بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
دعوت به خود، از آفات هدایت گری
بحثی که در محضرش بودیم و آیاتی که در محضرش بودیم آیات هفتاد و نه و هشتاد سوره آل عمران[1] بود. آیات شریفه از جمله آیاتی بود که خطر اینکه کسی منتسب به دین باشد و کم کم دعوت به خودش را آغاز کند را بیان می کرد که این آیه شریفه به خصوص شمولش نسبت به ما خیلی جدّی تر است. در طول تاریخ این نکته همیشه بوده است که هر گاه انحرافی در دین ایجاد شده است، در دعوت به خدا ایجاد شده است و از سوی کسانی بوده است که انتسابی به دین داشتند. حتی اگر دیگرانی مردم را خواستند منحرف کنند، یا به خودشان دعوت کردند، یا به چیزی که آن ها را از خدا دور کند، مثل پرستش ملائکه، باید مراقب بود. حتی اگر آیاتی از آیات الهی عظمت دارد، این عظمت باید انسان را به خدا نزدیک تر کند، اما عدّه ای سوء استفاده کردند، این عظمت را سبب گمراهی قرار دادند. مثلاً خورشید و ماه آیات الهی هستند، علائم هدایت گری هستند، باعث انتقال انسان و سبب هدایت باید باشند، اما همین را سبب دوری از خدا قرار دادند. این در طول تاریخ تکرار شده است. چیزی که باید سبب هدایت باشد را سبب ضلالت قرار دادند. انبیاء که باید سبب هدایت باشند را بعضی سبب ضلالت قرار دادند. ملائکه که باید سبب هدایت باشند و عالمانی که باید سبب هدایت باشند را سبب ضلالت قرار دادند. این از نکاتی است که انسان باید مراقبت داشته باشد که اگر در مسیر دین و هدایت قرار میگیرد، این ها آفاتی است که ممکن است برایش ایجاد شود. هم از جهت خودش و هم از جهت دیگران. وقتی انسان دیگران را میبیند که از او اطاعت میکنند، کم کم ممکن است یک باور و سلطه ای نسبت به دیگران در وجودش ایجاد شود. گاهی از طرف دیگران است. به این معنا که دیگران برای او قربی نسبت به خدا میبینند و باور میکنند که باورشان از حدّ معتدل و درستی که باید باشد به افراط کشیده میشود. دیگران از جانب او به ضلالت میافتند. لذا هم وظیفه خود اوست که در نظام تقوایی حواسش را جمع کند، هم وظیفه اوست که نسبت به مردم مراقب باشد که در مورد او به افراط و تفریط مبتلاء نشوند. هم باید خودش را بپاید هم مردم را مراقب باشد. از هر دو طرف، ضلالت پیش میآید. ادعاهای خدایی و پیغمبری و نیابت و بابیت از همین هاست. گاهی برای خود طرف باوری ایجاد میشود. گاهی این باور ابتدا در خودش نیست، به سبب هدایت ها و نورانیت او در دیگران ایجاد میشود. یک باوری در دیگران ایجاد میشود که از حدّ متعادل خارج شده و به افراط کشیده میشود. این هم در وظیفه خودش که جلوگیری از این افراط باشد، نکوشید. لذا عدّه ای کم کم از قبل او به ضلالت میافتند. لذا انبیاء در این مسئله هم خودشان محفوظ بودند، هم مراقب مردم بودند که به این آفت و ضلالت مبتلاء نشوند. لذا در برخوردهایی که عیسی(ع) داشته و جواب های عیسی(ع) در قرآن کریم مسئله خیلی گویاست. یا طوری رفتار میکردند که با وجود معجزات این باور ایجاد نشود.
شیوه رفتاری اهل بیت(ع) در هدایت گری
یا امیرالمومنین(ع) یا پیغمبر اکرم(ص) در مورد امیرمؤمنان(ع) یا خود امیرمومنان(ع) میفرمایند: «هلک فیّ اثنان»[2]. در ارتباط با من دو دسته به هلاکت افتادند. یکی محبّی که مفرط است و یکی مبغضی که مفرّط است. یعنی دشمن از جهت بغضش به تفریط و کوتاهی در مورد من کشیده میشود، محبّ ممکن است به افراط از جانب من کشیده بشود. باید حواسمان باشد که خودمان و ارتباطمان را با دیگران در حیطه ای قرار دهیم که تقوای وجودی مان رعایت شود و به افراط یا تفریط در مورد خودمان کشیده نشویم. افراط در مورد ما مثل افراط در مورد امیرالمومنین(ع) نیست. آن غلوّ ممکن بود در رابطه با الوهیّت امیرالمومنین(ع) شکل بگیرد. افراط در مورد ما این است که احساس کنند ما بدون خطا هستیم. این افراط میشود. چون ما عصمت نداریم، اگر کسی قائل شود یا طوری ما جلوه دهیم یا طوری مردم استنباط کنند یا برداشت کنند که این رفتارش همه عین صحت است، این افراط میشود. پس افراط در مورد امیرالمومنین(ع) نیاز نیست در مورد ما باشد. در مورد عالمان همین که کسی عصمت قائل شود، افراط میشود. بله، ما قطعاً باور داریم که خدای سبحان وعده داده است عالمان و مؤمنان را به روح ایمان تأیید کند. همچنان که انبیاء را به روح قدسی تأیید میکند و مؤمنان را به روح ایمان تأیید میکند. این تأیید و تثبیت، حافظ او میشود از اینکه به خطای آشکاری مبتلا شود و تا جایی که مراقب باشد، خدای سبحان او را در عصمت عملیاش امداد میکند، اما تضمینی برای این عصمت نیست. بر خلاف عصمتی که در مورد انبیاء هست.
سؤال: فرمودید همه انحرافات در طول تاریخ از جانب منتسبان به دین بوده است؟
پاسخ: غالب شاید منصفانه تر باشد. در سوره بقره آیه دویست و سیزده میفرماید: ﴿إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ﴾ [3]، بعد از علم، عدّه ای از تابعان انبیاء این انحرافات را ایجاد کردند.
سؤال: در مورد فرعون و نمرود هم این طور است؟
پاسخ: مشرکان مکه خودشان را به ابراهیم خلیل(ع) منتسب میدانستند. حتی نظیر این مدل ها در طول تاریخ داریم که گاهی با واسطه، منتسب میدانستند. مثل فرعون و نمرود که «انا ربکم الاعلی» داشتند، ادعای نبوّت نداشتند. انحراف در دین هم نمیخواستند ایجاد کنند. عرض کردیم کار فرعون، حکومت و حاکمیّت بود. ربوبیّتی را ادعا میکرد که خودش ربّ داشت. در آیه هم دارد. اما دعوتش به این بود که باید حرف من را گوش کنید. در قانون گذاری ربوبیّت میخواست. نه در دین داری. فرعون به عنوان عبودیّت و دین داری نمیخواست به او سجده کنند بلکه به عنوان ربّ، میخواست در مقابل قانون و حرف و امرش سجده کنند. امر او را اطاعت کنند. لذا دنیای آن ها را میخواست.
«انا احیی و امیت» که نمرود میگفت: در مقابل ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ [4] بود که ابراهیم(ع) گفت. نمرود فهمید که وقتی ربّ ابراهیم(ع) بگوید ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾[5] ، یعنی قانون گذاری هم برای اوست. چون حیات و موت به دست ربّ من است، پس قانون گذاری هم باید به دست ربّ من باشد. این ادعای ابراهیم(ع) را نمرود فهمید. چون این را فهمید، گفت من هم ﴿قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ [6] هستم. لذا آن جریان را پیش آورد. پس هم نمرود و هم فرعون دنبال این که خدا یا ربّ باشند به معنای نگاه دینی و ربوبیّت نبودند. بلکه به دنبال این بودند که خودشان را مطاع قرار دهند، بقیه مطیعشان باشند. در نظام دنیا مطیع باشند، نه اینکه در نظام آخرتی ربّ ببیند. این هم بحث دقیق و مهمی است. اما عمده کسانی که منحرف در نظام دین هستند، نگاهشان این است که آخرتشان را از این طریق نشان بدهند. اگر میگویند عزیر ابن الله است، یا عیسی ابن الله است، یا ملائکة دختران خدا میشوند ، این ها همه سوء استفاده از این است. یا ﴿وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّه﴾ [7]، این ها مردم را به اسم دین و خداباوری به خودشان دعوت میکردند. لذا غالب این مسائل انحرافات از جانب کسانی بوده است که در نظام دینی دستی داشتند و از این طریق انحرافی ایجاد کردند.
ربوبیّت فرعون
در مورد فرعون میگوید ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ﴾ [8] ظاهرش این است که من همان خدایی هستم که ربوبیّت با اوست. الان در ذهنم نیست که خود فرعون وقتی دارد با آن ها میگوید که باید موسی(ع) را بکشیم، آن جا یک عده ای به او میگویند که تو و ربّ تو را دارد مورد هجوم قرار میدهد. معلوم میشود که خودش مربوب بوده است. پس اگر میگوید ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ﴾ [9] در حیطه سلطه و سیطره است. نه ربوبیّت به معنای خالقیّت و رازقیّت. بلکه در حیطه قانون و حکومت داری است که خودش را ربّ میداند.
وَ قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ ﴿127﴾ [10]
موسی(ع) تو و آلهه تو را میخواهد خوار و ذلیل کند. معلوم میشود که آن ها میدانستند که فرعون آلهه دارد. اگر میگوید ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ﴾ [11] ، در عین حال این ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ﴾[12] منافاتی با اینکه خودش آلهه دیگری دارد، نیست. پس این ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىٰ﴾ [13] بودن همان حقیقت حاکمیّت فرعون است که میخواست حاکمیّت داشته باشد. در سیره ظالمان هم همیشه همین طور بوده است. خیلی مهم نیست که دین مردم چیست. اساسی که برایشان مهم است این است که مردم تابع آن ها باشند. چیزی غیر از آنی که او میخواهد، نخواهند. حالا رابطه شان برای خدا هر طوری باشد که ضرری به او نزند، کاری بهشان ندارند.
-این آیه را هم داریم که وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَٰهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يَا هَامَانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحًا لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلَىٰ إِلَٰهِ مُوسَىٰ وَإِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَاذِبِينَ ﴿38﴾
این منافات ندارد. این اله، همان الوهیّتی است که میخواهد مبدأ قانون گذاری باشد. و در غیر این صورت برای این ها، تعارض در گفتار میشد.
خدای سبحان میداند که فرعون یقین داشت که خودش ربّ نیست. یقین داشت که موسی(ع) بر حقّ است، اما انکار میکرد. یعنی با تمام علمی که داشت موسی(ع) بر حق است، انکار میکرد. این هم جزء آیه است.
لزوم ربّانی بودن دعوت کننده به دین
این نشان میدهد که شیطان نسبت به کسانی که در دعوت به دین کار میکنند، خیلی قوی عمل میکند. لذا اگر کسی میخواهد دعوت به دین کند، باید ربّانی باشد. نسبتش به ربّ مؤکّد باشد. اگر انسان رابطه اش با ربّ و انتسابش به ربّ شدید نباشد این باعث میشود شیطان دخول کند و این نسبت را قطع کند و همین نسبت را تبدیل به نسبت با شیطان کند. لذا خطر برای کسانی که در دعوت به دین قرار میگیرند، خیلی شدید میشود. قطعاً شیطانی که برای عالمان و معلّمان بشر وارد میشود، هیچ گاه از جهت قدرت به ضعف کسانی که با عموم مردم برخورد میکند، نیست. شیطانشان قوی تر است. لذا شیطان قوی تر نسبت به معلّمان بشریت ورود میکند. هرچند نسبت به انبیاء، امکان ورود ندارد. اما نسبت به عالمان با شیطنت قوی وارد میشود. چون میداند سرشاخه اند. یک نفر از این ها را منحرف کند، مطابق هزاران هزار نفر از دیگران است که بخواهد ضلالت برایشان ایجاد کند. پس میارزد که وقت بگذارد تا یکی را بلغزاند. حتی نه اینکه منحرف کند، تا گمراه شود. حتّی ممکن است یک نفر را بلغزاند و یک عمل غیر حسن از این ها در مردم دیده شود، تا سوء ظن و عدم اعتماد برای مردم ایجاد شود.
دعوت به خود، مرتبه ای از دعوت به ربوبیّت
این خیلی مراقبت انسان را میطلبد که مراتب انحراف این طور نیست که از ابتدا انسان دعوت به ربوبیّت کند. بلکه دعوت به خود، مرتبه ای از دعوت به ربوبیّت است. اگر انسان خوشحال میشود که دیگرانی که دارند تبعیّت میکنند، ببیند که دارند تابع این میشوند، ببیند که این چون میگوید گوش میکنند. حکم خدا را طوری بگوید که مردم احساس کنند از او تبعیّت میکنند. این هم دعوت به تبعیّت از خود است. انسان باید همیشه طوری بیان کند که مردم از او عبور کنند. او دیده نشود. مردم از او عبور کنند. امر اوصیاء و اولیای الهی باید به گوش مردم برسد. این را باید از ناحیه خدا ببینند. هرچقدر عمق این مسئله در مردم شدیدتر شود، اطاعت مردم توحیدی تر میشود. اگر مردم امر من را اطاعت کنند یا امر ولیّ الهی که به اذن الهی اجازه امر کردن دارد، را گوش کنند، آن جا عملشان مطابق امر ولیّ است. این جا عملشان مطابق امر من است. با این که من دارم امر ولیّ را بازگو میکنم. اما من خودم به این حد زدم و شکل دادم. لذا این دو اطاعت، دو نوع اطاعت است. لذا ما نه فقط خودمان را در معرض سقوط قرار دادیم، بلکه استعداد مردم را هم در تبعیت تفویت کردیم. اگر استعداد مردم را تفویت کنیم، باید پاسخ گو باشیم که چرا مردم را به امر خدا دعوت نکردید که اطاعت ولیّ و وصیّ را داشته باشند. این تفویت در به فعلیت رساندن مردم است. این تفویت هم پیش خدا پاسخ میخواهد. اگر چه ضلالتی ایجاد نشده است، اما تفویت صورت گرفته است.
این ها ظرائفی است که انسان وقتی در معرض عالم بودن بخواهد قرار بگیرد، محاسبه الهی نسبت به او متفاوت است. غیر از محاسبه کسی است که به این ظرائف دقّت ندارد.
یک موقع کسی خبره است و کلامی را میگوید. به کلام او در محکمه، به لوازمش هم اخذ میکنند. اما کسی که خبره نیست، مؤاخَذ به لوازم حرفش نیست. از غیر خبره میپذیرند. ولی از خبره نمیپذیرند. حتی اگر عالم غافل باشد، ازش نمیپذیرند. زیرا میگویند تو باید حواست جمع میبود. تو خبره فن بودی. بگوید من حواسم نبود که این دعوت حدّ میزند، نمیپذیرند.
با این آیه شریفه، دلم میخواست شدّت مسئله آیه که با ربّانیّین آورد، خوب آشکار باشد. چرا باید ربّانی باشند؟ ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ [14] که انتساب به ربّ در وجود این ها شدید باشد تا هیچ جای خلل و نفوذ شیطان ایجاد نشود. هرچقدر نسبت به ربّ شدیدتر شود، جای نفوذ شیطان بسته تر میشود.
در نظام نبوّت امکان پذیر نیست که ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [15]، کسی که این شاکله در او ایجاد شده است، نمیگوید ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾[16]. ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَىٰ شَاكِلَتِهِ﴾ [17]. شاکله ای که ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [18]، از آن منیّت در نمیآید. تمام منیّت ها در وجود او نابود شده است، همه چیزش اشاره به ربّ است. آیه محض است. در نظام تشریع آیه محض شده است. درست است که همه در نظام تکوین آیه هستند، اما انبیاء در نظام تشریع آیه محض شدند. همه هستی در نظام تکوین آیه است. اما در نظام تشریع یعنی حرکت کمالی و استکمالی به جایی رسیده است که حرفش، عملش، نشست و برخواستش آیه الهی است. خدا را نشان میدهد. میگوید کسانی که میخواهند معلم مردم باشند، باید ربّانی بشوند که همه وجودشان علاوه بر آیه تکوینی، آیه تشریعی بشود. وقتی انسان با این ها مینشیند، فقط ذکر و یاد خداست. حالشان، حال ارتباط با خداست. نه اینکه فقط بگویند سبحان الله. حالشان سبحان الله است. انسان مینشیند و برمیخیزد حالشان حال ارتباط با خداست.
تثبیت حال ذکر
به امام باقر(ع) عرض کردند که وقتی پیش شما هستیم، حالمان حال ذکر است، اما وقتی بر میگردیم، «شَمِمْنَا اَلْأَوْلاَدَ»[19]، سر کار میرویم، آن حالت ما را از شما و خدا غافل میکند. احساس میکنیم این حالت خوشایند نیست. چه کنیم؟ امام باقر(ع) میفرمایند که اصحاب پیغمبر اکرم(ص) خدمت ایشان آمدند و همین سوال را کردند که ما منافق شدیم. حضرت(ص) فرمودند چرا؟ گفتند ما وقتی پیش شما هستیم یک حالی داریم، برمیگردیم خانه، یک حال دیگری داریم. این دو رویی و نفاق است. حضرت(ص) فرمودند اگر این حالت شما ادامه پیدا میکرد، به موطن ملائکه می رسیدید.
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَحْوَلِ عَنْ سَلَّامِ بْنِ الْمُسْتَنِيرِ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَدَخَلَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ بْنُ أَعْيَنَ وَ سَأَلَهُ عَنْ أَشْيَاءَ فَلَمَّا هَمَّ حُمْرَانُ بِالْقِيَامِ قَالَ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أُخْبِرُكَ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَكَ لَنَا وَ أَمْتَعَنَا بِكَ أَنَّا نَأْتِيكَ فَمَا نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ حَتَّى تَرِقَّ قُلُوبُنَا وَ تَسْلُوَ أَنْفُسُنَا «6» عَنِ الدُّنْيَا وَ يَهُونَ عَلَيْنَا مَا فِي أَيْدِي النَّاسِ مِنْ هَذِهِ الْأَمْوَالِ ثُمَّ نَخْرُجُ مِنْ عِنْدِكَ فَإِذَا صِرْنَا مَعَ النَّاسِ وَ التُّجَّارِ أَحْبَبْنَا الدُّنْيَا قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّمَا هِيَ الْقُلُوبُ مَرَّةً تَصْعُبُ وَ مَرَّةً تَسْهُلُ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَمَا إِنَّ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ ص قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ نَخَافُ عَلَيْنَا النِّفَاقَ قَالَ فَقَالَ وَ لِمَ تَخَافُونَ ذَلِكَ قَالُوا إِذَا كُنَّا عِنْدَكَ فَذَكَّرْتَنَا وَ رَغَّبْتَنَا وَجِلْنَا وَ نَسِينَا الدُّنْيَا وَ زَهِدْنَا حَتَّى كَأَنَّا نُعَايِنُ الْآخِرَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ نَحْنُ عِنْدَكَ [20]
عالم ربّانی باید این طور باشد. چشم باز شود، شهود ایجاد شود، علقه به دنیا کاسته شود. آن ها از انسان جدا شود.
فَإِذَا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِكَ وَ دَخَلْنَا هَذِهِ الْبُيُوتَ وَ شَمِمْنَا الْأَوْلَادَ وَ رَأَيْنَا الْعِيَالَ وَ الْأَهْلَ يَكَادُ أَنْ نُحَوَّلَ عَنِ الْحَالِ الَّتِي كُنَّا عَلَيْهَا عِنْدَكَ [21]
این حال زائل میشوند. یک حال دیگری ایجاد میشود.
وَ حَتَّى كَأَنَّا لَمْ نَكُنْ عَلَى شَيْءٍ [22]
هیچ چیزی از آن حالت برای ما باقی نمیماند.
أَ فَتَخَافُ عَلَيْنَا أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ نِفَاقاً فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص كَلَّا إِنَّ هَذِهِ خُطُوَاتُ الشَّيْطَانِ [23]
این نفاق نیست، اما از خطوات شیطان هست.
فَيُرَغِّبُكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَى الْحَالَةِ الَّتِي وَصَفْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِهَا لَصَافَحَتْكُمُ الْمَلَائِكَةُ وَ مَشَيْتُمْ عَلَى الْمَاءِ [24]
شما به موطن ملائکه میرسیدید. یعنی این طور رشد میکردید که در موطن و منزل ملائکه قرار میگرفتید. مصافحه کنایه از هم ردیف شدن و هم موطن شدن است. یعنی از عالم دنیا مجرّد میشدید. در حالی که بنا نیست انسان در دنیا مجرّد تام باشد. اما این حال، حال خوشی است.
چیزی از عالم دنیا برای شما مانع نبود. بر روی آب میتوانستید راه بروید. چون تعلّقات جسمیه شما را به سِفل نمیکشید. بلکه جسم شما در اختیار روح شما بود. یکی از علائمش این است که ماء باعث نمیشود فرو برود.
در قصّه حضرت ابراهیم خلیل(ع) دارد که آن عابد را دید، با هم گفتگو کردند نه به عنوان ابراهیم خلیل(ع). گفت میتوانم بیایم جایی که عبادت گاه توست، گفت عیبی ندارد، وسط راه آبی است که باید عبور کنم. تو نمیتوانی عبور کنی. ابراهیم(ع) گفت برویم شاید شد. رفتند و دیدند ابراهیم(ع) هم روی آب حرکت میکند. بسم الله گفتند و رفتند.
پیغمبر اکرم(ص) دارد که به ایشان گفتند یاران عیسی(ع) روی آب حرکت میکردند. حضرت(ص) فرمودند: اگر الهیتشان بیشتر بود، روی هوا پرواز میکردند. این ها همه نشان میدهد که جسم تحت سلطه روح قرار میگیرد و اراده روح است که جسم را حرکت میدهد. در حالی که ما جسممان سیطره دارد، لذا احکام ماده و بدن حاکم بر ماست و ما نمیتوانیم حاکمیّتی داشته باشیم.
وَ لَوْ لَا أَنَّكُمْ تُذْنِبُونَ فَتَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَخَلَقَ اللَّهُ خَلْقاً حَتَّى يُذْنِبُوا ثُمَّ يَسْتَغْفِرُوا اللَّهَ فَيَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ [25]
اگر همه معصوم بودید، اسمائی از اسماء الهی ظهور و بروز نمیکرد. اسم تواب حق، عفو، غفور. این اسمائی که مرتبط است با اینکه آمرزش را ظهور بدهد، محقّق نمیشد. نمیگوید من شما را به گناه وادار میکنم. اما طوری انسان را خلق کرده که این لغزش ها و افتادن ها در وجود انسان ها ایجاد میشود، اما راه برگشت را خدای سبحان قرار داده است.
إِنَّ الْمُؤْمِنَ مُفَتَّنٌ تَوَّابٌ [26]
مؤمن دائم مورد آزمایش قرار میگیرد و ممکن است از همه آزمایش ها هم نمره بیست نگیرد. لذا ممکن است گاهی لغزش هم ایجاد شود.
أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ [27] وَ قَالَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ [28]. [29]
لزوم ایجاد شاکله ربّانیّت در وجود انسان
این نگاهی که عرض کردم که حال ربّانی باید به گونه ای باشد که در محضر معاد و خدا خودش را دائم ببیند. این ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ [30] است.
«کونوا عبادا لی» خطاب انبیاء به مردم است. ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ [31] ، این نسبت به همان مسئله است. انبیاء این طور بیان دارند که ربّانی باشند. دنبال این هستند که مردم را دعوت به ربّانیّت بکنند. آن شاکله که ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [32]، از آن این ظهور و بروز ایجاد میشود. از کوزه همان برون تراود که در اوست. گندم از گندم بروید جو ز جو. این در نظام تکوین. در نظام تشریع هم از شاکله و ملکات وجودی افعال انسان نشأت میگیرد و شکل میگیرد و لذا انبیائی که شاکله شان این شده است که ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [33]، این رابطه حقیقی شان است، این کلام ازشان صادر میشود که ربّانی باشید. ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾[34]. از آن شاکله سر نمیزند. لذا انسان باید شاکله اش را این قرار بدهد که از وجودش فقط ربّانی بودن نشأت بگیرد. در غیر این صورت اگر نفوذ شیطان در این وجود باشد، «کونوا عبادا لی» نشأت میگیرد. اگر انسان از اینکه مردم او را در دعوت واسطه دیدند، لذّت برد، همین مقدار باعث میشود ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾[35]. در وجودش شکل بگیرد.
سؤال: آیا اعطاء کتاب بر نبوت مقدّم است ؟
پاسخ: «إنّ اللّه َ اتَّخَذَهُ نَبيّا قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ رَسولاً»[36]. عبودیّت بر همه تقدّم دارد، ولی تقدّم ابتدایی. ابراهیم خلیل(ع) فرمود: «إنّ اللّه َ اتَّخَذَهُ نَبيّا قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ رَسولاً»[37] همین طور نبی قبل از رسول. رسول قبل از خلیل. خلیل قبل از امام. مراحل از جهت تقدّم، ابتدا عبودیت است و بعد مراتب دیگر. لذا اینجا هم ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ [38] ، دارد به پیروان ابلاغ میکند که ربّانی باشید، یعنی عبد باشید. مراحلی که ابتدای مسیر ربّانیّت است.
پس کسی که معلّم مردم است، باید دائماً دست بگیر داشته باشد. منقطع نشود. این از آیاتی است که نظام تبلیغ را کاملاً تبیین میکند. اگر انسان گسسته شد و دستش از رابطه الهی و رباّنی قطع شد، کم کم مسخ میشود. کم کم طعمه شیطان میشود. لذا انسان باید دائماً دستش در دست یک عالم ربانی باشد تا بتواند مردم را هدایت کند. این نظام را آدم باید رعایت کند. اگر کسی در ارتباط با عالم ربانی نبود، «بما کنتم تدرسون» باید باشد، رجوعش به کتاب باید آن قدر باشد که گویا از شدّت ارتباط این کتاب مندرس میشود.
این آیه شریفه را تا اینجا پرونده اش را به خدای سبحان واگذار میکنیم. چون «بما کنتم تدرسون» جای بستن باقی نمیگذارد.
البته در ضمن این آیه شریفه مرحوم علامه نکاتی آورده اند. در صفحه دویست و هفتاد و پنج میفرمایند: چرا فرمود: ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ﴾[39] نفرمود: «ان آتاه الله».
قوله تعالى: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ، البشر مرادف للإنسان، و يطلق على الواحد و الكثير فالإنسان الواحد بشر كما أن الجماعة منه بشر.
و قوله: ما كانَ لِبَشَرٍ، اللام للملك أي لا يملك ذلك أي ليس له بحق كقوله تعالى: «ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا»: النور- 16، و قوله: «وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ»: آل عمران- 161.
و قوله تعالى: أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ، اسم كان إلا أنه توطئة لما يتبعه من قوله: ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ، و ذكر هذه التوطئة مع صحة المعنى بدونها ظاهرا يفيد وجها آخر لمعنى قوله ما كانَ لِبَشَرٍ، فإنه لو قيل ما كان لبشر أن يقول للناس، كان معناه أنه لم يشرع له هذا الحق و إن أمكن أن يقول ذلك فسقا و عتوا، و لكنه[40]
إذا قيل: ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ، ثُمَّ يَقُولَ: كان معناه أن إيتاء الله له العلم و الفقه مما عنده و تربيته له بتربية ربانية لا يدعه أن يعدو طور العبودية، و لا يوسع له أن يتصرف فيما لا يملكه و لا يحق له كما يحكيه تعالى عن عيسى (ع) في قوله: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ»: المائدة- 116.
و من هنا تظهر النكتة في قوله: أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ «إلخ» دون أن يقال: ما كان لبشر آتاه الله الكتاب و الحكم و النبوة أن يقول «إلخ» فإن العبارة الثانية تفيد معنى أصل التشريع كما تقدم بخلاف قوله: أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ «إلخ» فإنه يفيد أن ذلك غير ممكن البتة أي إن التربية الربانية و الهداية الإلهية لا تتخلف عن مقصدها كما قال تعالى: «أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ (يعني قوم رسول الله ص) فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ»: الأنعام- 89. [41]
استمرار سیر الهی در مسیر رسیدن به غرض
اگر ماضی میگفت، در ماضی امکان اینکه از او نشأت بگیرد نیست. ماضی کنایه از این است که تخلّف از غرض امکان نداشت محقّق شود. اما جایی که مضارع آورده، بیانشان این است که تربیت ربّانی و هدایت الهی «لاتتخلف عن مقصدها». یعنی دائماً مسئله ﴿يُؤْتِيَهُ اللَّهُ﴾[42]، استمرار است. در نظام رسیدن و حرکت به سمت غرض، دائماً خدای سبحان دارد این ها را به سمت غرض حرکت میدهد.
در مسیر حرکت و سیر و استمرار و دوام این کاملاً دیده شده است. این استمرار سیر را در این نگاه میرساند. اگر ماضی بود، آن فقط مبدئیت مسئله بود. خدای سبحان در استمرار هم در این نظام دارد ادامه می دهد. رسیدن به غرض را که ﴿كُونُوا رَبَّانِيِّينَ﴾ [43] باشد، این هدایت گری را دائماً دارد و ادامه میدهد.
انانیّت دور شدن از مقام ربّانیّت
نکته دیگری میفرمایند که بین این نعم الهی و ادعایی که ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾[44]به هیچ وجه قابل جمع نیست. اگر کسی ﴿عِبَادًا لِي﴾[45]گفت، دیگر آن نعمت ها نیست. این هم هشدار است. اگر کسی در ذهنش خطور کرد و اظهاری برایش شکل گرفت که ﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾[46]، به همان نسبت از ﴿أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ [47]،دور شده است. لذا اگر کسی هم در نظام تبلیغ به مقداری که خطور در انانیّت در وجودش شکل بگیرد، به همان نسبت از علومی که خدای سبحان برای او قرار داده بوده، محروم شده است. به همان نسبت تنزّل کرده است. جمع بین این ها امکان پذیر نیست. پس اگر این میآید، معلوم میشود که او رفته است. این هشدار است برای انسان که اگر چنین خطوری در دلش شکل گرفت یا در زبانش جاری شد یا در عملش جاری شد، نشان میدهد به همان مقدار از معرفت ربّانی دور شده است. این هم یک نکته است.
فمحصل المعنى أنه لا يسع لبشر أن يجمع بين هذه النعم الإلهية و بين دعوة الناس إلى عبادة نفسه بأن يؤتى الكتاب و الحكم و النبوة ثم يقول للناس كونوا عبادا لي من دون الله، فالآية بحسب السياق بوجه كقوله تعالى: «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ- إلى أن قال-: وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً»: النساء- 173، فإن المستفاد من الآية: أن المسيح و كذا الملائكة المقربون أجل شأنا و أرفع قدرا أن يستنكفوا عن عبادة الله فإن الاستنكاف عن عبادته يستوجب أليم العذاب، و حاشا أن يعذب الله كرام أنبيائه و مقربي ملائكته.
فإن قلت: الإتيان بثم الدالة على التراخي في قوله: ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ، ينافي الجمع الذي ذكرته.
قلت: ما ذكرناه من معنى الجمع محصل المعنى، و كما يصح اعتبار الاجتماع و المعية بين المتحدين زمانا كذلك يصح اعتباره بين المترتبين و المتتاليين فهو نوع من الجمع.
و أما قوله: كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ، فالعباد كالعبيد جمع عبد، و الفرق بينهما أن العباد يغلب استعماله فيما إذا نسب إلى الله سبحانه، يقال: عباد الله، و لا
يقال: غالبا عباد الناس، بل عبيد الناس و تقييد قوله: عِباداً لِي بقوله: مِنْ دُونِ اللَّهِ تقييد قهري فإن الله سبحانه لا يقبل من العبادة إلا ما هو خالص لوجهه الكريم كما قال تعالى:[48]
«أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ»: الزمر- 3، فرد عبادة من يعبد مع عبادته غيره حتى بعنوان التقرب و التوسل و الاستشفاع.
على أن حقيقة العبادة لا تتحقق إلا مع إعطاء استقلال ما للمعبود حتى في صورة الإشراك فإن الشريك من حيث إنه شريك مساهم ذو استقلال ما، و الله سبحانه له الربوبية المطلقة فلا يتم ربوبيته و لا تستقيم عبادته إلا مع نفي الاستقلال عن كل شيء من كل جهة فعبادة غير الله عبادة له من دون الله و إن عبد الله معه.
قوله تعالى: وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ الرباني منسوب إلى الرب، زيد عليه الألف و النون للدلالة على التفخيم كما يقال لحياني لكثير اللحية و نحو ذلك، فمعنى الرباني شديد الاختصاص بالرب و كثير الاشتغال بعبوديته و عبادته، و الباء في قوله: بِما كُنْتُمْ، للسببية و ما مصدرية، و الكلام بتقدير القول و المعنى، و لكن يقول: كونوا ربانيين بسبب تعليمكم الكتاب للناس و دراستكم إياه فيما بينكم.
و الدراسة أخص من التعليم فإنه يستعمل غالبا فيما يتعلم عن الكتاب بقراءته قال الراغب: درس الدار بقي أثرها، و بقاء الأثر يقتضي انمحاءه في نفسه، فلذلك فسر الدروس بالانمحاء، و كذا درس الكتاب، و درست العلم تناولت أثره بالحفظ، لما كان تناول ذلك بمداومة القراءة عبر عن إدامة القراءة بالحفظ، قال تعالى: وَ دَرَسُوا ما فِيهِ، و قال: بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ، وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها انتهى.
و محصل الكلام أن البشر الذي هذا شأنه إنما يدعوكم إلى التلبس بالإيمان و اليقين بما في الكتاب الذي تعلمونه و تدرسونه من أصول المعارف الإلهية، و الاتصاف و التحقق بالملكات و الأخلاق الفاضلة التي يشتمل عليها، و العمل بالصالحات التي تدعون الناس إليها حتى تنقطعوا بذلك إلى ربكم، و تكونوا به علماء ربانيين.
الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 277
و قوله: بِما كُنْتُمْ، حيث اشتمل على الماضي الدال على التحقق لا يخلو عن دلالة ما على أن الكلام في الآية مسوق للتعريض بالنصارى من أهل الكتاب في قولهم: إن عيسى أخبرهم بأنه ابنه و كلمته على الخلاف في تفسير البنوة، و ذلك أن بني إسرائيل هم الذين كان في أيديهم كتاب سماوي يعلمونه و يدرسونه و قد اختلفوا فيه اختلافا يصاحب التغيير و التحريف، و ما بعث عيسى (ع) إلا ليبين لهم بعض ما اختلفوا فيه، و ليحل بعض الذي حرم عليهم، و بالجملة ليدعوهم إلى القيام بالواجب من وظائف التعليم و التدريس و هو أن يكونوا ربانيين في تعليمهم و دراستهم كتاب الله سبحانه.
و الآية و إن لم تأب الانطباق على رسول الله ص بوجه فقد كانت لدعوته أيضا مساس بأهل الكتاب الذين كانوا يعلمون و يدرسون كتاب الله لكن عيسى (ع) أسبق انطباقا عليه، و كانت رسالته خاصة ببني إسرائيل بخلاف رسول الله ص.
و أما سائر الأنبياء العظام من أولي العزم و الكتاب: كنوح و إبراهيم و موسى فمضمون الآية لا ينطبق عليهم و هو ظاهر.
قوله تعالى: وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً عطف على قوله يَقُولَ: على القراءة المشهورة التي هي نصب يأمركم، و هذا كما كان طائفة من أهل الكتاب كالصابئين يعبدون الملائكة و يسندون ذلك إلى الدعوة الدينية، و كعرب الجاهلية حيث كانوا يقولون إن الملائكة بنات الله، و هم يدعون أنهم على دين إبراهيم (ع) هذا في اتخاذ الملائكة أربابا.
و أما اتخاذ النبيين أربابا فكقول اليهود: عزير بن الله على ما حكاه القرآن و لم يجوز لهم موسى (ع) ذلك، و لا وقع في التوراة إلا توحيد الرب و لو جوز لهم ذلك لكان آمرا به حاشاه من ذلك.[49]
نکته. بعدی این است که ملائکه و انبیاء حیثیت ارتباطشان به ربّ، شدیدتر است. تا با این امکان ربوبیّت خودشان را بتوانند فراهم کنند. در ایه شصت و چهار همین سوره که خطاب به اهبار و رهبان بود که ﴿وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّه﴾ [50]، وقتی مسیح بن مریم(ع) را ربّ گرفتند، زمینه سازی میشود که خودشان را بتوانند در ربوبیّت جا بدهند. یک مرتبه نزدیک شد. در آن آیه، مسیح بن مریم(ع) را جدا کرد.
در آیه شصت و چهار فرمود ﴿وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّه﴾ [51]، نفی کرد.
اینجا دارد نفی واسطه را میکند که این ها ملائکه را ربّ گرفتند. انبیاء را ارباب گرفتند. اگر مبدئیّت ارباب بودن نسبت به انبیاء و ملائکه نفی شد، به طریق اولی، اهبار و رهبان نمیتوانند ربّ قرار بگیرند. پس دارد ریشه را میزند.
حواسمان باشد، گاهی زدن ریشه باعث میشود شاخ و برگ ها خود به خود خشک بشود. اینجا زدن ریشه مبدأ انحراف بود. آن جا ممکن بود نسبت به نبیّ الهی انسان کوتاه بیاید، بگوید نبیّ الهی است. میگوید اگر آنجا کوتاه آمدید، اهبار و رهبان هم خودشان را به آن ها میچسبانند.
حتماً بدانید که انبیاء به شما امر نکردند که ملائکه و نبییّن را ارباب بگیرید.
ملائکه را کسی ربّ دانسته است؟ بله. صابئین، ملائکه را دختران خدا میدانستند. بنی اسرائیل هم میگفتند عزیر بن الله.
دوستان: این آیه هم تکمله فرمایش شماست: وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ
و قد اختلفت الآيتان: أعني قوله: ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ و قوله: وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً من جهتين في سياقهما: الأولى: أن المأمور في الأولى (ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ) الناس، و في الثانية هم المخاطبون بالآية، و الثانية: أن المأمور به في الأولى العبودية له و في الثانية الاتخاذ أربابا.
أما الأولى فحيث كان الكلام مسوقا للتعريض بالنصارى في عبادتهم لعيسى،[52]
و قولهم بألوهيته صريحا مسندين ذلك إلى دعوته كان ذلك نسبة منهم إليه أنه قال:
﴿كُونُوا عِبَادًا لِي﴾[53]. بخلاف اتخاذ الملائكة و النبيين أربابا بالمعنى الذي قيل في غير عيسى فإنه يضاد الألوهية بلازمه لا بصريحه فلذلك قيل: أربابا، و لم يقل: آلهة.
و أما الثانية فالوجه فيه أن التعبيرين كليهما (كُونُوا عِباداً لِي- لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا) أمر لو تعلق بأحد تعلق بهؤلاء الذين يخاطبون بهذه الآيات من أهل الكتاب و العرب لكن التعبير لما وقع في الآية الأولى بالقول، و القول يقضي بالمشافهة و لم يكن الحاضرون في زمن نزول الآية حاضرين إذ ذاك لا جرم قيل: ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ، و لم يقل:
ثم يقول لكم، و هذا بخلاف لفظ الأمر المستعمل في الآية الثانية فإنه لا يستلزم شفاها بل يتم مع الغيبة فإن الأمر المتعلق بالأسلاف متعلق بالأخلاف مع حفظ الوحدة القومية، و أما القول فهو لإفادته بحسب الانصراف إسماع الصوت يقضي بالمشافهة و الحضور إلا أن يعني به مجرد معنى التفهيم.
و على هذا فالأصل في سياق هذه الآيات الحضور و خطاب الجمع، كما جرى عليه قوله تعالى وَ لا يَأْمُرَكُمْ إلى آخر الآية.[54]
آیا امکان دارد بعد از دعوت به تسلیم در برابر خدا، شما را به کفر دعوت کند. وجودی که دعوت به اسلام میکند، نمیسازد که دعوت به کفر کند. دعوت به این که خدا فقط ربّ باشد، اسلام است. نمی شود وجودی دعوت به اسلام کند و بعد دعوت به کفر کند که ربّ دانستن ملائکه و نبییّن است.
دقّت های لازم در تابعیّت های ایمانی
ما باید حواسمان باشد که نسبت به هر کسی میخواهیم از جهت ایمانی تابعیّت پیدا کنیم، طوری به او بدون نگاه کردن به ضوابط کلی، دست ندهیم و هرچه می گوید را گوش نکنیم. انسان ممکن است به کفر کشیده شود. انبیاء این کار را نمیکنند، اما ممکن است غیر انبیاء به این مبتلا شوند.
لذا باید حواسمان باشد که ﴿أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ [55]. انسان باید هم حافظ خودش باشد، هم حافظ کسانی باشد که دارند دین خدا را تبلیغ میکنند. عالمان دو مسئولیت داشتند که هم خودشان را حفظ کنند و هم مردم را. مردم هم مسئولیت دارند که هم خودشان نلغزند و هم عالمان نلغزند. گاهی لغزیدن عالمان مربوط به نوع تعریف مردم است.
در مشهد یکبار یک طلبه خیلی زیبا و خوش چهره ای پیش من آمد و گفت مردم از من دست برنمیدارند. میگویند تو حتماً ارتباط داری. هر چه می گویم اما این ها دست برنمیدارند. سال بعد همانجا دیدم نشسته و عده ای دورش نشسته اند، بعضی داشتند میرفتند دست و پایش را میبوسیدند. قبول کرد. تسلیم شد.
این خطر برای همه کسانی که در این مسیر هستند، هست.
انشاءالله خدای متعال ما را از فتنه های شیطان در مسیر طلبگی در امان نگه دارد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَٰكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ﴿79﴾ وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا ۗ أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿80﴾
[2] نهج البلاغه ، صبحی صالح ، بخش کلمات قصار ، ص117.
[3] آل عمران 19
[4] بقره 258
[5] بقره 258
[6] بقره 258
[7] ال عمران 64
[8] نازعات 24
[9] نازعات 24
[10] بقره 127
[11] نازعات 24
[12] نازعات 24
[13] نازعات 24
[14] آل عمران 79
[15] آل عمران 79
[16] آل عمران 79
[17] اسراء 84
[18] آل عمران 79
[19] الکافي ج۲ ص۴۲۳ | تفسیر البرهان ج۱ ص۴۶۳
[20] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[21] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[22] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[23] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[24] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[25] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[26] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[27] البقرة: 222
[28] الهود: 3.
[29] الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 424 – 423
[30] آل عمران 79
[31] آل عمران 79
[32] آل عمران 79
[33] آل عمران 79
[34] آل عمران 79
[35] آل عمران 79
[36] . الكافي : 1/175/2 .
[37] . الكافي : 1/175/2 .
[38] آل عمران 79
[39] آل عمران 79
[40] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 274
[41] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 275
[42] آل عمران 79
[43] آل عمران 79
[44] آل عمران 79
[45] آل عمران 79
[46] آل عمران 79
[47] آل عمران 79
[48] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 275
[49] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 276
[50] ال عمران 64
[51] ال عمران 64
[52] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 277
[53] آل عمران 79
[54] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 278
[55] آل عمران 80
در این مورد یک بازخورد بنویسید