بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن أعدائهم أجمعين إلی یوم الدین.

الحمدلله رب العالمین که در محضر قرآن کریم و هم‌نشین با قرآن هستیم و در این همنشینی با قرآن، ان‌شاءالله نورانیت قرآن به جان ما سرایت می‌کند و عامل به قرآن هم می‌شویم.

در محضر سوره [شریفه] نساء، آیات ۱۱ تا چهاردهم بودیم که در ذیل این آیات چند بحث مطرح شد. از جمله، مرحوم علامه بحثی را به عنوان بحث علمی «فی فصول» مطرح کردند که دو یا سه فصل از این بحث گذشت و در فصل چهارم بحث بودیم که مقداری از فصل چهارم بحث باقی مانده بود.

مروری بر مباحث گذشته: اصول حاکم بر ارث در اسلام

عنوان اولین فصل این [به اصطلاح] بحث، این بود: «تحول تدریجی». این عنوان فصل اول بود. فصل دوم، «الوراثة بین…»، بله، عنوان اول «ظهور الارث» بود، دوم «تحول الارث تدریجیاً» بود، سوم «الوراثة بین الامم المتمدنة» بود و فصل چهارم «ماذا صنع الاسلام فی هذا الظرف؟» [بود] که اسلام چه آورده است. در اینجا و در این بحث بودیم که ایشان مفصل این بحث را مطرح کردند که دو [به اصطلاح] رکن اساسی در بحث ارث مطرح است.

اصل اول: محوریت «رحم» و طبقات ارث

یکی این است که رابطه‌ها بر اساس رحم شکل می‌گیرد و چون رابطه‌ها بر اساس رحم، [یعنی] قرب و بعد، شکل می‌گیرد، ارث هم که نظام تشریع است، مطابق تکوین که رحم است، از جانب خدا جعل و قرار داده شده است. لذا طبقات ارث مطابق با طبقات رحم است؛ آن دسته‌ای که بی‌واسطه با میت مرتبط می‌شوند، آن دسته‌ای که بی‌واسطه با رحم مرتبط می‌شوند، طبقه اول [هستند] و آن دسته‌ای که با یک واسطه مرتبط می‌شوند، طبقه دوم و آن‌هایی که با دو واسطه مرتبط می‌شوند، طبقه سوم ارث محسوب می‌شوند که هر طبقه‌ای، طبقه دیگر را حاجب و مانع می‌شود، اگر باشد. لذا اگر ارث به طبقه اول رسید، اگر کسی بود، [به] طبقه دوم دیگر [به اصطلاح] ارث نمی‌رسد و همچنین [به] طبقه سوم. این اصل اول بود.

اصل دوم: تفاوت ارث زن و مرد (ذکر و انثی)

اصل دوم، تفاوت بین ذکر و نساء بود که [به اصطلاح] ذکر و انثی، یا بگوییم دو برابر به مرد و یک نصف او به زن می‌رسد که این یک‌سوم و دوسوم که ملاک تقسیم است، غیر از دو سه مورد که استثناء بود و ذکر شد، یک اصل اولی است که باز مبتنی بر تکوین است.

فلسفه تفاوت در مالکیت و مصرف

این هم تکوینش چه بود؟ تکوینش این بود که اساس آن [به اصطلاح] تجهیز مرد، بر آن عقل معاش بود و تجهیز زن بر آن عاطفه و احساس. لذا دو سوم مالکیت ثروت در عالم به مرد قرار می‌گیرد تا قدرت بهره‌وری این پول را ایجاد کند، سرمایه‌گذاری ایجاد کند [و] بتواند ریسک‌پذیری داشته باشد و یک‌سوم مالکیت به زن‌ها [و] به خانم‌ها واگذار می‌شد. در مقابل، یک‌سوم مصرف در اختیار مرد بود و دوسوم مصرف در اختیار زن بود. پس مالکیت: دوسوم مرد، یک‌سوم زن؛ مصرف: دوسوم زن، یک‌سوم مرد.

چرا؟ علتش این بود که خانم‌ها یک‌سوم را مالک می‌شوند ولی هیچ وجوب [به اصطلاح] خرجی برایشان در آن مالکیتشان نیست؛ اختیارشان هست که هر [طور] خواستند خرج کنند. اما مردان دوسوم را مالک می‌شوند ولی موظفند به عدالت، خرج [به اصطلاح] همسرشان یا [دختر]شان یا مادرشان که [به اصطلاح] خانم‌ها در این دسته‌ها گنجانده می‌شوند را تأمین کنند؛ وجوب دارد. و این وجوب با عدالت است، یعنی لااقل نصف این هزینه برای آن‌ها قرار داده می‌شود. خب، پس یک‌سوم را که خود مالک شدند، یک‌سوم از این دوسوم را هم وجوب انفاق برایشان قرار داده شده است.

حالا اگر یک کسی بگوید یک زنی است که هیچ‌کدام از این‌ها بالاسرش نیست، او استثنای مسئله است. غیر از اینکه دین، بنایش بر این است که به این صورت پیش نیاید. یک خانمی نخواست ازدواج بکند [یا] شرایط ازدواج برایش پیش نیامد. [جامعه] نمی‌خواهد به این سمت برود که ازدواج نکردن یک امر عادی بشود. دقت می‌کنید؟ لذا همین مسئله، آن شوق ازدواج [و] آن حرکت به سمت ازدواج را در جامعه قوی‌تر می‌کند که وجوب انفاق [و] هزینه زن به عهده مرد باشد تا قوام خانواده بیشتر شکل بگیرد. بله.

[مخاطب]: نفقه چیه اون وقت؟

[استاد]: نه، نفقه چیست آن وقت؟ مسکن، پوشاک، شأن؛ در حقیقت خرج زن در حد شأنش. یعنی چه می‌شود؟ خب همان می‌شود دیگر. الان شما حساب کنید که بیشتر از نصف هم می‌شود. همین را الان بخواهد بدهد، بیشتر از نصف [می‌شود]. حالا یک چند نفر پولدار هم باشند که این‌ها را بدهند و اضافه داشته باشند، شما فقط آن‌ها را نبینید که ممکن است مثلاً یک درصد کمی [باشند]. اما درصد بیشتر مردم، همین را بدهند باید آن یک‌سوم خودش را هم چکار کند؟ ولی می‌گویم دیگر، باید آن یک‌سوم خود را هم که مرد برای خودش دارد، آن هم بگذارد روی همین. این مسکن و پوشاک و وسیله و وسایل خانه و ابزار، همه این‌ها، زن شریک در آن است. نه، ببینید نمی‌خواهیم بگوییم مالک می‌شود. معلوم است دیگر، توضیح دادیم.

ببینید، داریم عرض می‌کنیم، در یک نظام کلان داریم این را می‌بینیم که مرد در اینجا متکفل است خرج زن را بدهد، نه خرج این زن را. لذا اگر به آن زن هم در ارث همین‌جور می‌رسد، تکفلش با [به اصطلاح] چه شده؟ با همسرش است. پس بحث معلوم است دیگر. سؤالات در این رابطه قبلاً این‌ها را هم گفتیم. نه اینکه همین خواهر، در حقیقت متکفلش برادر بشود. معلوم است دیگر. یعنی زنان در جامعه، مردان متکفل خرجشان هستند، هرچند خودشان هم در مالکیت، مالک می‌شوند.

اما در هر صورت، یا مادرند، یا همسرند، یا خواهرند، یا خلاصه [به اصطلاح] دختر. هر صورتی [که باشد]. خواهرم که باشند، پدر متکفلش [است]. در هر صورتی تکفل دارد، مگر موارد استثنایی که چه باشد؟ مثلاً این خانم خواهری است که پدر از دنیا رفته، ازدواج هم نکرده، درست است؟ الان در این شرایط، که آن هم یک‌سوم مالکیتی که قرار داده می‌شود، امکان اینکه او را حفظ بکند هست. اگر به مرد می‌گویند دوسوم، چون یک‌سومش را باید حتماً خرج یا همسرش کند، یا دخترش باشد، یا مادرش باشد، یا همه‌شان هستند. اگر همه‌شان هم هستند، مادرش هست، دختر هم دارد، همسر هم دارد، خرج همه این‌ها به عهده‌اش هست یا نیست؟ هست. تازه فرزند پسر هم دارد. فرزند پسر هم باشد، خرج آن هم به عهده‌اش است. با این یک‌سوم اضافه که برای مرد قرار داده شده، همه این خرج‌ها هم به عهده‌اش است. خب معلوم است که بالاخره این مالکیت دوسوم با مصرف یک‌سوم، این دیگر خیلی خوش‌بینانه است که بگوید مصرف یک‌سوم. شما دیگر در این اشکال نکنید. نه، از یک‌سوم بیشتر است. نه، مصرف یک‌سوم خوش‌بینانه است. یک‌سوم هم به خود مرد نمی‌رسد. بله.

سهام شش‌گانه در ارث و استثنائات قاعده

خب پس این دو اصل را به عنوان دو اصل [مطرح کردیم]: یکی رحم، که این رحم، مراتب قرب و بعد رحم، مراتب ارث [و] طبقات ارث را تعیین می‌کرد. دومی، این بحث ذکر و انثی که این یک‌سوم و دوسوم را شکل می‌داد و این یک‌سوم و دوسوم هم بر اساس باز نظام تکوین بود. که نظام تکوینش چه بود؟ این بود که زن در [به اصطلاح] جهت احساس و عاطفه قوت دارد و مرد در جهت عقل و معاش [قوت دارد] و اگر در عقل معاش او قوت دارد، پس قدرت سرمایه‌گذاری [و] ریسک‌پذیری دارد و این قدرت خرج درست کردن را دارد که مصرف را بهینه بکند، در داخل او تولید را بهینه بکند [و] این مصرف را در داخل خانه بهینه بکند. خب.

این بحث را تا اینجا ایشان جلو آوردند که [به اصطلاح] در فصل چهارم، تا اینجا شش سهام کلاً در این سهام‌هایی که [به اصطلاح] در ارث آمده [و] دیده شده [است]. یک سهامی که این شش سهام را [شامل می‌شود]:

  • النصف (۱/۲): مربوط به کیست؟ دیگر حالا مواردش معلوم است. یک‌دوم مربوط به زوجی که زوجه از دنیا برود و فرزندی هم نباشد، یک‌دوم را زوج می‌برد، درست است؟ یا یک‌دوم [برای] دختری که [به اصطلاح] تنها باشد و وارث باشد، یک‌دوم ابتدائاً سهمش بود. حالا ممکن بود که در «رد» هم به او اضافه بشود.
  • و همچنین [می‌فرمایند] ثلثان (۲/۳): دوسوم را چه کسی می‌برد؟ دوسوم را اگر دو دختر به بالا بودند، دوسوم سهم این‌ها ابتدائاً بود.
  • ثلث (۱/۳): هم که سهم مادر در جایی که فرزند نباشد و [به اصطلاح] کلاله ابوینی یا ابی هم نباشند، یعنی ببخشید برادران نباشند که برادران حاجب می‌شدند، که این هم ثلث برای مادر بود.
  • یا [می‌فرمایند] که ربع (۱/۴): در جایی که اگر زوجه، فرزندی [به اصطلاح] برای زوج نباشد، زوجه چقدر می‌برد؟ یک‌چهارم. و همچنین زوج، اگر زوجه از دنیا برود و فرزند داشته باشد، یک‌چهارم می‌برد که این هم یک‌چهارم [است].
  • سدس (۱/۶): که پدر و مادر در حالت عادی چقدر می‌برند؟ هر کدام یک‌ششم که سدس است.
  • و ثمن (۱/۸): که یک‌هشتم است، در جایی که [به اصطلاح] زوج از دنیا برود و زوجه [باشد و] فرزند باشد، زوج فرزند هم داشته باشد، زوجه یک‌هشتم می‌برد.

این موارد ارثی بود که شش سهم قرار داده شدند. [مرحوم علامه] می‌گوید: «و هذه السهام و ان اختلفت»، اگرچه این شش سهم با هم مختلف هستند، «و کذلک المال الذی ینتهی الی احد الورثة و یتخلف عن فریضته غالباً بالرد و النقص»، آنجایی که سهام کم می‌آید یا زیاد می‌آید و نقص بر سهام یا نقص بر مال وارد می‌شود، در آن صورت در حقیقت چکار می‌کنند؟ به رد و نقص، این پول را برمی‌گردانند. زیاد بیاید، رد می‌شود به این‌ها. کم بیاید، [به اصطلاح] ارث از این‌ها کم می‌شود، از همان قاعده‌ای که قبلاً بود. «و کذلک الابوان و کلالة الام»، همچنین پدر و مادر و کلاله امی، «و ان تخلفت فرائضهم»، فرائضشان چرا تخلف می‌کند؟ پدر و مادر در جایی که میت فرزندی نداشته باشد و از دنیا رفته باشد و دیگر برادر و خواهری نداشته باشد، به مادر چقدر می‌رسید؟ یک‌سوم. این خلاف قاعده اولی بود که زن و مرد چه هستند؟ یک‌سوم و دوسوم هستند، درست است؟ یعنی هر جا زن یک‌سوم می‌برد، مرد دوسوم می‌برد. ولی در اینجا برعکس شده؛ پدر یک‌ششم می‌برد، مادر چقدر می‌برد؟ یک‌سوم می‌برد. مادر در اینجا ابتدائاً دو برابر پدر می‌برد. یا کلاله امی؛ کلاله امی وقتی ارث بهشان می‌رسد، یعنی آن [به اصطلاح] نسب‌های مادری، آن‌ها چقدر می‌برند؟ به تساوی. یعنی در کلاله امی، مرد دو برابر زن نمی‌برد، بلکه مرد و زن همه به تساوی تقسیم می‌شود. در این استثناعاتی است که در اینجا می‌کند. «و ان تخلفت فرائضهم عن قاعدة للذکر مثل حظ الانثیین»، اگرچه این تخلف از قاعده است. «و لذلک یعسر ضبط کلی جامع فی باب الارث»، که نمی‌توانیم فقط یک قاعده کلی بدون استثناء بگوییم؛ استثناء در کار هست.

مفهوم استخلاف و نقش ارث در توزیع ثروت

«الا ان الجمیع»، آقا دست شما درد نکند، خیلی ممنون. «الا ان الجمیع»، دست شما درد نکند. «الا ان الجمیع»، همه این‌ها «یرجع بحسب الاعتبار فیه الی تخلیف السابق للاحق»، همه‌شان در این مشترکند که ارث از گذشتگان به آیندگان می‌رسد. «یخلف السابق للاحق»، او باقی می‌گذارد، لاحقین بهره‌مند می‌شوند. سابق، یعنی میت، «یخلف السابق للاحق» که زنده است، «یرجع الی استخلاف». به این صورت که «احد الزوجین للآخر»، یا به این صورت است که یکی از دو زوج از همدیگر ارث می‌برند. این یکی از استخلاف‌ها است. یکی دیگرش این است که «استخلاف طبقة المولدة و هم الآباء و الامهات لطبقة المتولدة»، والدها برای فرزندها ارث باقی می‌گذارند. پس یکی زوجین هستند در استخلاف، یکی چه هستند؟ فرزندان هستند که از پدر و مادر ارث می‌برند. این سنت دائمیه است. بله، گاهی می‌شود که فرزند زودتر از پدر و مادر از دنیا می‌رود، اما قاعده این است که چه هست؟ پدر و مادر ارث را برای فرزندان باقی می‌گذارند. یک استخلافی دارد صورت می‌گیرد.

یعنی همان جوری که در نظام تکوین، استخلاف نسل است که فرزندان دائماً جایگزین پدر و مادر در حیات دنیا می‌شوند، در نظام مالی هم فرزندان جایگزین پدر و مادر می‌شوند. لذا چون نسل هم رو به تکثیر است، رو به قاعده اولیه، دائماً این پول دارد چه می‌شود؟ تکثیر می‌شود در تقسیمش و لذا هی سرمایه پخش‌تر می‌شود، درست است؟ و فاصله طبقاتی کمتر می‌شود. اگر مثلاً دو قرن پیش جمعیت مثلاً فلان مقدار بود، الان دو برابر مثلاً اگر شده، خب قبلاً این مال در دست آن مقدار بود، الان این مال در دست دو برابر آن مقدار است. پس مالی که در عالم هست، زمینی که هست، اموالی که هست، همه این‌ها محدودیت دارد، اما با این محدودیتی که دارد، تقسیم مال دارد چه می‌شود؟ کثیرتر می‌شود. اگر تقسیم مال کثیرتر شد، خودبه‌خود فاصله طبقاتی باید چه بشود؟ به صورت کلی و کلان کمتر بشود. هر چند در اینجا یک عده‌ای ممکن است سوءاستفاده بکنند [و] قدرت را [به دست بگیرند]، اما اصل آن طراحی خدای سبحان به سمتی می‌رود که این مال دائماً دارد در دست افراد کثیرتری قرار می‌گیرد. درست است؟

قبلاً این مال در دست پدر بود. الان وقتی که این پدر فرزندانی دارد، وقتی از دنیا می‌رود، مال در دست چهار نفر، پنج نفر از فرزندان تقسیم می‌شود. همین که این مال تقسیم می‌شود، خودبه‌خود فاصله طبقاتی جامعه هم چه می‌شود؟ کمتر می‌شود. ببینید چقدر طراحی نظامی که خدای سبحان [کرده]، چقدر زیباست که عالم به سمت، حرکت عالم به سمت چه برود؟ کمتر شدن فاصله‌های طبقاتی. نمی‌گوییم جامعه بی‌طبقه توحیدی که آن [به اصطلاح] اشتراکی [باشد]. ما آن مالکیت را کاملاً قبول داریم و این [به اصطلاح] نظام مالکیت فردی کاملاً سر جایش محفوظ است. اما خودبه‌خود، تکویناً طراحی به گونه‌ای شده که به این سمت سوق پیدا می‌کند. چرا؟ چون ظرفیت مال، همیشه محدود بودنش محدود است؛ نمی‌شود نامحدود باشد. بله، ممکن است به‌کارگیری اموال در اینکه افزایش بهره‌وری پیدا بکند، امکان‌پذیر باشد یا یک اموالی که راکد بوده، وقتی که تعداد افراد بیشتر می‌شود، مجبور باشند آن‌ها را هم چکار بکنند؟ به کار بگیرند. این خودش، به‌کارگیری اموال راکد، خود این چه هست؟ یک رشد است که زمین آن سرمایه‌هایش را آشکار بکند. اما در کل، دائماً رو به تقسیم به بیشتر است و وقتی رو به تقسیم به بیشتر است، نمی‌گذارد یک ثروت دائماً به قله بالاتر برسد.

یعنی این پدر تا اینجا رساند، یک دفعه تقسیم می‌شود بین فرزندان. دوباره فرزندان از سرمایه خودشان شروع می‌کنند به رشد دادن. دوباره می‌رسد به یک جایی، این از دنیا می‌رود، تقسیم می‌شود به چه؟ به فرزندان. دوباره این قله شکسته می‌شود. اگر این قله امتداد پیدا می‌کرد به گونه‌ای که این سرمایه که دست پدر بود، می‌رسید به یک فرزند که همه را او در اختیار می‌گرفت، که فرزند بزرگ بود، درست است؟ این قله رو به تصاعد بود و فاصله کسانی که در دامنه بودند با کسی که در قله بود، هی چه می‌شد؟ اشتداد پیدا می‌کرد و زیادتر می‌شد. این تطابق نظام تشریع و تکوین را در تمام این مراحل ببینید چقدر زیبا مرحوم علامه بیان کردند، از [آن] البته با اشاره.

خب پس این هم «استخلاف الطبقة المولدة و هم الآباء و الامهات لطبقة المتولدة و هم الاولاد». «و فریضة الاسلام فی کل من القبیلین»، یعنی زوجین از همدیگر و اولاد نسبت به خلاصه پدر و مادر، «علی قاعدة للذکر مثل حظ الانثیین» است. یعنی چه در زوجین، چه در خلاصه چه، چه در فرزندان. در زوجین هم می‌بینی که ارث زن از شوهر، به نسبت ارث شوهر از زن، باز «للذکر مثل حظ الانثیین» است. چون وقتی که زن از دنیا می‌رود و بچه نداشته باشد، مرد یک‌دوم ارث او را می‌برد؛ ولی اگر زوج برود و فرزند نداشته باشد، زوجه یک‌چهارم از مال او [را می‌برد]. باز هم نصف [است]. در فرزند داشتن هم، زوج یک‌چهارم می‌برد، زوجه یک‌هشتم می‌برد. یعنی این قاعده در آنجا هم سرایت دارد. در فرزندان هم که سرایت دارد. در برادر و خواهر هم سرایت دارد. بله.

تحلیل نهایی نظام مالی اسلام: مالکیت ثلث و ثلثین و مصرف معکوس

«و ینتج هذا النظر الکلی ان الاسلام یری قسمة الثروة الموجودة فی الدنیا بالثلث و الثلثین». می‌توانیم این را بگوییم که اسلام، اساس تقسیم را بر ثلث و ثلثین قرار داده است. می‌گوید می‌توانیم بگوییم غیر از دو سه مورد استثنایی که معلوم است و عمومیتش هم زیاد نیست، یعنی عمومیتش هم زیاد نیست، غیر از آن دو سه مورد، تمام تقسیم بر اساس [ثلث] و ثلثین است. یعنی آن اقسام شش‌گانه تقسیم ارث، باز برمی‌گردد به چه؟ به ثلث و ثلثین، به نصف و در حقیقت دو برابری. که در حقیقت «فللانثی الثلث و للذکر الثلثان». «هذا من حیث التملک لکنه لا یری نظیره فی الصرف للحاجة». اما در مصرف این‌جوری نیست؛ در مصرف بالعکس است. «فقد اوجب الاسلام» این را قرار داده: یکی «نفقة الزوجة علی الزوج»، حتماً خرج زن به عهده مرد است. دوم، «و یأمر بالعدل المقتضی للتساوی فی المصرف»، امر به عدل هم شده که باید در مصرف، امر به عدالت به عنوان عدالت شرط شده. لذا این هم «المقتضی للتساوی فی المصرف» که این دوسومی که دست این است، تساوی در مصرف ایجاد بشود. نمی‌شود خودش چه، کباب مثلاً چلوگوشت بخورد و به زنش چه بدهد؟ بگوید تو نان و ماست بخور. نه، نمی‌شود. عدالت در مصرف است. نمی‌شود بگوید که من خلاصه این‌جوری، تو آن‌جوری. سر سفره بنشینند، این برای خودش این‌جور غذا بگیرد، برای آن هم یک ماست بگیرد بگذارد، قانون بگوید تو… نه، نمی‌شود. عدالت در مصرف است که باید در [نظر گرفته شود].

«و یعطی للمرأة استقلال الارادة فیما تملکه من المال». از این طرف هم مال زن را به رسمیت شناخته. می‌گوید من اگر یک‌سوم را به تو می‌دهم، این مالکیت واقعی است. تو مثلاً الان در حقوق جدید فرانسه، در این است که اگر زن ارث می‌برد، اما وقتی ارث برد [و] شوهر کرد، حق مصرف ندارد مگر به اجازه شوهر. یعنی مالک می‌شود اما در مصرف چه هست؟ محدودیت در مصرف دارد. حق ندارد مصرف را [انجام دهد] مگر به اذن شوهر، اگر ازدواج [کرده باشد]. اما در اسلام این‌جوری نیست. در اسلام اگر زن نسبت به مالی مالکیت پیدا کرد، در مصرف، خودش چه هست؟ اذن شوهر را در مصرف نمی‌خواهد. بله، اگر این مصرف، موکول به یک بیرون رفتن و یا کار دیگری بود، آن‌هایش اگر اذن می‌خواست، آن‌ها مربوط به جهت دیگری است، نه به جهت مصرف. و الا در مصرف می‌تواند هرگونه که خواست [عمل کند]. می‌خواهد خلاصه این‌جوری خرج کند، عیب ندارد. دلش می‌خواهد آن‌جوری خرج [کند]، شوهرش راضی نیست که این این‌جوری خرج کند، عیب ندارد؛ شرط مصرف، [رضایت] همسر نیست. البته این شرط مربوط به کف دعوای مسئله است دیگر. اما معمولش این است که خانواده‌ها روی محبتی که دارند، همسر هم سعی می‌کند همین مالش را با… البته دیگر این امر، تکلیف نیست، اما علاوه بر آن، آن رشد را در همان مصرف خانه صرف می‌کند. حتی آن‌چه که طلا و در حقیقت آن مقدمات اولیه زندگی بوده، حاضر است صرف بکند تا زندگی‌شان چه بشود؟ به بهتر [شکل] شکل بگیرد. این‌ها خلاصه عیبی ندارد، اما ملزم به این نیست، واجب و لازم بر او نیست.

خب پس برمی‌گردد به اینکه این سه شرط که باشد: یکی نفقه زوجه بر زوج است، یکی امر به عدل در مصرف است، دیگری این است که زن استقلال در اراده مال آن چیزی که مالک شده را دارد. لذا «فهذه الجهات الثلاث تنتج ان المرأة تتصرف فی ثلثی الثروة»، پس زن با این نگاه، دوسوم ثروت دنیا را قدرت تصرف و مصرف دارد. «ثلث الذی تملکها و نصف الثلثین الذین یملکهما الرجل و لیس فی قبال تصرف الرجل الا الثلث». اما مصرف در مرد برای [او] چقدر باقی می‌ماند؟ ثلث باقی می‌ماند، یک‌سوم.

فصل پنجم: جایگاه زنان و یتیمان در نظام ارث اسلام

خب، پنجمین فصلی که در اینجاست این است که «مستقر حال النساء و الیتامی فی الاسلام». بله، کم‌کم باید نهضت، نهضت [به اصطلاح] قیام مردان را بیاییم شکل بدهیم. بله، دوستان حالا احساس مظلومیت کردند. آره، یعنی قیافه‌ها همچین یک خرده خلاصه قبلاً یک احساس رشید بودن [داشتند و] همچین خمیده شدن احساس کردند. نه، سرشان را با پنبه بریدند. خلاصه با پنبه سر بریدن اینجا. نه، این نظامی است که خلاصه ببینید در نظام تکوین هم هست. واقعاً جالب [است]. خانم‌ها هم از پشت دارند یک اعتراضاتی می‌کنند. بله، سر و صدا راه انداختند.

ببینید، در مرغ و خروس خیلی جالب است. خروس وقتی یک دانه‌ای پیدا می‌کند، وقتی مرغ دارد و خلاصه جوجه دارد، ببینید آن نوک می‌زند زمین، صدا می‌زند، خودش نمی‌خورد. دقت می‌کنید؟ صدا می‌زند، نوک می‌زند هی به زمین که اینجا هست، تا بیایند بخورند. بعد خودش هم وایمیستد سرش را بالا می‌گیرد که این‌ها دارند می‌خورند. یعنی یک احساس افتخاری می‌کند که این‌ها دارند می‌خورند. یعنی این «الرجال قوامون علی النساء» را آنجا دارد مظهریتش را آشکار می‌کند. یعنی در نظام تکوین این دیده شده است. طبیعی عالم است که مرد این قدرتی را که خدا بهش داده، این قدرت را صرف در حقیقت چکار می‌کند؟ درست اداره کردن جامعه می‌کند. جامعه به عدالت می‌رسد و زن در پناه این عدالت رشد می‌کند و عاطفه و احساسش به فعلیت می‌رسد. دقت بکنید، این‌ها با همدیگر مکمل می‌شود. و مرد هم استفاده‌اش همان آرامش و در حقیقت چیزی که ایجاد می‌شود، زن ایجاد می‌کند، از این احساس عاطفه و آرامش کمال استفاده را می‌کند. و برای مرد، این ثمر اگر نباشد الا همین آرامشی که ایجاد می‌شود، می‌ارزد که آن ثلث دومش را هم خرج بکند تا این آرامشه ایجاد بشود.

[مخاطب]: [مختصر بفرمایید] در درس و در خارج گفتن که من را دارند… آقا می‌گه

[استاد]: حالا اون بحثه چیز…

[مخاطب]: حالا ببینید…

[استاد]: ببینید، معمولاً عمل نمی‌شود.

[مخاطب]: ببین حالا اونکه ما داریم روی چی بحث می‌کنیم؟ روی قانون داریم بحث می‌کنیم، نه روی آن‌چه که الان بیرون دارد پیاده می‌شود. ما داریم قانون را بحث می‌کنیم. قانون اسلام این است. حالا اگر کسی تخلف می‌کند، خیلی چیزهای دیگر هم تخلف می‌کنند. مگر بقیه را عمل می‌کنند؟ خب آن اسلام، در حقیقت مسلمانی ما اشکال پیدا کرده، نه اسلام. مسلمانی اشکال داشتن جداست. خیلی کارهای… مگر این همه مباحث توحیدی عظیم را که برای مردم قرار دادند، مگر همه می‌روند دنبالشان؟ نه. خب این مسلمانی اشکال دارد.

[مخاطب]: خب بعد می‌فرمایید… روی احساس…

[استاد]: حالا مال خود…

[مخاطب]: حالا اونم، حالا اونم علت دارد که نذر را چجوری انجام بدهند. حالا اون جزئیات مسئله است. بله.

فصل پنجم: «مستقر حال النساء و الیتامی فی الاسلام»، [به اصطلاح] وضع نساء و یتاما در اسلام چگونه است؟ ایشان اینجا حالا تندتر بخوانیم که دارد نزدیک اذان هم می‌شود. می‌فرماید: «اما الیتامی»، ببینید نسبت به قانونی که قبلاً توضیح داد، قوانین امم دیگر، می‌گوید: «اما الیتامی فهم یرثون کالرجال الاقویاء»، یعنی یتیم، یعنی آن کسی که قدرت دفاع از خودش را ندارد و ضعیف است، مثل مرد قوی [ارث می‌برد]. که این فرزند بزرگ با آن فرزند کوچک یک جور ارث می‌برند. این‌جور نیست که مردی که قوی است با این بچه کوچکی که ضعیف است، بگوییم او بیشتر [ببرد]. نه، این دو تا یک جور ارث می‌برند. این یک نکته. «و ینمون اموالهم»، منتها یتاما این اموالشان باید در دست ولی باشد، چون خودشان که الان قدرت تصرف ندارند، که در دست ولی باشد. «یرثون و ینمی اموالهم تحت ولایة الاولیاء کالجد او عامة المؤمنین الحکومة الاسلامیة». «حتی اذا بلغوا» تا اینکه آمادگی برای قدرت تصرف پیدا بکنند، و ﴿أُونِسَ مِنْهُمُ الرُّشْدَ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۶)، آنجا «فادفعوا الیهم اموالهم» و «استقلوا بالحیاة المستقلة». دیگر آنجا مستقل می‌شوند. تا قبل از آن، البته نمی‌دهند دستش که تلف کند، چون قدرت تصرف ندارد، رشد ندارد دیگر. فقط تفاوتش با مرد قوی چیست؟ در اینکه این اموالش دست یک ولی است که آن هم پدر یا پدربزرگ یا نزدیکی که قدرت ولایت بر او را دارد، تا مالش را هم رشد بدهد. هرجوری، آن تصرف، هرجوری اجازه ندارد؛ باید بر اساس چه باشد؟ آن چیزی که مصلحت این یتیم است. این را رشد بدهد و تعبیر آنجا هم این بود که از سودش به این بدهد که مال تمام نشود، تمام نشود و مال از دست نرود، سرمایه برای آینده این باقی بماند. «و هذا اعدل السنن المتصورة فی حقهم». این در رابطه با کودکان و یتیمان.

حقوق و استقلال مالی زنان

«و اما النساء فهن یملکن بحسب النظر العام ثلث الثروة الدنیا»، یک‌سوم ثروت دنیا را که مالک هستند. «و یتصرفن فی ثلثیها لما تقدم من البیان»، تصرفشان هم در دوسوم است. «و هن حرات مستقلات»، و این‌ها آزاد هم هستند. این‌جوری نیست که عبید باشند و تحت در حقیقت قیمومیت کسی باشند. «حرات مستقلات فیما یملکنه». در آن چیزی که مالک می‌شوند، «لا یدخلن تحت قیمومة دائمة و لا مؤقتة»، به لحاظ مالکیتشان تحت قیمومیت کسی، موقت یا دائم، قرار نمی‌گیرند. «و لا جناح علی الرجال فیما فعلن فی انفسهن بالمعروف». مردان اگر ارتباط می‌گیرند با زنان، مثل زن و شوهری که با هم ازدواج می‌کنند یا پدر نسبت به فرزند، باید ارتباطشان بر اساس چه باشد؟ ارتباط معروف باشد. «فیما فعلن فی انفسهن» در رابطه با زنان «بالمعروف». «لا جناح الا بالمعروف». با این می‌توانند ارتباط بگیرند. یعنی نمی‌توانند حق مالکیت زن را چکار بکنند، چون قدرتمندترند، چون ارتباطات بیرونی دارند، محدود بکنند. حق ندارند.

«فالمرأة فی الاسلام ذات شخصیة تساوی شخصیة الرجل فی حریة الارادة و العمل من جمیع الجهات». در تمام جهات، این حریتش محفوظ است. «و لا تفارق حالها حال الرجل»، این حالش با حال مرد تفاوتی ندارد، مگر در اقتضائات مردانه و زنانه که آن اقتضائات را حالا می‌شمارد. «و لا تفارق حالها حال الرجل الا فیما تقتضیه صفتها الروحیة الخاصة المخالفة لصفة الرجل الروحیة»، که با صفت روحی مرد متفاوت است، که او عقل معاش بود [و] این احساس و عاطفه بود. «و هی انها» برای خانم‌ها «ذات حیاة احساسیة و حیاة الرجل تعقلیة. فخص الرجل بزیادة فی الملک العام لیفوق تدبیر العقل فی الدنیا تدبیر الاحساس»، اگر مالکیت عمومی را برای مردان بیشتر قرار دادند، تا جریان عالم، آن رشد سرمایه‌گذاری‌ها، [و] تعقل بر احساس غلبه داشته باشد در کل. دقت کردید؟ که در آن دوسوم است.

فلسفه تفاوت در تکالیف اجتماعی

بعد می‌فرماید که: «و تدارک ما ورد علیها من النقص باعتبار غلبتها فی التصرف»، و تدارک شده اگر یک‌سوم به او مالکیت پیدا می‌کند، با غلبه در تصرفش که دوسوم باشد، این یک [مورد]. «و شرط علیها»، تشریع شده بر زنان «وجوب اطاعة الزوج فی امر المباشرة»، نه در هر امری، در امر مباشرت. «و تدارک ذلک بالصداق»، اگر اینجا گفتند که تو در امر مباشرت تابع باید باشی، از آن طرف صداق و مهریه را برای زن قرار دادند تا جبران این [به اصطلاح] اطاعت در اینجا شکل بگیرد.

و همچنین «و حرمت علیها حرمة القضاء و الحکومة و مباشرة القتال»، سه امر را از زنان برداشتند: یکی قضا، دومی حکومت، سومی مباشرة القتال که جنگ کردن را از زنان در ابتدا به عنوان ابتدا برداشتند. «لکن هذه الامور الثلاثة عموم بنائها علی العقل دون الاحساس»، چون این سه امر به عقل معاش و آن نگاه عقلانی برمی‌گردد. «و تدارک کذلک»، در قبال این سه امری که از آن‌ها برداشته شده و حرام قرار داده شده، «تدارک کذلک بوجوب حفظهن و الدفاع عن حریمهن علی الرجال»، بر مردان وجوب دفاع از زنان قرار داده شده. یعنی کسی حق ندارد به زن تعدی بکند. تا وقتی که مردان هستند، مردان وجوب دفاع از حریم زنان در جامعه اسلامی را برایشان قرار داده شده. بعد دنبالش می‌فرماید: «و وزع علی عاتقهم اثقال طلب الرزق و الانفاق علیها»، دنبال این، بر گردن مردان، سنگینی طلب رزق و وجوب انفاق بر زنان و فرزندان و همچنین پدر و مادر را قرار داده.

و در قبالش «و جعل لها»، برای زنان چه قرار داده؟ «حق الحضانة»، حضانت اولاد، «من غیر ایجاب»، حق قرار داده، نه واجب کرده باشد. یعنی بر زن واجب نیست حضانت فرزند، بلکه چه هست؟ این حقی است. می‌تواند از حقش استفاده بکند، می‌تواند از حقش استفاده نکند.

[مخاطب]: [منظور از] حریمشان [چیست]؟

[استاد]: حریمشان دیگر. حریمشان را باید حفظ کنند. دفاع ازشان. بله.

«و قد عدل جمیع هذه الاحکام بامور اخری»، که حالا این‌ها نمونه‌هایش بود. می‌گوید همین جور جمیع احکام دیگر هم خدای سبحان… «عدل جمیع الاحکام بامور اخری تدعی الیها کالتهجد و قلة مخالطة الرجال و تدبیر المنزل و تدبیر تربیة الاولاد»، که این‌ها را برای زن قرار داده که این‌ها در حقیقت مکمل همان چه هست؟ همان [به اصطلاح] احساس و عاطفه و وظیفه‌ای که برای زن قرار داده شده و برای مرد مقابلش [قرار داده شده]، این‌ها مکمل هم می‌شود.

بعد دنبالش دیگر حالا اضافه دارد: «و قد امتنع الاسلام عن اعطاء التدابیر العامة الاجتماعیة کتدبیر الدفاع و القضاء و الحکومة للعاطفة و الاحساس و وضع زمامها فی یدها»، چرا این‌ها را نداد؟ و اینکه امتناع کرد که زمام این امور را در دست زن بدهد، این «وضع زمامها» یعنی امتناع را به سر این بیاورید، «و امتنع عن وضع زمامها فی یدها». چرا این‌ها را قرار نداد؟ «لما فی ذلک من النتائج المرة التی تلقتها المجتمعات البشریة حین قلبت الاحساس علی العقل». امروز می‌بینیم که در جاهایی که این‌ها آمدند زن را غالب قرار دادند، آن‌وقت نتایجی که ایجاد شده، الان معلوم شده است. «فارجع الی التاریخ الحاضر و ما فیه من الحروب العالمیة الکبری التی اهدتها المدنیة الحاضرة»، که از ثمرات آن [به اصطلاح] اجتماع‌های مدنی امروز است، «و الاوضاع العامة الحاکمة علی الدنیا». می‌بینی که هر جا در حقیقت زنی حاکمیت پیدا کرد و آنجا [به اصطلاح] جای مردان بود، ضرری که ایجاد شده بیش از منفعت [بوده]. حالا بیانش را بعداً می‌کند. «و اعرض هذه الحوادث علی میزان العقل و الاحساس العاطفی تقف علی تشخیص ما منه الاغتراء و ما الیه النجاة و الله الهادی». والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[مخاطب]: [در مورد قضاوت زنان…]

[استاد]: بله، بله. خب به نظرات مختلفی که بوده، الان خلاصه با توجه به نظرات مختلف، قاضی را در حد گاهی [به اصطلاح] دادستانی قرار دادند، وکیل قرار دادند. بعضی نظرات هم خلاصه قاضی بودن را منع نکردند. حالا طبق نظراتی که هست دارند عمل می‌کنند.

[مخاطب]: دست شما درد نکند.

[استاد]: دست مرد می‌ماند یا به رد خرجش می‌کند یا نه، دست زن…

[مخاطب]: نه، خود مرد خرج… خرید را می‌کند اما زن مصرفش می‌کند.

[استاد]: پس مالکیتش مربوط به مرد است، مصرفش با زن است. یعنی خرید را مرد می‌کند، می‌آورد در خانه، بعد حالا زن خرج را دارد. یعنی وقتی چیز خریده، وسایل خریده، خانه خریده، ماشین خریده، همه این‌ها مصرف زن هم در آن هست دیگر.

[مخاطب]: نفقات شما نوشتین…

[استاد]: بله دیگر، آن یک‌سوم، نفقه هم هست. هستند، هستند.

[مخاطب]: بله دیگر، واجب النفقه هستند.

[استاد]: بله، بله، بله.

[مخاطب]: جانم، بفرمایید. اینجا که «لا جناح علی الرجال فیما فعلن…» چون این فعل به نساء برمی‌گردد… نمی‌خواهد بگوید که اگر زنان با آن خرج معروف…

[استاد]: درست است دیگر. یعنی خرج معروف. یعنی یک موقع نخواهند ضرر بزنند به جامعه. در آن صورت، «لا جناح علیهم». مرد در حقیقت کاری ندارد، یعنی حقی ندارد که بگوید این… اما یک موقع هست که این دارد کار خلافی را با آن [مال]، حرامی را با آن مرتکب می‌شود. پس مرد باید یک نظارتی داشته باشد.

[مخاطب]: به این عنوان…

[استاد]: نه دیگر، در آنجایی که حرام است، نظارت در باب حرام نسبت به همه هست. یعنی من اگر ببینم دیگری دارد کار حرام می‌کند، آنجا هم وظیفه دارم. یعنی این‌جور نیست که این اختصاص به زن داشته باشد. بله، حتی زن هم، حتی زن هم اینجا باید نظارت داشته باشد که مرد پولش را در حرام خرج نکند. آن هم اگر هست، باید یا تذکر [بدهد] یا بالاخره گزارش یا چه. اگر دارد می‌رود قاچاق می‌کند، خب می‌تواند این زن خبر بدهد. نظارت دیگر، پس مسئله دوطرفه است. بفرمایید.

[مخاطب]: «للذکر مثل حظ الانثیین» در ازواج، اگر مثلاً یک مردی دو تا زن داشته باشد، سه تا زن داشته باشد، این نمی‌خورد دیگر.

[استاد]: بله. نه دیگر، اصلش این است که یک زوج و زوجه دیده می‌شود، منتها آن تقسیم می‌شود. خب دیگر مثلاً آن دو تا زن باشند، سهم مرد می‌شود مثل چهار تا زن مثلاً. اگر… چون زن که نمی‌تواند… مثلاً اگر مثل چهار تا زن که نمی‌شود که. مگر چهار تا زنش یک دفعه از دنیا می‌روند؟ یکیشان از دنیا می‌رود. وقتی یکیشان از دنیا می‌رود، همان‌قدر ارث می‌برد مرد. یعنی نیست که یک دفعه چه بشود… همه‌شان با هم که نمی‌میرند که زن‌ها. مگر یک موقع یک سمی بریزد همه را بخواهد بکشد، بعد ارث همه را می‌برد، چهار برابر می‌برد.

[مخاطب]: زن فقط یک شوهر می‌تواند داشته باشد. از دنیا [برود]، فرزند نداشته باشد، یک‌دوم سهم مرد است. ولی مثلاً مرد اگر دو تا زن داشته باشد یا…

[استاد]: خب آن دیگر اختیار… آن اختیار این‌ها بوده که یا بالاخره با هم تفاهم کردند که حالا این زن‌ها این‌جوری بگیرند. حالا هم که الان در قباله‌ها می‌نویسند حق ندارد بگیرد که، یک زن بیشتر حق ندارد بگیرد. اما در عین حال، این بحث ثلث و ثلثین، اصلش، ثلث و ثلثین نسبت به زن و مرد است. دقت می‌کنید؟ زن… حالا همان‌جا در برادر و خواهر هم همان‌جوری است. یعنی شما وقتی که می‌آیید می‌بینید که یک چند تا خواهرند، یک برادر است، این اصل اینکه… اصل اینکه تقسیم می‌شود، ثلث و ثلثین است. ثلث و ثلثین. حالا اگر آنجا چند تا بردند، چند تا بودند در [به اصطلاح] زن، آن ثلث تقسیم می‌شود، [به اصطلاح] آن ثلث تقسیم می‌شد بینشان. یک [سهم] به چند تا تقسیم می‌شود. عیب ندارد، عرض کردم دیگر، این ثلث و ثلثین اصلش [این است]، ولی تقسیمش برای آن‌ها به تساوی می‌شود. به تساوی بین آن‌ها تقسیم می‌شود دیگر، بین آن‌ها.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *