بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العلمین، و الصلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین، و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات نورانی سورهی آل عمران بودیم و در محضر آیات 108 و 109 که تتمهای از آیهی 109 باقی مانده بود إن شاء الله در محضر این تتمه باشیم و بعد إن شاء الله وارد آیهی 110 شویم. در آیهی 109 فرمودند که بعد از این که در آیهی 108 فرمودند: «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِلْعَالَمِينَ»[1]، «وَ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»[2]، این «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» بیان مسأله از راه مبدئیت بود که حد وسط بیان در اینجا مبدئیت خدای سبحان بود که که مفصل راجع به آن گفتوگو شد که چه قدر در زندگی انسان اگر آن نگاه ارتباطی مالکیت حضرت حق دیده شود انسان با آن حدیث عنوان بصری هم که اگر در ذهن دوستان یادآور باشیم چه قدر حال انسان در زندگی متفاوت میشود که مالکیت فقط مربوط به حضرت حق است و هیچ کس در مقابل حضرت حق مالک نیست و لذا از جهت مبدئیت مالکیت اختصاص به خدا دارد، باعث میشود هر گونه تصرفی از جانب خدای سبحان در عالم امکان ظلم اصلاً مطرح نباشد چون امکان ظلم در جایی است که تصرف در مال غیر محسوب شود یا نیازی در کار باشد که آن نیازش را بخواهد آن فاعل برطرف کند و یا نقصی را بخواهد در حقیقت جبران کند و یا نعوذ بالله جهلی داشته باشد که این جهل بخواهد برطرف شود جاهلانه اقدامی صورت بگیرد، در حالی که هیچ کدام از اینها با خدای سبحان نسبت ندارد. نه جهلی مطرح است چون علم مطلق است، نه نقصی مطرح است چون غنای مطلق است، نه احتیاج به غیر مطرح است چون مالک مطلق است، مالکیتی در عرض مالکیت او نیست. این در رابطه با «و لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و آن چه که تقدیم سماوات بر ارض لازم میآمد گفتوگو شد که تکرار نکنیم.
اما ذیل آیه که میفرماید: «و الی الله ترجع الامور»؛ اولاً هر دو قسمت آیهی شریفهی 109 مصدَّر به «الله» است و «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «الی الله ترجع الامور». در هر دو هم تقدیم ذکر شده است که حصر را برساند که «الی الله ترجع الامور»، «لله ما فی السماوات و ما فی الارض»، این یک نکته است که خود این که مصدَّر به «الله» است ضمیر نیامد و میتوانست در اینجا بفرماید: «و الیه ترجع الامور». همچنان که در بعضی موارد دیگر این ذکر شد که ذکر اسم ظاهر در جایی که «یلیق بضمیر» علت دارد و این گونه نیست که بدون علت بیاید با این که اختصار و ایجاز و بلاغت اقتضاء میکرد ضمیر در اینجا بیاید. اما در آنجایی که باید ضمیر بیاید اسم ظاهر میآید نکتهای در آنجا نهفته است که باید دقت شود که از جمله در این است که این دو فراز هر دو مستقل است. این که ضمیر نیامد تا ضمیر این قسمت دوم را به اول وابسته کند که اگر ضمیر میآمد که «الیه ترجع الامور» این قسمت دوم وابسته به قسمت اول میشد. اما چه برهان از طریق «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» اقامه شود که از راه مبدئیت است، چه از راه غایت که «الی الله ترجع الامور» مستقل است. یعنی شما «الی الله ترجع الامور» را بدون در نظر گرفتن «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» تام است و کامل است و گویا است و هیچ احتیاجی در او به قسمت قبل دیده نمیشود. این خودش یک بیان است که هر کدام از این فرازها مستقلاً هم گویا است و تام است. غیر از این که «الله» هم آمده است و وقتی اسم ظاهر «الله» باشد قبلاً عرض کردیم که «الله» اسم جامع جمیع اسماء است و مقام ظهور تام و جامع است که آن ظهور جامع مرتبط با انسان است که خلیفهی الهی است که «عَلَّمَ الآدَمَ أسماءَ کُلَّها»[3] است. پس اگر دارد در اینجا میفرماید «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «الی الله ترجع الامور»، هم در راه مبدئیت و هم در راه مرجع و عود و رجوع، اساس هر دو نظام عالم انسانی است، بقیهی عالم به تبع عالم انسانی این رجوع و در حقیقت مبدئیت نسبت به آنها مطرح میشود.
نکتهی دیگر این است که در این آیات میفرماید: «الی الله ترجع الامور» نسبت خلقت که مبدئیت باشد و فاعلیت، با نسبت رجوع، به نسبت ما متفاوت است. ما در حقیقت خالقیت حضرت حق را به عنوان مبدئیت و اولیت به نگاهی میبینیم که خلقی صورت گرفته است و نگاه رجوع و اسم آخر را به نگاه برگشت میبینیم، کأنه یک خلقتی صورت گرفته است و آمده است، دور شده است، حالا دوباره به همان حقیقتی برمیگردد که از آنجا نشأت گرفته است. اما این رفت و برگشت «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «الی الله ترجع الامور» برخلاف آن نگاه اولی که ما داریم از جانب خدای سبحان مبدئیتش عین مرجعیتش است، اولیتش عین آخریتش است. و لذا این گونه نیست که اولیتش متفاوت با آخریت باشد. به لحاظ ما هم هر لحظهای هم به جهتی خدای سبحان به لحاظ آن لحظه اول است و به لحاظ آن لحظه آخر است. پس هر لحظهای «هُوَ الأوَّلُ وَ الآخِرُ»[4]، هر لحظهای «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «الی الله ترجع الامور». یعنی دایماً ما در حال رفت و برگشت هستیم، یعنی دایماً در حال افاضه و رجوع هستیم. این افاضه و رجوع وقتی لحظه به لحظه و آن به آن شد قدری تلطیف میکند آن نگاهی را که خلقی صورت گرفته است و منتهای آن برگشتی محقق میشود. کأنه یک خلقتی دور شدن و رها شدن بوده است و در برگشت دوباره پیوستن محقق میشود. نه! همان طوری که قرآن کریم میفرماید: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا»[5] آنجا که میفرماید هر شب خدای سبحان نفوس انسانها را تحویل میگیرد، توفی میکند، همچنان که در پایان عمر «الله یتوفی الانفس» است و آنجا همچنان که «تَوَّفَتهُ رُسُلُنا»[6] هست، همچنان در هر شب هست که صبح دوباره ارسال میکند آنی که باید حیات داشته باشد، همچنان در هر لحظه هست. پس ببینید اینها تلطیف مسأله است که یک خلقتی و حیاتی، و یک پایانی و مماتی، یک خوابی و بیداری، که از روی عمر به شبانهروز منتقل میشود و یک هر لحظهای که لحظه به لحظه برای انسان محقق میشود (پایان دقیقهی 10:00) این یک قاعده است، فقط یک واقعه در اینجا نیست. حتی شما ببینید در بحث عرض اعمال که نسبت به امام معصوم علیه السلام است و همچنین نسبت به نزول مقدرات که نسبت به تقدیر خدای سبحان از طریق انسان کامل برای هستی است مسایل از همین سنخ است. گاهی اوح محفوظ است و لوح محو و اثبات، که همهی مقدرات همهی عالم در لوح محفوظ من الاول و الآخر ثبت و ضبط و تغییرناپذیر است. گاهی لوح محو و اثبات است که ثبت است اما قابل بداء و تغییر است، این مرتبهی دیگری است، گاهی میفرمایند که «إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَهِ القَدرِ»[7] در شب قدر در هر سالی تقدیرات آن سال مقدر میشود، گاهی میفرمایند که هر لحظهای که تقدیر و فعلی میخواهد برای انسان صورت بگیرد حتماً باید به اذن امام معصوم باشد. میفرماید که: «اراده الرب فی تقادیر الامور تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم»[8]؛ که ارادهی رب در مقادیر امور هر گاه که میخواهد این اراده محقق شود، اینجا میفرماید «اراده الرب فی مقادیر الامور»؛ در همهی امور. همچنان که در سورهی قدر بود که «إنّا أنزَلناهُ فی لَیلَهِ القَدرِ»، «وَ مَا أدَراکَ مَا لَیلَهُ القَدرِ»[9]، «لَیلَهُ القَدرِ خَیرٌ مِن ألفِ شَهرٍ»[10]، «تَنَزَّلُ المَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فیها بِإذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ أمرٍ»[11]، من کل امر در حقیقت این تنزل صورت میگیرد، در اینجا هم میفرماید «اراده الرب فی مقادیر الامور»؛ ارادهی خدا در هر تقدیری که میخواهد محقق شود، «تهبط الیکم و تصدر من بیوتکم»؛ اول بر شما نازل میشود، نه این که خدای سبحان احتیاج به غیر داشته باشد، این همان سنت الاشرف فالاشرف و امکان اشرف است که اگر میخواهد نازل شود باید آن وجود عالیتر اخذ شود و از کانال او آن وجود نازلتر امکان اخذ پیدا میکند. نقص قابل است که باعث میشود این مجراها باید طی شود تا قابل قدرت پیدا کند تا بگیرد. این را برای چه عرض کردم؟ این در نزول و تقدیرات بود، در صعود اعمال هم میفرمایند گاهی عمرانه وقتی انسان در لحظهی وفاتش میخواهد توفی شود تمام اعمالش به صورت یک حقیقت محبت یا بغض امام معصوم دیده میشود. روایات متعدد وجود دارد که در آن لحظه وقتی که آنها را میبیند آنها را دوست دارد یا مییابد که دوست ندارد که تمام اینها و همهی اعمالی که در طول عمرش داشته است در یک محبت و بغض امام خلاصه میشود. بعد در بعضی از روایات میفرماید که سالانه، مثلاً در شب نیمهی شعبان، عرضهی اعمال بر امام معصوم صورت میگیرد اعمال سال عرضه میشود. در دستهی دیگری از روایات میفرماید هفتگی مثلاً در روزهای جمعه عرض اعمال صورت میگیرد. در دستهی دیگری از روایات میفرماید که در دوشنبه و پنجشنبه این عرض اعمال انجام میشود. در دستهی دیگری از روایات میفرماید صباحا و مساء یعنی هر صبح و شام این عرضه صورت میگیرد. این نشان میدهد که اینها نه فقط با هم تباین ندارند بلکه همهی اینها یک مجموعهی همگون است که این مجموعهی همگون با هم در همهی مراحل سرایت دارد. آنجا در نظام تقدیر و اینجا در نظام عروج، اینجا در نظام خلقت و آنجا در نظام عروج و رجوع که «الی الله ترجع الامور».
پس در نظام مبدئیت «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» که لحظه به لحظه، آن به آن، خدای سبحان فاعلیت و مالکیتش محقق است و «الی الله ترجع الامور» یعنی در عود هم همهی اینها باز به خدای سبحان برمیگردد. حالا این یک عود نهایی است که در نهایت در قیامت محقق خواهد شد، یک عود شب و روز است، یک عود سال است، یک عود عمر است، یک عود لحظه به لحظه است که همهی اینها محقق است که دایماً افاضه است و دایماً رجوع است، که این نفس به نفس و لحظه به لحظه بدء و عود سرایت دارد. که عرض کردم این را به عنوان یک قاعدهی حاکم ببینید نه به عنوان یک واقعهای که در رابطه با قیامت فقط اختصاص به قیامت داشته باشد، بلکه نظام الهی در آن ایجاد فیض و رساندن فیض، کمال ثانوی، کمال اولی، و رجوع و حتی جزا و ثواب و عقاب همه بر همین اساس شکل گرفته است. حتی نظام انسان قبل از دنیا، انسان فی الدنیا و انسان بعد از دنیا، در تمام این مراحل این قاعدهها ساری و جاری است. آن وقت «الی الله ترجع الامور» با این نگاه یک همنشین دایم برای انسان میشود که انسان لحظه به لحظه خودش را میبیند که با خدا حشر دارد و به خدا منتهی میشود و رجوع دارد. انسانی که لحظه به لحظه بدئش را از خدا ببیند که از آنجا آغاز شده است و لحظه به لحظه ببیند که افاضه بعد از افاضه است میداند لحظهی بعد هم همان قدر احتیاج دارد که این لحظه. احساسش این نیست که اگر من خوردم و سیر شدم پس تا دوباره گرسنه شوم نیازی ندارم. احساسش این نیست که اگر صبح بیدار شدم تا فردا صبح که بخواهم بیدار شوم دیگر احتیاجی ندارم. نه! هر بدع و عودی لحظه به لحظه طوری است. یعنی آن لحظهای که سیر هستم عودش به نحوی است و آن لحظهای که گرسته هستم عودش به نحو دیگر است. آنجایی که میخوهم بخوابم عودش به نحوی است، آنجایی که میخواهم بیدار شوم عودش به نحو دیگری است. هر کدام از اینها یک نحوه از حشر را برای انسان در ارتباط با خدا محقق میکنند که هر بدع و عودی تجلی اسمی میشود. یعنی در حالتی که انسان نیاز خاصی را دارد تجلی اسمی در عود و بدأ این محقق میشود، وقتی نیاز دیگری دارد در همان جا هم عود و بدع مناسب با آن نیاز و اسم الهی شکل میگیرد. پس دایماً انسان در حالت ایجاد و برگشت است، دایماً در خلقت و عود است. اگر انسان این حالت را احساس کرد آن موقع جدایی و مفارقت معنا ندارد و اگر عبادات را برای ما قرار دادند عبادات در زمانهای خاص آن تمرکز ویژه برای توجه به این مسأله است. چنانچه انسان مثل این که در یک توقفگاههایی میایستد تا دوباره در حقیقت یک نقشهای را مرور کند که چگونه حرکت کند تا بتواند مثلاً ذخیره و آذوقهای که لازم است را برای حرکت بعدی بردارد. نقش عبادات ما این است که اگر غفلتی صورت گرفته است و اگر ذخیرهی انسان کاسته شده است اینجا رفع غفلت کند و آن ذخیرهسازی را دوباره محقق کند تا حرکت صورت بگیرد. پس این گونه نیست که در لحظات عبادت عود صورت بگیرد بلکه لحظات عبادت نقاط مرکزی عود است و در تمام لحظات حال انسان حال بدع و عود است، آن لحظات عبادت که از جانب خدای سبحان، چه عبادات در پنج وقت نماز یا مثلاً در سال یک ماه روزه یا عبادات دیگری مثل حج در سال به صورت چند روز یا در عمر به عنوان چند روز به عنوان آن حج واجب قرار داده شده است، همهی اینها از همان سنخ عود است که گاهی عبادت لحظه به لحظه است، گاهی در پنج وقت شبانهروز است، گاهی یک ماه در سال است، گاهی حج است در کل عمر، مثل همان مباحثی است که قبلاً عرض کردم. یک نگاه حاکم است، یک مدل برای سازندگی حاکم است، همهی اینها تحت یک قاعده میگنجند (پایان دقیقهی 20:00) که اگر انسان همهی اینها را با هم ببیند این نگاه منظومهای به دین برایش خیلی شیرینتر و دقیقتر میشود، بعد میتواند در مسایل دیگر هم این را در قالبهایی که در زندگیش میخواهد انتخاب کند و در آن برنامهریزی که میخواهد برای نظام فردی و اجتماعی و حاکمیتیش قرار دهد میتواند همین مدلها را برای این کار به عنوان قالب ببیند وقتی که این نگاه ایجاد شد. اینها را فقط به عنوان یک رابط در ارتباط عبادی با خدا نمیبیند که منحصر در آنجا باشد بلکه به عنوان یک نظام تربیتی میبیند برای ارتباط انسان. آن وقت همین نظام تربیتی در نظامهای دیگرش که نگاه الهی میخواهد در آن حاکم شود در همان جا هم سرایت میدهد و استفاده میکند. این هم یک مسأله بود که در «الی الله ترجع الامور» بحث میشود که بحث خیلی زیبایی است که چند نکتهاش را عرض کردم. پس میتوانیم بگوییم که این اولیت و آخریت یا عود و بدع نسبت به انسان نسبی است نه این که یک اطلاق باشد بلکه به لحاظ هر بدع و عودی نسبتی پیدا میکند که تا آنجایی میرسد که حتی لحظه به لحظه و آن فآن هم گویا برای این نیست چون آن هم در دایرهی زمان است و عود و بدع در حقیقت فوق این است.
نکتهی دیگر این است که این گونه نیست که بدع و خلقتی صورت گرفته باشد و بعد عودی صورت بگیرد که دور شدن و نزدیک شدن و برگشتن و این گونه باشد، بلکه حقیقت این است که در دایرهی ادراک انسان این بدع و عود صورت میگیرد نه در دایرهی جسم انسان، به این گونه که انسان وقتی که بدع و خلقتی برای او صورت میگیرد این خلقت انسان با توجه به کثرات، برای او ارتباط با کثرات و غفلت در ارتباط با حق ایجاد میکند. عود یعنی نفی این کثرات به این معنا که توجهش را از آن کثرات دایماً به سمت وحدت معطوف میکند، پس حقیقت معاد برگشتن از این کثرتها است، نه این که حقیقت معاد زمانی دور شدن و زمانی نزدیک شدن باشد که برگشت این دور و نزدیک شدن به توجه و عدم توجه است، به غفلت و توجه است که برگشت معاد به توجه است. لذا در قیامت فقط خدا حاکم است و فاعلیت در آنجا فقط اختصاص به خدا دارد. نه این که در دنیا فاعلیت اختصاص به خدا نداشته باشد. در قیامت و دنیا و همهی عالم هستی و ما سوی الله فاعلیت اختصاص به خدا دارد. ولی این در قیامت ظاهر است که فاعلیت اختصاص به خدا دارد و همه این را مییابند. مشرک و کافر و مؤمن این را مییابند. اگر در دنیا ممکن است که مشرک و کافر و غافل از فاعلیت حضرت حق به واسطهی اعمال خودشان محجوب شوند اما در آنجا هیچ عملی انسان را محجوب از رؤیت فاعلیت حق نمیکند و چون هیچ عملی انسان را محجوب از دیدن فاعلیت حق نمیکند کسی که فاعلیت را در دنیا به غیر نسبت داده بود و از غیر دیده بود در آنجا معذب میشود چون حقیقت رابطه را ندیده بود، فاعلیت را به غیری نسبت داده بود که آن غیر نسبتش با فاعلیتی که خدا است غیرقابل قیاس است، این وهم و دروغ است و آن حقیقت و واقعیت است. عذاب این برگشت میکند به آن نگاهی که در آنجا پیدا میکند که میدید همه چیز را از غیر میدید در حالی که غیری در کار نبوده است. نه به معنای این که کثرات نیستند به این معنا که تعبیر قرآنیش این است که «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»[12]؛ که این را تعبیر به شرک کردند، خیلی زیبا است، که آن شعر سعدی که: چو سلطان عزت عَلَم برکشد/جهان سر به جیب عدم درکشد؛ یعنی وقتی که خدا میگوید «لمن الملک الیوم» کیست که حتی بخواهد بگوید ملک مال تو است؟! همان کسی که میخواهد بگوید ملک برای تو است همان جا باید یک مرتبهای از ملک در وجودش باشد تا گویا و ناطق باشد. لذا روایت دارد که هیچ کسی پاسخ نمیدهد. خود خدای سبحان پاسخ میدهد: «لله الواحد القهار»، این بیان خدا است که خودش جواب میدهد. اگر در روایات وارد شده است که حضرات معصومین پاسخ میدهند یا انبیای مخلَصین پاسخ میدهند این به لحاظ آن جنبهی مخلَص بودن است، نه مخلِص بودن. مخلَص بودن یعنی این که چیزی از خودش ندارد.، بلندگویی است که در مرتبهی عظمت و ارتباط با خدا صدای خدا را منعکس میکند. چنانچه «سُبحَانَ اللهُ عَمَّا یَصِفُونَ»[13]؛ خدا از هر وصفی که واصفی بکند منزه است، «إلّا عِبادَ اللهِ المُخلَصینَ»[14]؛ مگر وصفی که عباد مخلَص میکنند. نه این که استثنا در اینجا متصل باشد به معنای این که وصف واصفین از خدا منزه است مگر وصف مخلَصین! نه! استثنا منقطع است. چرا؟ چون عباد مخلَص به معنای عنانیتی در کار نیست، نه این که بگوید «سبحان الله عما یصفون». اینها «عما یصفون» نیستند. چرا؟ چون اینها همان وصفی است که خدا کرده است، اینها همان بلندگوی بیان خدا هستند و چیزی از خودشان ندارند.
اگر انسان همهی اینها را با هم مرتبط ببیند آن موقع «الی الله ترجع الامور» در معاد همه میخواهند آن نگاهی را که مخلَص در دنیا داشت پیدا کنند، میبینند، اما برای مشرک و کافر چون عملش نبوده است حسرت و عقابش برایشان میماند. اما برای مؤمن این جزا و پاداشش میشود و برای او کمال محسوب میشود، چون مبتنی بر مراتب عملش بوده است. پس یک نکتهی دیگر هم این است که «الی الله ترجع الامور» دور شدنی نبود که بخواهد برگشت شود بلکه غفلتی بود که تبدیل به آن توجه میشود، که آیهی شریفه هم که میفرماید: «لَقَد کُنتَ فِی غَفلَهٍ مِن هَذَا»[15]؛ پس تو در غفلت بودی، که بیان کامل جریان حرکت از دنیا به آخرت است که «لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ»[16]؛ پرده از تو در کنار رفت، «فَبَصَرُکَ الیُومَ حَدِیدٌ»[17]؛ چشم تو تیز شد. پس تمام جریان «الی الله ترجع الامور» بیان «فکشفنا عنک قطاءک» است که از تو پرده بالا میرود.
شاگرد: این جریان «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَیهِ راجِعُونَ»[18] انسانی که مذکِّر است اینها را میبیند.
استاد: سؤال ایشان این است که اگر کسی «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» را میبیند، «الی الله ترجع الامور» آیا برایش جدید است و نکتهای دارد؟ هر کدام از اینها تجلی است که از آن باب «هو الاول» را میبیند و از این باب «هو الآخر» را میبیند. در عین این که «هو الاول» عین «هو الآخر» است اما در عین حال دیدن این که اول عین آخر است و آخر عین اول است خودش یک کمال است. یعنی کمال است که انسان ببیند «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «الی الله ترجع الامور»، بعد ببیند که این دو تا عین هم هستند. یعنی کسی که فقط «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» را ببیند، کسی که فقط «الی الله ترجع الامور» را ببیند، با کسی که میبیند «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» و «الی الله ترجع الامور» و عینیت این دو با هم را، این کمال آنی است که آن توحید اعظم را برای این محقق میکند، شیرینی کار را ایجاد میکند. لذا کسی ممکن است سیر در مبدئیت را داشته باشد اما سیر در معاد هنوز برایش محقق نشده است. کسی ممکن است سیر در معاد را خوب ببیند اما نتوانسته است همین را با سیر در مبدئیت تطبیق دهد. آن سیری تمام است که آغاز را دیده است، با او حرکت کرده است، به معاد هم رجوع کرده است و عینیت این دو تا را هم یافته است. این میشود مخلَص. زیبایی حرکت این است که دو سر خط حلقهی هستی/به حقیقت به هم تو پیوستی، که پیوستن این دو سر خط حلقهی هستی آن زیبایی تامی است که عینیت این دو تا را با همدیگر محقق میکند. تازه بالاتر از آن میبیند که در مسیر انسان کامل از این مبدئیت تا آن منتها رسیده است، که این هم خودش یک نکتهای است.
پس دو تا دلیل در اینجا اقامه شد؛ یک دلیل «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» است که مالکیت مطلق حضرت حق است، یک دلیل «الی الله ترجع الامور» است که «هو الوارث» است، که خدا وارث همه چیز است. در «هو الوارث» یعنی مالکیتی برای غیر نیست. پس در «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» یعنی خدا مالک است، «الی الله ترجع الامور» یعنی مالکیتی برای غیر نیست، که این دو تا ملازم هم هستند. همچنان که «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» که مبدئیت است ملازم با رجوع است همچنان دلیل بر مالکیت حق هم ملازم با نفی مالکیت از غیر است، که اینها خیلی زیبا است. گاهی باید برای بعضی از افهام عدم مالکیت غیر را از راه سلب آغاز کرد و گاهی باید از راه اثبات «لله ما فی السماوات و ما فی الارض» آغاز کرد. یعنی باید بعضیها را از پایین به بالا برد و به اصطلاح از قوس صعوی باید برد، بعضیها را از راه قوس نزول که مبدئیت است میتوان سیر داد. بعضیها هم هر دو را میتوانند سیر کنند. تا اینجا مربوط به تتمهی آیهی سابق بود. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
میتوانیم در این چند دقیقه که مانده است وارد آیهی جدید شویم یا اگر دوستان سؤالات خاصی در مسأله دارند پاسخ سؤالات دوستان را بگوییم. اگر سؤالی نداشته باشند من وارد آیهی جدید میشوم. بسم الله الرحمن الرحیم. در آیهی جدیدی که در محضرش هستیم سیر آیات در این دسته از آیات که از آیهی 102 سورهی آل عمران تا آیهی 110 سورهی آل عمران، که المیزان این فراز از آیات را جدا و مستقل آورده است آخرین آیهی این فراز است که حیات اجتماعی مؤمنان را در این آیات به شدت مورد تأکید داشت. از این که شروع شده بود با «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»[19]، «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا»[20] تا آیهی «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ»[21]، تا آیهی «وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا»[22]، تا همین طور آیاتی که در محضرش بودیم، حالا به این آیهی شریفه میرسد که «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»[23]؛ خیلی زیبا است! «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، چرا شما بهترین امتی هستید که خدای سبحان او را اظهار کرده است؟ اخرجت فاعلش با این که مجهول آمده است لشده فاعل ذکر نشده است، معلوم است که فاعل کیست، اما از شدت وضوح و عظمت به صورت مجهول آمده است، «اخرجت للناس»، آن هم «للناس». «ناس» اعم از مؤمنان و مسلمان است. یعنی شما بهترین امتی هستید برای مردم. «للناس» هم که آمده است یعنی نفع شما برای همهی مردم است و همهی مردم را شامل میشود، نه این که شما برای خودتان بهترین هستید. یک موقع است که میفرماید: «إنَّ أکرَمَکُم عِندَ اللهِ أتقَاکُم»[24]؛ بهترین شما کسی است که تقوای بیشتری دارد، این در حقیقت برگزیدگی شخصی و به صورت لازم است، یعنی هر کس میتواند در یک گوشهای تنها این قدر اهل طاعت باشد که «ان اکرمکم عند الله اتقاکم» صدق کند. اما در اینجا بیان این است که «کنتم خیر امه اخرجت للناس»؛ یعنی وقتی در صحنهی اجتماع نگاه میشود، در صحنهی خلقت الهی و عالم انسانی نگاه میشود، انبیای الهی از ابتدا تا الآن آمدند، عالم انسانی که از ابتدا خلق شدند تا الآن، شما بهترین هستید، برای همه هم بهترین هستید نه بهترین هستید برای خودتان! یک موقع میفرماید «کنتم خیر امه»؛ شما بهترین امتی هستید که «اخرجت»، در حقیقت ظاهر شدند، اما «للناس» که آمده است یعنی چه؟ «اخرجت للناس» یعنی بهترینی که برای دیگران ظهور پیدا کرد و نفعش به دیگران میرسد. بهترین در اینجا متعدی است و سرایت دارد. این بحث تفاوت میکند، خیلی زیبا است! که «کنتم خیر امه اخرجت للناس»، چرا این گونه هستید؟ حالا تفسیر اینها را عرض خواهیم کرد که «کنتم» قید زمانی است و مخاطب «کنتم» چه کسی است که این «کنتم» خطاب شده است، جمع خطاب است، حالا تفسیر اینها را بعداً میگوییم. یک نگاه اجمالی به آیه داشته باشیم. چرا شما «خیر امه» هستید؟ چون «تَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ تَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ»[25]؛ چرا برای همهی مردم نافع هستید؟ چون کار شما توسعهی معروف است، کار شما جلوگیری از منکر است. وقتی معروف توسعه پیدا کند، وقتی جلوی منکر گرفته میشود همه نفع میبرند. حتی در روایات داشت که در حقیقت غیر از عالم انسانی هم، همهی موجودات از این عالم نفع میبرند، چون همهی عالم با این نگاه دنبال معروف هستند و دنبال ارتباط با انسانی که طالب معروف است هستند، هستی هماهنگ با دین الهی است، اگر هستی هماهنگ با دین الهی است کسی که به دنبال این است که در حقیقت دین الهی را مستقر کند که آن امر به معروف است و جلوی هر چیزی را که مقابل دین الهی است بگیرد، یعنی دارد با هستی تطابق پیدا میکند. لذا همهی هستی نافع و خوشحال میشوند، سرور پیدا میکنند و هماهنگ با این میشوند. لذا «کنتم خیر امه اخرجت للناس»؛ چه دلیلی دارد که شما بهترین در طول تاریخ هستید، نه به خاطر این که پیغمبرتان بهترین است، چون پیغمبر بهترین است شما بهترین هستید، خب این به تعبیر بعضی از بزرگان از مفسرین میشد وصف به حال متعلق موضوع؛ خیر امت شماها هستید چون پیغمبرتان بهتر است. نه! شما بهترین هستید! درست است که یکی از شروط این بهترین شدن این است که او هم بهترین باشد تا این بهترین باشد، اما تابعیت شما و داشتن این صفت «تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» باعث شده است که شما بهترین باشید. و الا اگر «تامرون بالمعروف و تنهون عن المنکر» نبود ولی پیغمبر اکرم بود و شما هم بودید، شما بهترین نبودید. دقت کردید! تفاوتش با آن که فقط تبعیت به نسبت متبوع حساب شود و متبوع اصل باشد و وصف به حال متعلق موصوف باشد تا این که نه! وصف حقیقی است، دارد همین تبعیت را میگوید به لحاظ امر به معروف. آیا این نشان میدهد انبیای دیگر امر به معروف و نهی از منکر نداشتند؟ چرا آنها هم داشتند اما اگر یادتان باشد در آیهی 52 سورهی آل عمران عرض کردیم که «فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ ۖ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ»[26]؛ آنجا خطاب آمد به همهی اهل ایمان که چه کسی حاضر است علاوه بر این که خوب باشد دنبال خوب کردن هم بخواهد باشد. دنبال این باشد و دغدغه داشته باشد که علاوه بر خوب بودن بخواهد بر روی دیگران هم تأثیرگذار باشد. عدهای گفتند «قال الحواریون نحن انصار الله». آن وقت در سورهی صف خدای سبحان خطاب به اهل ایمان میفرماید:«یا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ»[27]؛ آنجا خطاب «کونوا» خطاب به همهی مؤمنین است. اگر عیسی علیه السلام فرمود «من انصاری الی الله»؛ چه کسانی حاضر هستند، این خطاب وجود جمعی برای همه نداشت، عدهای که آمدند کفایت کرد، در خطاب به پیغمبر «قال یا ایها الذین آمنوا کونوا انصار الله»، آنجا خطاب به همه است و همه موظف هستید این گونه باشید. پس خیر امت بودن مربوط به این است که در نظام الهی و دین ختمی همهی مؤمنان موظف به امر به معروف هستند، در حالی که در ادیان سابق امر به معروف بود اما عدهای آمر به معروف و ناهی از منکر بودند. پس این شمول و عمومیت باعث شد که آمر به معروف و ناهی از منکر خلیفه الله و خلیفه الرسول هستند. یعنی کار انبیا امر به معروف و نهی از منکر بود، کار خدای سبحان امر به معروف و نهی از منکر بود که آیاتش را خواندیم. اینجا میفرماید مؤمن در نگاه دین ختمی آمر به معروف و ناهی از منکر است و چون آمر به معروف و ناهی از منکر است او خلیفه الله و خلیفه الرسول است، چون کار خدا و کار رسول امر به معروف و نهی از منکر بوده است. بعد میفرماید: «تَأمُرُونَ بِالمَعرُوفِ وَ تَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ وَ تُؤمِنُونَ بِاللهِ»[28]؛ «تؤمنون بالله» ذکر عام بعد از خاص است. چرا خاص را مقدم کند؟ تا نشان دهد ایمان که اجزا و شرایطی دارد، آن جزء خاصی که باعث میشود خیر امه شوند امر به معروف و نهی از منکرش است، نه هر چیز دیگر. پس «تؤمنون بالله» ذکر عام بعد از خاص است با توجه به این که خاص را پررنگ کند که آن خیر امه بودن را این خاص ایجاد میکند. و السلام علیکم و رحمه الله برکاته. ضمناً امروز را خدمت همهی دوستان تبریک میگوییم، إن شاء الله جذبات حضرت زینب سلام الله علیها شامل حال همهمان شود، هم سلامت در دین و دنیا و جسم و روحمان را إن شاء الله باعث شود و از هر آفت و آسیبی إن شاء الله محفوظ باشیم و إن شاء الله زینت باشیم برای پدرمان، که «انا و علی ابوا هذه الامه»[29] که اینها پدران این امت هستند، إن شاء الله امروز برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف زینت باشیم که ابا صالح است و هر صالحی پدرش امام زمان است و ما زینت برای این پدر باشیم، إن شاء الله. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
[1]– آل عمران/ آیه 108.
[2]– آل عمران/ آیه 109.
[3]– بقره/ آیه 31.
[4]– حدید/ آیه 3.
[5]– زمر/ آیه 42.
[6]– انعام/ آیه 61.
[7]– قدر/ آیه 1.
[8]– کامل الزیارات، ص 199.
[9]– قدر/ آیه 2.
[10]– قدر/ آیه 3.
[11]– قدر/ آیه 4.
[12]– غافر/ آیه 16.
[13]– صافات/ آیه 159.
[14]– صافات/ آیه 160.
[15]– ق/ آیه 22.
[16]– همان.
[17]– همان.
[18]– بقره/ آیه 156.
[19]– آل عمران/ آیه 102.
[20]– آل عمران/ آیه 103.
[21]– آل عمران/ آیه 104.
[22]– آل عمران/ آیه 105.
[23]– آل عمران/ آیه 110.
[24]– حجرات/ آیه 13.
[25]– آل عمران/ آیه 110.
[26]– آل عمران/ آیه 52.
[27]– صف/ آیه 14.
[28]– آل عمران/ آیه 110.
[29]– مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج36، ص14.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 821” دیدگاه میگذارید;