سلام علیکم و رحمت الله
علیکم السلام
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الَّرحیمِ الحمدلله ربِّ العالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرین.
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم وَ لَعنُ الدّائمِ عَلَی أعدائِهِم أجمَعین إلی یَومِ الدّین.
خب الحمدلله ربّ العالمین امسال هم درمحضر قرآن کریم بودیم و از نور قرآن بهرههای زیادی بردیم. به ظاهر امسال این جلسه آخرین جلسهای است که درخدمت دوستان هستیم و انشاءالله اگر عمری باقی باشد سال آینده تحصیلی درخدمت دوستان خواهیم بود لذا این بحثِ امروز ما به تمام نمیرسد و نیمه تمام میماند شاید نیمه تمام ماندنش هم خودش لطفی باشد که این بحث درسال آینده کاملتر و دقیقتر و انشاءالله جامعتر باز هم بقیهاش گفتگو بشود، شاید بتوانیم بگوییم که از زیباترین احکامی که و مسائلی که دین مبین اسلام برای ما ارزانی کرده و نعمتی که برای ما قرار داده همین نعمتِ روابط اجتماعی و محبت و الفتِ براساسِ روابط اجتماعی است که به تعبیری که خود قرآن کریم در همین آیات دارد که تعبیر این است که: “وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا”[1] که با این نعمت شما با همدیگر برادر شدید،
سؤال: اشاره به همان “كَانَ النَّاسُ”[2] است؟ [01:58]
پاسخ: اشاره به آن هم هست با آن هم منعطف است اما اینجا تعبیرِ آن حیات اجتماعی درونش قوی است آنجا رفعِ اختلاف فقط درونش قوی است که آنجا “كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ” تا آن اختلاف بین مردم را بردارند، آن خودش از آن جهتِ بحث، اما اینجا “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا” است که حیث اجتماعیِ بحث یعنی خودِ رفعِ اختلاف یک بحث است حیث اجتماعی و وحدت اجتماع حیثِ دیگریست که دراسلام به این بالخصوص تأکید شده یعنی علاوه براینکه دنبالِ صالح کردن افراد هستند دنبالِ این هستند که افراد مصلح باشند و مرتبط باشند، ببینید مثلاً در دینِ عیسی علیه السلام حضرت عیسی خطاب میکند به مؤمنانش که “مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ”[3] چه کسانی حاضرند کمک کنند من را در دینِ خدا؟ یعنی تکلیف بر همه نبود بر عدهای بود بر بقیه تکلیف این بود که آدم خوبی بشوند نسبت به دین، صالح بشوند، اما یک عدهای داوطلب بشوند درخوبیِ بالاتر که خوبتر و خوب کننده باشند، درست است؟ اما در دین اسلام اساس بر این است که همه باید اینجور باشند “يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ”[4] همهتان وجوب دارد تا انصار خدا باشید، ببینید این حیثِ دین را نشان میدهد که آنجا حیثِ دین این است که خوب بودن اصل است خوب کردن بهدنبالِ او برای عدهای است اما دراینجا اساس بر چه هستش؟ خوب بودنی که بهدنبالش دنبالِ خوب کردنِ دیگران هم باشند، همه خطاب به آنهاست، همین این حیثِ اجتماعی و ارتباطیِ دین و عدم تفرق و اعتصام به حبلۀ بهاصطلاح جماعت را شدیدتر میکند همانجوری که وقتی پیغمبر اکرم خطاب به اصحابش فرمودند آن روایت شریف که «أَيُّ عُرَى اَلْإِيمَانِ أَوْثَقُ»[5] کدام یک از عُروههای دین اوثق است؟ اوثق بودن خیلی، عروههای مختلفی درکار است اما بین عروهها و حبلها و ریسمانهای مختلفِ دین که انسان را نجات میدهد بعضی چه هستش؟ اوثق است، کدام اوثق است؟ ازهمه محکمتر است؟ محکمتری درآنجا هم درعرضِ بقیه نیست، دقت میکنید؟ مثل این نیست که ده تا ریسمان آویزان باشد بعضی کلفتتر از بعضی دیگر باشند نه، اوثق بودن در آنجا وجودی است چون وجودی است درطولِ همدیگر است وقتی درطولِ همدیگر شد اثرش چه میشود؟ اثرش این میشود کدام ریسمان جامعترین ریسمان است که وقتی او بیاید بقیه هم میآیند؟ همه را شامل است؟ اوثق بودن شمول است نه اوثق بودن درعرض باشد که وقتی یک عدهای گفتند جهاد است یک عدهای گفتند صلاة است یک عدهای گفتند زکات است یک عدهای گفتند امربه معروف [است] اینها را گفتند حضرت فرمود اینها را که گفتید درست است اینها بهاصطلاح از عروههای ایمان هست اما اوثقِ عروۀ ایمان که از همه محکمتر است چیست؟ «اَلْحُبُّ فِي اَللَّهِ وَ اَلْبُغْضُ فِي اَللَّهِ»، محبت و بغض فی الله است چنانچه درقرآن کریم میفرماید “فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ”[6] یعنی کسیکه کفر به طاغوت داشته باشد و ایمان بالله این کفر به طاغوت که مقدم آمده نشان میدهد آن ایمان بالله مقصود چیست “فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ” که این حیث اجتماعیِ دین است که کفر به طاغوت یعنی هرطاغوتی که میخواهد حاکمیتِ غیرِالهی داشته باشد و امرِ غیرِالهی در جامعه باشد کفرِ به او، درست است؟ این کفرِ به او که مقدم شده و ایمان بالله را نشان میدهد که ایمان بالله ایمان فردی فقط نیست میفرماید “فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ” که این “يُؤْمِنْ بِاللَّهِ” با آن کفرِ به طاغوت با هم چی هستند؟ با هم یکی هستند که آن کفر و این ایمان نشان دهندۀ یک حقیقت واحده است که کفرِ به طاغوت ایمان [بالله] یعنی حاکمیتِ خدا، کفر به طاغوت یعنی نفیِ حاکمیت غیرِخدا در عالم آنوقت ایمان بالله میشود چی؟ تحققِ حاکمیت خدایی که “فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ” آنجا میفرمود «أَيُّ عُرَى اَلْإِيمَانِ أَوْثَقُ … اَلْحُبُّ فِي اَللَّهِ وَ اَلْبُغْضُ فِي اَللَّهِ» اینجا میفرماید درحقیقت چی؟ “فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ” عروۀ وثقی این میشود، عرض کردیم که، بله؟
سؤال: نامفهوم [7:25]
پاسخ: بله، آنجا هم اینها درحقیقت میل طبیعیِ اولی این است که انسان تسلیم باشد “أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ”[7] وقتی تحت حاکمیت طاغوت هستند رجوع کنند تا حقشان را بگیرند اما خدا بهدنبال این است که شما چه کار بکنید؟ “أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ” [یکی ازحضار هم همین پاسخ را میدهد قبلش] که امر شدید براینکه کفر به طاغوت داشته باشید حتی اگه به ضررتن تمام میشود “وَقَدْأُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ” که کفر به طاغوت داشته باشید که این کفر به طاغوت یعنی هر مظهری در نظام اجتماعی که غیراز خدای سبحان است طرد بشود این میشود توحید میشود اجتماع اینجا که میفرماید که “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ” که اعداء بودید بهلحاظِ چی؟ ارتباطتان براساس خدا نبود، ارتباطی که براساس ارتباط الهی نباشد منیتها را درمقابل هم قرار میدهد گذشت معنا نمیدهد آنجا، اگر هم گذشتی هست برای رسیدن به نفع بالاتر است نه گذشت برای اینکه خودش را نادیده بگیرد به چه جهتی خودش را نادیده بگیرد؟ خدا رحمت کند امام را ایشان میفرمودند که اگر در یک مملکت کفری یک کسی برای کشورش دفاع میکند این دفاع تا مرز کشته شدن که جلو میرود این کشته شدن امر موهومِ باطلی است، چرا؟ چون احساس میکند یک امر موهوم باطلی که مثلاً مرز کشورش هست و یا نام نیکِ او بعد از مرگ است کسیکه قائل نیست به اینکه بعد از مرگ حیاتی هست نامِ نیکِ بعد از مرگ به دردِ چه [میخورد؟] وهم است، باطل است نام نیکِ بعد ازمرگ برای کسیکه [قبول ندارد] لذا به یک موهوم دارد خودش ا میفروشد، معنی ندارد، دقت میکنید؟ تا کسیکه میگوید حیاتِ بعد از مرگ هست و من از اینجا که بروم واردِ آن حیات ابدی [میشوم] اینجا جا دارد این موهوم نیست این برای این درحقیقت چیست؟ حقیقت است، اما نامِ نیکِ بعد از مرگ، من نیستم اما نامِ من باشد باز هم خودش را میبیند اما خودی که موهوم است دیگر واقعیت ندارد چون نیست خودش را همین بدن میدید این بدن را هم فدا کرده نام نیک بعدِ من به دردِ چه کسی میخورد؟! نام نیک من برای من نه نان میشود نه آب میشود، ممکن است بچۀ من از او به نان و نوایی برسد اما برای من دیگر چیزی ندارد من خودم بودم و ادامهای نداشتم بدنِ من من بود، خب با این نگاه که ایشان میفرماید که “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ”، تألیفِ بین قلوب فقط بر محور خدا امکانپذیر است به غیر از این اصلاً امکانپذیر نیست یعنی هرجا الفتی باشد ازجانب خداست، در قرآن آیۀ دیگری هم دارد که،
سؤال: استاد آن عروة ؟؟؟ مِن الایمان؟ [10:18][علامت نامفهوم]
پاسخ: از آنجایی که باب ایمان باشد درونش نه آن کشوری که ایمان درونش نیست یعنی اگر «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الایمانِ»[8] درآنجایی که نام ایمان باشد والّا مرز جغرافیایی برای کسیکه خودش را بدن میبیند مرز جغرافیایی ارزش پیدا نمیکند که، بله دفاع، بله؟
سؤال: نامفهوم [گویا میگوید این حدیث سند ندارد] [10:42]
پاسخ: حالا هرچه که باشد قابل توجیه است با این بیان، اگر سند هم نداشته باشد من الآن نمیدانم سندش را اما «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الایمانِ» دردایرۀ آن وطنی مقدس میشود که دردایرۀ ایمان معنا بدهد و الّا یک آدمِ مثلاً مؤمنی در یک کشور کفری باشد برود از مرزهای کفر دفاع کند وقتی مورد هجمه [قرار میگیرد] حتی اگر مؤمنان حمله کردند مثلاً به آن به هرجهتی، درست است؟ این برود آنجا کشته بشود درمقابلِ مؤمنان ایمان است؟ ایمان حساب میشود این؟ معلوم است که «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الایمانِ» مرزهایی که دردایرۀ آن علوِّ انسان و حقیقتِ انسان قرار نگیرد آن مرزها فی نفسه مرز غلطی است مرز باطلی است مگر در این دایره قرار بگیرد والّا خودِ دفاع از بدن هم میشود چه؟ کسیکه دفاع از بدنش بکند شهید محسوب میشود همین بدن را، کسیکه دفاع از خانوادهاش بکند کسیکه در راه خانوادهاش خلاصه چه بشود؟ «الْكَادُّ عَلَى عِيَالِهِ مِنْ حَلَالٍ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللَّهِ»[9] منتها همۀ اینها دردایرۀ یک معنای حقیقی معنای خودش را پیدا میکند و آنجا حبّ الوطن هم درهمین دایره معنا پیدا میکند اما حالا یک کسی برود در یک کشور کفری دفاع بکند حتی درمقابلِ مثلاً چی؟ درمقابلِ مرزِ ایمان مثلاً در عراق بود زمان جنگ باشد او برود از صدام دفاع بکند بهخاطر اینکه دارد حالا [در] عراق [است] درمقابل درحقیقت ایران بجنگد بعد بگوید «حُبُّ الوَطَنِ مِنَ الایمانِ» خب نه معنا نمیدهد آنجا که. خب این را داشت عرض میکردم که تعبیرالهی درقرآن [این است]: “لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا”[10] اگر تو انفاق، به پیغمبر خطاب میکند: “لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ” تو قدرت نداری بین قلوب الفت ایجاد کنی حتی اگر تمام داراییهای زمین را چه کار بکنی؟ در راهِ این ایجادِ این الفت بخواهی به کار بگیری بخواهی به آنها احسان بکنی برایشان همه چیز فراهم بکنی ازهمه جور پذیرایی ااز آنها بکنی اما دلها با این ایجاد نمیشود، درست است که الناس عبید الاحسان[11] هستند اما الناس عبید الاحسان درجایی که این احسان چه بشود؟ ببینند و آن هم مقدمات است والّا “لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ”، خدا رحمت کند امام میفرمود که قلوب را درزمان انقلاب اسلامی که به هم الفت داد و یکی کرد خدا این کار را کرد، ببینید این نگاه الهی است که “مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ” تو نمیتوانی بین قلوب الفت ایجاد کنی، اینکه مقام معظم رهبری در این آخرین سخنرانیشان فرمودند که از ایمان عمل صالح تولید کنید که امام این کار را کرد کشاند ایمان را به عمل صالح باید ما بتوانیم قدرت پیدا کنیم که از ایمان عمل صالح تولید کنیم ازجملۀ عمل صالح این رابطههای الفتی است که از ایمان نشأت میگیرد، چرا؟ تعبیر قرآن این هستش که “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً” دشمنیها از دایرۀ عدمِ ایمان است “أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ” دردایرۀ ایمان است خب این از کجا شروع میشود؟ وقتی یک گروه کنار هم قرار میگیرند مثلاً درهمین کانالهای مجازی بعد میبینی که آنچنان درمقابلِ، گروه مؤمنین آن هم اشدِّ ایمان آن هم خلاصه مثلاً محورِ یک قرآنی، بعد میبینی وقتی اختلاف میشود یک نکتۀ اختلافیِ فکری نه عملی تازه پیش میآید رگها به جوش میآید قرمز میشوند رگها متورم میشود آدم میبیند تعجب میکند که اینجا اگر این رگش انقدر متورم میشود درمقابلِ کفر باید حالش چه باشد؟ درمقابلِ یک جایی که حکم خدا را دارند زمین میزنند باید چطور باشد؟ بعد میبینی آنجا اینجوری نمیشود آدم، معلوم میشود که این درحقیقت چه هستش؟ این الفتِ الهی در قلبها جا نگرفته رابطههای ایمانی اصل نیست، توانستم عرض را برسانم؟ ازهمین جمعها شروع میشود، دنبالش یک جای دور نگردیم که یکدفعه در کشور الفت ایجاد شود اگر میخواهیم آن الفتی که ثمرۀ ایمان است محقق بشود از کجا باید آغاز شود؟ از کجا باید آغاز شود؟ علامتِ ایمان این است که تعبیر این است که خدای سبحان میفرماید که: “وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ” هرگاه دیدیم دشمنیهایمان نسبت به هم مرزهای دشمنیمان نسبت به هم کمتر شد وقتی یک درس آمدیم یک جلسه بهاصطلاح کنار هم قرار گرفتیم یک گروهِ ایمانی تشکیل دادیم همین باعث شد چه بشود؟ از قبل یک رتبه بهسمتِ تألیف قلوب بیشتر قدم برداریم این شده چی؟ “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً” درهمین نسبت حالا چی؟ “أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ” خدا تألیف کرد بین قلوبتان یعنی ایمان محقق شده یک قدم به ایمان نزدیک [شدید] اما اگر دیدیم کنار هم جمع شدیم آن محبت و عدم دشمنی که قبلاً بود یکدفعه تبدیل شد به یک دشمنی و سرِ یک موضوعِ واکسن یا مثلاً یک موضوع دیگری یکدفعه میبینی رگها به جوش بیاید، خیلی سخت بشود یعنی آن که اینطرف است آن که آنطرف است اصلاً قدرتِ تحملِ همدیگر را نداشته باشند، یعنی کانّه اگر روی آدم رویش بشود شمشیر بکشد جلوی همدیگر که تو چرا حرفِ مقابل من را [زدی]، ناخودآگاه است، خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت [واضح نیست نام ایشان 16:34] میفرمودند ما اگر هم بخواهیم رویمان نمیشود مشروب بخوریم مست کنیم بیاییم سرِ کوچه هوار بکشیم اگر هم بخواهیم رویمان نمیشود خجالت میکشیم بالأخره گاهی بعضی [وقتها] انگار آدم خجالت میکشد آن کار را انجام بدهد دیگر میبیند از ما خلاصه بعید است دیگر والّا اگر پایش میافتاد ممکن بود چه بشود؟ این کارها را هم بکند آدم، خلاصه توهین نبینیم اینها را، دارم عرض میکنم راهکار عملی است میگوید اگر مؤمنان کنارهم جمع شدند اثرِ ایمان این است که باید محبتهایشان به هم بیشتر بشود عداوتها و کینهها اینها ازهم کمتر بشود اگردر جمعهای کوچک این شد این جمعهای کوچک مقدمه برای جمعهای بزرگتر میشود، این تولید عمل صالح از ایمان است، یکی از مواردِ تولید عمل صالح از ایمان این است، لذا ببینید تعبیری که بعضی بزرگان دارند ببینید دشمنی اوس و خزرج با هم از یک سو در مدینه قبل از اسلام و دشمنیِ اهل مدینه تیرهها و قبایل قریش و نمیدانم خودِ تیرههای قریش و بنی هاشم و بنی امیه و اینها از یک سوی دیگر که در مکه همهاش زد و خورد بود در مدینه هم که زد و خوردش دیگر نزدیکِ 100 سال بود بین اوس و خزرج یکدفعه با آمدنِ اسلام تبدیل شد به چه؟ همینهایی که دائماً کینه داشتند وقتی در جنگ آن مجروحین افتادند روی زمین آب که میآورند این مجروحین این میگوید بده به آن اولویت با آن است آن میگوید بده به آن اولویت با آن است تا میرسند وقتی به آخری برمیگردند اولی میبینند همه شهید شدند، یعنی از کجا تا به کجا؟! آنجایی که همدیگر را به هیچوجه تحمل نداشتند دائم در جنگ بودند تا جاییکه اینجور نسبتِ به هم چه دارند؟ ایثار و گذشت، این دین این کار را میکند، این دین است دیگر “أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ” یعنی این، یعنی تمامِ آن کینهها را برداشت مرزها را یک چیزِ دیگری تعریف کرد وجودِ این توسعه پیدا کرد مرزش شد ایمان شد وقتی مرزش ایمان نه تن نه شهر نه قبیله نه مرز جغرافیایی مرزش شد مرزِ ایمان وقتی شد مرزش ایمان او را مقدمِ بر خودش میبیند درحقیقت ایثار میکند نسبتِ به او “وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ”[12]خودش شدتِ احتیاج را دارد اما چه میشود؟ میشود آنجایی که مهاجرین، میخواهم بگویم ببینید اینها را باید بهعنوان عملیاتی نگاه [کرد] پیغمبر اینها را عملیاتی کرد یعنی اینجور نیست که آیه بخوانیم بگوییم که “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ”، عملیاتیش کرد چه کار کرد؟ وقتیکه مهاجرین آمدند در مدینه چه کار کرد آنجا برای انصار؟ گفت هرکسی با اینکه ندارد زندگی خودش سخت میگذرد اما یک نفر از انصار باید یک نفر از مهاجرین را چه کار بکند؟ اقلاً شریک بکند درزندگیش، خب این خیلی سخت است، الآن به ما بگویند بهجهتِ اینکه اوضاع سخت است هر یک نفرِ از ما باید یک نفرِ دیگری را که محتاج است را تحت پوشش بگیرد نگوییم خب من ندارم زندگیِ خودم [هم نمیتوانم تأمین کنم] میگوید انصار هم نداشتند ولی در همان مقداری که داشتند چه کار کردند؟ یک نفر را لااقل [تأمین کردند] لذا خدا اینجور مدحشان کرد و این پیوند ایجاد شد “أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ” این چه شد؟ عملیاتی بود، در نظر نبود که ما اینجا بنشینیم بگوییم خب الحمدلله ما هم با هم مهربانیم، میگوید مهربان باید در عمل صالح کشیده بشود تولید عمل صالح از ایمان باید بشود، اگر میخواهد تولید عمل صالح از ایمان بشود یکدفعه یک قلمبه از آسمون نمیافتد همه اینجوری بشوند از یک هستههای کوچکی باید آغاز بشود که این هستههای کوچک شروع بکنند بعد این توسعه پیدا بکند همه را فراگیر بشود اثرِ این “أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ” دیده بشود بعد میبینی این فراگیر میشود، ببینید چقدر دین زیباست ولی ما بلد نیستیم مطرح بکنیم! اگر ما دین را اینجور نشان بدهیم فکر میکنید آنوقت تبلیغِ زبانی میخواهد این دین اصلاً؟ نه تبلیغِ زبانی دیگر نمیخواهد خودش آن فطرتها را جذب میکند وقتی دیده میشود، یعنی بالاترین تبلیغِ دین اقامۀ دین است اگر دین اقامه شد بالاترین تبلیغِ دین است، ما تبلیغِ دین را میکنیم اما مفهومِ اینها را، درحالیکه تبلیغِ دین با اقامۀ دین است آن هم لزوم ندارد بگوید که حالا من میخواهم دیگران نمیخواهند میگوید تو میخواهی تو هستۀ خانوادهات را شروع کن هستۀ ارحامت را شروع کن هستۀ همسایگانت را شروع کن هستۀ همکارانت را شروع کن هستۀ دوستان و همحجرهایهایت را شروع کن این همه هستههای نزدیک به انسان هست که امکانپذیر است که شروع بکند نمیخواهد از یک نقطۀ دوری که این همه با هم باشند، خب اگر اینجوری انسان آن دین را اقامه بکند در آن مقداری که برایش چه هستش؟ مبسوط الید است امکانپذیر است، نه منتظر باشد که بسطِ یدِ مطلق محقق بشود، آنوقت ببینید چقدر این آیات که “لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ” اگر باور کردیم که ایجادِ الفتِ قلوب با اقامۀ دین میشود، پس اثرش این است که من اگر میخواهم مقیمِ دین باشم باید قلبم را نسبت به مؤمنان مهربانتر بکنم مهربانتر کردنِ قلب نسبت به مؤمنان عملیاتی است نه خلاصه فقط نظری، پس اگر این عملیات کشید این عمل منجر به ایمانِ بالاتر، ایمانِ بالاتر محبتِ بالاتر، پس محبت سبب ایمان ایمان سببِ محبت دائماً اینها متشابکند وقتی متشابکند این تأثیر روی آن میگذارد آن تأثیر [رویِ این] و این جامعه اینجور“فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا”، صاحبِ اَلتحقیق یک بیانی دارد در اِخوان بیان خوبی است ایشان میفرماید اُخُوَّت یا إخوَة با اَخَوان با هم تفاوت دارند اُخُوَّت مرحلۀ ابتدایی است، آنجا که اِخوان است و اَخَوان است “فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا” ایشان میفرمود مرحلۀ نهایی است آنجایی است که قصدها، میگویند که گاهی أخ از وَخَوَ است گاهی از درحقیقت نه واو نیست بهاصطلاح ریشهاش از وَخَوَ نیست همان درحقیقت اُخُوِّتی که آمده ریشه با همزه معنا پیدا کند آنجایی که (وَ) باشد مقصود و قصد درونش هست لذا آنجایی که بگوییم که از واو آمده یعنی کسانیکه با هم یک قصد و یک مقصد را دارند، دارند به یک مقصد حرکت میکنند یک طلب را دارند اگر از این ریشه گرفته بشود، از آن ریشه هم که گرفته بشود همان اُخُوَّت اما اینجا قصد درونش میآید، خب با این نگاهی که اینجا میفرماید “فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا” شما در این رابطه به جایی میرسید که با نعمتِ خدا مقصدهایتان واحد میشود یک مقصد را پیدا میکنید لذا آنجایی که گفت که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا”، میگوید گاهی ممکن است انسان به حبلِ خدا چنگ زده باشد اما هرکسی به حبلی، هر کسی به حبلی، میگوید نه، هرکسی به حبلی نه، همه آنجوری چنگ زدند به حبل خدا اما حبل خدا ممکن است یکی به نماز چنگ بزند یکی به روزه چنگ بزند یکی به زکات چنگ بزند هرکسی به یک حبلی چنگ زده باشد اساسش را او قرار بدهد اما اینجا “وَلَا تَفَرَّقُوا” حبلتان واحد باشد یعنی به یک حبل واحدی چنگ بزنید این “لَا تَفَرَّقُوا” دارد چه کار میکند؟ کیفیتِ چنگ زدن را نه هرکسی به حبلی که همۀ احکام الهی حبل هستند، درست است؟ این حبلی که ثقلِ همۀ اینهاست آن عروۀ وثقی ست که وقتی به این چنگ زدی همه را شامل میشود، پس “وَلَا تَفَرَّقُوا” یعنی چه؟ یعنی به یک حبل واحد [چنگ زدن] یعنی یک چیزی که انسان وقتی چنگ میزند میبیند آن هم به همین [چنگ زده] و ارتباط و اتحاد ایجاد میشود اما میشود انسان هرکسی به حبلی از بهاصطلاح حبلهای الهی چنگ زده باشد اما اتحادی هم ایجاد نشده [باشد]، هرکسی آدم خوبی باشد در نفس خودش ربطی هم به همدیگر نداشته باشند میآیند حتی نماز جماعت اما در نماز جماعت هم حقیقت وجودیشان فرادی است، درست است نماز جماعت اقتدا کردند اما جماعتی و ارتباطی ایجاد نشده، درست است؟ تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام در یک روایتی خیلی زیباست آنجا میفرماید که، اگر روایتش را یادداشت کرده باشم، خیلی روایت قشنگی است که گمان کنم یادداشتش نکردم بله، روایتش را یادداشت نکردم ولی خب روایت از حضرت خیلی زیباست، آهان بله: «أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ»[13]ابدانتان با هم کنارِ هم است بدنها که مثل نماز جماعتی که میآیند ربطی به هم نداشته باشند، «الشَّاهِدَةُ» بدنهایتان کنار هم است، «الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ» اما عقلهایشان که جایِ اتحاد آنجاست، بدنها هیچگاه باهم متحد نمیشوند، منی که اینجا نشستم کسی دیگر جایِ من نمیتواند اینجا را بگیرد که تا وقتی من نشستم این جایِ من، بدن اتحاد ندارد با هم، ارتباط دارد اتحاد ندارد، اما عقول اتحاد پیدا میکنند، اینها برخلافِ همدیگر بدنها کنارِهم قرار گرفته از «الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ» اما عقلهایشان انگیزههایشان آن درحقیقت اهدافشان با متفاوت است هرکسی به یک قصدی آمده اینجا کنار هم قرار گرفته، «الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ» میلهایشان آرزوهایشان حرکتهایشان مختلف است با همدیگر، لذا کنارِ هم هستند این مؤمنان، جمعِ مؤمنان، اما این مؤمنانی که کنارِ هم مثلِ شکری که کنارِ هم هست در مشتِ انسان وقتی دستت را باز کنی همه از هم [میپاشد] چون ارتباطی با هم ایجاد نکردند پیوندی ایجاد نشده “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ” یعنی پیوندهای متکرّرِ بین مؤمنان یعنی بهجوری که هرعملی انسان انجام میدهد احساس میکند مرتبط با دیگران میشود و آنها مرتبطِ با این میشوند، اگر عمل اینجوری انجام شد “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا” محقق شده یعنی هر عملِ من این ریسمانِ ارتباطی را محکمتر میکند، ریسمان ارتباطی یک ریسمان بیرونی نیست یک ریسمان درونیِ اخوّتِ بین مؤمنان است که به ولایت الهی کشیده میشود که این ریسمانِ ارتباط وَصَلتَ وِلایَتَهُ در آن حدیثِ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ که وَصَلتَ وِلایَتَهُ، ولایتی آن مؤمنی که تو حقوقِ اخوّتش را رعایت کردی وَصَلتَ وِلایَتَهُ بِوِلایَتِک وَ وِلایَتِکَ بِوِلایَتِنا وَ وِلایِتنا بِوِلایَةِ الله[14]، این وصلِ ولایت است ریسمان است، این ریسمان از کجا شروع میشود؟ از ولایتِ آن مؤمن به تو و از تو به امام و از امام به خدا، کافی شریف: وَصَلتَ وِلایَتَهُ بِوِلایَتِک وَ وِلایَتِکَ بِوِلایَتِنا وَ وِلایِتنا بِوِلایَةِ الله، حدیث مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ، چندجور هم آمده این با چند ذیل، خب اصلش شریک در این است اما حالا عبارات گاهی با هم متفاوت است، خب با این نگاه حیات اجتماعیِ انسان یک حیات ایمانیِ عظیمِ توحیدی است که از کثرات میخواهد به وحدت بکشاند توحید را حاکم بکند لذا توحیدی که در دین اسلام دعوت به آن شده بالاترین توحید است به فرمایشِ علامه، به تعبیرِ علامه بالاترین توحید توحیدی است که اسلام دعوت کرده در بینِ ادیان، هر پیغمبری به موطنِ خودش دعوت کرده اسلام به موطنِ پیغمبر اکرم دعوت کرده بالاترین توحید توحیدِ پیغمبر اکرم است آنوقت اساسِ این توحید در حیاتِ اجتماعی دیده میشود لذا به تعبیرِ همه اسلام درحیات اجتماعی بی سابقه و بی نظیر است در بینِ همه ادیان است چون توحیدی که میخواهد ایجاد بشود بینظیرترین و بی سابقهترین توحیدی است که میخواهد محقق بشود، خب دینی با این زیبایی با این لطافت خداییش خلاصه ما خودمان باور داریم؟ عمل به آن میکنیم؟ عمل صالحمان مطابق این هست؟ در کشور ایمانی معنا میدهد در کشور کفر معنا میدهد هرجا که باشد، در بین خود رفتار انسان بهتنهایی در یک جایی تنها باشد معنا میدهد که این کثرت به وحدت در درون تبدیل بشود و از درون به بیرون حتی با نظام هستی با اشیایی که انسان مرتبط است این وحدت دیده میشود چه برسد با افراد دیگری که درکنارش هستند. خب این هم یک نکته که هر نزاعی با این نگاه چه میشود؟ اختلاف و نزاعی که براساسِ ایمان نباشد یعنی ایمان و کفر نباشد براساس ایمان و کفر نباشد هر نزاعی که اساسش ایمان و کفر نباشد آن نزاع براساس چه هستش؟ دور شدنِ از خدا، این هم یک نکته پشت سرش است که اگر نزدیک شدنِ به همدیگر ایمانِ بالاتر است هر دور شدنِ مؤمنان از هم اختلافِ مؤمنان با هم اختلافی که سبب تزایدِ ایمان نشود اگر اختلاف سبب تزایدِ ایمان و شدتِ قدرتِ مؤمنان بشود آن جداست آن خوب است اما اختلافی که سبب تضعیفِ مؤمنان نسبت به هم بشود که اینها “وَلَا تَنَازَعُوا … وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ”[15][حضار آیه را بهصورتِ درستِ آن متذکر میشوند] “فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُم” که شما تنازع، تنازع یعنی نزاعی که براساسِ تأکیدِ دین نمیشود دنبالش، “فَتَفْشَلُوا” فشل میشوید چون دونفر از مؤمنان که با هم سرِ یک مسألهای نزاع میکنند که جدلِ بیفایده است این جدلِ بی فایدهشان سرِ این مسأله باعث میشود این مقداری از توانش صرف این شده آن هم مقداری از توانش صرفِ [این شده] هر دوی این باطل است و هدر رفته دشمن درمقابلِ این از هدر رفتِ این دوتا قویتر شده، “وَتَذْهَبَ رِيحُكُم” ریحِ شما و آن قدرت شما و آن عظمتِ شما ساقط شده، الآن ما چقدر مشغول اینجور هستیم در بین مؤمنترین افراد جدلهای بیفایده که محکماتی ندارد که متشابهات به چه برگردد؟ به محکمات برگردد میزان داشته باشیم، یک جا درحقیقت میگوییم کلامِ آقا میزان است مثلاً در این حکم اجتماعی بعد میبینیم که سرِ همین کلامِ آقا که میزان است انواع و اقسام تفسیرها را میکنیم هرچه دوباره مطابقِ چی؟ یعنی جبریون مطابقِ جبرِ خودشان استدلال به قرآن میکنند مفوّضه هم مطابقِ تفویضِ خودشان استدلال به یک [سری] آیاتِ قرآن [میکنند] میبینید پس محکمات کجا میشود پس؟ هرکسی هر چیزی میخواهد از خودش «يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى، إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَى؛ وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ، إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ»[16] دو جور سه جور داریم که رأیشان را، اول میآیند قرآن را بر رأیشان حمل میکنند، [از حضار کسی میخواند جمله را و استاد میفرمایند چندجور آمده] «يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى» حضرت که میآیند چه کار میکنند؟ «يَعْطِفُ الْهَوَى عَلَى الْهُدَى» هدی محکم است هوا هم با او تطبیق پیدا میکند «إِذَا عَطَفُوا الْهُدَى عَلَى الْهَوَی»، قبلش چی بوده؟ هوای خودشان اصل و محکم بوده هدایت را بر او حمل میکنند، آدم نگاه میکند گاهی خودش را میبیند اینجوری شده اول یک چیزی را میپسندد بعد حالا دنبال مستمسکی برای اینکه چه کار بکند؟ تأییدش بکند.
سؤال: ادامۀ همان است «وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ، إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ» [33:10]
پاسخ: بله «وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ» یعنی امام زمان کارش این است که «وَ يَعْطِفُ الرَّأْيَ عَلَى الْقُرْآنِ، إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ»، آنوقت این میشود خروج از ایمان، آنوقت این هم نیستش که در یک جایی مرز بین ایمان و کفر آدم این کار را بکند، اول در مرزهای ایمان این کار را میکند، در همان مرزهای ایمان اول این کار را میکند که اینها عرض میکنم آدم گاهی میبیند چقدر توانِ مؤمنین من گاهی میبینم که، خدا رحمت کند حضرت آیت الله حسن زاده را میگفت دیدم یک نفر آمده بود داشت با من تند و تند خلاصه انتقاد شدید [میکرد] بعد خوب نگاهش کردم دیدم دارد با خودش دعوا میکند من هم ایستادم نگاه کردم این داشت با خودش دعوا میکرد با من کاری نداشت یک چیزی فهمیده بود و آن غلط هم بود و این داشت با آن فهمی که فهمیده بود و با آن دعوا میکرد من هم ایستاده نگاهش میکردم این داشت با خودش دعوا میکرد، آدم گاهی میبیند خودش با خودش دارد دعوا میکند یا دیگری آدم را میبیند این با چه کسی دارد دعوا میکند با چه کسی دارد نزاع میکند؟! اینها متحان است، اگر ما اینجا نتوانستیم با همدیگر آن وحدت را “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ” را تمرین بکنیم و پیدا بکنیم هیچگاه درمقابلِ مؤمنینی که مرزهایشان با ما فاصلهاش بیشتر است نمیتوانیم با همدیگر اتحاد پیدا بکنیم و هیچگاه مرزِ ما ایمان دیگر نمیشود، دقت میکنید؟ منافات ندارد انسان نظر داشته باشد اما نظر یعنی آدم گاهی رگهای برآمده را در یک کلامی که برای هم مینویسند یعنی این مینویسد آن هم مینویسد رگهای برآمدۀ سرخ شده را میبیند، یعنی اینجور نیست که آدم حتماً چهره را ببیند آن در کلام درحقیقت رگها [را میبیند] میبیند که این کلام بوی تندی درونش هست از یک جان خشمگین درآمده هرچند خودش را کنترل کرده و خشمش را میخواهد ابراز نکند اما از یک جان خشمگین درآمده کاملاً معلوم است، دور شدیم یک خرده اما میخواهم بگویم صحنۀ تحقق و تولید عمل صالح از ایمان اول در مرز بین مؤمنین میشود لذا درحقیقت این آیاتی که بهاصطلاح هستش خیلی خوب است که ببینید روایات و آیات که حالا چند تایش را من خواندم “وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ”[17] تا حظّشان را نصارا از دین از یاد بردند “فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ” تا آن حظّ را از یاد بردند به همین نسبت “فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ” یعنی هرگاه عداوت و بغضاء آدم میبیند در جامعۀ مؤمنین دارد ایجاد میشود یعنی اثر نسیانِ عهد است که ایمان است، اینها آیاتِ قرآن است دیگر، آنوقت در زندگی ما در یک خانواده بین اعضای خانواده زن و شوهر و بچهها سرایت دارد، در اجتماع همسایگان فامیل هم درسیها عالمان همۀ اینها چه هستش؟ این سرایت دارد، هرجا دیدید که بغض داره ایجاد میشود دارد کینه پیش میآید بین مؤمنان حتماً نسیان عهد شده، تعبیر را ببینید “وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَىٰ أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ” ما از اینها بهخاطر آن دین میثاق گرفتیم “فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ” یادشان رفت میثاق را “فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ” تا میثاق را یادشان [رفت]، به مقداری که میثاق را فراموش کردند عداوت و بغضاء بینشان چه شد؟ محقق شد “فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ” این جور هم نیستش که تمام بشود دیگر، این الی یوم القیامه ادامه دارد، یا مثلاً تعبیرِ، این در رابطه با نصارا بود [ًحالا] در رابطه با یهود “وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ۚ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ … وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ”[18]بین یهود هم، چون اساسِ محورشان را براساس نظام اجتماعی خودشان قرار ندادند حتی اگر قرار دادند با دیگران براساس کفر و ایمان محورشان ایمان و خدا نبود اعتصامشان بلکه این محور ایمانشان خودپسندی و خودخواهی و خودیتشان بود “فَأَغْرَيْنَا” آنجا میفرماید “وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ”، یا تعبیرات دیگری که میفرماید که اینها درحقیقت “تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ”[19] اگر قلوب شَتّی بود همانجوری که امیرمؤمنان فرمود این نشان میدهد که درحقیقت چه هستند؟ “قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ” هستند، یا درکلام دیگری امیرالمؤمنین [فرمودند] «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ»[20] مردم با هم اجتماع کردند بر چی؟ امیرالمؤمنین [میفرمایند] «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ» اجتماع کردند که با هم نباشند، چقدر کلمات متضاد را به کار برده حضرت، «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ» اجتماعِ قوم وحدت است، میگوید بر این بهاصطلاح عازم شدند عزم کردند «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ» بر چی؟ «عَلَى الْفُرْقَةِ» که هیچگاه با هم نباشند، این خیلی عجیب است! امیرالمؤمنین [میفرماید] «فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَى الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ» افتراق کردند برجماعت یعنی آنجایی که باید باهم اتحاد کنند را اختلاف کردند آنجایی که باید افتراق کنند را اجتماع کردند «افْتَرَقُوا عَلَى الْجَمَاعَةِ كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ» مثل اینکه اینها امامِ کتاب هستند همانجوری که «عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَى الرَّأْيِ» قرآن را بر رأی، امام اینها هستند قرآن باید بهدنبال اینها بیاید «كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ» کتاب امامِ اینها نیست یعنی کسانیکه اینجوری میروند محکمات ندارند، میدانید اگر آدم معیارش خودش شد محکمات ندارد، دقت کردید چه میشود؟ کسیکه اختلاف ایجاد میشود بینش محکمات نداشته باشد اختلاف برطرف میشود؟ نه، ما هم اگر آن حدیثِ شریفی که خواندیم آقای صالحی پیدایش کردند که یکی از یاران امام صادق علیه السلام وقتی خواست مناظره بکند با آن شخصِ مقابل گفت خلاصه چی؟ به او گفتش که اگر من غلبه کردم تو به دین من بیا اگر تو غلبه کردی [من به دین تو درمیآیم] گفت نه من اگر غلبه کردم، این حدیث خیلی زیباست که «أنَّ أَبَا هُذَيْلٍ الْعَلَّافَ قَالَ لِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ: أُنَاظِرُكَ عَلَى أَنَّكَ إِنْ غَلَبْتَنِي رَجَعْتُ إِلَى مَذْهَبِكَ وَ إِنْ غَلَبْتُكَ رَجَعْتَ إِلَى مَذْهَبِي»[21] اگر تو غلبه کردی من به مذهب تو [درمیآیم] اگر من غلبه کردم [تو به مذهب من دربیا] هشام گفت: «مَا أَنْصَفْتَنِي!» این انصاف نیست، «بَلْ أُنَاظِرُكَ عَلَى أَنِّي إِنْ غَلَبْتُكَ رَجَعْتَ إِلَى مَذْهَبِي» اگر من غلبه کردم تو بیایی به مذهب من «وَ إِنْ غَلَبْتَنِي» اگر تو غلبه کردی «رَجَعْتُ إِلَى إِمَامِي» من امام دارم بزرگتر دارم، به امام من رجوع میکنیم اگر تو بر امام من غلبه کردی آنموقع من به مذهب تو درمیآیم، دقت میکنید؟ ما محکمات داریم امام داریم، محکماتمان کتاب خداست سنت است اما وقتی رأیمان شد آنوقت دعواهایمان بینتیجه است یعنی شما ببینید درهمین، من اینکه اسم میبرم نمیخواهم خدای نکرده از گفتگو بگویم نکنید اما نوعِ گفتگو که به تندی میکشد و توانِ انسان را میبرد عصبانی میکند آدم را، ببینید در این جریان واکسن ببینید آخرش آیا به مطلب واحدی رسیدند دو دسته که باهم اینقدر حرف زدند در این؟ نه، آن سرِجای حرفِ خودش ماند این سرِجای حرفِ خودش تا آخر ماند چون بحث بر تثبیتِ یک نظری بود که محکمی نداشت برای خودش هیچکدام، محکمات نداشتند که اگر گفتیم محکمات ما کجاست باید محکمات میتوانست حل و فصل بکند اگر دیدیم یک نتیجه نگرفتیم معلوم میشود در آن مسأله محکمات نداشتیم یا محکماتمان را متشابه کردیم به دستِ خودمان، امام داریم کتاب داریم اگر اینجوری باشد این باعث میشود قولِ فصل باشد اینجا میفرماید که بله: «كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْكِتَابِ وَ لَيْسَ الْكِتَابُ إِمَامَهُمْ، فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا يَعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ» از کتاب چیزی باقی نمانده الّا اسمِ کتاب الّا آن خطّ و زبرِ کتاب، هیچی از این باقی نمانده، یعنی اصل کتاب برای هدایت است به خطّ و زبر و اسمش خلاصه چه شده؟ ما قناعت کردیم، در جیبمان هم میگذاریم و همچنین میخوانیم اما حلِّ مشکلاتِ ما را کتاب نمیکند، درست است؟ ربطی ندارد به او منافات ندارند، سرشار از اختلافیم اما کتاب، آن ساعت مثل اینکه امروز خراب است من حواسم جمع باشد که دیر نشود.
خب پس یک تطبیقِ چند دقیقهای که مانده را از اینجا از آیه ببینیم که انشاءالله بقیهاش برای سال [بعد]، بله؟ چی فرمودید؟ میفرماید که “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا”، این قسمتِ تطبیقِ آیه خیلی، همهاش زیباست از علامه وگرنه تطبیق نمیکردم چون گفته [بودم] ولی همهاش زیباست، ایشان میفرماید[22]: ذكر سبحانه فيما مر من قوله: “وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَىٰ عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ ۗ وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ”[23] که قبلاً داشتیم “مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ”، درست است؟ که گفتیم این در اعتصام فردی است که ایمان بهدنبالش میآید، أن التمسك بآيات الله وبرسوله ( الكتاب والسنة ) اعتصام بالله، اگر اعتصام بالله شد مأمون معه المتمسك المعتصم، مضمون له الهدى چون “هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” خدا هدایتش میکند، اعتصام با هدایت با هم تلازم پیدا میکنند والتمسك بذيل الرسول تمسك بذيل الكتاب، چرا تمسک به ذیل کتاب است؟ فإن الكتاب هو الذي يأمر بذلك، کتاب امر کرده که تمسک [به رسول بکنید] “أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ”[24] دنبال رسول باشید، في مثل قوله: “وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”[25]، این همان عمل صالح از ایمان است که محکم ما چیست؟ “مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا”، وقد بدل في هذه الآية الاعتصام المندوب إليه، دراین آیه آن اعتصامِ “مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ” تبدیل شده به چی؟ بالاعتصام بحبل الله که اینجا دارد که چی؟ “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا”، ایشان میفرماید: فأنتج ذلك أن حبل الله هو الكتاب المنزل من عند الله ، وهو الذي يصل ما بين العبد والرب ويربط السماء بالأرض، این ربط در بیرون است یا درون؟ ربط بین آسمان و زمین این آسمان و زمینِ بیرونی است یا آسمان و زمینِ باطن و ظاهر عالم است؟ باطن و ظاهرِ عالَم است، ربط بین عبد و ربّ در بیرون است یک ریسمانی یا ربط بین عبد و ربّ دردایرۀ عبودیتِ درونی است؟ دردایرۀ عبودیتِ، همان “أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ”[26] است “أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ” که این “قَالُوا بَلَىٰ” که عبودیت است، لذا میفرماید که: هو الذي يصل ما بين العبد والرب، این را هم مقدم کرد تا نشان بدهد سیر آفاقی نیست فقط دربیرون بلکه سیر انفسی است، ويربط السماء بالأرض که «أَیْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ»[27]، امام سببِ متصلِ بین ارض و سماست، وإن شئت قلت: إن حبل الله هو القرآن والنبي صلىاللهعليهوآلهوسلم فقد عرفت أن مآل الجميع واحد. والقرآن وإن لم يدع إلا إلى حق التقوى والاسلام الثابت، به او خوانده لكن غرض هذه الآية غير غرض الآية السابقة گذشته آن آیه جهت فردی بود آن به حقِّ تقوا که همینجا که “اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ”[28]، والموت على الاسلام “وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ”، فإن الآية السابقة تتعرض لحكم الفرد ، وهذه الآية تتعرض لحكم الجماعة المجتمعة، جماعتِ مجتمع، پیوندهای مکرّر، ما این را اگر بهعنوان یک اصلِ اساسی ببینیم که اسلام ما را دعوت کرده به نگاه اجتماعی و پیوندهای مکرّر هرجا دستمان برسد دنبال ایجاد پیوندیم بین مؤمنان هرجوری که امکانپذیر باشد پیوند ضعیف یا قوی باید ایجاد کرد که این پیوندها با هم چه میشود؟ وحدت ایجاد میکند اگر این را بهعنوان یک اصل دیدیم در زندگی اصلاً نگاه اجتماعیِ ما به اجتماع و دیگران خیلی متفاوت [میشود]، ما منت میکشیم با دیگران پیوند برقرار کنیم نه منت بگذاریم که پیوندی برقرار بشود، با اهل خانواده، دوستان، آشنایان، ارحام، همسایگان منت میکشیم که بتوانیم رابطهای برقرار کنیم چون داریم اطاعت خدا را میکنیم در آنجا داریم رشد میکنیم نه اینکه منت بگذاریم که داریم رشد میدهیم فکر کنیم داریم یک کاری میکنیم، نه، خودمان را داریم بالا میبریم با این به وحدت نزدیک به توحید نزدیکتر میشویم، این نگاه اگر درجامعه پیش بیاید از این رو به آن رو میکند جامعه را و این هم باید اول در ما یقین ایجاد بشود، بعد میفرماید: وهذه الآية تتعرض لحكم الجماعة المجتمعة والدليل عليه قوله: “جَمِيعًا”، “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ” نگفت فقط اگر میگفت “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ” میساخت با اینکه هرکسی به حبل خدا چنگ زده فردی هم سازگار باشد اما “وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا” همه با هم به یک حبل چنگ بزنید، خیلی زیبا استفاده کرده! دنبالش: “وَلَا تَفَرَّقُوا”، نه فقط همه با هم به یک حبل چنگ [بزنید] “وَلَا تَفَرَّقُوا” این چنگ زدنتان تأکیدِ ملازمِ معناست که چگونه جنگ بزنیم؟ چنگی که ما را از تفرقه و تشتّت و جدایی نجات بدهد، نحوۀ چنگ زدن اینجوری باشد نه جوری چنگ بزنیم که باعث تشتّت بشود دستِ من با دستِ او نزاع پیدا کند نه، “وَلَا تَفَرَّقُوا” فالآيات تأمر، این “وَلَا تَفَرَّقُوا” را بعضیها خلاصه معنایی که کردند معنای زیباییست حالا میخواستم این هم یک توضیحی بدهم دیگر میترسم که [نرسیم]، این کیفیتِ بهاصطلاح چنگ زدن است که حالا میگذریم از آن میترسم طول بکشد، “وَلَا تَفَرَّقُوا” فالآيات تأمر المجتمع الاسلامي بالاعتصام بالكتاب والسنة كما تأمر الفرد بذلك.، یعنی یک حیات اجتماعی درکار است همچنان که فرد باید به دین خدا [و] سنت و کتاب چنگ بزند مجتَمَع هم باید با هم چنگ بزنند دراطاعت، قوانینِ حاکم باید واحد بشود همه احساس کنند تحت یک قوانین اجتماعی واحدی قرار دارند، نه فرد فقط احساس کند تحت قوانین فردیِ خدا قرار دارد بعد بگوییم اثرِ قوانین فردی این است که چه بشود با هم؟ مرتبط میشود که نه این تنها کفایت نمیکند بلکه “جَمِيعًا” یعنی آن قانونِ واحدِ اجتماعی که همه زیرِ این قانون قرار بگیرند همه تحت پرچم این قانون [قرار بگیرند] همه بدانند یک قانونِ واحد است همه با هم به او چنگ میزنند همه با هم تبعیت از او میکنند، اینجور نباشد که بگوییم که فرد اگر مؤمن شد خود به خود ایمانِ جمعی حاصل میشود میگوید نه اینجوری نمیشود، فرد اگر مؤمن شد مثل همان دانههای شکر میشوند که ربطی به همدیگر ندارند ولی شکر هستند، آنجایی که اینها به هم مرتبط بشوند میشود پیوندهای سلولی که یک بدن را میسازد یک بدنِ واحدی است که دست و پا و چشم و ابرویش همه با هم چه هستند؟ همه با هم یک حرکت را انجام میدهند وقتی دارد راه میرود این، اینهایی که میخواهند ربات بسازند میدانند که وقتیکه بدنِ انسان بخواهد دولا بشود راست بشود یک چیزی را بردارد از پله بالا برود تمام اعضای بدن درگیر میشوند درتعادل تا این چه بشود؟ تعادلی که پله را بالا میرود زمین نخورد آنها میفهمند چقدر سخت است، میگفت اینقدر سخت است که یک ربات بتوانیم میزان بکنیم وقتی دارد از پله بالا میرود این وزن کم و زیاد میشود راست و خم بودنش درحقیقت متفاوت میشود ولی تعادل حفظ بشود اینقدر سخت [است] ولی اینقدر اینها با هم مرتبطند پیوندهای مکرّرِ بین اعضای بدن توسطِ یک رابطِ قویِ قلبِ مغزِ انسانی باعث میشود همه اینها با هم دولا راست میشود کله معلق میزند انسان، در این چیزها دیدید که این همه ورزشهای که پشتک میزنند از اینطرف به آنطرف ولی یک ذره تعادل به هم نمیخورد، چرا؟ این ربطِ شدیدِ بینِ اعضا [ست]، جامعه باید اینجوری بشود که هرحرکتِ تند شدید آنقدر پیوندها مکرّر باشد گسستگی ایجاد نشود، این میشود یک جامعۀ ایمانی حالا ببینید در خانوادهمان میتوانییم این را پیش بیاوریم، اگر یک واقعهای یکدفعه میآید در خانه مثلِ یک بهاصطلاح چه باشد؟ [مثل] دولا راست شدنی که برای بدن است چطور خودش را تنظیم میکند زمین نمیخورد یک شوک به خانه وارد میشود میشود جوری بشود که اوقات تلخی نشود؟ میشود جوری باشد که آنجا تشتّت ایجاد نشود؟ این میشود جامعۀ ایمانی، این میشود ایمانِ در این مرتبۀ جمعی، از اینجا شروع میشود به جمیعِ اجتماع کشیده میشود. ببینید این نگاه اجتماعی را اگر ما درست بتوانیم تبیین بکنیم در نگاه دینی چقدر جامعه لطیف میشود چقدر جاذبه دارد برای آن ظلمی که گسستگیای که فردانیتی که درعالَم حاکم است، فردانیتی که درعالم حاکم است که همه را دارد به یأس و افسردگی میکشاند! این جزا و جواب و آن پاسخِ درحقیقت چه هستش؟ این درماندگیِ درعالم است که اگر ما بهدنبال این حیات اجتماعیِ لطیفِ فطریِ الهیِ ایمانی باشیم “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا”، خیلی زیبا میشود، من به نظرم روی این ما باید خیلی کار بکنیم رویِ نظیر این مسأله. بله؟
سؤال: آن پیامی که دیروز آقا تأکید میکرد خب درجریانِ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اختیاراً انشاءِ حیات بکنیم خب خیلی ؟؟؟ سخت؟؟؟؟؟؟ یعنی؟؟؟ با الفت انشاءِ حیات باید بکنیم؟ [علامتها نامفهوم 51:35]
استاد: خب کمالش هم در این است دیگر والّا حیاتِ عالمِ تکوینی همۀ عالمِ بیرونی به هم مرتبطند که اگر یک ذرّه را برگیرد ازجای/ خلل یابد همه عالم سراپای چون ارتباط اینقدر محض است درنظامِ تکوین، اگر یک ذرّه را برگیرد ازجای/ خلل یابد همه عالم سراپای، [ادامه میدهد سؤال را: چهجوری اختیاری ؟؟؟] استاد: خب این در نظام رفتار اجتماعی ماست، همین اجتماعی که داریم، یعنی خدای سبحان یک مرتبه از اجتماع را ارتباطات و نیازها را درون ما قرار داده بچه باید از پدر و مادر به دنیا بیاید در یک اجتماع باید رشد [بکند] این نیازهای طبیعی عادی است که ما داریم مؤمن باشیم یا غیرِمؤمن دروجود ما هست کافر و مشرک هم باشیم لیبرال هم باشیم فردگرا هم باشیم اینها هست فرقی نمیکند همه دارند همین کار را [میکنند] اما آن ارتباط اجتماعیای با این نگاه که ایجاد بشود این اساسی است که این مسأله را بهدنبال خودش میآورد که “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً” در این رابطهها “فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ”، خیلی مست کننده است یعنی واقعاً جامِ شرابِ روحانیست این “إِذْ كُنْتُمْ” این جواب آخرالزمان است برای نیازهای بشر در آن گسستهای اقتصادی، اجتماعی، فشارهای روحی که باید از کشور خودمان هم [آغاز کنیم]، “إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا”. انشاءالله خدای سبحان قدرت به ما بدهد این قرآنی که اینقدر زیبا، لطیف، عالی پاسخِ همۀ نیازهای ماست را قدر بدانیم و از آن کمالِ استفاده را بکنیم و هم در خودمان محققش بکنیم و هم قدرت داشته باشیم ارائهاش بدهیم تا دیگران به هدایتِ به این قرآن متصّف بشوند.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
[1] آلعمران/ 103
[2] همان/ 213
[3] همان/ 52
[4] صف/ 14
[5] مشكاة الأنوار في غرر الأخبار- الشیخ الطبرسی- دارالحدیث- ص 218
[6] بقره/ 256
[7] نساء/ 60
[8] این عبارت بهعنوان حدیثی از پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم در منابعِ مختلفِ متأخرِ شیعه و اهل سنت آمده است.
[9] من لا یحضره الفقیه- الشیخ الصدوق- دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم- ج 3- ص 168
[10] انفال/ 63
[11] من به این شکل پیدا کردم: الانسان عبد الاحسان، غرر الحكم و درر الكلم- التمیمی الآمدی- محقق/ مصحح: سید مهدی رجائی- دارالکتاب الاسلامی- ص 29
[12] حشر/ 9
[13] نهج البلاغه- نسخۀ صبحی صالح- خطبۀ 97
[14] البته استاد اشاره میکنند چندجور آمده و من هم به این شکل پیدا کردم: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُورَمَةَ رَفَعَهُ عَنْ مُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ فَقَالَ سَبْعُونَ حَقّاً لَا أُخْبِرُكَ إِلَّا بِسَبْعَةٍ فَإِنِّي عَلَيْكَ مُشْفِقٌ أَخْشَى أَلَّا تَحْتَمِلَ فَقُلْتُ بَلَى إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَقَالَ لَا تَشْبَعُ وَ يَجُوعُ وَ لَا تَكْتَسِي وَ يَعْرَى وَ تَكُونُ دَلِيلَهُ وَ قَمِيصَهُ الَّذِي يَلْبَسُهُ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَتَكَلَّمُ بِهِ وَ تُحِبُّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ إِنْ كَانَتْ لَكَ جَارِيَةٌ بَعَثْتَهَا لِتَمْهَدَ فِرَاشَهُ وَ تَسْعَى فِي حَوَائِجِهِ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ وَصَلْتَ وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِنَا وَ وَلَايَتَنَا بِوَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ». الکافی- الشیخ الکلینی- الاسلامیة- ج 2- ص 174
[15] انفال/ 46
[16] نهج البلاغه- نسخۀ صبحی صالح- خطبۀ 138
[17] مائده/ 14
[18] همان/ 64
[19] حشر/ 14
[20] نهج البلاغه- نسخۀ صبحی صالح- خطبۀ 147
[21] الإعتقادات الإمامیة- الشیخ الصدوق- کنگرۀ شیخ مفید، قم- ص 43
[22] المیزان فی تفسیر القرآن- العلامة الطباطبایی- منشورات اسماعیلیان- ج 3- ص 368 به بعد
[23] آلعمران/ 101
[24] نساء/ 59
[25] حشر/ 7
[26] اعراف/ 172
[27] بخشی از دعای ندبه
[28] آلعمران/ 102
در این مورد یک بازخورد بنویسید