بسم الله الرحمن الرحیم
بیان توحید ولایی، و آثار امام، همانند آثار ملائکه الهی و اسماء الهی است، که تماماً فانی فی الله و شأن رب و ظهور توحید ربوبی است
بحث عمیق توحید ولایی که یکی از مباحث دقیق معرفتی بود را به اجمال در جلسه گذشته گذراندیم و این نکته را یادمان باشد که اگر کسی به اسماء الهی توسل پیدا میکند، تنافی با اینکه خدای سبحان مقصود است ندارد. کسی آنجا شبهه نمیکند. یا اگر ملائکه مدبره در عالم، واسطه در عالمند، تنافی با اینکه خدا سببیت دارد نیست. شبهه مطرح نشود که گاهی اگر توحید ولایی میخواهد مطرح باشد چطور با توحید ربوبی سازگار است. آنجا بحث فناء ولیّ الله در اراده خدای سبحان است. فناء فعلی، فناء صفتی و فناء ذاتی، و تعینی در مقابل تعین الهی نیست که بخواهد کثرتی دیده بشود، یا تفویضی بخواهد ازش مشاهده بشود. این ها دیگر چون روشن است خیلی تذکر بهش ندادیم. فقط از باب یادآوری این نکته را عرض کردم که توحید الهی مسیر صراط و راه توحید ربوبی است.
ظهور حقیقتی فرا تمدنی است
جریان ظهور فوق تمدن است. تمدن یکی از مظاهرش است. کأنه تمدن یک بدن است برای آن روح. عرض خواهیم کرد که چرا. تمدن در زمان ظهور یک بدن است برای آن نظام روحی و آن نظام فوق تمدن است، چرا که فقط عالم انسانی را شامل نمیشود، بلکه همه هستی را فرا میگیرد. درست است که اقامه ظهور در نظام تشریع در عالم انسانی اقامه میشود، اما به تعبیر روایات و آیات فراگیری این حقیقت تمام هستی را فرا میگیرد. لذا همه هستی به تمام توانشان ظاهر میشوند. این بحث فوق تمدن است. تمدن در حیات انسانی است. اما وقتی این حیات فرا انسانی میشود بلکه ماسوی الله را هم شامل میوشد، همه مجردات را هم درگیر میکند در مسئله، این حقیقت مثل آن حقیقت که سجده ملائکه بر آدم بود که تمام هستی که مدبراتشان ملائکه بودند، عللشان ملائکه بودند بر آدم خاضع و خاشع شدند و در خدمت انسان قرار گرفتند، در نهایت هستی هم این سجده عمومیتش آشکار میشود.
سجده ملائکه بر آدم، در دوران ظهور عمومیت پیدا میکند، با حفظ مراتب آن، که خضوع و اطاعت ملائکه در برابر امام به مرتبه اطلاقی آن است، و در برابر شئون ایشان در شیعیان، به میزان مراتب ایشان است، چرا که تعینات کمالاتشان به میزان اطاعتشان از امام است. با این بیان، کل ملائکه و کل ماسوی الله در دوران ظهور به کمال میرسند ولذا فوق کمالات مدنی و نظام زندگی انسانی و تمدن انسانی است، بلکه کل موجودات هستی با او به کمال خاص میرسند.
ظهور در حرکتی کاروانی با روح جمعی توحیدی به تبع روح امام است
حرکت در دین کاروانی است. حرکت کاروانی یعنی اینکه کوچک و بزرگ، قوی و ضعیف، سالم و مریض همه در این حرکت با هم همراه حرکت میکنند. اینطور نیست که بعضی جلوتر بروند و بعضی عقب تر باشند. «إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي». غالی که تندرو است باید برگردد پشت پرچم تالی که کندرو است باید برسد.
حرکت اجتماعی با یک روح جمعی توحیدی در دوران ظهور است. به تبع ولی این روح جمعی در اجتماع حاکم میشد. اگر حالا این روح جمعی به مرتبه نهایی اش رسید میشود ظهور، که همان حرکت با توحید ولایی است که جمع انسانی به تبعیت از ولیّ الهی حرکت میکنند، و در جایی که حرکت جمعی به تبع از مقام ولایت آشکار شد آنجا حقیقت ظهور آشکار میشود. لذا در زمان ظهور عالم ولی نماست. در عالم به غیر از امام دیده نمیوشد. همه آنچه دیده میشود امام است.
همانطور که در قیامت همه آنچه که دیده میشود، نور خداست، در دوران ظهور همه آنچه که دیده میشود نور الهی در امام است، و همه نفوس انسانی با نزدیکی به مقام ولایت، به وحدت و پیوستگی اجتماعی بالاتر میرسند، تا جایی که در اوج مرتبه ظهور، کمالات ولیّ اعظم الهی در کل نفوس انسانیِ شئون او به ظهور میرسد. همه دامنه وجود ولی دیده میشوند. اغیار دیده نمیشوند. این روح جمعی در نظام دوره ظهور به اوج خودش میرسد چون وحدت درش شدت پیدا میکند. روح جمعی شدت وحدت و شدت توحید است.
توحید عینی و وحدت حقیقی اجتماعی در دوران ظهور، فراتر از وحدت اعتباری و توحید انتزاعی
پس حرکت اجتماعی دارد به سمت توحید میرود. یعنی آن نگاه تمدنی ظهور به سمت توحید رفتن اجتماع است. منتها نه توحید اعتباری، نه وحدت اعتباری که افراد کنار هم جمع بشوند. بلکه توحید حقیقی که ظهور حقیقت ولایی است در افراد افراد با هم متحد میشوند.
ما در دایره ابدان مشکل در ابدان داریم که آن هم با ارتباط حل میشود. اما در دایره ای که یک قدم از بدن پا را فراتر بگذاریم، هر ارتباطی اتحاد است. ارتباطات یک قدم فراتر از بدن ارتباط بیرونی نیست. هر ارتباطی از درون است. اگر دو موجود با هم در دایره فراتر از بدن در نظام روحی و نفسی رابطه برقرار بکنند، این رابطه از درون دو وجود به هم مرتبط میشود. لذا الفاظ و اعتبارات، تمام این ها درنوردیده میشود. همه این ها درنوردیده میشود. حرکت کاروانی با «وحدت حقیقی اجتماعی بواسطه تبعیت از ولیّ الهی» به تحقق «توحید حقیقی» در کل نفوس انسانی میرسد، که فراتر از «وحدت اعتباری» و «توحید انتزاعی و اعتباری» است.
لذا اگر مرتبه ای از قیامت ظهور پیدا بکند، آنجا انسان میبیند که تکلم غیر از این تکلم اعتبارات است. تکلم اعتباری حد اعتبار و کلمه و معنا حد میزند به آن حقیقت. لذا محدودش میکند در القاء. اما تکلم با توجه به وضع الفاظ برای ارواح معانی (که مرحوم علامه مفصل بیان میکنند) مراتبی از تکلم است، اظهار ما فی الضمیر است. در آنجا همه الفاظ و اعتبارات درنوردیده میشود. آنجا انسان میبیند که تمام حقیقت «اظهار ما فی الضمیر» با ظهور کمالات الهی امام به تبعیّت از ایشان از نفوس انسان ها آشکار میشود، که «کلمات اعتباری در زبان ها» یک مرتبه از آن است، و مرتبه بالاتر از او در «وجود خود انسان ها» محقق میشود.
بمانند تعبیر قرآن در مورد «حضرت عیسی ع» وجودشان «کلمة الله» در اظهار مافی الضمیر میشود: «كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْه»، «يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ». عیسی (علیه السلام) خودش کلمة من الله. حرف خداست. کلام الهی است. و بلکه عالم هستی کلمة الله است: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه». وجود عالم کلمة الله است. فهم از این کلمه هم برای مستمع مناسب این کلمه میشود. همیشه مستمع فقط الفاظ اعتباری منشا ادراکش نیست. بلکه بسیاری از اوقات ارتباطات درونی اظهار ما فی الضمیر است.
همین امروز هم اولیاء الهی ارتباطاتشان بر اساس نظام کلمات نیست. این نگاه اگر در ادراک یوم الظهور محقق بشود، مثلا در روایت میفرماید ارتباطات امام با مؤمنین تابع ایشان، هیچ واسطه و برید و حاجب و اعتبارات و وسایلی غیر حقیقت نفس انسانی نیست، که در روایت میفرماید: «إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ مَدَّ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِشِيعَتِنَا فِي أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ حَتَّى لاَ يَكُونَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اَلْقَائِمِ بَرِيدٌ يُكَلِّمُهُمُ فَيَسْمَعُونَ وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَكَانِهِ». هیچ واسطه ای بین آن ها هر جای عالم که باشند، بین آن ها و قائم ع «برید و واسطه و حاجبی» در کار نیست. نگویید گوشی. این برید است. واسطه است. «يُكَلِّمُهُمُ فَيَسْمَعُونَ» حضرت میفرمایند، همه میشنوند. «وَ يَنْظُرُونَ إِلَيْهِ وَ هُوَ فِي مَكَانِهِ» با اینکه حضرت شخص است و مکان دارد، بدنش مکان دارد، اما شیعیان بدون برید، بدون واسطه، بدون حاجب میبینند. لذا آن نظام دیدن و شنیدن با «مَدَّ اَللَّهُ فِي أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ» است که در سمع و بصر این نفوس توسعه داده شده هست، نه در واسطه که واسطه بیاید اثر بگذارد. نه. مد الله فی اسماعهم و ابصارهم. امروز هم در سمع و بصر این توسعه وجود دارد ولی به کار گرفته نمیشود، در آن روز این توسعه با ارتقاء وجود شیعیان به کار گرفته میشود.
مقصودم از این روایت این است که نظام اجتماعی که میخواهد شکل بگیرد، تمدنی که میخواهد شکل بگیرد وراء همه این اعتبارات است، وراءحدودی است که در اعتباراتمان مجبور بودیم به آن تن در بدهیم.
دین جدید در ظهور، یعنی عبور از مرتبه کف دین در حل نزاع، به مراتب متعالی آن در ارتباط با توحید ولایی در امام
آن موقع اگر میفرمایند حضرت دین خاصی میآوردکه وقتی میآورد بقیه میگویند این دین جدید است، جدید نیست، در بعضی روایات دیگر هم دارد. بلکه یک وقت دین بر اساس کف نزاع پیاده میشد، اگر دو نفر نزاع میکردند، آن کف دین حل مشکل این ها را محقق میکرد، یک موقع دین در اثر تعالی افراد در آن مرتبه متعالی اش محقق میشود، کف دین میشود مرتبه متعالی به لحاظ وسعتش. آن موقع کسانی که دین را به نگاه کف قبلی که کف نزاع بود آنجا بود که بینه و شهادت تاثیر داشت، اما در سقف متعالی اش که همه میشوند مظهر ولی، علم ولیّ مشکل گشای رفع نزاع است. همه تسلیمند آنجا و این را باور دارن دو این را مییابند. علم ولی که خطا و اشتباه درش نیست، متن واقع است، این علم ولی فقط این نیست که همه موکول بشود به اینکه ولی حکم بکند. بلکه در روایات دارد که همه کسانی که حاکمان حضرت هسند نگاهشان به علم ولی است. اگر جایی حکم را نداند، به کف دستش که نگاه میکند حکم برایش آشکار میشود. آن علم ولیّ را منتقل میکند و علم ولیّ است که همه جا کارگر است و توسعه پیدا میکند.
عبور از کثرت های اعتباری و انانیت های افراد و انّیّت های اشیاء، با محبت شدید همه به «مَنِ الهی» در امام
در دوران ظهور کثرت ها به سوی وحدت سیر میکند. چطوری این واسطه میخواهد به سمت قیامت انسان را ببرد. توحید ولایی چطوری زمینه ساز توحید ربوبی میخواهد بشود. این بیان و این نظم را با این نگاه در نظر بگیرید.
در زمان ظهور منِ انسان ها که بر اساس حب ذات بود در نهایت توسعه و سعه اش قرار میگیرد. یعنی آن منی که ضیق بود گاهی در حد بدن من بود که من خودم را با این بدن تعریف میکردم، گاهی وسیع تر بود که خانواده من من است، گاهی در حد یک شهر بود که شهر خودم را من میدیدم، گاهی در حد یک کشور بود یا نژاد بود یا مرزهای دیگر، همه این مرزها در نوردیده میشود، من انسان به وسعت عالم میشود.
تعبیری که امام خمینی (رحمة الله علیه) گاهی میفرمودند که دو پادشاه در اقلیمی نگنجند و هفت درویش در گلیمی بخسبند. چون حدود منیت ها درشان رفع شده است. اتحاد بین این هاست. غیریتی نمیبیند بین خودش و او. آنجایی که در نظام ولایت و امامت تعریف میشود، شخصی که تابع است، هرچقدر امام جلوه بیشتری درش پیدا بکند، این محو تر شده است اختیارا و این کمال برایش محقق شده است. لذا جایی که امام جلوه گر است و امام دیده میشود، منیت ها در کار نیست. من ها توسعه یافته است. تصویر جامعه ای که… مثال نازلش در یک خانه هرچقدر محبت بیشتر باشد، منیت ها در افراد خانه کمتر است، نزاع ها کمتر است. هرچه محبت کمتر بشود، منیت ها بیشتر میشود. اگر محبت به اوج برسد یک حال فنا و توسعه است که ه رکسی حرف دیگری حرف اوست و نزاعی بین این حرف ها در کار نیست. مثال نازلش است. در نظام محبت در رابطه با دوران ظهور به اوج خودش میرسد که نظام محبت وقتی به اوج رسید. تصویر جامعه ظهور با شدت محبتی که درش ایجاد میشود، با من های توسعه یافته ای که همه ظهور من ولی را دارند نشان میدهند که من اطلاقی است و تعین ندارد، همه شئون و مظاهر او میشوند، این رابطه با شدت محبت یک حقیقت واحدی را آشکار میکند.
اینکه از تمام کثرت های اعتباری عبور میشود، بخاطر وحدت و اتحادِ حقیقی با «محبت الهی در امام» است که با شدت محبتی که به «مَنِ اطلاقی الهی» در امام دارند، یک حقیقت واحدی را آشکار میکنند که اگر کسی بخواهد از بیرون ببیند یک حقیقت و شخصیت واحد میبیند، یک بدن و روح واحد میدید که بروز و ظهور یافته است و دیگر منیّت و تزاحم انانیت ها و اختلاف و نزاعی در نفوس انسانی میان هم نمیبیند. منیّت های افراد از بین میرود به واسطه اتصال نفوس انسانی به محبت الهی در امام و توسعه ذاتشان به سوی ظهور بینهایت «مَنِ الهی» در امام.
همچنین انّیّت های اشیاء هم از بین میرود بواسطه شهود سجده ملائکه مدبّرهی همه اشیاء در برابر امام. این میشود حقیقت روح جمعی یافتن با هستی که ایجاد میشود و همه حقایق را به یک حقیقت واحده تبدیل میکند و تمام استعدادهای انسانی در اثر از بین رفتن منیت ها و حدود و بدون اصطکاک به فعلیت میرسد. یعنی تمام استعدادها و قوای انسانی اولا پنهان نمیماند، چرا؟ چون زمینه ظهورش استعداد قریب میکند آن را. ثانیا اغلب استعداهای ما و توانایی های ما صرف رفع مانع میشود الان. موانعی که تزاحم های انیت های افراد و انیتهای اشیاء… حتی اشیاء الان انیت دارند. اگر من میخواهم این عینک را این جا بردارم، انیت این باعث میشود بخش زیادی از انرژی من صرف غلبه بر وزن این بشود.
شما در ذهنتان اگر میخواهید یک عینکی ای یک صخره ای را جابجا بکنید، هیچ مزاحمت وزنی در این جابجایی نیست. اراده شما همانا، تحقق همانا، چون به اراده شماست او. به اراده شما خلق شده و به اراده شما جابجا میود. به اراده شما مانده، به اراده شما میرود خیلی بحث زیبا میشود. منیت های افراد با آن توسعه من که من ولیّ است و از طرفی منیت های اشیاء بواسطه آن سجده ملائکه بر آدم و بر حقیقت انسانی در آن روز به اراده انسان میشود. این ظهور تامش در بهشت میشود. این مرتبه ظهورش در دوران ظهور میشود که در بهشت میفرمایند نامه نوشته میشود از خدای سبحان به بنده اش در بهشت «من الحىّ القيوم الذى لا يموت الى الحىّ القيّوم الّذى لا يموت اما بعد، فإنى اقول للشيء كن فيكون و قد جعلتك اليوم تقول للشيء كن فيكون» تو هم مظهر این شدی که تو هم بخواهی چیزی را اراده بکنی که بخواهی محقق بشود، همه آن به محض اراده محقق میشود. چون شانیت ایجاد میشود. عالم بهشت همه حقیقت بهشت، شأن انسان میشود. به شاء انسان لذا حقیقت انسان این توانایی و قدرتش است. امروز اگر این معارضات و تعارضها هست برای این است که انسان در دایره کمالی و قربی اش این کمال و قرب برایش ایجاد نشده است. و الا همین الان هم این امکان پذیر است.
اگر موسی کلیم عصا به اراده اش اژدها میشود، این از همان سنخ است. اگر دستش میشود نور سفید درخشان خیره کننده، اگر با زدن عصایش بر سنگ دوازده چشمه میجوشد، اگر با زدن عصایش به آب، دریا میشکافد، همه بخاطر آن است که انّیّتهای اشیاء در برابر ولایت او از بین رفته است، و این شکوفایی عالم هستی با شکوفایی استعداد الهی در نفس موسوی است، که همه عالم تحت تسخیر او در آمده است.
همه اینها از همان سنخ است که آن چیزی که برای انبیاء و اولیاء و خواص در طول تاریخ بوده است، به لحاظ رشد نظام وجودی انسان ها آن میخواهد عمومیت پیدا بکند با مراتب انسان ها. مراتب هم دارد، برای همه هم یکسان نیست. اما مرتبه دارد. لذا هرچقدر اصطکاکات، مانعیت ها، منیت ها حذف بشود، سرعت به فعلیت رسیدن تواناییهای انسان به اوج میسد. لذا دائما رو به اشتداد میشود. چون استعداد انسان هم رو به نامتناهی است، استعداد رو به نامتناهی باعث میشود هیچ حد یقفی نداشته باشد. هیچ حدی که آنجا بایستد نداشته باشد. و لذا دائما… عالم باید کشش استعداد انسان را داشته باشد. عالم این کشش را دارد که انسان به عمق آن راه پیدا بکند، چون متصل است به خزائن الهی «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم»، این هم از جهت انسان اینگونه است که استعدادش «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْض» است و این مقدار کشش ایجاد کرده تا به اینجا برسد.
پس نوع وحدت و شدت آن در دوران ظهور بین انسان و جهان غیر قابل تصور است که چه حقیقتی را میخواد محقق بکند. یک وحدت حقیقی با ملات و مناط «محبت الهی»، که امری بسیار عظیم و خیره کننده است. اگر محبت به عالی ترین محبوب (در توحید ولایی، و از آن دریچه به توحید الوهی) تعلق بگیرد، این عمق و شدّت محبت چه حرکت عظیمی و شدت وحدتی میان انسانها و جهان ایجاد میکند، که تمام شرق و غرب عالم (خافقین) شأن آن مؤمنین عاشق و اهل کمال و سیروسلوک میشود، به مقدار آن محبتی که مییابند و صعود با قدرت محبت می نمایند.
محبت جزء قوای وجودی انسانی است که هیچ قوه ای به اندازه این توانایی ندارد که با صرف اینکه دل انسان پر بکشد به هر جایی انسان آنجاست.حشر با محبوب. حشر با محبوب به مقدار محبت است. اگر محبوب شد عالی ترین محبوب، اگر آنجا میخواهد پر بکشد به سمت توحید ربوبی، توحید ولایی پر پرواز انسان است به سمت توحید ربوبی. با این پر پرواز انسان میخواهد پر بکشد به توحید ربوبی. این عمق محبت و شدت محبت چه توانایی برای انسان ایجاد میکند و چه وحدتی بین هستی ایجاد میکند. اگر میفرمایند وقتی که اسرافیل خواست حقیقت خودش را به پیامبر اکرم نشان بدهد، خافقین (شرق و غرب عالم) را پر کرد، این یعنی یک شأن وجودی پیامبر که اسرافیل بود شرق و غرب عالم را پر کرد. اسرافیل از درون پیغمبر تجلی بر پیغمبر داشت. شأن وجودی پیغمبر اکرم بود که در عالم پر شده بود. افرادی که میشوند شأن این وجود، به همین مقدار خافقین شأنشان میشود. افق نهایی پیغمبر خافقین نبود، خافقین یک شأنش آن است. و انسان مومن و انسان اهل کمال و سیر و سلوک در زمان آخرالزمان این مرتبه را میچشد و مییابد به مقدار محبتی که پیدا میکند و مییابد و جلو میرود.
با این نگاه در نظر بگیرید که همه هستی میشود «امام نما» و همه افراد هرچقدر محو بودنشان در این حقیقت شدیدتر میشود، اطاعتشان نسبت به این حقیقت شدیدتر بشود، این حقیقت را بیشتر در وجودشان نمایش میدهند، آثار آن حقیقت هم بیشتر آشکار میشود. از جمله آثارش وحدت هستی است. افراد این اجتماع چه اجتماع و تمدنی را شکل میدهند. بحث فوق تمدن است. تمدن جمع شدن افراد و در نظام اعتباری دیدن این نگاه است که حداکثرش اتحاد است. اما وقتی بحث به وحدت هستی میرسد. غایت قصوی وحدت است نه اتحاد. اتحاد یک مرتبه است. چه برسد که پایین تر از اتحاد بخواهد این مسئله دیده بشود.
در دوران ظهور، علم و ارتباطات انسان ها با هم و با عالم هستی، همه با ارتباط باطنی و علم حضوری میشود
ارتباطات بین موجودات با این نگاه وحدت چطور میشود؟ علم چطوری میشود ارتباطات چطوری میشود؟ همه از راه علم حضوری میشود. علم حصولی در دایره انتقال صورت و بیرون بودن است. باید شیءای بیرون باشد، صورتی از آن منتقل بشود، ممکن است خطای در دیدن یا شنیدن یا حاجب یا مانع ایجاد بشود. اما وقتی رابطه یک ارتباط اتحادی با هستی میشود، به علم حضوری میشود.
بعضی از این ادراکات افراد تجربه گر در برنامهی تلویزیونی زندگی پس از زندگی نشان میدهد. مثلا در این تجارب مرگ موقت بیان میکنند که «در ارتباط با اشیاء میدیدم من درونش هستم. از درون آن دارم نگاه میکنم. هر ذره ای صدها ترابایت اطلاعات درش هست. همان خزائن که متحد و مرتبط است. من وقتی به او نگاه میکردم از درون او به او نگاه میکردم». این افرادی که یک قدم بر فرق عالم گذاشته اند می یابند که همه چیز حیات دارد و شعور دارد و با همه اتصال و ارتباط درونی دارد، و وقتی هر چیزی را درک میکند گویی از درون او دارد او را درک میکند و علم ما به او از درون وجود او شکل میگیرد و یک باب ارتباط با خزائن وجودی اوست که اینها دارند ادراک میکنند.
اگر این باور شکل بگیرد که انسان ها چگونه در کنار هم با همه هستی به یک وحدتی میرسند و یک زندگی در صلح کامل ایجاد میشود، این یک باب معرفتی برای افق آینده ماست. اینکه در زمان ظهور حیوانات به مثل ارتباطشان در کشتی نوح باهم صلح و انس می یابند «وَ اصْطَلَحَتِ السِّبَاعُ وَ الْبَهَائِم»، «تَصْطَلِحُ فِي مُلْكِهِ السِّبَاع»، چون همین خصوصیت در ارتباطات انسانی هم محقق میشود، که بخاطر همین ارتباط عمیق درونی و وحدت حقیقی بین همه نفوس و اشیاء و موجودات است. چون همه هستی شرح انسان است، أتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر. عالم هستی شرح انسان است. وقتی انسان شد موحد، عالم توحیدی نمایش داده میشود و دیده میشود و هست.
حالا شما عالمی را در نظر بگیرید که هر کسی به وسعت همه عالم هستی است و همه را از درونشان ادراک میکند. این «سعه وجودی افراد» است که در قیامت بهشتی به وسعت همه آسمانها و زمین از آن طلوع میکند «جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض».
در دوران ظهور، دولت اسماء الهی در نهایت مراتبش آشکار میشود
در دوران ظهور، سلطه توحید و دولت اسماء الهی بروز پیدا میکند. با اینکه فاعلیت الهی دائما تام بوده، اما اگر استعداد نباشد، قابلیت نباشد، دولت اسماء الهی محقق نمیشود. تحقق دولت اسماء کی محقق میشود؟ وقتی قابلیت به اوج میرسد. با این نظام وحدتی که در دوران ظهور محقق شد، قابلیت تحقق دولت اسماء الهی در اسماء مختلف ایجاد میشود. دولت اسم باطن. دولت اسم ظاهر. دولت اسم اول، دولت اسم آخر. حالا حساب بکنید که اگر دولت یک اسمی بخواهد آشکار بشود، یعنی سلطه و ظهور تام آن اسم. چقدر باید استعدادهای انسانی به مرتبه قریب به فعلیت رسیده باشد. وقتی فاعلیت و تحقق بخواهد شکل بگیرد، چقدر باید ابتلائات و سختی ها در دوره قبل شدت پیدا کرده باشد تا این آماده شده باشد. مثلا دولت اسم المتنقم به نهایتش میخواهد محقق بشود. وقتی دولت اسم المنتقم محقق شد، ظالمی باقی نمیماند. ظهورِ دولت اسم المنتقم الهی در آن دوران، دیگر جای بروز هیچ ظلم و دشمنی و خباثت شیاطین انس و جن را باقی نمیگذارد.
اینکه غلبهی دولت اسماء الهی محقق میشود، و در عین حال درندگیِ حیواناتِ درنده نیست و صلح میان حیوانات است، که غلبه اسماء و سبقت در غلبه و ظهور اسماء نسبت به هم نیست (مثلا اسماء جلالی در طبیعت گرگ و سَبُعیّت او غلبه بر اسماء جمالی در حیوانات اهلی نمیکند، بلکه باهم تصالح دارند)، چون مقام نهایی انسان کامل در «مقام حمد محض» (مقام محمود) در تمام شئون عالم هستی ظهور میکند. همان مقامی که در بهشت آخرین مرتبه کمالی بهشتیان میشود «آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين». فقط «الحمد لله» است بدون بیان تسبیح (فراتر از ذکر حمد همراه تسبیحی که موجودات در حدود دنیای داشتند: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه»).
مقام نهایی بهشت تحقق حمد بدون تسبیح است. چون تسبیح در حمدی بود که حد داشت، و با تسبیح از آن حد منزّه میشد. اگر حمد از حدود بالاتر رفت، «حمد مطلق» میشود (که همان منزلت «سوره حمد» و «مقام محمود» مختص مقام تام انسانی در «محمّد و آل محمّد» و همه اولیاء محمّدیین در امت ایشان است: «يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُودا»). این ها از آن سنخ هستند. درندگی ها و تعارضها و نزاع ها در دایره حدود محقق میشود. وقتی حدود برداشته میشود، تصالح و وحدت و محبت جای آن را پر میکند و آن نظام در «حمد و حب و وحدت محض» فوق این نظامِ بروز نزاع ها و محدودیت ها است.
اسماء الهی که دولتشان تجلی میکند، یکی از مظاهر دولت آن اسماء هم در اسم «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن» است.
بر خلاف دورانهای قبلی که در مظاهر وقتی غلبهی اسمی تجلی میکرد مانع ظهور اسم دیگر بود. وقتی در سبقت اسماء آنی که سبقت میگیرد مدبر امر است «فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً * فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً»، اما در دورانی که مظهریت «لَا يَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْن» است این سبقت ها مزاحمتی در تدبیر امر و غلبه یکی بر دیگری ندارد، بلکه همه باهم تحت «اسم جامع الهی» در «شأن انسان کامل شدن» تدبیر میشوند.
هر اطاعتی برای رسیدن به ملکه اطاعت و امر پذیری نسبت به روح امام است، که وحدت و شأنیت تحقق یابد
سوال: با وجود این منیت ها در وجود ما چطور میتوانیم به آن ارتباط با امام برسیم؟
پاسخ: هر اطاعتی در وجود ما، برای تحقق اراده امام است در وجود ما، به همین نسبت مرتبه ای از شأن امام شدن را در وجودمان تحقق بخشیده ایم. «شأنِ امام» یعنی اراده او در این صحنه حاکمیت دارد. این اطاعت از اعتبار شروع میشود اما همین اطاعت بظاهر اعتباری به میزان مراتب خلوصش به حقیقت آن شأنیتِ امام شدن میرساند. هرچقدر اطاعت درونیتر و دقیقتر بشود، شأنیت حقیقی تر میشود.
به تعبیر علامه طباطبایی، اطاعت ها نسبت به «انسان کامل» برای این است که «ملکه اطاعت و امر پذیری (ائتمار)» ایجاد شود. یعنی وجودِ این شیعه طوری بشود که به محض امرِ امام بشود اطاعت و تحققِ آن در وجودِ این شیعه. مثل بدنِ امام بشود (طبق بیان روایات) که وقتی روح امام اراده کرد، همان آن در او محقق بشود. وقتی مثل بدنِ امام شد، این اتحاد و شأنیت حقیقی میشود، بدنِ امام که «شأنِ امام» است، این شیعه هم به همان نسبت «شأنِ امام» میشود.
آن موقع، دیگر شیعه هیچ عملی را هم فخر خودش نمی بیند و مال خودش نمیداند (که عجب و غرور و ناخالصی بیابد)، بلکه همه را تحت مالکیت و عنایت و اراده امام میداند. عملش را تحت مالکیت امام می بیند، که تلاش میکند خلوصی ناب طبق رضایت امام بیابد که امام آن را عمل خود بداند و در صحیفه امام ثبت شود، و جزایش هم بر اساس اراده امام داده میشود.
امام در مقام و مرتبه اش سعه دارد و شامل بقیه است و شیعیانِ نابش حدود و ظهور نور اویند. مثلا شما یک حقیقت «منِ شامل» دارید، که مرتبه بدنیتان یک ظهور شما است، مرتبه خیالی و مثالیتان یک ظهور شماست، مرتبه عقلیتان یک ظهور شماست، اینها مراتب شئون شما هستند. یکجا دارید حرف علمی دقیق میزنید از شأن عقلیتان، یکجا دارید با بچه ای بازی میکنید از شأن خیالیتان، یکجا دارید غذا میخورید از شأن بدنیتان، اینها همه شئون شما هستند. سعهی «من» شما نسبت به همه اینها گسترده است. نه ضیق آن شئون «من» شما را ضیق میکند، نه وسعتِ آن شئون به شما سعه میدهد، بلکه همه اش تحت وجود شما هستند. امام، نسبت به هستی اینگونه است، دامنه وجودیش احاطه به همه هستی دارد، و همه هستی دامنه وجودش میشوند.
اولین کسی باشید که برای “انسانشناسی قرآنی | جلسه 40” دیدگاه میگذارید;