بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در محضر آیات هفتاد و یک به بعد سوره آل عمران هستیم.
يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿71﴾
وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ﴿72﴾ [1]
انکار بعد از یقین حسّی
در این دو آیه شریفه که به دنبال آیات قبلی که با تعبیر «وَدَّتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ»[2]، از این جا آغاز شد، این دسته آیات که اهل کتاب دوست داشتند که مؤمنان را گمراه کنند. عرض کردیم که این ودّ، محبّت با اظهار است. کتمانی نداشتند که دنبال این هستند که مؤمنان را گمراه کنند. ترفند های مختلفی را به کار میگرفتند. این ترفند ها امروز هم رایج و دارج است. از جمله ترفندهایشان این بود که به آیات الهی کفر بورزند. در آیه قبل داشت که «لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»[3]، آیات خدا را کفر میورزیدند و کتمان میکردند. با «و انتم تشهدون» نشان میدهد که آیات ملموس و مشهود بود. این ها همان مشخصات پیغمبر(ص) بود که در کتاب این ها بود و میدیدند و میدانستند و با چشم برایشان قابل رؤیت بود. این قدر خداوند سبحان احتجاجش را کامل کرده بود که نگویند ما تشخیص ندادیم. با این همه مرتبه حسّی، باز یقین نکردند. البته حس، یقین نمیآورد، اما مقدّمه یقین را ایجاد میکند. در عموم مردم یقین از راه حواس ایجاد میشود. برای این که مرتبه این ها را رعایت کرده باشد، یقینِ حسّی را برای این ها قرار داده بود. با این حال کفر ورزیدند. عرض کردیم کفر به آیات الهی، غیر از کفر بالله است. آن هم کفر به آیات محسوس نسبت به آیات غیر محسوس که عقابش خیلی سخت تر است که مثالش گذشت.
خلط حقّ و باطل
در این آیه در ادامه توطئه های این ها میفرماید: «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»[4]، لباس حق بر باطل میکنند و از طرف دیگری لباس باطل بر تن حق میکنند. امیرمؤمنان در آن روایت شریف در خطبه پنجاه نهج البلاغه مفصّل دارد که «مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ» [5]، یک تکه از این و یک تکه از آن را قاطی میکنند تا با این قاطی کردن اشتباه و لبس ایجاد کنند تا کسانی که دنبال حق هستند گوشه ای از حق را میبینند و به دنبال این میآیند. باطل آمیخته با حق را در کنار این میپذیرند. چون قدرت تمییز ندارند.
و من كلام له ع و فيه بيان لما يخرب العالم به من الفتن و بيان هذه الفتن
إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ وَ يَتَوَلَّى عَلَيْهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَى غَيْرِ دِينِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ يَخْفَ عَلَى الْمُرْتَادِينَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِينَ وَ لَكِنْ يُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِهِ وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى [6]
شبهه به اشتباه انداختن است. باید گوشه و قسمتی از حق در آن باشد تا دل کسانی که حق طلبند آشنا باشد و با او احساس شباهت و انس کنند. بقیه اش را هم با اینکه نمیداند قبول میکند. یک قسمت را میبیند، میداند و آشناست است، قبولی اش از آشنا به نا آشنا هم سرایت کند.
حضرت میفرمایند اگر باطل از مزاج حق خالی بود و قاطی نداشت، برای اهل شک، شک ایجاد نمیکرد. اگر حق از لبس باطل خالص بود، زبان معاندین کوتاه بود. کسی که دنبال عناد بود، وجود نداشت. به خصوص در اینجا بحثی که مطرح میشود، این قسمت خیلی سرایت دارد. ولی از حق مشتی و از باطل مشتی میگیرند و در هم قاطی میکنند. مثل این که در فروش کالا، گاهی خوب و بد را با هم قاطی میکنند. خوب ها نمایان و جلوه گر میشود و بدها تحت آن پوشش خریده میشود و ضرر برای کسی که خریده ایجاد میشود.
اینجاست که شیطان بر اولیائش استیلاء پیدا میکند.
عدم جواز خلط حقّ و باطل در مسیر دعوت به حقّ
سؤال: آیا ما در دعوت به حق اجازه نداریم از این روش استفاده کنیم؟
پاسخ: خیر، نباید قسمتی از مقدمات باطل فرد را بیاوریم و مقدمه قرار دهیم. هدف وسیله را توجیه نمیکند. وسیله قسمتی از هدف است. در هر مرتبه، وسیله ما باید تطابق با هدف ما داشته باشد. نمیشود از وسیله باطل به حق رسید. ممکن است کوتاه آمدن در جاهایی باعث شود که عدّه ای دلشان گرم شود. بیشتر بشوند. نه. این بیشتری ارزش ندارد. ما خودمان عادت دادیم به باطل و دعوت به باطل کردیم. دعوت به باطل هیچ جا راه ندارد. هر گاه دیدیم در نگاه دینی قسمتی از باطل را دارند برای جذب جا میزنند، این غلط است. حتی اگر در روایتی باشد، معلوم میشود که جعل است.
سؤال: در نگاه رسانه ای این یک نگاه غالب است.
پاسخ: گاهی بعضی از حق را مطرح میکنیم، نه اینکه حق و باطل را مخلوط کنیم. دو نگاه است. همه را بگویند، رمیده میشوند. برای یادگیری کودک همه چیز را به او نمیگویند، نه اینکه حق و باطل را قاطی کنیم. پس این مسئله که «وَ يَنْجُو الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنى» [7]، همین باعث نجات میشود. بصیرت کسانی که در دین میخواهند وارد بشوند با این مقدّمه که میدانند حقّ و باطل با هم جزء فتنه است و این فتنه برای این است که دین محک بخورد و حق محک بخورد، قوی تر شود و بصیرت ایجاد شود و این موضوع دائمی بوده است. اگر انسان این را دائمی دید، آن موقع همیشه باید مراقب باشد.
تعبیری که میفرماید «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»[8]،. دارد به یهود به عنوان فعل غلطی که دارند، عتاب میکند، این ها این مسئله برایشان عادی بوده است.
توطئه دشمنان در استفاده از خلط حقّ و باطل
در آیه بعد میفرماید از همه توطئه ها استفاده میکردند، از جمله اینکه لبس حق و باطل کنند. این خودش دو مدل است، لباس باطل بر تن حق کنند و لباس حق بر تن باطل کنند. هر کدام برای عدّه ای برای اینکه از حق بیزارش کنی، لباس باطل بر تن حق کن. لذا میبینید یک حرکت خوبی که دارد انجام میشود، این را به یک شبهات و شایعاتی آلوده اش میکنند. بعد میبینید همان حرکت خوب توسط مؤمنان مورد هجوم قرار میگیرد. از طرفی یک حرکت بد را آن چنان جلوه میدهند و جهات مثبتش را که معمولاً در آن هست، آن چنان بزرگ میکنند که همه قبول کنند. هر دو این ها همیشه سبب نزاع بین حق و باطل و اهل حق و باطل شده است. این از آن خطرات است. از اول انقلاب تا حالا الی ما شاء الله تجربه کردیم.
وقتی معاویه قرآن را سر نیزه میکند، یکی از مظاهر مخلوط شدن حقّ و باطل است. وقتی خوارج میگویند لا حکم الا الله، از همین موارد است. عموم مردم که اهل بصیرت نیستند دلشان میلرزد. یا کاملاً میل پیدا میکنند یا شک ایجاد میشود. همین مقدار که شک ایجاد شد، پایدار نمیایستند. با استقامت وارد نمیشوند. کار سست میشود. همین که کار سست شد، به نتیجه نمیرسد. این دو مقصود را ایجاد میکند. یکی اینکه باطل را در وجودش پررنگ میکنند و سوق پیدا میکند. یک مرتبه هم این است که از حق، سست بشود. همین باعث میشود شیطان بتواند سلطه پیدا کند. این در همه ما در همه مراتب هست. آنقدر آشکار نیست که بگوییم ما که بریء هستیم. برای اهل علم لبس حق و باطل به گونه ای است که در نظام علمی این مسئله بیشتر جلوه میکند. برای مردم و عموم در نظام عمل بیشتر جلوه میکند. این از ابتلائات عامی است که همه گرفتارش هستند. اگر میشد مصادیقش را دربیاورند و برای همه آشکار کنند، خیلی کاربردی بود. اگر مصادیق جاهایی که باعث افتادن شد، جمع آوری میشد، معلوم میشد که چقدر کشش دارد. از عالی ترین مراتب علمی تا لغزش های عملی سست راه دارد.
جریان حضرت یوسف(ع) و نسبت سرقت به برادران
سؤال: حضرت یوسف(ع) صواع ملک را در بار بنیامین گذاشت. این جا از وسیله باطل استفاده نشد؟
آنجا یک بحث مفصلی است که ما روایات مختلفی هم از عامه و خاصه داریم. آیا این دروغی بود که محقّق شد که «أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ»[9]. خطاب شد که بایستید که شما سرقت کردید. یا مظهری از فعل خود این ها بود که خدای سبحان خواست از طریق یوسف(ع) برای این ها از فعل خودشان محقّق کند که آن همان جزای اعمال خودشان که نسبت سرقت را به یوسف(ع) داده بودند، بود. در مورد کمربند ارث رسیده از حضرت اسحاق(ع) و جریان مفصّلی که ذکر میشود، آیا این بود، یا سرقت یوسف از پدر بود؟ یوسف را از پدر سرقت کرده بودند و بعد به چاه انداختن و ادامه ماجرا. آیا این تنبّه از فعل خودشان بود که میخواستند بهشان نشان دهند؟ نسبتی از جزای اعمال این ها برای هدایتگری شان بود. نه فعل ابتدایی برای اتّهام به این ها که جایز نبود که بنیامین را حتی به قیمت یک دروغ و حیله بخواهند نگه دارند. که آن مکر و حیله این طور باشد که دروغین در این بگذارند. این نسبت فعل خودشان برای تنبّه بود، اما تنبّه ایجاد نشد. همان فعلی که نسبت به یوسف(ع) داشتند، چون نسبت به پدر موثق غلیظ پیدا کرده بودند و عهد قوی داشتند که حتماً برمیگردانند، قصدشان هم این بود که این بار پیش پدر رو سیاه نباشند، تنبیه به این بود که چطور آن دفعه عهد کردید و بعد گفتید «أَكَلَهُ الذِّئْبُ»[10]، خدای سبحان خواست یادآوری کند. البته برادر بزرگ تر برنگشت و ماند. گفت چون موثق و عهد داشتم، من برنمیگردم. خود همین یک مرتبه از تنبّه و بیداری بود. این از مواردی است که جای توضیح دارد. در جریان قصه حضرت یوسف(ع) این مسئله را توضیح دادیم.
نکته: تلبیس حق و باطل انواعی دارد، یکی این که باطل را همراه حق کنند. یکی این است که وجوه متشابهش را بیان کنند.«فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ»[11]
ارجاع متشابهات به محکمات در حق
بعضی از حقّ، محکمات و امّهات و اصول است. همیشه همین طور است. کسی که دارد حرف میزند بعضی از کلماتش محکماتش است و قابل تأویل نیست. بعضی از کلمات متشابه است و میشود کسی بالا و پایین کند و احتمالات مختلفی را بدهد. اما کسی که کلامش حکیمانه باشد، متشابهاتش را به گونه ای قرار میدهد که قابل ارجاع به محکمات باشد. اما اگر کسی ارجاع را محقّق نکرد و متشابه را گرفت و بدون ارجاع به محکمات اخذش کرد، این در قلبش زیغ است. در امّتهای سابق به خاطر این عدم ارجاع به تشبیه صرف یا تنزیه صرف کشید. به افراط و تفریط کشید.
گاهی در عدم ارجاع متشابهات به محکمات، تلبیس حق و باطل ایجاد میشود. اگر کسی پیگیری کند، خیلی مصداق های عظیمی دارد. حتی ممکن است در مراتب علمی قوی هم، این اشتباه ایجاد شود. ما فکر نکنیم بریء هستیم. قدرت ارجاع متشابهات به محکمات خیلی در این تلبیس حق و باطل تاثیر دارد.
تأثیر مبدأ میل در نظام عمل
گاهی امیال انسان است که وقتی چند قول را میبیند، مبدأ میلش در نظام عملی او را به سمت قولی میکشاند. پس این انتخاب حق بر باطل نیست. بلکه مبدأ میل، من را به اینجا می کشاند. همان طور که در مورد امام زمان(ع) هست که وقتی میآیند، «یعطف الهوی علی الهدی»[12] در حالی که قبلا «یعطف الهوی علی الهدی»[13]. هدایت گاهی بر هوا عطف میشود و گاهی هوا بر هدایت عطف میشود. گاهی چهار قول هست که احتمال صحت دارد. اینجا علما ممکن است بلغزند. اینجاست که علّامه حلّی، چاه خانه اش را پر میکند، تا وقتی میخواهد قول صحیح در مورد چاه را انتخاب کند، چاهی نداشته باشد. جلوی مبدأ میل را میگیرد. مثل مرحوم علّامه حلی وقتی احتمال میدهد این اثر داشته باشد و جلویش را میگیرد، ما باید خیلی حواسمان باشد. در دوراهی ها و سه راهی، گاهی بعضی با مبدأ میل سازگارتر است. اما آن را انتخاب میکند، چون سابقه دارد.
آیت الله بهاء الدینی(ره) خیلی روی مبدأ میل اصرار داشتند که انسان باید مبدأ میلش تصحیح و درست شود. گاهی خیلی از تحلیل های عقلانی انسان مطابق مبدأ میل عملی اش میشود. تاثیر عمل در علم و علم در عمل. باید «الْعِلمُ إمامُ الْعَمَلِ»[14] باشد. یعنی علم، عمل را به سمت خودش بکشاند. نه این که عمل علم را به سمت خودش بکشاند. اگر عمل علم را به سمت خودش بکشاند، نازل بودن عمل، علم را در مرتبه اخسّ میکشاند. این که علم باید با عمل همراه باشد، صحیح است. امّا این که علم تابع عمل باشد، این غلط است. لذا «وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ»[15]، علم به عمل میخواند. یا «كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»[16]، شاکله، آن نظام علمی و صفت و ملکه ای است که در وجود انسان هست. عمل باید مطابق شاکله باشد. «ألا و إنّ النِّيَّةَ هِيَ العَمَلُ» [17]. حقیقت نیّت، عمل است. نشان میدهد که نظام علمی باید مهیمن بر نظام عمل باشد. هر چند عمل برای علم بالاتر مقدّمه سازی میکند. اعداد و آماده کردن برای علم بالاتر مانعی ندارد. اما این که خودش داعی شود و پرچم بشود که پشت این حرکت کنید، نه. لذا عمل، نازله علم است و اگر عملی نازله علم نبود، نازله جهل میشود. اگر نازله جهل شد، انسان به سمت جهل کشیده میشود. لذا جاهل متنسّک مثل عالم متهتّک هر دو بیشترین ضرر را به دین زده اند. تنسّک و عباداتش از جهل نشأت گرفته باشد. هر دو این ها ضربه میزنند. کسی که جهلش باعث عملش باشد و عملش از جهل باشد، یا علمش منشأ عمل نباشد، عملش متهتّکانه باشد، ربطی به علمش نداشته باشد.
خیلی بیان عالی و کار دقیقی است. آنچه که در رابطه با ظهور حضرت بیان میشود، همه این ها، آن آمال و آرزوها و مدلهایی است که ما باید پیاده کنیم. بیان آن چه در آن روز محقّق میشود، فقط یک بیان ایده آل برای آن روز نیست. بلکه یک ایجاد افقی است که امروز باید کار کنیم. باید امروز سرلوحه کار ما باشد . فقط یک امر اخباری نیست. در همه مباحثی که در رابطه با ظهور بیان میشود، مباحث إخباری نیست، بلکه إنشائی است. یعنی امر شدیم که به این سمت برویم. ولی ما مقدّمه سازی میکنیم، تحقّق نهایی اش، در آن موقع محقّق میشود.
کتمان حق توسط اهل کفر
یکی از کارهای این اهل کتاب، کفر به آیات الله بود، یکی تلبیس حق به باطل بود، یکی دیگر «تکتمون الحق». حق برایشان آشکار و واضح بود، اما کتمان میکردند. حتّی وقتی گفته میشد شما این را دارید، میگفتند نه. این غیر از «تکفرون بآیات الله» است. این یعنی به آیات الهی کفر میورزیدند. اینجا کتمان است. چیزهایی که ما میدانیم، نگویید. این ها باعث میشود سوژه پیدا کنند و دلیل بر حقّانیت بیشترشان شود. نگذارید این ها دست آن ها بیفتد. آن چه در تورات و کتب سابقین بوده را برای این ها بیان نکنید. زیرا باعث میشود مؤمنان و مسلمانان در ایمانشان نسبت به پیغمبر اکرم(ص) محکم تر شوند.
از جمله خود صفات پیغمبر(ص) بوده است، از جمله حوادثی که قرار بوده پیش بیاید، هر کدام از این حادثه ها را بگویید، برای مسلمانان قوّت قلب میشود. لذا نگویید.
به خصوص با توجه به اینکه در میان مسلمانان حجاز و اطراف، اهل کتاب به عنوان عالمان مشهور بودند. مردم در رجوعشان به مسائلی که دنبالش بودند، سراغ این ها میرفتند. هر کسی سؤالی برایش پیش میآمد، سراغ این ها میرفت. مرجعیّت علمی داشتند. لذا حرفشان حجیّت داشت. سابقه چند ده ساله و صد ساله داشت. طوری بود که مرجعیّت علمی اهل کتاب جا افتاده بود. حالا آدم بخواهد از این جدا بشود. شاید الان برای ما قابل تصور نباشد، به خصوص با هزار و چهارصد سال که از اسلام گذشته است و اعوجاج ها و انحرافاتی که نسبت به اهل کتاب، صورت گرفته است ، برای ما قابل تصوّر نیست.
یک مثالش این که الان کسی میخواهد تأییدی برای حرفش بیاورد، از پژوهشکده های غربی میآورد. مرجعیت در نظام تجربی را جا انداختند، با اینکه خیلی هایشان از کشورهای دیگر به آن جا رفتند، اما مرجعیّت علمی را در ارجاع به کلمات آن ها میبینند. در صدر اسلام، مرجعیت علمی در انسان شناسی و مباحث دینی و تاریخی اهل کتاب بود. کسی خبر نداشت. کتب در دست این ها بود. هرچه را میخواستند بدانند، در اختیارشان بود و این موضوع، یک قالب و روش شده بود که رجوع به آن ها کنند. از این در ضربه زدن به مومنان و مسلمان ها، خیلی استفاده کردند. مرجعیت علمی شان را به رخ میکشیدند. عدّه ای از مؤمنین هم به خاطر آن سابقه دلشان میلرزید. وقتی با این قاطعیّت و یقین میگویند، حتماً یک چیزی هست.
به خصوص در بحث قبله شاید از آن گلوگاه های تاریخ اسلام است که درگیری بین یهود و مسلمان ها در نظام علمی و عملی بسیار شدید شکل گرفت. به خصوص که یهود قائل به نسخ نیستند. در مسائلی که نسخ اتفاق میافتاد و شاید یکی از آن مسائل جریان قبله بود که از بیت المقدس به سمت کعبه قبله متحوّل شد و گردش پیدا کرد، این ها سوژه به دست آوردند. در آیه بعد این را میفرماید.
عمل تابع نظام علمی
نکته: «العلم امام العمل» به این معنا نیست که علم، علّت تامه برای عمل است. اما اگر عملی میخواهد محقّق شود، باید تابع نظام علمی باشد. اگر علم بود، آیا عمل حتماً میآید؟ نه. میدانستند ولی کتمان میکردند. علم، علّت تامّه برای عمل نیست. اما اگر عملی میخواهد صورت بگیرد، باید از علم نشأت بگیرد. این دو متفاوتند. این قاعده کلیّت دارد. هر علمی منشأ عمل نیست. بلکه علم میتواند باشد و منشأ جهل از جهت عملی باشد، منشا عدم عمل باشد، عالمانه تلبیس حق به باطل کنند.
تعبیرات قرآن را ببینید. در اضلال میفرماید «وَ ما يَشْعُرُونَ»[18]، بعد «لِمَ تَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»[19]، یعنی علم، حسّی است. بعد میفرماید «لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ»[20]. تعبیر مرحوم علّامه این است که «انتم تعلمون» در کنار «أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»[21]، که در کنار هم آمده است، نشان میدهد که آن علم حسّی بود، این علم استدلالی است. کاملاً برایشان یقین محقّق بود. قبلی حسی بود، این بالاتر از مرتبه حس است که در اینجا آمده است
«تَكْتُمُونَ الْحَقَّ»[22]، آیاتی که در قرآن کریم در رابطه با کتمان آمده است را جا داشت میآوردیم. یهود یکی از کارهایشان کتمان حق است. به خصوص یهود. بد نیست که دوستان آیات کتمان را ببینند که در کنار تلبیس و تحریف و کارهای مختلفی که یهود دارد از جمله کفر ورزیدن، یکی کتمان است. چون خدای سبحان احتجاج زیادی بر این ها کرده بود، مسائل زیادی از آینده را برای این ها روشن کرده بود تا حجّت تمام شده باشد. حجّت را با کتاب های خودشان تمام کرده بود. برای اینکه پیغمبر اکرم(ص) که میآید، همه چیز برایشان واضح باشد. هم از احکام دین، هم حوادث، هم شخص پیغمبر(ص). حتی جایی که این دین قرار است محقّق شود را میدانستند. لذا بیش از صد سال قبل از ظهور اسلام، یهود اطراف مدینه آمده بودند. یهود خیبر با توجه به ترسیمی که از محل ظهور پیامبر جدید، میدانستند با سختی آمدند. البته بعد مسلّط شدند و اقتصاد را در دست گرفتند. اما آمده بودند و منتظر پیغمبر(ص) بودند. این ها عالمانشان بودند یا مؤمنینی بودند که نسبت به عالمانشان دغدغه ویژه داشتند. حرف عالمان برایشان حجیّت داشت. از جاهای مختلف بریده بودند. تاریخ ذکر میکند که از کجاها آمدند.
انکار یهود نسبت به عیسی(ع) با اینکه از خود بنی اسرائیل بود و پذیرشش راحت تر بود، تن ندادند. وقتی عیسی(ع) آمد، با منافع احبار و رهبان سازگار نبود، آن ها باید کنار میکشیدند، مفت خوری ها و سرکردگی شان را باید کنار میگذاشتند.
الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ ﴿146﴾[23]
عدّه ای از آن ها ایمان آوردند. لذا نمیگوید همه. «إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ»[24]. و هم یعلمون نشان میدهد که کاملا معاند هستند. علمش را دارد انکار میکند. یک موقع نمیداند و انکار میکند، شک دارد و انکار میکند.
این متفاوت است با جایی که می فرماید: «و انتم تعلمون».
سران اصلی یهود که «وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ»[25] شده بودند، ایمان برایشان خیلی سخت بود. در مورد حضرت عیسی(ع) هم حاضر بودند بپذیرند، به شرطی که عیسی(ع) به آن ها رسمیّت بدهد. اما عیسی(ع) اساس کارش بر تخطئه دنیا گرایی بود، دیدند هیچ جور نمیتوانند کنار بیایند.
کتمان پس از علم
إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ ﴿159﴾[26]
کتمان پس از علم است. باید چقدر خبیث باشند که بیّنات و هدایت برایشان آشکار باشد، بعد کتمان بکنند. میدانسند از جانب خداست. «ما انزلنا» بوده است. کار کیست که میداند از جانب خداست و کتمان میکند؟ فقط کار شخص عالم است. مردم عمومی این طور نیستند. این هایی که عالمانه فهمیدند «مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ»[27] است، بعد از علم این کتمان ها، «بغیا» محقق شد. این غیر از این است که انسان جاهلانه عملی را انجام بدهد.
«یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون»، لعن الهی وقتی شامل کسی شد، یعنی هیچ ارزش و کمال و نجاتی برای این ها نیست. همه موارد وجودی و کمالی را از دست دادن غیر از این است که انسان یک گناهی انجام دهد. سقوط کامل است. مثل گناه شیطان که عالمانه بود.
حواسمان باشد که کتمان هر مرتبه ای مقدمه برای لعن هر لاعنی میشود.
وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لاَ تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ ﴿187﴾[28]
یهود با مسائل مادی گره خورده است. ثمن قلیل گاهی حاکمیّت خودشان بوده است. فقط پول نیست. باقی ماندن بر مرجعیت علمی است. همچنین آیات دیگری هست.
يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لاَ يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً ﴿42﴾[29]
ای کاش با خاک یکسان بودیم و این کتمان را نکرده بودیم.
توطئه یهود در کفر پس از ایمان
یکی دیگر از توطئه های این ها که میخواستند در مقابل اسلام ایجاد کنند این بود که گفتند به یک سری از کسانی که معروف و جلوی چشم دیگران بودند، میشناختند، شاید مرجعیّت علمی هم داشتند، آن طور که از اسمائشان برمیآید، مأموریت داده شد که ابتدای روز ایمان بیاورید. بگویید فهمیدیم دین پیغمبر حق است. آخر روز از ایمان برگردید. بگویید آمدیم و با میزانی که داشتیم فهمیدم باطل و غلط است. مردمی که میبینند این ها مسلمان شدند، بعد تحقیق کردند، بعد خارج شدند، این خیلی اثر در لغزش و ایجاد شک داشت. این هم یک توطئه دیگر بود
ولی مرحوم علّامه فرمودند که به صورت کلی این صادق است. اما شاید این آیه ناظر به جریان قبله است که بعد از تغییر قبله گفتند پیغمبر(ص) تا قبل از این به سمت قبله آن ها نماز میخواند، این خیلی برایشان خوشایند بود که مسلمان ها در قبله تابع آن ها هستند، کاری نداشتند که این قبله، قبله موحّدین و انبیاء است. انبیاء یک حقیقت واحده هستند. این ها قومیّت را نگاه میکردند. تابع ما هستند نه تابع خدا. این نگاه با انانیّت در وجودشان بود. تا ظهر، نماز به سوی بیت المقدس بود، نماز ظهر را به سمت کعبه خواندند. تحوّل قبله ایجاد شد. و لذا این ها بعد از اینکه قبله به سمت کعبه شد، برگشتند. یعنی یا میدانستند از قبل و ابتدای روز آمدند، از علائم و شواهد میدانستند که قبله قرار است تحویل شود. لذا ایمانشان را صبح ابراز کردند. ظهر به بعد که قبله برگشت، برگشتند. گفتند دینی که نسخ در آن بیاید و قبله اش برگردد، طبق چیزی که ما میدانیم باطل است. سؤال بین مسلمانان ایجاد شد و این ها از جهات متعددی شبهه ایجاد کردند. شبهه شان این بود که یا خدایی که این قانون را گذاشته، عالم مطلق است یا نه. اگر عالم مطلق نیست، خدا نیست. اگر عالم مطلق است نسخ یعنی چه؟ یعنی نمیدانسته و قرار داده و بعد ایجاد شده و نسخ کرده است. این که نسخ یک مقدمه برای هدایت گری بالاتر است را متوجّه نمیشدند.
یکی در رابطه با قبله است.
یکی در رابطه با علائم پیغمبر(ص) است. گفتند آن علائم در او نیست.
یکی اینکه مطلق است، ایمان آوردند، بعد دوباره جدا شدند. شاید هم بارها انجام دادند.
این قبلاً روش یهود بوده است.
امروز هم میآیند در تشکیلات نفوذ میکنند و کارهایشان را میکنند، نیروسازی میکنند. خیلی آیه تحلیل دقیقی از خصوصیات وجودی این ها میکند. شخصیت شناسی یهود را با عنادشان دارد تحلیل میکند. این کار را میکردند تا مسلمانان از دینشان برگردند.
انشالله خدای متعال شرّ شیاطین جنّ و إنس را به خودشان برگرداند.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] آل عمران 71-72
[2] آل عمران 69
[3][3] آل عمران 70
[4] آل عمران 71
[5] نهج البلاغة : خطبه ۵۰ :از خطبههاى آن حضرت است در بيان فتنه
[6] نهج البلاغة، خطبه 50
ابتداى ظهور فتنهها هواهايى است كه پيروى مىشود، و احكامى كه در چهره بدعت خودنمايى مىكند، در اين فتنهها و احكام با كتاب خدا مخالفت مىشود، و مردانى مردان ديگر را بر غير دين خدا يارى و پيروى مىنمايند. اگر باطل از آميزش با حق خالص مىشد راه بر حق جويان پوشيده نمىماند. و اگر حق در پوشش باطل پنهان نمىگشت زبان دشمنان ياوه گو از آن قطع مىگشت. ولى پارهاى از حق و پارهاى از باطل فراهم شده و در هم آميخته مىشود، در اين وقت شيطان بر دوستانش مسلط مىشود، و آنان كه لطف حق شاملشان شده نجات مىيابند
[7] همان
[8] آل عمران 71
[9] یوسف 70
[10] یوسف 14
[11] آل عمران 7
[12] نهج البلاغه فیض، خطبه 138
[13] همان
[14] امالى طوسى، ص 488
[15] نهج البلاغة : الحكمة 366 | قصار ۳۶۶ : وَ قَالَ ( عليه السلام ) : الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ .
ترجمه:
و آن حضرت فرمود: علم را با عمل بستگى است، هر كه دانست عمل كرد. و علم عمل را صدا مىكند، اگر اجابت كند مىماند، و گر نه از آن كوچ مىكند
[16] إسراء 84
[17] ئل الشيعة : 1 / 36 / 5. | (الميزان في تفسير القرآن : 13 / 212)
[18] آل عمران 69
[19] آل عمران 70
[20] آل عمران 71
[21] آل عمران 70
[22] آل عمران 71
[23] بقره 146
[24] بقرع 146
[25] آل عمران64
[26] بقره 159
[27] آل عمران 19
[28] آل عمران 187
[29] نساء 42
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 759” دیدگاه میگذارید;