بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلاه و السلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین
بحثی که در آیه ی 103 ام سوره آل عمران آیه « وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا » داشتیم مباحث مختلفی را در رابطه با این مسئله ذیل آیه عرض کردیم که این آیه حیث اجتماعی حرکت به سوی خدا را دارد مطرح می کند که سلوک الی الله از حیث اجتماعی چه خصوصیاتی دارد و چه منافع و آثاری بر آن مترتب است و در مقابلش اگر که این حیث اجتماعی رعایت نشود چه مضاری و ضررهایی بر او مترتب است لذا از جمله آیات اجتماعیات قرآن است که باید مورد توجه قرار بگیرد.
پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وقتی که به مدینه تشریف آوردند اولین کاری که جزو دستورات اولیه ایشان در نظام اجتماعی بود بارها تحقق حاکمیت در مدینه، آن نظام اخوت بود بین مهاجر و انصار که قوام آن جامعه را با همین شکل داد هرچند رسول گرامی اسلام در مکه هم اخوت بین اهل مکه را قبلا ایجاد کرده بود و آن معروف نیست اما محقق شده بود و در مدینه هم فقط یکبار این کار را نکرد بلکه در طول آن ده یازده سالی که حضرت در مدینه بودند چند بار این عقد اخوت تکرار شد و آن سرمایه ای که از این ارتباط ایجاد شد را تحصیل کردند ، بدست آوردند و نشان دادند که یک جامعه همبستگی اجتماعی اش چقدر می تواند تاثیر در قوام آن جامعه داشته باشد و پایداری آن جامعه، با اینکه مدینه خودش یک بافت کاملا متفرقی بود از یهودیان اطراف مدینه و اقوام داخل مدینه که باهم نزاع داشتند. مثل سرآمدهاشون اوس و خزرج بودند که یک جامعه کاملا متشتت و متفرق بود و یک جامعه ی متفرق دیگری هم مثل مهاجرین وارد شدند بر این ها اضافه شد این تشتت علاوه بر اون تشتت سابق با تشتت آمدن اهل مکه که خود آن ها تفاخراتشون با اهل مدینه خیلی از سابق از این مشهور بود یک جامعه ی کاملا متشتت از جهات متعدد را پیغمبر اکرم در یک حرکت الهی تبدیل به یک جامعه ی واحد متحد کرد به طوری که تمام وجوه افتراق را تبدیل به وجوه اشتراک کرد یعنی وجوه افتراق را هم ازش استفاده کرد برای اتحاد نیامد وجوه افتراق را کلا از بین ببرد بلکه ماهیت وجوه افتراق را تبدیل به وجوه اشتراک کرد این خیلی کار مهمی است یعنی به جای اینکه بگوید اهل مدینه و اهل مکه اصلا این حیث را از بین ببرد به جای از بین بردن حیث مدنیون و مکیون تبدیل کرد این حیث را به مهاجر و انصار . یعنی عنوان را از یک عنوان متوقف در حیطه بدن ، تبدیل کرد به یک عنوان در حیطه قلوب چون «اذ الف بین قلوبهم» تالیف را براساس قلب بنا بود انجام بدهد. هر تالیفی که براساس نظام بدن محقق شود عداوت بیشتر را به دنبال دارد چون بدن ها با همدیگر نمی توانند احکام مشترک و تصرف مشترک پیدا کنند مگر به واسطه قلوب مگر به واسطه نفوسی که بر آن ها حاکم است والا اساس بدنی این است که «إِذْ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» که شما اعدا باشید، شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ بودید . نار چه نار دنیا که جنگ های داخلی و مفارقت ها و دشمنی ها و کینه ها چه نار اخروی که عبارت باشد از کفر که این ها «إِذْ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» منتهی با توجه به صدر آیات این «إِذْ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» نشان می دهد که نار دنیایی بود که این ها دنیایشان یک دنیای آتشین و در وحشت به طوری که کسی از مکه مثلا میخواست خارج شود یا از اطراف مدینه ابتدا به گونه ای بود که امن نداشتند یعنی از شهر که پایشان را بیرون می گذاشتند یک وحشی گری بود که هر کسی ممکن بود که غارت شود و از بین برود انقدر کینه ها، دشمنی ها، ارتباطات براساس عداوت بود، درسته؟ حالا آمده پیغمبر در یک جایی که همه چیزش بر عداوت شکل گرفته یک دفعه این جامعه را تبدیل بکند به یک جامعه همبسته، واحد، مرتبط، ایثارگر یعنی غیر از اینکه حقوق همدیگر را رعایت کنند غیر از این ایثار هم نسبت به هم پیدا کنند. خیلی تفاوت است در جایی که هر کسی رابطه اش بر اساس خودخواهی باشد. خودش را بخواهد. اساس ارتباط خودخواهی و کینه باشد و دیگران را به استخدام درآوردن برای بهره مندی بیشتر باشد تا جایی که تعامل شکل بگیرد تفاهم شکل بگیرد تا جایی که ایثار شکل بگیرد یعنی همین جامعه از اون کینه شدید إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً در همین آیه می فرماید إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً از إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً تبدیل شدند به یک جامعه اخوان. اخوان خط مقابل اعدا است یک موقع عداوت برداشته می شود این یک مرتبه است که باهم کینه ورزی نکنند اما حالا کاری هم باهم نداشته باشند این خودش در جامعه اگر شکل بگیرد کینه بهم نداشته باشند، تحمل کنند همدیگر را و باهم دشمنی نکنند این خودش یک جامعه را خیلی حفظ می کند اما از نقطه ی اعدا اون هم شدت عداوت که به قتل و خونریزی و کینه بود برساند به تعامل و از تعامل برساند به اخوت که شما را اخوان قرار بدهد که شما در حالی که «إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» اونم نه در طول یک مدت طولانی مثلا دهه بخواهد این کار شکل بگیرد نه در عرض یک مدت کوتاهی که یک وقتی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله سلم ) هجرت کردند به مدینه مدتی نگذشت یعنی جنگ بدر که جزو همون جنگ های اولیه است شاید سال دوم هجرت است قبلش این محقق شده بود این فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا محقق شده بود که در جنگ بدر خودش را خیلی نشان داد در جنگ احد خودش را نشان داد یعنی قدرت تالیف قلوبی که خدای سبحان ایجاد می کند اگر با آن نگاه شکل بگیرد سرعت در تاثیر دارد یک موقع ما می خواهیم بر محور یک امر دنیایی یا یک امر بالاخره عادی محبت ایجاد کنیم همون قدری که این حد دارد سرعت در ایجادش هم محدود است اما آنجایی که امر محبت الهی است و همه ی فطرت ها هم به محبت الهی آکنده است و حدش هم حدی ندارد نامتناهی است سرعتش هم به سمت نامتناهی می رود. البته باید محور وحدت را برای جامعه تعاریف مختلفی کرد همان طوری که نظام کمالات از محسوس تا معقول کشیده شده و هر معقولی از محسوس آغاز می شود ( دقت کنید این ها روش های کاربردی است ) همان طوری که هر کمالی از محسوس آغاز می شود تا به معقول برسد امکان ندارد یک دفعه خود معقول را بدون در نظر گرفتن محسوسش او را کمال قرار داد مردم حرکتشان از نظام سطح محسوس آغاز می شود مثلا ببینید مرحوم علامه طباطبایی در المیزان مسالک اخلاقی را که مطرح کردند سه مسلک اخلاقی را مطرح کردند در آنجا اول از مسلک “مدح و ذم عامه” شروع کردند که مسلک چی بود؟ مسلک ارسطو بود در آنجا که مسلک مدح و ذم را مردم می پسندند این را. اگر شجاعت را مردم می پسندند شجاعت خوب است اگر سخاوت را مردم می پسندند و مدح می کنند سخاوت خوب است مرحوم علامه گفتند که مسلک مدح و ذم عامه که مسلک ارسطو و یونانیان است و بعد مسلک انبیا که مسلک ثواب و عقاب بود یادتان هست یا نه که آن هم مسلک انبیا است که در قرآن کریم آمده است و بعد مسلک نبی ختمی که بحث حرکت حبی بود بر اساس محبت الهی بود آنوقت ایشان فرمودند که قرآن کریم هم استفاده می کند از مسلک حب و پسند مردم مدح و ذم عامه منتهی هیچگاه در آن متوقف نمی شود و تمام معیارهای او را حجت نمی داند چون مسلک مدح و ذم عامه عمدتا براساس فطرت است نه براساس فطرت محجوبه بلکه فطرت مخروره لذا می تواند مقدمه ای برای مسلک انبیا و مسلک نبی ختمی قرار بگیرد یعنی از همان مدح و ذم عامه استفاده کردند تا برسانند به مسئله ثواب و عقاب مسلک انبیا تا از آن عبور بدهند به مسلک حرکت حبی این یک سیر در تمام ملاک ها و میزان های کمالی است که آن از وجدانیات و فطریات و اولیات آغاز می کنند و بعد عبور می کنند متوقف نمی شوند لذا اگر ما خواستیم بحث همبستگی اجتماعی را بر محور محبت الهی شکل بدهیم اینگونه نیست که آخرین مرتبه اولین مرتبه معرفی کنیم چون جمع شدن حول آن آخرین مرتبه حداقلی است آنجایی که به ایثار می رسد آن حداقلی است اما آن را هم باید مطرح کرد هرچند باید آن مرتبه اولی که تعامل بین افراد است و عدم سوء استفاده از همدیگر است را به عنوان ملاک اولی . درست است که ما عدالت داریم اما فوق عدالت فضل رب است که داریم می گوییم که فضل رب بالاتر از عدالت است یعنی می گوید ما از خدا می خواهیم که خدا با عدالتش با ما رفتار کند یا با فضلش؟ ما من کل عدلک محربی ما از تمام عدل تو فرار می کنیم چون اگر بخواهد عدالت تو اجرا شود نسبت به ما، درسته؟ کار خیلی برای ما سخت می شود ما حتما محکومیم اگر بخواهد عدالت الهی اجرا شود منتهی عدالت یک کمال ممدوح است یک کمال مطلوب است که اکثر اجتماع را بر این اساس می تواند مجتمع کند و حرکت دهد هرچند حرکت از عدالت به سمت ایثار مطلوب نهایی است یعنی توقف در مرتبه عدالت هم نداریم هر چند «لقد ارسلنا رسلنا بلبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» البته اینجا فوق عدالت است عدالت اجرای از بالا به پایین است اما اینجا لیقوم الناس بالقسط است یعنی مردم فرهنگ قیام به قسط در وجودشان زنده شود فرهنگ قیام به قسط مردم قائم به قسط شوند لیقوم الناس بالقسط آنجایی که مردم قیام به قسط می کنند غیر از آن جایی است که قسط در یک جامعه حاکم شود حتی ممکن است با سلطه، این قسط با قانون حاکم شود . قانون گذاری کنند تا کسی تعدی به دیگری نکند و جرم تلقی شود و مجازات داشته باشد تا آنجایی که خود مردم فرهنگشان شود قیام به قسط این را هم ببینید بین این دو، دو مرتبه است پس آنجایی که باید قسط در جامعه اجرا شود صحیح است چون هنوز مردم هرکسی آن حدود خودی و محدودیت های خودشان در کار است عرض هم کردیم که انسان استعداد نامنتهی دارد از طرف دیگری حد دارد حدود دارد ، محدودیت دارد. استعداد نامتنهی در خدمت حدود متناهی اگر بیاید حتما به سمت و فساد 15:15 کشیده می شود چون نامنتهی همه را میخواد به علاوه . چنین حدی ندارد محدودیت و حدودی که عالم عرض دارد و بدن دارد می گوید محدود است انقدر می شود تازه غیر از اینکه افراد هم متعدد هستند و هرکسی هم این استعداد نامتناهی را هم دارد لذا حتما به سمت و فساد 15:35 کشیده می شود عالم اگر عالم دنیا باشد فقط. اما اگر این استعداد در مسیر کمال نامنتاهی صرف شد راهش باز است و هیچ تعارضی هم ایجاد نمی کند و فساد 15:50 در آنجا در کار نیست . پس جامعه ابتداعا در مرتبه حدود بدنی است و در مرتبه است که می خواهد استعداد نامنتاهی اش را می خواهد در حد بدنی و عرضی بکار بگیرد . لذا اول باید با قانون و مجازات این حدود متجاوزان را حل کرد که تجاوزگری صورت نگیرد و بعد او را متوقف در آن نشد بعد او را به فرهنگ قسط آشنا کرد که هر کدام از درونشان اهل قسط و عدالت باشند لزومی از بیرون و فشار نباشد تا به مرتبه ای که از فرهنگ قسط و عدالت بالاتر به فرهنگ ایثار برسد که هرکسی یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خساسا با اینکه حقش است با اینکه برای او منعی ندارد و برای او به عنوان یک حق تعریف شده اما از حقش می گذرد برای دیگران . این فوق و شکستن بالاتر حدود است آنکه انسان حدود توانایی های نامنتاهی اش را در حدود عرضی به کار ببرد یک مرتبه از هبوط است آنکه انسان با قانون و مجازات تحمل بکند عدالت را اینم یک مرتبه از حد است که از آن کمتر است اما این هم یک حد است آنجایی که با فرهنگ اقامه قسط در درون حاضر باشد و طالب باشد قسط را آن هم یک مرتبه از حد است باز از قبلی کمتر. آنجایی که مرتبه ی ایثار می رسد حدود شکسته شده است دقت کردید . ببینید اینها مراتب حد است اما وقتی دین مطرح می کند این مراتب را دنبال این است که توقف در هیچ مرتبه ای محقق نشود بر خلاف آنچه که در قانون های بشری دیده می شود که قانون بشری توقف دهنده است چون از یک مرتبه علم محدودی نشات گرفته قانونش هم محدودیت علمش را دارد لذا دین به سمت سعادتی حرکت می دهد که آن سعادت اساسش بر علم است ، بر دانایی است اساس سعادت در اسلام بر اساس فهم و شعور است لذا می بینید که اغلب کمالات را با مرتبه علم تعریف می کنند یعنی می گوید این کمال با این مرتبه از علم این نتیجه را می دهد همین کمال با مرتبه دیگری از علم مرتبه دیگری از نتیجه را دارد . یک صلاه جماعت محقق می شود که پیغمبر اکرم امام است و بقیه مامون صلاه پیغمبر اکرم ( صل الله علیه و آله و سلم ) می شود قربان کل تغییر و معراج مومن درسته؟ اما صلاه های دیگر ممکن است در حد همین عالم دنیا حرکت کند و بیش از این هم یا به تعبیر امام ( رحمه الله علیه ) که فرمودند کسی بود هر موقع چیزی یادش می رفت می گفت الان بلند می شوم 2 رکعت نماز می خوانم یادم می آید. یعنی در نماز حواسش جمع می شد به آن موضوع گم شده اش که انقدر نه به نماز به موضوعی که گمشده در نماز حواسش به آن جمع شده. ببینید این نگاه که فعل یک فعل است اما آن عمق معرفتی اش نتیجه فعل را تغییر می دهد. لذا در جامعه هم وقتی یک قوانین حاکم می شود اما این قانون گاهی از منشا زوری که این مجبور است تن می دهد به قانون، گاهی از منظر آن حال قبول عدالت طلبی که در وجودش شکل گرفته است تن می دهد به قانون و می پذیرد یک موقع از باب ایثار این قانون را انجام می دهد. نگاهش به این قانون هم به عنوان ایثار با دیگران است خب اینها چقدر متفاوت است. اثر عمل هم به همین نسبت متفاوت می شود. این آیه شریفه بیانش این است که «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا» بدانید که این اعتصام به حبل الله «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً» این وذکروا یادآور شدن به این نعمت الهی به خصوص در صدر اسلام که اینها کسانی بودند که آن جریان دشمنی و کینه های قبیله ای را دیده بودند مشهودشون بود این ها نسلی نگذشته بود که هنوز آن ها مشهودشان نباشد تجربش کرده بودند «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً» برای اینها کاملا مشهود بود که دشمن بودند فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ این ها هم اون کینه ورزی ها و آتش دشمنی ها را یادشان بود هم نعمت امن و آن اخوت را .وقتی نعمت اخوت آن نتیجه اش و نعمت بودنش معلوم می شود که آن ضدش خوب دیده شده باشد هرچقدر آن ضد را انسان بیشتر دیده باشد، فهم کرده باشد نعمت اخوت برایش جذاب تر و اثر بخش تر می شود انسان اساسش بر این است که با تضاد، اشیاء را بهتر می شناسد. لذا برای اینها نعمت اخوت از ما خیلی مطلوب تر و چشیدنی تر بود لذا خدا هم به اینها خطاب می کند که إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً چشیدید شما، وجدان کردید دشمنی را . فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ پس از این خدای سبحان بین قلوب شما الفت ایجاد کرد اونم الف بین قلوبکم که عرض کردیم که الفت بین قلوب می تواند الفت باشد والا الفت بین ابدان الفت براساس عداوت است براساس استخدام گری است که تا زورش نمی رسد قبول می کند هر گاه زورش برسد این او را به عبودیت می کشاند چون استعداد نامتناهی طلب نامنتهی. طلب نامنتهی هیچ حدی ندارد مگر بخورد به یک طلب نامنتهی دیگری که اونم نمی تواند در مقابل او مقاومت کند که تن می دهد به چی؟ به کوتاه آمدن و تعامل. ولی این تعامل، تعامل بر اثر قدرت نداشتن است. هرجا قدرت پیدا کند، هرقدر قدرت پیدا کند این تعامل را بهم می زند و به سیطره و قاهریت تبدیل می کند لذا در طول تاریخ بشریت همیشه ظالمان غالبا حاکم و مسیطر بودند و عدالت کمتر محقق شده همیشه ظلم پادشاهانی بوده که گاهی حتی به عدالت ابتدا قیام کردند اما به چی؟ به ظلم و عداوت منجر شد چون این استعداد نامتناهی در انسان هست وقتی این استعداد نامتناهی افسارش لجام می خورد دهانش لجام می خورد که به آن ایتلاف قلوب منجر شده باشد الف بین قلوبکم که قلب آن را کنترل کند والا اگر قلب او را کنترل نکند که فرماندهی وجود او از قلب است و قلب هم در اختیار خدا قرار گرفته باشد اگر اینگونه باشد البته لذا انبیا کسانی بودند که اختیارشان در دست قلبشان بود و قلوبشان در دست خداوند سبحان بود که با این نگاه انبیا تعبیری که مثل معروفی است که اگر هفت نبی در گلیمی حالا یا هفت درویش یا هفت نبی که حالا درویش هم کنایه از همان است. هفت نبی در گلیمی بخسبند اما دو پادشاه در اقلیمی نگنجند چون آن بدن حاکم است و معیار بدن است و قلب تابع بدن است و حدود بدنی و دشمنی و کینه خیلی زیباست که وقتی هبوط اول محقق می شود برای آدم ( سلام الله علیه ) در سوره بقره آنجا دارد که اهبطو الی الارض بعضکم لبعض عدوا چرا؟ چون آنجا براساس هبوط چی بود؟ براساس هبوط بدن صورت گرفته بود وقتی هبوط براساس بدن صورت می گیرد که آیه شریفه این است که فاذلهم الشیطان انها و اخرجهما مما کانا فیه و قلنا چون این ها توجه به شجره منهیه که شجره بدن بود کرد آدم . تا توجه به شجره منهیه که شجره بدن بود کرد هبوط محقق شد. توجه به بدن هبوط وقتی هبوط محقق شد تعبیر این است که فاخرجهما مما کانا فیه از آن چیزی که بودن او را خارج کردند یعنی از بهشت و قل نهبطو بعضکم لبعض عدوا و لکم فالارض مستقر و متاع الی حین این استقرار در عرض است. استقرار در عرض مربوط به چی است؟ مربوط به بدن است. احکام بدن و غلبه بر احکام بدن است اما فتلقا آدم من ربه کلما فاتاب علیه وقتی که تلقی کلمات را کرد و توبه صورت گرفت از مرتبه بدن عبور کرد با این عبور کرد دنبالش ببینید هبوط دوم قل نهبطو دوباره آیه سوره بقره قل نهبطو منها جمیعا هبوط بکنید اما این دیگر هبوط دشمنی نیست که بعضکم لبعض عدو چون تفاوت ایجاد شد فاما یعطینکم منی هدی حالا دین برای شما نازل می شود بعد از توبه دین نازل می شود فاما یعطینکم منی هدی فمن تبع هدای فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون و الذین کفروا و کذبوا هم وضعشون معلوم است پس ببینید وقتی که هبوط محقق شد ابتدا هبوط عداوتی بود چون هبوط بدنی بود توبه ملحق شد این هبوط بدنی تبدیل شد به هبوط انسانی وقتی هبوط انسانی شد حالا هدایتگری می آید این هبوط دیگر هبوط عداوتی نیست اما می تواند دو شاخه بکند هبوط را کسانی که تبع هدای فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون کسانی که کفروا و کذبوا بایاتنا . پس مرتبه اول دو شاخه نبود در مرتبه اول یک شاخه بود بعضکم لبعض عدوا همه براساس عداوت چون آنجا ملاک و میزان فقط بدن بود خیلی تعبیر دقیقی است هرجا حاکمیت براساس ابدان باشد. شما بگو پیشرفته ترین کشور باشد، مرفه ترین کشور باشد اساس قرآن می فرماید اگر براساس ابدان است بعضکم لبعض عدوا لذا میبینید همانجا هم اگر سرمایه دارش، کارخانه دارش، کمپانی دارش با کارگرش مدارا می کند نه برای این است که احترام برای کارگر قائل است برای اینکه نیروی کارش است میخواهد ازش بهره مند باشد استخدام است که اگر با قدرت بتواند او را به بیگاری بکشد با قدرت به بیگاری می کشد اگر ببینید آن قدرت را ندارد که این را به بیگاری بکشد در لفافه ی یک کار نرم به عنوان حقوق کارگر یک قانونی را مطرح می کند که باز آن کارگر در لفافه خودش را و نیرو و توانش را در اختیار این قرار بدهد منتهی با یک نگاه دیگری اساسش بر این نیست که این کارخانه دار و سرمایه دار دلش برای کارگر سوخته باشد، اخوان باشند. نه . اساسش بر این نیست که ایثار به دنباش باشد نه همه توجه او برای بهرمندی بالاتر خودش است . این بعضکم لبعض عدوا منتهی عداوت همیشه یک طور بروزش نیست که .عداوت در جنگیدن و کشتن باشد. عداوت به بیگاری کشیدن هم عداوت است منتهی در یک زرورق پیچیده شده با قانون کار دقت می کنید با حقوق بشر ، حقوق بشر زرورق می شود برای اینکه این عداوت خودش را بروز کند لذا باز هم آن جاهایی خودش را بروز می دهد نمی توانند پنهانش کنند می شود حق وتو در یک جایی که بگویند ما ویژه ایم این از یک نگاه نشات می گیرد نه فقط یک فعل باشد اینکه حق وتو قرار داده می شود فقط یک فعل نیست بلکه از یک نگاهی که یک عده ای برتر اند یک عده ای توانمندتر اند یک عده ای تصمیم گیرنده اند لذا در کشور هم که میرسند در کشور خودشان هم همین نگاه را دارند که یک عده ای حق وتو دارند یک عده ای ویژه هستند با این نگاه می فرماید که این ولی در نگاه الهی اساس بر این است که «أَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ» که آن دشمنی ها بود فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا شما را نجات داد انقاذ نجات دادن است ، نجات دادنی مثل اینکه از دل آتش گرفت آورد بیرون انقاذ کرد یعنی در دلش بودید ها شما را درآورد بیرون انقدر پیچیده شده بود به شما «فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم )
یک بحث دیگری که مرحوم علامه اینجا مطرح می کنند و بحث دقیقی است و خیلی این بحث مهم است این است که ایشان می فرماید که دعب قرآن این است در ذیل آیه این قسمت است که «وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ» ایشان می فرماید که دعب قرآن این است که تعلیمش را براساس بیان علل و اسباب قرار می دهد ببینید این در نظام تربیتی خیلی زیباست در عین اینکه دین یک حقیقت تعبدی در آن خیلی اشباع شده تا انسان به عبودیت برسد و عبودیت یعنی تسلیم مطلق در برابر خدای سبحان و آن اسلام مطلق که مراتب تسلیم از اسلام اولی تا اسلام مرتبه سوم یا چهارم که در جلد یکم المیزان خواندیم که ابراهیم خلیل هم در اوج کمالش وقتی که می خواهد دعا کند با اسماعیل وقتی که دارند بنای بیت را می کنند آنجا را بیان می کند که ما را مسلم قرار بده که مسلمین لک درسته ؟ که ما را مسلم یعنی تسلیم یعنی نشان می دهد که هنوز موطن ابراهیم در مرتبه ای از اسلام است که فوق او اسلام دیگری است که آن اسلام را طلب می کند که بعدا خطاب به اولادش بیان می کند که ولا تموتن هم ابراهیم هم یعقوب ( سلام الله علیه ) ولا تموتن الا و انتم مسلمون این اسلام فوق مرتبه ی قبول اولیه دین است این اسلام مقام تسلیم مطلق است که شاید توحید اعظم را بدنبال دارد این اسلام مطلق که حالا مرحوم علامه این را در المیزان در دو سه جا بیان کردند قبلا هم در گذشته در آن رساله سیر و سلوک هم که منصوبه است به سید بحرالعلوم و همچنین آن رساله سیر و سلوک که آن بحث در آنجا آمده است . اینجا می فرماید بله؟(صدای نامفهوم 32:37 بله بله آنجا اسلمت لرب العالمین هم منتهی آنجا اسلمت را پذیرفته است بله یعنی آن تسلیمش هم تسلیم به امر رب است که این هم باز خودش یک مرتبه بالاتری از اسلام است اما خود طلبش که وجعلنی من مسلمین لک و جعلنا درسته ؟ در آن هستش که اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربنا و جعلنا مسلیمن لک و عرنا مناسکنا آهان بله و من ذریتنا امتا مسلمتا لک که بعد در روایت دارد که و من ذریتنا امتا مسلمتا لک پیغمبر می فرماید من اجابت دعوت پدرم ابراهیم هستم که این و من ذریتنا امتا مسلمتا لک میگوید من آن مسلم هستم که ابراهیم خواست که از ذریه اش باشد که نشان می دهد که اسلام در مرتبه نبی ختمی را می خواسته که وجعلنا من مسلمین لک این مرتبه از اسلام آن هم بعد از آزمایش چی؟ بعد از آزمایش ذبح اسماعیل است که جریان بنای کعبه با اسماعیل بعد از ذبح اسماعیل است که پیش آمد یعنی به طهارت کامل رسیدند وقتی که به طهارت کامل رسیدند طهرا و العاکفین و رکع السجود34:03 و بنای بیت امر به این ها شد و بعد از این طهارت این ها این را . خب این را می خواستم عرض کنم که اینجا ایشان می فرماید که دعب قرآن این است با اینکه تسلیم بودن اساس است اما این یک تسلیم کورکورانه نیست بلکه یک تسلیمی است که علل و اسباب را ذکر می کند ذکر علل و الاسباب برای جذب عموم است هرچند آن تسلیم مطلق اگر علل و اسباب هم ذکر نمی کرد برای آن ها تسلیم مطلق بود اما ذکر برای جو عمومی ببینید سیر را در نظر بگیرید در یک مرتبه در نظام تربیتی ابتدای کار است ذکر علل و اسباب لازم است اما به یک مرتبه ای می رسد در نظام تربیتی که حرکت حبی می شود و اعتقاد تام می شود آنجا ذکر اسباب و علل لازم نیست آنجا حرکت حبیه و آن اسلام مطلق و تسلیم مطلق کارساز است اما نمی شود حکم آن را آورد برای عموم نباید آن حکم را بیاوریم اما اینکه این حکم برای عموم ذکر علل و اسباب است یعنی اینکه آیا هیچ کجا بدون ذکر علل و اسباب نباید پذیرفت این یک بحث جالبی است که آیا دین هم می گوید که اگر من هم ذکر علل و اسباب نکردم نپذیرید یا بیان چیز دیگری است دقت می کنید این را باید تا این چند دقیقه که هستیم خدمتتون حل بشود ایشان می فرماید که دعب قرآن این است که یذع تعلیمه الی بیان الی اسباب و یدعوا الی الخیر و هدی من وجه از وجه بیان علل و اسباب به خیر می خواند اینکه با علل و اسباب می خواند یک بحث زیبایی است اساس کمال و سعادت و رسیدن به خیر در اسلام براساس علم است چون براساس علم است لذا راه و مسیر هم ایجاد علم می کند لذا اینطور نیست که عمل بدون علم نتیجه داشته باشد عملی ممدوح است عملی مطلوب است که در آن عمل باز چه شود؟ با اینکه عمل از علم نشات گرفته اما همین عمل باید علم را تاکید کند باید علم را بالاتر ببرد پس اگر کار کشید به جایی که فقط عمل بود بدون علم نشان می دهد که این مطلوب اسلام نیست نه اینکه حالا مردود است مقبول نیست به این معنا که ممکن است قضا نداشته باشد اما کمال هم ایجاد نمی کند می شود که کثرت صلاه و صیام داشته باشد اما محبت و بغض و وفای به عهد و امانتداری در وجودش ایجاد نشده باشد چون آن نظام علم معرفتی در نماز و روزه در او ایجاد نشده یک عمل مجرد جدا از آن نظام معرفتی شکل گرفته است لذا ببینید هر جا خدا می خواهد حکمی را بیان کند مقدمه چینی می کند برای آن حکم تا آن حکم را نشان بدهد که چقدر مطلوب است غیر از اینکه وقتی کسی مسلمان شد ، قبول کرد دین را ربوبیت الهی را پذیرفته و ربوبیت الهی خودش یک معرفت است که اگر رساند مسئله را به اینکه این تحت ربوبیت الهی است و به وساطه ربوبیت الهی است و امر الهی است این خودش یک حکم بیان علم است یعنی اگر یک جایی وقتی انسان مسلمان شد دقت بکنید این شبه را داریم پاسخ می دهیم بدون اینکه بخواهیم شبه را تحلیلش کنیم داریم شبه را پاسخ می دهیم که اگر کسی ربوبیت الهی را با اسلام پذیرفت که خداست مالک علی اطلاق است رب است درسته؟ اگر این را پذیرفت هر حکمی، بیانی ، فرمانی از خدای سبحان به دست انسان رسید علمی است طبعیتش چرا؟ چون در جهت تشدید این ربوبیت تحکیم این ربوبیت که برای بنده عنوان عبودیت پیدا می کند این خودش علمی است که باید ربوبیت او در عالم حاکم است من هم به عنوان یک عبد می خواهم همان را ظاهر کنم آنی که هست را می خواهم ظاهر کنم پس اگر کسی گفت آنجایی که من از دو لب خدا بی واسطه فرض مسئله است از دولب خدا بی واسطه انسان حکمی را بشنود بعد بگوید من علتش را میخواهم بپرسم که چرا ؟ اینجا این تناقض است چون شنیدن از خدا دانستن حکم خدا یعنی ارتباط با رب و استفاده از رب و مالکیت حق و مالکیت رب این وقتی خودش این محقق شد دیگر دانستن علت چی نیست؟ دانستن علت که بگوید من علتش را میخواهم بدانم چرا این خودش خلاف آن ربوبیت است اما خدای سبحان در عین حال که این علت حاکم را در همه جا برای کسی که ایمان آورده قرار داده اما علت را هم بیان می کند تا دلهایی که از ابتدای حرکت است به نحوی جذب بشود که ببیند آن علم را گسترشش را ببیند از جمله در همینجا بیان می کند نمی گوید شما دشمنی را بزارید کنار و مومن و اخوان باشید می گوید نه ببینید که آن دشمنی با شما چه کرد من شما را نجات دادم از آن دشمنی و بعد از آن کینه وَ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ که بودید بر لبه ی پرتگاه کینه ها و آتش ها دائما می سوختید شما را به یک امر رساندم با اخوان بودن فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا شما را به یک امنی رساندم می گوید ببینید حکمت را الان چه آرامشی است چه کمالی است همه احکام الهی از این سنخ است آنوقت مرحوم علامه می فرماید دعب قرآن دعب یعنی روش یعنی راه یعنی سیره . سیره قرآن این است که ان یظهر تعلیمه علی بیان علل و اسباب و یدعوا الی خیر و هدی من وجه چون می خواهد عموم را جذب کند اگر علت را ذکر کرد برای مردم عامی، ذکر علت یک اثری ایجاد می کند برای جذب دلهاشان برای مومنینی که عالی تر هم هستند برای آنها هم نافع است نه برای آنها بی وجه باشد اما برای آنها نه از این بابی که اگر نبود نمی کردم نه از باب است که این یک گشایش بالاتر در دیدن زیبایی دین خدا برایشان و جذب بالاتر قلبشان نسبت به او ایجاد می کند یعنی رشدشان به مرتبه بالاتر می دهد. صدای نامفهوم 41:00 چی شد؟ آن فراق را آن فراق برای موسی (ع) که با خضر ایجاد شد آن فراق و ذکر علت فراقی که برای سه واقعه ایجاد کرد خود او کمال موسی بود یعنی موسی (ع) یک کمالی را طلب داشت که میخواست به آن درجه برسد که براساس آن حرکتی که ایجاد شد که از مسائل ظاهری به باطنی مسئله را سیر داد یعنی موسی کلیم را از مسائل ظاهری به مسائل باطنی و نگاه باطنی تر هم که نظام تکوین عالم بود را هم نشانش داد که نشان داد به موسی در عینی که تشریع سر جایش هست تکوین در کار است و تشریع مبتنی بر تکوین است و تطابق با او دارد همان طوری که در نقلی هم که آمده حالا نقل منصوب است که اگر برادرم از پیغمبر اکرم که اگر برادرم موسی صبر می کرد این سه واقعه ای که خضر از زندگی خود موسی به عنوان یک حقایق بیرونی ذکر کرد ده ها واقعه شاید نمی دانم شاید آنجا ذکر عدد هم شده باشد مثلا این مقدار واقعه از زندگی موسی را نشان می داد که این سه واقعه، سه واقعه ای که در عینی که در بیرون بود قتل آن غلام یا سوراخ کردن کشتی و اقامه جدار . سه واقعه زندگی خود موسی بود که یکیش کنایه به انداختن موسی در آب ( سوراخ کردن کشتی ) آنجایی که قتل غلام (قتل آن غبطی ) و آنجایی که اقامه جدار بود (کشیدن آب از چاه بدون اجرت) که این سه واقعه ی زندگی موسی بود که خضر به او نشان داد که تو که اعتراض که میکنی سه واقعه ی اینطوری در نظام وجودیت هم داشتی که آنها با این تطابق دارد که وقتی هذا فراق بینک و بینی این علامت موسی نیست بلکه این رسیدن موسی به آن موطن علم و معرفتی بود که می خواست با ذکر علتی که برایش پیش آمد که نشان داد به موسی که مسائل الهی و نظام وجودی فوق آنی است که تو در نظام ابتدایی تو میدیدی از آن بالاتر هم معنا دارد که به آن رتبه رسید این رتبه را یافت لذا آن فراق یک فراق کمالی است نه فراق نقصی که برای موسی (ع) نقصی باشد. صدای نامفهوم 43:36 آنجا که مثل خضری که خدای سبحان برای موسی بفرستد و موسی کلیم با وحی الهی بیابد این را بله مثل ما و نسبت به امام معصوم ونسبت به انبیا . این رابطه ی انقیاد تام در اینجا ثابت است اما در جایی که معصوم نباشد استاد و خدای سبحان هم به ما امر نکرده باشد که تابع این استاد شوید درسته؟ انجا انقیاد تام مطرح نیست حتما مطرح نیست چون به ما دستور داده اند که هر چیزی باید مطابق با شریعت باشد لذا تا جایی که مطابق باشد می پذیریم و اگر هر جا مخالفت داشته داشته باشد اگر ما جریان موسی خضر را بیاوریم در دایره بیرونی در نگاه اول این است که خلاف طبیعت تشریع است و باید حتما مخالفت کنیم چنان که موسی مخالفت کرد با اینکه خدا فرستاده بود اما مخالفت کرد که چرا اعتراض کرد چون خلاف آن دستور شریعت ابتدایی بود اما به موسی نشان داد بعدش که این در دایره تشریع نیست این وقایع پشت پرده نظام تشریع است که اگر قتل غلام به واسطه خضر انجام شد خضر رجل مادی عادی نبود که تکلیفی داشته باشد خضر یک حقیقت مثالی بود که آن حقیقت مثالیه این کار را انجام داد و الا اگر در عالم تکلیف و تشریع عادی و مادی بود تکلیف حاکم بود اما نشان می داد که اینکه افرادی می میرند، کشتی سوراخ می شود اینها پشت پردش در نظام تکوین لسلسلته علل و عوامل است که آنجاست این را به موسی نشان داد با یک نظام ظاهری تشریع مثل این می ماند که این حقیقت در نظام تمثلی برای موسی (ع) جلوه گر شده همچنان که دعوای آن دو نفر پیش داوود (س) که آمدند گفتند لی عجبه اخوی و تسعین عجب45:45 و آنجا یک دعوای تمثلی بود . دعوا دعوای تمثلی بود. خب موضوع آخر بحث از بحث خروج پیدا کرد نشد که بحث را ببندیم تا اینجا که دعب قرآن این است که تعلیمش را با این انجام می دهد و نتیجه این است که خدا چون می خواهد انسان را به سعادت برساند حتما سعادت براساس علم است حتما نظام تعلیم درش علم خوابیده پس این در نظام تربیتی آنکه فهم و شعور و علم و آن پیدا کردن کلید و اسباب که قابل توسعه باشد حتما تاثیر دارد نمی خواهد به فرد بگوییم که این را بکن بگوید چشم و آن را نکن فقط دقت می کنید در کنار این است که این را به یک حقایقی مجهز بکند قدرت پیدا بکند، سلطه پیدا بکند وقتی به حوادث جدید می رسد در آنجا قدرت تحلیل و آنالیز همان تحلیل پیدا بکند و ارائه راه پیدا بکند این قدرت را پیدا بکند این می شود نحوه سعادت که انسان دیگر اگر که میلیون ها حوادث هم امکان داشته باشد که سر راهش قرار بگیرد این مسلح شده و قدرت تصمیم گیری پیدا می کند لذا ابدیت با این معنا پیدا می کنداین ابدیت با این معنا که این قدرت را پیدا کرده و الا صرف تسلیم به این حکم یا آن حکم شدن ابدیت ساز نیست که حالا این هم خودش یک بحث است بعد ایشان می فرماید که حالا بحث های دیگری را هم مطرح می کند که حالا ان شاء الله ادامه اش در جلسات بعدی.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم )
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 803” دیدگاه میگذارید;