سلام علیکم و رحمةالله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

در محضر قرآن کریم و آیات ۱۷ و ۱۸ سوره شریفه نساء هستیم که در رابطه با بحث توبه است. خب، بحث توبه را دو سه جلسه تا به حال راجع به آن گفتگو کرده‌ایم. جلسه گذشته هم راجع به این [مطلب گفتگو کردیم] که در نظام تکوین و تشریع تطابقی است و توبه در نظام تکوین، همان نظام ایمنی است که در بدن ما قرار دارد تا ما را هم در صحت حفظ بکند، هم در مراتب سلامت حفظ بکند و هم اگر مریضی صورت گرفت، از مریضی به سمت سلامت بکشاند. این دو جهت در نظام ایمنی دیده شده است: یکی تأکید سلامت و دیگری برگشت از مریضی به سلامت.

تطابق توبه در نظام تشریع و تکوین

نظام توبه همین دو جهت در آن هست. یکی این است که انسان قبل از اینکه به معصیتی و شرکی و غفلتی مبتلا بشود، این نظام توبه، که توجه به سوی خداست، دائماً انسان را در مسیر حفظ کند. یعنی قبل از اینکه نعوذ بالله برای انسان معصیتی پیش بیاید، توبه وارد است. لذا انبیا از این سنخ توبه دارند که توبه آن‌ها توبه دفعی است؛ یعنی سیئه را قبل از اینکه متوجه انسان بشود، دفع می‌کند. لذا نظام وجود را به عصمت می‌کشاند. توبه، انسان مؤمن را در نگاه اول به عصمت می‌کشاند که معصیت از او سر نزند و در نگاه دوم، اگر مبتلا شد، او را از بدی و سیئه و نقص برمی‌گرداند.

نظام ایمنی بدن، الگویی برای درک توبه

پس همان‌ جوری که در نظام دستگاه ایمنی ما، دستگاه ایمنی دو کار می‌کند؛ سلامت را حفظ می‌کند و در صورت مریضی، [بدن را به سلامت] برمی‌گرداند، توبه هم دو کار می‌کند: هم سلامت نظام روح را حفظ می‌کند و هم اگر ابتلایی پیش آمد، [فرد را به حالت سلامت] برمی‌گرداند. پس در حالت تعادل و سلامت هم آیا انسان به توبه نیاز دارد یا ندارد؟ دارد. لذا بالاترین توبه‌ها را چه کسی انجام می‌دهد؟ هرچقدر کسی در نگاه الهی قوی‌تر است، توبه‌اش بیشتر است. لذا حال توبه معصومان و شدت توبه‌شان بالاتر است؛ چون توبه آن‌ها از این است که اگر به خود رها بشوند، چه خواهد شد؟ ترس از اینکه به خود رها بشوند، همین حال، آن‌ها را دائماً به سوی خدا می‌کشاند که خدای سبحان لحظه‌ای در حقیقت آن‌ها را رها نکند و به خودشان وا نگذارد. لذا [توبه آن‌ها] پیشگیرانه است، لذا شاکرانه است، لذا از این سنخ است. چنانچه دستگاه ایمنی هم در بدن، اساسش این است که سلامت را حفظ کند و اگر سلامت به خطر افتاد، [آن را] برگرداند. پس اصل در توبه، تازه، حفظ سلامت و پیشگیری است و درمان، مسئله دوم آن است. لذا انسان در حال سلامت به توبه بیشتر احتیاج دارد تا وقتی که مبتلا می‌شود؛ چون اصل در توبه، مربوط به حفظ سلامت است.

مراتب توبه و معنای «جهالت» در آیه

خب، اینکه در اینجا می‌فرماید [که توبه برای کسانی است که] از روی جهالت [گناه می‌کنند]، این مربوط به آن نازل‌ترین مرتبه توبه است. یعنی در این مرتبه توبه که نازل‌ترین [مرتبه] است، اگر جهل باعث بشود انسان به معصیت بیفتد، توبه راه دارد. لذا نه اینکه توبه فقط در اینجاست. این توبه‌ای که برگشت از معصیت است، در اینجاست و با شرط جهالت است. پس ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ﴾ که به صورت حصر آمده، مربوط به کدام توبه است؟ توبه‌ای که از معصیت نشأت گرفته و برای جبران معصیت است. این در حقیقت مربوط به کسی است که [عملش] از روی جهالت باشد؛ اما آنجایی که مقصود از توبه، حفظ سلامت باشد، آن، از روی علم است؛ اصلاً چون معصیتی صورت نگرفته، بلکه آنجا علم باید باشد، توجه باید باشد تا شاکریت باشد. لذا هر کس علمش آنجا بالاتر است، توبه‌اش شدیدتر است. درست است؟

این توبه هم حتی وقتی صورت می‌گیرد، توبه‌ای از معصیت است که انسان احساس کند عملی از روی جهالت از او سر زده، [و] الان علم پیدا کرده که آن جهالت، کار بدی بوده و ندامت پیدا کرده است. پس اساس این است که [توبه] از علم نشأت می‌گیرد؛ هرچند موقع معصیت، جهالت بوده است. موقع معصیت، جهالت بوده و الا توبه حتماً باید [بر اساس] چه باشد؟ شدت توبه به مرتبه علمی که انسان پیدا می‌کند، شکل می‌گیرد. شدت توبه دائرمدار مرتبه علمی است که شکل می‌گیرد. منتها معصیت در حالت جهل صورت گرفته است. این جهل هم که می‌گوییم، در آنجا یعنی سفاهت، نه جهل [در مقابل علم]. [جهل] در مقابل علم، به این معنا که اگر جهل مقابل علم باشد، آن‌وقت اگر کسی عالم بود و این کار را کرد، باید توبه‌اش قبول نباشد؛ در حالی که همین جا مرحوم علامه هم بیان می‌کند که اگر انسان عملی را انجام داد و به این [عمل] علم داشت، اما این علمش قدرت پیدا نکرد و برایش بازدارنده نشد، این هم جهل است. این علم، خودش علمِ جهل است. [برای همین] این، آن سفاهت است. لذا یک عالم هم می‌تواند حین گناه، گناهی را مرتکب بشود. بله. و الا برای عالم دیگر توبه‌ای قرار نداشت. فقط جایی می‌ماند که علم باشد و عناد هم باشد؛ یعنی معصیت از روی علم و عناد باشد. می‌داند و عناد هم دارد. در آنجا البته دیگر توبه برای او در کار نیست. تازه آن عناد را هم بعضی‌ها تشکیک کرده‌اند. گفته‌اند عنادش هم حقیقتاً از روی جهالت است و الا کیست که کمال را نخواهد؟ اگر کسی کمال را حتی عناداً نمی‌خواهد، معلوم می‌شود یک جهالتی در او هست؛ یک جهالتی در او هست که الان به یک کینه‌ای و بغضی و چیزی رسیده که این کینه و آن بغض باعث شده که خودش را دور بکند و الا کیست، کدام فطرت است، چون فطرت هم از بین نمی‌رود، کدام فطرت است که این را نپسندد؟ پس در هر صورت، رگه‌ای از جهالت در این [عناد] هست.

امکان توبه حتی برای طاغیان

پس حتی اگر خدا به موسی کلیم می‌فرماید: ﴿اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَىٰ﴾ (سوره شریفه طه، ۲۰:۲۴)، اگر این «اذهب» لغو بود، امر به موسی لغو می‌شد. پس معلوم می‌شود همین هم لغو نیست. «اذهب الی فرعون انه طغی» و او را در حقیقت [دعوت کن] و ﴿فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا﴾ (سوره شریفه طه، ۲۰:۴۴) در آن آیه دیگر، [خطاب] به موسی و هارون [آمده که] با او هم لین حرف بزنید که این راه نجات برایش باز باشد. فقط نمی‌خواستند بروند او را بترسانند که؛ می‌خواستند او را هدایت بکنند. کلام موسی با فرعون هم معلوم است که دنبال هدایت فرعون بوده است. اما در عین حال، برای او هم طغیانش از روی جهالت بوده که خدا امکان هدایت را برای موسی نسبت به او می‌بیند که موسی را می‌فرستد. [تا] اتمام حجت بشود. بله، عرض کردیم تصویر مسئله امکان‌پذیر است.

اما خدای سبحان می‌خواهد بگوید در عالم دنیا، باز راه برای نجات، به لحاظ عادی و ظاهری، باقی است. اما ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۱۷۱) یا ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۷)، این‌ها را خدا می‌داند، نه ما. یعنی وظیفه ما مربوط به این است [که همه را دعوت کنیم]. حتی خود شخص هم نگاهش به این است که این‌جور نیست که به اینجا برسد که من ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ﴾ شده‌ام؛ خودش هم به این [نتیجه] نمی‌رسد. اما در منظر علم الهی معلوم است که بعضی‌ها دیگر راه برگشت ندارند. درست است؟ اما در نظام ظاهری و ارتباطی، ما کسی را نمی‌توانیم بگوییم این ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ﴾ شده است، مگر اینکه معصوم به لحاظ قول الهی به ما اخبار بکند که این دیگر راه برگشت ندارد؛ چنانچه در زمان، به اصطلاح، آن آیاتی که مربوط به قوم نوح است که ﴿لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا﴾ (سوره شریفه نوح، ۷۱:۲۶-۲۷). درست است؟ که این، اخبار الهی اگر باشد، می‌شود؛ اما به لحاظ اینکه ما بخواهیم به آن برسیم، البته ما به این مسئله نمی‌توانیم برسیم، چون یک نظام رابطه با خداست و برای ما مشهود نیست. بلکه باید فقط با اخبار الهی بر آن مطلع بشویم. بله.

بعضی همین را قید توضیحی خواسته‌اند بگیرند، اما اگر هم قید احترازی گرفتی، مانع ندارد؛ به این معنا که اگر جهالت نباشد [توبه نیست]. درست است؟ اما آیا اگر جهالت نباشد، باید خلاصه حتماً یک فرد بیرونی باشد که به اصطلاح، کارش از روی جهالت نباشد؟ نه، لزومی ندارد. [این قید] احترازی است اما ممکن است در بیرون هم فردی این‌جوری نباشد. بلکه می‌توانیم بگوییم بعضی از افراد بوده‌اند که [نسبت به آن‌ها] اعلام الهی شده و نسبت به همان‌ها کفایت می‌کند که [قید] «بجهالة» احترازی باشد، نه توضیحی باشد. بله.

جهل در مقابل عقل (سفاهت)

در [ابتدای بحث] عرض کردیم، قبل از اینکه شما تشریف بیاورید، که این جهلی که در اینجا ذکر شده، جهل به معنای سفاهت است. اگر جهل به معنای سفاهت باشد، در مقابل عقل می‌شود. عرض کردم دیگر، اگر در مقابل عقل [باشد، معنایش] شدت می‌یابد. منتها شمول سفاهت زیاد می‌شود. یعنی هر علمی که محقق بشود، آیا می‌شود عالم، سفیه باشد؟ می‌شود. عاقل، سفیه نیست. اما در حقیقت ﴿وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۱۳۰). چه کسی از ملت ابراهیم رو برمی‌تابد؟ مگر کسی که سفیه باشد. درست است؟ سفاهت یعنی در مقابل فطرت. درست است؟ پس این سفاهت در مقابل فطرت است: ﴿وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. درست است؟ که این در حقیقت سفاهت نفس اگر بخواهد باشد، این جهل به همین معنا، همان سفاهت می‌شود.

خب، در ادامه بحثی که داشتیم، چون می‌خواستم باز یک بحث خارجی را مطرح کنم، اما خب طول می‌کشد، حالا دوستان اگر هم خواستند، در این کتاب جهاد اکبر، جلد ۱ که چاپ شده، از صفحه، تقریباً از صفحه به اصطلاح ۲۱۱، حدود ۱۰۰ صفحه، ۱۱۰ صفحه، بحث توبه است که در اینجا آمده است. از صفحه، بله، توبه از صفحه ۲۱۱ شروع می‌شود. تا آخر کتاب، توبه، مراتب توبه، ارکان توبه و انواع توبه، این‌ها همه در آنجا بحث شده که به اصطلاح، به صورت تفصیلی این‌ها را دوستان می‌توانند رجوع بکنند. خب، در اینجا ادامه بحثی که آمده، تا اینجا تطبیق کردیم که «و ظاهر الآیة»، درست است؟ تا اینجا بود؟ [در پاسخ به سؤال حضار:] نه، این [کتاب] جهاد اکبر، «بیداری در سلوک جمعی یا حرکت حبی» [است]. یک بنده خدایی نوشت. خلاصه یک بنده خدایی است. بله، بله.

شرح علامه طباطبایی بر آیه

«و ظاهر الآیة اولاً أنها فی حال بیان أمر التوبة التی لله». می‌گوید اینجا آیه، در حال بیان امر توبه‌ای است که از جانب خداست؛ «التی لله». توبه‌ای که از جانب خداست. چون گفتیم توبه، دو توبه از جانب خداست و یک توبه در وسطش از جانب بنده است. ﴿ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا﴾ (سوره شریفه توبه، ۹:۱۱۸). خدا اول این رجوع را نسبت به بنده محقق [می‌کند]. آن‌وقت توضیح هم دادیم که توبه خدا، یعنی رجوع خدا، نه به معنای انفعال است. درست است؟ «تاب علیه» یعنی رحمتش را نسبت به بنده‌ای که عاصی شده است، قطع نمی‌کند؛ بلکه او را ﴿وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَىٰ دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ [منبع دقیق آیه در سخنرانی ذکر نشده است]، خود این «بأساء و ضراء» توبه خداست؛ به این معنا که راه را نبسته است. لذا اگر کسی را خدای سبحان رها کند، به سوی او توبه نکرده، به سوی او رجوع نکرده است. پس حقیقت توبه، با معنایی که برای توبه به معنای رجوع شد، از ابتدا رجوع است. درست است؟

رجوع خدا به بنده همین است که او را ول نمی‌کند؛ رحمتش را از او به اصطلاح، امساک نمی‌کند. او را دائماً مبتلا می‌کند تا برگردد. این در حقیقت درمان او را رها نکرده است. با اینکه این بیمار شده، دارد او را درمان می‌کند. همین درمانگری خدا نسبت به بنده این است که در دنیا او را ول نمی‌کند. مشکلاتی را ایجاد می‌کند تا این بفهمد چرا در حقیقت این مشکلات آمد و به سوی خدا برگردد؛ که این‌ها برای برگشتن است. «لعلهم یرجعون». تا برگردند، بیدار بشوند. یعنی ابتلائات، ندایی برای بیداری از جانب خدای سبحان است. این مریض را رها نکرده است؛ این بیماری که به معصیت مبتلا شد را رها نکرده است. [در پاسخ به سؤال حضار:] توبه دفعی بنده، یعنی دفعی فکر کرد. خب بله، آیه… خب انبیا توبه‌شان دفعی است دیگر. یعنی انبیایی که… حالا دیگر این لزومی ندارد، اما وقتی که خدا می‌فرماید انبیا «تواب» هستند، به اصطلاح این‌ها اهل توبه هستند، توبه انبیا چیست؟ توبه انبیا دفعی است دیگر. نمی‌شود که معصیت داشته باشند، چون معصوم هستند. چون معصوم هستند، قرینه واضحی است بر اینکه وقتی انبیا «تواب» و اهل توبه هستند، «اواب» هستند، «تواب» هستند، این‌ها معلوم می‌شود که چون عصمت دارند، حتماً خلاصه توبه دفعی است، نه توبه رفعی. [در پاسخ به سؤال حضار:] بله، خب ﴿إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا﴾ (سوره شریفه نصر، ۱۱۰:۳) از جانب خداست، اما ﴿وَاسْتَغْفِرْهُ﴾ (سوره شریفه نصر، ۱۱۰:۳) این در حقیقت مربوط به پیغمبر است. البته عرض کردیم توبه انبیا هم معنایی دارد، اما در عین حال هیچ موقع از گناه نبوده و این [توبه] دفعی است. بله. بله، حتی ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ﴾ (سوره شریفه فتح، ۴۸:۲) که این‌ها دفعی است. مثل یکی از معانی ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ﴾ به اصطلاح، این خودش مربوط به استغفار و غفران دفعی است، نه رفعی باشد که معصیتی برای پیغمبر بوده باشد و بعد خدای سبحان بخواهد آن معصیت را بردارد؛ مگر آن بحث اجتماعی که کردیم در ذیل سوره توبه، [نه] در ذیل سوره فتح که آن هم بحثش، آن هم یکی از معانی‌اش، مانع ندارد.

خب، «و ظاهر الآیة أولاً أنها لبیان أمر التوبة التی لله أی رجوعه تعالی برحمته إلی عبده». که ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ﴾ هست، یعنی توبه خدا را دارد بیان می‌کند، درست است؟ نه توبه بنده را. «دون توبة العبد». «و تبیّن بذلک أمر توبة العبد»، البته در این، امر توبه عبد هم خوابیده است؛ چون می‌گوید خدا توبه می‌کند، رجوع می‌کند به سوی بنده. خب معلوم می‌شود که بنده خطایی کرده و دنبالش ذکر می‌شود که خدا دارد او را برمی‌گرداند. «و أن تبیّن بذلک أمر توبة العبد بطریق اللزوم، فإن توبة الله سبحانه إذا تمت شرایطها لم ینفک ذلک من تمام شرایط توبة العبد».

اگر توبه دوم خدا، چون یک توبه اول داشت که خدا به بنده رجوع می‌کرد با رحمتش، با به اصطلاح آن تعبیری که در همین جا داشت به حنان و به رحمت و با میل و با این [عنایات] که خدا به بنده رجوع می‌کند. این «تاب علیهم لیتوبوا» که حالا این «تاب علیه» خدا گاهی چیست؟ گاهی در حقیقت این است که بنده را به شدت می‌اندازد، اما این از باب لطف است، درست است؟ تا بنده برگردد؛ از باب رحمت رحیمی حق است. پس یک توبه اول است از جانب خدا، یک توبه بنده است که بعد از این واقع می‌شود که بیدار شد. یک [توبه هم] بعد از اینکه این [بنده] توبه کرد، قبول توبه از جانب خداست. این قبول توبه هر جا از جانب خدا محقق بشود، معلوم می‌شود دو توبه قبل محقق شده است؛ یعنی توبه خدا، توبه عبد و توبه الهی بر قبول آن توبه عبد. درست است؟

اینجا چون ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ… لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ﴾، توبه دوم خدا را دارد بیان می‌کند؛ یعنی قبول توبه عبد را. اگر قبول توبه عبد هست، پس معلوم می‌شود قبلش توبه عبد واقع شده است. این را می‌خواهد بفرماید. بله. «فإن توبة الله سبحانه إذا تمت شرایطها»، وقتی قبول توبه الهی صورت گرفت، «لم ینفک ذلک من تمام شرایط توبة العبد». معلوم می‌شود در رتبه قبل، توبه عبد با تمام شرایطش شکل گرفته و محقق شده است. «و هذا، أعنی کونه فی مقام بیان توبة الله سبحانه، لا یحتاج إلی مزید توضیح». اینکه این مربوط به توبه خداست که ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ﴾، وجوب از جانب خدا هم هست. عرض کردیم نه وجوب علی الله به معنایی که کسی بر خدا تکلیف کرده باشد؛ [بلکه] خودش بر خودش این را قرار داده است. این، توبه دوم است. پس ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ﴾، توبه دوم خداست که قبول توبه بنده است.

«و ثانیاً أنها تبین أمر توبتهما إذا تاب العبد». بله، این قبول توبه، دو مرحله از توبه عبد را ممکن است شامل بشود: یکی [وقتی که بنده] از شرک به ایمان آمده باشد، یکی [وقتی که] از معصیت به طاعت آمده باشد. هر دو را شامل می‌شود. قبول توبه بنده از جانب خداست؛ چه آنجایی که از شرک به ایمان آمده باشد، چه آنجایی که از معصیت به طاعت آمده باشد. آنجایی هم که از شرک به طاعت می‌آید، با این نگاه، آیا توبه اول الهی هست یا نیست؟ البته [هست]، و الا مشرک در آن مریضی‌اش دائم می‌ماند اگر آن لطف اولی حضرت حق نباشد که او را جذب کند؛ که آن لطف حضرت حق در جذب او ایجاد می‌شود، بیداری برای بنده محقق می‌شود، بعد از اینکه بیداری محقق شد، توبه کرد، خدا باز توبه او را قبول می‌کند. این در شرک هست، در معصیت هم هست.

تعبیری که در اینجا آمده که «بجهالة»، می‌تواند توبه اول را هم شامل بشود، اما وقتی که شما اینجا [می‌بینید]، بعد از قبول توبه عبد است؛ یعنی وقتی ﴿إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ﴾، برگشت خداست. این برگشت، برگشت کلی نیست؛ چون اگر برگشت کلی باشد، برگشت فقط به توبه اول می‌خورد. آن‌وقت اگر به توبه اول بخورد، لزوماً بعدش توبه عبد محقق نشده است. اما در اینجا در حقیقت توبه الهی محقق شده، یعنی نتیجه آمده است. نتیجه‌اش چه شده؟ حتماً باید قبلش توبه عبد محقق شده باشد تا نتیجه [حاصل شود]. به خصوص آیه بعد همین را بیان می‌کند که ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ﴾. می‌گوید آن توبه الهی مربوط به بنده‌ای که در لحظه مرگ این کار را می‌کند، نیست. پس معلوم می‌شود توبه دوم است که «إذا حضر أحدهم الموت» دیگر شامل نمی‌شود. بله، دیگر تکرار می‌شود که این تکرار، بیان اول است که ﴿أُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ﴾؛ یعنی دارد همین توبه را می‌گوید [که] قبول توبه است. ﴿وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾. بله، ﴿إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾ حالا جلوتر هم باز بیان می‌کنند.

شمول توبه نسبت به شرک و معصیت

[علامه می‌فرماید این توبه] «من معصیة بعد إیمان» هر دو را شامل می‌شود. «فالقرآن یسمی الأمرین جمیعاً بالتوبة». هر دو تای این‌ها را در همین آیه، توبه دانسته است. «و قال تعالی»؛ ایشان دو تا آیه می‌آورد: یک آیه در رابطه با رجوع از شرک به ایمان است، یک آیه راجع به [رجوع] از معصیت به طاعت است. ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَعِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ﴾ (سوره شریفه غافر، ۴۰:۷). که این آیه می‌فرماید [فرشتگان] «یؤمنون به و یستغفرون للذین آمنوا». برای کسانی که از شرک به ایمان روی آورده‌اند، این‌ها استغفار می‌کنند. «یؤمنون» این در حقیقت «للذین آمنوا» یعنی از شرک به ایمان آمده‌اند. «یحملون»، آن‌هایی که «یحملون العرش»، این‌ها برای این‌ها استغفار می‌کنند. «یرید للذین آمنوا به قرینة أول الکلام». [قرآن] «سمی الإیمان توبة». خود ایمان را توبه دانسته که این ایمان، یعنی از شرک به ایمان آمدن، خود ایمان توبه است. همچنان که «قال تعالی: ﴿ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ﴾» که این در برگشت از معصیت به طاعت است که در سوره توبه آمده است.

«و الدلیل علی أن المراد هی التوبة الأعم من أن تکون من الشرک أو المعصیة». می‌گوید چرا [توبه] عام باشد؛ هم [از] شرک به ایمان، هم [از] معصیت به طاعت؟ «التعمیم الموجود فی الآیة التالیة». [یعنی] خود در همین آیه دوم که آیه دوم همین جا چیست؟ می‌فرماید: ﴿وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّىٰ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۸). «و لا الذین یموتون و هم کفار». می‌گوید تا قبل از این، اگر کفار توبه می‌کردند، که [لحظه] «حضر أحدهم الموت» باشد، تا قبل از این اگر بود، ما می‌پذیرفتیم. لذا در خود این آیه دو دسته کرد: کسانی که از سیئه به طاعت بیایند، کسانی که از کفر به ایمان بیایند. اما چه زمانی هیچ‌کدام از این دو توبه قبول نمی‌شود؟ «إذا حضر أحدهم الموت». پس این دو دسته توبه، «إذا حضر أحدهم الموت» قبول نمی‌شود. اما در غیر این [حالت] چه می‌شود؟ در غیر این، مقبول می‌شود. پس دو دسته توبه داریم. می‌گوید خود این آیه دلالتش تام است. بله. «لتعمیم الموجود فی الآیة التالیة».

«و التوبة تتأتی من المؤمن و الکافر، و إذاً فالمراد بقوله: ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾». می‌گوید حالا با این نگاه اگر نگاه می‌کنیم که آیه اول، «السوء» اعم اگر شد به لحاظ آیه دوم، پس این «سوء» اعم از این است که شرک باشد و اعم از اینکه معصیت باشد؛ هم شرک و هم معصیت. لذا شرک هم عمل قلب است، ایمان هم عمل قلب است. این ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾، عمل فقط عمل جوارحی و به اصطلاح این‌ها نیست؛ عمل جوانحی را هم شامل می‌شود. پس ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾، عمل را به قرینه آیه دوم، عام می‌کند. با اینکه ایمان و شرک، اعتقاداً در مقابل عمل به یک معنا [هستند]؛ ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ (سوره شریفه فاطر، ۳۵:۱۰). ایمان در مقابل عمل صالح است؛ به این معنا که آن کار قلب است و این کار جوارح است. در مقابل [هم هستند] به این معنا که دو مرتبه هستند. اما خود «عمل» می‌تواند عام استعمال بشود. به چه معنا؟ زیاد هم در روایات استعمال شده به معنایی که [شامل] عمل جوارحی و عمل جوانحی [باشد]. و اینجا در مرتبه اول، ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾ عام استعمال شده است. لذا ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾ یعنی چه شرک، چه در حقیقت معصیت، هر دو سوء است؛ عمل سوء. این عمل سوء جوارحی، معصیت [است] و شرک، عمل سوء جوانحی است که نسبت به قلب انسان است. خب این هم یک نکته که می‌فرماید: «فالمراد بقوله: ﴿يَعْمَلُونَ السُّوءَ﴾ ما یعم المؤمن الفاسق و الکافر». هم مؤمن فاسق را [شامل می‌شود] و هم کافر را. «کالمؤمن الفاسق».

«و أما قوله: ﴿بِجَهَالَةٍ﴾ فالجهل یقابل العلم». جهل مقابل علم است. اما کدام علم را شامل می‌شود؟ «فالجهل یقابل العلم بحسب الذات». ذاتاً از ابتدا ما جهل را در مقابل علم [می‌دانیم]. اما ببینید، در حدیث عقل و جهل که آمده، اساساً جهل مقابل عقل است و لشکریان جهل در مقابل لشکریان عقل هستند. پس «جهل» هم در مقابل عقل استعمال می‌شود، هم در مقابل علم استعمال می‌شود. آن موقع اگر جهل در مقابل عقل استفاده شد، بعضی‌ها خواسته‌اند بگویند که آنجا تازه گاهی به عنوان عموم و خصوص من وجه هستند؛ عقل و علم. گاهی عام و خاص مطلق هستند؛ یعنی علم یکی از مراتب عقل است. درست است؟ پس اگر جهل را در مقابل عقل گرفتیم، عام می‌شود. همچنان که [در حدیث] لشکریان [جهل ذکر شده]. لذا عالمانی که خلافکار و معصیت‌کار هستند، این‌ها هم جاهل هستند و داخل در «جهال» قرار می‌گیرند، هرچند به لحاظ عادی، علم ظاهری را داشته باشند.

«فالجهل یقابل العلم بحسب الذات، غیر أن الناس لما شاهدوا من أنفسهم أنهم یعملون کلاً من أعمالهم الجاریة عن علم و إرادة». هیچ عملی از انسان صادر نمی‌شود، عمل اختیاری، مگر اینکه از علم و اراده باشد. چون از علم و اراده است و عمل غلط هم از علم و اراده است، پس حتماً هر عملی عالمانه است. درست است؟ اگر این‌جوری است، پس معصیت اگر از عالم سر زد، این معصیت، عالمانه است. پس باید طبق آیه، به اصطلاح، توبه نداشته باشد. می‌گوید بله، اما در نگاه دوم، این [فرد] جهلی داشت که آن جهل مانع شد که این علمش اثر بگذارد که همان، برگشت می‌کند به جهل مقابل عقل، نه جهل مقابل علم. بله. «أن الناس لما شاهدوا من أنفسهم أنهم یعملون کلاً من أعمالهم الجاریة عن علم و إرادة، و الإرادة إنما تکون عن حب ما و شوق ما». حتماً باید محبت و شوق باشد. تصور، تصدیق، شوق مؤکد، اراده. درست است؟ اول تصور، بعد تصدیق، بعد شوق به عمل. وقتی شوق مؤکد ایجاد شد، اراده صورت می‌گیرد. البته شوق مراتب دارد. بعد می‌فرماید که: «و أن الإرادة إنما تکون عن حب ما و شوق ما، سواء کان الفعل مما ینبغی أن یفعل بحسب نظر العقلاء أو کان مما لا ینبغی». یعنی عقلا می‌گویند این کار بدی است، ولی این شوق پیدا کرده و انجام می‌دهد. یا عقلا می‌گویند کار خوبی است، اما این ترک می‌کند. «سواء کان مما ینبغی أن یفعل بحسب نظر العقلاء فی المجتمع أو کان مما لا ینبغی أن یفعل». «فالفعل الصادر عن فاعل ذی عقل ممیز فی المجتمع عندهم لا یصدر إلا عن علم». پس نزد عقلا، [این فعل] از روی علم صادر می‌شود. «فحکموا بأن الإنسان إذا أتی بالمعصیة، فإنما یصدر عنه عن غلبة القوی الداعیة له علی خلاف ما یقتضیه العلم». «فإذا صدر من الإنسان فعل من الأفعال المذمومة، فله نفسانیة و داعیة شهویة». اگر شهوت و هوس غلبه کرد یا غضب بر او شدت گرفت، «خفی علیه وجه العلم». آن وجه علم مخفی می‌شود. «و غاب عنه عقله الممیز».

عقل در اینجا، خب چون حیف است، اذان هم شده، این بحث مهمی دارد که چطور می‌شود انسان علم دارد اما عمل سیء از او نشأت می‌گیرد. این را ان‌شاءالله در جلسه بعد در محضر دوستان ان‌شاءالله خواهیم بود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

پرسش و پاسخ

[حضار: اللهم صل علی محمد و آل محمد.]

[سؤال:] [توبه انبیا که فرمودید] هر دو ممکن است باشد؟ چون معصوم که نیستند. ممکن است کوتاهی‌هایی داشته‌اند و واقعاً هم به آن رسیده‌اند و حالا دارند توبه می‌کنند. ممکن هم هست بگویند ما نمی‌دانیم کوتاهی بوده یا نه، اما ممکن است هر کاری که شده و خطا معلوم شده، از کوتاهی ما هم نشأت گرفته باشد.

[پاسخ:] لذا آن، دفعی است. در آن حالت، دفعی است. در آن حالتی که [از کوتاهی احتمالی استغفار می‌کنند، توبه] رفعی است. بله.

[سؤال:] ببخشید استاد، اینکه [فرمودید] «یرید للذین آمنوا به قرینة اول کلام»، این را من متوجه نشدم چه شد.

[پاسخ:] بله دیگر، این «یستغفرون للذین آمنوا» که در اینجا آمده، یعنی چه؟ یعنی [ملائکه] برای کسانی که ایمان آورده‌اند [استغفار می‌کنند]؛ یعنی [برای کسانی که] از شرک به ایمان آمده‌اند [و این] توبه‌ای از شرک به ایمانه است. استغفار آن‌ها برای کیست؟ «للذین آمنوا». یعنی ملائکه برای کسانی که ایمان آورده‌اند [استغفار می‌کنند که این به معنای رجوع] از شرک به ایمان است. بله، درست است.

[سؤال:] شما در واقع دارید [می‌فرمایید] اینکه از عالم [گناه سر بزند]، خیلی سخت‌تر است قضیه‌اش.

[پاسخ:] بله، خب بله.

[سؤال:] این آیه را نمی‌شود ناظر به آن قضیه گرفت؟ حالا «إنما» هم با این تفسیر که جهل، آن چیزی است که علم چیزی که مانع توست، ولی حالا افراد همین‌جوری یک طیف هستند دیگر. یک کسی…

[پاسخ:] خب دیگر، همان مقداری که جهل در علم راه پیدا کند، همان میزان [گناه ممکن است]. لذا در زمان ظهور، وقتی که حکومت حضرت استقرار پیدا می‌کند، چون علمشان دیگر از روی جهل نیست، یعنی علمی نیست که با جهل جمع بشود…

[سؤال:] از قیدش سؤال شده بود که مثلاً گویا این قید، خب کجا محقق می‌شود؟

[پاسخ:] خب نه دیگر، این علم را که دارد می‌گوید، منتها خب باید همین را بگوییم که باید بگوییم جهل، پس سرایت دارد. مرحوم علامه هم همینو می‌خواهد بگوید که این علوم، علمی نیست که به اصطلاح مانع [گناه] باشد؛ چون با جهل مخلوط است. غضب ایجاد می‌شود. بله، بله. اما این علم اگر به آن [مرحله] شهود برسد، یقین بشود، مثل زمان ظهور، نه حتی علم حصولی، که شهوت و غضب نتوانند آن را زمین بزنند. این علمای ما را شهوت و غضب چکارشان می‌کنند؟ یک دفعه غلبه شهوت می‌شود. می‌دانیم ما غلبه شهوت، غلبه غضب، انسان ضعیف می‌شود و او غلبه می‌کند.

[سؤال:] یعنی کلاً رأس در علم می‌شود؟

[پاسخ:] خب بله دیگر، یعنی یقینی می‌شود که چیزی آن را نمی‌شکند. هم علم حصولی را شامل می‌شود، هم علم حضوری را شامل می‌شود. اما علم حصولی‌اش را هم شامل می‌شود. لذا به یقینی می‌رسد که شهوت در مقابله نمی‌تواند علم را قطع کند، غضب نمی‌تواند علم را قطع کند؛ چون آن‌ها هم حصولی هستند، چون شهوت و غضب هم مبدأیتشان حصولی است. لذا آن‌ها نمی‌توانند او را زمین بزنند. بله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *