بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿72﴾ [1]
حیله های یهود برای گمراهی مؤمنان
عرض شد که یهود برای گمراهی مؤمنان و حفظ مؤمنان به دین خودشان، از حیله های متعدّدی استفاده کردند که در جاهای مختلف قرآن، به آن اشاره میکند. تحریف و کتمان و حتی ایمان آوردن ظاهری و بعد برگشتن برای تزلزل اهل ایمان بود که در این آیه شریفه میفرماید: در صبح ایمان بیاورند و در شام برگردند. آن هم به خصوص در مورد جریان مهم تغییر قبله که برای این ها خیلی اهمیّت داشت.
یهود برای خودش اختصاصاتی قائل است. خودش را نژاد برتر میداند، انبیاء را از نژاد خودش میدهد. این ها ایمان نیست. دعواهای نژاد پرستانه ای است که صورت ایمانی به آن داده شده است. لذا در جریان پیغمبر اکرم(ص)، اوّلاً بنی اسرائیل به بنی اسماعیل تبدیل میشود. تا کنون نسل پیغمبران از بنی اسرائیل بود. انبیاء دیگری از بنی اسماعیل بودند اما در خفاء و غیر مشهور بودند. اما نبی از بنی اسماعیل که نگاه جهانی داشته باشد و اولوالعزم باشد، این اولین نبیّ است که بعث کردند و رسالتش را تثبیت کردند، لذا دیدند که رسالت از دستشان خارج شد. قبله مربوط به آن هاست که همه به آن سو نماز میخوانند. در این جریانی که قبله را هم خدای سبحان تغییر داد، برای این ها قبله هم یک مصیبت بالاتری شد که از اختصاصاتشان این را هم از دست میدهند بعد از اینکه به نگاه آن ها، اصل رسالت از دستشان خارج شده است، ولی ما همه بنی اسرائیل و بنی اسماعیل را فرزندان ابراهیم خلیل الله(ع) میدانیم و همه را یک نسل و از انبیاء خودمان میدانیم، تفاوتی بین انبیاء بنی اسرائیل و انبیاء بنی اسماعیل قائل نیستیم. حتی نقل شده که فرزندان دیگری هم داشتند که گاهی شعیب(ع) و ایّوب نبی(ع) به نسل دیگری از فرزندان ابراهیم خلیل(ع) نسبت میدهند. از نسل بنی اسرائیل نبودند. نقل شده است که حضرت شعیب(ع) از انبیاء عرب است. زبانش عربی بوده است و از انبیاء بنی اسرائیل نبوده است. الان خیلی بر این اصراری نداریم. اما این طور آمده است که ابراهیم خلیل(ع) بعد از این دو فرزند، فرزندان دیگری داشت. چون سالیان طولانی بعد از به دنیا آمدن این دو فرزند زنده بود و امکان اینکه فرزندان دیگری وجود داشته باشند، اما در حد این دو فرزند نباشند امکانش هست.
از دست دادن رسالت و تغییر قبله برای یهودیان
این ها دیدند هم رسالت از بین بنی اسرائیل خارج شد و هم قبله تغییر کرد و این بسیار برایشان سخت بود زیرا قوم یهود قائل بودند که نسل انبیاء پس از ابراهیم خلیل(ع) که حضرت اسحاق(ع) میشود و بعد حضرت یعقوب(ع)، بعد حضرت یوسف(ع) و بعد در فرزندان لاوی نبوّت و رسالت چند هزار سال تا بعد از عیسی(ع) و قبل از پیغمبر اکرم(ص) از نسل بنی اسرائیل بوده است. و این موضوع برای این ها یک ویژگی ایجاد کرده بود که خودشان را قوم برتر میدانستند، این برتری یک دفعه از دستشان خارج شد. اصلاً این را برای خودشان ذاتی میدانستند نه عرضی. و قائل بودند که این مسأله، حقّ ما بوده و برای ما ثابت بوده است نه این که خدا به ما لطف کرده است.
با این نگاه هم کتاب آسمانی که در قبال کتاب آسمانی که حتی وقتی عیسی(ع) مبعوث به رسالت میشود، تورات را میپذیرد، غیر از بعضی از احکام، مقبول عیسی(ع) است. پس کتاب این ها به عنوان کتاب فصل و قطعی مطرح بوده است، بعد یک دفعه دینی بیاید که هم رسالت را از نسل بنی اسرائیل خارج کند، هم کتاب آن ها را به عنوان کتاب آسمانی که تحریف شده است، کنار بگذارد، و اگر تصدیق میشود، تورات صحیح تصدیق میشود نه توراتی که تحریف شده است. از طرف سوم قبله ای که از ویژگی خاص این ها بود و باعث تبختر این ها بود و نیش و کنایه داشتند که شما وامدار ما هستید، به سمت قبله ما نماز میخوانید، این را هم از دستشان خارج کردند.
همچنین اختصاصاتی که برایشان تثبیت شده بود، یک دفعه همه را از دست دادند. یک سال است که پیغمبر به مدینه آمده است، تازه وارد سال دوم هجری میشوند، قبله تغییر کرده است و این تغییر قبله برای آن ها یک ضربه هولناک بود، لذا تمام توان و تجربه و شایعه پراکنی و جنگ روانی و تمام قدرتهایی که در سال های طولانی حتی با مسیحیت دست و پنجه نرم کرده بودند و عالمان زمانشان بودند را در جریان قبله خلاصه کردند و هر کاری از دستشان برمیآمد، انجام دادند.
به نظرم میرسد اگر میشد در جریان قبله کار ویژه از جهت تحقیقی انجام داد، بسیار مفید بود. میشد یک فرآورده قوی در جنگ روانی و کارهای مقابله ای که اینها انجام دادند را لیست کرد که چه کارهایی کردند و چه مجادله هایی را انجام دادند.
انواع شبهه ها را آنجا به کار بردند که اگر گاهی امروز تفحّص بکنیم، رگه های شبهه های امروز به شبهاتی برمیگردد که آن روز از جهت کلامی و اخلاقی و عملی مطرح کردند. لذا شاید از آن معدود زمان هایی است که تمام توان یهود به کار گرفته شده است. چند زمان شاید در طول تاریخ پیدا بکنیم که تمام توانشان را به کار گرفتند. چون برای این ها مثل رگه حیات و مجرای تنفّس بود. گویا بقائشان به این گره خورده بود. لذا با تمام توان ایستادند. قرآن هم در این موضوع چندین بار این مسئله را از شدت ناراحتی آن ها و برخوردهای آن ها مطرح میکند، که نشان میدهد مسئله بسیار جدّی و مهم بوده است. جریان تغییر قبله، از مراحل حساس بوده است. الان برای ما خیلی ساده و قابل پذیرش است. اما باید مسئله را در همان دوره برد و مسائلی که جلسه گذشته مفصل عرض کردیم را دقّت نمود.
تغییر احکام در زمان ظهور
نکته: در رابطه با زمان ظهور که آیا در ظاهر تغییر قبله محقّق میشود یا به لحاظ دل و قلب است، بحث دارد. لذا آن جا مسئله به مسلّمی این جا نیست. روایات مسئله اوّلاً متواتر نیست. در حالی که این موضوع بحثی است که باید با روایات متواتر پذیرفته شود، یا نصّی مثل قرآن باشد. لذا احکامی که در رابطه با زمان ظهور مطرح است، تغییر بعضی از احکام، تغییر استکمالی داریم، مثلاً دارد که در دوران قبل از ظهور اگر کسی راضی به فعل آباء باشد، از جهت ظاهری حکم آباء به او جاری نمیشود، اما در زمان ظهور دارد که این جزء احکامی است که جاری میشود.
و خیلی از مسائل دیگر. حکم و قضاوت بر اساس بیّنه و سوگند نیست. یمین و شهادت نیست. بلکه بر اساس علم حضرت است. این مسائلی که شاید روایات هم متعدّد وارد شده است. میشود انسان لیست کند، بگوید چه تعدادی از این ها در روایت وارد شده است و چه مقدار روایاتش متعدّد است. آنجاها وقتی عمدتاً دقت کنید، میبینید آن حکم یک حکم استکمالی نسبت به قبل است. مثلاً این که بیّنه و شهادت قبول نمیشود، بلکه علم است، علم مرتبه بالاتر است. بیّنه و سوگند هم راهی برای تحصیل علم هستند. منتها چون در لحاظ سابق برای قاضی، علم به لحاظ علم یقینی شهودی امکان پذیر نبوده است یا موظّف به آن نبوده است، همین یقین و سوگند و بیّنه برای علم ظاهری راهی به سوی او بوده است و حکم مطابق این ها برای جامعه صادر میشده است.
لذا حکم در مسئله کامل تر میشود. در مسئله تغییر حکم نداریم که بگوییم دین تغییر کرده است. اما استکمال حکم مطرح میشود. اگر بخواهد تغییر ایجاد شود، با نگاهی که دین وحدتش در کار هست، یک خورده کار سخت میشود. به خصوص که در نظام حکم ظاهری یک حکم بخواهد تغییر کند. لذا بحث قبله در آنجا به این سادگی نیست. شاید نگاه به دل ها باشد. عیبی ندارد. قبله دل ها و توجه دل ها اشکالی ندارد. این به لحاظ حکم معنوی است نه حکم ظاهری.
علامه می فرمایند:
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ إلى آخر الآية، المراد بوجه النهار بقرينة مقابلته بآخره هو أوله فإن وجه الشيء ما يبدو و يظهر به لغيره و هو في النهار أوله، و سياق قولهم يكشف عن نزول وحي على النبي ص في وجه النهار يوافق ما عليه أهل الكتاب و آخر في آخره يخالف ما هم عليه فإنما هو الذي دعاهم إلى أن يقولوا هذا القول.
و على هذا فقوله: بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا أريد به شيء خاص من وحي القرآن يوافق ما عند أهل الكتاب، و قوله: وَجْهَ النَّهارِ منصوب على الظرفية و متعلق بقوله: أُنْزِلَ، لا بقوله: آمِنُوا (صيغة الأمر) لأنه أقرب، و قوله: وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ في معنى و اكفروا بما أنزل في آخره فيكون من وضع الظرف موضع المظروف بالمجاز العقلي نظير قوله تعالى: «بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ»: سبأ- 33.[2]
و بذلك يتأيد ما ورد في سبب النزول عن أئمة أهل البيت: أن هذه كلمة قالتها اليهود حين تغيير القبلة حيث صلى رسول الله صلاة الصبح إلى بيت المقدس و هو قبلة اليهود، ثم حولت القبلة في صلاة الظهر نحو الكعبة فقالت طائفة من اليهود:
آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ يريدون استقبال بيت المقدس، وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ يريدون استقبال الكعبة. و يؤيده قولهم بعده على ما حكاه الله: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ، أي لا تثقوا بمن لا يتبع دينكم بالإيمان به فتفشوا عنده شيئا من أسراركم و البشارات التي عندكم و كان من علائم النبي ص أنه يحول القبلة إلى الكعبة.
و ذكر بعضهم أن قوله: وَجْهَ النَّهارِ متعلق بقوله: آمِنُوا (بصيغة الأمر) و المراد به أول النهار، و قوله: آخِرَهُ ظرف بتقدير في، و متعلق بقوله وَ اكْفُرُوا، و المراد بقولهم: آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ «إلخ» أن يظهر عدة منهم الإيمان بالقرآن و يلحقوا بجماعة المؤمنين ثم يرتدوا في آخر النهار بإظهار أنهم إنما آمنوا أول النهار لما كاد يلوح لهم من أمارات الصدق و الحق من ظاهر الدعوة الإسلامية، و إنما ارتدوا آخر النهار لما تبين لهم من شواهد البطلان و عدم انطباق ما عندهم من بشارات النبوة و علائم الحقانية على النبي ص فيكون ذلك مكيدة تكاد بها المؤمنون فيرتابون في دينهم، و يهنون في عزيمتهم فينكسر بذلك سورتهم و تبطل أحدوثتهم.
و هذا المعنى في نفسه غير بعيد و خاصة من اليهود الذين لم يألوا جهدا في الكرة على الإسلام لإطفاء نوره من أي طريق ممكن غير أن لفظ الآية لا ينطبق عليه، و سيأتي للكلام تتمة نتعرض لها في البحث الروائي التالي إن شاء الله العزيز.
و قال بعضهم: إن المراد آمنوا بصلاتهم إلى الكعبة أول النهار و اكفروا به آخره لعلهم يرجعون و قال آخرون: المعنى أظهروا الإيمان في صدر النهار بما أقررتم به من صفة النبي ص و اكفروا آخره بإبداء أن ما وصف به النبي الموعود لا ينطبق عليه لعلهم يرتابون بذلك فيرجعوا عن دينهم، و هذان الوجهان لا شاهد عليهما. و كيف كان المراد، لا إجمال في الآية.[3]
اقوال مختلف مفسّرین در آیه
وَ لاَ تُؤْمِنُوا إِلاَّ لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿73﴾ [4]
آیه 73 از مواردی است که بین مفسّرین مورد اختلاف است که فرازهای این آیه، آیا همه اش قول یهود است، یا اغلبش قول خدای سبحان است و بعضی اش قول یهود است یا یک جمله معترضه وسطش قول خداست و بقیه اش قول یهود است و در این باره اقوال زیادی وجود دارد. بعضی از مفسّرین حتی ادّعا کردند در سوره آل عمران، آیه ای به این گستردگی در برداشت و انتساب در اقوال نداریم. اما در عین حال اگر بخواهیم به تشتّت آراء و اقوال متعرض شویم، گاهی انسان از مقصود باز میماند. در حالی که ذکر کرده اند و مطرح هم هست. آیت الله جوادی آملی شش قول مشهور را ذکر کرده اند.
قولی که مرحوم علّامه میپسندند را نقل میکنیم. اگر اختلاف نزدیکی هم باشد ذکر میکنیم. اقوال دیگر را دوستان میتوانند رجوع کنند. مرحوم علّامه میفرمایند اقوال دیگر با توجه به سیاق خیلی نمیتواند مطرح باشد یا به قوّت قولی که انتخاب کرده اند نیست.
حضرت آیت الله جوادی به لحاظ آیه قبل اختلاف نظری با علّامه(ره) دارند.
این جا میفرمایند: در ادامه قول یهود که قرآن می فرماید: «وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» [5]در دنباله اش میفرماید «وَ لَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ»[6] یعنی اعتماد کردن و وثاقت. یهودی ها به بقیه شان و عالمانشان به عمومشان میگویند که فقط به هم دین تان اعتماد کنید. در رابطه با چیزی که از پیغمبر(ص) میدانید، به خصوص با توجه به قول مرحوم علّامه که فرمودند: آنچه برایشان مطرح بود جریان قبله بود، جریان قبله در کتب این ها بسیار مطرح بود. حتی روز و زمان آن هم آمده بود.
میتواند ناظر به این باشد آیه که وقتی قبله در ظهر برگشت، این ها آمدند و گفتند که ما به پیغمبری که صبح به آن قبله نماز میخواند ایمان داریم، اما به این پیغمبری که قبله را برگردانده ایمان نداریم. یعنی خود این که دوازده نفر از عالمان یهود یک جا به پیغمبری که به سمت بیت المقدس نماز میخواند، ایمان بیاورند، خیلی مهم است. هرچند نگاه اولی این است که این ها صبح ایمان آوردند. وجه النهار، طلوع و ابتدا میشود، آخر النهار هم مقابلش میشود. منتها سعه دارد. اگر روایت وارد شده است که آخر النهار نماز ظهر بوده است که قبله برگشته است، میتواند آغاز مخالفت و کفرشان همان وقت باشد.
یا میتواند به عصر کشیده شده باشد که این دعوا و مرافعه بعد از اینکه قبله متحول شد، از عصر آن روز آغاز شده باشد و بگویند ما برگشتیم.
در تورات و کتاب هایی که دست این ها بود و عالمانشان داشتند کاملا معلوم بود که پیغمبری که در آخر الزمان خواهد آمد، علائمی در خودش دارد. «یعرفونه کما یعرفون ابنائهم» صدق میکرده است.
یکی از علائم مهمی که در کتاب های این ها بود و به یهودی های دیگر هم گفته بودند، فکر میکردند که به دست خودشان است و امر از دستشان خارج نمیشود و به عنوان یک نقطه قوّت داشتند مطرح میکردند و به همین جهت هم در مدینه و اطراف مستقر شده بودند، اما وقتی دیدند کار از دست خارج شده است و رسول از این ها نیست و اگر قبله هم برگردد، کلاًّ کار از دستشان خارج شده است، گفتند این را به دیگری اظهار نکنید. به دیگران اطمینان نکنید و به کسی نگویید. اظهار نکنید. بین خودمان بماند.
نگاه نازل یهود در دین خود
این نگاه، خیلی نگاه نازلی است. یهود نگاهشان این بود که اگر علائمی که برای هدایت گری در کتب سابق آمده است انکار کنند، باب هدایت الهی وابسته به اظهار این هاست. اگر کتمان کنند باب هدایت بسته میشود. قدرت خدا را از کانال وجود خودشان میدانستند. فکر میکردند اگر این ها کتمان بنند، راه هدایت بسته است و کسی نمیتواند هدایت شود. لذا میتوانند مسلّط شوند و جریان هدایت را به سمت خودشان برگردانند. این نگاه این ها بود. آیه هم دلالت بر آن میکند. در انتهای آیه هم عتاب میکند.
بلافاصله یک جمله معترضه از جانب خدای سبحان است به پیغمبر اکرم بیان می شود که «قُلْ إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ» [7] فکر نکنند که هدایت از کانال وجود این هاست که اگر کتمان کردند و تحریف کردند، راه هدایت الهی بسته باشد. نه. خدا این را برایشان اتمام حجّت قرار داده بود.
مثل اینکه علائمی برای ظهور برای ما قرار داده شده است، آن هایی که قطعی است، میدانیم. تا هدایت گری باشد که در آن دوره این پرچم ها را ببینیم و راحت و تر و با یقین بیشتر حرکت کنیم. اما اگر کسی پنهان کرد تا ظهور محقّق نشود، این که امکان پذیر نیست. خدا کارش را دارد انجام میدهد. این ها را برای اتمام حجّت و راه یافتن کسانی که ممکن بود به شبهه مبتلا شوند، قرار داده بود. اما راه هدایت گری الهی منحصر در این ها نیست که اگر سوزاندند و از بین بردند، راه هدایت بسته شود. این جمله یک اعتراض جدی به جریان یهود و هر کسی است که این فکر را دارند.
هدایت گری، فقط به واسطه عنایت الهی
عالمانی که فکر کنند هدایت مردم دست این هاست، سخت در اشتباهند زیرا خدای سبحان طریق هدایت دارد، طریق تکوینی و بیّنات دارد، اگر ما وسیله شدیم، ما باید منّت بکشیم که در این مجرای فیض بودن دخیل بشویم. و اینطور نیست که بگوییم ما یک حقّی پیدا کردیم و حقوقی برایمان ایجاد شده است و مردم باید حواسشان به ما باشد. نه. این حرف ها در کار نیست. «إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ»[8]. افتخار ماست که مجرای فیض الهی باشیم. این «ان الهدی هدی الله» فقط هشدار به یهود نیست. ما هم باید حواسمان باشد که خدا در هدایت گری دستش باز است و بلد است و منحصر به ما نیست که ناز کنیم و شرط و شروط بگذاریم.
اگر کسی هدایت گری دارد، به حیثی که منتسب به خداست، هدایت گری دارد. ولی اگر خودش را مؤثّر بداند، آن هدایت نیست. گمراهی و ضلالت است. اگر انبیاء هدایت گر هستند، هدایت گری شان از باب «ان الهدی هدی الله» است. آن ها هرچقدر خودشان را در رابطه با اوامر و نواهی الهی فانی تر و مطیع تر ببینند، هدایت گری شان به لحاظ انتسابشان به خدا بیشتر است و خودشان تأثیری در این هدایت گری ندارند.
این آیه در مقام بیان نفی این است که شما فکر نکنید که اگر میگویید «لا تؤمنوا الا لمن تبع دینکم»، و علائم هدایت و تغییر قبله را کتمان کردید، خدا نمی تواند تدبیر کند. آن ها فکر میکنند استحکام دین به گفته این هاست. بله، اگر این علائم را میگفتند ممکن بود تأثیر در عدّه ای ایجاد شود. اما وقتی تأثیر داشت که «منتسباً الی الله» میگفتند. نه این که کلام این هاست.
اعتقاد یهود در عدم عصمت انبیاء
أَنْ يُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ
این را مرحوم علّامه ادامه کلام یهود میدانند. اقوالی هم هست که این کلام الهی است.
اگر شما این ها را گفتید، مبادا این گفتار شما موجب شود دیگران هم چیزی مثل آن چیزی که شما دارید، پیدا کنند. میتواند کتب آسمانی باشد، میتواند آن قبله باشد که این جا قبله خیلی شاخص تر است که همان قبله ای که شما دارید، آن ها هم قبله پیدا کنند. قبله مستقلی پیدا کنند. اگر این ها را گفتید و آن ها تثبیت شدند، آن موقع دینتان متزلزل شده است. این هم یکی از اعتقادات یهود است. چقدر اعتقاداتشان نازل است؟ «يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ»[9]. اگر این ها را گفتید این ها بعداً میتوانند در قیامت با شما احتجاج کنند که شما میدانستید قبله تغییر میکند، اما ایمان نیاوردید. اگر گفتید آن جا میتوانند احتجاج کنند. یعنی گویا خدای سبحان که عالم السرّ و أخفی است، عالم الغیب و الشهادة است، منتظر است ببیند اینها چه دستاوردی را آن جا عرضه میکنند، اگر نگویند این ها حجّتی پیش خدا ندارند، اگر حجّتی نداشتند خدا هم این ها را محکوم میکند. فقط هم این جا نیست. نظیر این استدلال در جاهای دیگر در قرآن آمده است که نشان از یک اعتقاد در این ها دارند که اگر چیزی را کتمان کردند مؤاخَذ به آن نمیشوند، چون کتمان کردند. علم خدا پس از واقعه است. این که علم خدا، علم ذاتی باشد و واقع ساز باشد و وقایع طبق آن شکل بگیرد، این اعتقاد اصلاً در وجود آن ها نمیرود. آن نگاه مادی نه فقط در اعمالشان است، بلکه در تفکّرشان است. نگاهشان به انبیاء این است که معصوم نیستند. تحلیل تاریخ از منظر یهود یک منظر دیگری است. اگر تاریخ را از این منظر دیدید که انبیاء معصومند و گلوگاه های اصلی تاریخ، انبیاء هستند، قرآن کریم انبیاء را به عنوان یک روش و منهج برای بیان تاریخ قرار داده است، با عصمت انبیاء یک رنگ و لعاب و بوی الهی پیدا میکند و با عدم عصمت انبیاء یک رنگ و لعاب بشری پیدا میکند. یهود اصرار دارد که انبیاء معصوم نیستند. و لذا استناد میدهد چیزهایی را به انبیاء تا این مسئله کاملا تثبیت بشود که انبیاء معصوم نیستند. اگر انبیاء معصوم نشدند، «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ»[10]،«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ» [11] دیگر در کار نیست. وحی هم یک چیزی است که به آن ها در کنار زندگی بشری شان داده شده است. مثل یک کلاس درسی که خوانده اند و تحفه ای دارند. این نگاه، تفسیر تاریخ و غایت و مبدئیت و صراط را کاملا متفاوت میکند با نگاهی که انبیاء را به عنوان معصومان و الگو و اسوه در میان بشر می داند. درست است که بدن دارند و زندگی میکنند و زندگی شان قابل اقتداست ،اما این اسوه بودن به این جهت است که زندگی کامل بشری را دارند ارائه میدهند، اما به نحو الهیّت. این که انبیاء، فعل، تقریر، قول، کلام و سکوتشان همه حجّت است، برای این است که منتسب به عصمت است.
هدف یهود از تخریب الگوها
یهود با خراب کردن الگوها و ترویج این مسئله میان مسلمانان به این هدف می رسید که بگوید حدّ انتخاب الهی همین است. مانند این که اثبات کنند که شما نخبگانتان معصوم نیستند. در عین اینکه نخبگی را دارند، معصوم نیستند. میگویند این ها نخبگان هستند. از بین ما انتخاب کرده است، اما معصوم نیستند. بلکه در حدّ خودشان میدانند. خدا خطاب به این ها داشته و با این ها مکالمه و وحی داشته است. اما از بشری بودن خارج نشدند. این نخبگان آیا در اینکه بشرند، فضلیت ندارند؟ آیا اکرام نمیشوند؟ چرا. در عین اینکه معصوم نیستند. پس میتواند فضیلت باشد، اما از اینکه در طول تاریخ به عنوان معصوم تلقی شوند، این نگاه الهی بشود، این را پرهیز دارند. نخبه در سطح بشر میدانند نه نخبه الهی. این خیلی تفاوت ایجاد میکند که این نخبه بشری باشد یا نخبه الهی باشد. اگر نخبه الهی شد، تفسیر تاریخ با انبیاء متفاوت میشود. چرا باید با آدم آغاز بشود و با حجّت تمام شود؟ این نگاهی که «لولا الحجة لساخت الارض باهلها» [12] که همه ارض و اهلش قوامش به آن حجّت است و آن نگاه تکوینی و تشریعی در رابطه با سببیّت هدایت گری در نظام ظاهر و یا سببیت فیض در نظام باطن، این ها را قبول نمیکنند. نگاهشان کاملا مادی میشود.
این نگاه را در تاریخ اگر برای این ها ببینیم حواسمان جمع میشود که چرا در رابطه با انبیاء، این همه شذورات دارند که برای ما کاملاً غیر قابل باور است. برای سلیمان نبی(ع) خصوصیاتی ذکر میکنند که آدم باور نمی کند که او نبی باشد. یا در مورد داود نبی(ع) هم همین طور مطالبی دارند. آدم باید مبنایشان را بداند که این ها انبیاء را معصوم نمیدانند و به آن ها، گناهانی نسبت داده اند که قطعاً هیچ عصمتی باقی نماند.
آدم جرأت نمیکند زبانش بچرخد و صفاتی که آن ها ذکر کرده اند را ذکر کند. تفاوت نبیّ که آن ها عرضه میکنند با نبیّ که ما عرضه میکنیم، بسیار زیاد است. من یقین دارم که اگر قدرت داشتیم در اینکه انبیاء را خوب عرضه کنیم، آن طور که قرآن و روایات ما بیان کرده اند، یقیناً دل های اهل کتاب به سرعت متمایل میشد. این ها را دوست دارند. اما عالمانشان این ها را مشوب کردند که در دلشان محبّت الهی نیاید. نمی خواهند این ها را از دنیا جدا کنند. هر چیزی که بخواهد این ها را از دنیا جدا کند میبینید این ها با آن ناسازگارند. قرآن در بیانات متعدّد میگوید اگر شما میگویید بهشت مخصوص شماست و شما قوم برگزیده اید و اگر وارد جهنّم شوید مدت کوتاهی است، پس قاعده این است که اگر میدانید حیات بعدی بهتر است، قطعاً باید طلب آن را داشته باشید.
حرص به دنیا در یهود
«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَىٰ حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا ۚ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ ۗ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» [13]
در اعتقاد میگویند که بهشت برای ماست. بقیه خدمت کار ما هستند تا از ما بهره بگیرند. ولی در عین حال وقتی که به این میرسد که بخواهند از این حیات دنیا دل بکنند، میبینید از همه بیشتر حریص هستند. حتی از مشرکان هم نسبت به حیات دنیا حریص تر هستند. نشان میدهد که تفکّر اینطوری است. فقط عمل نیست. شهوت عمل نیست. در نظام علمی هم تفکرشان بر این شکل گرفته است. در نبوّت انبیاء آن طور بروز میکند، در جریانات اعتقادی در اقرار به پیغمبر اکرم(ص) این طور بروز میکند. معیار این است که حیات دنیا را چه چیزی تأمین میکند. دین باید عطف بر حیات دنیا شود. هدایت باید عطف بر هدایت شود. اگر دین تأمین کرد میپذیرند، اگر مقابله کرد، نمیپذیرند، این را ایدئولوژی می دانند و فکر میکنند که ببینید این دین برای ما چه کرده است. خدا امام را رحمت کند. میفرمود نگویید انقلاب برای ما چه کرده است، بگویید ما برای انقلاب چه کردیم. نگویید دین برای ما چه کرده، بگویید ما برای دین چه کردیم. آن ها میگویند انسان اصل است، حتّی خدا و انبیاء باید در خدمت انسان باشند. آن هم حیات دنیای انسان، بدن انسان، نه حیات اخروی انسان. این تفکر در همه جا کشیده شده است و هر جا ظهور و بروز میکند. ناخودآگاه این نوع حیات را در دل ها و ذهن های روشنفکران ما إلقاء میکنند. به تعبیر امام، ریشه های فاسد به هم متّصل میشوند. خیلی تعبیر دقیقی است.
حکمت احکام الهی، انقطاع از بدن
یهود، توحیدی را میخواهند که دنیا را اصل قرار بدهد. دلشان نمیخواهد بگویند بی دینی. توحیدی باشد که با شرک و حبّ دنیا هم سازگار باشد. یک توحید مادّی. یک خدای مادّی میخواهند. یک خدایی که ماده را برای این ها بیشتر از گذشته فراهم کند.
البته این مسئله، با میل طبیعی انسان ها هم تطابق دارد. دنبال این است که همه چیز را با باور به این که انسان بدن است، همه را در خدمت بدن ببیند، همه را در رفاه بدن خلاصه کند. لذا جهاد و شهادت خیلی سخت میشود، امر به معروف و نهی از منکر خیلی سخت میشود. هرچه انسان را بخواهد از بدن جدا بکند و بدن را تحت تاثیر قرار بدهد، سخت است. روزه خیلی سخت میشود. چون روزه،گذشتن از بدن است. لذا تمام احکام دین که جعل شده است، اصل اساسی اش برای انقطاع از حبّ دنیا و بدن است. هرکدام از احکام دین را که ببینید، یکی از حکمت های اساسی اش انقطاع از احکام بدن است. نماز، روزه، حج، جهاد، زکات. نمیگویم تنها این حکمت است. یکی از حکمت های اساسی اش این است. این را مرحوم علّامه میفرمایند که کار احکام، ایجاد انقطاع است. ذیل آیه «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» [14]یرفعه نیست. در جای دیگر استشهاد کرده اند. تعبیر دارند که «کلم طیب» که صعود آمده نگاه به قله است. وقتی کسی دارد در کوه بالا میرود، با نگاه به قلّه میگویند دارد صعود میکند. وقتی نگاه به پایین میکنند میگویند رفع شده است. عمل صالح کارش کندن و جدا شدن و بالا بردن با کندن است. اما «الْكَلِمُ الطَّيِّبُ»[15] کارش نگاه به قله است. بالا بردن با نگاه به قله است. خیلی بحث دقیقی است.
یهود میخواهد «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ» [16]را هم با نگاه به زمین شکل بدهد. در عین اینکه عمل صالحش هم با توجه به زمین و علقه به زمین و فرو رفتن در زمین است. نگاه پایین رفتن و سقوط است نه صعود و رفع.
در ذهن یهود این بود که اگر این ها قبله را کتمان کنند، آن ها هم صاحب این قبله نمیشوند.
بعداً در قیامت میگویند خود یهود گفتند که تغییر قبله در کتاب های ما بوده و علم داشتند، پیش خدا احتجاج با شما میکنند. این احتجاج می تواند در قیامت باشد یا عند ربّکم همین جا باشد. اما عمدتاً این را به قیامت منصرف کرده اند. اگر به قیامت باشد، کارشان خیلی زار است. خدا در قیامت در نظر این ها مثل یک موجود ناآگاهی است که اگر این ها شهادت دادند خدا میتواند این ها را محکوم کند، اگر نگفتند خدا نمیتواند محکوم کند. خدا هم که علم ندارد.
وَلَا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ أَوْ يُحَاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ ۗ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿73﴾[17]
مثل «إِنَّ الْهُدَىٰ هُدَى اللَّهِ»[18]، اینجا بعد از نقل جمله شان در تخطئه نگاه این ها میفرماید «إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ»[19]. مگر دست شماست که «أَنْ يُؤْتَىٰ أَحَدٌ مِثْلَ مَا أُوتِيتُمْ»[20]. مگر دست شماست؟ دست خداست و خدا هم دستش مغلول نیست. این طور نبوده که اگر این علائم را برای شما گفته، چاره ندارد ،اگر گفتید، راه باز میشود، اگر نه، راه باز نمی شود.
تفاوت فضل با فضول
فضل، تفاوتش با فضول در این است که فضل زیاده به جاست و فضول زیاده نابجاست. ما در خلقت اولی و کمال اولی ضروریاتی داریم. مثلاً نفس کشیدن انسان وغذا و حیات انسان ضروریات است. هدایت انسان فضل و کمال است. کمال ثانوی است. «إِنَّ الْفَضْلَ»[21]، این هدایتگری «بِيَدِ اللَّهِ»[22] است، «یؤتیه من یشاء». اوّلاً به دست خداست. ثانیاً خدای سبحان عالم است. جاهل نیست که نتواند تشخیص بدهد که چه کسی باید مشمول این بشود. شما فکر میکنید اگر مجرا را بستید، دست خدا بسته است، کانال فیض خدا فقط شما هستید. ثانیاً خدا به شما واگذار کرده است، که اگر نگفتید خدا هم چاره ندارد.
چون قدرت و علمش نامتناهی است. «إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» [23]. فقط هم در حدّ قابلیت ها نیست. اسم واسع حق است. خدا واسع است. علیم است. نه علمش محدودیت دارد، نه قدرتش محدودیت دارد، نه کانال فیضش مختص به شماست که شما ضیقش کنید.
ان شاء الله ادامه بحث را در جلسه آینده عرض می کنیم.
والسّلام علیکم و رحمه اللّه و برکاته
[1] آل عمران 72
[2] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 256
[3] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 257
[4] آل عمران 73
[5] آل عمران 72
[6] آل عمران 73
[7] آل عمران 73
[8] آل عمران 73
[9] همان
[10] نجم3
[11] نجم4
[12] طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 48 و مجلسی، بحار الانوار، ج 60، ص 213.
[13] بقره 69
[14] فاطر 10
[15] فاطر 10
[16] فاطر 10
[17] آل عمران 73
[18] آل عمران 73
[19] آل عمران 73
[20] آل عمران 73
[21] آل عمران 73
[22] آل عمران 73
[23] بقره 115
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 761” دیدگاه میگذارید;