بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
ارتباط و همراهی با قرآن
ان شاء الله خداوند سبحان سفر ما را در قرآن کریم و آیات قرآن کریم دائم قرار دهد. چون آیات دائماً ما را از مرحله ای میکنند و به مرحله ای میرسانند. همراه بودن با قرآن کریم دائم السفر بودن با قرآن است. انسان باید در همراهی با قرآن احساس سفر و حرکت بکند نه احساس سکون. قرآن برای سیر دادن و حرکت، رفتن و رسیدن است، نه برای شنیدن و نشستن. لذا دائماً باید با خودمان این نکته را متذکر باشیم که مقصود این آیه از من چیست؟ اگر در رابطه با کفار است یا منافقین، یا مؤمنان و مفلحین، مقصودش از من چیست. اینطور نیست که اگر در مورد کفار و منافقین است از من جدا باشد، یا اگر در مورد مفلحین است بگویم من کجا و آن مقام کجا. همه این ها به صورت تشکیکی به ما ارتباط پیدا میکند. باید ببینیم خطاب آیه به ما چیست و استفاده ما از آیه چگونه باید باشد. پس همه آیات به ما مرتبط است. وجه ارتباط را باید پیدا کنیم و این از نکات مهمی است که در ارتباط با قرآن کریم خدای سبحان آیات را به نحوی قرار داده که همه آیات به انسان مرتبط میشود. حتی اگر آیاتی است که به ظاهر خیلی آشکار است که به من بی ارتباط است، اگر انسان در مسئله دقت بیشتری کند، ارتباط آن آیه با خودش را هم پیدا میکند. پس همه آیات برای حرکت دادن ماست. نه فقط مجموع آیات. همه آیات با ما مرتبط است و با جان ما ارتباط برقرار میکند. یک ریسمان آویخته است. ریسمان افتاده نیست. هر آیه بیداری را برای انسان به دنبال دارد. این بیداری برای انسان منشأ یک حرکت جدید میتواند باشد و حتی اگر انسان آیه ای را چندین بار بخواند، هر باری این آیه تأثیر خاص خودش را دارد. این را عرض میکنم تا نسبت به آیات مراقبتمان بیشتر باشد و حواسمان جمع تر باشد که بیگانه از خودمان نبینیم. این آیات از درون ما با ما ارتباط برقرار میکند. نکته دیگر اینکه حتماً توجه داشته باشیم. بارها گفته شده، ولی یادآوری اش به عنوان تذکر مفید است. وحی الهی تا گوش ما ادامه پیدا کرده است و فقط تا جان پیغمبر(ص) نبوده است. اگر جبرئیل امین وحی الهی را به قلب پیامبر(ص) نازل کرد، از زبان پیغمبر(ص) این وحی الهی ادامه پیدا میکند تا به گوش ما میرسد. همه این ها دنباله وحی است. درست است که وحی بر جان پیغمبر(ص) نازل شده است و او اخبار از غیب میکند. آن سیر باطنی که از باطن به ظاهر بود در وجود پیغمبر(ص) است. اما سیر ظاهری اش که از زبان پیغمبر(ص) است تا گوش ما یا از مکتوباتی است که به چشم ما میرسد و ادامه پیدا کرده است، هنوز وحی الهی است. و اگر انسان این را به عنوان وحی الهی ببیند، مراقبه اش نسبت به آیات الهی و کتاب خدا بیش از گذشته میشود. الان دارد به صورت وحی به گوش ما میرسد. با این مراقبه انسان حالش خیلی متفاوت میشود و اخذش متفاوت می شود. بداند که این وحی ادامه دارد. اگر دارد به گوش یا چشم من میرسد. گاه گاهی لازم است ذکری از این مسئله بشود تا بدانیم در محضر چه کتابی قرار گرفتیم و باید مراقبه در استفاده از این آیات داشته باشیم.
[سورة آل عمران (3): الآيات 86 الى 91]
كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (86) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ (87) خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88) [1]
هدایت ابتدایی و هدایت جزایی
این آیات میتوانند متّصل به گذشته باشند. اگر متّصل به گذشته باشند در ارتباط با اهل کتاب میشود. وقتی جریان بعثت پیغمبر(ص) برایشان آشکار شده بود، میدانستند، و حتی قبل از بعثت پیغمبر(ص) به پیغمبر(ص) ایمان داشتند از بس که علائم برایشان آشکار بود. اما وقتی پیغمبر(ص) مبعوث به رسالت شد و دیدند خلاف آن توقّعات و انتظاراتی که داشتند ایجاد شده است، این ها به بازی گرفته نمیشوند و در رأس نیستند، بلکه امر دارد طور دیگری میشود، به لحاظ منافع مادی شان دوباره کافر شدند. یعنی ایمان قبل را که آماده و منتظر بودند، و شاید جلوتر از بقیه این ها ایمان آورده بودند تا این پیغمبر(ص) مبعوث شود، این تبدیل به کفر شد. تعبیر آیه این است که ﴿كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ﴾[2] بعد از اینکه ایمان داشند، کفر ورزیدند. ﴿وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ﴾[3] این واو میتواند اتصالی معنا شود و میشود انفصالی معنا شود. واو «شهدوا» میتواند واو حالیه باشد، یعنی در حالی که شهدوا. و قد شهدوا بوده است. شاهد بودند قطعاً و یقیناً که رسول حق است . ﴿وَ جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾[4] بیّنات برایشان آمده بود، روشن روشن بود. کسانی که این گونه بعد از ایمانشان کفر بورزند و برایشان همه چیز آشکار باشد، خداوند هدایت جزایی برای این ها ندارد. چون هدایت ابتدایی که نسبت به همه هست. نظام فطرت و ارسال رسولان هدایت ابتدایی است. خدا اسباب هدایت ابتدایی را برای همه فراهم کرده است. هیچ کسی نیست که از هدایت ابتدایی محروم باشد. این ها هدایت ابتدایی را زیر پا گذاشتند، لذا خدا هدایت جزایی برای این ها ندارد. هدایت جزایی بعد از اعتنا به هدایت ابتدایی است خدای سبحان هدایت بعد هدایت و توفیق بعد توفیق برایشان ایجاد میکند. برای این ها که «کفروا بعد ایمانهم»، خداوند هدایت جزایی ایجاد نمیکند. این نقص از جانب حق نیست، مخالف جود حق نیست. چون از جانب خود این ها عدم پذیرش بوده است.
این بر اساس اینکه آیه متّصل به سابق باشد. ﴿كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ﴾[5] ، سؤال است که این امکان پذیر نیست. هدایت برای آن ها نیست.
حکم کفر بعد از ایمان
اما اگر آیه خودش از اینجا مستقل هم باشد مانعی ندارد. یک بحثی را دارد منعقد میکند که کسانی که ایمان میآورند و بعد کفر میورزند، وضعشان سخت تر از کسانی است که از ابتدا کفر ورزیدند و ایمان نیاورده بودند. چون برای این ها بیّنات روشن شده بود و شاهد بودند که رسول حق است و اگر بعد از این با توجه به شأن نزولی که برای آیه در بعضی روایات آمده است، این ها وضعشان سخت تر میشود، چون بعد از رؤیت این بیّنات و دیدن بیّنات کفر ورزیدند و غیر از اینکه این مسئله برای خود این ها یک نقصان شدیدی ایجاد میکند که آن نقصان کفر بعد از ایمان است که حالا همان ارتداد هم معنا پیدا میکند، غیر از آن در جامعه اثر منفی میگذارد. اگر کفّار ایمان نیاورند یک طور است، اما یک نفر ایمان بیاورد، بعد کافر بشود، این جامعه را متزلزل میکند. لذا حکم ارتداد حکم سختی است. به خصوص ارتداد ملی و فطری. باعث میشود کسی که از جامعه ایمانی به کفر رو میآورد، این سبب ایجاد شک در دیگران و تضعیف ایمان میشود. لذا در دنبالش میفرماید: جزای این ها خیلی شدید است.﴿أُولَٰئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ﴾[6] لعن الهی، لعن مدبّرات عالم که در تدبیر عالم بودند، یعنی در تدبیر عالم اختلال ایجاد میکند، و لعن مردم، چون با کفر این بعد از ایمان، سدّ باب هدایت محقّق میشود. لذا این قدر شدت دارد. ﴿خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ﴾[7] ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[8] جای برگشت دارند؟ دارند. هم باید توبه محقّق بشود هم اصلحوا. یک موقع هست که در رابطه با مؤمنی است که فاسق است و عمل فسق انجام میدهد، اصلحوا نسبت به او صلاح عملی است. یعنی باید اقدام به عمل صالح کند. جبران ما فات کند. در آیات اگر رجوع کنید، موارد استعمال اصلحوا را ببینید، گاهی مربوط به مؤمنین است، آنجا اصلحوا یعنی اعمال بدشان را به اعمال خوب تبدیل کنند. چه عمل بد فردی و چه عمل بد اجتماعی. باید به عمل خوب فردی و اجتماعی تبدیل کنند. گاهی این اصلحوا مربوط به منافقان است. منافق ظاهرش ایمان بوده است، اما با نفاق یک فسادی ایجاد کرده است. فسادی که منافق ایجاد کرده است فقط فساد عملی نیست. فساد ذاتی و ایمانی هست. اصلحوا نسبت به منافقین فقط اقدام به عمل صالح نیست. بلکه باید ذاتشان را صالح کنند و اقدام به رفع تزلزل هایی که در اجتماع ایجاد کردند هم بکنند. این مربوط به منافقان. گاهی مربوط به کفار است که اگر میفرماید اصلحوا، اقدام اصلحوا برای کفار با توجه به احادیث جبّ که «الاسلام یجب ما قبله»، آنچه از اعمال این ها از سابق بوده است جبّ میشود. آن جبران شدن و پاک شدن اعمال سابق و آغاز از حالا به بعد، پس معلوم میشود نسبت به کفار ناظر به اقدام عملی نیست. اصلحوا نسبت به نظام ذاتی است. گاهی به درون خودشان برمیگردد، گاهی به تزلزل ایمانی که در جامعه ایجاد کرده بودند. مثلاً در نظام کفر، اهل تبلیغ و تألیف بوده است. جبران کاری که انجام داده به لحاظ ذاتی باید انجام دهد.
گاهی هم مربوط به کفاری است که قبلاً مؤمن بودند و حالا مؤمن شدند. آیا توبه و برگشت این ها مثل کافری است که از ابتدا کافر بوده و جبران فقط در مرتبه ذات است و جبّ شاملش میشود، یا نه، کافری که بعد از ایمان کفر ورزیده دوباره بخواهد برگردد، مسئله اش متفاوت میشود. 4 دسته شدند. مؤمنانی که دچار گناه میشوند، منافقانی که دچار گناه یا فساد میشوند. فساد نسبت به منافقان سازگارتر است. کفّاری که از ابتدا کافر بودند. کفّاری که قبلاً ایمان داشتند و حالا کفر ورزیدند. اگر بخواهیم مسئله را از آیات قبل مستقل بگیریم، در همه زمان ها و شرایط این سرایت دارد. اما اگر متّصل گرفتیم، مربوط به کفار اهل کتابی میشود که به پیغمبر(ص) قبل از بعثتش ایمان آوردند و بعد وقتی مبعوث شد به رسالت کفر ورزیدند. دیدند آنطور که میل آن ها هست نشده است. لذا کفر ورزیدند و جدا شدند. برای آیه شأن نزول هایی هم ذکر شده است. آن شأن نزول ها میتواند مصادیقی برای آیه باشد، نه اینکه مخصّصی برای آیه ایجاد کند و آیه را در همان رابطه تخصیص بزند. نه. مخصّص نیست.
عدم منافات حد با توبه
نکته: توبه درع حد نمیکند. اما توبه امکان پذیر است. در عین اینکه حد برایش جاری میشود. مثل قصاص. کسی که قتل نفس مرتکب شده است، ممکن است توبه کند و توبه اش هم قبول شود. اما حد برایش جاری میشود. منافات ندارد که حد جاری بشود ولی توبه هم پذیرفته بشود. حد نسبت به کاری است که انجام شده است. در مورد مرتد هم جاری شدن حد منافاتی با پذیرش توبه ندارد. حتی در بعضی از این موارد قبل از دستگیری یا اثبات یا بعد از آن حکم ممکن است متفاوت شود. آیه ناظر به این مسئله است و روایاتی هم دارد. اگر قبل از دستگیری و اثبات خودش برگشت، ممکن است در اجرای حدود تفاوت ایجاد کند.
این لعن آیه فقط لعن لفظی است؟ یا اینکه یک اقدام اجتماعی است به این معنا که علاوه بر لعن لفظی که حتماً شامل حالش میشود، آیا در قانون گذاری اجتماعی و روابط اجتماعی مردم با او رابطه شان را به گونه ای قرار بدهند که مصداق لعن قرار بگیرد. خود لعن در نظام لفظی معنایی پیدا میکند که مورد نفرین واقع میشوند. در نظام اجتماعی و رفتاری باید مورد بعد قرار بگیرند. مثل یک سری تحریم هایی که در اجتماع نسبت به این ها شکل میگیرد تا آثار سوء اعمال این ها در اجتماع کاسته شود. چون این ها که بعد از ایمان کافر شدند، کفر بعد از ایمان مثل یک موریانه ای که در جامعه میتواند پایه های جامعه را متزلزل کند. «اولئک جزائهم»، از جانب خودشان بوده است. این حکم جزائی ممکن است فقط اخروی باشد، ممکن است اخروی و دنیوی باشد و ظاهر این است که با توجه به سیره ای که در خود روایات و عمل به او در شأن نزولی که آمده است داریم، نشان میدهد که عمل اجتماعی هم دنبال مسئله بوده که شامل عمل اجتماعی هم میشود. تکلیف برای حاکمیت و مردم ایجاد میکند. لعن علاوه بر نظام اخروی که در کار است و رد خور ندارد و علاوه بر نظام لفظی که باید اظهار شود، باید در نظام اجتماعی عملی هم ظهور داشته باشد. یک نحوه از تبعید، دور کردن است که برایشان امکان پذیر است. لعن خداوند متعال و ملائکه و ناس شامل حالش میشود.
چند سال پیش در بحثی که داشتیم در جلد اوّل المیزان، ذیل آیه صد و پنجاه و نه سوره بقره میفرماید:
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ ﴿159﴾[9]
إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولٰئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿160﴾[10]
ضرورت تبیین بعد از کتمان
در اینجا بیّنوا هم آمده است. چون کتمان کرده بودند، باید آشکار کنند. غیر از توبه و اصلحوا، بیّنوا هم دارد. یعنی تمام آثاری که در اثر کتمان این ها زیان ایجاد شده بود، جبران بکنند. توضیح مفصّل داده شد.
کتمانشان گناه ویژه بود، اظهار در مقابل آمد. با اینکه اصلاح شاملش میشده است. اما چون عمل ویژه شان بوده است، دارد که حتماً باید «بیّنوا» محقّق شود.
در ادامه میفرماید:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ مَاتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ ﴿161﴾[11]
این ها هم لعنت خدا، هم لعنت ملائکه و هم لعنت مردم برایشان هست.
خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاَ هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿162﴾[12]
اینجا هم میفرماید خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاَ هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿162﴾[13] آن هایی که کتمان کردند بعد از اینکه برایشان روشن شد، سبب شد عذاب برایشان با این شدت قرار داده شود.
کفر بعد از ایمان هم همچنین شدتی دارد. بعد از این بوده است که بیّنات را شاهد بوده است. نشان میدهد از یک عناد نشأت گرفته است. نه از یک حال عادی که جهلی باعث این کار شده باشد. ﴿وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾[14] نه هر کسی این طور باشد. یک موقع کسی هوس ایمان میکند و بعد بر میگردد. کسانی که با نقشه آمدند.یا کسانی که برایشان کاملاً روشن بود. «جائهم البینات». یافتند. اما بعد از این کافر شدند. نه هر کسی. این کسی که این حالت را داشته باشد، این جزاء برایش هست. چون این جزاء، جزای معاند است. جزای کسی است که اهل عناد است. با علم مخالفت میکند. ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُم﴾[15] با این که میداند، انکار میکند. خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاَ هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿162﴾[16] در هر دو جا چنین وعده ای داده شده است. لعن الهی و لعن ملائکه و لعن ناس. لعن الهی روشن است. بعد از خداوند است. لعن ملائکه مخالفت همه هستی با اوست. همه هستی در مقابله با او عملاً قیام خواهد کرد و مقابله خواهد کرد. لذا امر و کار او حتماً ابتر خواهد شد و به نتیجه نخواهد رسید. چون مدبّرات عالم در مقابل او قرار گرفتند. لعن مردم هم یک اقدام عملی است که اگر با توجه این کار را بکنند اقدامات اجتماعی میشود و کناره گیری های اجتماعی، و اگر ناخواسته باشد، به این جهت است که کسانی که اهل هدایت هستند، او مانع هدایت بیشتر آن ها شده است و لعن از درون این ها نسبت به او محقق میشود. نسبت به کسانی که اهل ایمان نیستند، سد راهشان ایجاد میشود. این لعن این ها نسبت به او میشود. فعل او در تمام این حقایق تأثیر گذار است و جزا دارد.
اگر این ها یک سلطنت ظاهری هم پیدا کنند، در نهایت ابتر شدند، فرعون با غرق و نمرود با پشه.
کفر بعد از ایمان با مراتب دیگر متفاوت میشود. کسی که با علم و عناد و یقین عمل کند، به نتیجه نمیرسد. مسئله هم به لحاظ عناد و هم به لحاظ جزاء تشکیکی است. مراتب کفر، مراتب جزاء را در پی دارد.
سؤال: اگر این شخص رحم باشد هم باید قطع ارتباط کنیم؟
پاسخ: در مورد رحم فرمودند اگر فاجر هستند هم نیکی داشته باشید، نسبت به والدین وارد شده است برّین او فاجرین. اما جایی که نظام کفر است و نظام شرک است و امر به کفر و شرک است، آنجا وصول بودن و مرتبه صله رحم دیگر منقطع میشود. چون خودشان این باب را قطع کردند.
سؤال: لعن کفار چطور نسبت به این ها صورت میگیرد؟ این ها که هم سِلک و هم فکر هستند.
پاسخ: در نظام اهل ایمان خود اهل ایمان تکلیف هم برایشان از جهت ظاهری ایجاد میشود که علاوه بر لعن ظاهری، استبعاد و دور شدن از آن هاست. در نظام کفاری که هدایت نشدند، ناس را وقتی عام میگیریم نسبت به همه، خود اینکه کسانی که کفر بعد ایمان پیدا کردند، سد راه هدایتشان را کردند بدون اینکه آنها توجه کنند. سدّ راه باب هدایت شدن، ناخودآگاه وجود این ها بدون اینکه علم به علم داشته باشند، چون سدّ راه است باعث میشود لعن داشته باشند. در قیامت آشکار میشود. ﴿إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا﴾[17] کسانی که تبعیت کردند میگویند اگر برگردیم از شما تبعیت نخواهیم کرد و شما را مورد لعن قرار خواهیم داد. اگر چشمشان باز بشود لعن ظاهری هم دارند. اما الان لعن وجودی دارند. چون مانعیت برای کمالاتشان ایجاد شده است.
بحث لعن خداوند و لعن ملائکه و لعن ناس را آنجا مفصّلاً بیان کردیم. مسئله اصلحوا را هم مفصل بیان کردیم. حتی اینکه ﴿مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ﴾[18] ، اینجا دارد ﴿مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ﴾[19] سعی میکنیم تکرار نشود. «خالدین فیها لایخفف عنهم العذاب»، خلود به چه معناست، «و لا هم ینظرون»، مهلت داده نمیشوند، این ها را آنجا گفتیم.
إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (89) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ (90)
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ (91)[20]
بيان
الآيات ممكنة الارتباط بما تقدمها من الكلام على أهل الكتاب و إن كان يمكن أن تستقل بنفسها و تنفصل عما تقدمها، و هو ظاهر.
قوله تعالى: كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، الاستفهام يفيد الاستبعاد و الإنكار، [21]
معنای عدم قبولی توبه کافرین
یعنی هدایت این ها امکان ندارد. نه اینکه امکان ندارد به این معنا که این ها توبه میکنند و خدا نمیپذیرد. این بیان مهمی است که همیشه ساری است. هر جایی کسی توبه کند، حتماً توبه از جانب خداوند سبحان پذیرفته است. جایی که میفرماید ﴿لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ﴾[22] یا اینکه کیف یهدی الله، چون کفر بعد از ایمان داشتند، یعنی به مرتبه ای رسیدند که امکان توبه برایشان نیست. نه اینکه توبه میکنند و توبه شان مقبول نیست. این ها اصلاً در وجودشان چون این مسئله از انکار نشأت گرفته است، امکان توبه نیست. بله، نسبت به این ها باز مسئله را دو سنخ میکند ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ وَأَصْلَحُوا﴾[23] یعنی این ها مرتبه انکارشان مرتبه بالایی ها نبوده است.
این هم در اینجا مطرح است و هم در جریان ظهور مطرح است که در جریان ظهور داریم که بعد از اینکه حکومت حضرت(ع) مستقر میشود، کسانی که در حکومت حضرت گناه میکنند، دیگر حکمشان استغفار نیست. اگر سرقت است، حکمشان اجرای حد در مرتبه قطع ید نیست. چون در آنجا همه شرایط رفاه و بهره مندی از حلال فراهم است و راه گناه از راه جهل و فقر و عجز بسته است، ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾[24] اگر جهالت نبود، عمل از روی عناد محقّق میشود، اگر امروز میگویند کسی سه بار سرقت بکند، سه بار حد اجرا بشود، دفعه چهارم حکمش اعدام است، این سه بار قرار بود از روی جهالت کار نکند، اما در آنجا میفرماید کسی که در دفعه اول به این گناه مبادرت کند، چون اسباب بهره مندی حلال فراهم بوده، راه باز بوده، کسی دست این کار میزند که از روی عناد باشد. لذا بعد از استقرار حکومت حضرت(ع)، حکم آنجا در اولین بار اعدام است چون از روی عناد است. فقط راجع به سرقت نیست. همه گناهانی که اجرای حد در موردشان راه دارد. آنجا حکم از بین رفتن است.
حالا اگر میگویند چنین شخصی اگر توبه انجام بدهد توبه اش قبول نمیشود، بیان مسئله به این است که توبه نمیکند، نه اینکه توبه میکند و توبه اش پذیرفته نمیشود. عناد اصلاً به توبه منجر نمیشود. لذا بیان اینکه ﴿لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ﴾[25] ، نه اینکه توبه میکنند، اما پذیرفته نیست. پس هر جایی که امکان توبه باشد، امکان قبول توبه هم در کار هست. اما جایی که میفرمایند توبه پذیرفته نمیشود، دلالت بر این دارد که امکان توبه برای او نیست. به این معنا که یا مثل جریان توبه فرعون، حقیقت آخرت خودش را نشان داده است به این بیان که آخرت رو کرده بود و با دیدن آنجا میخواست توبه کند. یا بیان این است که امکان توبه برایشان نیست به این معنا که توبه نخواهند کرد.
سؤال: چرا پس لفظاً می توانند بگویند؟
پاسخ: لفظاً که توبه نیست.
البته عناد مراتب دارد. تا وقتی به عناد مطلق نرسیده جای توبه هست. اما کسی که عناد مطلق دارد دیگر توبه نمیکند.
لن تقبل باید توبه محقّق بشود بعد مقبول نشود. توبه لفظی توبه نیست.
امکان ندارد توبه محقّق بشود ولی قبول نشود. مگر اینکه با دیدن علائم آخرت باشد، این با دیدن جزاء است. اینجا وقت توبه نیست. وقت عمل گذشته است. لذا خیلی ها میگویند ما را برگردانید. ﴿لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا﴾[26] اما وقتی جزاء محقّق شده است و توبه بعد از رؤیت جزاء باشد، وقت آن گذشته است.
الا الذین تابوا نشان میدهد که این ها به مرتبه عناد مطلق نرسیدند. این ها مراتبی از عناد را داشتند. بعضی از این ها مثل ائمه کفر بودند که پرچمدار بودند، این ها هیچ موقع موفق به توبه نخواهند شد. اما مریدان و تابعین، عنادشان در رتبه آن ها نیست، ﴿إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ وَأَصْلَحُوا﴾[27] نسبت به آن ها راه دارد. آن را هم بیان میکنند که آیا کسی موفق به این شد یا نشد. با توجه به شأن نزول ها، شأن نزول ها نسبت به مسائل عملی بود. مسلمانی قتلی کرد، بعد از ترس مجازات رفت. این از ترس جزای عملی که برای او بود، به کفار پناهنده شد و خودش را کافر نشان داد. این لغزش عملی است. یک مرتبه این است که یک لغزش کامل فکری است. یعنی طرف بعد از ایمان اظهار کفر میکند. او ایمان را به سخره گرفته و باعث میشود در دیگران هم تزلزل ایجاد بشود. کسی که لغزش عملی داشته است میتواند برگردد و توبه اش پذیرفته میشود.
اگر موفق به توبه کامل بشوند، توبه شان پذیرفته میشود. چنانچه در شأن نزول آمده است و توبه شان قبول شد. آیه هم نازل شد. اما مراتب کفر را در نظر بگیرید. آن هایی که ﴿لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ﴾[28] ، برای کسانی است که توبه ازشان امکان پذیر نیست. توبه ظاهری اصلاً توبه نیست.
و المراد به استحالة الهداية، و قد ختم الآية بقوله: وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، [29]
«ظلم» منشأ عدم هدایت
نشان میدهد منشأ عدم هدایت این ها ظلم است. بعد میفرمایند میتوانست بگوید « وَ اللَّهُ لا يَهْدِي». چرا قوم ظالمین را ذکر کرد؟ ذکر وصف در اینجا مشعر به علیّت است. علّت این که هدایت نمیشوند، ظلمشان است. این عمومیت دارد و اختصاص به اینجا ندارد. همیشه ظلم منشأ عدم هدایت است. این خیلی بحث زیبایی است. جا داشت ضمیر بیاید، اما وصف را آورد.
و قد مر في نظير هذه الجملة أن الوصف مشعر بالعلية أي لا يهديهم مع وجود هذا الوصف فيهم، [30]
تا این وصف هست هدایت امکان پذیر نیست. مگر اینکه از ظلم کنده شوند.
و ذلك لا ينافي هدايته لهم على تقدير رجوعهم و توبتهم منه. [31]
اگر توبه و رجوع آمد، وصف ظلم رفته است. تا وقتی وصف ظلم هست، امکان توبه نیست. اگر وصف ظلم رفت، جبران شد، امکان توبه فراهم میشود.
پس ﴿كَيْفَ يَهْدِي اللَّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ﴾[32] در حالی که در انتها میفرماید: ﴿وَ اللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾[33] ، یعنی این عدم هدایت به خاطر وصف ظلم است که درشان هست.
معاند وصف ظلم در وجودش ریشه دار است و کنده نخواهد شد.
همه لعنت خدا و ملائکه و ناس همه دائر مدار ظلم است. الا الذین برگشت میکند به مراتب بالا. نه اینکه بعد از تثبیت لعن خدا و لعن ملائکه و لعن مردم این توفیق توبه پیدا میکند.
کسی که مورد لعن است، شمول رحمت ندارد. در توبه هم ابتدا توبه خداوند است بعد توبه عبد.
همه کسانی که کفر بعد ایمان پیدا کردند، همه شان در این مرتبه از عناد نیستند. آن هایی که در این مرتبه از عناد هستند، ﴿خالِدِينَ فِيهَا ۖ لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ﴾[34] امکان تخفیف هم نیست چه برسد به امکان نجات. حتی مهلت هم داده نمیشوند.
پس با قرینه عقلیه متوجه میشویم که این جزاهای سنگین حکم معاندین محض است. اما کسانی که عناد محض ندارند و مشمول لعن الهی و ملائکه و ناس نیستند، خلود برایشان محقّق نشده است، لذا امکان نجات دارند.
در شأن نزول، وقتی پیغام فرستاد که راهی هست که من برگردم؟ آیه ﴿إلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا﴾[35] نازل شد.
ظالم اطلاقش به تمام مراتب ظلم هست، اما وقتی به صورت اسمی میآید، تثبیت ظلم در وجود شخص است. ﴿وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ [36]، مثل الذین آمنوا، با الذین که میآید تثبیت ایمان است. الذین کفروا وقتی است که تثبیت کفر هست. غیر از کافری است که تثبیت کفر در آن نیست.
در ادامه آیه بیان میکنند که گاهی انسان در عملی اهل ظلم است و در عمل دیگری اهل صلاح است. صاحب مجمع بیان میکند که آن کسی که اهل ظلم در یک عمل است، این ظلم در این عمل حبط عمل دیگر را به دنبال ندارد، به این گونه نیست که اگر اینجا ملعون است، در آن عمل هم ملعون باشد. اما نظام ذاتی که کفر است، آنجایی که کفر باشد نه به لحاظ عمل، آنجا میتواند لعن ایجاد کند. ظالم در عمل بودن غیر از عامل بودن در عمل دیگر است. اینها با هم تعارض پیدا نمیکنند. این جزایی دارد و آن جزایی دارد. در المیزان داشتیم که اعمال صالح هر کدام میزانی دارند. اینطور نیست که یک میزانی باشد و هم مندک بشوند و یا اعمالش مقبول باشند یا غیر مقبول. هر عملی میزان خودش را دارد.
ان شاءاللّه ادامه بحث را در جلسه آینده ادامه خواهیم داد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 86 الی 88
[2] آل عمران 86
[3] آل عمران 86
[4] آل عمران 86
[5] آل عمران 86
[6] بقره 161
[7] آل عمران 88
[8] آل عمران 89
[9] بقره 159
[10] بقره 160
[11] بقره 161
[12] بقره 162
[13] بقره 162
[14] آل عمران86
[15] نمل 14
[16] بقره 162
[17] بقره 166
[18] بقره 159
[19] بقره 105
[20] آل عمران 89-90-991
[21] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 340
[22] آل عمران 90
[23] آل عمران 89
[24] نساء 17
[25] آل عمران 90
[26] مؤمنون 100
[27] آل عمران 89
[28] آل عمران 90
[29] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 340
[30] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 340
[31] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 340
[32] آل عمران 86
[33] آل عمران 86
[34] بقره 162
[35] بقره 160
[36] صف 7
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 784” دیدگاه میگذارید;