بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
آیه شصت و چهارم آل عمران، دعوت جهانی برای اسلام
عرض شد که آیه شصت و چهارم سوره آل عمران، یکی از آیات مهمی است که در ضمن این هشتاد و چند آیه ای که در ابتدای سوره آل عمران آمده است و تمامی این آیات در مورد نصارای نجران و آن وفدی است که آمدند و با پیامبر(ص) احتجاج کردند.
در آیه شصت و چهارم، در ضمن مسائل مرتبط با نصارای نجران هستیم. گفتگوها و احتجاجات با همین قرینه باید دیده شود. البته این به عنوان شأن نزول آیات است. علاوه بر این شأن نزول، خود آیات، دلالت استقلالی بر مسائل مختلف در هر زمان دارند. یعنی به بهانه مسئله نصارای نجران، خدای سبحان قانون گذاری و مسائل دیگر را بیان میکند.
به فرمایش مرحوم علامه طباطبایی، قرآن کریم دأبش این است که باور اجمالی به معاد و رسالت ایجاد میکند. بعد در ضمن وقایع و حوادث و مسائل، تفصیل دین را بیان میکند. در مورد مسائل نصارای نجران هم تفاصیل توحید عملی را بیان میکند. در ضمن آیه دیدیم که توحید عملی بیان شد، قانون گذاری و حاکمیت مختصّ خدای سبحان است، بیان شد. با تفصیل و تأکید بیان میکند. این ها مسائل اصلی توحید است. نه فقط نگاه نظری. نگاه نظری نسبت به تغییر عملی، با این که نگاه نظری اهمیّت دارد، اما در نگاه دین، تغییر عملی اساس است و باید محقّق شود و شکل بگیرد. در غیر این صورت، فقط با تغییر نگاه نظری که در مفهوم و ذهن بماند و به عمل کشیده نشود، تغییری صورت نمی گیرد.
تعبیر روایت این است که «الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ [أَجَابَ] أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ» [1]. اگر کسی اجابت کرد در درونش میماند و علم میشود. اگر اجابت نکرد و به عمل کشیده نشد، میرود. علم بدون عمل علم و معرفت محسوب نمیشود.
در نامه ای که پیغمبر اکرم(ص) به هِرقل(امپراتور یونان) نوشتند و هم در نامه ای که به حاکم مصر نوشتند، این آیه شریفه در همه آن ها تأکید شده بود. این آیه یک دعوت جهانی برای اسلام است. امروز هم میتواند مبدأ یک دعوت جهانی برای اسلام باشد. معارف حول این آیه میتواند جهان اهل کتاب را با این مورد خطاب قرار بدهد. کشش این آیه مانند صدر اسلام که برای حاکم مصر و یونان و ایران و نصارای نجران، به عنوان تابلوی بحث، تابلوی اسلام و مرکز ثقلی بود که اگر اسلام میخواست خلاصه دعوتش را برای آن ها در یک آیه بیان کند، در این آیه بیان کرده بود، مثلا بعضی از این نامه ها را مرحوم علّامه طباطبایی آوردند، بعضی هم در مفصّلات آمده است، در نامه به «هِرقل» در صفحه دویست و شصت و هفت آمده است:
تبعیّت مردم در ایمان و کفر رهبرانشان
«و في صحيح البخاري، بإسناده عن ابن عباس عن أبي سفيان في حديث طويل: يذكر فيه كتاب رسول الله ص إلى هرقل عظيم الروم، قال أبو سفيان ثم دعا يعني هرقل بكتاب رسول الله ص- فقرأ فإذا فيه: بسم الله الرحمن الرحيم- من محمد رسول الله إلى هرقل عظيم الروم، سلام على من اتبع الهدى، أما بعد- فإني أدعوك بدعاية الإسلام أسلم تسلم» [2]
اگر اسلام بیاوری سالم میمانی.
«و أسلم يؤتك الله أجرك مرتين» [3]
چون حاکم، اگر ایمان بیاورد، به تبع رعیّت هم ایمان میآورند.
«فإن تولّيت فإن عليك إثم الأريسيين» [4]
اگر هم پشت کنی، نه فقط خودت پشت کردی، بلکه گناهان دهقانان و خدم و حشم تو هم به عهده توست. این هم یک قاعده است. کسی که تحت نفوذش عدّه ای هستند که اگر او ایمان بیاورد آن ها هم ایمان میآورند، عمل آن ها را خدا برای این مینویسد. اگر این مانع شود، گناه و معصیت آن ها هم برای این نوشته میشود.
این در هر عمل صالحی هست. اگر کسی عمل صالحی را انجام دهد و عدّه ای دور و بر او باشند، آن ها هم شوق و ذوق پیدا می کنند، عمل آن ها هم برای این نوشته میشود. اگر این ترک کند و ترک او باعث شود که دیگران هم به این ترک کشیده شوند، برای این فرد هم نوشته میشود.
چنانچه نسبت به همسران پیغمبر(ص) خداوند همین را میفرماید. گناه کنید، مضاعف است، ثواب هم مضاعف محسوب میشود. تبعیض نیست. قاعده عقلی است. اگر این آمد، عدّه ای میآیند. این که انجام داد با انجام دادن او دیگران هم انجام میدهند. این باعث ترویج دین میشود. کأنّ این تبلیغ میشود.
این یک قاعده کلّی در اصل اسلام و در فروعات اسلام است. اگر کسی ایمان آورد و دیگران به تبع او ایمان آوردند، ایمان آن ها، ایمان این هم محسوب میشود، عمل این هم محسوب میشود. در عمل صالح و ناصالح هم همین سرایت دارد.
مثل بحث هایی که امروز به عنوان سلبریتی ها مطرح میشود. گاهی یک خطایی و کار غلطی را انجام میدهند، عدّه ای طرفدارشان هم به تبع او این را انجام میدهند. یا بالعکس، اگر یک عمل صالحی را انجام داد، به تبعش طرفدارانش هم انجام میدهند. دین نمیخواهد این سنّت را ترویج دهد که یک عده کورکورانه به دنبال کسی بیفتند. اما از این سنّت استفاده میکند. از این وضع موجود استفاده میکند، هم در تهدید و هم در تشویق. بلکه خود این باعث بشود که آن کسانی که در چشم هستند و دیده میشوند، مَلأ هستند، ملأ ممکن است در زمان های قدیم فقط ثروتمندان و صاحبان مقام باشند. اما هنرمندان و ورزشکاران هم امروز دیده میشوند. گویا در جای بلندی از نگاه مردمی ایستاده است. عمل صالح آن ها و تبعیّت مردم از آن ها، اعمال آن ها محسوب می شود، امّا عمل ناصالح آن ها، بی تفاوتی و سکوت آن ها، همه نوشته میشود. انسان نمیتواند بگوید به من چه ربطی دارد. یا تو نباید خودت را در این منظر و مرصد قرار میدادی ،یا اگر قرار دادی باید به لوازمش پایبند باشی. در عین اینکه اراده و اختیار آن ها سرجایش هست. اما پای تو هم محسوب میشود.
این یک بحث مهمّی است که کسانی که در چشم و معرض دید مردم هستند، چه جایگاه عظیمی در مورد عمل میتوانند داشته باشند. یک عمل صالح آن ها گاهی میلیون ها عمل صالح میشود. چون میلیون ها نفر آن را تکرار میکنند. گویا این روحی در بدن آن ها است. در شقاوت هم همین طور است.
تنها آیه دعوت پیامبر(ص) نسبت به سران کفر
«و يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ- بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ- إلى قوله-: اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» [5]
این آیه به عنوان تنها آیه ای که در دعوت پیغمبر(ص) نسبت به سران کفر و شرک به کار رفته است، بیان می کنند. خیلی جالب است. البته چون اهل کتاب است، شاید بگوییم همه این ها به عنوان اهل کتاب محسوب میشدند. «مقدس» که برای مصر بوده شاید اهل کتاب بوده است. نصارای نجران هم اهل کتاب بودند. منتها سران اهل کتاب پادشاهانشان هستند. فقط رُهبان و قسّیسین نیستند.
اگر این را به عنوان یک عمل تاکتیکی و روش مند از پیغمبر اکرم(ص) بدانیم، امروز هم میتواند یک روش باشد. چگونه برخورد کنیم و ارتباط برقرار کنیم؟
این آیه میتواند برای چنین موقعیّت هایی، تابلو و پرچمی در دستان ما باشد. جاذبه های این آیه مفصّل بیان شد که چقدر میتواند زبان فطرت مؤمنان، اهل کتاب و کسانی که دنبال خدا هستند را زنده کند.
تضاعف پاداش و جزای حاکمان مُتَّبع
سؤال: با این بیان شما، یعنی در هر صورت پاداش و جزای حاکمان مضاعف می شود؟
پاسخ: این مسأله به شرطی است که مورد تبعیّت مردم قرار بگیرند. یک موقع حاکمان حتی به جور، مورد توجه مردم هستند و اگر کاری را بکنند، مردم از آن ها تقلید کنند. مثلاً یوسف(ع) عزیز مصر شد. عزیز مصر شدن یوسف که با آن فرعون مختلف بود، این خزانه دار بود، در عین حال این رئیس خزانه بودن یوسف، باعث ایمان اغلب مردم شد. حتی ایمان ظاهری فرعون زمان یوسف به یوسف باعث ایمان مردم شد. اگر حاکمی به جور هم باشد، کار صحیحش باعث ایمان مردم شود، عمل صالح مردم برای او هم نوشته میشود.
موضوع این است که عبادت ادریس(ع) مطابق عبادت همه اهل زمان و افضل از آن ها بود. این از آن جهت است که عبادت اهل ایمان هر زمانی، از کانال وجود ولیّ آن زمان شکل میگیرد. در تقدیر، که تحقّقش است و در ترفیع که بالا رفتنش است. چه در نظام تقدیر و چه در نظام صعود و عرض اعمال. چون عبادت این ها از کانال وجود او بالا میرود، لذا عبادت او باید افضل از عبادت همه مردم باشد. این بالاتر از این بحثی است که حاکمان، اگر کاری کردند، اثر کار بقیه هم برای او نوشته میشوند.
در مثل ادریس(ع) مسئله خیلی عظیم است. حتی اگر حاکم ظاهری نبودند ولی امام و ولیّ یک دوره، عمل او اعظم از عمل همه اهل زمان است. چون تقدیر اعمال در قوس نزول و ترفیع و عرض اعمال در قوس صعود از طریق اوست. چه امام غائب باشد و چه ظاهر باشد. البته اگر امامی ظاهر باشد، اثر ظاهر بودن هم افزوده میشود.
اغلب آیات قرآن نازل شده سوره های مکی بودند، سوره های مدنی تا سال ششم بوده اند، در بین همه این آیات، پیغمبر اکرم این آیه را به عنوان گل سر سبد دعوت اهل کتاب انتخاب کردند. این میتواند برای ما یک رهنمود و نگاهی باشد. باید رویش فکر کنیم و کار بکنیم که معارف این آیه و نوع مطرح کردن این آیه در ارتباطات ما چگونه میتواند باشد.
بعضی خواستند بگویند این آیه، شاید دوبار نازل شده باشد. یک بار در حدود سال ششم هجری، یک بار هم سال دهم هجری. اقوال مختلفی در مورد آن آمده است.
«يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَ مَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلاَّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿65﴾» [6]
این آیه محاجّه اش به طور مطلق با اهل کتاب است و به طور خاصّ، نصارای نجران است. مطابق آیه قبل که «قُل» به آن ها خطاب شد، مرحوم علامه میفرماید «قُل» سر این هم هست.
اهل کتاب چه یهود و چه نصاری، در بعضی آیات، حتی مشرکانی مثل مشرکان مکه، مشرکان قریش، حتی این ها ابراهیم(ع) را از خودشان میدانستند. هر کدام میگفتند، ما تابع ابراهیم(ع) هستیم. بت پرستان، بت هایشان را در خانه کعبه قرار داده بودند و این ها را مقرب خودشان به درگاه خدا میدانستند. آن ها هم ابراهیم را از خودشان میدانستند.
«مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لاَ نَصْرَانِيّاً وَ لٰكِنْ كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿67﴾»[7]
مشرکین را هم این جا جدا آورده است. با یک تاخیری آمده است. حتّی حساب اهل کتاب را با همین نگاه تلطیف کرده و با مشرکین جدا کرده است. با اینکه یک حکم را میخواهد از هر سه نفی کند، اما با یک لطافتی این کار را انجام می دهد. این ها ادب است که الهیّون را حتی با انحرافشان، با مشرکین در یک ردیف قرار نمیدهد.
سؤال: آیا مشرکین همان یهود و نصاری هستند؟
پاسخ: «و ما کان من المشرکین» یکی از احتمالاتش این است که یهود و نصاری باشند، به لحاظ اینکه آن ها گفتند «عزیر بن الله و مسیح بن الله»، به این دلیل، نفی شرک هم بیان شده است.
ابراهیم خلیل(ع)، نقطه مرکزی تاریخ
اینجا یک بحث جالبی است. ابراهیم خلیل(ع)، به عنوان یک نقطه مرکزی تاریخ است. این هم از زیبایی های کار خدای سبحان است که جریان ابراهیم خلیل(ع) و آتشی که دشمن ایجاد کرد که ابراهیم(ع) را در آتش انداختند و مبدئیتی که برای توحید ایجاد شد، باعث شد که او تنها شخصی باشد که همه اتّفاق دارند که میخواهند خودشان را به او منسوب کنند. گاهی درون یک مکتب است. مثلا ما درون مکتب اسلام، همه میخواهیم خودمان را به پیغمبر اکرم(ص) منسوب کنیم. در عر مکتب و مذهبی همه می خواهند خودشان را به نقطه اصلی مکتب و دین منسوب کنند. شیعه میخواهد بگوید ما تابع پیغمبریم. اهل تسنن با مذاهب مختلف میخواهند بگویند ما تابع پیغمبر اکرم(ص) هستیم.
یک موقع هست که این مسئله فرا دینی است. فقط دین اسلام نیست. دین اسلام و یهود و نصاری آن نقطه مشترکی که همه میخواهند خودشان را به آن منسوب کنند و مبدئیت صحیحی که مورد اتفاق همه است و همه با او قیاس میشوند و خط کش حرکت توحید است، ابراهیم خلیل(ع) است. نصاری میگفتند ما ابراهیمی هستیم، یهودیت هم میگفت ما ابراهیمی هستیم. اسلام هم میگوید ما ابراهیمی هستیم. در نگاه اول، میگفتند مبدئیت ما و تابعیت ما نسبت به ابراهیم خلیل(ع) است. اما در وسط بحث و بالا و پایین شدن ها به جایی رسیدند که گفتند ابراهیم(ع) از ماست. میگفتند ابراهیم(ع)، نصرانی است. آن ها گفتند ابراهیم خلیل(ع)، یهودی است. در محاجّه ها و جدال ها، بحث به اینجا رسید. خداوند فرمود: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا».
این آیه میفرماید: تورات و انجیل که ذکر ابراهیم(ع) را کرده است، بعد از ابراهیم(ع) نازل شده است. چطور میتواند ابراهیم(ع) از شما باشد، به این عنوان که یهودی باشد یا نصرانی باشد. در حالی که ابراهیم(ع) قبل بوده است. البته اینها در ابتدا نمیخواستند بگویند که ابراهیم(ع) یهودی یا نصرانی است. میخواستند بگویند ما تابع ابراهیم(ع) هستیم. تعبیری که در آیه شریفه هم هست که به پیغمبر(ع) خطاب میکند:
« قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ» [8]
به پیغمبر اکرم(ع) و مسلمانان خطاب میکند. خیلی زیباست.
اتّصال انبیاء به پیامبر ختمی(ص) از طریق ابراهیم (ع)
مقام ابراهیم(ع) در روز قیامت بسیار بالاست به طوری که در روایت آمده است که بعد از بعث پیغمبر(ص) در روز قیامت، از جانب راست او امیرمؤمنان(ع) و حضرات معصومین(ع) و از جانب چپ او حضرت ابراهیم(ع) و همه انبیاء(ع) و رسل بعث می شوند، همه انبیاء و رسل از طریق ابراهیم خلیل(ع) به پیغمبر(ص) متّصل میشوند. امیرمؤمنان(ع) و حضرات معصومین(ع) که نفس و جان پیغمبرند. ولی بقیه از طریق ابراهیم خلیل(ع) متّصل میشوند. این فقط دیده شدن نیست. این جایگاه وجودی است. سعه وجودی ابراهیم خلیل(ع) نسبت به انبیاء را بیان می کند. یک بحث کلامی هم دارد که آیا هر نبی که بعد آمده نسبت به نبی قبلی از جهت مقام وجودی حتما أفضل است؟ آیا حضرت موسی و حضرت عیسی(ع)، به عنوان دو رسول اولوالعزم از ابراهیم خلیل(ع) افضلند؟ این یک نکته است که ثابت نیست و نصوص ما دلالت بر این میکند که خیر، افضلیت انبیاء در اینجا به این گونه مطرح نیست. اما اینکه دین آن ها به لحاظ کمال و استعدادی که مردم پیدا کردند، کامل تر و شامل تر است، مطرح است. ولی این هم با توجه به این مسئله که اقتضائات هر زمانی تأثیر در رسالت آن نبیّ برای جذب مردم دارد، بیان می شود. لذا دین ابراهیم خلیل(ع) در مقام حنیف و وسط جاده است که همه را دعوت میکند. «كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» [9] اما عیسی(ع)و موسی(ع) به لحاظ استعداد مردم، دستوراتشان به لحاظ مردم آن زمان خاصّ بوده است. بعد از آن هم بعضی دستورات نسخ شد. اما شاید نسبت به ابراهیم خلیل(ع) آنچه وارد شده، در آن دستورات، نسخ صورت نگرفته است. بلکه ادیان بعدی شامل دستورات ابراهیم خلیل(ع) هستند و اضافاتی هم دارند. آن اضافاتی که دارند برخی اش نسخ شده و برخی هم باقی مانده است. این ها در ترتّب ادیان بر هم و انبیاء بر هم، مسائل مهمّی است ولی آن چه که ابراهیم خلیل(ع) به عنوان دستورات آورده بود، هیچ کدام نسخ نشده است. گاهی در روایت، دستورات را هم ذکر کرده اند. گاهی ده تاست، گاهی بیشتر است. ولی نسخ نشده است. در دین موسوی(ع) بوده، در دین عیسوی(ع) بوده، در دین محمدی(ص) هم هست. این بحث کلامی مهمّی است. لذا بعضی از موحّدین خاصّ قبل از پیغمبر اکرم(ص)، بر دین حنیف بودند. به عنوان حنفاء شناخته میشدند. این هم یک بحث است که الان نمیخواهیم واردش شویم.
«فاتبعوا ملة ابراهیم حنیفا» هم دلالت خیلی زیبایی دارد که جریان ابراهیم خلیل(ع)، یک جریان پایدار و باقی و قابل تبعیّت است. خیلی جای بحث دارد. ان شاء الله یک وقتی باید به آیات که رسیدیم، این بحث را داشته باشیم. این طلیعه ای از بحث بود.
در این جا میفرماید: چون ابراهیم خلیل(ع)، نقطه عطف تاریخ و مورد قبول همه بوده است، یهود و نصاری میخواستند ایشان را از خودشان بدانند. در نگاه اول این که ما تابع هستیم. در لجاج ها و گفتگوها تا اینجا پیش رفتند که ابراهیم یهودی یا نصرانی است.
کسی که نقطه عطف است، گاهی درون دین، مانند پیغمبر اکرم(ص) نسبت به مذاهب است و گاهی مانند ابراهیم خلیل(ع) نسبت به ادیان است. حتی وراء ادیان هم هست. اهل شرک هم «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ» [10] میدانستند. بت ها را ربّ میدانستند. نه این که اله بدانند. در مقام ربوبیّت، مبتلای به شرک بودند نه در مقام الوهیت. میگویند آنجا شرک معنا ندارد. این هم یک بحثی است که خیلی ها بحث کردند.
قرآن میفرماید: یک تنبّه کفایت میکند که بدانید ابراهیم نصرانی یا یهودی نیست. «افلا یعقلون». این برهان نمیخواهد. ابراهیم بعد از شما بوده است.
قبح محاجّه در غیر علم
در آیه بعد میفرماید:
هَا أَنْتُمْ هٰؤُلاَءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ﴿66﴾ [11]
خیلی زیباست. ها «انتم هولاء»، «هاء تنبّه» است، در هؤلاء هم تنبه است. یک تنبّه تحقیر آمیز است. چرا توجه نمیکنید با اینکه اینقدر آشکار است. کسی که به این متوجّه نیست، در یک خطای آشکار و واضح است. شما در آنچه میدانستید، خطاب به یهود و نصاری است یا نصارای نجران. اهل کتاب در آیه قبل بود. شما در چیزی که میدانستید، آمدید محاجّه کردید و مغلوب شدید. در تورات و انجیل شما بود. شما عالم بودید. شما با پیامبر(ص)، محاجّه کردید. مثل قبل از جریان مباهله که این ها مغلوب شدند. شما اگر میگویید عیسی(ع) پدر ندارد، پس فرزند خداست، آدم(ع) نه پدر دارد و نه مادر، پس اولی است به اینکه فرزند خدا باشد. در احتجاج، مغلوب شدند. شما در چیزی که علم داشتید و مطلب در کتابتان بود، مغلوب شدید.
در جایی که علم ندارید، چرا در این محاجّه وارد میشوید؟ آنجایی که منبع داشتید و مدارک داشتید و حرف داشتید، جا داشت که وارد بشوید و بگویید ما این ها را داریم. اینجا جای گفتگو و محاجّه است. اما آن جایی که هیچی ندارید، دستتان خالی است، نسبت به ابراهیم خلیل(ع) هیچ ندارید، نمیدانید حضرت ابراهیم(ع) چه کرده بود، دینش چه بود، در منابعتان ذکر نشده است، صِرف این که اسمش را میشناسید که نمیتوانید محاجّه کنید و بگویید یهودی یا نصرانی بود. پس چرا محاجّه میکنید در جایی که علم ندارید تا برسید به جایی که بگویید ابراهیم(ع)، یهودی یا نصرانی بوده است. در دنباله آیه میگوید: خدای سبحان میداند و شما نمیدانید.
این یک تقریر از آیه شریفه است که بیان مشهور نیز هست.
اما تقاریر دیگری هم ذکر شده است. مرحوم علّامه تقریر دیگری را ذکر میکنند. روی این تقریر هم مفصّلاً بحث کرده اند. ولی به نظر میآید تقریر دوم را دوستان میتوانند ببینند و مطالعه بکنند.
به جواب مرحوم علّامه نقد هایی شده که در تفسیر «تسنیم» آیت الله جوادی میتوانید مشاهده کنید. مسئله خیلی پیچیده نیست. شاید بتواند یک قضاوتی و قبولی نسبت به مجموع مسئله ایجاد شود.
این مقدار بیان کفایت میکند. در جایی که انسان «لیس له به علم» است، نباید وارد شود. این خطاب به همه است. جایی که سر و ته حرف را میدانید، حتی اگر در جایی که میدانید بعد وارد شدید، به شک هم بیفتید، جا دارد. اما جایی که انسان مطلب را نمیداند، یک چیزی شنیده است، امروز متاسّفانه این فراگیر شده است که همه در همه چیز صاحب نظرند، در مسائل نظامی و پزشکی وغیره، صاحب نظرند.به صِرف دیدن یک خبر، بدون این که صدق و کذبش را بداند ، صاحب نظر میشود و روی این تحلیل میکند و بقیه را محکوم میکند. این چقدر زشت است. اگر از ما بپرسند که بر چه اساسی این ها را گفتی، کدام حرف شما بر بدیهیات مبتنی شد، بر امور قابل قبول استناد کردید، اگر دو مرحله سند حرف ها را عقب تر ببرند ، دیگر هیچ پشتوانه ای ندارد. اصلاً معلوم نیست.
ضرورت بصیرت در دین
خدا حضرت آیت الله بهجت را رحمت کند. میفرمودند: گاهی انگلیس ها که در عراق فتنه میکردند، برای اینکه بین شیعه و سنّی را به هم بزنند، امکان فتنه بود، سفارت انگلستان پانزده قران نذر میکرد تا در آن مناطق روضه حضرت زهرا(س)خوانده شود. بعد این پانزده قران را به مزدوران میداد. وقتی با چند واسطه دست کسی که میخواست روضه بخواند میرسید، دو تا سه قران به او بیشتر نمیرسید، گاهی پانزده واسطه میخورد.
این نشان میدهد، چقدر باید عقبه اخبار را در جایی که امکان ابتلاء هست، بررسی کرد. یک جایی که آتش شعله ور است، باید روضه اختصاصی باشد، علنی نباشد. این تقیّه ای که در دین آمده است مربوط به همین هاست.
آقای بهجت(ره) میفرمودند، که همین تقیّه بود که در طول تاریخ، شیعه را از چهار یا پنج نفر کرد، پانصد میلیون نفر کرد. این عقلانیت و حکمت را باید ببینیم.
این رفتارهای بدون ابتنای بر علم، فرقه فرقه شدن و به هم پریدن مذموم است، حتی گاهی به این صورت که دو جناح با هم دشمن میشوند، اگر دشمن خبری دهد که علیه یکی از دو جناح بشود، آن جناح دلش خنک میشود. الان جناحی شدن در خیلی مسائل وجود دارد، در مسائل پزشکی و سیاسی و اقتصادی و غیره. حتی اگر آن خبر، دروغ باشد، طرف دیگر دلش خنک میشود.
چرا در چیزی که علم ندارید، محاجّه می کنید؟ از ما بپرسند چه جوابی برای بسیاری از کارهایمان داریم؟ چه حجّتی داریم که دخالت میکنیم و نظر میدهیم.
ان شاء الله خدای سبحان ما را در وادی علم وارد کند و احتجاجاتمان بر اساس علم باشد. در جایی که علم نداریم باید توقّف بکنیم. در غیر این صورت، ورود به متشبهات پیدا کرده است. «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ»[12] ، این به خاطر یک مرض قلبی است. ان شاء الله در وجود ما مرض قلبی نباشد که نتیجه اش «فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا» [13] شود.
والسّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
[1] نهج البلاغة| حکمت 366
[2] الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 267
[3] همان
[4] همان
[5] آل عمران 64 – الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص: 267
[6] آل عمران 65
[7] آل عمران 67
[8] ممتحنة 4
[9] آل عمران 67
[10] زمر 3
[11] آل عمران 66
[12] آل عمران 7
[13] بقره 10
اولین کسی باشید که برای “تفسیر المیزان، جلسه 752” دیدگاه میگذارید;