسان است. زیرا آن مقام هَیَمان و مقام فنای تام برای انسان است. یعنی در رابطه با ملائکه که درجات وجودی انسان هستند، ملائکه مهیّمین نیز، برای انسان موطن فنای انسان را می نمایانند.
مهیمین در نظام ملائکه، ملائکه مهیمین هستند و در نظام انسانها، اولیا، انبیای الهی و خمسه طیبه نیز میتوانند باشند. اما در آیه مخاطب سجده، ارواح انبیا و اولیا نبودند، بلکه ملائکه مخاطب بودند که گفتیم ملائکه مهیمین را شامل نمی شود. فلذا با اینکه ملائکه همه مخاطب به سجده بودند، ملائکه مهیمین مخاطب سجده نبوده و موضوعا خارج بودند به دلیل اینکه در حالت فناء مطلق بودند و در حالت فنا، خطاب صورت نمیگیرد. اگر آیه کل ملائکه را میگوید، یعنی آنانی که حیثیت ملائکه بودن در آنان محفوظ است، اما در مهیمین، حیثیت ملک بودن محفوظ نیست چون فانی و شأن رب هستند.
پرسش: سؤالی مبنایی داشتم. روایاتی مثل «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ بِالنَّهَارِ سَبْعِينَ مَرَّة»[18] را چگونه تحلیل می کنید؟ به نظر می رسد اشاره دارد به این که ویژگی دنیا این است که اتصال اسباب به خداوند متعال دیده می شود؛ یعنی حتی نسبت به خود نبی اکرم (ص) نیز این نگاه اسباب بینی در آخرت و دنیا، شدت و ضعف دارد. لیغان، پدیدهای است که از آثار زندگی در این دنیا است. پس باید تفاوتی برای حضور مخلَصین در دنیا و در آخرت باشد!
پاسخ: در رابطه با این بحث که آیا تفاوتی بین حضور مخلَصین در دنیا و در آخرت هست، دو مبنا وجود دارد. عدهای مانند میرزا جواد آقاملکی تبریزی و دیگران معتقد هستند که تفاوت هست و عدهای دیگری قائل بر این هستند که تفاوتی نیست؛ یعنی عدم تعلق تام و فنایی که باید در قیامت محقق شود، در همین دنیا محقق شده است. روایات هم بر هر دو ناظر است. اما باید مبانی بحث را مورد دقت قرار داد که ببینیم کدام یک با مبانی سازگار است؛ وگرنه هر دو قول در حال حاضر قائل دارند.
مرحوم تبریزی در کتاب المراقبات هر دو قول را آوردهاند و این قول را ترجیح داده که تفاوت وجود دارد؛ لذا تا زمانی که قطع علقه تام -با مرگ- از بدن محقق نشود، رسیدن تام هم محقق نمیشود. لذا «لیغان» را با این مبنا حل میکنند و عده دیگر، «لیغان» را دائما حالت دفعی – نه رفعی – در نظر میگیرند. یعنی وقتی به خودش نگاه میکند، حقیقت خودش را همان حالت اوّاب و توّاب بودن و لیغان میبیند که حالت دفعی دارد، چون قطع اضافه اشراقیه الهیه را دائماً در وجودش احساس میکند؛ یعنی از خود چیزی نمی بیند؛ لذا لیغانش مربوط به این است. همانطور که امام حسین (ع) در دعای عرفه میفرمایند: «إِلَهِي كَيْفَ أَسْتَعِزُّ وَ فِي الذِّلَّةِ أَرْكَزْتَنِي أَمْ كَيْفَ لَا أَسْتَعِزُّ وَ إِلَيْكَ نَسَبْتَنِي»[19] وقتی حیثیت ارتباط را میبیند که اگر به خودش باشد، چه میشود، خود را اواب و تواب می بیند اما وقتی خود را به او نسبت میدهد، آنجا فناء محض است و از همه این حقایق بالاتر قرار میگیرد. این دو حیثیت وجودیشان است.
علامه (ره) در ادامه چند مبحث را میآورد. از جمله این که «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ»[20]، طیبین، همان کسانی هستند که طیب الذات و طیب العمل بودند و در سلام محض هستند. «السلام هو الأمن»[21] و سلام همان مقام امن است. مانند روزمره ما نیست که وقتی به هم میرسیم سلام میکنیم. بلکه سلام از جانب ملَک یعنی در مقام سلامت و موطن امن قرار گرفتی و این سلام بر توست؛ به معنای این است که دعا اجابت شده و قطعی است و بیان و إخبار از واقع میکند. در موطن عالم قیامت، همه حرفها و زبانها با وضع همان عالم تفسیر و توجیه میشود. یعنی سلام علیکم، ایجاد نیست؛ چون از قبل، آن را دارا بوده و سلام بر تو، به معنای ایجاد و انشای سلام نیست، زیرا گاهی طیبین، در موطن بالاتری از آن ملک قرار دارند و حتی ملائکه گاهی شأن آنان میشوند: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَخُدَّامُنَا وَ خُدَّامُ مُحِبِّينَا»[22]. الملائکه، شمول و عموم دارد.
لذا در مورد داستان معراج که جبرئیل (ع) به پیامبر (ص) میگوید: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ»[23]، «گفت او را هین بپر اندر پیم/ گفت رو رو من حریف تو نیم»[24]، در آنجا جبرئیل (ع)، شأن نبی ختمی (ص) است. همان ملکی که در جای دیگر، عنوان معلم نبی را پیدا میکند و او را تعلیم میدهد: «عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلىَ * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى»[25] اگر شدید القوی را جبرئیل بگیریم نه خداوند متعال -بعضی هم شدید القوی را خداوند در نظر میگیرند -. اگر جبرئیل شدید القوی باشد، فاعل فتدلی جبرئیل است که نزدیک شد. اگر شدید القوی خداوند باشد، دنا فتدلی را به نبی ختمی نسبت می دهند.
با این اوصاف، سلام در قیامت، امن است و به شکل گفتاری نیست و از مقام نظام ایجادی و وجودی و بیان وجود است. بنابراین آنجا که آمده: «عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً»[26]. یعنی چشمه را مؤمن، خودش ایجاد میکند نه اینکه از چشمه بهرهمند میشود.
در ادامه علامه (ره) می فرماید: «فقد ظهر بما وجهنا به معنى الآية أن الحسنة فيها هي الولاية و به يشعر قوله سبحانه:» شاهد دیگر بر اینکه الحسنه، ولایت است، آیه «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»[27] است. حسنه را به ولایتی که در صدر آیه اشاره میکند، نسبت میدهند «و في تفسير القمّي في قوله تعالى: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها قال (عليه السّلام) الحسنة و الله ولاية أمير المؤمنين و السيئة و الله اتباع أعدائه.»، سیئه، پرده و اتّباع اعداء است؛ یعنی هر چیزی که در مقابل خط الهی است. لذا مرحوم علامه (ره) در «رسالة الوسائط»، یک بحث بسیار عالی دارد. «برهان طاعت و برهان معصیت» را آورده که فرموده برهان طاعت، فنا ایجاد میکند و برهان معصیت، انانیت. لذا شیطان، فاعل برهان معصیت است و انانیت کار او است. توقف بر اسباب، کار شیطان است که همان دیدن انانیت است.
در ادامه کتاب رسائل توحیدیه، علامه (ره) روایت دیگری را در باب اثبات ولایت می آورند «و في الكافي عن الصادق عن أبيه عن أمير المؤمنين (عليه السّلام) قال (عليه السّلام): الحسنة معرفة الولاية و حبّنا أهل البيت و السيئة إنكار الولاية و بغضنا أهل البيت ثم قرأ الآية.».
ملازمه برپایی قیامت با متلاشی شدن عالم در وجود انسان
بعد از اثبات ولایت، به این موضوع وارد میشوند که وجه جمع این که ظاهر آیات بر این دلالت میکنند که همه حقایق در قیامت از بین می روند، با آنچه که تاکنون گفتیم، چیست؟ به عبارت دیگر، ما قبول کردیم برای عدهای این حقیقت توحید محقق میشود با اینکه همه عالم به همین صورت باقی است و خراب بر عالم مترتب نمیشود، حال با قبول این مسئله در مرتبه اول، باید در مرتبه بعد عنوان شود چه چیزی میخواهد با برپایی قیامت محقق شود؟
اگر کسی بپذیرد که برای عدهای این حقیقت توحید بدون خراب عالم محقق شده است، نتیجه بحث این میشود که لازمه تحقق توحید در قیامت، شکستن و خراب عالم نیست و در قیامت همانطوری که برای عدهای در این عالم محقق شده، برای بقیه افراد نیز محقق میشود، منتها برای بقیه افراد، نظامشان متفاوت است.
پرسش: دو بحث است. یک بحث این است که لازمه تحقق توحید در قیامت، شکستن و خراب عالم نیست که میپذیریم. اما بحث دیگر این است که آیا چنین اتفاقی با برپایی قیامت رخ می دهد یا خیر؟ ممکن است چیزی لازمه شی نباشد اما امکان تحققش باشد.
پاسخ: بالأخره باید حکمت و علتی برای تحققش باشد. گاهی می توان گفت لزومی به تغییر ظاهری نیست، اما بنا بر آیات قرآن، به خاطر این حکمت، محقق میشود، پس باید آن حکمت و علیت را به دست بیاوریم. اگر علیتهایی را که آیات قرآن آوردهاند، برای بیان آن حقیقت است، باید دید آن حقیقت چطور محقق می شود؟!
حتی ممکن است شکستن عالم، با تغییر وهم همراه نباشد، چنانچه مطابق آیات عدهای در برزخ وارد میشوند، در حالی که تمام حقایق دنیا برایشان راسخ و ثابت است و هیچچیزی در وهم اینان دچار تغییر نشده. با اینکه عالم شکسته شده است، اما آن چیز که برایشان راسخ بوده همان هم میماند.
اصل هم همین است که هرکسی در این دنیا به هر نحوی خارج میشود، به همان شکل هم وارد عالم دیگر میشود. بنا بر روایت امام علی (ع) می فرمایند: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَدا»[28] هر کسی در هر حالتی -شب یا روز- برود، دائم در همان حالت میماند. این حالت رفتن برایش ملکه بوده و همین طور برایش میماند. یا اینکه در روایات برزخ نیز هست که قبر به اندازه أمد بصر او توسعه پیدا میکند.[29] بنابراین اگر ما قرائنی را که در آیات و روایات آمده، جمع کنیم و در کنار هم بیاوریم، میبینیم که غیر از این چیزی نیست.
مرحوم حکیم در حقائق الأصول نقل میکند که در ماه مبارک رمضان، چند نفر از بزرگان، خدمت مرحوم آخوند ملا فتحعلی سلطان آبادی میرسند، 30 شب رفتند و فقط یک آیه را هر شب مکرر معنا میکرد و آن هم از ظاهر. و گفته بودند که اگر یک سال هم بیایید باز هم تفسیر همین آیه ادامه دارد. اینان نیز در عجب بودند که معنا چگونه اینقدر ظاهر بوده و ما غافل بودیم. حتی روز بعد معنای جدید نیز از معنای قبل ظاهرتر بود.[30]
پس باید معارف به ظاهر آیات مستند باشد و استحسان نباشد. در عرفان، باب استحسان باز است و اگر با این باز شدن، انسان استحسانی قبول کرد، بنای حرفهایش همیشه سست خواهد بود و با یک هجمه فرومیریزند. اما اگر مبنا بر ریشه محکمی استوار شد و آیات و روایت اطمینانآور بودند، به راحتی این بنا فرو نمی ریزد.
آنچه که بیان کردیم، کلام علامه (ره) است. به عنوان مثال جلد 20 ص 166 المیزان را ملاحظه کنید. «قوله تعالى: «وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً» السراب هو الموهوم من الماء اللامع في المفاوز و يطلق على كل ما يتوهم ذا حقيقة و لا حقيقة له على طريق الاستعارة.
و لعل المراد بالسراب في الآية هو المعنى الثاني.»[31] سراب آن چیزی است که واقعیت ندارد.
«بيان ذلك: أن تسيير الجبال و دكها ينتهي بالطبع إلى تفرق أجزائها و زوال شكلها كما وقع في مواضع من كلامه تعالى عند وصف زلزلة الساعة و آثارها إذ قال: «وَ تَسِيرُ الْجِبالُ سَيْراً»: الطور: 10 و قال: «وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً»: الحاقة: 14، و قال: «وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا»: المزمل 14،» کثیب، رملی است که هیچ قوامی ندارد. حتی مثل خاک نیست که قوام کمی دارد. «و قال: «وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»: القارعة: 5،» مثل پنبه زده شده که هیچ استحکامی ندارد. «و قال: «وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا»: الواقعة: 5، و قال: «وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ»: المرسلات: 10.
فتسيير الجبال و دكها ينتهي بها إلى بسها و نسفها» وقتی گفته میشود که کوه حرکت میکند و دک می شود، یعنی پودر و خاک میشود «و صيرورتها كثيبا مهيلا و كالعهن المنفوش كما ذكره الله تعالى و أما صيرورتها سرابا بمعنى ما يتوهم ماء لامعا فلا نسبة بين التسيير و بين السراب بهذا المعنى.» در قیامت، سراب بودن کوه آشکار میشود.
«نعم ينتهي تسييرها إلى انعدامها و بطلان كينونتها و حقيقتها بمعنى كونها جبلا» حقیقت و کینونیت آن متلاشی می شود که در نظر ما آن حقیقت، رسوخ و صلابت کوه بوده و وقتی این حقیقت طوری بریزد که کوه را مستقل و برافراشته نبینیم، حقیقتش پودر شده و از بین رفته و حتی از پودر شدن بالاتر است، چون در پودر شدن، ذرهای از آن کوه باقی میماند. «فالجبال الراسيات التي كانت ترى حقائق ذوات كينونة قوية لا تحركه العواصف تتبدل بالتسيير» این سیر، در وجود انسان صورت گرفته و تغییر در انسان ایجاد شده که کوهی را که مستقل می دیده و در مرتبه کینونیت و ثبات تصور میکرده، حال بهصورت تسییر میبیند. همیشه از مرتبه تحقق به سراب بودن و یا بالعکس، در وجود انسان محقق میشود. یعنی انسانی که در بیرون سراب میبیند، وقتی کوه حرکت میکند، حرکت در وجود انسان محقق میشود نه در بیرون؛ مثل وقتی که می فهمد آب، آب نیست بلکه سراب بوده. اما در موقعی که آب را همان آب ظاهری می دید، نمی دانست که سراب است، زیرا آن را برافراشته می دید. با نزدیکتر شدن به مرحله ظهور، تغییر در وجود انسان نیز آغاز میشود تا جایی که این تزلزل اشیا به جایی می رسد که دیگر آن شی را شیء سابق نمیبیند و سراب بودن کاملاً آشکار میشود. «سرابا باطلا لا حقيقة له، و نظيره من كلامه تعالى قوله في أقوام أهلكهم و قطع دابرهم، «فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ»: سبأ: 19 و قوله: «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ» المؤمنون: 44، و قوله في الأصنام «إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ»: النجم: 23.»
در مجموع، ما بحث توحید را به جای اینکه در مفهوم شروع کنیم و در مفاهیم به دنبال مباحث توحیدی باشیم، از قبل دنیا و بعد دنیا شروع کردیم؛ به خصوص تمرکز به مرحله توحید در بعد دنیا داشتیم و اینکه حقایقی که قرار است در قیامت برایمان آشکار شوند، همان حقایقی هستند که در دنیا نیز به همان شکل است. بنابراین شناخت توحید، از شناخت سیر در آخرت محقق میشود.
«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
[1]. رسالة الولاية، ص 57. و لقد سمعت بعض مشايخى، و قد سئل عن طريق معرفة النفس: لم لم يبيّن شرعا، و هو أقرب الطرق إلى اللّه سبحانه؟ فقال- مدّ ظلّه-: و أىّ بيان فى الشرع لا يروم هذا المقصد، و لا يشرح هذا الطريق؟
[2]. الرسائل التوحيدية، ص 228.
[3]. نمل(27)، 87.
[4]. نمل(27)، 89.
[5]. صافات(37)، 128-127.
[6]. قصص(28)، 88.
[7]. نحل(16)، 96.
[8]. حجر(15)، 21.
[9]. زمر(39)، 68.
[10]. الرسائل التوحيدية، ص 228.
[11]. یوسف(12)، 106.
[12]. کهف(18)، 30.
[13]. الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 105-107.
[14]. حجرات(49)، 14.
[15]. ص(38)، 73.
[16]. ص(38)، 75.
[17] منبع؟
[18]. بحار الأنوار، ج 25، ص 204.
[19]. بحار الأنوار، ج 95، ص 227.
[20]. نحل(16)، 32.
[21]. الرسائل التوحيدية، ص 228.
[22]. بحار الأنوار، ج 18، ص 345.
[23]. بحار الأنوار، ج 18، ص 382.
[24]. مثنوی معنوی، دفتر چهارم.
[25]. نجم(53)، 9.
[26]. انسان(76)، 6.
[27]. شوری(42)، 23.
[28]. نهج البلاغه، ص 339.
[29]. بحار الأنوار، ج 6، ص 197. «فَيفْسَحُ لَهُ مَدَّ بَصَرِه»
[30] منبع؟ پیدا نکردم
[31]. الميزان في تفسير القرآن، ج 20، ص 166.
اولین کسی باشید که برای “انسانشناسی قرآنی | جلسه 60” دیدگاه میگذارید;