سلام علیکم و رحمت الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم والعن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

اهمیت مجالست با قرآن کریم

الحمدلله رب العالمین که در محضر قرآن کریم هستیم و حشر ما در این لحظات با حقیقت زنده و نورانی قرآن کریم است. باید قدر این لحظاتی را که در محضر قرآن می‌نشینیم و با قرآن محشوریم، بدانیم؛ که هر مجالستی، انتقال آن [به اصطلاح] نور و عظمت قرآن را برای ما به همراه دارد. حتی اگر ما خوب هم متوجه نشویم، خود این حشر، نورانیت را القا می‌کند. در محضر قرآن بودن، مجالست با قرآن، [یعنی مجالست] با حقیقت نوری عظیمی است که در عالم، نورانی‌تر از این وجود ندارد. لذا همین مقدار که انسان در محضر این قرآن می‌نشیند، بهره‌مند است؛ چه برسد به اینکه تعمق هم بکند، عمل هم بکند و ارتباط بیشتری هم برقرار بکند که آن‌ها هم آثار بیشتری می‌گذارند.

تحلیل معرفتی احکام ارث در المیزان

خب، در آیاتی بودیم که از [آیه] ۱۱ تا چهاردهم سوره نساء، بحث ارث مطرح بود. اما در عینی که به ظاهر یک حکم فقهی فرعی در کار بود، قواعد زیادی در نگاه معرفتی در این مباحث القا و بیان شد و مرحوم علامه طباطبایی در المیزان، مباحث زیادی را از این آیات کریمه استنباط کردند. [در این آیات کریمه]، در محضر بحثی بودیم به عنوان «بحث علمی فی فصول» که بحث ارث را مورد تعمق قرار می‌داد که حقیقت ارث چیست، در امم گذشته چگونه بوده، اسلام حکمش چگونه است، [و] ملاک در هر امتی برای ارث چه بوده است. چه چیزی باعث می‌شده هر جایی که در حقیقت، حکم باعث بشود، نوع احکامی که قرار می‌دهند چه باشد؟

مقایسه تطبیقی قوانین ارث و برتری نگاه اسلام

بعد در قیاس بین احکامی که در امت‌های مختلف هست، نشان می‌دهد که چقدر این ملاکاتی که اسلام برای ارث قرار داده، فطری است. به خاطر همین هم هست که حکم اسلام ۱۴۰۰ سال، ثابت است اما بقیه مکاتب و قوانین، همه دائماً مشمول تغییر بوده [است]. دائماً [تغییر می‌کرده]، چون ملاک فطری نداشتند؛ ملاکاتی بوده که در هر زمانی این‌ها می‌آمدند برای خودشان قرار می‌دادند. تازه بعد از اینکه اسلام ملاک را آورده و این‌ها این را هم شنیده‌اند، با این حال، [باز هم] نتوانسته‌اند از همین ملاک هم خوب استفاده بکنند؛ چون گاهی که در فرهنگی یک حرف قوی می‌آید، خودبه‌خود روی فرهنگ دیگر هم تأثیر می‌گذارد و آن‌ها هم می‌توانند اخذ بکنند و استفاده بکنند. با اینکه این‌ها را هم دیده‌اند و از نکاتش هم استفاده کرده‌اند، اما چون [نگاهشان] کامل نبوده، همین در حقیقت، حتی تا یکی دو قرن پیش هم می‌بینید که احکامشان شباهت به احکام بدویت داشته است؛ یعنی بسیاری از مواضعشان در رابطه با ارث، شبیه همان مواضعی بوده که در بدویت می‌گرفتند و [این مواضع]، طوایف زیادی از زنان و ضعفا را [از به اصطلاح مردم] تحت تأثیر قرار می‌داد و از ارث محروم می‌کردند و [برایشان حقی] قائل نبودند.

لذا حالا این را ایشان در چند [به اصطلاح] بند و فصل، این‌ها را مطرح می‌کند. به نظرم می‌رسد که [این نگاه] اختصاص به ارث ندارد. این نگاه از یک فرهنگی نشأت می‌گیرد. اگر درست دقت بکنیم، آن‌وقت می‌بینیم که در نگاه‌های دیگر فرهنگیشان هم که ورای بحث ارث بوده، چه در مباحث اقتصادی دیگر، چه در مباحث اجتماعی دیگر، چه در مباحث سیاسی و فرهنگی دیگر، در تمام این‌ها این [به اصطلاح] نگاه، سرایت دارد. همچنان که در اسلام هم آنچه که به عنوان ملاک در رابطه با ارث گفته، اختصاص به ارث ندارد [و] در مباحث دیگر هم این بحث سرایت دارد. یعنی اگر آمدیم مباحث را از فروع به آن اصول و ملاکش رساندیم، آن موقع سرایت و عمومیتش بیشتر می‌شود. اگر فقط به عنوان یک فرع دیدیم، خب می‌گوییم این اینجاست، جای دیگری جور دیگری است، [و] جای دیگری اما فروع سیاسی چه؟ آنجا هم یک جور دیگری [است].

روش تحلیل و ترکیب در فهم احکام

این نگاهی که مرحوم علامه دارد، فروع را تحلیل می‌کند. دیروز هم عرض [کردم]، جلسه گذشته هم عرض کردم، آن را ساده‌سازی می‌کند؛ از آن حالتی که نتیجه نهایی بوده، هی این را عقب‌تر و عقب‌تر می‌برد و تحلیل می‌کند تا به آن ملاکاتی برساند که از چه چیزی نشأت گرفته است. این مثل اینکه آدم یک حرفی می‌زند یا یک موضعی می‌گیرد؛ این موضع را وقتی تحلیلش کنی، درست معلوم می‌شود مبنای فکری این چه بوده که این حرف را زده، که دفعه بعد هم قابل پیش‌بینی می‌شود که اگر یک همچین چیزی پیش بیاید یا نظیر این، چگونه موضع خواهد گرفت. اما کسانی که فقط به آن حرف آخر توجه دارند [و] تحلیل نکرده‌اند [که] این حرف از چه ریشه‌ای نشأت گرفته، دفعه بعد هم برایشان غیرقابل پیش‌بینی است که این [شخص] چگونه موضع خواهد گرفت.

این نگاه در نگاه دینی، به‌خصوص در بحث المیزان، خیلی در حقیقت مورد دقت و رغبت است. ایشان این [روش] را دائماً به کار برده که یک موضع و یک حکم و یک فرع را تحلیلش بکنند [و] برسانند به ملاکاتش. وقتی به ملاکات رسید، حالا از ملاکات حرکت بکنند [و] بیایند به سمت چه؟ به سمت فروع مختلفی که ممکن است پیش بیاید. این دومی را «ترکیب» می‌گویند. پس آن اولی «تحلیل» است؛ ساده کردن تا رسیدن به ملاک. دومی که از آن [مفهوم] ساده حرکت کنی [و] برسی به این مرکبات و این پیچیده‌ها، «ترکیب» می‌شود. این [روش] را ایشان دائم دارد پیش می‌گیرد.

تفاوت فقه اصغر و فقه اکبر

شما ببینید، در فقه هم ما یک موقع هست که فقط فروعات فقهی را نگاه می‌کنیم؛ فقه بریده از اخلاق و اعتقادات را. اما یک موقع هست شما در نگاهتان [می‌بینید] که این یک علم است، خود این یک علم است. یک موقع هست که شما فقه را نگاه می‌کنید، مثل آنچه که در روایات آمده، می‌بینید این فرع فقهی را که بیان کرده، مترتبش کرده بر یک در حقیقت اصل اعتقادی. درسته؟ می‌بینید و بشارت بهشت را یا [به طور خلاصه] سعادت و شقاوت را مترتب بر این‌ها دیده [و] این‌ها را به هم پیوند می‌زند. لذا آنجا خود اهل بیت، ترکیب و تحلیل را انجام می‌دهند. اما خب، ما وقتی داریم یک بحث علمی می‌کنیم و موضوع را به یک علم خاص محدود می‌کنیم، درسته، خودبه‌خود همین می‌شود که آن رفت و برگشت‌ها را در آن انجام نمی‌دهیم؛ فقط روی سرشاخه‌ها متمرکزیم [و] آن‌ها را داریم تحقیق می‌کنیم. آن یک کار [است]، عرض کردم، این یک کار [دیگر]. نه که بگوییم این کار غلط است؛ این یک کار است که از آن نتیجه تکالیف درمی‌آید که هر کسی در هر جایی باید تکلیفش را انجام بدهد.

اما یک موقع هست که کسی می‌خواهد این تکالیف را به آن ملاکاتش هم برساند؛ حالا ملاکات در حد حکمت یا علت، و از این [راه] بتواند نگاه و بینش پیدا کند [و] فرهنگ برایش ایجاد بشود. آن کار در فقه اکبر محقق می‌شود. یعنی آن فقه اصغر کار خودش را انجام می‌دهد، درست هم هست، سر جایش هم لازم است و همه هم قدرت [رسیدن] به این مسئله دوم را ندارند. فقط به آن مسئله اول نیاز دارند که بدانند در مسئله‌ای که می‌رسند، حکمشان چیست. درسته؟ اما گاهی ممکن است که عده‌ای کارشناس، عده‌ای که می‌خواهند فرهنگ‌ساز بشوند، این‌ها باید عمق نگاهشان عمیق‌تر باشد. [باید] هر فرعی را ملاکش را بشناسند. با ملاک‌شناسی، آن‌وقت می‌توانند آنجاهایی هم که مجهول است [و] حکمی وارد نشده، [یعنی] مسائل مستحدثه هست، از آن [ملاک‌ها] قدرت پیدا بکنند برای [استنباط حکم]. پس این [نگاه] نمی‌خواهد برای عموم فراگیر بشود. هر کس مایل است خوب است، اما در عین حال، عمده‌اش مربوط به کارشناسانی است که می‌خواهند قدرت پیدا کنند، فرهنگ‌سازی بکنند، [و] آن نگاه و ملاکات را دربیاورند.

خب، [اگر شما فقه را به معنای دیگری بگیرید]، اگر شما آمدید گفتید که فقه، [شامل] پیدا کردن قواعد و آن [به اصطلاح] مسائل حاکم و اصول حاکم هم [می‌شود]، مثل اصول فقه که کنار فقه می‌آورند، اگر شما آمدید گفتید آن قواعد و اصول حاکم هم جزو فقه برای کارشناس است، عیب ندارد، آن هم عیب ندارد. اما در عین حال، آن فقهی که فقط می‌خواهد الان حکم را بیان بکند، آن در حقیقت لزوم دارد. علتش هم این است که مردم در صحنه عمل، عمدتاً دنبال ملاک نمی‌گردند، بلکه دنبال تکلیفشان در آن صحنه هستند. تا بخواهند ملاک را پیدا بكنند، وقت عمل گذشته است. اما کارشناس باید این نگاه را داشته باشد.

فصل سوم: وراثت در میان امت‌های متمدن

خب، در این بحث، «بحث علمی فی فصول»، بحث اول، بحث ظهور ارث بود که بیان کردند. دومین فصل، فصل دوم، [بحث] تحول [ارث] بود که گفتند ارث همیشه بوده، از اولی که انسان بوده [وجود داشته است]. در تحول ارث هم گفتند که این تدریجاً در امت‌های مختلف تغییر کرده [و] کم‌تغییرترین قانون، قانون اسلام بوده است. در فصل سوم که «الوراثة بین الامم المتمدنة» [است]، اینجا بودیم. اینجا بحث مهمی هم هست. من می‌خواستم خلاصه‌اش را بگم [و] عبور بکنم، اما دیدم چند تا نتیجه، چند تا نتیجه مهم را در اینجا ذکر کرده؛ لذا لازم است که حتماً بحث را تطبیقش را هم داشته باشیم.

در «وراثت بین امم متمدنه»، ایشان ابتدا جریان وراثت را در فرهنگ روم بیان می‌کند. بعد از آن در [به اصطلاح] کشورهای دیگر و فرهنگ‌های دیگری می‌آورد؛ حتی ایران را، یونان را، هند و مصر و چین را، عرب را، این‌ها را می‌آورد و آن نتیجه‌گیری و ملاک‌گیری‌اش را می‌خواهد بکند؛ آن‌وقت [روشن می‌شود] که هر کدام از این‌ها یک ملاکاتی در این فرع و این حکمی که قرار داده‌اند، داشته‌اند.

۱. قانون ارث در روم باستان: محوریت «بیت»

«الوراثة بین الامم المتمدنة». یک: «من خواص الروم انهم کانوا یرون للبیت فی نفسه استقلالاً مدنیاً». [یعنی] این ارث در قانون روم چگونه بوده؟ اینگونه [بوده است]: «انهم کانوا یرون للبیت فی نفسه استقلالاً مدنیاً». این ملاک است. ملاک را چه چیزی گرفته‌اند؟ می‌گویند «بیت» در مقابل حاکمیت، خودش یک استقلالی دارد. یعنی ما یک حاکمیت سیاسی داریم که حاکم است و آن قدرت حکومتی است. می‌گویند این سر جایش است، اما برای «بیت» یک قدرت ویژه‌ای می‌دیدند که حاکمیت حق ندارد در قواعد بیت دخالت بکند. دقت می‌کنید؟ یعنی قواعد بیت، یک قواعد خودمختاری است که قاعده خودش را دارد. حاکمیت تا بیرون از بیت، حکمش ساری و جاری است، اما [دست شما درد نکنه، دست شما درد نکنه، لطف کردید]، اما این [به اصطلاح] حاکمیت وقتی که به خانه می‌رسد، آنجا حکم را به «رب‌البیت»، به صاحب بیت، واگذار می‌کند. با اینکه جزء [حکومت] و درونه [آن] است، اما تا آنجا حکمش ساری است. آنجا «رب‌البیت» حاکمیت دارد. خود این ملاک‌گیری خیلی کار سختی است‌ها! از توی احکام، این [نتیجه] درمی‌آید. حالا دقت بکنید.

استقلال مدنی بیت و قدرت «رب‌البیت»

«من خواص الروم انهم کانوا یرون للبیت فی نفسه استقلالاً مدنیاً یفصله عن المجتمع العام و یصونه عن نفوذ الحکومة العامة». که این را حفظ می‌کنند. تا اینجا حاکمیت نافذ است، اما به این بیت که می‌رسد، [حالا بیت هم تعریف می‌شود]، اینجا که می‌رسد چه می‌شود؟ دیگر قواعد بیت حاکم است. در اینجا، قواعد حاکمیت باید خودش را جوری [به اصطلاح] قانون‌گذاری بکند [که] تداخلی با این پیدا نکند. درسته؟ حد مسئله روشن باشد. «و یصونه عن نفوذ الحکومة العامة فی جل ما یرتبط به افراد البیت من الحقوق الاجتماعیة، فکان للبیت استقلال فی امر و نهی و جزاء و سیاسة و نحو ذالک». بیت در همه این‌ها مستقل است؛ سیاست‌گذاری‌اش، [به طور خلاصه] امر و نهی‌اش، جزایش. حتی داخل بیت اگر کسی در درون بیت مثلاً جرمی را مرتکب بشود، خود این‌ها سیاست می‌کنند. اما اگر بیرون بیت این فرد کاری بکند، البته [رسیدگی به آن] با حاکمیت است. بله.

«و کان رب البیت هو معبوداً لاهله». این در حقیقت خدای خانه بود؛ «معبوداً لاهله» یعنی همه به او مطیع بودند. این رب‌البیت است، صاحب بیت است، [و] همه نسبت به او خاضع بودند؛ «من زوجة و اولاد و عبید». همه این‌ها، چه آن‌هایی که همسرش باشند، چه در حقیقت فرزندان باشند، چه در حقیقت آن خادمان و [به اصطلاح] عبید باشند. «و کان هو المالک من بینهم و لا یملک دونه احد». این مالک بود. مالک بودن غیر از فقط نفوذ امر است. مثلاً حکومت، مالک مردم نیست. حاکمیت [مالک نیست]، اما حکمش در [مورد] مردم باید روا باشد. درسته؟ حالا چه به انتخاب باشد، چه به در حقیقت هرچی که هست. اما اگر یک حاکمی خودش را مالک دانست، او تعدی کرده، [و] بیش از حد [خود] بوده است. [او] مالکیتی بر مردم ندارد. اما می‌گوید در خانه، این حکمروا که «رب بیت» [است]، مالک هم هست. لذا زوجه، اولاد، اموال، عبید، همه چیز ملک صاحب بیت است و همه این‌ها به این عنوان تعریف می‌شود. همان‌جور که حکمش در رابطه با اموال، مجزی بود، نسبت به اولاد و زوج و [به اصطلاح] عبید، همین‌جور حکمش باید روا [و] نافذ باشد.

«کان هو المالک من بینهم و لا یملک دونه احد مادام من افراد البیت». تا وقتی [این شخص] در خانه است، البته حکم صاحب بیت [بر او] جاری است. اگر این جدا شد [و] رفت، تمام، دیگر نبود. او جدا [شده بود]. اما تا وقتی درون این بیت هست، این حکم [جاری است]. [حتی اگر] ازدواج کرد [و] در همین بیت ماند، باز حکم صاحب بیت نسبت به این [به اصطلاح] مرد و پسری که، فرزندی که ازدواج کرده ولی در خانه است، رواست. اگر این از اینجا رفت، چون بیت [آن‌ها] با بیت‌های [امروزی] متفاوت بود. بیت، یک خانه بزرگی بود که در آن می‌توانستند چندین خانواده زندگی بکنند. اگر کسی از این بیت خودش را خارج می‌کرد، ازدواج می‌کرد [و] می‌رفت بیرون، این، آن حکم دیگر نسبت به این، این‌جور روا نبود. به مقداری که درون بیت می‌آمد، حکم روا بود؛ به مقداری که نبود، حکم بیت روا نبود. لذا یک خورده با آن چیزی که تصور اولیه ما هست که هر کس در خانه خودش است ولی فرزندان [مستقل‌اند]، متفاوت است. بیت یعنی در عین حال یک خانه بزرگی که آن خانه‌های سابق این‌گونه بود که اتاق‌های مختلف [داشت] و افراد خانواده‌های مختلف در این‌ها کنار هم زندگی می‌کردند.

«و کان هو القیم علیهم فی امرهم بالاختیار المطلق النافذ فیهم». که این حکمش نافذ هم بود. «و کان رب البیت یتخلف ممن سبقه من اسلافه». خود این صاحب [بیت] هم چه بوده؟ قبلاً حتماً باید جزو کسانی باشد که قبلاً [به اصطلاح] خودش عبد آن صاحب بیت قبلی بوده که از دنیا رفته؛ نه اینکه کسی از بیرون بیاید. حتماً باید خودش عبد آن رب سابق بوده باشد.

«و اذا کان هناک مال یرثه البیت کما اذا مات بعض الابناء». اگر مالی در این خانه باشد، در دست هر کدام از این افراد خانه، مالِ بیت است و مالِ بیت حتماً نفوذ اراده صاحب‌البیت در آن هست. حالا می‌خواهد دست یک فرزندی باشد [که] ازدواج کرده، املاکی دارد، کارهایی دارد، ولی جزو این بیت حساب می‌شود. آن صاحب بیت که پدر است، حکمش در این [موضوع] نافذ است. در اینجا، در [به اصطلاح] این [مورد]، و اگر این فرزند مرد، این مال به چه کسی می‌رسد؟ به فرزندانش؟ همسرش؟ یا نه؟ به صاحب‌البیت می‌رسد؛ یعنی وارث در اینجا یک نفر است. وارث کیست؟ صاحب‌البیت؛ رب‌البیت. این نحوه ارث است. بله، او قاعدتاً تدبیر بیت را دارد می‌کند. لذا از این مالی که ارث به او می‌رسد و او همه ارث را می‌برد، تدبیر بیت را هم دارد می‌کند. قاعدتاً یعنی همه بهره‌مند می‌شوند به ظاهر. حالا دیگر آنجا حکمی [مبنی بر] وجوب بهره‌مندی ندارد که بگوییم این [سهم] برای اوست. می‌گوید نه، این قاعدتاً این‌جوری است؛ می‌خواهد بیتش را حفظ بکند، لذا [به اصطلاح] مال را برای این‌ها تسهیل می‌کند تا بیت حفظ بشود.

«و اذا کان هناک مال یرثه البیت کما اذا مات بعض الابناء فیما ملکه باذن رب البیت». چه‌جوری صاحب شده بود؟ قبلاً [رب‌البیت] اجازه داده بود، این صاحب شده بود. حالا مرده، همه‌اش دوباره به صاحب [بیت] برمی‌گردد؛ «اکتسابا» اگر به اذن رب خودش رفته بود کار کرده بود ولی به اذن رب‌البیت صاحب شده بود. «او بعض البنات فیما ملکته بالازدواج صداقاً». [یا] دختران بیت [که مالی را] به عنوان مهریه از آن شوهر گرفته [بودند]. دختر این بیت است و الان آن شوهر از دنیا رفته و این دختر یا [خودش] از دنیا رفته، مالش مال صاحب‌البیت می‌شود. «فما کان یرثه رب البیت فما کان یرثه رب البیت لمقتضی ربوبیته». ببینید، این نحوه‌ای از ربوبیت الهی هم در آن هست‌ها! یعنی یک رگه‌ای از نگاه [به اصطلاح] معرفتی هم در این‌ها هست‌ها! فکر نکنیم این‌ها هم همین‌جوری [بوده است]. خیلی از این‌ها ممکن است به انبیایی، به اولیایی [برسد]، منتها غلط برداشت شده، [و] تبدیل به غلط شده است. یک بویی شنیده شده، اما چه شده؟ تدوینش را که خودشان آمده‌اند [انجام دهند]، خرابش کرده‌اند. «فما کان یرثه رب البیت لانه مقتضی ربوبیته و ملکه المطلق للبیت و اهله». این صاحب [بیت] است.

«و اذا مات رب البیت». اگر رب‌البیت از دنیا رفت، یعنی آن کسی که همه این‌ها به او می‌رسید. «و اذا مات رب البیت فانما کان یرثه احد ابنائه او اخوانه». بستگی دارد کدام یک از این‌ها قدرت اداره بیت را از جهت [توانایی] داشته باشند. این‌جور نیست که حتماً فرزند [به اصطلاح ارشد] باشد. نه، اگر آن [به اصطلاح] برادر، قدرتمندتر است، آن برادر رب‌البیت می‌شود. اگر فرزند بزرگ، قدرتمندتر است، او رب‌البیت می‌شود. «و اذا مات رب البیت فانما کان یرثه احد ابنائه او اخوانه ممن فی وسعه ذلک». که این قدرت را داشته باشد. «و ورثه الابناء». که در حقیقت چیست؟ هم می‌فرماید که آن [به اصطلاح] ابناء هم او را به عنوان [به اصطلاح] وارث بشناسند؛ یعنی ابناء هم، بقیه هم، او را به عنوان رب‌البیت و وارث به رسمیت بشناسند. «فان انفصلوا و اسسوا بیوتاً جدیدة کانوا اربابها». [اگر] هر کدام از افراد بیت جدا شدند و خانه جدیدی را بنیان گذاشتند، او خودش رب‌البیت آن خانه می‌شود. «و ان بقوا فی البیت القدیم». اما اگر ازدواج کردند ولی در بیت قدیم ماندند، درسته، «کانت نسبتهم الی الرب الجدید هی النسبة الی الاب». آن رب جدیدی که می‌آید، چه برادر پدرشان باشد، چه برادر خودشان باشد، یعنی ابن، هر کدام که باشند، همان نسبتی را که با پدر [یعنی] صاحب‌البیت [داشتند]، پیدا می‌کنند. این‌ها همه [تحت امر او] می‌شوند [و] او رب‌البیت می‌شود. شناختن این ملاکات مهم است. من اگر یک خورده با اصرار دارم می‌خوانم و توضیح می‌دهم، این است که [وقتی] ملاکات کنار هم درمی‌آید، آن‌وقت معلوم می‌شود اسلام تمام امتیازات همه را دارد [و] نقص‌های بقیه را ندارد.

«هی النسبة السابقة الی ابیهم من الورود تحت قیمومته و ولایته المطلقة». و کذا «کان یرثه الادعیاء». فرزندخوانده‌ها هم در [به اصطلاح] فرهنگ روم ارث می‌بردند. «و کان یرث الادعیاء و التبنی». آنجایی که [فرزند] خوانده بودند یا پسرخوانده بودند. «کان دائراً عندهم کما بین العرب فی الجاهلیة». [این] رسم [بود]. یک کسی فرزند نداشت یا یک نفر را مثلاً پیدا کرده بود [و] دیده بود خیلی شاخص و خوب است، فرزندخوانده‌اش می‌کرد. این را می‌آورد در اینجا. این فرزندخوانده می‌توانست رب‌البیت بشود، هرچند نسبت خونی با این‌ها نداشت، ولی اگر قدرتمند بود، رب‌البیت می‌شد.

«و اما النساء کالزوجة و البنت و الام فلم یکن یرثن شیئاً». چرا ارث نمی‌بردند؟ دلیلشان هم این بود که این‌ها اگر ارث ببرند، مال را از بیت خارج می‌کنند. چون دختر ازدواج می‌کند، اگر به او ارث برسد، مال خانه را از خانه بیرون می‌برد به خانه شوهرش. درسته؟ یا در حقیقت، زوجه در اینجا نسبت خونی نداشته، ممکن است با رفتن زوج، زوجه ازدواج دیگری بکند و باز مال از اینجا خارج بشود. «فلم یکن یرثن لئلا ینتقل مال البیت بانتقالهن الی بیوت اخری بالازدواج». [برای اینکه] مال خارج نشود. این‌ها چقدر دقایق در آن دارد! حالا بعداً این‌ها را یادتان باشد اگر برسیم امروز که زودتر برسیم، از همین [مطلب] چقدر نکته استفاده می‌شود. از همین قسمت که مال نباید از بیت خارج بشود یعنی چه؟ اینکه این نکته را این‌ها داشته‌اند که مصر بر این بوده‌اند، این چه [معنایی دارد]؟ آیا در اسلام هم ما مسئله این‌جوری داریم یا نداریم؟

تحلیل مفهوم مالکیت در فرهنگ روم و اسلام

بله، «و هذا هو الذی ربما حدا بهم الی ان یقولون بالملکیة الاشتراکیة». یعنی می‌گوید این باعث شده بود بعضی‌ها فکر کنند که روم، قائل به ملکیت اشتراکی است. یعنی چه؟ یعنی [اینکه] همه مالک‌اند؛ مالکیت اشتراکی اجتماعی. چون می‌خواستند مال از این خانه خارج نشود، یعنی این خانه صاحب مال است. مالکیت صاحبِ خانه [یعنی چه]؟ خانه یعنی همان ملکیت اشتراکی. یعنی یک حکومت مثل اینکه مالک همه اموال می‌شود، همه [هم] افراد بیتش می‌شوند. یعنی توسعه در بیت، مالکیت اشتراکی در نظام حکومت می‌شود؛ که [در آن] حکومت، همان توسعه در بیت را [دارد] که مالکش همه بودند و اختیارش دست صاحب [بیت] بود. حالا مالکش همه مردم هستند، اما اختیارش دست کیست؟ دست حکومت است که صاحب بیت حساب می‌شود. می‌گوید این مالکیت اشتراکی از همین [جا نشأت گرفته]. ببینید چقدر حالا این ارتباط زیبا می‌شود که حکومت اشتراکی، مبدأش از کجا درآمد که این‌ها خواستند این را استفاده بکنند و غلط بودن یا درست بودنش به چه چیزی برمی‌گردد.

مالکیت اشترا در برابر مالکیت عمومی و فردی

خب، «و هذا هو الذی ربما ذکره من قال انهم یقولون بالملکیة الاشتراکیة الاجتماعیة دون الانفرادیة الفردیة». «و اظن». [من گمان می‌کنم]، مرحوم علامه می‌فرمایند: من گمانم این است [که]، «انه شیء آخر غیر الملکیة الاشتراکیة». این‌ها حرف ملکیت اشتراکی را نمی‌خواستند بزنند، اما یک بحث دقیقی است. «فان الاقوام الهمجیة المتوحشة ایضاً من اقدم الازمنة کانوا». می‌گوید حتی اقوام وحشی که خارج از مدنیت هم بودند و در مدنیات هم نبودند، یک حیطه سرزمینی داشتند که در آن حیطه سرزمینی، هر کسی از افرادشان مالک یک قسمتش بود، درسته، اما یک محدوده [مشترک] داشتند [که] مربوط به همه است. هرچند هر کس مالک یک قسمتش است، [اما] اگر می‌خواست قومی بیاید تعدی بکند [و] قسمتی از ملک یکی از این‌ها را بگیرد، همه این‌ها در مقابل او مقاومت می‌کردند. چرا؟ چون احساس می‌کردند به همه تعدی شده است؛ چون این جزو حیطه مشترک این روستا یا این مثلاً افراد با هم است. پس یک مالکیت فردی داشتند، هر کدام به قسمتی از این [سرزمین] مالک بودند، اما این مالکیت فردی، تحت یک قوم و قبیله بود که آن قوم و قبیله احساس می‌کردند زمین‌های هر کدام، زمین همه هم هست. هرچند نفعش را فقط یک نفر می‌برد، اما اگر کسی به زمین یکی از افراد تعدی بکند، به این قبیله تعدی کرده است. چون به این قبیله تعدی کرده، همه خودشان را موظف می‌دانستند که دفاع بکنند. دقت کردید؟

می‌گوید این را به اسم مالکیت اشتراکی نگذارید. این یک مالکیت عمومی در آن هست، اما این، آن مالکیت عمومی نیست که با مالکیت فردی منافات داشته باشد. [این] مالکیت عمومی است که همه با هم نسبت به حق کل، حساسیت دارند، اما هر کسی مالک قسمتی از آن است و این مالک بودنش از بین نرفته است. آن مالکیت اشتراکی، برای کسی مالکیت فردی قائل نیست. می‌گوید فقط کل مالک است، [و] هیچ‌کس دیگری مالکیتی ندارد. هر کسی ممکن است بهره‌مند باشد، اما مالکیتی ندارد. لذا می‌گوید این را با هم قاطی نکنید. ببینید چقدر این‌ها، این‌ها جزئیات مسئله است که ایشان دارد تحلیل می‌کند.

بله، «فان الاقوام الهمجیة المتوحشة ایضاً من اقدم الازمنة کانوا یشارکون غیرهم من طوائف البدویة فیما حازوه من المراعی و الاراضی». چه آن جاهایی که چراگاه‌هایشان است، چه باغاتشان است، زراعاتشان است، هرچی که هست، حساسیت دارند. این روستا می‌گوید چراگاه من آنجاست، [و] همه قبول کرده‌اند. حالا اگر دیگری تعدی بکند، با اینکه ممکن است الان مال یک فرد از افراد این‌ها باشد، اما همه از آن دفاع می‌کنند. بله، «فیما حازوه من المراعی الخصبة… و کانوا یدافعون عن انفسهم و کانوا یذبون عن محمیاتهم». از آن حیطه خودشان محافظت می‌کنند. «و هذا نوع من الملک العام الاجتماعی الذی مالکه هیئة المجتمع الانسانی دون افراده». این مالکیت مجتمع، منافات با مالکیت فردی ندارد. این، [آن] اشتراکی که در مقابل مالکیت خصوصی باشد، نیست. همین [مفهوم]، سرایت دارد. همه این مرتبه را دارند. لذا اگر کسی به مرز یک کشور حمله بکند، با اینکه هر زمین این کشور مربوط به افراد خاصی است، [و] مربوط به مالکیت‌های مختلف افراد است، اما همه کشور بسیج می‌شوند تا از این دفاع بکنند.

بعد ایشان می‌فرماید که: بله، «و ذلک لا ینافی کون کل فرد من المجتمع مالکاً لشیء من الملک العام اختصاصاً». منافات ندارد. «و هذا ملک صحیح». خدا این را قبول کرده، این ملک صحیحی است. «صحیح الاعتبار غیر انهم ربما لا یحسنون تعدیل امره و استدرار منافعه». البته در جزئیات وقتی این‌ها آمدند رب‌البیت را صاحب قرار دادند، آن موقع محرومیت بقیه را در بیت قرار دادند، اینش غلط بوده. اما اینکه رب‌البیت یک هیبتی پیدا کند که در کنار این هیبت، هر کدام از افراد هم مالکیت فردی خودشان را داشته باشند، مثل کشور، مثل قبیله، این درست است [و] اشکالی ندارد. که یعنی همه نسبت به منافع کل حساس باشند؛ نه اینکه اگر کسی به یک خانه‌ای حمله کرد، فقط آن خانه موظف به جواب باشد. نه، همه آن قبیله موظف به جواب‌اند، در عین اینکه این خانه، [مال] این است، چون در حیطه خانه‌های قبیله قرار گرفته است. دقت می‌کنید؟ این بیان زیبایی است.

مفهوم «خلق لکم ما فی الارض جمیعا» و حاکمیت اسلامی

«و قد احترمه الاسلام کما ذکرناه فیما تقدم». قال تعالی: از این ببینید چقدر قشنگ استفاده کرده: ﴿خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ (سوره شریفه البقرة، ۲:۲۹). خدای سبحان هرچه که در زمین است را برای شما خلق کرد. یعنی چه؟ یعنی یک مالکیت عامه‌ای است که برای همه انسان‌ها قرار داده شده است. و لذا این مالکیت عامه که برای همه قرار داده شده، هر کسی در حیطه خودش مالکیتی هم دارد که داخل در این ﴿خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ [است]. می‌گوید قدرت اسلام اگر فراگیر بشود، این مالکیت مطلقه‌اش را هم که نسبت به همه عالم است، محقق می‌کند. فقط ﴿خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ را یک حکم تکوینی نمی‌گیرد، بلکه یک حکم تشریعی هم می‌گیرد. می‌گوید اگر «ما فی الارض» محقق نمی‌شود، «ما فی ید» حاکمیت اسلام که محقق می‌شود. اگر «ما فی یده» که ممکن است، آن مقداری که امکان‌پذیر است، مثل الان ما در کشور اسلامی ایرانمان، درسته، ایران اسلامی‌مان، یک حکومت اسلامی، «ما فی ید» حاکمیتش برای حاکمیت اسلام هست یا نیست؟ می‌گوید هست. می‌گوید «ما فی یده»، حکمِ در حقیقت «ما فی الارض» را برای این پیدا می‌کند.

لذا چقدر زیبا از این [آیه] استفاده می‌کند. می‌گوید لذا اگر یک [به اصطلاح] حاکمیت اسلامی بود و مؤمنی در این حاکمیت اسلامی از دنیا رفت و این، مالکیتی داشت، فرزندان و ورثه او اگر اهل ایمان نباشند، از او ارث نمی‌برند؛ چون ﴿خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾، تثبیت مالکیت با این نگاه است. نمی‌گوید غیر مسلمان در اینجا مالک نمی‌شود. دقت می‌کنید یا نه؟ می‌گوید اگر مسلمانی که این «خلق لکم» به او صدق کرد، از دنیا رفت، مال این به غیرمؤمن نمی‌رسد. اما آیا می‌شود در اینجا غیرمؤمنی در کشور اسلامی باشد و زمین داشته باشد، خانه داشته باشد؟ می‌گوید بله، می‌شود، اشکالی ندارد. پس این‌ها را ببینید، این توجه به نحوه ﴿خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا﴾ [مهم است].

«فالمجتمع الانسانی و هو المجتمع الاسلامی». یعنی مجتمع انسانی، مجتمع اسلامی است. «و من هو تحت ذمته». و آنچه که تحت ذمه‌اش هستند، یعنی کفاری که تحت ذمه مسلمانان قرار می‌گیرند. «هو المالک لثروة الارض بهذا المعنى». [این مجتمع] مالک ثروت ارض [است]. منتها می‌گوید اگر این [حاکمیت بر کل] ارض محقق نمی‌شود الان، «فاصبح المجتمع الاسلامی هو المالک لما فی یده من الثروة». «ما فی یده» که هست، تحت یدش که الان یک مقداری هست، می‌گوید همین مقدار را مجتمع اسلامی، مالک کل می‌شود. مجتمع اسلامی یعنی چه؟ یعنی این مردمی که یک حکومت اسلامی تشکیل داده‌اند. حکومت اسلامی مالک کل است. اما مالک کل یعنی به معنای اشتراکی؟ می‌گوید نه، به معنای اینکه موظف است به دفاع از مالکیت تک‌تک افراد. موظف است [که اگر] در گوشه‌ای از گوشه‌های حاکمیت اسلامی، ذره‌ای اختلال [ایجاد شد، رسیدگی کند].

لذا امیرالمؤمنین علیه‌السلام بنابر همین حکم است که می‌گوید اگر بر آن در حقیقت ذمی، آن در حقیقت [به اصطلاح، زنی که تحت ذمه اسلام است]، تعدی صورت بگیرد و [به اصطلاح] خلخال از پای او باز کرده باشند، مسلمانی بمیرد، رواست. بله، بشنود و بمیرد، رواست. چرا؟ چون موظف به دفاع از این هیبت حاکمیت اسلامیه [بوده]. چون تحت ذمه حکومت اسلامی بوده، آبروی حکومت اسلامی است. وجوب بر حاکمیت مسلمان‌ها دارد که از خودشان و تحت ذمه‌شان دفاع کنند. تعهد کرده که من از تو دفاع می‌کنم. وقتی تحت ذمه حاکم اسلامی قرار گرفت، یعنی حکومت قبول کرده که از همه این‌ها دفاع کند و [این‌ها تحت] حاکمیتش [هستند]. لذا تضعیف حاکمیت اسلام است. آن مجتمع تضعیف شده، با اینکه یک خلخالی از پای در حقیقت یک ذمی درآمده و از او اخذ [شده است]. این فقط این نیست که یک ذمی است [و] بگویی به من چه ربطی [دارد]. می‌گوید این ذمی تحت حاکمیت تو بوده و تو تعهد کردی و مجتمع تو این‌جوری ضعیف شده است. چقدر نگاه دقیق می‌شود! پس مالکیت مجتمع، یک مالکیتی است [که] احکامی برایش مترتب می‌شود. فقط اعتبار نیست؛ دفاع به دنبالش می‌آید، تسهیل به دنبالش می‌آید، خدمات به دنبالش می‌آید، در عین اینکه هر کسی مالکیت خاص خودش را دارد. [این] مالکیت اشتراکی نیست.

«هو المالک لما فی یده من الثروة و لذلک لا یرث الکافر من المسلم». کافر از مسلمان در اینجا ارث نمی‌برد. این هم جزو قواعد مجتمع اسلامی می‌شود. در عینی که ذمه، حاکمیت دارد، تحت ذمه با رعایت ذمه، احکام ذمه مهم است. بعد ایشان می‌فرماید که، دیگر حالا ادامه [بحث] که الان اذان شد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

جلسه پرسش و پاسخ

  • سلامت باشید. سلام. نه، بفرمایید.

مالکیت مشاع

  • اگر که آن زمینی را که همه سهم می‌برند،
    • بله، بله.
  • اگر این را اجاره بدهند که به این…
    • هر کدامشان سهم خودشان را می‌برند. عرض کردم که…
  • بله، بله، هست.
    • بله، درسته.
  • بعد فرمودید همه مالک‌اند به انفراد، گرچه مالک‌اند به خود…
    • خب، آنجایی که اشتراک [دارند]، آنجا که مالکیت مشاعی است دیگر. یک موقع است یک زمینی مشاعی است، یعنی ده نفر مشاعاً در این مالک‌اند. خب عیب ندارد، مشاعاً هم بهره می‌برند. آخر هم همین [است].
  • بله، منافاتی با این ندارد. یعنی جایی که مشاع است، اشتراک که در مشاع دارند، منفعتشان هم مشاع است.
    • بله، سهام مشاع.

روایت غارت خلخال

  • این جریان خلخال از پای [زن] ذمی را، قبل و بعد دو خطبه کافی هست…
    • قبل و بعدش ظاهراً این فضاست. یعنی اتفاقاً تمام جریان [غارت] انبار است. می‌گوید یعنی حمله کردند، استاندار ما را کشتند، به مسلمانان هم تعرض کردند، به خانم مسلمانی هم تعرض کردند، به خانم یهودی هم تعرض کردند و بدون اینکه یک [مقاومتی] از ایشان بیاید، پا به فرار گذاشتند و هیچ. و این است، اصلاً روایت ناظر به این جریان است که می‌گوید شما چرا همچین کاری کردید؟ یعنی به حاکمیت اسلامی دارد تعرض می‌شود و شما عافیت‌طلبان…
  • خب، الان مؤید [بحث] است یا نه؟
    • می‌خواهم بگویم این جریان… یعنی می‌خواهم [بگویم] معمولاً به همان جریان خلخال از پای [زن] ذمی [اشاره می‌شود]. بله، برای اینجا تأیید است، اینجا اشکال ندارد.
  • ببینید، وقتی که ملاک را می‌شمارد، سه چهار تا ملاک را حضرت می‌شمارد.
    • بله.
  • یعنی به حکومت اسلامی تعدی شده، حاکم استاندار کشته شده، مثلاً اموال مسلمان‌ها [به اصطلاح] غارت شده، به خانم مسلمانی هم [هتک حرمت] شده. حضرت [می‌فرماید] و خلخال… یعنی هر کدام از این‌ها به تنهایی کفایت می‌کرد. حتی آن خلخال از پای زن یهودی کفایت می‌کرد، چه برسد به اینکه آن مراحل هم هست. بعد اگر حضرت می‌فرماید اگر مثلاً کسی از این [که] می‌شنید این جریان را، مثلاً جا داشت [که بمیرد]، مال این است که هر کدام از این‌ها به تنهایی می‌توانست این [به اصطلاح] قدر حجیت را ایجاد بکند؛ چه برسد به اینکه چند تا سبب با هم جمع شده، این دیگر مسئله را اشد و شدیدتر می‌کند. بله، سلامت باشید. خیلی بحث قشنگی علامه می‌کنند. منتها یک خرده من صدام… سلام علیکم و رحمة الله… خراب بود، خیلی خرابه. خب خودم…
    • صدا، یعنی ماتش مشکل… نور فرض می‌کنم.
  • بله. خب به خیر. اذیت دوستان هم هست آدم.
    • سلامت باشیم، سلامت باش.

ارتباط با قضیه فدک

  • قضیه فدک چه‌جوری می‌شود به این [بحث نسبت] داد؟
    • چی شد؟
  • قضیه فدک.
    • آن قضیه فدک، آن اموالی است که وقتی تسلیم می‌شوند، به پیغمبر می‌رسد. آن، مالکش [و] صاحب اختیارش پیغمبر است. لذا پیغمبر به زهرا سلام الله علیها بخشید.
  • به این قضیه که مال قضیه روم و بعد مال اشتراکی و حاکم اسلامی [باید] چه کار کند و…
    • این می‌شود به قضیه فدک نسبت [داد]؟
  • چی شد؟ یعنی چه قسمتی؟
    • خود حاکم، حاکم اسلامی، از دست حضرت صدیقه زهرا گرفت. خب، این مسلمانان آیا وظیفه دارند…
    • نه، آن حاکم، نه آن حاکم اسلامی که حاکمیتش جور بود. یعنی اصل حاکمیتش [جور بود].
  • که شما فرمودید کسی اگر تعدی کرد به یک ملک شخصی، دیگران باید تعدی نکنند.
    • آن داخل… بله، آن داخل بیت. یعنی شما می‌فرمایید داخل بیت هم اگر تعدی صورت بگیرد، بر بقیه لازم است یا بر بقیه لازم نیست؟ چگونه است؟ از بیرون اگر بر بیت تعدی بشود، بر [اهل] کشور، همه باید در مقابل بیرونی بسیج بشوند. اما اگر [نزاع] داخل بیت شد، حاکمیت هم حاکمیت عادله بود، حاکمیتی که بود قابل رجوع بود. یک موقع شما اصل حاکمیت را قابل رجوع نمی‌دانید، چون می‌گویید حاکمیت جور است. درسته؟ وظیفه مردم نیست که بروند سراغ حاکمیت [و] بیایند بگویند [به اصطلاح] فدک را پس بده.
  • حمایت که می‌توانستند بکنند.
    • از چه حمایت بکنند؟
  • از اینکه…
    • آن دیگر خب، دیگر آن به حاکمیت برنمی‌گردد، چون حاکمیت جور بود.
  • نه، منظور ما حمایت مردم است.
    • خب بله، مردم. بله، آن یک بحث [دیگر است]. ببینید، از فروعات این نیست. اما اینکه بر مردم واجب بوده در مقابل ظلمی که شده قیام کنند، به‌خصوص ظلمی که به در حقیقت امام جامعه شده، به‌خصوص…
  • تسری پیدا می‌کند، خب.
    • بله، منتها نه این حکم تسری پیدا نمی‌کند. این حکم، ببینید، ما که نمی‌خواهیم هر چیزی را به هر چیزی وصل کنیم که. درسته؟ این، آن حکمی در جایی است که یکی از بیرون تعدی می‌کند؛ از بیرون حکومت، یکی تعدی می‌کند. یکی از افراد حکومت، از بیرون تعدی می‌کند. دشمنی از بیرون به یک خانه‌ای درون این حاکمیت تعدی می‌کند. درسته؟ بر همه لازم است که در مقابل او قیام کنند تا آن بیگانه را دفع بکنند. در این حکم، الان داریم می‌گوییم که حکومت یک مالکیت اجتماعی دارد، [و] یک وظیفه اجتماعی نسبت به تعدی از بیگانه دارد. اما در درون چه؟ آن هم احکامی دارد. آن هم برای خودش قواعدی دارد که اگر از درون یکی تعدی کرد، چه کار کنی. درسته؟ یعنی یکی از درون، ظلمی به دیگری کرد. خب، آنجا هم احکام خودش را دارد، اما این حکم مربوط به اینجاست؛ آن حکم در جای خودش [است]. [این حکم] از بیرون به داخل است. بله.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *