بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ لاَ تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿73﴾ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ﴿74﴾ [1]
در ادامه بیان درگیری پیامبر(ص) با یهود، این دو آیه آمده است. یهود توطئه های مختلفی داشتند. چون خودشان را قوم برتر و فضیلت یافته میدانستند، احساس میکردند که هدایت الهی باید حتما از کانال وجودی آن ها محقّق شود. به عنوان این که آن ها بشارت های پیامبر(ص) را دارند، با کتمانش میخواستند راه هدایت را ببندند، و فکر میکردند اگر این بشارت ها را برای مؤمنان بیان نکنند، باعث میشود که دیگران به سوی دین هدایت نشوند.
هدایت الهی، از درون انسان ها
خدا در پاسخ میفرماید: «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ»[2]، دست خدا بسته نیست، این طور نیست که کانال هدایت آن چیزی باشد که شما میدانید و از طریق شماست که اگر کتمان کردید راه هدایت بسته شود. این هم در شأن نزول خیلی راه گشاست. هم در نگاه کلان، «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ»[3]، کسی که ذره ای هدایت در وجودش محقّق میشود، حتما با خدای سبحان رابطه برقرار کرده و عنایت الهی شامل حال او شده است. هر قدمی که انسان توفیق پیدا میکند، دستگیری الهی از اوست. لذت هر هدایتی برای انسان صد چندان میشود که ببیند خدای سبحان دست او را برای هدایت گرفته و جلو برده است. این مسئله، عشق و شوق انسان را به خدا روز افزون میکند که ببیند لحظه به لحظه امکان ارتباط با خدا را دارد. اگر به این عمل دست میزند، این ارتباط با خداست و هدایت و دستگیری الهی است. اگر توفیق کلامی پیدا میکند که دیگران را به سوی هدایت الهی جذب کند، این هم باب هدایت الهی است و خدای سبحان این توفیق را برای او قرار داده است. زبان او را مجرای هدایت خودش قرار داده است و او را جذب میکند. هر هدایتی که در نظر بگیرید، قطعاً هدایت الهی است و خدای سبحان هدایتش گسترده است. نه مانعی از بیرون میتواند جلو او را بگیرد که دیگران بخواهند بگویند ما مانع هدایت الهی میشویم. چون خدای سبحان هم قدرتش قاهر است، هم از درون انسان ها رابطه را برقرار میکند. حتی اگر کسی را گرفتند و در زندان قرار دادند، باب هدایت الهی بر روی او بسته نیست، هدایت الهی از رابطه درونی او امکان پذیر میشود. دست خدا بسته نیست که کانال فقط باید از بیرون باشد که اگر کسی راه های خبر رسانی و هدایت گری را به روی کسی ببندد، باعث شود راه هدایت بسته شود. پس نه از بیرون امکان منع هست و نه از درون. به این معنا که خدای سبحان فضل یا قدرت یا علمش مانعیت داشته باشد. یا علمش شمول نداشته باشد که این شخص از قلم بیفتد، یا بشناسد اما خدای سبحان برای هدایتش قدرت نداشته باشد. یا قدرت و علم باشد، ولی فضلش شامل حال او نشود. میداند و قدرت هم دارد، اما فضلش منع و محدودیت داشته باشد. پس نه علمش از جهت علم الهی محدودیت دارد، نه قدرتش و نه فضلش. پس نه مانع بیرونی برای خدای سبحان در هدایت است که دیگران این شخص را ایزوله بکنند و نگذارند هدایت به او برسد، نه مانع درونی برای خدای سبحان است که خدای سبحان قدرت یا علم یا فضلش محدودیتی داشته باشد که نتواند این شخص را هدایت کند. لذا «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ»[4]. بر خلاف زعم و گمانی که یهود داشتند که با کتمان میتوانند راه هدایت را ببندند، از بیرون میتوانند راه هدایت را ببندند و مانع ایجاد کنند، خدا میفرماید، راه بسته نیست و امکان بسته شدن ندارد. پس همین نگاه به آیه در سیاق آیات بشارت است که خدای سبحان هدایتش موکول به هیچ واسطه ای نیست که اگر ناز کرد یا محدودیت ایجاد کرد، راه هدایت بسته شود، انبیائش هم که مظهر علم و فضل و قدرتش هستند و محو در اراده او هستند، مانعیتی از وجودشان نیست. ممکن است کسانی باشند که خودشان را پیرو انبیاء بدانند و تکبّر و غرور داشته باشند که میتواند مانع باشد، اما راه بسته نمیشود.
تغییر کانال فیض الهی در صورت کتمان وسائط
بله، کانال فیض عوض میشود، یک وقت خدا به من توفیق میدهد که آیه را تلاوت کنم، گاهی شما را واسطه میکند و گاهی دیگری را. اگر من کتمان کردم، من مجرای فیض خدا بودن را بر روی خودم بستم. من از این که مجرای فیض شوم، محروم شدم. اما خدای سبحان این طور نیست که اگر کسی خودش را محروم کرد، دستش بسته باشد. حتی در و دیوار عالم همه جنود حق هستند و میتوانند معلّم بشوند.
کسی گفت من در بیابان داشتم حرکت میکردم و فکر میکردم که اگر این ها زبان باز میکردند و حرف میزدند، چه خاطراتی داشتند. چون عمر بعضی از این ها میلیون ها سال است. تمام تاریخ انسانیت و بلکه عالم را بسیاری از این ها شاهد بودند. اگر زبان داشتند چقدر میشد گویا باشند. یک دفعه دیدم تمام این ها سر بلند کردند. دیدم میگویند ما گویا و ناطقیم، تو کر هستی. تو گوشت شنوا نیست. اگر این گوش شنوا شود، از همان در و دیوار و سنگ و خاک هم صدا میشنود. این ها جنود الهی هستند.
در روایت کافی که در محضرش بودیم که فرمود: «يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَان»[5] بعد فرمود: پرده از گوش های این ها بالا میرود و پرده از گوش این ها برداشته میشود و علم به سوی این ها هجوم میآورد. یعنی علم بود، مخفی نبود، محجوب نبود. گوش این ها محجوب بود و پرده داشت. پرده از گوش برداشته میشود. اینکه پرده از گوش برداشته میشود گاهی من میتوانم مجرای فیض خدا باشم، گاهی شما میتوانی، گاهی یک سنگ و آجر این پرده را برمیدارد. دست خدا بسته نیست که پرده برداری موکول به شخص خاصی شده باشد که اگر او حال نداشت، مجرای فیض الهی لنگ شود. نه. راه ندارد. مجرای فیض الهی وسیع است و تنگنا و بن بست ندارد. اگر انسان این را باور کرد، در انسان سبقت در مجرا بودن برای فیض الهی ایجاد میشود که از این کانال هم بهره ببرد. چون آنچه میرسد برای این هم طراوت و تازگی و فیض الهی را ایجاد میکند. فیض الهی مجرا را هم به کمال میرساند. اگر این نگاه ایجاد شد، هیچ کسی به دنبال کتمان و بخل و تنگ نگاه کردن نیست.
علامه می فرمایند:
قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ «إلخ»، الذي يعطيه السياق هو أن تكون هذه الجملة من قول أهل الكتاب تتمة لقولهم: آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا، و كذا قوله تعالى: أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ، و يكون قوله: «قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ» جملة معترضة هو جواب الله سبحانه عن مجموع ما تقدم من كلامهم أعني قولهم: آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ إلى قوله دِينَكُمْ، على ما يفيده تغيير السياق، و كذا قوله تعالى قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ جوابه تعالى عن قولهم: أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ إلى آخره، هذا هو الذي يقتضيه ارتباط أجزاء الكلام و اتساق المعاني في الآيتين أولا، و ما تناظر الآيتين من الآيات الحاكية لأقوال اليهود في الجدال و الكيد ثانيا.
و المعنى- و الله أعلم- أن طائفة من أهل الكتاب- و هم اليهود- قالت أي قال بعضهم لبعض: صدقوا النبي و المؤمنين في صلاتهم وجه النهار إلى بيت المقدس و لا تصدقوهم في صلاتهم إلى الكعبة آخر النهار، و لا تثقوا في الحديث بغيركم فيخبروا المؤمنين أن من شواهد نبوة النبي الموعود تحويل القبلة إلى الكعبة فإن في تصديقكم أمر الكعبة و إفشائكم ما تعلمونه من كونها من أمارات صدق الدعوة محذور أن يؤتى المؤمنون مثل ما أوتيتم من القبلة فيذهب به سوددكم و يبطل تقدمكم في أمر القبلة، و محذور أن يقيموا عليكم الحجة عند ربكم أنكم كنتم عالمين بأمر القلبة الجديدة شاهدين على حقيته ثم لم تؤمنوا.
فأجاب الله تعالى عن قولهم في الإيمان بما في وجه النهار و الكفر في آخره و أمرهم بكتمان أمر القبلة لئلا يهتدي المؤمنون إلى الحق بأن الهدى الذي يحتاج إليه المؤمنون الذي هو حق الهدى إنما هو هدى الله دون هداكم، فالمؤمنون في غنى عن ذلك فإن شئتم فاتبعوا و إن شئتم فاكفروا و إن شئتم فأفشوا و إن شئتم فاكتموا.
و أجاب تعالى عما ذكروه من مخافة أن يؤتى أحد مثل ما أوتوا أو يحاجوهم عند عند ربهم بأن الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء لا بيدكم حتى تحبسوه لأنفسكم و تمنعوا منه غيركم، و أما حديث الكتمان مخافة المحاجة فقد أعرض عن جوابه لظهور بطلانه كما فعل كذلك في قوله تعالى في هذا المعنى بعينه: «وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ»: البقرة- 77، فقوله:
أَ وَ لا يَعْلَمُونَ، إيذان بأن هذا القول بعد ما علموا أن الله لا يتفاوت فيه السرّ و العلانية كلام منهم لا يستوي على تعقل صحيح، و ليس جوابا لمكان الواو في قوله: أَ وَ لا يَعْلَمُونَ.
و على ما مر من المعنى فقوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا معناه، لا تثقوا و لا تصدقوا لهم الوثاقة و حفظ السر على حد قوله تعالى: «وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ»: البراءة- 61، و المراد بقوله لِمَنْ تَبِعَ، اليهود.
و المراد بالجملة النهي عن إفشاء ما كان عندهم من حقية تحويل القبلة إلى الكعبة كما مر في قوله تعالى: «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ- إلى أن قال: وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ- إلى أن قال: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»: البقرة- 146.
و في معنى الآية أقوال شتى دائرة بين المفسرين كقول بعضهم: إن قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا إلى آخر الآية كلام لله تعالى لا لليهود، و خطاب الجمع في قوله: وَ لا تُؤْمِنُوا و قوله: ما أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ جميعا للمؤمنين، و خطاب الإفراد في قوله: قُلْ، في الموضعين للنبي ص، و قول آخرين بمثله إلا أن خطاب الجمع في قوله: أُوتِيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ، لليهود في الكلام عتاب و تقريع. و قول آخرين إن قوله: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ من كلام اليهود، و قوله: قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ «إلخ» كلام لله تعالى جوابا عما قالته اليهود، و كذا الخلاف في معنى الفضل أن المراد به الدين أو النعمة الدنيوية أو الغلبة أو غير ذلك.
و هذه الأقوال على كثرتها بعيدة عما يعطيه السياق كما قدمنا الإشارة إليه و لذا لم نشتغل بها فضل اشتغال.[6]
فضل در دست خداست. این ها (یهود) فکر میکردند که فضل آن فضیلتی است که پیغمبران را خدا از این ها مبعوث کرده است. چون فضیلت کتاب آسمانی داشتن در دست این هاست، صاحب قبله بودن در دست این هاست، دنبال این بودند که کتمان کنند. این ها با کتمانشان میخواستند به دست دیگری نرسد. آن ها هم صاحب قبله نباشند، آن ها هم صاحب نبیّ و رسول نباشند. فقط رسالت در بنی اسرائیل و مختص به آن ها باشد. خدای سبحان میفرماید «ان الفضل بید الله».
دو نگاه در رابطه با ظهور
این نگاه یهود ممکن است در ما هم ایجاد شود. یک وقتی نگاه ما این است که امام زمان(ع) ظهور میکنند و می آیند ما که شیعه هستیم را نجات می دهند. بیایند ما که این جمع محدود شیعه هستیم را نجات بدهد و سرور عالم کند. یک وقت نگاه این است که امام زمان(ع) تشریف بیاورند تا توحید حاکم شود و همه مردم به کمال برسند. ببینید چقدر تفاوت پیدا میکند. یک وقت انسان به دنبال انتقام از همه مردم است. بله از قاسطین و جائرین و ظالمین باید انتقام گرفت. اما عموم مردم که جائر و قاسط نیستند. جاهل و غافل هستند. قاسط و جائر حاکمان هستند. یک موقع انسان میگوید امام زمان(ع) بیاید تا این مردمی که در جهل و قصور هستند را نجات بدهد تا همه به کمال برسند. یک وقت میگوید بیاید ما را فقط نجات دهد. این هم یک نحوه انانیّت است که ما یک انتقام فروخفته ای از همه مردم داریم. امام زمان شمشیری بشود در دست ما تا انتقاممان را بگیریم. بله، ما میگوییم شمشیر خداست. سیف الله است. اما سیف اللّهی است که قسط و عدل را میخواهد ایجاد کند و ظلم و جور را ریشه کن کند. ظالم و جائر را ریشه کن کند. اما مردم که همه ظالم و جائر نیستند. تعبیر این است و روایات متعدّدی دارد، که با اهل هر دینی با کتاب و زبان آن ها سخن میگوید تا آن ها را به مرتبه بالاتری هدایت کند.
استفاده حضرت حجّت(ع) از تمام ابزار هدایت گری در دوران ظهور
دوران ظهور، دوران هدایت گری کامل است. از تمام ابزار هدایت گری حضرت استفاده میکنند. فقط این طور نیست که شمشیر بر سرشان بگیرند تا قبول کنند. دورانی است که تمام ابزار و سُنن هدایت گری که در طول بشریت به محک اجرا رسیده بود، در آن دوره دوباره همه آن ها به کار میافتد. عصای موسی(ع)، هدایت گری خودش را دارد، خاتم سلیمان هدایت گری خودش را دارد، کمالات همه انبیاء هدایت گری خودش را دارد. حنیفیت ابراهیم(ع)، هدایتگری خودش را دارد. تمام سنن انبیاء در هدایت گری، در وجود امام زمان به کار میافتد. تمام هدایت گری خودش را در آن روز آشکار میکند. اساس هدایت گری که با فطرت انسان ها میخواهد رابطه برقرار کند، موانع بیرونی اش زدوده میشود. گاهی ظالمان و جائران مانع هستند، گاهی گناهان و غفلت ها مانعند. هر کدام که کنار میروند، هدایت فطری به وضوح خودش را نشان میدهد. وقتی نشان داد، جانی که طلب هدایت و کمال داشت، که اغلب انسان ها این طور هستند، به سمت آن می آیند. یک عدّه کمی از انسان ها هستند که هدایت را میبینند ولی نمیخواهند. بقیه مصداقاً اشتباه کردند. فکر کردند حبّ دنیا کمال است، متاع دنیا کمال است. ولی اگر کمال را پوست کنده ببینند، لبس حق و باطل از آن گرفته شود و حقّ محض دیده شود، اغلب انسان ها به دنبال حق میآیند. نگویید آیا این جا دیگر اختبار و امتحان هست یا خیر؟ آن هم مباحث و مراتب خودش را دارد.
شهوت عملی، مبدأ عمده لغزش ها
قبلاً بیان شد که عمده لغزش ها، از شهوت عملی است نه شبهه عملی. شهوت عملی هم از علم است. وقتی انسان مزه لذتی را چشیده است، باعث میشود وقتی علمی دارد که مزه اش چشیده نشده است تا علمی که مزه اش چشیده شده است، که لغزش عملی است، به دنبال این دوّمی می رود. وقتی لذّت گناه را چشیده است یک مبدا تصوری و تصدیقی در او هست که این گناه برای من لذّت بخش است. وقتی میرسد به این که گناه خطرناک است، در مقابل خدای سبحان ایستادن است ،تصوراً میداند، وقتی به این جا میرسد، آن لذّت بر این علم غلبه میکند. این لذت هم مبدأ علمی دارد. تا غلبه نکند، لذّت گناه انسان را جذب خودش نمیکند. اما از راه شبهه نبوده است، از راه شهوت ایجاد شده بوده است. لذا هر عملی که انسان انجام میدهد چه طاعت و چه معصیت، تثبیت مرتبه ای از علم است. یعنی انسان وقتی طاعتی انجام میدهد، کثرت طاعاتی که از علم نشأت گرفته بوده است، علم اجمالی، به تفصیل کشاندن این علم است. به شرطی که از روی عادت نباشد. عادت خودش جهالت است. وقتی انسان طاعتی را انجام میدهد، روزه میگیرد، نماز میخواند، دائماً توجه داشته باشد که طاعت است. این طاعت، مبدأ امر پذیری را در وجود انسان تشدید میکند. امر پذیر بودن و مطیع بودن، یک مبدأ علمی است. طاعت، عمل است. اما مبدأ امر پذیری، یک مبدأ علمی بسیار قوی است. ملکه علمی بسیار قوی است که اگر ایجاد شود، بقیه اوامر سخت هم انجامش برایش راحت میشود. چون مبدأ امر پذیری و طاعت پذیری، برایش ساده شده است.
شبهه، ایجاد مبدأ علمی تصوّری در مقابل مبدأ علمی دیگر
پس اگر شبهه عملی مبدأ خطا میشود، آن عمل یک علمی را ایجاد میکند. لذا اگر میفرماید: «إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ»[7]، این هم جهالت است، نحوه ای از جهالت است، گاهی جهالت در رابطه با یک مبدأ علمی تصوری است. یک مبدأ علمی تصوری دیگری در جلویش است. این شبهه میشود. گاهی جهات، یک مبدأ عملی است که یک مبدأ عملی دیگری در جلویش است. مثلا طاعت یک مبدأ عملی است، معصیت یک مبدأ عملی دیگر است. اینجا شهوت، مُعدّ میشود تا مبدأ عصیان تقویت شود و این را انتخاب کند. این شهوت یک علم شده است و به مبدئیّت عصیان کمک میکند. در حالی که باید در انسان مبدئیّت طاعت ایجاد شود تا به ایجاد عمل صالح کمک کند. هیچ عملی در وجود انسان اختیاراً محقّق نمیشود مگر اینکه مسبوق به علم باشد. ولی گاهی علم، مبدئیتش آشکار است، گاهی در درون انسان مخفی است. آن جایی که شهوت، مبدأ میشود، مبدئیّت مخفی است. انسان گاهی میبیند سیگار برایش بد است، پزشک است. اما میل دارد و دلش آب میشود و سیگار میکشد. علمش را دارد اما علّت تامّه نیست. چون یک علم مخفی دیگری در وجودش است که آن چشیدن و لذت سیگار است و آن غلبه میکند بردانستی که میداند این ضرر دارد. لذا کسانی که ترک مواد مخدر میکنند، علما باور کردند که ضرر دارد، اما یاد حال نعشه بودن یک مبدأ علمی است. همان دوباره سوقش میدهد که میل پیدا کند. آن مبدأ علمی دیگر که مقابلش است، باید خیلی قوی باشد تا حفظش کند.
پس شبهه علمی گاهی مبدأ لغزش است. گاهی شهوت عملی است. شهوت عملی مبتنی بر یک نگاه علمی است در درون فرد اما مخفی است. چون انسانی که به خلافش علم دارد، نباید مبدأ دیگری ایجاد شود. با این که انسان فاعل علمی است. هیچ عملی بدون علم نشأت نمیگیرد. تصور، تصدیق به فایده، شوق به عمل، اراده. اما گاهی این ها مخفی است، مقابلش را تصدیق میکند، اما شوق مؤکّد برای عصیان یا خلاف ایجاد میشود. تصوّر ندارد. اصلاً احساس نمیکند که من گناه را خوب بدانم.
اگر این نگاه را داشتیم، «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ»[8]، خیلی زیبا خودش را نشان میدهد که مبدا علمی وقتی به هدایت الهی بسته شد، آن موقع هر طاعتی مرتبط شدن با خدای سبحان است.
دنبالش میفرماید: «قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ»[9]، اگر انسان خوشحال شود و علم پیدا کند به ارتباط با خدای سبحان، هرچه که انسان را به خدا سوق میدهد، برای انسان حال دیگری ایجاد میشود. اگر میفرماید: «إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ» [10]، در مقابل آن هجوم یهود است که فضل را مرتبط با خودشان میدیدند.
نتیجه این کلام این است که خدا مجبور نیست که کانال فضلش را بنی اسرائیل و یهود قرار دهد و باید دانست که موضوع إعطای فیض : اوّلاً دست خداست و محدودیت ندارد. ثانیاً منحصر به یک مجرای خاص نیست. یؤتیه من یشاء. هر کسی را بخواهد. هیچ کسی در این وادی اختصاصی ندارد که خدا بگوید من حتما کانال فیضم باید انبیاء بنی اسرائیل و قوم بنی اسرائیل باشد. نه. خدای سبحان دستش باز است و بسته نیست.
یهود یک اعتقاداتی دارند که آن اعتقادات نتائجی از آن گرفته میشود. از جمله این که چون خودشان را قوم برتر میدانستند، باور نداشتند که اصلاً خدای سبحان وحی به غیر یهود داشته باشد. باور نداشتند که خدای سبحان نبیّ ای از غیر یهود انتخاب کند. باور نداشتند که کتاب آسمانی بر غیر یهود نازل شود. باور نداشتند که قبله ای غیر از قبله یهود برای دیگران تثبیت شود. این باور نداشتن مربوط به دینشان نبود. مربوط به درون خودشان بود که این را در این برداشت غلط ایجاد کرده بودند. ممکن است این برداشت غلط نسبت به ما هم ایجاد شود که ما احساس کنیم که بر اثر طول مدت ایمان، یک برتری و ویژگی نژادی پیدا کردیم. خدای سبحان هیچ تعارفی در این مسئله ندارد. هیچ واسطه ای هم قطعی و حتمی نیست. دست خدا باز است.
معنای طلوع خورشید از مغرب
اگر میفرمایند در زمان ظهور، خورشید از مغرب طلوع میکند، بُعدی ندارد که مؤمنینی در مغرب ظاهر شوند و پرچمداران توحید باشند. خیلی ها گفته اند ممکن است معنایش این باشد که از مظاهر تمدّن جدا می شوند و با یک واقعیت درونی قوی به ایمان روی میآوردند و مبلّغین مهمّ آن دوره میشوند. زبان آن دوره را هم بلدند. خورشید از مغرب طلوع کند. خورشید یعنی ظهور و طلوع فضل الهی و پرچم الهی. ما افتخار هم میکنیم. از اول این نگاه را داریم که باور داریم خدای سبحان میتواند از هر جایی پرچم توحید را برافراشته کند.
ما باید زمینه ساز باشیم، وظیفه مان این است که تمام جهادمان را انجام دهیم. اما این طور نیست که خدای سبحان باید از واسطه ما این کار را انجام دهد. اگر ما این کار را کردیم، ما مجرای فیض شدیم.
سؤال: آیا مجرای فیض، همان نبوّت است؟
پاسخ: در مقابل اعتقاد یهود نبوت، را کتاب آسمانی و قبله گرفته اند. ولی به لحاظ «یؤتیه من یشاء»، قرآن و نبوّت سازگارتر است. قبله شاید با این سازگار نباشد. یکی هم هدایت گری است. مؤمنانی که میتوانند مبشّر نبیّ باشند. مؤمن به نبیّ باشند. این ها را هم این فضل شامل میشود. یعنی فضل، یک حقیقت عامّی است که از نبیّ آغاز میشود تا ایمانی که هر فردی ممکن است پیدا کند. همه این ها را شامل میشود.
معنای فضل
قوله تعالى: قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ، الفضل هو الزائد عن الاقتصاد، [11]
زیاده بر حد میانه را فضل میگویند. یک حدّ ضروری میانه داریم مانند خلقت اوّلیه، همه امکان ادراک و زندگی اوّلی را داشته باشند. امکان اوّلی خلقت، در وجود همه انسان ها باشد. این رحمت عام الهی است. این اعطای عام الهی است. اما فضل، یک نوع هدایت شدن، یک کمال ثانوی ویژه است که زائد بر اقتصاد است. این زیادت، بید الله است. نه این که آن عام بید الله نیست. آن عام هم بید الله است، اما «يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ» نیست. خدای سبحان برای همه قرار داده است. اما فضل، «یؤتیه من یشاء» است. همچنان که خلقت اولیه رحمت عام است که خدای سبحان به همه داده است.
و يستعمل في المحمود كما أن الفضول يستعمل في المذموم،
گاهی یک باطل هایی است که زیادت موهوم است. آن را فضول میگویند.
قال الراغب: و كل عطية لا تلزم من يعطي يقال لها فضل نحو قوله: وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ- ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ- ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ، و على هذا قوله: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ- وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ انتهى.
و على هذا فقوله: إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ، من قبيل الإيجاز بالقناعة بكبرى البيان القياسي،[12]
یک قیاسی را تشکیل داده است که دارد نشان میدهد خدای سبحان کتاب آسمانی یا انبیاء الهی فضل الهی هستند. این اختصاصی به کسی ندارد که خدا مجبور باشد به او بدهد، به هر کسی که بخواهد خدا این اختصاص را که زیادت ممدوح است، إعطا میکند. زیادت ممدوح نسبت به خود نبیّ، رسالت و وحی و نبوت است، برای دیگران، آمدن آن نبی برای آن ها میشود. گاهی برای بنی اسرائیل محقّق شده است، گاهی برای امّت های دیگران محقّق میشود. پس این زیادت ممدوح برای خود آن نبیّ درکار است که اصطفاء شده است و نبوت به او داده شد. برای امّتی که بر او مبعوث میشود هم فضل و زیاده است.
پس این عبارت در مقابل یک اعتقاد باطل است که فضل، اختصاص به ما دارد و باید از کانال وجود ما به دیگران داده بشود. نه. یؤتیه من یشاء. دست خدا در اعطای فضل بسته نیست.
و التقدير: قل إن هذا الإنزال و الإيتاء الإلهي الذي تحتالون في تخصيصه بأنفسكم بالتظاهر على الإيمان و الكفر، و الإيصاء بالكتمان أمر لا نستوجبه معاشر الناس على الله تعالى بل هو من الفضل، و الفضل بيد الله الذي له الملك و له الحكم فله أن يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم.[13]
خدا مالک است، خدا هم قانون گذار است. این طور هم نیست که برای یهود باشد، بقیه حیوانی در خدمت یهود باشند. این اعتقاد یهود است که بواسطه عالمانشان به آن ها القاء شده است. تلازم ملک و حکم بسیار زیباست.
فکر میکردند این فضل مخصوص این هاست و بقیه محروم هستند. «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ»[14]حاکم بر اراده الهی نیست. اوّلاً اختصاصی که در ذهن آن هاست را نفی میکند. بعد میفرماید که خدا این فضل را روزی همه نمیکند. یعنی هرجا آمادگی باشد، بهره مند میشوند. قابلیّت باشد، إعطا محقّق میشود. این طور نیست که کسی که قابلیت ندارد، مختصّ به این رحمت شود.
معنای فضل اختصاصی خدای متعال
آیه بعد نشان میدهد که اگر کسی سرش را پایین انداخت و در مسیر دیگری رفت، از این رحمت محروم شده است. فرقی بین یهود و غیر یهود نیست. از طرفی خدای سبحان فضلش واسع است، از طرف دیگری حتماً فضل، اختصاصی است. واسع بودن با اختصاصی بودن مؤیّد هم هستند. واسع است، مخصوص جهت خاص نیست. مختصّ است به این معنا که هر کسی قابلیت دارد بهره مند میشود. این اختصاص، اختصاص در یک نژاد نیست. اختصاص در یک عدّه خاص نیست. اختصاص در عمل و تبعیت آن افراد است. در مقابلش هیچ گاه خدا ندارد. یختص بنقمته من یشاء. اختصاص به نقمت خدا ندارد. چرا؟ چون فضل زائد إعطایی است. اما نقمت چون جزایی صرف است، حتماً نقمت بواسطه عمل خودشان محقّق شده است. اما رحمت هم جزایی است، هم ابتدایی است. لذا «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ»[15] دو جهت پیدا میکند. یکی این که برای عده ای زمینه ایجاد میکند، یکی این که جزا میدهد.
این با نگاه اوّل منافات ندارد. آن جایی که توفیق ایجاد قابلیت پیدا کند، آن جا، قابلیّت پیدا کردن هم به فضل الهی است.
نفی توهّم تخصیص فضل الهی به یهود
ففي الكلام نفي ما يدل عليه قولهم و فعلهم من تخصيص النعمة الإلهية بأنفسهم بجميع جهاته المحتملة فإن تنعم بعض الناس بفضل الله تعالى دون البعض كتنعم اليهود بنعمة الدين و القبلة، و حرمان غيرهم [16]
سه دلیل ممکن است داشته باشد:
- إما أن يكون لأن الفضل منه تعالى يمكن أن يقع تحت تأثير الغير فيزاحم المشيّة الإلهية، و يحبس فضله عن جانب، و يصرفه إلى آخر، و ليس كذلك فإن الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء.[17]
فضل الهی باید از طریق افرادی محقّق میشد که آن ها بخل و کتمان ورزیدند. نگویید که نفهمند. خدا مجبور بود از طریق این ها بدهد.
خدا میخواهد بدهد، اما از طریق این ها باید میداد، دست خدا بسته شد. مثل اینک ه آبی از کشور دیگری باید بیاید تا به این کشور بیاید، آن ها در بالادست آب را بستند. خدا بگوید من چه کنم، من آب و رود را قرار دادم، اما این ها بستند. من کاری نمیتوانم انجام دهم. این جا هم یهود، راه را بسته اند.
این را آیه نفی میکند که این حتماً در کار نیست.
- و إما أن يكون لأن الفضل قليل غير واف و المفضل عليهم كثيرون فيكون إيتاؤه على البعض دون البعض يحتاج إلى انضمام مرجح فيحتال إلى إقامة مرجح لتخصيص البعض الذي ينعم عليه، و ليس كذلك فإن الله سبحانه واسع الفضل و المقدرة.[18]
خدا آب محدودی داشت، ابرها و باران محدود بودند. اگر این جا باران آمد، آن جا نمیآید. این همه زمین های خشک، ابر هم محدود، باران باید یک جا بیاید. اگر میخواهد به عدّه ای بدهد و به دیگران ندهد، یک مرجّحی میخواهد. این طور نیست که یک ترجیح خارجی باشد تا به عده ای برسد و به عده ای نرسد.
در حالی که خداوند تبارک و تعالی واسع علیم است. واسع بودن خدا خیلی بشارت است. ما صفت واسع را تصوّری ازش نداریم. چشیدنی نداریم. تا بگوید «وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»[19]، قدرت و علمش محدودیّت ندارد، دلخوشی انسان محدودیت ندارد. هیچ واسطه ای نمیتواند او را حدّ بزند. هیچ جوی و نهر و دریایی نمیتواند نزول رحمت الهی را حدّ بزند.
- و إما أن يكون لأن الفضل و إن كان واسعا و بيد الله لكن يمكن أن يحتجب المفضل عليه عنه تعالى بجهل منه فلا ينال الفضل فيحتال في حجبه و ستر حاله عنه تعالى حتى يحرم من فضله، و ليس كذلك فإن الله سبحانه عليم لا يطرأ عليه جهل.[20]
اگر چه فضل محدود نیست، ممکن است چیزی زیر سقفی بوده و خدا ندیده است. بقیه که علنی و آشکار بودند، دیده است. یهود توانسته بودند خودشان را پیش خدا جلوه بدهند و خدا آن ها را دیده است. بقیّه که نژاد ویژه ای نداشتند، دیده نشدند. مثل طبقات محروم اجتماع که دیده نمیشوند. یک حاکمی که جایی میرود، کسانی که دست و پا دارند را میبیند. کسانی که بی دست و پا هستند را نمیبیند. علم خدا محدود بوده است. بقیه محروم شدند.
این هم در کار نیست. خداوند واسع علیم است. جزئیّات تمام افراد را میداند. لذا دارد که به موسی کلیم(ع) فرمود که ببین آن کرمی که در زیر زمین و در کجا و در کجا هست، ما روزی اش را میدهیم. «ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»[21]. حواسمان به آن هست. حواس از جهت اصطلاح خودمان است.
پس این هم راه ندارد که از جهل خدا باشد.
آثار نگاه به رحمت واسعه الهی
اگر انسان این طور خودش را در محضر خدا ببیند که خدا به نبیّ خود آن چنان علم دارد که به من که در فقیرترین و دورترین نقطه عالم هستم، همان طور علم دارد.
چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است[22]
انسان فکر میکند خدا تنها برای اوست. آن قدر با او با فضلش رفتار کرده که هر کسی احساس میکند که خدا فقط برای اوست. این شعر خیلی زیباست.
این ها خیلی اثر دارد. منی که عمامه بر سرم است و خودم را مجرای فیض قرار دادم، احساس میکنم خدا همان طور به من علم دارد که به او علم دارد. لذا جرأت نمیکنم نگاه تحقیر آمیز به مردم داشته باشم. اگر کسی این نگاه را داشته باشد مثل حاج قاسم میشود که خودش را در مقابل بندگان ذلیل میبیند که این ها بنده خدا هستند.
چنان کار هر کس به هم ساخته کــــه گویا به غیری نپرداخته[23]
یعنی گویا خدا تمام قدرت و توانش و علم و تمام اراده اش را برای این و در خدمت این قرار داده است.
اگر کسی این نگاه را داشته باشد، عشق او به خدا چه حالتی پیدا میکند؟ گویا تصوّرش این است که خدا فقط دارد من را تدبیر میکند. فقط برای من دارد همه چیز را میسازد. با من دارد این معامله رحیمانه را میکند. این منیّت نمیآورد. عبودیت میآورد. انسان، عبد این خدا میشود. وقتی عبد شد، رشد میکند میبیند با همه این کار را کرده است. آن جا زیبایی خدا و اشتیاق حرکت به سوی خدا، برای انسان خیلی زیبا میشود. خیلی خدا زیباست و خیلی رحیم است. «یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم». «يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»[24]. اگر انسان قدری تصوّرش را از این مسئله، فراتر ببرد و به یک تصدیقی در این مسئله برسد، دیوانه کننده است.
رحمت عامّه و فضل خاصّه
قوله تعالى: يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ، فلما كان الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء و كان واسعا عليما [25]
با این سه مقدمه
أمكن أن يختص بعض عباده ببعض نعمه [26]
چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است
این همان لطف ویژه میشود.
فإن له أن يتصرف في ملكه كيف يشاء، [27]
این براساس برگزیدن الهی است. منتها یجب علی الله نیست. بلکه از جانب خدا این وجوب نشأت میگیرد و خدا قاهر است. این ها نگویند خدا مقهور است و چاره ندارد و باید از بنی اسرائیل انتخاب کند. نه. خدا قاهر است.
و ليس إذا لم يكن ممنوع التصرف في فضله و إيتائه عباده أن يجب عليه أن يؤتي كل فضله كل أحد [28]
مجبور نیست که همه فضلش را به همه بدهد، چون صاحب فضل است. اگر به همه میخواست همه فضل را بدهد، این فضل نبود. پس فضلش یک قابلیتی میخواهد. هرچند این قابلیت هم از غیر طریق الهی ایجاد نمیشود.
فإن هذا أيضا نوع ممنوعية في التصرف بل له أن يختص بفضله من يشاء.[29]
اگر خدا مجبور بود کمال ثانوی را به همه بدهد، این حکمی علیه خدا بود. خدا در تصرّف آزاد نبود. اراده اش آزاد نبود که هرگونه بخواهد. عدّه ای را به کمال فوق کمال میرساند. اما این پس از آن است که ممنوعیتی ندارد.
ممنوعیت را نفی کرد، بعد فرمود خداوند فضل اختصاصی هم دارد.
این جا فضل را به رحمت تبدیل میکند. نشان میدهد فضل از شعب رحمت الهی است.
یا میفرماید « وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ ۚ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ»[30]. در عین اینکه آن رحمت عامّه شامل همه است که محدودیتی ندارد، اما فضلش که رحمت ویژه و رحیمیّتش است، «فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ»[31]. نه نژاد خاصی. کسی که با تقوای فطری حرکت کند، خدا رحمت ویژه به او میدهد.
نتیجه باور به بی انتهاء بودن رحمت و فضل الهی
شما اگر خزائن رحمت بی انتهای الهی را داشتید، باز هم از انفاق میترسیدید، میترسیدید کم شود. اما خدای سبحان هرچقدر میدهد، «وَ لا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلا جُودا وَ كَرَما»[32]. چون دادن جزء کرم است. دارد زیاد میشود. منبع جودش محدود نیست که اگر بردارد خالی بشود. «وَ لا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطَاءِ إِلا جُودا وَ كَرَما»[33]. به منبع لایزال فضل و رحمت متّصل است. این ها باور میخواهد. اگر باور شد، انسان خودش را در آن مجرا دید، در جود و کرم مانند خدا میشود. چون از خودش نمیبیند. ما چون خزائن را منحصر به حساب خودمان میبینیم، میگوییم اگر برداریم کم شده است. اما ما اگر خودمان را حسابدار خدا دانستیم، حواله بیاید و بدهد. خدا حواله داد پرداخت کردیم. میگوییم داریم از خزانه خودش میدهیم. به ما چه ربطی دارد. پس نگران محدود بودن و تمام شدن نیستیم. ان شاء الله خدای سبحان صفات جود و رحمتش را برای ما قرار بدهد و ما را مجرای فیض و رحمت و فضل خودش برای دیگران قرار بدهد.
«کل نعمک» ابتداء ناظر به نشأت گرفتن از خداوند سبحان است. «وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا»[34]. این ابتدا بودن به لحاظ نگاه توحیدی است.
ابتدایی و جزایی بودن به لحاظ تفصیل است. آن نگاه اجمال است.
آن یکی جودش گدا آرد پدید و آن دگر بخشد گدایان را مزید [35]
یک جودش گدا ایجاد میکند که ابتدا است، یک جودش هم قابلیّت را اشباع میکند. هر دو به تعبیری ابتداء است.
بحث خوب و کاربردی بود، ان شاءاللّه ادامه آن در جلسات آینده مطرح خواهد شد.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 73-74
[2] آل عمران 73
[3] آل عمران 73
[4] آل عمران 73
[5]الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 335
[6] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 257-258-259
[7] نساء 17
[8] آل عمران 73
[9] آل عمران 73
[10] آل عمران 73
[11] لميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 259
[12] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 259
[13] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 260
[14] آل عمران 74
[15] آل عمران 74
[16] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 260
[17] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 260
[18] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 260
[19] بقره 268
[20] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 260
[21] هود 6
[22] علامه جعفری
[23] علامه جعفری
[24] آل عمران 74
[25] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 260
[26] همان
[27] همان
[28] همان
[29] همان
[30] اعراف 156
[31] اعراف 156
[32] دعای افتتاح
[33] دعای افتتاح
[34] نور 21
[35] مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول »
بخش ۱۳۱ –
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 762” دیدگاه میگذارید;