مقدمه و جمعبندی بحث آیات ارث
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، والصلوة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم ولعن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
[ما] در محضر سوره شریفه نساء و آیات ۱۱ تا ۱۴ بودیم که این شاید انشاءالله آخرین جلسهای باشد که [ما] در بحث این آیات در محضر تفسیر المیزان هستیم. آن تتمه بحثی که باقی مانده است، در عین حال بحث مهمی هم است، اگر بخواهد ادامه پیدا بکند، منتها انشاءالله آن را به اینکه در چند آیه بعد دوباره به این بحث خواهیم رسید، واگذار میکنیم. و آنجا هم باز نکاتی عرض خواهد شد که دوستان هم آیات جدید که برایشان میآید، بالاخره تنوع و آن بهرهمندی از نورانیت این آیات را هم داشته باشند [و] خسته نشوند.
مقایسه قوانین ارث اسلام و فرانسه
تفاوت در طبقات ارث و زوجیت
بیانی که مرحوم علامه در ادامه بحث فصل ششم [بحث] قوانین ارث داشتند، [این بود که] گفتند قوانین ارث جدیدی که آمده است، اخذ از آن قوانین اسلامی است؛ خیلی از آن را، نه اینکه عین آنها باشد، اما قواعدی را از این قانون ارث اسلامی که ۱۴۰۰ سال ثبات پیدا کرده، دوام پیدا کرده، اجرا شده، پیاده شده، دیده شده، ثبت شده، کتابت شده [و] فرهنگ شده است، [اخذ کردهاند]. همه اینها، خب یکچنین قانونی که ۱۴۰۰ سال در بین امت بزرگی، نه یک جای کوچک تنهایی، پیاده شده و دیده شده است، بر قوانین جدید حتماً تأثیرگذار است که بحث آن را کردند.
از جمله، ایشان قوانین ارث فرانسه را در آن موقعی که کتاب را مینوشتند، تبیین کردند که قوانین حدیثه [یا] جدید بین ملل غربی، از جمله فرانسه، الان چگونه شکل گرفته است. بیانشان این است که آنها بین زن و مرد تساوی قرار دادند، نه ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱). اما تفاوتشان این است که بین طبقات ارث، با اینکه طبقات را قائل شدهاند [و] اصل طبقات ارث را قائل شدهاند، اما آنها ۵ طبقه ارث دارند، برخلاف ما در اسلام که ۳ طبقه ارث داریم.
و یک نکتهاش هم این است که زوج و زوجه از هم ارث نمیبرند؛ زوجیت اصلاً اثر ارث را ندارد که این هم یکی از مسائلی است که تفاوت بین قانون اسلام است. [بنابراین] در آنجا فقط ارث بردن به لحاظ چه چیزی است؟ [به لحاظ] طبقات ارث است، نه به لحاظ زوجیت.
تفاوت در مالکیت و تصرف اموال زن
نکته دیگرش هم این است که ارثبری در آنجایی که زن ارث میبرد، مالک میشود، اما اگر همسر داشته باشد، تصرف در مالش باید به اجازه زوج باشد. یعنی زنی که شوهر دارد، تصرفش در مالی که مالک میشود، به واسطه ارث یا هر چیزی، باید با اجازه شوهر باشد. مالک میشود اما حق تصرف ندارد که این هم باز یک تفاوتی است.
این چند نکته را ببینید. اول ایشان بیان میکند که تفاوتها [کدام است]. البته ایشان نوشتهاند [که] همان موقع به اصطلاح تظاهراتی و کارهایی میکنند [و] اقداماتی [انجام میدهند] که مالکیت زن بر مالش، حتی بعد از ازدواج، اذن نخواهد. حالا نمیدانم اخیراً، مثلاً دیگر تفحص نکردیم [که] آیا در این مثلاً چهل و پنج، پنجاه سالی که بعد از اینکه این تفسیر نوشته شده است، این [قانون] تثبیت شده است [یا نه].
پیامدهای اجتماعی و اقتصادی قوانین ارث
تحلیل علامه از منفعت زن در نظام اقتصادی اسلام
ایشان میفرماید بر فرضی که تثبیت بشود، تفاوتشان با اسلام این است که آنها نصف را برای زن در مالکیت و تصرف و نصف را برای مرد در مالکیت و تصرف قرار میدهند. آنوقت با آن بیانی که اسلام داشت، آیا باز هم به نفع زن است یا به ضرر زن؟ با توجه به آنکه ایشان بیان کردند [و] گفتند دو سوم مصرف را زنان دارند [و] یک سوم مصرف را مردان [دارند]، هرچند مالکیت دو سوم به واسطه مردان است و مصرف دو سوم برای زنان است. [با این حساب]، این باز هم میبینیم [که به نفع زن است]. لذا اینچنین مسئلهای ترسیم شده است که الان متداول است [و] آنقدری که ما هم شنیدیم، حتی مثلاً [وقتی] رستوران میروند، خرجهایشان دنگی است. هر کدام بله.
[پاسخ به سوال حضار]: نه، قائل نیستند دیگر. نفقه هم قائل نیستند. عرض کردم دیگر، نفقه قائل نیستند. لذا اینجا [در اسلام] چون نفقه قائل هستند، مسکن قائل هستند [و] مسائل اینجوری را قائل هستند، اینها خلاصه وجوب برای مرد دارد و این وجوب برای زن هم در آنجا نیست.
نقش قوانین اقتصادی در قوام خانواده
حالا بالاخره همان باعث میشود که اساسش این میشود که چون نگاه به تشکیل خانواده به عنوان اصل اساسی در قانونگذاری نیست، [این اتفاقات میافتد]. ممکن است تشویقهای دیگری داشته باشند، اما اصل اساسی در قانونگذاری، نگاه به خانواده نیست. لذا نگاه اسلام این است که زن و مرد، به خصوص زنان، میل به ازدواج در آنها شدیدتر بشود تا خانواده شکل بگیرد [و] تا تحمل خانواده را پیدا کنند. چون بالاخره یک کسی میخواهد مستقل زندگی کند [و] یک کسی میخواهد خانواده شکل بدهد. قطعاً در خانواده یک سری مزایا است [و] یک سری محدودیتها است. کسی انکار نمیکند که یک محدودیتهایی هم برای هر کدام از دو طرف پیش میآید. اما در کل، اسلام برای اینکه جامعه حفظ شود، قوانین خانواده را [بر اساس] شوق و ذوق و [برای] شکلگیری خانواده قرار میدهد.
با این نگاه میبینیم که وقتی مجموعه را میبینیم، نه [به صورت] تقطیع شده، [موضوع روشن میشود]. یعنی یک موقع میگوییم خب نصف ارث را زن میبرد؛ [و میگوییم] چقدر مثلاً این [قانون] مترقی است. کسی ممکن است این نگاه را [داشته باشد]. اما [نتیجهای] که از این حاصل میشود این است که زن دیگر احساس احتیاج برای ازدواج برایش شکل نمیگیرد. اما آنجایی که یک سوم را به عنوان در حقیقت ملک خودش میبرد، اما وقتی ازدواج هم میکند، تمام خرجش به عهده همسرش میآید؛ یعنی دیگر خرجی ندارد. آن یک سومش ملک خودش است [و] حق تصرف خودش را دارد، ولی تمام خرجش هم به عهده دیگری است. این به نفع زن قرار میگیرد. آنوقت خانواده هم شکل میگیرد [و زن] تن میدهد به خانواده [و] به اینکه ازدواج صورت بگیرد. همین تن دادن به ازدواج و شکلگیری ازدواج، [باعث] میشود جامعه حفظ شود. جامعه که حفظ شد، دوباره بهرهوری در جامعه از جهت اقتصادی هم شدیدتر میشود.
رابطه مسئولیتپذیری مرد و پویایی اقتصادی جامعه
چون مرد اینجا میکوشد برای اینکه خرج زن و خانوادهاش و فرزندانش را در بیاورد. این کوشیدن مرد هم خودش جامعه را به تلاش و امکان ارتباط بیشتر سوق میدهد. مثلاً ببینید، یک جوانی که ازدواج نکرده است، شوقش به کار چقدر است؟ میبینید خلاصه خیلی مشتاق کار نیست. کار را باری به هر جهت انجام میدهد؛ چون خرجش را به اندازهای که بالاخره خودش بخورد [و] نمیرد [در میآورد]. اما یک زمانی که ازدواج کرده است، این یک امر مشهود [و] کاملاً [آشکار است]. ما سالیانی که در دانشگاه میرفتیم، آن جوانی که ازدواج میکرد، درسش را میخواند [و] به هر جوری بود، یک کاری هم خلاصه کنار درسش پیدا میکرد و [کار را] انجام میداد. اما او نه، او خیالش راحت بود با همان [امکاناتی] که حالا دانشگاه بالاخره غذا را میدهد و یک خرج اجمالی هم پدر و مادر میدهند؛ همان را [داشت و] در حقیقت دیگر میل و حال کار کردن نداشت. اما این جوان میدانست [که] باید خرج زن و بچه را بدهد، بالاخره. لذا میدیدید که انگیزه کار در این بیشتر میشود. انگیزه کار که بیشتر شد، چون وجوب نفقه بر عهده این است، [این اتفاق میافتد]. و الا اگر ازدواجی باشد که وجوب نفقه هم نباشد، این میگوید هر کس خرج خودش را بدهد.
بله، آنجایی که جوان هنوز اشتغال ندارد، خوب است که پدر و مادرها برای اینها، همانجوری که در خانه [اینها] زندگی میکردند و خرجشان را میدادند، اگر ازدواج هم کردند، تا مدتی که این حالا دانشجو است [و] تا مدتی که این هنوز امکان شغل ندارد، خرج بچههایشان را به این خانواده بدهند. این در عین حال ازدواج هم شکل گرفته است، نه به عنوان [اینکه] تنبل بشوند البته.
تحلیل علامه از قوانین غربی در متن المیزان
خب ببینید: «و بالجمله فالقوانین الحدیثه الدائره بین الملل الغربی و ان اختلفت فی بعض الخصوصیات، غیر انها کالطبقه، ولی در این اجماع دارند، اجماع دارند علی تساوی الرجال والنساء، این در همهشان مشترک است، بین زن و مرد تساوی قائل [هستند] فی سهم الارث، فالبنات والبنون سواء، دختر و پسر یکسان [ارث میبرند]. والامهات سواء فی السهام و هکذا در طبقات بعدی عمو، خاله، دایی، عمه، اینها همه مساوی میبرند؛ زن و مرد، نه اینکه به اصطلاح ﴿لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ در طبقات بعدی هم سرایت داشته باشد.
تساوی زن و مرد و طبقات پنجگانه ارث
و قد رتبت، حالا چند تا تفاوت را میشمارد، و قد رتبت الطبقات فی قانون فرانسا هذه: یک، البنون والبنات، این طبقه اول است. در طبقه اول پدر و مادر نیستند؛ یعنی فقط فرزندان طبقه اول هستند. طبقه دوم: الاباء والاخوه والاخوات. پدر و مادر و برادر و خواهر طبقه دوم هستند. پس این یک تفاوت که طبقه اول و طبقه دوم متفاوت شد. ما گفتیم طبقه اول بنون و بنات و آباء و امهات [هستند]. طبقه دوم اخوه و اخوات و جد و جده، یعنی به اصطلاح اجداد، طبقه دوم بودند. اما اینها نه، الاجداد والجدات را طبقه سوم میگیرند. درست شد تا اینجا؟ پس در هر طبقه اختلاف داشتیم، در هر سه طبقه. الاعمام والعمات والاخوال والخالات را هم طبقه چهارم میگیرند.
حذف زوجیت از طبقات ارث
[پس] چهار طبقه فقط این [شد]. اختلاف بعدیاش هم این است که: و قد اخرجوا، [و] الغت الزوجیه، اینها خارج کردند الغت الزوجیه را من الطبقات، در هیچ طبقهای نیستند و [بنوها] علی اساس المحبه القلبیه، یعنی زوجیت فقط در دایره چه چیزی است؟ همان خلاصه رابطه محبت قلبی است و در مسائل مالی کشیده نمیشود. بله، اگر کسی علاقه داشت به همسرش، میتواند چکار بکند؟ در دایره آن وصیت که حالا بعداً هم اشاره میکنند، در وصیت چیزی را برای او قرار بدهد یا در حقیقت اشاره بکند که مثلاً به هر نحوی از مالش را برای [او بگذارند]. اما از جهتی که اگر در این دایره وصیتی نباشد [و] سفارشی نشده باشد، سهمی برای زوج و زوجه به لحاظ احکام زوجیت برای همدیگر باقی نمیگذارند در ارث. ولا [نقصد] التعرض لتفاصیل ذالک، برای زوجیت در ارث و تفاصیل الحال فی سائر الطبقات، میگوید ما قصدمان نیست که اینها را حالا همهاش را بخواهیم [بگوییم]، همین فقط اشاره بود.
تحلیل نتایج اجتماعی قوانین غربی
من ارادها فلیراجع الی محلها. و هو فی نتیجه السنه الجاریه، و هی اشتراک [المراه] مع الرجل، نتیجهاش هم امروز بعد از حدود بیش از ۱۰۰ سال، بیشتر آشکار شده است که خانوادهها آن استحکامشان را از دست دادهاند و نسبتها سردتر شده است و لذا به سمت تشکیل خانواده هم کمتر اقدام میشود. نمیگوییم کلاً مضمحل شده است که [البته] با کشور [هم] متفاوت است. بعضی از این کشورها قوانینشان نسبت به خانواده مثلاً خیلی با توجهتر هستند، بعضی کمتر هستند، بعضی مذهبیتر هستند، بعضی کمتر مذهبی هستند. همه اینها نقش دارد. یعنی آنجایی که مذهبیتر هستند، شاید مثل خود، نقل میکنند آمریکا مثلاً با بعضی از کشورهای اروپایی متفاوت است. بله.
[پاسخ به حضار]: بله. ۶۰ [درصد] تولدهایی که خودشان آمار میدهند از طریق غیر خانواده و غیر صحیح است، یعنی بر اساس تشکیل خانواده نیست. لذا الحاقشان هم خلاصه [گاهی] مشکل زیاد پیدا میکند و این هر چه که میگذرد، هی به اصطلاح نسل را مورد آزار و اذیت و تهدید بیشتری قرار میدهد. خب این همه نتیجه قانونگذاریها است. یعنی هر کدام، نمیگوییم همهاش مربوط به این قانونها است، اما هر کدام از اینها درصدی از تأثیر را دارند. لذا وقتی که شما وجوب نفقه قرار میدهی، احکام ارث را هم اینجور قرار میدهی، قطعاً نتیجهاش خلاصه این میشود که نیاز به همدیگر کمتر میشود و این نیاز کمتر به هم داشتن، شوق به تشکیل خانواده و تحمل سختی خانواده را کردن، تحملش کمتر میشود آدم. لذا زیر بار نمیروند.
«و هو فی نتیجه السنه الجاریه، ما به نتایجش کار داریم، و هی اشتراک المراه مع الرجل فی ثروته الموجوده بحسب النظر العام الذی تقدم. غیر انهم جعلوا الزوجه تحت قیمومه الزوج فی الازدواج، لا حق لها فی التصرف المالی فی شیء من اموالها» چه اموال نقدیاش، چه غیر نقدیاش، چه هر چیزی که در تصرف زوجه است، حق ندارد در آن [در دوران] زوجیت، بدون اذن شوهر، تصرفی بکند. «فی شیء من اموالها الموروثه الا باذن زوجها و عاد بذالک المال منصفا». حالا با این نگاه، «بذالک المال منصفا بین الرجل [والمراه]»، تنصیف بشود، دو تا نصف بشود، درسته؟ «منصفا بین الرجل والمراه ملکا»، از جهت ملکیت. مالکیت ما گفتیم دو سوم در دست مرد است [و] یک سوم در دست زن با لحاظ ارث و قوانین نفقه و تمام اینها که گفتیم، ولیکن مصرف دو سوم برای زن است [و] یک سوم برای مرد است. اما آنجا نصف است در مالکیت.
«و بذالک المال منصفا بین الرجل والمراه ملکا و تحت ولایه الرجل»، اما همه مال تحت ولایت رجل است، «تدبیرا»، یعنی از [جهت] تدبیر و آنکه خرج کردن را اجازه بدهد، این به عهده کی است؟ به عهده مرد است. از همه مالی که زن به دست میآورد، چه از طریق ارث، چه از طریق کارهایش، با اجازه مرد و اذن او است که این حق خرج کردن دارد. «تحت ولایه الرجل تدبیرا و اداره». «وهناک»، البته این آن زمان هم ایشان دارد میگوید، «جمعیات من النساء یبذلون مساعیهم لاعطاء النساء الاستقلال» در خرج استقلال پیدا کنند، «و اخراجهن من تحت قیمومه الرجال فی اموالهن»، که بتوانند آزاد باشند در مالکیت و خرج. «فان وفقوا»، اگر اینها «وفقوا»، اگر اینها موفق هم بشوند «لما یریدون»، که حالا شاید الان نمیدانم اگر بعداً دوستان ببینند، اضافه بکنند بگذارند در کانال، اگر موفق هم شده باشند، «کانت الرجال والنساء متساویین من حیث الملک و من حیث ولایه التدبیر والتصرف». دیگر نصف در مالکیت [و] نصف در تصرف [خواهند داشت] و این نتیجه نصف در مالکیت و نصف در تصرف، به سمت عدم شوق به تشکیل خانواده و دنبالش [عدم] قوام جامعه کشیده میشود. بله، بله. دیگر عدم، دیگر یعنی عدم را تکرارش نکردیم؛ عدم در حقیقت اجتماع و قوام، یعنی عدم اجتماع و عدم قوام دیگر، بله.
تفاوت بنیادین در غایت و هدف قانونگذاری
[شما] کتابی حرف زدی. «و لنقایس هذه السنن بعضها الی بعض». ایشان میفرماید که، یک نکته به اصطلاح اینجا نکتهای را بیان میکنند که این نکته در انتهای بحث، به خصوص نکته مهمی است: «و نحن بعد ما قدمنا خلاصه السنن الجاریه بین الامم الماضیه والقرون الخالیه للباحث الناقد نهیل الیه»، برای او در حقیقت چکار میکنیم؟ او را واگذار میکنیم به او که قیاس کند بعضیها را به بعضی [دیگر]. «والقضاء علی کل منها بالتمام والنقص» [و] ببیند کدام پاسخگو است، «و نفعه للمجتمع الانسانی و ضرره من حیث وقوعه فی صراط السعاده».
نگاه اسلام به مصلحت جمعی در برابر میل فردی
با نگاه به اجتماع و قوام اجتماع. یک موقع نگاه به فرد است، یک موقع نگاه به چه چیزی است؟ تحقق اجتماع است. درسته؟ ما وقتی فرد را میبینیم، تقطیع کردیم جامعه را [و] فرد را دیدیم. مصالح فرد به گونهای رقم میخورد. اگر مصلحت فرد را جامع دیدیم، یکی از جامعیتهایش نظام اجتماعیاش میشود. آرامش او در ازدواج است. آرامش اجتماع در تشکیل خانواده است؛ در ارتباطاتی است که [در آن] بهرهوری اقتصادی در جایی است که نقش خانواده شکل میگیرد. درسته؟
نمونهای از کاهش تعهد در روابط مدرن
یک بنده خدایی میگفتش که حالا در همین بالاخره بحثهایی که حالا امروز رایجتر است، بالاخره دوست پسر و دوست دختر بودم. میگفت این پسر وقتی که با ما رفاقت میکند، [وقتی] میرویم رستوران، این کار نمیرود بکند، حالی ندارد. من خودم باید پول غذا را هم بدهم، خرجش را هم [بدهم]. آنجا که میرویم، گرسنهاش که میشود، زنگ میزند که یک رستوران برویم. رستوران که میرویم، من باید [پول را بدهم]. آن هم بنده خدا کار میکرد، این خانم، با شدت. نه اینکه پولدار باشد. میگفت نه، حال ندارد کار بکند و دنبال کار هم نمیگردد. در همین رابطه ازدواجی هم که نیست که تکلیفی برش بخواهد باشد. میگفت باید بیایی خلاصه مثلاً برویم یک غذایی، من گرسنهام، ضعف کردم، بیا برویم یک رستوران، پول غذای من را هم بده. این دیگر بالاخره کمکم به اینجا میکشد وقتی که تعهدی و تکلیفی در کار نباشد، دنبالش خلاصه این مسائل عادی میشود، طبیعی میشود دیگر. بله، میگوید حالا بالاخره وسط کلام برای تفنن دوستان هم بد نبود بدانند. بالاخره این هم یک راهی است برای خرج درآوردن. بله.
[پاسخ به حضار]: حالا دیگر ما به سفید و سیاهش، بله دیگر، رنگ و وارنگش را خیلی کار نداریم. رنگهایش را میگذاریم با خودشان، چون اینها دیگر رنگارنگ هستند، از سیاه و سفید گذشته است. بله.
بعد میفرماید که، بله، «نحن بعدما…» بله، «وقوعه فی صراط السعاده ثم قیاس ما سنه شارع الاسلام علیها والقضاء بما یقضی به». [یعنی] آن چیزی که اسلام حکم کرده است بهش، ببینید جوابگویی هر کدام. البته به شرطی که قانون هر کدام درست اجرا شود. یک موقع شما میگویید در اسلام الان… این هم در اسلام [است]. میگوید آن آنجا اجرا شود، قانون اینجا هم اجرا شود. هر دو را در [مقام] اجرا [ببینید]. نه او را بدون اجرا نگاه بکنیم، نه این را بدون اجرا. نیاییم وضع مسلمان و وضع آن را فقط قیاس کنیم. بگوییم آن قانون اگر اجرا شده باشد، الان نتیجهاش را ببینیم، این قانون هم اگر اجرا شده باشد، نتیجهاش را ببینیم. نه فقط وضع مسلمانی و وضع آنجا. اگر آنها هم اجرا نکردند، ما نمیتوانیم بگوییم که پس قانون مقصر است. نه، قانونشان با اجرا [سنجیده شود]، اینجا هم قانونشان با اجرا دیده بشود.
«والفرق الجوهری بین السنه الاسلامیه و سنن غیرها فی الغایه والغرض»، اساس آن غایت و غرضی است که این را جهت میدهد. «فغرض الاسلام ان تنال الدنیا صلاحها»، دنیا به آن صلاح [و] قوامش و بقائش برسد. «و غرض غیره ان تنال ما تشتهیها»، اما غرض غیر این است که به خواسته و میل افراد برسد. پس یک موقع نگاه ما این است [که] چکار کنیم عالم و مجتمع به سمت قوام برود، به سمت صلاح برود. درسته؟ یک موقع میگوییم نه، چکار کنیم یکی یکی مردم را راضی نگه داریم؟ حالا هرچند که این رضایت این و مشتهایش به قیمت این بشود که جامعه از همدیگر بپاشد. این مهم نیست؛ مهم چه چیزی است؟ این است که این به اشتها و شهوتش برسد. میگوید تفاوت بین این دو تا در غایت و غرض است. «و علی هذین الاصلین یتفرع ما یتفرع من الفروع». همه قوانین ذیل اینها میگنجد.
حالا بیایید به عنوان ملاک اصلی، در آنجا فرد اساس است؛ در اینجا چه چیزی است؟ در اینجا فردی که در جامعه دیده میشود [اساس است]؛ نه جامعه اساس است که فرد را قربانی کنند. [بلکه] فردی که مصلحتش در جمع محقق میشود. بله. ﴿…وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ…﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۲۱۶). این دلیل خوبی است که میگوید گاهی یک فردی یک چیزی مشتهایش نیست، میلش نیست، اما برای او نافع است. لذا خدا این را سنتش قرار داده است که: ﴿…عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ…﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۲۱۶). لذا خدا در قانونگذاریاش [و] سنتهایش این را دیده است [و] به هم تکلیف کرده است مطابق این سنتها قدم برداریم. نه اگر یک سنتی را دیدیم و قانونی را و دیدیم یکی کراهت دارد، بگوییم دست از قانون برمیداریم به خاطر کراهت این. نه.
[پاسخ به حضار]: این مال اون تحقیقی است، اهمیت، در زمان ۱۹۶۵… بله… که در بعدش در [فرانسه لغو] شد… عرض کردیم ما بر فرض لغو شدنش هم صورتش را گفتیم که آن محدودیت اگر هم لغو شده باشد، این میشود. تازه ایشان بر فرض لغو شدن اصلاً بحث کردند. دست شما درد نکند.
بعد میفرماید: «وقال…» بله، و همچنین: ﴿…وَقَالَ تَعَالَى: وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۹). با زنان، در مورد معاشرت با زنان، «عاشروهن» امر است، نه اینکه هر کی مساوی است؛ نه، امر به مردان است: «عاشروهن بالمعروف». این «معروف» در زندگی، خرج کردن مطابق برای شأنش است؛ در مسکن، در پوشاک، در غذا، در رفتار. «عاشروهن بالمعروف فان کرهتموهن»، حتی اگر یک موقع خوشتان هم نمیآید، سختتان هم است در اینکه بخواهید خرج بکنید [و] تأمین بکنید، «فان کرهتموهن فعسی ان تکرهوا شیئا ویجعل الله فیه خیرا کثیرا». در نظام جمع و اجتماع، این به نفع همه است که این کار را بکنید. این را هم به نحو، به عنوان مستحب نمیفرماید ها! حکمت قانون را بیان میکند. چرا من وجوب نفقه را در شأنش قرار دادیم؟ چون به لحاظ مصلحت، کل جامعه را قوام میدهد؛ ﴿…وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۹).
جایگاه وصیت در نظام حقوقی اسلام
استقلال وصیت از ارث
بحث آخری که انشاءالله تمامش بکنیم، وصیت است. ایشان میفرماید که اسلام وصیت را از وراثت جدا کرده است. عنوان جدا است؛ نه اینکه وصیت ارث باشد. میگوید نه، اصلاً وصیت یک عنوان جدا است و «افردها عنوانا مستقلا» [چون دارای] «ملاک مستقل» است. چون اصلاً ملاک وصیت با ملاک در حقیقت وراثت متفاوت است. ملاک وصیت این است که هنوز اراده آن مالکی که قبلاً مالک بود، در قسمتی از مالش، همچنان که در حیاتش ممضا بود و قابل قبول بود، در بعد از مماتش اراده او را در جمع مالی که کرده بود و مالکیتی که داشت، در یک سومش نافذ میداند. شهر، حالا این را ببینید، بحث جالبی است این هم، هرچند خیلی به اصطلاح مختصر است. «لما فیه من الملاک المستقل و هو احترام اراده المالک بالنسبه الی ما یملکه فی حیاته».
محدودیت وصیت در اسلام و سایر نظامها
«و قد کانت الوصیه بین الامم المتقدمه»، میگوید این هم ریشهدار است در همه امتهای سابق که قانون داشتند، «من طرق الاحتیال لدفع المیراث». این باعث شده بود که کسانی که وصیت میخوان بکنند، راهی شده بود که تمام ثروتشان را به هر کس دلشان میخواست وصیت بکنند و آن ورثه را از به اصطلاح ارث چکار بکنند؟ محروم بکنند. لذا یک اهرم فشاری بود وصیت که اگر وصیت میکردند در تمام مال، در سابق چه بود؟ لازمالاجرا بود. یعنی اگر میگفت این را بدهید به این، آن را بدهید به آن و به فلانی هیچی ندهید، لازمالاجرا در انجام بود. میگوید یک طریقی بود «من طرق الاحتیال»، این از طرقی بود که حیله میشد و نقشه کشیده میشد «لدفع المیراث عن وارث ماله او بعض ماله الی غیر من تحکمت السنه الجاریه بارثه کالاب»، مثل اینکه بگوید همه مالمان را بدهید به پدر یا «رئیس البیت»، بدهند به رئیس بیت. و ذلک، «لا یزالون یزعون». این البته به ارث، به ارث «کالاب و رئیس البیت»، آنجایی است که ارث اینها میرسید، نه وصیت. ارث به اینها میرسید. اگر وصیت نمیکرد، [ارث] به پدر یا رئیس [میرسید]. این برای اینکه احتیاال بکند، وصیت میکرد بدهند مثلاً به همسرش، بدهند مثلاً به فرزندش. بله. «و لذالک کانوا لا یزالون یضعون من القوانین»، لذا در طول تاریخ دائم قانون میگذاشتند تا ارث را چکار، وصیت را چکار بکنند؟ محدود کنند تا نتوانند هر کاری دارند [بکنند]. هی، یعنی این هم جزو تاریخ است که قوانینی برای محدود کردن وصیت [بوده است] که همه ورثه محروم نشوند و به دست یک نفر نرسد با وصیت. بله. «لا یزالون یضعون من القوانین ما یحدها و یسد به نحو هذا الطریق المؤدی الی ابطال حکم الارث ولا یزال یجری الامر فی تحدیدها هذا المجری حتی الیوم». امروز هم همین است که وصیت در خیلی از امتها راه دارد، اما برای اینکه آن [محرومیت] محقق نشود [و] ورثه از ارث محروم شوند، حد گذاشتن برایش. یعنی همان جوری که اسلام این را دارد، در خیلی از امتهای دیگر هم هست.
«و قد حدها الاسلام بنفوذها الی ثلث المال فهی غیر نافذه فی الزائد علیه». اگر همه مالش را هم وصیت بکند، فقط در ثلثش این اجرا میشود. لذا اگر به چند چیز وصیت کرده باشد [که از ثلث بیشتر شود]، همه مال را ببرد، چکار میکنند؟ به اندازه ثلث به هر کدام از اینها تعلق میگیرد. نسبتسنجی میشود [و] به اندازه ثلثش تعلق میگیرد. «و تبعته فی ذلک بعض القوانین الحدیثه» که قانون فرانسه، «غیر ان النظرین مختلفان». میگوید فرانسه همین را دارد، چون فرانسه قانونش تقریباً در نظام قانونگذاری جزو قانونهای ملاک بود. حتی برای قانون اساسی که داشتند مینوشتند، یکی از قانونهای مهمی که ابتدا آوردند در مجلس خبرگان مؤسسان مطرح بود، همان چه بود؟ قانون فرانسه بود. قانون، ولی به عنوان یک مبنا در قوانین کشورهای دیگر دیده میشود. ایشان هم به این بیشتر استناد میکند. «غیر ان النظرین مختلفان و لذلک کان الاسلام یحث علیها»، بر وصیت، «و [کانت]» قوانین کشورهای دیگر از وصیت یا به اصطلاح تشویق نمیکنند یا منع هم دارند، «تردعها»، ردع هم میکنند که خیلی به این توجه [نشود]. اما اسلام برخلاف آنها تشویق میکند به وصیت، چون در خود وصیت برای این کسی که دارد از دنیا میرود، یک نوع خرج کردن در مالش به خیرات و مبرات و [برای] محبوبش شکل گرفته است.
نقش قوانین مالی اسلام در تعدیل ثروت
و ذیل، «فی آیات الوصیه والصدقه». میگوید اگر کسی در مجموعه آیات وصیت، صدقه، زکات و ارث با اینها نگاه بکند، میبیند که اسلام دنبال این است [که] طبقه فقیر و غنی را به هم نزدیک کند. با تمام قوانینش دنبال این است که، ایشان یک بیانی هم دارد که میفرماید: «هی الطریق لان یصرف ما یقرب من نصف رقبات الاموال»، نصف از خلاصه سرمایه، «و ثلثا من منافعها»، دو ثلث از سود و غنائم، درسته؟ از سودش، دو ثلث از سودش را «للخیرات والمبرات». میگوید اگر جمع بزنیم صدقات و زکات و خمس و ارث و تمام اینها را با همدیگه، مستحب و اینها را، آنقدری که به اصطلاح [تشریع] شده است، میبینید که دنبال این است که نصف ثروت و دو سوم سود پخش بشود دائماً. خیلی جالب است که حالا این را باید محاسبهاش را یک بار انجام بدهیم که چگونه نصف به اصطلاح ثروت و دو سوم سود دائم دنبال این است که [پخش] بشود.
میگوید اگر تصویر بکنید نصف ثروت و دو سوم سود به اصطلاح کسی که به دست میآورد، در جامعه پخش بشود، جامعه به سمت اینکه قلههای ثروت شکل نگیرد، راه پیدا میکند. یک جاهایی اختیاری است، یک جاهاییاش وجوبی و اجباری است. میگوید کشورهای دیگر سعی کردند با ضرائب مالیاتی شدید این کار را بکنند، اما ضرائب مالیاتی شدید از عهدهاش نمیآید، جامعهسازی هم نمیآید. بعد هم بلافاصله دنبالش، این را در چند صفحه بعد میگوید، میگوید بلافاصله حیلههای فرار از مالیات در جایی که مالیاتها سنگین میشود، [را] بلد هستند. یعنی نمیآیند عنوان مالکیت قرار بدهند، بلکه یک چرخشی را قرار میدهند که حالا این هم قابل بحث است. یک چرخشی را قرار میدهند که آن چرخش، قدرت محاسبه در [مالیات]، تسلطشان را ایجاد میکنند، اما در حقیقت چه است؟ از آن ضرائب سنگین مالیاتی هم فرار میکنند.
«من منافعها للخیرات والمبرات و حوائج طبقه الفقراء والمساکین لتقرب الطبقات المختلفه فی المجتمع». اصرار ایشان این است که باید طبقات متوسط در اجتماع تقویت بشوند. اگر طبقه متوسط [تقویت شود]، طبقه فقیر و غنی با طبقه متوسط وقتی خودشان را ببینند، فقیر [وقتی] متوسط را ببیند، زندگی برایش راحتتر است. اما [اگر] فقط فقیر باشد و غنی در جامعه، درسته؟ فقیر وقتی غنی را میبیند، آن جامعه به بحران و آشوب کشیده میشود، تحملپذیر نمیشود. لذا جامعهای که طبقه متوسط در آن اغلب باشند، اکثر باشند، جامعه با قوامتری است. «لیرتفع الفواصل البعیده بینها و تقام به اصلاب المساکین»، مسکین هم میتواند روی پایش بایستد در این جامعه، میتواند نفس بکشد. «واما القوانین الموضوعه بالنسبه الی کیفیت تصرف الموسرین فی ثروتهم من تقریب طبقتهم من طبقه المساکین، و تفصیل البحث فی محل آخر سیمر بک انشاءالله» که در همین جلد یک بار دیگر این بحث را دارد در صفحه ۳۳۹ کتاب ما، در حالا کتاب شما نمیدانم. اینجا میآید یک بحث خوبی را دارد. میخواستم امروز بخوانم که نشد حالا. ذیل آیهای که به اصطلاح، «کلام فی حقیقه القرآنیه» ذیل به اصطلاح ﴿…وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۲). ذیل این آیه که ایشان میآورد ﴿…إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۲).
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

