بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در تتّمه بحثی که در مورد حضرت عیسی(ع) داشتیم، به فصل سوّم این بحث رسیدیم. در فصل سوّمی که مرحوم علّامه به صورت خلاصه در مورد حضرت عیسی(ع) در قرآن کریم بیان میکنند، نکات و اعتقاداتیست که مردم در مورد عیسی(ع) نسبت به فرزند خدا بودن یا خدا بودن ابراز شده بود. مرحوم علّامه آن چه در قرآن آمده بود را یک دسته بندی میکنند و در یک بیان جامع، یک دید کلی نسبت به مسئله برای ما ایجاد میکنند.
شدّت عبودیّت عیسی(ع)
مرحوم علّامه میفرمایند: عیسی(ع) در عبودیّت، شدّت عبودیت را داشت و خدای سبحان در بین انبیاء، دائماً جهت عبودیت عیسی(ع) را متذکّر میشوند و این هم شاید دلیلش عمدتاً بر این اساس باشد که می خواستند آن شبهه ربوبیّت را برای او مطرح کنند. لذا خدای سبحان هم با نگاه عبودیّت، دائم عیسی (ع) را معرفی میکند. مکرّر این مسئله آمده که «ان الله ربی و ربکم. فاعبدوه یا و اعبدوه». دائماً تعبیر به عبودیّت و ربوبیّت الهی را نسبت به عیسی(ع) ذکر کرده است تا آن شبهه رفع شود و این نه نقل برای ماست، بلکه این سیره عیسی(ع) بوده است که این طور میفرموده است. لذا خدای سبحان دارد آن سیره را نقل میکند. نه این که آن مسئله واقع شده و الآن قرآن برای دفع دخل، مکرّر ذکر کند. نه. عیسی(ع) چون این شبهه برایش محتمل بود که مطرح شود، با توجه به سیره اش در تولّد و وفات، که هم تولّدش عظیم و عجیب بود، هم دوران حیاتش و هم رفعش، و معجزاتش برای مردم، همه این ها یک ابتلایی برای مردم بود که این ابتلاء باعث میشد عدّه ای سوء استفاده کنند و انحراف ایجاد کنند. یا با قصد خیر که فکر میکردند این مسئله بهتر شدن است، یا با قصد اختلال بوده است. آن افراط و تفریط به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) این است که فرمودند: «هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ؛ مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قَالٍ»[1]، در مورد من دو دسته به هلاکت افتادند، یکی غال مفرط، یکی هم تال مفرّط. غالی که افراط کرد و عقب مانده ای که تفریط کرد. یعنی عدّه ای تند روی کردند و عده ای هم حدّ لازم را رعایت نکردند. آنی که لازم باشد، لاحق است. متأخّر و متقدّم، هلاک میشوند.
عدم امکان افراط به علّت عدم شناخت
در روایتی دارد که امام صادق(ع) به مالک جهنی میفرماید که مالک، تو فکر میکنی در مورد ما میتوانید افراط کنید؟ آن جا قسم میخورد که نمیتوانید افراط کنید. چرا؟ چون نمیتوانید مقام ما را بشناسید تا بخواهید افراط کنید. هم چنان که صفات الهی را نمیشناسید و نمیتوانید وصف کنید، ما را هم نمیشناسید و نمیتوانید وصف کنید. بلکه حقیقت مؤمن را هم نمیشناسید که کیست و چیست. این نکته خیلی عالی است. لذا فکر نکنید که میتوانید در مورد ما افراط کنید. افراط کردن یعنی زیادی از حد گفتن. هر کمالی که امکان پذیر باشد را داشتند و ما در حدّ خودمان کمالات آن ها را میفهمیم. زیاده روی نیست در جایی که گفته میشود، بلکه جهل است. «نزلونا عن الربوبیة و قولوا فینا ما شئتم». ما را نسبت به کمالات حق آینه بدانید، نه مستقل در برابر کمالات حق. ما را در نظام ربوبیّت قرار ندهید که کار به ما تفویض شده باشد. نه. ولی ما آینه هایی هستیم که این آینه تمام کمالات و صفات حق را متجلّی میکند. اگر کسی صفات حق را نمیتواند احصاء بکند و بیابد، این آیه که جمال و کمال حق را دارد، نشان میدهد نمیتواند بشناسد. لذا اگر میگوییم کسی غالی است، این زیاده گویی، زیاده از حد را بیان نکرده است، جهالتش را بیان کرده است. یک وقت میگوییم این ها رتبه ده علم را دارند، یک کسی بگوید یازده را دارند. میگوییم این زیادت است. اما وقتی هر کمالی را که خدای سبحان دارد این ها دارند، این ها خزائن کمالات الهی هستند، منتها به نحو آینه، نور برای آینه نیست. نور برای ذات نورانی است که نور دارد. بقیه آینه هستند. لذا تفویضی در کار نیست. فقط مرآت هستند. منتها یک مرآتی، مرآت جامع و کامل است، همه حقایق و صفات را منعکس میکند. یک مرآت محدود است. یک مرآتی آنقدر کدر است که انگار پشت و رو شده است.
نقل آیت اللّه بهجت(ره) در مورد روایت عقل
حضرت آیت الله بهجت(ره) روایتی را نقل میکردند، هر بار نقل میکنم این را برای خودمم هم نافع است، هرچند این روایت در مجامع شیعی نیست، ایشان هم فرمودند که بروید سند روایت را بگردید ببینید کجا میشود پیدا کرد، آن روایت این است که خدای سبحان وقتی عقل را خلق کرد، « خَلَقَ اللّهُ الْعَقْلَ فَقالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، قالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ. ثُمَّ قالَ: ما خَلَقْتُ خَلْقا أَحَبَّ إِلَىَّ مِنْكَ. بِكَ أُثِيبُ وَ بِكَ أُعاقِبُ »[2] ؛ بعد ایشان میفرمودند «خَلَقَ اللّه الْعَقْلَ فَقالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، فَقالَ لَهُ: مَنْ أَنَا وَ مَنْ أَنْتَ؟ قالَ: أَنَا أَنَا، وَ أَنْتَ أَنْتَ: ثُمَّ قالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقالَ لَهُ: مَنْ أَنَا وَ مَنْ أَنْتَ؟ قالَ: أَنْتَ الرَّبُ الْجَليلُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ.»[3] این روایت شریف مقصودش این است که وقتی عقل خلق شد، از ابتدا رو به خدای سبحان بود، آینه ای بود که داشت نور حق را متجلّی میکرد. منتها چون از ابتدای خلقت رو به این نور بود، نور را که میدید، وقتی ازش سؤال شد که من انت؟ گفت من، من هستم ،تو هم تویی. شاید انا انا در روایت مقدم باشد. میدید که خود نور دارد، خدا هم نور دارد. منتها نور این کم است. خیلی بیان زیبایی است. ثم قال له ادبر، پشت کن، پشت کرد. آینه وقتی پشت و رو میشود معلوم میشود که نوری که در او منعکس میشود مربوط به او نبوده است. بعد که پشت کرد دید هیچ ندارد. نور برای این نیست. تاریک محض است. آینه که از پشت قرار گرفت فهمید هیچ ندارد.
این قبض و بسط هایی که خدای سبحان ایجاد میکند، عالم را با تضاد برای ما قرار داده است برای این است که بفهمیم این ها چیزی مربوط به خودشان نیست. بفهمیم که چیزی مربوط به ما نیست. اختیار ما نیست. ما فکر میکنیم همیشه دست ماست، خوب و راحت است. هر کاری میکنیم نمیشود. دست ما نیست. گاهی آدم خوب مطالعه کرده است، ولی میبیند نشد. یک وقت هم میبیند که در یک محذوری قرار گرفته است، خوب مطالعه نکرده است، بعد میبینید خدای سبحان عنایتش شامل میشود و کلمات و چینشی ایجاد میشود که معلوم میشود کار من نبوده است. تا معلوم شود جایی که فکر میکردی، کار تو بوده هم کار تو نیست. عملی را گاهی انسان انجام میدهد، خیلی هم مقدمات چیده است، اما از جهت نفس خودش هم حال نمیآید. یک وقتی یک عمل ساده و کوچک بسیار مؤثّر واقع می شود. نمیگویم عمل بزرگ انجام ندهیم، مقدمات را انجام ندهیم، میخواهم بگویم که به دست ما نیست. بگوییم «أَنْتَ الرَّبُ الْجَليلُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ». همه اش مربوط به توست. ما چکاره ایم. هرجا خودمان را کاره ای دیدیم، خراب میکنیم. هر جا خودمان را موثّر دیدیم، آن جا خراب کاری است. خدا حضرت آیت الله حسن زاده را رحمت کند، میفرمودند: باور کنیم که خداست که دارد خدایی میکند. ما الان پیش خودمان داریم خدایی میکنیم. بلکه خدا را برای کارهایمان حدّ وسط قرار میدهیم. یعنی خدا را برای کارهایمان وسیله قرار میدهیم. لذا اگر جایی چیزی خواستیم و نشد، دعوا میکنیم و تشر هم میزنیم که چرا با من این کار را کردی. به ما گفتند دعا کنید و بخواهید، اما نگفتند خدا با دعای تو عالم را تغییر میدهد. گفتند وظیفه تو دعاست. خدا هم فرموده بخواه، من اجابت میکنم. اما نه به این معنا که هرچه تو خواستی عالم را مطابق اراده تو میکنم. ما میخواهیم عالم مطابق اراده ما شود. آنجا ما داریم خدایی میکنیم نه خدا. به حضرت زهرا(س) گفتند چیزی بخواه، فرمودند «انی ارید ان لا ارید». من اراده کردم که اراده نکنم. یا وقتی خطاب شد که چیزی بخواه، فرمودند «إلهی أنتَ المُنی وَ فوقَ المُنی»[4]. اگر بخواهم چیزی بخواهم، تو را میخواهم. تو آرزو و اشتیاق منی. تازه فوق آرزوی منی. من کی هستم که تو آرزوی من باشی.
حضرات معصومین(ع)، آینه حق
این نگاه، خیلی زیباست. مقصودم این بود ما باور کنیم که حضرات معصومین(ع) آینه هستند. نه اینکه تفویض شده باشد و استقلال در تأثیر داشته باشند. لذا با توحید، هیچ تنافی ندارد، بلکه مؤکّد توحید است. خودشان را آینه و مرآت میبینند که دارد صفات الهی را متجلّی میکند. ما ظرفی میخواهیم تا صفات الهی برایمان قابل ادراک باشد. در غیر این صورت، ما راهی به ادراک نداریم. ضعف ماست. بعد خدای سبحان با رحمت واسعه اش آن آینه های وسیعش را منعکس کننده و متجلّی کننده نور و اشراق خودش قرار داده است تا ما بواسطه نورانیّتی که از این آینه ها میگیریم، راه را پیدا کنیم. انبیاء و اولیاء همه آینه هایی هستند که نور زلال حق را منعکس میکنند. بقیه آینه ها به این نور، رنگ و تعیّن میدهند. ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىٰ ۖ فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ [5]. آیا کسی که خدای سبحان او را هدایت کرده، احقّ است که هدایت بشود یا کسی که خودش با واسطه ها گرفته است. کسانی که با واسطه ها گرفتند، رنگ آن ها به این تجلّی، حد زده است. اما کسی که مستقیم میگیرد، به عنایت الهی حد نمیزند و رنگ را تغییر نمیدهد. صبغة الله را آشکار میکند.
در روایت شریف که فرمودند: ما را نمیشناسید همین است. آن حقیقت دارد کاملا صفات بی حدّ الهی را منعکس میکند. نمیگوییم که همان صفات بی نهایت الهی را دارد، فرق می کند و آن منعکس کننده است ولی این طور نیست که خودش بهره مند نباشد. مجرای فیض الهی با فیض اتحاد دارد. لذا مجرا، بهره مندی تامّ را دارد. به تبع این بهره مندی، بقیه هم بهره مند میشوند.
مقدّمه بودن ابتلائات عیسی(ع) برای ظهور
عیسی(ع)، عبودیّتش محض بود. اما مردم بواسطه ابتلایی که به جریان عیسی(ع) در رابطه با خود تولّدش و بعد هم معجزاتش و بعد هم وفاتش که رفع بود، پیدا کرده بودند، همه این ها سبب شده بود که زمینه یک اعتقادات دیگری ایجاد شود و این ها را خدا عمداً ایجاد میکند تا رشد ایجاد شود. در بحث کافی شریف عرض شد که تمام این جریانات، برای جریان ظهور مقدّمه است. یعنی جریان انبیاء، نقشه الهی است، جریان امّت ها، جریان تمام تاریخ بشریت نقشه الهی است که این نقشه برای آن ذی المقدمه آماده شود که آن ذی المقدمه و آن متن چیست؟ جریان ظهور است. لذا به تعبیر مقام معظم رهبری که تعبیر زیبایی است و می فرمایند: فکر نکنید که زمان ظهور پایان تاریخ است، بلکه آغاز زندگی انسانی است. اگر میفرمایند آخر الزمان است، موجب این نگاه نشود که پایان زندگی است. نه. آغاز حیات انسانی و زندگی انسانی در آن دوره است که همه حدود ریخته میشود و انسان آن کمال نهایی اش را پیدا میکند. دوره های مختلف خدای سبحان در انبیای مختلف سنّت هایی را ایجاد کرد که آن سنّت ها همه ناظر به این است که این چه مقدمه و نسبتی با جریان ظهور دارد. انبیاء(ع) در اوجشان، قطعاتی هستند که کنار هم که قرار بگیرند، انسان کامل امّت ختمی را آشکار خواهند کرد که انبیاء(ع) در اوجشان و موسی کلیم(ع) در اوجش، عیسی روح الله(ع) در اوجش، ابراهیم خلیل الله(ع) در اوجش، آدم صفی الله(ع) در اوجش و نوح نبی الله(ع) در اوجش و انبیاء و رسل دیگر، وقتی در نقطه اوج قرار میگیرند، این ها قطعاتی هستند که کنار هم آن انسان کامل ختمی را آشکار میکنند. با این نگاه، هر کدام از این ها اشاره اند. در عین اینکه زمان خودشان، خودشان متن بودند، اما به لحاظ کلّ تاریخ و جریان کلی تاریخ یک مقدمه و اشاره ای به جریان آخر الزمان هستند. لذا با این نگاه فتنه ها و ابتلائاتی که برای عیسی(ع) هم پیش آمده است، در عین اینکه مربوط به امّت خودش هست، مربوط به امّت آخر الزمان هم هست.
راه کمال آن قدر آسان نیست. رفتنی است، مسیر هم نزدیک است، اما فتنه ها هم سنگین است. لذا خود عیسی(ع) فتنه ولادتش نسبت به مریم(س) چقدر سنگین بود؟ مریم(س) آرزوی مرگ کرد که این جریان حامله شدن بدون همسر را ای کاش من تجربه نکرده بودم و مردم از من نمیدیدند. شخیصت حقیقی و حقوقی اش زیر سؤال میرفت.
أقانیم ثلاثه
خود عیسی(ع) از این جریانات ترس داشت، لذا دائماً بر عبودیّت و مربوبیّت خودش تأکید میکرد. تمام کسانی که امروز پیرو عیسی(ع) هستند، چنین اعتقادی برایشان تثبیت و باور شده است که عیسی(ع) ابن الله است یا اقانیم ثلاثه هستند. توجیهاتی خواستند بر این داشته باشند که ما چطور میگوییم خدای سبحان ذات واحدی است و أسمای الهی، أسماء حق هستند و هشت اسم ذاتی داریم و نسبت خدای سبحان با این هشت اسم تفاوت مفهومی است ولی یک حقیقت مصداقی واحد است، آن حقیقت با این کثرات حدّ نمیخورند و وحدت در عین کثرت است، بعضی از مسیحیان خواستند بگویند اقانیم ثلاثه مثل سه صفت میماند، یکیش صفت وجود است که خود أب است. یکی صفت علم است که إبن است. یکی صفت حیات است که روح القدس است. سه صفت الهی هستند. در عین اینکه سه صفت هستند که وجود و علم و حیات است، در عین حال یک حقیقت دارند که خداست.
اما کلماتی که در انجیل در دست است و آنچه مشهور است، این توجیه را نمیپذیرد. معلوم است که تحریف صورت گرفته است و این طور نیست که برداشت غلط باشد. تحریف در اصل محقق شده و جای تأویل را هم بعضی جاها بسته است. این کلمات را مرحوم علّامه نقل میکنند.
3- ما الذي قاله عيسى (ع)؟ و ما الذي قيل فيه؟ [6]
دو چیز است، یکی آن چه عیسی(ع) گفت، او غیر از امر خدا نگفت. اما مردم و دیگران چه گفتند؟ تحریفاتی است که صورت گرفته است.
ذكر القرآن أن عيسى كان عبدا رسولا، و أنه لم يدع لنفسه ما نسبوه إليه،[7]
آن چه به او نسبت دادند را نپذیرفت و ادعا نکرد.
و لا تكلم معهم إلا بالرسالة، [8]
گفت من رسول هستم. ﴿مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ﴾ [9]من کجا عالم دستم هست؟ کجا به من تفویض شده است؟ کجا گناهان امّت را دست من دادند که هر جا خواستم بیامرزم، فداء قرار گرفتم. همان حرفی که بعضی در مورد امام حسین(ع) میزنند. همین تعبیراتی که مسیحیّت در رابطه با فداء تحریف کردند و ایجاد کردند، فداء کرد با اینکه إبن بود و میتوانست شفیع باشد، اما فداء کرد تا گناهان امّتش بخشیده شود، گاهی همین اصطلاحات را ناخواسته به کار میبریم. ما هم شفاعت را برای حضرات(ع) قائلیم، اما شفع بالحق، باید تناسب باشد. این که هر کسی هر کاری خواست بکند و امام حسین(ع) شهید شد تا ما هر کاری کنیم. این خلاف توحید است. گویا امام حسین(ع) دست خدا را بسته است. گویا مسیح خدا را دور زده است و توانسته جلوی سنّت الهی را بایستد. این ها معلوم است که غلط است. حواسمان باشد که فرهنگ مسیحیّت و تکرار آن فرهنگ ناخواسته در فرهنگ ما رسوخ نکند. کما اینکه در اوایل فرهنگ اسرائیلیّات یهود در بعضی نگاه های مؤمنان به نحوی سرایت کرده بود که حضرات(ع) جلویش میایستادند.
كما قال تعالى: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ، ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ»: المائدة- 116 119. [10]
این آیه را که شاهد میآورند، انسان شیفته ادب حضرت موسی(ع) در محضر الهی میشود. مرحوم علّامه ذیل این آیه، بحث ادب انبیاء را منقدح کردند. شاید حدود صد صفحه است. شاید از طولانی ترین مباحث المیزان است. ذیل این آیه آورده اند. خیلی بحث را بسط داده اند. ولی با ابتهاج بر این ادب عیسی(ع) این کار را انجام دادند.
خداوند متعال در این آیه میفرماید: آیا تو گفتی؟ سؤال از خدای عالم است. خدا میداند که عیسی(ع) نگفته است و عبد محض است. اما برای این که برای مردم روشن شود که حقیقتش چیست. جواب عیسی(ع) را ببینید. در عبودیّت جوابی از این بالاتر و زیباتر نیست. علّامه در آن جا بسیار مدح و ثنای این جواب را میکند.
انبیاء، هیئة التوحید فی الفعل
در جلد ششم میفرمایند: انبیاء هیئة التوحید فی الفعل هستند. اگر خدا میخواست به نحوی مجسّم و دیده بشود، انبیاء میشود. اگر توحید میخواست مترائی بشود میشد زندگی انبیاء. اگر جهات حدود مادی اش را برداریم، بالاخره بدن داشتند، میشود همان حقیقت توحید. یعنی این ها اینقدر موحد بودند و فانی بودند و اینقدر آینه شان بی زنگار بود در جلوه گری عبودیت. خدا نخواسته چیزی را اضافه کند، اگر اضافه کرده بود، احتجاجی بر یهود و نصاری نبود. این میشد نقل به نحوی که خودش میخواست. بلکه همان حقیقت را، وجود عینی را ترجمه کرده است و به لفظ در آورده و برای ما بیان کرده است.
عیسی(ع) میفرمایند: سبحانک، یعنی آنچنان عیسی(ع) بر خودش میلرزد که تسبیح مطلق حق میکند، آن هم تسبیح تنها، چون همیشه تسبیح با تحمید همراه است،﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ۗ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا﴾[11] جایی که تسبیح مطلق است، مقام تنزیه و نزاهت مطلق است. جای تحمید نیست. سبّوح قدّوس است. تسبیح مطلق است. سبحانک. همین سبحانک کفایت میکرد از جهت اینکه نشان بدهد چقدر در مقام عبودیّت است. اما لطافت این است که در ادامه اش میفرماید: من چه حقّی دارم و چه جرأتی دارم که بگویم چیزی را که حق نباشد. مگر میشود غیر از حق از زبان من جاری بشود. در وجود من این نیست که غیر حق صادر شود. چون همه وجود انبیاء متن حق و حقّانیت است. انبیاء، حقّ متجلّی هستند. ﴿إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾[12] نمیگوید من نگفتم. نگفتم در مقابل خدا خودش یک بیان بود که من نگفتم. میگوید اگر من گفته بودم، شما میدانستی. به خودش چیزی نسبت نمیدهد. نمیگوید من نگفتم. ﴿إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ﴾[13] میخواهد نشان بدهد که سوالی هم که خدا میکند، نعوذ باللّه از روی جهل نیست. خیلی کلام زیباست. کلمات مرحوم علّامه را در جلد ششم ببینید. چند جا آدم احساس میکند مرحوم علّامه کالطائر عقله شده است. یکی جریان یوسف(ع) است که میآیند و سجده میکنند، این ها سجده کردند و او سوی خدا رو میکند، تعبیر آیه شریفه این است که :
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيِّي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ ﴿101﴾[14]
اوج کمال یوسف (ع)
این حالت یوسف(ع)، اوج کمال او بوده است. اوج عبودیّت یوسف (ع) است. تمام مراتب عبودیت یوسف در سابق با همه ابتلائات یک طرف، این مرتبه عبودیّتش، طرف دیگر. در حالی که یعقوب نبی(ع) به عنوان پیغمبر(ص) و رسول و برادران به عنوان اسباط، در حالی که ﴿وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[15] ، این ها را در مرتبه بالای عرش سلطنت خودش برد، ﴿وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[16] ، این ها همه به سجده افتادند، عظمت یوسف(ع) را دیدند، نه عظمت ظاهری ملکی، بعضی میگویند نشان میدهد که یوسف(ع) نسبت به یعقوب(ع) ولایت داشته است که یعقوب اینجا ﴿وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[17] نسبت به او محقّق شده است.
وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قَالَ يَا أَبَتِ هٰذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَ قَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَ جَاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَ بَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ ﴿100﴾[18]
یوسف(ع) اول خودش را در نزغ شیطان ذکر میکند. میگوید «بینی و بین اخوتی». نمیگوید «بین اخوتی و انا».
بعد میگوید خدایا تو دادی، تو کردی. همه اش توحید است. تو ولیّ من هستی.
حضرت عیسی(ع) هم میفرماید: ﴿إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ﴾[19] تو بر تمام تار و پود من احاطه داری. اما تو منزّهی از این که من به تو سیطره و احاطه داشته باشم. ﴿إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ [20]، با چند تأکید، انّک، انت، علاّم که صیغه مبالغه است، به صورت اسمیه آمده است، آن هم علّام الغیوب.
﴿مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ﴾ [21] تمام وجود من امر توست. من چیزی به غیر از آن چه تو امر کردی نگفتم.
امر تو چه بود؟ ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ﴾ [22] ،رسالت من این بود. ﴿وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ﴾ [23]، تا وقتی من بین این ها بودم، شاهد بر این ها بودم﴿. فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي﴾ [24]، وقتی من رفع شدم و توفی شدم، ﴿كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ ۚ وَأَنْتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ [25]، چه وقتی من بودم و چه وقتی من رفع شدم، تو شاهدی. پس من چیزی غیر از آنچه امر شدم بیان نکردم.
﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ ۖ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ [26] اینجا چون عیسی(ع) در مقام سبحانک است، نمیفرماید ﴿وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ [27]، قاعده این است. اگر عذابشان کنی، عبد تو هستند. من چه کاره ام. عبد تو هستند نه عبد من. ملک تو هستند نه ملک من.﴿وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ﴾ ، اگر هم این ها نجات پیدا کنند، با مغفرت توست، قاعده اش این است که بگوید «انک انت الغفور الرحیم»، اما میفرمایند: ﴿فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ ، قدرت، مربوط به توست. تو عزیزی. لذا برای خدا، جای سلطه و سیطره است. حتی در رحمت. نه جای بروز رأفت. چون بحث شرک است﴿. قَالَ اللَّهُ هَٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُ﴾ [28]
و هذا الكلام العجيب الذي يشتمل من العبودية على عصارتها، [29]
اگر عصاره تمام عبودیّت را بگیرند، این کلام می شود. خیلی زیباست اگر آدم حال خودش را با این میزانی که در اینجا خدای سبحان نسبت به عبودیت عیسی(ع) بیان کرده است، تطبیق کند، ببینیم چقدر ما انانیّت داریم. این عبودیّت است. ببینیم ما چه انانیّت ها داریم. عیسی(ع)، روح اللّه است، میگوید من چکاره ام، «ان کنت قلته فقد علمته».
و يتضمن من بارع الأدب على مجامعه [30]
تمام ادب را جمع کرده و آورده و اینجا به کار گرفته است. این ادب مع الله است. اگر انسان میخواهد با خدا صحبت کند، ادب مع الله چگونه باشد. تمام ادب در اینجا خلاصه شده است. مرحوم علّامه هم این را بسط میدهد و هم از آن خیلی نکات استفاده میکند.
يفصح عما كان يراه عيسى المسيح (ع) من موقفه نفسه تلقاء ربوبية ربه، [31]
حال عیسی را در سه جهت آشکار میکند. یکی در مقابل خدای سبحان
و تجاه الناس [32]
یکی در مقابل مردم که ادبش چگونه است. «ادب مع الناس»
و أعمالهم [33]
و یکی در مقابل اعمال مردم که چگونه برخورد کند. یک رفتار با مردم دارد و یک رفتار با اعمال مردم.
به ما میگویند اگر مؤمنی خطایی میکند، عملش را تخطئه کنید نه ذاتش را. زود به ذات نزنید. در مقابل مردم یک نوع باید معامله داشته باشد، در مقابل عملشان نوع دیگری. نسبت به عمل انسان باید حسّاس باشد، در عین حال باید طوری بیان کند که تخطئه شخص به راحتی صورت نگیرد.
فذكر أنه كان يرى نفسه بالنسبة إلى ربه عبدا لا شأن له إلا الامتثال [34]
فقط و فقط امتثال است. عبودیّت یعنی این.
لا يرد إلا عن أمر، [35]
اراده ای نمیکند مگر از امر الهی. اراده دیگری در وجود انبیاء نیست.
منطقه الفراغ در وجود انسان
این نکته را دقت کنید که ما در وجودمان منطقة الفراغ داریم. یعنی یک جاهایی خدای سبحان ما را آزاد گذاشته است. مباحات داریم. دایره مباحات ما همیشه وسیع بوده است. خیلی زیاد است. شاید در بیست و چهار ساعت، دو تا سه ساعت به واجبات و محرّمات میگذرد. درست است که محرّمات کف دائمی است، در عین حال این ها نسبت به آن مباحاتی که برای زندگی انسان هست، خیلی زیاد است.
به امر بودن دائره وجود انبیاء
اما انبیاء دائره وجودشان فقط به امر است. این هم از اختصاصات انبیاء و اوصیاء الهی است. هر کسی به مقداری که به حیطه انبیاء نزدیک میشود، دائره مباحاتش کم میشود و اوامر و نواهی اش زیاد میشود. اگر ایّام حج میشود و احرام میبندیم، دایره مباحات کم میشود، دایره امر و نهی زیاد میشود. ماه رمضان همین طور است. چون نزدیک تر میشویم. در زمان نماز همین طور. اکل و شرب و رو برگرداندن در حالت عادی اشکال ندارد. اما در حال نماز، ممنوع است. انبیاء تمام حالاتشان توجه است و این کمالشان است. این فناء میشود. «لایرد الا عن امتثال». اراده نمیکنند مگر اینکه امتثال امر باشد. لذا فعل و قول و تمام افعالشان حجّت است. راه میرود، مینشیند، همه اش از امر است. همه اش حجّت است و قابل اقتداء است. این زیبایی وجود انبیاء است. اگر انسان این زیبایی را ببیند، میفهمد که هیچ جا اراده ای از خودشان ندارند. این کمال است. نقص نیست. چون اراده خدا در وجودشان حاکم است.
مقام فناء
اراده الهی از علم الهی نشأت گرفته است. پس اگر اراده الهی در وجود فردی حاکم شد، یعنی علم الهی و با مبدئیت علم در او حاکم شده است. انسان مطیع حق شود یعنی اراده خدا در وجودش محقّق شود، یعنی فناء. هر اطاعتی یک مرتبه از فناء است. چون اراده حق حاکم میشود. اراده این کم میشود. لذا همه زندگی انبیاء فناء بوده است. چیزی از خودشان نداشته است.
و لا يصدر إلا عن أمر، [36]
عملی از آنان صادر نمیشود الا عن امر.
و لم يؤمر إلا بالدعوة إلى عبادة الله وحده و لم يقل لهم إلا ما أمر به: أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ. و لم يكن له من الناس إلا تحمل الشهادة على أعمالهم فحسب، [37]
رابطه شان با مردم، تحمّل شهادت است. ﴿فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ﴾ [38]که انبیاء هستند، این ها شاهد بر اعمال هستند. نه شاهد فیزیکی. شاهد با همان نکاتی که جلسه گذشته عرض کردیم. اما تصمیم گیر کیست؟ خداست. این ها تصمیم گیر در رابطه با اعمال نیستند. شاهد اعمال هستند.
و أما ما يفعله الله فيهم و بهم يوم يرجعون إليه فلا شأن له في ذلك، غفر أو عذب. [39]
اگر خدای سبحان نسبت به سرنوشت اقوام و افراد و دیگران تصمیم میگیرد، خداست که تصمیم میگیرد. این ها شاهدند. درست است که اگر اجازه شفاعت بدهد، شفیع هستند در دایره ای که بهشان اذن داده میشود. اما تصمیم گیر نیستند. هم در اصل شفاعت و هم در حیطه اش خدا اذن میدهد. تفویض نیست. اگر انسان این طور ببیند، شفیعان برای انسان عزیز میشوند، و لکن هیچ وقت تفویض در کار نیست. گاهی ادبیات عامیانه اشتباه میشود. شرک آمیز میشود. باید حواسمان باشد تفویض در آن ایجاد نشود.
ان شاء الله خداوند به ما «ادب مع الله»، «ادب مع الناس» و «ادب مع اعمال الناس» را یاد بدهد. خدا توفیق بدهد ببینیم عبودیّت بالاترین کمالی است که برای انسان محقّق میشود. هیچ درخواستی ندارد و هیچ چیزی را نمیبیند، جز اینکه این عبد است و مطیع است. برای این امتثال نه اجرتی میبیند و نه سرمایه ای میبیند که بگوید من این کار را کردم.
و السّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] نهج البلاغة نسخه صبحی الصالح ، حکمت 469
وَ قَالَ (عليه السلام): يَهْلِكُ فِيَّ رَجُلَانِ؛ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ، وَ بَاهِتٌ مُفْتَرٍ.
قال الرضي و هذا مثل قوله (عليه السلام): هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ؛ مُحِبٌّ غَالٍ، وَ مُبْغِضٌ قَالٍ.
[2] اصول كافى، ج 1، ص10، 21، 26 و 28؛ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 369 و… از منابع خاصّه؛ و المعجم الكبير، ج 8، ص 283؛ نظم درر السمطين، ص 112؛ كنزالعمال، ج 3، ص 383 و… از منابع عامّه.
[3] در محضر بهجت، ج۲، ص۳۴۸
[4] صحیفه الزهرا، ص 210 ـ 198.
[5] یونس 35
[6] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[7] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[8] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[9] مائده 99 ، عنکبوت 18
[10] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[11] اسراء 44
[12] مائده 116
[13] مائده 116
[14] یوسف 101
[15] یوسف 100
[16] یوسف 100
[17] یوسف 100
[18] یوسف 100
[19] مائده 116
[20] مائده 116
[21] مائده 117
[22] مائده 117
[23] مائده 117
[24] مائده117
[25] مائده 117
[26] مائده 118
[27] مائده 118
[28] مائده 119
[29] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[30] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[31] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[32] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[33] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[34] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[35] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[36] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[37] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
[38] نساء 41
[39] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 282
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 773” دیدگاه میگذارید;