بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان عزیز. بحثی که در محضرش بودیم آیه ۱۰۴ سوره آل عمران بود که آیه بسیار مهمی است در مسئله و هم از جهت هدف و آن غایت و هم از جهت راه و مسیر، هر دو تاثیرگذار قوی است. به دنبال آیه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»[1] میفرماید که «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[2] و دو جلسه راجع به این بحث تا به حال گفتگو کردیم.
در جلسه گذشته این مسئله مطرح شد که انسان منی دارد که در نظام عرضی و طولی رو به گسترش است و هر کسی در عالمِ، هر چیزی در عالم وجود به دنبال این گسترش است. انسان با علم و اطلاع و عالمانه این حرکتش رو به گسترش است. اگر بقیه موجودات به نحو تکوین که «أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»[3] خود به خود این هدایت تکوینی الهی برای آنها محقق میشود، اما نسبت به انسان این با اختیار و آگاهانه و با علم محقق میشود؛ هرچند بعضی مراتبش برای انسان هم مثل عالم به نحو تکوینی است. مثل اینکه کودکی رشد میکند، بزرگ میشود، هی توسعه وجودش در مرتبه عرضی ادامه پیدا میکند؛ اما همین هم به جایی میرسد که عالمانه و اختیاری میشود و آن نظام طولیاش که دیگر کاملاً اختیاری است که در مراتب وجودش، منش، گسترده میشود.
آن وقت به مقداری که این من گسترده شد، انسان معنا پیدا میکند حق حیاتش و دفاع از ذاتش و دفاع از تصرفات ذاتش؛ که اگر انسانی منش به بزرگی منِ دینش شد که دینش شد منش، حقیقت توحید شد من وجودی او، خب هر جا که به توحید آسیبی رسیده باشد، منعی برای توحید باشد، به او آسیب رسیده و او حق تصرفش منع برایش پیش آمده و لذا برای او دفاع از حق تصرفش و گسترش توحید که آن وجودش است منش است مثل انبیای عظام که پیش آمدند، انبیا منشان به این گستردگی بوده؛ لذا هر جایی که ظالمان، ملأ، مترفین و دیگران در مقابل انبیا میایستادند انبیا نمیگفتند این به ما ربطی ندارد، حالا او دارد کار خودش را میکند؛ چه نسبت به خود آن اشخاصی که ملأ و مترفین و ظالمین بودند، چه نسبت به مانعیتی که برای افراد دیگر اینها ایجاد میکردند انبیا احساس میکردند که آن منشان مورد تهاجم قرار گرفته، محدود شده، حق تصرف در منشان که فطری بود به آنها اجازه میداد از جانب خدای سبحان که قیام کنند و برای این قیام حجت داشته باشند که مانعیت را بردارند تا آن نظام فطری گسترده بشود.
البته این به زبانهای مختلفی ابراز میشود، لزومی ندارد همه این نگاه تا نهایت برایشان پیش بیاید. اما برای کسی که کارشناس نظام فرهنگی است، کسی که برنامه ریزی فرهنگی میخواهد بکند، خودش باید به این نگاه برسد؛ اما این فهم و ادراک و باور ممکن است برای همه مردم امکان پذیر نباشد. لذا برای مردم به عنوان مسلک ثواب و عقاب، به عنوان اینکه اگر این کار را بکنید این ثواب را دارد و اگر نکنید این عقاب را دارد مطرح میشود. درست هم است، این هم یک مرتبه از بحث است.
اما نگاه نهایی همانی بود که در نهایت آن من انسان کامل به وسعت عالم میشود که همه هستی را زیر بال و چتر و پر خودش میبیند و با این نگاه قدم بر میدارد که هر کجا منعی از کمال ایجاد شده باشد برای خودش او آسیب به خودش میبیند و لذا قیام میکند. اما این را در القاء به مردم با مراتب مردم با حفظ حدود القا میشود. در عین حال در برنامه ریزی فرهنگی، کارشناس قوی مسئله باید از این منظر نگاه بکند که برنامهای که میریزد سوق به سمت این داشته باشد. این جور نباشد که مسئله به آن مرتبه نازل محدود بشود فقط؛ چون یک موقع است انسان وقتی آن عمق را میداند در نظام برنامهریزیاش برنامه را به جوری میریزد که همه مراتب پایینتر در باشند به سمت بالاتر، که آن متربی هرچه بالا میآید میبیند سازگار است اما یک موقع کسی که درست بلد نیست برنامه ریزی کند، از یک افق پایین برنامهریزی میکند اشراف به آن مرتبه بالا ندارد وقتی که میخواهد برنامه از آن سطح بیاید بالاتر، یا متربی به دیوار میخورد، عبور نمیتواند بکند، میبیند اینجا جای عبور نیست، همین جا است نهایت؛ یا اگر بخواهد عبور بکند باید وسایل قبلیاش تخطئه بشوند، باید آنها رد بشوند تا به بعدی امکان پذیر باشد.
اما نظام تعلیمی که قرآن کریم و انبیا گرامی دارند به گونهای است که «إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِیَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[4] ما به اندازه عقل آنها گفتگو میکنیم، راه نشان میدهیم ولی هر چه بالاتر میآیند میبینند که بعدیها مطابق است کاملاً، سازگار است، هیچ معارضهای بین مراتب بالا و مراتب پایین نمیبیند. این در برنامه ریزی فرهنگی حتماً لازم است. نه اینکه آخرین رتبه را اول بگوییم که غلط است استعدادها از بین میرود، نه این که به جوری اولین رتبه را بگوییم که امکان عبور برایش نباشد یعنی از این ظاهر وقتی میخواهد به آن مرتبه باطن برسد بن بست باشد، ببیند راه نیست. نه، همان جوری که قرآن و همچنین مسائل اینجوری در روایات وارد شده یا در احادیث ما است، مراتبی که برای احادیث ذکر میشود است که هر کسی به یک لایهای از آن ممکن است راه پیدا بکند، اما هرچقدر بالاتر میآید لایههای بعدی با لایه قبلی که ظاهر بود تناسب کامل دارد. چنانچه ببینید بدن انسان با نظام باطنی و نفس و روح انسان همین نسبت را دارد مگر انسانی کذباً، ریائاً ظاهرش را با باطنش مختلف کرده باشد. اما نظام باطن با نظام ظاهر تناسب دارند که «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»[5] که آن ظاهری که عمل حسی است که قید و شروط و زمان و مکان دارد، درست است ظهور شاکله است که شاکله نه زمان دارد، نه امکان دارد، نه قید ماده دارد، چقدر مهم است که آن شاکلهای که هیچ کدام از این حدود را ندارد در یک مرتبه جسمانیِ ظاهریِ زمانیِ مکانی با همه قیود قرار میگیرد و قدرت بدهد.
این کاری را که انبیای گرامی به عنوان احکام دین برای ما بیان کردند که این احکام در نظام حسی قابل انجام است، با همه زمان و مکان و حدود و شرایط فیزیکی قابل انجام است اما نازله یک حقیقتی است که نه حد زمان بر او شامل است، نه مکان دارد، نه این حدود مادی را دارد، هیچ کدام از آنها را ندارد و همانجور که انسان هم انجام میدهد انسان را دارد در آن قالب میبرد، در آن راه میبرد. لذا ممکن است کسی حتی ناآگاهانه به آن مراتب باطنی این کار را انجام بدهد، اما دارد این را بر آن اساس میسازد؛ هر چند وقتی کسی آگاهانه باشد سرعت حرکتش به آن سمت خیلی قویتر است.
پس ببینید نگاه را باید جوری قرار داد که این نظامات ظاهری حتماً با آن مراتب باطنی حتماً هماهنگ باشند. پس اگر در اینجا میفرماید که اینها امر به معروف و نهی از منکر میکنند و آن منِ انسانهای گسترده را اینجا پیاده میکنند، امر به معروف در نگاه اول نسبت به دیگران است که آدم دیگران را بخواهد کمال ایجاد کند، اما در نگاه بالاتر امر به معروف و نهی از منکر در مراتب خودش است که همچنان که انبیای گرامی انسانها را ظهورات و شئونات خودشان میدیدند و این ظهورات و شئونات را با تمام میل و محبت به سمت کمال میبردند، حتی اگر جراحی لازم بود با مِهر جراحی میکردند که سبقت رحمت بر غضب باید چی باشد؟ حتماً استیلای رحمت بر غضب در همه کارها باشد، چنانچه عذاب من الرحمان است که عذاب از رحمت حق نشأت میگیرد یا در حقیقت «بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ»[6] ظاهرش ظاهر عذاب است؛ اما این دیواری که ظاهرش ظاهر عذاب است «بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ» که حقیقتش رحمت است. این نگاه حاکم هست در تمام کارها؛ این نگاهِ توسعۀ من، منِ شامل جمع. دقت کردید امام بودن «يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِ»[7] مردم را به امامشان میخوانند، خواندن به امام یعنی افراد دیگر شأن هستند و لذا در حساب هم دارد که کسانی که امام دارند حسابشان با امامشان است، دیگر اینها جدا حسابرسی نمیشوند. این هم یک بحث زیبایی است که چون این حقیقت همه وجودش محو در امام شدن و مطیع امام شدن بوده، چه کافر چه مؤمن؛ وقتی مطیع در امام بوده آنچه را که توانست محقق کرد آنچه را که نمیتوانست آرزویش را داشت. لذا با این طلب و تحققی که ایجاد میکند حقیقت وجودیاش ظهور همان امام است، یک ظهوری از آن امام است که این در وجودش پیاده کرده. لذا حساب و کتاب خیلی از افرادی که حالشان اینجوری شده در قیامت به عهده امامشان است، دیگر تکتک متکفل حساب و کتاب نمیشوند. این منافات ندارد در بعضی از مواقف هر فردی محاسبهاش و آن حساب و کتابش و میزانش، هر فردی جداجدا محقق شده باشد.
آن وقت در اجتماع هم همین مسئله است یعنی اجتماع به سمتی حرکت میکند که ظهور امام باشد. آن حقیقت جامع امر به معروف و نهی از منکر در این نگاه اجتماعی کامل خودش را نشان میدهد که یک فرد میشوند که این حقیقت فرد شامل که یک اجتماع ظهور امام است و همه افراد هم دست و پا و چشم و ابرو و اعضا و جوارح برای این امام میشوند که ظهور آن امام است، آن حقیقت امام مستولی است. نظام امامت نهایتش به همین است.
لذا اگر که دوستان بتوانند مراجعه بکنند یک بحثی را ما در بحث مهدویت داشتم به نام مُلک عظیم؛ که آنجا روایاتی که ذیل بحث ملک عظیم آمده بیان میکند که بحث ملک عظیم تبعیت محضۀ مأموم از امام است که این از ملک سلیمان بالاتر است که ملک سلیمان در رابطه با عالم دنیا و تبعیت اینجا بود که جن و در حقیقت عفاریت و جن و دیگران تابع شدند، اما ملک عظیم در تمام موارد وجود اطاعت نسبت به امام است که میگوید این ملک عظیم عظیمتر از ملک سلیمان است که حالا آنجا بحثش مفصل شده که آن ملک عظیم آن موقع با تحقق امر به معروف و نهی از منکر محقق میشود؛ چون باید معروف شناخته بشود در این اجتماع تا تبعیت بشود، منکر باید شناخته بشود تا از او انتها و نهی پذیری صورت بگیرد. پس ملک عظیم حقیقتش در دایره امر به معروف و نهی از منکر خودش را نشان میدهد.
مرحوم علامه اینجا بحثهای مختلفی را مطرح کردند و خیلی هم زیبا است حالا انشاالله تطبیق هم، مسئله را آنجا هم وارد میشویم در خدمت دوستان و در محضر المیزان و آیات قرآن انشاالله هستیم. اما من دو سه تا روایت برای ضرورت بحث را خدمت دوستان عرض بکنم؛ این از طریق اهل تسنن این دو سه تا روایت و بعد روایت از طریق امامیه. از طریق اهل تسنن نقل شده «قال رسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله وسلم : مَن أمَرَ بِالمَعروفِ و نَهى عَنِ المُنكَرِ فهُوَ خَليفَةُ اللّهِ في الأرضِ»[8] اگر در آیه قرآن میفرماید مقصودی، مقصود از اینکه انسان را خلق کردیم آدم را خلق کردیم «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»[9] این خلافت اوج کمال عالم وجود است و اوج کمال عالم انسانی است که به عنوان اصل خلافت این خلقت محقق شد که در نهایتش میشود «لَوْلاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ»[10] نسبت به پیغمبر اکرم، آن وقت در این روایت شریف پیغمبر میفرمایند امر به معروف و نهی از منکر کسی که این را انجام میدهد حقیقتِ «من امر بالمعروف و نهی عن المنکر»، کسی که این کار را انجام میدهد «هو خلیفه الله فی الارض»، یعنی آن غایت با این محقق میشود. ببین اگر اهداف و آن غایات روشن باشد، خیلی خوب جا میافتد که امر به معروف یعنی آنچه که حکم خدا است پیاده بشود و آنچه که غیر خدا است طرد بشود. یعنی آن چیزی که در نظام تکوین فرمودهاند « أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى»[11] همه عالم در نظام تکوین دارد راه و مسیر اراده الهی را طی میکند و هیچ مانعیتی هم در آنجا در کار نیست از بیرون. اگر مانعی است موانع تکوینی است که آن موانع تکوینی هم در همان راستای «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» است؛ اما در راستای نظام تشریع که انسان است، همین «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» در راستای اراده و آگاهی انسان و اختیار انسان شکل میگیرد، آن وقت ارادهها با هم تعارض میکند. شیطان اینجا اراده نافیه که حرکت کمالی ایجاد میکند. در بین افراد یا در یک فرد نسبت به بعضی از مراتب کمالش یا از یک فرد نسبت به اجتماع یا از یک اجتماع نسبت به اجتماع دیگری که میتواند یک اجتماعی بشوند مظهر شیطان در مقابل اجتماعات دیگری قیام بکنند. چنانچه یک شأن انسان میشود مظهر شیطان، به شان دیگرش در حقیقت تعدی میکند، یا در حقیقت یک فردی نسبت به افراد جامعه یا اجتماعی نسبت به اجتماع دیگری، که در تمام اینها آن «أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» نسبت به انسان زیر سؤال میرود و مانع پیدا میکند.
این مانع پیدا کردن با چی محقق میشود و رفع میشود؟ با امر به معروف و نهی از منکر است که چه در نظام فردی فرد این کار را باید نسبت به خودش داشته باشد، چه در نظام فرد به اجتماع، اجتماع موظف است در مقابل آن فرد خاطی این کار را بکند، چه در مقابل اجتماع در مقابل اجتماع، این اجتماع در مقابل اجتماعاتی که شیطانی هستند باید مانع را برطرف بکند. در همه مراحل این مسئله دیده شده است؛ چه فرد در درون خودش، چه فرد نسبت به اجتماع، چه اجتماع نسبت به اجتماع. لذا تعبیر اینکه کسی امر به معروف و نهی از منکر میکند «هو خليفة الله في الارض و خلیفة کتابه و خلیفة رسوله» اینها مراتب دیگر. خود انبیا با این عنوان همه میشوند خلیفه الله، همه توانشان میشود صرف امر به معروف و نهی از منکر؛ چون حیث خلافت الهی یعنی اینکه هر چیزی را در جای خودش قرار بدهد، موانع برای کمال هر موجودی را بردارد تا موجود به کمالش برسد، تا انسانها به کمالشان برسند. این چه جور برداشته میشود؟ با اینکه امر به معروف و نهی از منکر محقق بشود معروف شناخته بشود امر به او محقق بشود.
لذا خدای سبحان خودش در رأس آمرین به معروف و ناهین عن المنکر است. خود خدای سبحان اول آمر به معروف است که خلیفهاش میخواهد بشود خلیفه او در این مسئله. چون خلیفه شأنی جز مستخلفش ندارد که، همان را دارد بروز میدهد دیگر. پس خدا اولین آمر به معروف و ناهی عن المنکر است که بعد بقیه مردم در این دایره، انبیا بعد از آنها و بعد مومنان و اولیا پس از آنها و بقیه همینجوری تا مرتبهای که…؛ البته امر به معروف و نهی از منکر هم مراتب دارد چنانچه در یک جامعه انسانی وجدانیات و فطریات هم جزء چی هستند؟ کسی که مطابق این عمل میکند و امر و نهی میکند مطابق فطریات است؛ با اینکه ممکن است آنجا دینی شناخته نشده باشد. لذا داریم مثلاً دین حنیف که دین ابراهیم خلیل است بر اساس نظام فطریات بود که شکل گرفته بود، به همین جهت قبل از این که پیغمبر اسلام ظهور بکند عده زیادی مشهور بودند به اینکه اینها بر اساس حنیفیت مسلمان هستند و مؤمن هستند و تأیید هم میشدند این حنیفیت اینها، که اینها آن وقت حنیفیت احکامی داشت همچنان که دین ابراهیم خلیل بر اساس حنیفیت احکامی دارد که بر اساس همان نظام فطرت است که «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»[12] این اساس دین است، بقیه دین روی این بنا شده، بر اساس این فطرت بنا شده روی این، تفصیل این است که انبیا آوردند که این دین قیم است.
لذا جریان ابراهیم خلیل آن بن مایه همه ادیان است که اگر «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»[13] که نه مشرک بود که مشرکین، بت پرست ها کعبه را، بتهایشان را گذاشته بودند در خانه کعبه به عنوان تبعیت از ابراهیم و میگفتند ابراهیم از این سنخ است. یهود و نصارا هم که ابراهیم را از خودشان میدانستند که آیه میفرماید نه «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» که از مشرکین هم نبوده که باز اینجا «مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» را جدا آورد، نیاورد از ابتدا؛ تا شأن اهل کتاب با غیر اهل کتاب هم در تبعیت از ابراهیم باز معلوم باشد، جدا باشد که آنها بالاخره ادعای تبعیت از انبیا را داشتند؛ اینها نه، مشرکین با این که ابراهیم را از خودشان میدانستند و کعبه را بتخانه کرده بودند و برای خودشان اعمال و مراسم حج داشتند و همه اینها را هم داشتند و ادعا داشتند که «لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى»[14] که اینها را مقرب به خدا میدانستند بتها را، ولی در عین حال خدا شان اینها را از هم جدا کرده که «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا » بعد فاصل میآورد «وَلَكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» ما كان من المشركين همان است عطف به آنجا است، میخواهد بگوید «مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَ لا مُشرِکا» اما این خودش یک تفتن زیبایی است که باید انسان حیثیتها را در عین اینکه تبعیت ملحق بوده اما تبعیتی که به نگاه الهی بوده و تبعیتی که به لحاظ شرک بوده متفاوت باشد.
در این روایت شریف یک کد خیلی زیبایی را بیان کرد که «من امر بالمعروف و نهی عن المنکر هوخلیفة الله» اساس این است که خدای سبحان خودش در حقیقت..، در آیاتی هم که است که آیه شریفه را اگر الان پیدا بکنم که آیه خیلی زیبایی است که «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ»[15] یعنی خود خدای سبحان اولین آمر بالمعروف و ناهی عن المنکر هستند که همچنین مثل آیات «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا»[16] که اینها همه آیاتی است که خدا را آمر به معروف میبیند. پس خلیفه الهی میشود خلیفه خدا در این مسئله.
در روایتی هم است که میفرماید که «ان اَلْأمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلنَّهْيُ عَنِ اَلْمُنْكَرِ لخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اَللَّهِ» تعبیر بیان همین مسئله؛ که دو خُلق از خُلقهای الهی هستند، نهج البلاغه، که «مِنْ خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ إِنَّهُمَا لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ» این وعدۀ عمیق امیرمومنان علیه السلام، که امر به معروف و نهی از منکر هیچ اجلی را نزدیکتر نمیکند؛ یعنی کسی به واسطه امر به معروف و نهی از منکر عمرش کم نمیشود که در خطر بیفتد. البته با حفظ درست شرایط دیگر، حالا یک کسی برود بایستد وسط یک میدانی که همه ظالم هستند آنجا یک فریادی را بزند، البته ممکن است مورد ضرب و شتم و زندان هم قرار بگیرد. اما اگر حفظ شرایطش را بکند، این تعبیر این است وعده داده شده که «لخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ إِنَّهُمَا لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ»[17] رزق هم کم نمیشود. به واسطه امر به معروف و نهی از منکر کسی از رزق نمیافتد، نانش قطع نمیشود، حقوقش کم نمیشود، اینها هم خیلی وعدۀ! یعنی با نظام ظاهری دارد تخطئه میکند آن نظامی را که در ظاهرِ کسی که..، میگوید آقا من اگر بگویم ارتقاء ام زیر سؤال میرود یا پایینتر ممکن است من را قرار بدهند یا ممکن است من را مثلاً از بعضی از مزایا محروم کنند. اینجا تعبیر امیرمومنان علیه السلام این است «لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ» نه عمر کم میشود «وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ»
در بحث این نگاه امر به معروف و نهی از منکر من دلم میخواهد بعضی از روایات را بخوانیم تا آن نگاهی را که عرض کردیم خدمت دوستان یک قدری بازتر شود، هنوز خیلی مبانی مانده در بحث امر به معروف و نهی از منکر؛ به جوری که تعبیر روایت ببینید چقدر این روایت زیبا است که با اینکه این روایت از آن سندش سند عامی است اما در عین حال مطابق با تمام آن بحثهایی است که ما داریم، حالا من پیدایش بکنم که..، این روایت حالا امامیاش را نقل میکنیم تا من این امامیاش را وقتی است دیگر آن عامیاش.. «إنَّ الأمرَ بِالمَعروفِ و النَّهيَ عَنِ المُنكَرِ فريضَةٌ عَظيمَةٌ بِها تُقامُ الفَرائضُ»[18] همه فرائض ستونِ خیمه اقامهشان بر اساس امر به معروف نهی از منکر است؛ یعنی اگر این ترک شد همه ترک شده. این را امام باقر علیه السلام میفرماید در کافی شریف هم است، جابربن یزید جعفی هم ناقل این حدیث است از امام باقر علیه السلام که تعبیر این است که در آخرالزمان « قوم يتبع فيهم قوم مراؤون يتقرّؤون و يتنسّكون»[19] در آخرالزمان قومی میآیند که آن قوم تبعیت میکنند از کسانی که اینها مراؤون هستند اهل ریا هستند، اهل قرائت قرآن هستند اهل تمسک به اعمال هستند، اما «لا يوجبون امرا بمعروف، و لا نهيا عن منكر»[20] نسبت به امر به معروف و نهی از منکر واجب نمیدانند اینها را؛ همه آن ظاهرها را که بی دردسر است را انجام میدهند «الاّ اذا امنوا الضرر»[21] شرطشان این است که از ضرر خالی باشد، اگر ضرر نداشت امر به معروف و نهی از منکر واجب است. خب مگر میشود بی ضرر بی ضرر باشد؟ بالاخره یک کسی که، خدا به موسی خطاب میکند که «اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»[22] اقلش این بود که آنجا فرعون مسخرهاش کرد، زد در ذوقش، جلوی بقیه تحقیرش کرد، مگر نکرد؟ گفت این را ببینید آمده به من میگوید که اگر تو به خدای من ایمان بیاورید من تضمین میکنم حکومت تو را! اینکه یک پوستین به تنش است هیچ در حقیقت ارزش مادی برای او وجود ندارد، میخواهد تضمین کند من را با این کاخها، با این دستگاهی که الان در آن قرار گرفته. تحقیرش کرد خندید به او، این اقلش بود. تازه احتمال میداد آنجا کشته بشود و آنجا مورد ضرب و شتم و دستگیری قرار بگیرد. با خدا وقتی که گفت، خلاصه گفت خدایا من گناهی به گردنم نسبت به اینها است، خطایی دارم که آن خطا یعنی آن گناه، آن کشته شدن او در نظر آنها که آن کشتن قبطی بود و من بروم من..، خدا فرمود نه تو برو، من با شما هستم «ان الله» دارد که «إِنَّنِي مَعَكُمَا»[23] اگر که، «أَسْمَعُ وَأَرَى» «إِنَّنِي مَعَكُمَا» من هستم با شما «أَسْمَعُ وَأَرَى» با شما هستم که، موسی علیه السلام رفت.
اینجا میفرماید اینها دلیلشان این است که اگر امر به معروف و نهی از منکر بخواهد باشد باید جایی که امن از ضرر باشد. میگوید که خب اینکه امن از ضرر بودن یعنی هیچ کاری نکن، یعنی هیچ تکانی نخور؛ چون هر کاری بالاخره یک ضرری، یک انرژی مصرف میشود ضرری ایجاد میشود. بعد دنبالش میفرمایند که «يطلبون لأنفسهم الرخص والمعاذير»[24] هر جا راحت باشد و عذر باشد و عذر داشته باشند و اینها، اینها را میخواهند راحت طلب هستند. یعنی قومی میرسند، دارد بیان میکند در آخرالزمان قومی میآیند که این حالتشان است که اینها میگویند که امر به معروف را نباید انجام داد مگر امن از ضرر باشد، دنبال راحت طلبی هم هستند، هر جا رخصت است و چیز دارند اینها آنجا هستند «يَتَّبِعُونَ زَلَّاتِ الْعُلَمَاءِ وَ فَسَادَ عَمَلِهِمْ»[25] اینها نگاه میکنند ببینند که اگر یک عالمی یک خطایی از او سر زده، آن را زود بزرگش بکنند برای اینکه خودشان را تبرئه بکنند؛ چون بالاخره عالمها که معصوم نیستند که، علما هم که بالاخره از آنها خطا و زلات سر می زند. اینها « يتبعون» یعنی دنبال این هستند پی میگیرند دقت میکند، مثل امروز که مثلاً دنبال این هستند که یک کسی اگر هزارتا خوبی داشت یک جایی ناخودآگاه و سهوی و بالاخره معصوم نیستند اگر یک کلامی از او سر زد که این کلام چند توجیه داشت ولیکن آن وجه بدش را مطرح میکنند و او را مورد تمسخر و چی قرار میدهند که «يتبعون زلات العلماء وفساد علمهم يقبلون على الصلاة والصيام»[26] اینها نماز و روزهشان خوب است یعنی به نماز و روزه که ضرر به کسی نزند اینها اقبال دارند اما «وما لا يكلمهم»[27] آنی که «لا يكلمهم»، آن چیزی که ضرر نمیزند. «کلم» آنجایی است که جرح است؛ میگویند «إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِیَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ»[28] کلام هم از باب اینکه اثرش کلم است و جرح است و تأثیر است، کلام اسمش گذاشته شده. اینجا «وما لا يكلمهم في نفس ولا مال»[29] هرجا ضرر مالی و جانی نباشد آنجا هستند. اما اگر بگویید ضرر مالی و جانی، آنجا نیستند. «وما لا يكلمهم في نفس ولا مال» که آنجا ضرری، کلمی و جرحی بر نفس، خراشی بر اینها وارد نشود؛ یعنی باید همیشه آن قبایشان گرد و غباری بر آن ننشیند، آهسته بروند آهسته بیایند، نماز و روزه را انجام میدهند اما نماز و روزهای که ضرری ندارد «ولو أضرت » حالا دنبالش چقدر حضرت زیبا! «ولو أضرت الصلاة» اگر نمازشان هم « بسائر ما يعملون بأموالهم وأبدانهم» اگر ببینند حتی نماز یک جایی است اگر بخواهند بخوانند به اموالشان و نفوسشان یک جایی ضرر می زند، باعث میشود که دیگران وقتی این را میبینند دارد نماز میخواند ارتباطش را با او قطع بکنند، تحریمش بکنند، کاری بکنند اذیتش بکنند « لرفضوها» آن را هم کنار میگذارند.
ببینید اینها مراتبی است که در یک جامعه دارد شکل میگیرد. اول امر به معروف را به عنوان اینکه اگر ضرر ندارد، به عنوان یک کد. بعد این را نمیآیند بگویند که حتی اگر ضرر ندارد در نماز و روزه هم ها! آنجا نمیگویند چون آنجا اگر اول بگویند میگویند خب دیگر پس چه میماند. می گویند اگر ضرر ندارد به جان و مالت، عیب ندارد امر به معروف و نهی از منکر بکن عیب ندارد. اما اگر ضرر داشت، بعد میآیند اول ضرر را در ضررهای جانی و اینها مطرح میکنند بعد یواش یواش میآیند می گویند که اگر نماز هم خواندی، این نماز خواندنت که دیگران دیدند جماعت بود بیرون بود، این باعث ضرر..، اگر نماز فرادا خوانده اینها فهمیدند آنجا هم موردِ..، میگوید پس اینها را هم رها کن، پس چی میماند از دین؟ حتی اگر ضرر «لو أضرت الصلاة بسائر ما يعملون بأموالهم وأبدانهم لرفضوها كما رفضوا أَسْمَى الفرائض وأشرفها»[30] همان جوری که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند که «أَسْمَى الفرائض» أَسْمَى الفرائض یعنی بالاترین فرایض. اینها تعبیرات حضرات معصومین است دیگر. ببینید جامعه وقتی به این سمت میرود مذاقش عوض میشود، مذاق جامعه را عوض میکنند به فردگرایی. یعنی اسلام اساسش بر این است که کثرتهای مردم به وحدت برسد، با هم دیده بشوند؛ اما نظام شیطان بر این است، آن فرهنگ شیطانی بر فردگرایی است که مقابل جمع است که بعد این فرد گرایی را راحت میشود چه کارش کرد؟ با این فرهنگ یکی یکی میگوید اگر ضرر به تو رسید آنجا روا است که حتی نمازت را هم رها بکنی. این نگاه در حقیقت میشود نگاهی که، دنبالش میفرماید «إن الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض»[31] که اسمی الفرائض، بالاترین فرایض، آن اوج فرایض، آن که همه فرایض به او قائم است، او ستون خیمه اقامه فرایض است که اگر «أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ» اگر اینها اقامه میکنند «لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ»[32] همه برکات الهی بر آنها نازل میشود، که آن ستون خیمۀ نگاه هدایت الهی است میگوید این را اینها زیر سؤال بردند، فرعیاش کردند. وقتی هم فرعی شد آن موقع هر تعارضی ساقطش میکند. اما این فرعی است که زمینه تمام اصول است، اگر توحید هم بخواهد اقامه بشود با امر به معروف و نهی از منکر اقامه میشود.
لذا تعبیر این است که «هناك يتم غضب الله عزوجل عليهم»[33] آنجایی که این ترک شد غضب خدا بر آن جامعه تمام میشود و کامل میشود. اگر امر به معروف و نهی از منکر تمام شد، غضب خدا بر آن جامعه تمام میشود «فيعمهم بعقابه»[34] این عقاب هم شامل همه میشود؛ چه آنهایی که اهل منکر بودند، چه آنهایی که ناهی از منکر نبودند، ولی اهل منکر نبودند. ولی ناهی از منکر نبودند که مثالش همین مثالی است که در جریان اصحاب سبت مسئلهاش خیلی روشن بود که و یا جریان قوم شعیب، در قوم شعیب وقتی عذاب نازل شد که در همین روایات است که در همین روایت انتهایش است که «أوحى الله عزوجل إلى شعيب النبي (عليه السلام) إني معذب من قومك مائة ألف» من صد هزار از قوم تو را مورد عذاب قرار دادم «أربعين ألفا من شرارهم» أربعين ألفا از آن کسانی بودند که بد بودند، بدکاره بودند «وستين ألفا من خيارهم» از اخیار ۶۰ هزار تا، یعنی اغلب هم اخیار بودند « فقال: يا رب هؤلاء الأشرار فما بال الأخيار؟» اشرار خب حقشان بوده، اخیار چرا؟ « فأوحى الله عز وجل إليه: داهنوا أهل المعاصي ولم يغضبوا لغضبي»[35] به غضب من اینها به غضب نیامدند، حکم من زمین خورد اینها ناراحت نشدند، حکم من زمین خورد اینها غصه نخوردند، دلشان نشکست، زبانشان بلند نشد، قدمشان برداشته نشد. کاری نداشتند دنبال کار خودشان بودند نه دنبال کار من. به اراده من عمل نمیکردند، لذا «لم يغضبوا لغضبي» «داهنوا أهل المعاصي» در جریان اصحاب سبت هم همین جور است که وقتی یک عدهای هم بلند میشوند امر به معروف بکنند آنها می گویند اینها را رها کنید، اینها را چکار دارید که «اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا»[36] اینهایی که خدا میخواهد عذابشان بکند یعنی میدانستند کارشان هم بد است، تخطئه هم در دلشان داشتند اما در زبان بیرونی نداشتند. لذا اینها وقتی که مبتلا شدند به اینکه خدای سبحان همه اینها را عذاب کرد غیر از آن کسانی که «ینهی هم» نهی میکردند آنها را، فقط ناهیان را، ناهیان از منکر را نجات داد؛ نه آن کسانی که سکوت داشتند. ساکتین فتنه و فتنهگران هر دو مورد عذاب قرار گرفتند، فقط ناهین از فتنه، آنها نجات پیدا کردند والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
این حالا چهار پنج دقیقه مانده اگر دوستان سؤال دارند بکنند چون این دیگر من شروع بکنم، میخواستم روایت بخوانم بله؟
شاگرد: …
اگر که در نظام اجتماعی ببینیم که یک نظام اجتماع مجتمع با هم همین جور باشند، قطعاً آن کم نمیشود؛ یعنی نظام اجتماع با این نگاه شکل بگیرد. در نظام فرد هم بگیریم، حتماً خدای سبحان راه جبران را برای این قرار داده با وعدهای که دادند، این تعبدی است برای ما، قبول داریم که وقتی امیرمومنان علیه السلام اینجوری میفرماید کسی مراحل امر به معروف را درست رعایت بکند. بله یک کسی ساکت بوده کاری نداشته، اما از جهت این شناخته شده بوده به اینکه این مثلاً ممکن است..، خب اینجا این را طردش هم بکنند این کاری نکرده بوده که، این شامل نمیشود. آن کسی که ایستاد پای اینکار، آنجا قیام کرد حرف زد، اگر طردش هم کردند خدا را رزق را فقط اینجا قرار نداده بود برای اینکه بگوید فقط این است که اگر اینجا طرد شد حتماً..، شاید گاهی رزقش واسعتر هم از جای دیگری ایجاد بشود برایش که حتماً هم این وعده الهی، اگر کسی بخواهد به خاطر خدا این کار را کرده باشد حتماً محقق میشود. مگر اینکه ما شرایط را درست رعایت نکنیم، بد انجام بدهیم، روی نفس خودمان انجام بدهیم، خودمان بخواهیم انتقام گری کرده باشیم، خودمان بخواهیم ارضا نفس شده باشیم در یک جایی که از یک کسی میخواهیم انتقام بگیریم او را بزنیم زمین به خاطر خودمان، نه به خاطر حکم خدا. اما اگر کسی به خاطر حکم خدا و رضای الهی این کار را کرده باشد وعده این است که حتماً این جوری است و این وعده باور پذیر است؛ چون امیرمومنان علی علیه السلام این وعده را با اطمینان کامل یقینی گفته که نه رزقش کم میشود نه عمرش کم خواهد شد.
شاگرد: …
الان این در جزئیات اینجوری را باید برویم جلوتر در بحث امربهمعروف، الان در اصل ضرورتش است. در بحث ضرورت امر به معروف و نهی از منکر است که ترک شده داریم این را بحث میکنیم بعد در جزئیاتش، حالا چه جوری انجام بدهیم؟ از کجا شروع بکنیم؟ وقتی میخواهیم شروع بکنیم آن باید در این بحثها. سعی ما این است که حالا سه چهار جلسه انشاالله اگر عمری باشد جزئیات بیشتری را انشاالله در خدمت دوستان باشیم، آن آنجا میآید. الان اگر وارد آن بشویم از این ضرورت میمانیم. الان بحث این است که این ضرورت امر به معروف و نهی از منکر یک بحث مهمی است که ترک شده. تعبیر را ببینید، باز این حدیث از طریق عامی است «قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم وَالذی نَفسی بِيدِه لِيخرِجَنَّ مِن اُمّتی [ناس] مِن قُبُورِهِم فی صورَهِ القِرَدَهُ وَالخَنازيرِ»[37] یک عدهای به صورت بوزینه و خوک محشور میشوند از قبور، چرا؟ «بِمُداهِنَتهُم فِی المَعاصی» چون اینها سهل انگاری کردند «وَ كَفَّهُم عَنِ النهی وَ هُم يستطيعُونَ»[38] اهل بدی اینها نبودند، اینها معاصی نمیکردند، مداهنه در معاصی با معصیت کارها داشتند. «كَفَّهُم عَنِ النهی وَ هُم يستطيعُونَ» اینها سکوت کردند، اقدامی نکردند از نهی در حالی که «وَ هُم يستطيعُونَ» آن وقت در آن نظام بحث اصحاب سبت خیلی آیه زیبا است آنجا که میفرماید بعضیها میگویند که اگر آدم احتمال بدهد که امر به معروف و نهی از منکر اثر ندارد، امر به معروف و نهی از منکر ساقط میشود. آنجا میگوید که نه «وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا»[39] یک عده سومی هستند، یک عده اهل معصیت که ماهیها را میگرفتند در روز شنبه میکردند بعد..، یک عدهای اهل امر به معروف و نهی از منکر، یک عده سوم هستند که عده سوم می گویند رهایشان کنید، ولشان کنید چرا خودتان را اذیت میکنید؟ چرا؟ فایدهای ندارد « لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا» اینها دیگر مورد عذاب الهی هستند، حتماً معذب هستند ولشان کنید. اینها چی جواب میدهند؟ قالوا، اینها اهل امر به معروف و نهی از منکر هستند «قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ » ما پیش خدا میخواهیم عذر داشته باشیم، عذر ما پیش خدا داد زدن ما است. اولاً این داد زدن ما و بودن در صحنه و نهی از منکر کردن یک اثرش این است که من خودم مرزهایم کمرنگ نمیشود با منکر. یعنی کم کم برای من هم عادی نمیشود در اثر دیدن، کسی که نهی از منکر نمیکند مرزهایش با منکر چی میشود؟ میبیند اول غصه میخورد، بعد میبیند کم کم بی تفاوت میشود، میبیند دیگر بی تفاوت محض میشود. نکرده آن کار را، اما این بی تفاوت شدن یعنی خودش هم مبتلا شده. بعد هم تعبیر به «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ » خیلی تعبیر لطیفی است حالا در آن بحث سمت خدا این را مطرح کردیم که نمیگوید «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّنا» «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ» خطاب به آن کسانی است که بی تفاوت هستند. میگوید شما هم پیش پروردگارتان باید عذر داشته باشید «مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ» رب شما که شما هم به این مکلف هستید زیر بارش در نروید. و بعد دنبالش « وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» ببینید اینجا میگوید « لَعَلَّهُمْ » ایشان یعنی آن دسته اول که معصیت کارها هستند «لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» کی میگوید اثر ندارد؟ «لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» یعنی شما رسیدید به این که میگویید اثر ندارد حتماً معذب هستند. اما «لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» شاید آنها هم چی بشوند؟
پس ما دو وجه دارد: یکی اینکه پیش خدا معذرت داشته باشیم عذر داشته باشیم خودمان مرزمان را حفظ کرده باشیم، حرف زده باشیم، بگوییم ما بودیم در صحنه؛ یکی دیگرش هم این است که کی گفته بی اثر است؟ «لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ» اثر امکانپذیر است و ممکن است. بعضی از اینها ممکن است شدت گناهشان کمتر بشود با همین بیان کردن، از شدتش کم… . همین هم یک مرتبه از اثر است. ممکن است از این شدیدتر نکنند وقتی که ببینند که در جامعه نهی از منکر هم صورت میگیرد، برنگردند از آن مرتبه قبلی ولی از این شدیدتر نشوند، خود این هم یک اثر است «لَعَلَّهُمْ» چقدر بیان قرآن در بیان راهکار چقدر زیبا است که آن وقت وقتی که عذاب نازل شد تعبیر این است که دنبال آیه «فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ »[40] عذاب که نازل شد فقط یک دسته نجات پیدا کردند، چه کسانی؟ «الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ» ناهیان از منکر فقط نجات پیدا کردند. این دلالت دارد بر آن سه دسته قبلی، دو دستهشان در عذاب ماندند.
شاگرد: …
حالا آن را در روایات میآوریم. آنجا هم خلاصه لازم کار است اما شرط لازم است نه شرط کافی. و لذا اینها ناهی قلبی بودند اینها میگفتند که «اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ»[41] دوست نداشتند آنها را، این را داشتند ولی با این حال چی شدند؟ چون ناهی از سوء نشدند. ناهی قلبی ناهی از سو نیست، ناهی از سو یعنی اثر بیرونی با زبان و عمل، به اینجا کشیده نشد، خدای سبحان اینها را هم شامل عذاب قرارداد. چه در قوم شعیب. هر دوی اینها هم عجیب اهل ایمان بودند. هم قوم شعیب اهل ایمان بودند، همه آنهایی که عذاب گرفتند؛ نه فقط آنهایی که خوب بودند، نه اشرارشان هم اهلِ… . لذا کار قوم شعیب کم فروشی بود. در حقیقت آنها کم فروشی کردند. معجزه شعیب کیل بود، اینها همان کیل را تبدیل کردند برای سوء استفاده و کم فروشی، با اینکه اهل ایمان بودند. لذا دارد قوم اهل ایمان قوی بودند ولی عملشان اینها را باعث شد عذاب نازل بشود. اینها هم اهل کفر نبودند ها! کفر به آیات الله داشتند یعنی کفر عملی، کفر عملی داشتند؛ اما کفر عملیشان اینها را به عذاب کشاند. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1] آل عمران، آیه ۱۰3.
[2] همان.
[3] طه، آیه 50.
[4] بحار الأنوار ج۱۶ ص۲۸۰؛ تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام, جلد۱، صفحه۳۷.
[5] اسراء، آیه 84.
[6] حدید، آیه 13.
[7] اسراء، آیه 71.
[8] مستدرك الوسائل : 12/179/13817.
[9] بقره، آیه 30.
[10] بحار الأنوار: ج ۱۵ ص ۲۸.
[11] طه، آیه 50.
[12] روم، آیه 30.
[13] آل عمران، آیه 67.
[14] زمر، آیه 3.
[15] نحل، آیه 90.
[16] نساء، آیه 58.
[17] خطبه 156 نهج البلاغه.
[18] اصول کافی، جلد۵، صفحه۵۶.
[19] الكافي : 5/55/1.
[20] همان
[21] همان.
[22] نازعات، آیه 17.
[23] طه، آیه 46.
[24] الكافي- ط الاسلامية (الشيخ الكليني) ، جلد : 5 ، صفحه : 55.
[25] همان.
[26] همان.
[27] همان
[28] بحار الأنوار ج۱۶ ص۲۸۰؛ تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام, جلد۱، صفحه۳۷.
[29] الكافي- ط الاسلامية (الشيخ الكليني) ، جلد : 5 ، صفحه : 55.
[30] همان
[31] همان.
[32] مائده، آیه 66.
[33] اِشتَدَّ غَضَبُ اللّه ِ عَزَّوجلَّ علَى امرأةٍ ذاتِ بَعلٍ مَلأت عَينَها مِن غَيرِ زَوجِها أو غَيرِ ذِي مَحرَمٍ مِنها . [ ثواب الأعمال : 338/1. ]
[34] تهذيب الأحكام، شيخ الطائفة جلد : 6 صفحه : 181.
[35] الفروع من الكافي، الشيخ الكليني جلد : 5 صفحه : 56.
[36] اعراف، آیه 164.
[37] معرفه الصحابه لابي نعيم (الأصبهاني، أبو نعيم) ، جلد : 4 ، صفحه : 1811.
[38] كنز العمال، ج 83: 30، الحديث: 5606.
[39] اعراف، آیه 164.
[40] اعراف، آیه 165.
[41] اعراف، آیه 164.
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 807” دیدگاه میگذارید;