سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
مقدمه: اهمیت نگاه جامع به احکام اسلام
خب الحمدلله در مبحثی [هستیم] که در کل یک بحث چالشی است و مرحوم علامه هم خوب به میدان آمدند و با یک روش دقیقی که هم قیاسی و هم ملاکی باشد، مسئله را شکل دادند؛ [یعنی] قیاس به فرهنگهای دیگر و به دست آوردن ملاک احکام در بحث [ارث]. خلاصه اینکه این احکام ارث بر چه ملاکی قرار داده شده است، [ایشان] بحث بسیار دقیقی را شکل دادند که در جلسه گذشته عرض کردیم.
هر چقدر این باور بیشتر شکل بگیرد که اسلام، [دست شما درد نکند]، پاسخگوی همه شبهات آخرالزمانی و همه نیازهای انسانی است، این نگاه به مسئله، به انسان قدرت بیان میدهد [و] به انسان آن اقتدار را در بحث ایجاد میکند که بتواند بحث را جامع ببیند، زوایای مختلفش را ببیند و لوازم بحث را بشناسد. اینجور نباشد که بحث را فقط در یک گوشهای در جواب یک شبههای ببیند، بلکه این را در طول تاریخ پاسخگو میبیند و الی یوم لاحق، هرچه باشد، این را جوابگو میبیند. اگر اینگونه نگاه بکند، به انسان یک قدرتی در دفاع و بیان و هجوم، [در] هر دو طرف، میدهد که بتواند هم خوب و با سلطه مطرح کند [و] با یقین مطرح کند؛ از این باب نیست که الان شبههای میشود و جوابی نداریم، بلکه این است که این بهترین پاسخ است؛ ترین جواب است. اگر انسان اینجور ببیند، آنوقت میبیند که زوایای بحث هم برای خودش ابتداءاً که یقین دارد، روشنتر میشود و بعد هم در انتقالش به دیگران قدرت پیدا میکند [و] به او این اعتماد، قدرت میدهد که بتواند به بهترین وجه بیان بکند.
مقایسه نظام ارث اسلام با تمدنهای پیشین
خب این بحث را، قسمت اول را، در قیاس تمدنهایی که زمان صدر اسلام که اسلام نازل شد، [بررسی کردیم]. چون این قانون در آن زمان نازل شده است، باید شرایط نزول را شناخت که چه شرایطی بوده و چه تهجر و چه، در حقیقت، نگاههای غیر درستی در آنجا حاکم بود. با این حال، تفاوت نگاه اسلام با آن نگاه، یک تفاوت یک مرتبه نبود؛ یک تفاوت ماهوی بود. تفاوت ماهوی که اصلاً نگاه [به] زن، نگاه به مرد، نگاه به جریان انسان [و] نگاه به قانون ارث، همه اینها با نگاه آنها متفاوت بود. ملاکشان اصلاً با [نگاه اسلام] متفاوت بود؛ با اینکه قبل از اسلام هم انبیا بودند. تازه این [نگاهها]، حرفهای آنها با وجود انبیایی که بودند و حرفهایی که زدند، تلطیف شده بود. خب دین موسی (علیه السلام) قبل از این بوده، عیسی (علیه السلام) قبل [از آن] بوده و همچنین دین حنیف قبل [از آن] بوده است. با وجود همه ادیان سابقی که بوده و اینها قطعاً از ادیان و انبیا اخذ کردهاند، اما آن را با آنچه که خودشان قبول داشتند هم مزج کردند و این مخلوط، [ترکیبی از] آن نگاه انبیا و آنچه که اینها میپسندیدند، بوده است. لذا همین مسئله باز با نگاه اسلام خیلی متفاوت [است]، دیگر چه برسد به اینکه اگر انبیا و تاریخ انبیا و آنچه که انبیا گفته بودند، نبود [و] فقط میخواست زاییده فکر بشر باشد؛ دیگر تفاوت خیلی بیش از این هم میشد.
خب به خاطر اینکه مسئله را خیلی طول هم ندهیم، وارد بحث «ماذا صنع الاسلام و الظرف هذا الظرف» [میشویم]. یعنی شرایط اینجوری بود که گفتیم این تمدنهای آن دوره بودند: تمدن روم، یونان، چین، هند، ایران و در حقیقت عرب. این تمدنهای آن دوره بودند و نگاهشان اینجوری بود. حالا اسلام در اینجا چه کرد؟ «ماذا صنع الاسلام و الظرف هذا الظرف» در حالی که شرایط اینگونه بود.
اصل اول: ابتنای ارث بر «رحم» و فطرت
ایشان میفرماید که اساس احکام اسلام بر فطرت است. ملاک، فطرت است و فطرت همان حقیقت خلق است؛ یعنی تکوین. تشریع در دین باید ریشههای فطری تکوینی داشته باشد. لذا اگر ما میخواهیم ریشههای دین را، ملاکات آنچه که دین به کار برده است را، بهتر بشناسیم، هرچقدر آن فطرت را و آن نظام خلقت را بهتر بشناسیم، آن نظام تشریع هم بهتر شناخته میشود.
بر این اساس، ایشان شروع میکند [و] میگوید خدای سبحان وقتی رحم را در عالم، خدمت [شما عرض کنم]، در عالم خلقت قرار داده که آن ارتباطات حول رحم شکل میگیرد، فطرت انسانی که تکوین است، بر اساس این خلقت که رحم است، قانون ارث را هم قرار داده است. دقت میکنید چقدر دقیق [است]؟ یعنی رحم در خلقت، آن نحوه خلقت است و اصلاً آن نسل، و بدون اینکه اصلاً بخواهیم بحث دین ابتدا مطرح باشد، خلقت بر اساس نشر از رحم است و انتشار از رحم است. لذا مراتب قرب و بعد به مراتب نزدیکی و دوری به رحم برمیگردد و لذا ارث هم که در اسلام بر اساس نظام فطرت است که خلقت است، مبتنی بر رحم میشود. پس اگر رحم، [اساس] خلقت است، ارث هم بر چه چیزی قرار میگیرد؟ بر نظام رحم که خلقت است، قرار میگیرد.
و چون نظام رحم، [بر اساس] قرب و بعد [است]، یعنی فرزند خیلی نزدیک است که بیواسطه است. پدر و مادر نسبت به فرزندشان باز بیواسطه هستند. این یک مرتبه از رحم میشود. بعد میرسد به اینکه حالا برادر و خواهر به واسطه پدر [و مادر] مرتبط میشوند؛ به [یکدیگر] به واسطه پدر و مادر مرتبط میشوند. این یک مرتبه رحم دورتری میشود. [پدر و] مادر به فرزند نزدیکترند. فرزند به پدر و مادر نزدیکتر است تا فرزند به برادر خودش. دقت میکنید؟ چون به برادرش از چه طریقی مرتبط میشود؟ از طریق پدر و مادر؛ یک واسطه میخورد. بعد عموها و مثلاً داییها و خالهها و عمهها باز دو واسطه میخورند. اینها تا به این شخص که به اصطلاح ارث میخواهد از او منتشر بشود و پخش بشود، مرتبط میشوند.
نفی ارث فرزندخوانده به عنوان تأکید بر اصل رحم
این نگاه که ملاک بر اساس رحم باشد، آنوقت ابنایی را که اینها [فرزندخوانده] بودند، دفع میکند. یعنی فرزندخوانده، [با متوفی] نسبت رحمی ندارد، هرچند بین سابقین مرسوم بود. فرزندخواندهها در خانوادهها خیلی قوی بودند، به طوری که به کسی که میآوردند، از فرزندانشان بیشتر توجه داشتند، چون با انتخاب خودشان هم بود که یک کسی را انتخاب کرده بودند [و] به او علاقه داشتند که این را انتخاب کرده بودند. پس با اینکه برای آن شخصی که حالا میت [است] [و] از دنیا رفته، محبوبتر بود و لذا به لحاظ ارث از جهت [اینکه] اگر اراده میت بود، باید به این بیش از بقیه میدادند [و] این باید آن به اصطلاح سرآمد و آن سوگلی کسانی که ارث میبرند، باشد، اما بلافاصله بیان دین این است: ﴿…وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ…﴾ (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۴)؛ «ما فرزندخواندههای شما را فرزند قرار ندادیم.» این بیان مبتنی بر چه ملاکی [مطرح] میشود؟ رحم. یعنی میگوید این، رحم شما نیست. لذا ببینید آن ملاک رحم را چقدر تقویت میکند. با یک حکم فرعی است ها، اما دارد سلب را هم در راستای ایجاب قرار میدهد. سلب هم که این حکم سلبی است که ﴿…وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ…﴾، دارد حکم ایجابی را معلوم میکند که پس ملاک بر چه اساسی است؟ رحم است که ﴿…وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ…﴾.
ببینید این نگاه را. من میگویم کاش که میشد ما برای هر کتاب فقهمان، قبل از اینکه بخواهد ورود به آن کتاب فقه به صورت مفصل بشود، این ملاکات احکام را در آن مقداری که حتی به نحو حکمت هست، به نحوی که ایجاد ذوق میکند، ایجاد، در حقیقت، بینش میکند، به عنوان یک مقدمه برای آن احکام میآوردیم تا وقتی قوانین ارث خوانده میشود، فروعات ارث خوانده میشود، یک، در حقیقت، به اصطلاح طلبهای که دارد این را میخواند، احساس نکند [که با] صدها حکم جدای از هم که فقط باید حفظ کند، [مواجه است]. دقت میکنید؟ بلکه [بداند] اینها [ذیل] کلیاتی قرار دارند [و] عناوین کلی بر [آنها] حاکم است. یعنی اینکه طبقات ارث [وجود] دارد، حفظ کردن نمیخواهد؛ بلکه طبقات ارث بر چه اساسی شکل گرفته است؟ واسطهها. که اگر بیواسطه است با رحم، این بیواسطه بودن حکمی دارد که حاجب است نسبت به کسی که یک واسطه دارد. آنی که یک واسطه دارد، حاجب است از آن که دو واسطه دارد. آنوقت حالا شما اگر خواستید حفظ بکنید، اینکه سه تا حکم را [یاد بگیرید]؛ بیواسطه، یک واسطه، دو واسطه، دیگر خیلی راحت میشود. دیگر نمیخواهد خیلی [تلاش کنید]. بعد خودتان میتوانید تصویر کلان این را از تویش دربیاورید، جزئیاتش را دربیاورید و اینکه اساس ارث بر اساس چه چیزی است؟ رحم است که باید ﴿…وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ…﴾. اینجوری نیست که هر کی را میت دوست داشت، او ارث ببرد. نه. حالا در وصیت عرض خواهیم کرد که نسبت وصیت [با ارث چیست].
پس مسئله اول این است: اساس، به اصطلاح، احکام دین بر اساس تکوین است، خلقت است که میشود فطرت. که اگر فطرت شد، آنوقت حکم در نظام تشریع با نظام تکوین تطابق دارد. که اینجا که بحث ارث است، رحم آن نظام تکوین است که خدا قرار داده و تشریع را هم که خدا قرار داده، مرتبط با همین تکوین قرار داده است. لذا مبتنی بر این، دور و نزدیکیش هم مبتنی بر همین میشود که حاجب میشوند یا حاجب نمیشوند. درسته؟
- بله، زمان…
- بله، فطرت [است].
- ببینید اساس احکام بر اساس فطرت است، اما گاهی یک جزئیاتی، مثلاً در همین احکام به اصطلاح ارث، اینکه کلاله امی مثلاً مساوی میبرند، اگر که ارث بردند. کلاله امی اگر ارث بردند، ذکور و اناثشان، اگر یک سوم از مادر به کلاله امی منتقل شد، درسته؟ اینها دیگر ذکور و اناثشان به اصطلاح مساوی میبرند. برای این هم در نظام به اصطلاح [تشریع]، بیانی شده است. اما در جزئیات خیلی جزئی، گاهی ما فهم مسئله را [پیدا] نمیکنیم. و آنجایی هم که تغییر هست، ضرورتهایی در کار بوده و به فرمایش مرحوم علامه، احکامی که در قرآن به عنوان احکام منسوخ آمده، از ابتدا معلوم بوده که این نسخ میشود. یعنی جوری حکم ذکر شده که ناسخ بودنش، به اصطلاح، که ناسخی برایش میآید، در خود حکم بیان شده است. آنوقت ایشان چند تا شاهد هم میآورد. همان جا آیاتی که بعداً نسخ شدند، از ابتدا قرینه درش بوده که این بالاخره تا اجل معینی است. یعنی معلوم میشود که برای اینکه جامعهسازی به سمت آن فطرت سوق پیدا بکند، گاهی ممکن است یک گردنههایی را لازم داشته باشد، ولی موقت بوده است. آنی که دائمی است، فطری است. آنی که دائمی است، فطری است. بله.
خب میفرماید: «ماذا صنع الاسلام و الظرف هذا الظرف». «قد تقدم مراراً…» اینها خیلی مهم است. این چند سطری که اینجا میخوانیم، تا این مقداری که هست، به عنوان یک جریان کلان در احکام ببینید. فقط هم در بحث ارث نیست. این نگاه کلان برای انسان ایجاد بشود. الحمدلله در این مباحثی که چند وقت داشتیم، آن نگاه کلان را در چند جلسه تا به حال به شدت آمدیم مطرح کردیم که اینها باید یک خورده فرهنگسازی بشود. «قد تقدم مراراً ان الاسلام یری ان الاساس الحق…» ببینید اینها ادعا است؛ ادعاهای بلند. یعنی دارد کلیت میدهد. دارد به مسئله چکار میکند؟ کلیت میدهد. «ان اساس الحق للاحکام و القوانین الاسلامیة هو الفطرة»؛ حتماً مبتنی بر فطرت است. فطرت چیست؟ «التی فطر الناس علیها و لا تبدیل لخلق الله» که تبدیلی در خلق خدا که این فطرت باشد که همان تکوین است، نیست.
«و قد بنی الارث علی اساس الرحم…» از مصادیق اینکه حکم، فطری است، چیست؟ بحث ارث است. حالا آمد روی مصداق. آن ادعای کلان کلی ما بود، کبرای کلی. حالا صغری، که از جمله آن مباحث کلی چه چیزی است؟ مصادیقش بحث ارث است. «و قد بنی الارث علی اساس الرحم» که رحم چیست؟ «التی هی من الفطرة الثابتة». پس دارد خود فطرت را هم تبیین میکند که اگر میگوییم فطرت، یعنی چه؟ یعنی خلقت، یعنی تکوین. «الخلقة الثابتة». یعنی رحم اینگونه نیست که گاهی نشر و نشر اولاد و انتشار از رحم باشد [و] گاهی [از راه دیگر]. نه، این راه منحصر است که خدای سبحان [قرار داده]. لذا اساس ارث هم بر همین اساس شکل گرفته و مبتنی بر این قاعده خلقت شکل گرفته است؛ «علی اساس الرحم التی هی من الفطرة و الخلقة الثابتة».
آنوقت بلافاصله برای اینکه این را خوب ثابت کند، میگوید چرا اسلام آمد بحث ادعیا را به سرعت رد کرد و نفی کرد؟ چون مخالف این بود. با اینکه [این امر] شکل گرفته بود، اما این را چکار کرد؟ در بوق و کرنا کرد؛ خیلی بلند صدا کرد که «و قد الغی الادعیاء حیث یقول تعالی: ﴿…وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ…﴾» (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۴). «﴿…ذَٰلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوَاهِكُمْ…﴾» (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۴). «﴿…وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ…﴾» (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۴). حرف خدا حق است، اما آنچه که شما ادعیا را آوردید [و] جزو ابناء [قرار دادید]، «ذلکم قولکم بافواهکم». این فقط حرف زبان است، یعنی اعتبار. یعنی شما بر اساس چه چیزی آمدید حرف زدید؟ اعتبار. فرزندخوانده را آمدید ادعا کردید که این چه چیزی است؟ فرزند است. ادعیا خواندن است، یعنی ما خواندیم، ما قرار دادیم. اما در نگاه الهی، خواندن ما ملاک نیست؛ آنی که در متن واقع هست، ملاک هست. ببینید چقدر قشنگ اینها را مقابل هم قرار میدهد.
زیبا میفرماید: «ذالکم قولکم بافواهکم والله یقول الحق». «یقول الحق» یعنی چه؟ یعنی [اینکه] خدا آنچه که میگوید مطابق هستیای است که خلق کرده؛ با حق و آن چیزی که هست، این تطابق دارد، چون خودش خالق هستی است. لذا آن دینی هم که آورده، مطابق با همان خلقتی است که کرده است. اما حرف شما به هستی نسبت ندارد. ادعیا را، فرزندخواندهها را، فرزند حساب کردن، در عالم واقع بدون ادعای شما نسبتی نیست، رابطه ندارد. اما شما فرزندتان را اگر خونش را بیایید در آزمایشگاه [و او را] نشناسید و ندانید، بعد معلوم [میشود]، بروید آنجا میبینید این با هم تطابق دارند. خون این با خون پدر تطابق دارد. شباهت ژنتیکی دارد، چون این واقعیت است. این در واقع است، حق است. دقت میکنید چقدر زیباست؟ «ذالکم قولکم بافواهکم». «﴿…وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴾» (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۴). راه را خدا به شما نشان میدهد که چجوری این تطابق را ببینید. ﴿ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ…﴾ (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۵)؛ فرزندخواندهها را به آباء خودشان ملحق کنید، نه به خودتان. آنها به آنها [ملحق هستند]. آنها ملحق هستند، در عالم [واقع] آنها هم الحاق دارند، اما به کی الحاق دارند؟ به پدران خودشان. «ادعوهم لآبائهم هو اقسط عند الله». این راه درست است. «اقسط عند الله» یعنی این راه درست است. «فان لم تعلموا آبائهم…» اگر پدر [و] مادر [یک بچه را] نمیشناختید، یک بچه کوچکی بوده، بعداً از پرورشگاه گرفتید، نمیشناسید پدر و مادرش کیست، «فاخوانکم فی الدین». برادر دینی [است]، نه فرزند شما. «فاخوانکم فی الدین». همان جوری که راجع به اخوان در دین سفارش شده، آن را میتوانید انجام بدهید، ولی او دیگر به عنوان ارث نیست. او به عنوان [صدقه] از مالتان میتوانید به او بدهید. میتوانید بدهید. در وصیت میتوانید به او وصیت بکنید اما ارث به او نمیرسد. «فاخوانکم فی الدین و موالیکم».
خب حالا اینکه در زمان حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، بعضی روایات نقل است بر اینکه آنجا برادران ایمانی از هم ارث میبرند، آن مربوط به این است که اگر این حکم ثابت بشود، حقیقت رحم که ایمان است، شکل میگیرد. یعنی رحم ولایی جایگزین، نه، بالاتر از رحم به اصطلاح طینی قرار میگیرد که آن هم در دایره چه چیزی است؟ باز فطرت هست؛ منتها یک فطرتی فراتر از این مرتبه. لذا آن هم در مرتبه عالیتر میرود. آنجا نوع احکام و عالم، مناسبش [خواهد بود]، چون عالم، ظهور ولایت میشود، احکامش هم مطابق او ممکن است بالاتر برود؛ تغییر نمیکند، بالاتر میرود. حالا این را در همین حد داشته باشیم، بگذاریم جزئیاتش در جای خودش [بحث شود].
تمایز میان «ارث» و «وصیت»
بعد میفرماید: «ثم اخرج الوصیة من تحت عنوان الارث و افردها عنواناً مستقلاً». میگوید در دین یک امر ارث داریم، یک امر وصیت. دقت بکنید. این دو تا ملاک میخواهد. اینها خیلی عالی است. این عالی است که ما یک وصیت داریم، یک ارث. درسته که بعضیها اشتباهاً وصیتی را هم که میت کرده، ارث میبینند، اما وصیت ارث نیست. وصیت، وصیت است؛ نفوذ اراده میت است در زمان حیاتش، به لحاظ مالکیتی که داشته، بعد از مرگش در یک حد معینی. نفوذ اراده است وصیت. اما ارث چیست؟ ارث آن رابطه رحم است. پس وصیت، رابطه رحم نیست. وصیت، [بر اساس] نفوذ اراده است. اما ارث، به اصطلاح، بر اساس رحم است. یعنی آنچه که بر اساس رحم [است]. این مهم است. این دو تا را دقت بکنید. «ثم اخرج الوصیة من تحت عنوان الارث و افردها عنواناً مستقلاً» که این عنوان مستقل که «یعطی به و یؤخذ» [است]، و «ان کانوا…» با این وصیت داده میشود و گرفته میشود. «و ان کان یملک من جهته ارثاً». اگرچه بعضیها که به واسطه وصیت یک چیزی بهشان رسیده، میگویند به من ارث رسید، چون [مال] از طریق میت رسیده، اینها [آن را] ارث میبینند، اما حقیقتاً ارث بر این تلقی نمیشود. دو تا عنوان است، دو تا ملاک دارد. هر کدام ملاکش جداست. «فلکل من الارث و الوصیة ملاک آخر». هر کدام ملاک خودش را دارد. «و اصلا فطریاً مستقلاً». هر کدام باز به فطرت خاص خودش برمیگردد. این هم خیلی جالب دارد حرف میزند ها.
ببینید شما اینها را باید ببینید، بعد در همه احکام دیگر ما چکار میکنیم؟ یاد بگیریم اینجوری وارد شدن را. این فقط مثل یک رزمایشی است در اینجا، مثل یک آموزش و کارگاهی است که انسان اینجا وارد بشود در یک مسئلهای که اصلاً احساس نمیکرد انقدر ملاکگیری، انقدر در حقیقت قاعده [و] ضابطههای کلی [وجود دارد]. اینها را اصلاً اینجا میآید این قاعده را درمیآورد. میگوید حالا شما از اینجا بروید در مسائل دیگر سادهتر میشود. آنجاها هم میتوانید چکار بکنید؟ این قاعدههای کلان حاکم را ببینید.
ملاک ارث: رحم و عدم نفوذ اراده متوفی
و میفرماید: «و اصلا فطریاً مستقلاً. فملاک الارث هو الرحم»، ارث بر مبنای رحم است به لحاظ فطرت، «و لا نفوذ لارادة المتوفی فیه اصلاً». اصلاً در ارث، اراده متوفی هیچ دخیل نیست. یعنی این دلش میخواست به فلانی بدهند، مهم نیست؛ دلبخواهی نیست. دلش نمیخواست به [فلانی] نرسد. دلش میخواست اصلاً پولش به او نرسد. اصلاً مهم نیست. یعنی اراده متوفی در ارث هیچ دخالتی ندارد. بله، اگر کسانی که بهشان ارث رسید، میدانستند اراده مثلاً پدرشان، مادرشان یا کسی که از او بهشان ارث رسیده، چیست، [و] اینها دلشان خواست انجام بدهند، اینها دلشان خواسته دیگر. اینها مالک شدند. الان حالا مالکین در حقیقت میتوانند دلخواه او را چکار بکنند؟ قبول کنند، اما هیچ ضرورتی برایشان ندارد و نفوذ اراده او در کار نیست. این خیلی مهم است ها. یعنی در ارث، نفوذ اراده میت دیگر در کار نیست. میت مرده، تمام شده. دقت کردید؟ نفوذ اراده او در کار نیست. با اینکه مال تا قبل از مردن مال او بود. هر کاری دلش میخواست میتوانست انجام بدهد در حیاتش. اما تا این موت حاصل شد، این ملک از وجود او و اراده او خارج شد.
ملاک وصیت: نفوذ اراده متوفی در یک سوم مال
[مگر] در یک سومش که وصیت است، او عنوان دیگری حالا پیدا میکند که آن را بیان میکند. «فملاک الارث هو الرحم و لا نفوذ لارادة المتوفی فیها اصلاً. و ملاک الوصیة نفوذ ارادة المتوفی بعد وفاته» و «ان شئت قلت حینما یوصی». یعنی نه بعد از وفاتش، بلکه کی؟ آن وقتی که وصیت میکند. لذا به متوفی از جهت دینی حق داده شده است در یک سوم مالش، این یک سوم هم مهم است، دو سوم را حق ندارد، در یک سوم مالش به او حق داده شده است که در این یک سوم، این میتواند وصیت بکند [و] نفوذ اراده بعد از وفاتش داشته باشد. پس ملاک وصیت، نفوذ اراده است، درسته؟ نفوذ اراده میت است «حینما یوصی». اما ملاک ارث چه چیزی است؟ عدم نفوذ اراده به اصطلاح آن میت است و متوفی است، بلکه رحم است. آنجا ملاک رحم است. بعضی ممکن است دوست نداشته باشند به رحمشان برسد، [و] به دیگری دلشان بخواهد. میگوید حق نداری. تو در یک سوم میتوانی این کار را بکنی. «فی ما یملکه فی حیاته و احتراماً لمشیئته». این را، برایش احترام ارادهاش را قائل شدند در یک سوم. «احتراماً لمشیئته». «فلو ادخلت الوصیة فی الارث»، اگر کسی وصیت را هم از [مقوله] ارث دید، این فقط مجرد تسمیه است، نه حقیقت. و الا وصیت غیر از، خلاصه، ارث است.- [گاهی] بچهها را از [ارث] میکنند… اراده…
- نه، نفوذ اراده ندارد. مگر در وصیت. یا در وصیت، یا در حال حیات مالش را میبخشد به بخشهای دیگرش، به این نمیدهد. در حال حیات چیزی نمیگذارد بماند که به او برسد. اینجوری میشود.
- [محروم کردن] بچه…
- نه، نمیتواند. نمیتواند. همه ورثه هم بدانند که این اصلاً دوست نداشت به این برسد، هیچکس حق ندارد جلوی ارث را برای این بگیرد. اینکه یقین دارند صد بار جلوی همه گفته بود من نمیخواهم از مال من چیزی به این برسد. نوشته بود از مال من چیزی به این ندهید. میگویند در یک سوم مالش حکمش نافذ است، اما در دو سوم مال بقیهاش نه. اصلاً اراده متوفی نفوذی ندارد.
این میگوید اگر این قواعد درست دیده بشود، آن موقع پخش شدن مال و به دست همه رسیدن و آن به اصطلاح، نه اختصاص به افراد، این [باعث میشود] قدرت همه طبقات را هی به هم نزدیک کند. نمیگذارد جامعه هی به سمت [طبقاتی شدن برود]. چون دائماً یک کسی میآید جلو، از دنیا میرود، این دوباره پخش میشود. دوباره هر کدام از اینها یک [مرحله] میآید بالا، دوباره پخش میشود. هی انگار میخورد در سر مال، تقسیم میشود تا این قله طبقاتی شکل نگیرد؛ قلههای طبقاتی. اما آنجایی که فرزند بزرگ فقط [ارث میبرد]، این قله هی شدیدتر میشود. چون تا یک جایی او آورد، از یک جایی این دوباره بالاتر میبرد. دوباره می… ممکن است بقیه هم بهرهمند بشوند، اما مالک و صاحب نفوذ یک نفر است. لذا میتواند بقیه را محروم بکند، میتواند امر و نهیش را [حاکم کند] و آن جامعه طبقاتی را شکل [بدهد]. خیلی جالب است این جریان تکوینی که مردن است و بعد فرزندان و نزدیکان و بعد تقسیم مال، مطابق همین شکل میگیرد. چقدر اینها با هم تطبیق دارد.
اما «ما کان یسمی الناس القدیم مثلاً ارثاً فلم یکن اعتبارهم فی سنة الارث احد الامرین». نه نفوذ اراده بود، نه در حقیقت رحم بود. آنی که در روم بود، این دو تا ملاک را نداشت. بله، حداکثر ما میتوانیم بگوییم که نفوذ اراده به عنوان آنی که دوست داشت اینجوری باشد که از بیت خارج نشود، این مقدار را میتوانیم استفاده بکنیم. اما بله، «احد الامرین اما الرحم و اما احترام ارادة المیت». هیچ کدام نبود. «و حقیقة الامر انهم کانوا یبنون الارث»، ارث را بر چه مبنایی [قرار میدادند]؟ «علی احترام الارادة و هی ارادة المیت…» احترام اراده بود، نه نفوذ اراده. «احترام الارادة و هی ارادة المیت ببقاء المال الموروث فی البیت الذی کان فیه تحت ید رئیس البیت». این را دوست داشت، همین را برایش چکار میکنند؟ نمیگذارند از خانه خارج بشود. حالا اگر دوست داشت خارج بشود، خارج میشد؟ میگویند نه، آن هم نمیشد. چرا؟ چون اصلاً این قاعده آنها بود، نه اینکه اراده او باشد. احترام [اینکه] قاعدتاً این را دوست داشتند. اما ممکن است یک کسی بگوید من دوست ندارم که در خانهام بماند، میخواهم [آن را] بدهم. میگوید نه، دیگر تو حق نداری. این هم از این بیت خارج نمیشود. بله. «هی ارادة المیت ببقاء المال الموروث فی البیت الذی کان فیه تحت ید رئیس البیت».
میدانید چقدر [زیباست که] حکم تحت قاعدههای کلان باشد؟ چقدر این تطابق رحم و تکوین، [انسان را] زیبا میکند و انسان را با هستی آشتی میدهد. تا اینکه هر کس مندرآوردی بخواهد برای خودش چکار بکند؟ به ذوق و سلیقه خودش یک قانونی را ایجاد کند. اینجا منیتها گل میکند. آنجایی که کسی خودش دارد قانون میگذارد، هر کس برای [خودش]، این منیتها توسعه پیدا میکنند. آنجا چه میشود؟ آن «من»ی که خدا قرار داده، توسعه پیدا میکند. اراده الهی توسعه پیدا میکند. اراده الهی هم در خلقت با اراده الهی [در تشریع]، یعنی تناسب هم هست. یعنی میل هم مطابقش ایجاد میشود، نه [اینکه] اجبار بشود. یعنی هر کسی میبیند دوست دارد به فرزندش این برسد، درسته؟ یعنی نیامده بگوید تو این را به فلانی بده که خلاصه خلاف میل این هم باشد. کاملاً خلقت را یک جوری قرار داده، شریعت را مطابق این خلقت قرار داده است. لذا وقتی که [مال] باز میشود، همه میبینند با آن اشتیاق و انس، این کار را دوست دارند انجام بدهند. خیلی زیباست.
- بله استاد، اگر واقعاً [بر مبنای] فطری و تکوینی [باشد]، در نظام تکالیف مالی که برای پدر و پسر خوانده، برای یک فرزندخوانده هست، یک تکلیفی است بین ارتباط استاد و شاگرد، که آن یک نظام علمی است که در استاد [شکل گرفته]. بعد از مرگ، شاگردی که مثل بچهاش بوده، خیلی دوست داشته عالم بشود، این کمالات آن فرد، آن شاگرد…
- ببینید اگر که تناسب حکم و موضوع را ببینیم، خیلی زیباست. میگوید یک موقع هست که این نظام خانواده است و رحم طینی. میگوید در رحم طینی، اموال طینی تقسیم میشود. اما یک موقع، رحم، رحم علمی است و ولایی. در بین رحم ولایی، آن به اصطلاح مالیتها و کمالات به اصطلاح ولایی تقسیم میشود. حقیقتاً کی از علم استاد بهره برده؟ فرزندش یا شاگردش؟ فرزند میتواند بگوید حالا که این پدر مرد، من میخواهم ارث علم او را به ارث ببرم؟ کتابش که ارث علم نیست، [علم] نیست. آنچه که او داشت، به کی القا شد؟ او برده است. آن که بعد این را به کار میگیرد و نشر میدهد، حقیقتاً این را توسعه داده یا نداده؟ پس رسیده است. لذا میگویند: «العلماء ورثة الانبیاء» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۱، ص ۳۲، ح ۲)؛ «عالمان وارثان پیامبران هستند». درسته؟ اما نه در درهم و دینارش، در چه چیزی؟ در علمش. درسته؟ پس حقیقتاً این ارث است، این میراث است و حقیقت میراث اینجاست. و الا [اینکه] شاگرد بگوید چون من علم بیشتری از این به اصطلاح بردم، پس پولش را هم به من بدهید، دیگر او سنخ این نیست. درسته؟ او سنخ این نیست که بگویی پولش را به من بدهید، چون من علمش را از این بردم، پس پولش را هم به من بدهید. نه، اصلاً این با هم [ارتباطی ندارد]. تناسب [ندارد]. او علمش، مالش [را] طینی میبرد و علمش را رحم ولایی و علمی میبرد. البته درست هم هست، روی قاعده هم هست. خدا این را هم [لحاظ کرده]. لذا میبینید که حقیقتاً شاگرد به استاد نزدیکتر از فرزند به استاد است. در چه چیزی؟ در حقیقت رحم علمی و ولایی. در قرب، الیهتر است. اما او در مال نزدیکتر از این است. عیب ندارد. درسته؟ در نظام [الهی]. میبینید اطراف پیغمبر، حضرت [در] بدو [امر]، ممکن بود خیلی منافقین هم بنشینند. درسته؟ خیلی به او نزدیک [بودند]. هر موقع میرفتند میدیدند که مثلاً بعضی از منافقین هم حاضرند. اما آیا اینها به پیغمبر حقیقتاً نزدیکتر بودند یا کسانی که مثل اویس قرنی پیغمبر را مثلاً ندیدند؟ درسته؟ اصلاً پیغمبر را هم ندید. هیچکس هم او را با پیغمبر ندید. دو بار به قصد دیدن پیغمبر آمد، آن دو بار هم خلاصه پیغمبر در شهر نبود و این برگشت و رفت، چون مادر اجازه نداده بود بیشتر از این آنجا بایستد، ولی در اشتیاق دیدن [پیامبر] میسوخت. خب او در نسبت به پیغمبر نزدیکتر است. حقیقتاً اگر در بهشت بخواهند آنجا جا بدهند، به کدام یک از اینها جوار پیغمبر را میدهند؟ معلوم است دیگر. آن جوار، ارث است؛ حقیقت ارث است. پس او میبرد. حقیقتاً آخرت هم با همین نگاه، ارث است. خب اینها را ببینید. خیلی وقت دارد میگذرد. من هم خیلی حرف دنبالش میآید، دلم هم نمیآید نصفه کاره ولش کنیم، ولی خب زمان هم گذشته است.
دو اصل جوهری اسلام در ارث
بعد میفرماید: «فکان… بله. بله. تحت ید رئیس…». «فلو لم یتنی فی الروم علی احترام الارادة ولو کان مبتنیا…» اگر این مبتنی بود بر اصل رحم و اشتراک دم، اگر مبتنی بر این بود، «لرزق منه کثیر من المحرومین». یعنی خود این اگر درست اجرا بشود، خود به خود یکی از آن جریانات هر جامعه چه میشود؟ یکی از اسباب محرومیتزدایی است. یکی از اسباب [مبارزه با فقر]. یعنی آن جامعهای که بر اساس آن فرزند بزرگ فقط یا رئیسالبیت فقط ارث میبرد، تراکم پول در نزد کسی و نبود پول در نزد دیگران، محرومیت ایجاد میکند، طبقات ایجاد میکند. اما در آنجایی که این تقسیم با این صورت بین دختر و پسر، بین کوچک و بزرگ، بین زن و مرد، زوجه، همه اینها، تقسیم میشود، این محرومیتزدایی نقش بیشتری پیدا میکند. چون یک دفعه یک پول به چند نفر تقسیم میشود. حالا اگر بیتهای قدیمی جمعیتهای بیشتری هم داشتند، ده نفر، پانزده نفر، یک دفعه این پول چه میشد؟ [بین] پدر و مادر و زوج و فرزندان، تقسیم میشد. درسته؟ حالا اگر میرسید به برادرها و خواهرها، باز دوباره تقسیم میشد. میرسید به عموها و داییها و عمهها و خالهها، تقسیم میشد. این ارث چه میشود؟ هی… هی تقسیمپذیریاش [باعث میشود] جمعیت [زیادی از آن بهرهمند شوند]. از یک نفر یکهو [به] چند نفر [میرسد]. یعنی چقدر این قانون که این تقسیم بشود، جلوی محرومیت را میگیرد. «و حرم کثیر من المرزوقین». بله.
«ثم انه بعد ذلک عمد الارث و عنده فی ذلک اصلان جوهریان». میگوید در اینجا [اسلام] به ارث توجه میکند و اسلام در این [زمینه] دو اصل جوهری دارد. دقت بکنید، دو اصل جوهری برای اسلام است. چه چیزی است؟
اصل اول: رحم، عنصر مشترک و اساس طبقات ارث
یک: «اصل الرحم». اولین اصلش اصل الرحم است. «و هو العنصر المشترک بین الانسان و اقربائه». بین انسان و نزدیکانش، رحم در حقیقت عنصر مشترک است. «لا یختلف فیه الذکور و الاناث و الکبار و الصغار». بین در حقیقت مذکر و مؤنث، بین کبیر و صغیر [فرقی نیست]. «حتی الجنین فی البطون». جنینی که در دل مادر است هم از ارث محروم نیست. در آنجا دیگر به جنین کسی اعتنا نمیکرد. اینجا میگوید «حتی الجنین فی البطون» هم، جنینی که در دل مادر هم هست، حتی از ارث محروم نیست؛ نه فقط اولاد صغار، بلکه جنینها هم از ارث محروم نیستند. «حتی الاجنة فی البطون». اینها همه از قاعده رحم استفاده میشود.
«و ان کان مختلف الاثر فی التقدم و التأخر». بله، البته طبقات دارند، البته نزدیک و دور دارند، اما همه بر اساس رحم است. «و منع البعض للبعض من جهة قوة…» به اصطلاح، این تقدم است و ضعف این تقدم است. «بالقرب من الانسان و البعد منه و انتفاء الوسائط و تحققها». واسطه نباشد، نزدیکتر است. یک واسطه باشد، بعد از این است. دو واسطه باشد، بعد از آن به اصطلاح یک واسطه قرار میگیرد. «قلیلاً او کثیراً». واسطه قلیل باشد یا واسطه کثیر باشد. «کالولد» بیواسطه، «و الاخ» با یک واسطه، «و العم» با دو واسطه. اینها هر کدام را نماینده به اصطلاح یک طبقه آورد. «و هذا الاصل یقضی باستحقاق اصل الارث مع حفظ الطبقات المتقدمة للمتأخرة». چقدر انسان در یک فسحهای قرار میگیرد، گشایشی که ملاک این به صورت کلان برای انسان چه باشد؟ روشن باشد. آدم احساس میکند که این قاعده با تکوین چقدر تناسب دارد و، به اصطلاح، با هم یک [جور] سازگارند.
اصل دوم: تفاوت سهم ذکر و انثی بر اساس تجهیزات تکوینی
دومین اصل چه چیزی است؟ «اصل اختلاف الذکر و الانثی». که ارث یک بحثش بحث قرب و بعد رحم بود، یک بحث دیگر در ارث که به عنوان اصل است، ذکر و انثی است که در تقسیم ارث، ذکر و انثی، این یک سوم به دو سوم است؛ غیر از دو جا که حالا آن هم یک علتی دارد که بیان میکند، در بقیه موارد همه جا چه چیزی است؟ «للذکر مثل حظ الانثیین» است. «اصل اختلاف الذکر و الانثی فی نحو وجود القرائح الناشئة عن اختلاف تجهیزهما». چرا؟ آن هم میگوید این هم علتش این است که خدای سبحان در تکوین، باز این را قرار داده است. در تکوین یکی را به عقل معاش تجهیز کرده، یکی را به قدرت احساس و عاطفه تجهیز کرده است. آنی که عقل معاش دارد، مالکیت دو سوم را به عهده میگیرد. آنی که احساس و عواطف دارد، به اصطلاح، مصرف دو سوم را به عهده میگیرد؛ مالکیت یک سوم، اما مصرف دو سوم. چون این میتواند در خرج، در خرج کردن و رفع حوائج، این را چکار بکند؟ درست به کار بگیرد. آن هم میتواند در سرمایهگذاری و بهرهوری این پول، درست آن را به کار بگیرد. لذا [یک] سوم مالکیت را به ذکور داده، اما دو سوم مصرف را در اختیار زن قرار داده است؛ زنان قرار داده است. این هم باز بر اساس تجهیز خلقت هست. خیلی بیان [زیبایی است]. بله.
- بله، «قرائح» یعنی همان چیزهایی که…
- خلقتی که ناشی از اختلاف [است]. «فی نحو وجود القرائح الناشئة عن الاختلاف». یعنی آن ذوقی که قرار داده برای اینکه دو سوم به این میرسد [و] یک سوم [به دیگری]، مربوط به خلقت هست. یعنی آن مالکیتی که اینجا قرار داده است. «فالرجل بحسب طبعه انسان التعقل کما ان المرأة مظهر العواطف و الاحساسات اللطیفة الرقیقة و هذا الفرق مؤثر فی حیاتهما التأثیر البارز». یک: «فی تدبیر المال المملوک» که کار مرد است، چون عقل معاش دارد، تدبیر مال در دست این است. و دو: «صرفه فی الحوائج». چون احساسات و عواطف در کار است، میتواند این به اصطلاح مواد را به بهترین وجه به مصرف برساند، خانه را به بهترین وجه تزیین بکند و محل آرامش قرار بدهد، امکانات را در خانه به بهترین [وجه] چکار بکند؟ به صرف برساند. این «صرفه فی الحوائج» کار زن است. «و هذا الاصل هو الموجب لاختلاف السهام فی الرجل و المرأة و ان وقعا»، اگرچه زن و مرد، مثل دختر و پسر، «فی طبقة واحدة» مثل ابن و بنت باشند و الاخت باشند. «فی الجمله». «فی الجمله» میگوید چون دو جا [استثناء] داریم. یکی در بحث مادر است که حاجب نداشته باشد و فرزند هم نباشد، یک سوم میبرد [و] پدر یک ششم، و غیر از آن، کلاله مادری است که اگر [ارث] به کلاله مادری رسید، مرد و زن در کلاله مادری چه میبرند؟ بالسویه میبرند. یعنی ذکور و اناث در کلاله مادری باز به نسبت دو به یک نیست، بلکه چه چیزی است؟ به نسبت همان مساوی است. که خب «علم ما سنبین».
«و نتج من الاصل الاول ترتب الطبقات بحسب القرب و البعد»، از اصل اول، ترتب طبقات استفاده میشود که رحم است، «من المفارقة بین الوسائط و قلتها و کثرتها. فالطبقة الاولی هی التی تتقرب من المیت بلا واسطة». که خب اینها را دیگر میدانید، میرسد به اینکه طبقه دوم با یک واسطه، طبقه سوم با دو واسطه. «و هما الابوان و الاولاد…» بله. و «هما…» واسطهها را بیان میکند. بعد میگوید که «و یمنعون…» ببینید، «اولاد فی کل طبقة یقومون مقام آبائهم». این هم یک قاعده [است]. اگر فرزند نبود، فرزندِ فرزند چه میشود؟ در همان طبقه مثل پدر و مادر میبرد. درسته؟ اگر مثلاً عمو و خاله نبودند، فرزندان اینها چه میبرند؟ به همان نسبت میبرند که آمده.
نکته بعدیش این است که «و یمنعون… الطبقة… و روی حول هولاء الزوجین». زوجین در تمام طبقات مشترک هستند. با اینکه به ظاهر زوجین از رحم [ارث] نگرفتهاند، اما منشأ تحقق رحم کی هستند؟ زوجین. یعنی اگر ازدواجی صورت نگیرد، آنوقت ولد و اولاد و اینها اصلاً معنی پیدا نمیکند و رحم منتشر نمیشود. لذا میفرماید زوجین محل، در حقیقت، ایجاد این به اصطلاح رحم هستند. تعبیر را ببینید: «و روی حال الزوجین لاختلاط دمائهما بالازدواج». این خون اینها به واسطه این ازدواج با هم مخلوط شد. یعنی چه؟ یعنی فرزند نتیجه مخلوط این دو خون است. درسته؟ این دو خون با هم مخلوط شدند، فرزند آمده و این رحم شکل گرفته است. لذا زوجین در هیچکدام از مراتب، حاجبی ندارند. یعنی با طبقه اول هستند که فرزندان هستند. با طبقه دوم که برادران و خواهران هستند، باز هم زوجین ارث میبرند. با طبقه سوم هم که عمو و خاله و اینها هستند، باز ارث میبرند. «مع جمیع الطبقات». «فلا یمنعهم طبقة». نه مانع و حاجب دارند و نه اینها مانع و حاجب طبقهای میشوند.
خب «ثم استنتج من الاصل الثانی» که آن بحث در حقیقت چه بود؟ در اصل ثانی، ذکر و انثی بود، «اختلاف الذکر و الانثی فی غیر الام و کلالة المتقربة من الام». همین دو مورد [است که] «ان للذکر مثل حظ…» در آنجا جاری نیست. بعد از اینجا وارد یک بحث مهم دیگری میشود که میگوید میتوانیم بگوییم که اسلام اصلاً ثروت را به یک سوم و دو سوم تقسیم کرده است. خیلی بحث قشنگی میشود. ثروت را اصلاً با همه، با اینکه تقسیمهای مختلفی هست، میتوانیم بگوییم که ثروت را به یک سوم و دو سوم تقسیم کرده است. حالا این مدل، یک بحثی میشود که آیا ما در جامعهسازی بر اساس قواعد ارث میتوانیم در قواعد دیگر جامعه هم، در جامعهسازی، حاکمیتسازی، از این سوژه بگیریم؟ بخواهیم این را چون مطابق با تکوین است، این را بسط بدهیم یا نه؟ اینها یک بحثهای دقیقتری است که دیگر یک قدری به اصطلاح دقتهای فوقالعاده میخواهد که هم با تمام فقه سازگار باشد و با قواعد فقه و اصول، و هم در حقیقت چه بشود؟ مطابق او قابل استنتاج باشد که ببینیم این قواعدی که گذاشتند، منحصر در اینجاست یا نه، از این سوژه برای جامعهسازی میشود گرفت. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
پرسش و پاسخ
- اللهم صل علی… شما بفرمایید.
- چرا دم را [ملاک] نمیگیرند و رحم را میبینند؟ یعنی منظور از رحم…
- با پیوند رحم. دم از چه چیزی نشئت میگیرد؟ مبدأ دم چیست؟ رحم است. یعنی شما آمدید روی یک جایی که… یعنی اینکه خون، خون «ب مثبت» باشد، مهم نیست، چون ممکن است خیلیها خونشان چه باشد؟ «ب مثبت» باشد. اما خون خود «ب مثبت»…
- بله، همخونی از چه چیزی نشئت میگیرد؟
- اصلاً میدانید، یک کسی که دارد و [گروه خونش] متفاوت است، ولی همین بچهها ارث میبرند. چون…
- عرض کردم، از چه چیزی خلاصه نشئت گرفته؟ از رحم. یعنی از به اصطلاح پدر و مادر با هم، نه فقط از پدر. از…
- پدر و مادر با هم. ولی خون مهم است. میگویم جاهایی دارد…
- خون از چه چیزی [ناشی میشود]؟ میگویم میشود جای خون، رحم نباشد؟
- میدانم، ولی میخواهم بگویم…
- یعنی مبدأش را داریم میگوییم. داریم همین… مثل این میماند که شما بیایید بگویید که ما طبقه دوم را در نظر بگیریم، مثلاً در این مسئله که دم [است]، رحم را در نظر نگیریم. اصلاً با اینکه هست. میگوید خب این مبدأش است. وقتی که میگوید رحم، آنوقت طبقات بعدی هم به همین نسبت چه میشود؟ معنا پیدا میکند. یعنی طبقات بعدی، فقط طبقه اول را نبینید. طبقات بعدی هم با همین [ملاک] چه میشود؟ نسبت پیدا میکند. لذا رحم نسبت به دم، اولویت دارد. چه چیزی باعث همخونی میشود؟ همخونی را چه چیزی باعث میشود؟ رحم.
- شاید بگوییم آن نطفه پدر [باعث] همخونی [است].
- نطفه پدر از کجا این همخونی را ایجاد میکند؟
- از رحم دیگر، ظرف رحم.
- نه، ظرف نیست. اگر ظرف بود، اتفاقاً [قرآن] میخواهد بگوید ظرف نیست. لذا این همه قاعده که از پدر و مادر… اگر ظرف، اگر ظرف بود، نه، اگر ظرف بود مثل این بود که مثلاً بگویند که آقا الان در شیشه آزمایشگاه اگر شد، شیشه آزمایشگاه ارث میبرد؟
- نه، اگر ظرف بودیم، میشد دیگر.
- الان مثالی هم که [شما] فرمودید در آیات، که میگوید زنان مثال زمین را میزند.
- بله، حرف…
- خب بله.
- این ظرف است دیگر، اصل این بذر است.
- نه، ببینید ظرف به معنای… یک موقع ظرفی است که قید نیست، یک موقع ظرفی است که قید [است]. ببینید، یک موقع شما ظرف را ظرفی میگیرید که قید نیست، یعنی همراه [او] ممکن است باشد، ممکن است نباشد. ظرف است، مثل یک لوله آزمایشگاه است. این نیست. این ظرفی است که قید است، شرط است. لذا دارد اهمیت میدهد. لذا این همه [احکام] برای اینکه نطفه پدر در رحم مادر بسته بشود و دوران رحم مادر [برای] این جنین، چقدر احکام [هست]. اگر ظرف بود، اینقدر مهم نبود.
- بله، ولی آخر هم میگوید «ادعوهم لآبائهم».
- [این را هم] ببینید. علتش این است که «ادعوهم لآبائهم»، علتش این است که ممکن است در حقیقت این چه باشد؟ یعنی مرد حتماً باید دخیل باشد در اینجا. باید یک رحم هم در کار باشد. اما ممکن است این زن، رحمش در اختیار مثلاً افراد مختلفی باشد. معلوم باشد که به کی… چرا؟ چرا «ادعوهم لآبائهم» است؟ چون نفقهاش هم بر مرد واجب است. تکالیفش هم به دنبالش بر مرد واجب است. یعنی «ادعوهم لآبائهم» حقوقی به دنبالش میآورد. اگر حقوق نمیآمد، انقدر لزوم نداشت. بله، لزوم دارد، چون حقوق دنبالش میآید. یعنی باید اگر معلوم [نباشد]، بگویند هر کسی، هر کسی بود مهم نیست. اتفاقاً مادر معلوم است که این از مادر به دنیا آمده، درسته؟ پدر نامشخص است. باید معلوم کنند. به مادر بخوانند.
- عرض کردم، اگر به مادر بخوانند، یعنی باید مادر متکفلش بشود، مادر باید خرجش را به عهده بگیرد. میگوید نه، این نیست. اگر به مادر خواندند، دنبالش این است که فقط مادرش معلوم باشد. [این تکلیفی ایجاد] نمیکند. آنوقت میگوید کی خرجش را بدهد؟ هر مردی از خیابان رد شد، بیاید خرجش را بدهد یا نه؟ پدر باید معلوم باشد. لذا میگوید مادر حق حضانت دارد، اما در حق حضانت میتواند پول بگیرد، چون این فرزند [تحت] [تکفل] پدر است، باید پولش را هم، نفقهاش را هم، بدهد. درسته؟ باید نفقهاش را هم بدهد. در حق حضانت، مادر میتواند بگوید من این را شیر میدهم، بزرگش میکنم، ولی تو باید پولش را بدهی. این حق نفقه بر پدر [است]. لذا «ادعوهم لآبائهم» معلوم است. بله، یک حکم مالی است دیگر، نفقه. حالا به هر حال، یعنی احساسم [این است که] بیانات خیلی واقعی نیست.
- [فرزندِ] پسر [که] از دنیا [رفته]…
- جان؟
- [ارث] پدری که از دنیا رفته، [از] پدربزرگش، [به نوه نمیرسد] چون پدر نیست. اصلاً از [طبقه اول کسی نیست].
- [بقیه اعضای] طبقه هستند.
- میدانم، اینجا نیست.
- [اعضای] بقیهشان هستند، چون بقیه برادرها هستند. بله، یعنی بقیه برادرها هستند.
- [حتی اگر] مفلس باشد دیگر، پدر [بزرگ].
- حالا این [نوه] مفلس است دیگر. ما که تکلیف نداریم. میگوییم اگر عموش مفلس است، [چه کنیم؟] نه دیگر. نه، اگر بگوییم عموش مفلس است، حالا این پسرها ببرند، پسرها پولدارند ولی عموش مفلس است، میگوییم چکار کنیم؟ به عمو بدهیم؟ حالا که پسرها هستند، میگوید خب نه دیگر، پسرها میبرند، هرچند هم پولدار باشند. یعنی بین…
- سهم خودش [را] همین…
- دیگر سهم خودش تا وقتی بوده که… ببینید، این را یک باری مفصل صحبت کردیم. مفصل گفتیم. اگر در زمان حیات، پدر از دنیا رفته [باشد]، [یعنی] فرزندش، گفتیم پدر [بزرگ] وظیفهاش این است که آن فرزندِ فرزند را چکار کند؟
- فرزندِ فرزند [را].
- تأمین کند. واجب است برش. بر این پدربزرگ چه چیزی واجب است؟ نفقه فرزندِ فرزند [واجب است].
- نه ببینید، آره دیگر. یعنی در زمان حیاتش، حتی برای اینکه میبیند، میداند بعد از این، اینها ارث نمیبرند، الان بر او تأمین نفقه آنها واجب [است] به طوری که اینها چه باشند؟ خب بر او معلوم است. اگر بعد از وفات این مردند که خب ارث میبردند، چون به پدرشان رسیده، بعد رسیده به آنها. قبلش باشد، بر عهده پدر [بزرگ] است. این دیده شده دیگر.
- [اگر] بخواهد [کاری کند]، واجب [است] که وصیت کند در یک سوم [مالش].
- نه، اصلاً در زمان حیاتش بدهد. یعنی یک چیزی را به نام آنها کند، یک پولی را برای آنها قرار بدهد. واجب است برایش که تأمین مخارج اینها را بکند.
- تأمینش را میکند. بعدش واجب [است] وصیت کند برایشان؟
- وجوب وصیت برای بعدش نیست، اما وجوب نفقه اینها بر گردنش است تا این هست. لذا از جملهاش این میشود که باید فکر آیندهشان را بکنند.
- یک سوم، یک سوم هم [بر اساس] وضعیت [مالی].
- بله، ملاک فطری هم داریم مثل آن؟
- حالا این را گفتم که یکی از بحثهایی است که یک سوم وصیت، قابل بحث [است] روش. حالا اگر علامه روش بحث نکردند، اما اینکه اساس ارث را…


