سلام علیکم و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و أهلک أعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
مقدمه و طرح بحث
[ما] در بحث روایی این آیات، [یعنی آیات] یازدهم تا چهاردهم سوره [شریفه] نساء (سوره شریفه نساء، ۴: ۱۱-۱۴)، بودیم. خب، این بحث روایی، مفصل است. محورش حول چند مسئله بود که قسمتی از آن گذشت.محور روایات: تبیین مسئله «عول» و «تعصیب»
مسئله دوم که محور این روایات است، بحث تعصیب و بحث عول است. بحث عول و تعصیب در فقه آنجایی است که اگر سهام، یعنی اونچه که باید به ورثه سهم داده بشود، مقدارش بیش از آن مال به اصطلاح به ارث رسیده باشد؛ یعنی فرائضشان را که حساب میکنند [مثل] یک سوم این، یک چهارم این، یک ششم آن و اینهایی که قرار داده شده، جمع که زده میشود از آن عدد به اصطلاح کامل بالاتر میرود [و] بیش از مقدار میشود.
این به گونهای است که باید از [سهم] افراد کم کنند. [اما اینکه] چگونه کم کنند؛ کم کردن و زیاد کردن را در روایات ما و همچنین روایاتی که ابن عباس نقل میکند، به تبع اهل بیت علیهم السلام، ملاک دارد؛ اما دیگران این ملاک را نداشتند، لذا راههای دیگری را رفتند.
ملاک تقسیم ارث در نگاه اهل بیت (ع)
ملاک این است که آنجاهایی که آن [سهم] هم معلوم است و اگر در حقیقت آن سهم امکانپذیر نبود، سهم دیگری برایش قرار داده شده بود. مثلاً مثال عرض بکنیم؛ برای زوج و زوجه میگویند یک دوم برای زوج اگر فرزند نباشد [و] اگر فرزند داشته باشد یک چهارم. در زوجه یک چهارم اگر فرزند نباشد [و] یک هشتم اگر فرزند باشد. مادر یک سوم اگر فرزند نباشد و برادران نباشند و یک ششم اگر که فرزند باشد یا میت برادرانی داشته باشد. خب اینهایی که دو سهم به اصطلاح برایشان دو نصاب قرار داده شده، اینها همیشه در تقسیم، سهمشان ثابت است؛ یعنی نه نقص به اینها وارد میشود نه اضافه.
لذا اگر سهام، اگر ارث میت کم آمد، اول [سهم] اینها را میدهند. وقتی اینها را دادند، تمام کمبودها به بقیه تقسیم میشود؛ مثلاً دختران، پسران، خواهران، برادران؛ اینهایی که در حقیقت هستند، آنها سهمشان به عنوان اینکه این مقدار و اگر نشد آن مقدار، ذکر نشده [است]. که این یا مثلاً این شرط را داشتند، آن [سهم دیگر به آنها تعلق میگرفت]. اگر اینجور نباشد، سهام اینها کم و زیاد میشود.
ولی سهامی که مقدم شده، تعبیر در روایت این است، آنی را که خدای سبحان مقدم کرده و آنی را که مؤخر کرده؛ مقدم کرده یعنی کسانی که دو سهم برایشان ذکر شده [است]، در صورت فرزند داشتن، در صورت فرزند نداشتن، در صورت بودن مثلاً برادران میت یا نبودن، اینهایی که اینجور ذکر شده، اول سهمشان ادا میشود [و] کم یا زیاد به آنها تعلق نمیگیرد. بعداً اگر خلاصه بقیه را [حساب] میکنند، وقتی اگر کم آمد، کمبود به آنها وارد میشود که «من اخر» است و اگر زیاد آمد، به آنها تعلق میگیرد.
اینکه «من اخر» میگوییم، تأخر نه به این معنا که رتبتاً از میت دورترند، نه؛ تأخیر از باب این سهم است که آنی را که خدا آنجوری قرار داده، مقدم از سهمش [است] که باز زودتر بشود. زوج نزدیکتر از فرزند به انسان نیست، اما سهمش مقدم است. ابتدا باید سهم او داده شود تا بعداً سهم [فرزند داده شود]، چون سهم فرزند ممکن است زیاده بهش تعلق بگیرد، ممکن است کم بهش تعلق [بگیرد]؛ کم یعنی کمتر از آن چیزی که در ابتدا دیده میشد به او تعلق بگیرد. لذا این را به عنوان در حقیقت تعصیب میگویند و یا اگر که خلاصه مال میت زیاد بیاید، آن موقع همین نسبت را باید رعایت کنند که زیادی را بین اینها به نسبت [سهم]شان تقسیم بکنند.
تفاوت دیدگاه اهل بیت (ع) با دیگران
اما دیگران نتوانستند اینها را فهم بکنند. لذا اینها آمدند قانونی گذاشتند که اگر زیاد آمد، زیادی را در حقیقت به [عصبه بدهند] و اگر کم آمد، [کمبود را] بالسویه بین همه تقسیم بکنند؛ یعنی همه کسانی که ارث میبرند، چه آنهایی که دو نصاب دارند چه آنهایی که یک نصاب دارند، از همه به نسبت به اصطلاح حصص واحده، این کمبود یا زیادی کم بشود. که [در مورد] زیادی [میراث]، گفتند [آن را] به چه کسی بدهند؟ به عصبه و آن کلاله ابی بدهند. [سؤال این است که] چرا باید به آنها بدهند؟ چون کلاله ابی و آن فامیل پدری، از این خانواده دفاع میکنند. بر اساس همان نگاه به اصطلاح جاهلی که بود، اینها آمدند گفتند اینها [حق بیشتری دارند]، اگر هم زیاد آمد، زیاد را به آنها میدهیم.
این نگاه زیاد و کم را که در روایت آمده، دوستان دیگر خودشان ببینند، چون این روایاتش مملو از [نقل] ابن عباس است؛ روایاتی که در رابطه با نظر اهل بیت است و روایاتی هم که از غیر نظر اهل بیت نقل شده و در اینجا آمده است. خب این بحث را چون یک خرده ریزهکاریها و فروعات فقهی هم دارد، دوستان رجوع میکنند. روایاتش هم ساده است، سخت نیست. از امیرمؤمنان علیه السلام هم نقل شده که تعبیر امیرمؤمنان علیه السلام به گونهای است که معلوم میشود روایات ابن عباس کاملاً از امیرالمؤمنین اخذ شده است. چون حتی الفاظی که به کار رفته، در کلمات امیرالمؤمنین همان الفاظ در کلمات ابن عباس هم به کار رفته است و چون ابن عباس شاگرد امیرالمؤمنین در [علوم] قرآن و مباحث دیگر بوده، لذا کلمات ابن عباس مطابق با کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در اینجا است که این را هم ببینید. خب این [بحث را ادامه میدهیم] تا اینکه این بحث، بله، این اقولش هم چند تا بحث دیگر هم دارد که در انتها، در قبل از بحث علمی، آخرین روایتی، دو تا روایت آخری که ذکر میکند این است:
حکمت تفاوت ارث زن و مرد در روایات
روایت امام رضا (ع): مسئولیتهای مالی مرد
«وَ فِی مَعَانِی الْأَخْبَارِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ أَنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع كَتَبَ إِلَیْهِ فِیمَا كَتَبَ مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ عِلَّةُ إِعْطَاءِ النِّسَاءِ نِصْفَ مَا یُعْطَی الرِّجَالُ مِنَ الْمِیرَاثِ» (علل الشرائع، ج ۲، ص ۵۷۰، ح ۱) [در کتاب معانی الاخبار به سند خود از محمد بن سنان نقل کرده است که اباالحسن الرضا علیه السلام در ضمن پاسخ به مسائل او نوشتند: علت اینکه به زنان نصف آنچه به مردان از میراث داده میشود، داده میشود، این است که:] چرا علت اینکه به زنان نصف آنچه به مردان داده میشود، داده میشود؟ جوابی که حضرت دادند این است: «لِأَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ أَخَذَتْ وَ الرَّجُلُ یُعْطِی» [ترجمه: زیرا زن هنگامی که ازدواج میکند، [مهر] میگیرد و مرد [مهر] میدهد.] وقتی که زن ازدواج میکند، این در حقیقت صداق و مهر میگیرد و مهریه میگیرد، لذا به اصطلاح زن «اذا تزوجت اخذت»، او پول گرفته، یعنی «اخذت»، پول میگیرد و «الرجل یعطی» در حالی که مرد باید صداق را بدهد؛ نفقه باید بدهد، صداق باید بدهد.
پس اگر این [حکم] را برای فرزندان قرار دادند، به گونهای است که به آینده هم نگاه میکنند که اینها میخواهند ازدواج بکنند. زن، حالا به امروز نگاه نکنید که میگویند حالا دختر باید جهاز هم این مقدار بدهد. آن جهازی که دختر میدهد از آن صداق… البته صداقهای حالا و مهریههای حالا دادنی نیست؛ آنقدری که گفته میشود و بیان میشود. چون هیچکدام، پولدارها هم در توانشان نیست که اینها را [بدهند]، چون آنها هم مهریههایشان را بالاتر قرار میدهند، نیست که بتوانند ادا بکنند. اما در عین حال، مهریه دادنی بود؛ یعنی از همان ابتدای ازدواج اینها باید مهریه را میدادند و از آن طرف، جهاز اینجور خلاصه یک امر به اصطلاح محالی بر گردن مثلاً پدر و مادر دختر نشده بود. [آنها] در زندگی کمک [میکردند و] اینها را به قدر وسعشان تهیه میکردند. اینجور نبود که همه لازم باشد از اول همه چیز برایشان مهیا بشود؛ حتی به قیمتی که پدر و مادر بیچاره از کار بیفتند به خاطر اینکه این جهاز را بخواهند تهیه بکنند.
این رسم غلطی شده [است]. همه جا هم، در همه جای عالم مرسوم نیست ولی خب بعضی جاها این رسم [شده است]. بله حالا فرضاً کسی داشت و همه جا امکانپذیر بود، چیز خوبی بود؛ اگر همه جا امکانپذیر بود که زندگی را با یک وسعتی شروع کنند. اما الان باعث شده ازدواج صورت نمیگیرد، چون امکان تهیه کردن جهاز از یک سو نیست و امکان آن جشن و عروسی و خرید نمیدانم طلا و مهریه هم از سوی دیگری نیست. یعنی به جای تسهیل، سبب مانع شده [و] مانعیت ایجاد کرده است. خب این البته غلط است.
خب اینجا میفرماید چرا؟ میفرماید: «لِأَنَّ الْمَرْأَةَ إِذَا تَزَوَّجَتْ أَخَذَتْ وَ الرَّجُلُ یُعْطِی فَلِذَلِكَ وُفِّرَ عَلَى الرِّجَالِ» [ترجمه: زیرا زن هنگامی که ازدواج میکند میگیرد و مرد میدهد، به همین جهت سهم مردان بیشتر قرار داده شده است.] چون این باید بدهد، سهم مرد را هم در ارث بیشتر گذاشتند، چون اینها میخواهند ازدواج بکنند یا باید نفقه بدهند. «فَلِذَلِكَ وُفِّرَ عَلَى الرِّجَالِ».
«وَ عِلَّةٌ أُخْرَى فِی إِعْطَاءِ الذَّكَرِ مِثْلَ مَا تُعْطَى الْأُنْثَى لِأَنَّ الْأُنْثَى مِنْ عِیَالِ الذَّكَرِ إِنِ احْتَاجَتْ» [ترجمه: و علت دیگر در دادن سهم به مرد به اندازه دو زن این است که زن، اگر نیازمند شود، جزو عیال مرد محسوب میشود.] آن زن جزو به اصطلاح عیالات مرد حساب میشود. در نظام کلی، این مرد یا پدر است یا در حقیقت همسر است. [زن] جزو عیال حساب میشود و لذا خرجش به عهده پدر و آن همسر است و خودش لزومی ندارد که برای خودش خرجی انجام بدهد. اگر مالکیتی هم دارد، لزومی بر خرج ندارد. حتی اگر همسر [در سختی باشد] و این [زن، مال] دارد و در سختی دارند زندگی میکنند، حتی دادگاه یا حکم شرعی، الزامی برای اینکه این [زن] را ملزم بکند که بیاید این زندگی را به اصطلاح تهیه و اداره بکند، نداریم. نه حکم شرعی بر این کار است، نه دادگاهی بر این کار حق دارد که این کار را بکند. الزامی صورت نمیگیرد. بله، خودش دلش خواست، عیبی ندارد اما الزامی نه از جهت شرع است، نه از جهت قانونی برایش هست.
لذا میفرماید که: «وَ عِلَّةٌ أُخْرَى فِی إِعْطَاءِ الذَّكَرِ مِثْلَ مَا تُعْطَى الْأُنْثَى لِأَنَّ الْأُنْثَى مِنْ عِیَالِ الذَّكَرِ إِنِ احْتَاجَتْ وَ عَلَیْهِ أَنْ یَعُولَهَا وَ عَلَیْهِ نَفَقَتُهَا» [ترجمه: و علت دیگر در دادن سهم به مرد به اندازه دو زن این است که زن، اگر نیازمند شود، جزو عیال مرد است و بر مرد است که او را تأمین کند و نفقهاش بر عهده مرد است.] این مرد باید خلاصه [او را] تأمین بکند و نفقه زن بر مرد واجب است. «وَ لَیْسَ عَلَى الْمَرْأَةِ أَنْ تَعُولَ الرَّجُلَ» [ترجمه: و بر زن واجب نیست که مرد را تأمین کند.] اما هیچگاه مرد عیال زن حساب نمیشود و تحت تکفل و روزیخور [او] محسوب نمیشود. «وَ لَا تُؤْخَذُ بِنَفَقَتِهِ إِنِ احْتَاجَ» [ترجمه: و زن مجبور به دادن نفقه مرد نیست اگر مرد محتاج شود.] حتی اگر مرد محتاج باشد، بر زن لازم نیست که نفقه او را بدهد. «فَبِهَذَا فُضِّلَ الرِّجَالُ لِذَلِكَ» [ترجمه: پس به این دلیل مردان برتری داده شدند.] پس زیاده را برای مرد به این علت قرار دادند. «وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ﴾» (سوره شریفه نساء، ۴: ۳۴) که این ﴿وَبِمَا أَنْفَقُوا﴾ در اینجا مورد شاهد است.
روایت امام صادق (ع): جهاد، نفقه و دیه عاقله
«وَ فِی الْكَافِی بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْأَحْوَلِ قَالَ: قَالَ ابْنُ أَبِی الْعَوْجَاءِ مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْكِینَةِ الضَّعِیفَةِ» (الکافی، طبعالاسلامیه، ج ۷، ص ۸۵، ح ۱) [و در کافی به سندش از احول (مؤمن الطاق) نقل شده است که ابن ابی العوجاء گفت: چرا زن بیچاره و ضعیف…] با اینکه زن هم در جامعه ضعیفتر است، هم اگر پول نداشته باشد، چون درآمدی خودش ندارد [و] کار برایش کمتر امکانپذیر است. چرا «مَا بَالُ الْمَرْأَةِ الْمِسْكِینَةِ الضَّعِیفَةِ تَأْخُذُ سَهْماً وَاحِداً وَ یَأْخُذُ الرَّجُلُ سَهْمَیْنِ» [ترجمه: چرا زن بیچاره و ضعیف یک سهم میگیرد و مرد دو سهم میگیرد؟] مرد دو تا میگیرد، دو برابر. «فَذَكَرَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع» [ترجمه: پس یکی از اصحاب ما این سؤال را برای امام صادق علیه السلام نقل کرد.] از امام صادق علیه السلام سؤال کردند، «فَقَالَ إِنَّ الْمَرْأَةَ لَیْسَ عَلَیْهَا جِهَادٌ وَ لَا نَفَقَةٌ وَ لَا مَعْقُلَةٌ» [ترجمه: پس ایشان فرمودند: زیرا بر زن نه جهاد واجب است، نه نفقه و نه پرداخت دیه عاقله.] یعنی سه چیز را در اینجا ذکر میکند:
یکی اینکه جهاد بر عهده زن قرار داده نشده. لذا دفاع به عنوانی که مرد میخواهد برود دفاع بکند، خب این وقتی که میخواهد برود دفاع بکند، باید هزینه زندگی خانوادهاش را تأمین بکند. اگر وجوب جهاد بر او هست، خب پس باید یک سهمی داشته باشد. از سوی دیگری میفرماید که نفقه خانواده هم به عهده مرد است، پس باید اینجا هم توانایی داشته باشد. از سوی سومی، معقله (دیه عاقله) به عهده مرد است؛ یعنی اگر جنایتی از کسی که فرزند کسی [است] صادر شد که او قدرت نداشت، بر مرد و آن پدر است که این دیه عاقله به عهده او میآید و او باید ادا کند، در حالی که اگر پدر نباشد، بر مادر هیچگاه این دیه عاقله قرار نمیگیرد. [امام] این سه جهت را در این روایت شریف ذکر میکند. «فَإِنَّمَا ذَلِكَ عَلَى الرِّجَالِ فَلِذَلِكَ جُعِلَ لِلْمَرْأَةِ سَهْماً وَاحِداً وَ لِلرَّجُلِ سَهْمَیْنِ» [ترجمه: همه اینها بر عهده مردان است، و به همین دلیل برای زن یک سهم و برای مرد دو سهم قرار داده شده است.] [یعنی] جهات مختلفی را دین بین دخل و خرج تناسب قرار داده است. یعنی اگر اینجا زیادی است، زیادی بدون به اصطلاح هزینه قرار داده نشده؛ هزینهاش را هم قرار داده است. لذا این دخل بیشتر را با خرج بیشتر تنظیم کرده است. آن خرج را برای زن قرار نداده [و] برای مرد این خرجها را لازم قرار داده است.
خب، دیه عاقله الان خودش اگر بخواهد یک دیه جایی که مثلاً [لازم شود]… یا کسی که منتسب به این است، حالا بر اساس آن عاقله که تعیین میشود، اگر خسارتی، چیزی، جنایتی محقق بکند، بر این پدر لازم میشود که بخواهد او را تأمین بکند؛ بر این مرد است که او را [تأمین کند]. خب این خودش یک هزینه زیادی است که پیش میآید. حالا نگاه نکنید امروز میگویند بیمه. درسته حالا بیمه یک شخص ثالثی شده که دارد آن [هزینه] را در قبال یک هزینهای تکفل میکند؛ بعضی از دیهها را، نه هر دیهای را. یعنی اگر که خلاصه حالا خسارت مالی زد یک کسی در یک جای دیگری، این بیمه ندارد که. این را باید آن عاقله حتماً تأمین بکنند.
پاسخ به شبهات و مسائل روز
عملاً یک سوم باید… خب گفتیم اینها را که… [شبههای که مطرح] کردیم، چگونه بسازیم؟ فقط یک سوی آن را نبینیم. با [سبک] زندگی امروزی، دانشگاه دختر، دانشگاه پسر، ازدواج، همه [را در نظر بگیریم]. یکی [سؤالی] مطرح کرد و گفتش من چطور کنم؟ آیا [با این حساب] آن یک سوم [هم که به زن داده میشود] درمانش [نیست]؟
حالا شما میفرمایید چکار کنند؟ یعنی به زن اصلاً ندهند؟ همه را به مرد بدهند؟ یعنی با این سؤال مقصودتان این است که خدا آن یک سوم را هم که به زن میدهد، ظلم شده است؟
[راه] حل [این مسئله] این است که خب یک خرده خرجها را کم بکنیم. حالا مثلاً [لزومی] وجود ندارد که همه دانشگاه آزاد بروند که هزینهاش خیلی زیاد باشد، بعد هم مجبور بشوند غذای شب را نخورند تا خلاصه مثلاً بخواهند درس بخوانند. خب قدیماً دانشگاه رفتن برای همه نبود؛ پسرها کار میکردن، دخترها هم دانشگاه نمیرفتند. نمیگوییم دانشگاه رفتن بده یا خوبهها، ولی خب یک خرجهایی تحمیلی است. اگر این خرجهای تحمیلی نباشد، خب مثلاً تجملات زندگی، خیلیاش الان جزو ضرورت [شده]، اما تحمیلی است. اینها جزو خلاصه خرج نبوده. خب اینها وقتی کم بشود، با همینها تأمین میشود. منتها وقتی اینها را ما اضافه کردیم، میگوییم خب ماشین بچه هم جزو خرج است دیگر، باید آن را هم خرید. دانشگاه که باید برود. بعد هم میخواهد ازدواج بکند، باید خانه از اول برایش بخریم. حالا اجاره هم دیگر نه، بخریم! یا اگر اجاره میکنیم، خیلی جای خوب. همه اینها تحمیلی است. قبلاً یک اتاق خانه را هم خالی میکردند، بچه مینشست در همان جا. خب الان نمیشیند.حالا چکار باید کرد؟ دیگر اینها به عهده ما که نیست. عادات غلط هم یک چیزهایی را به عنوان خرج تحمیل کرده است. حالا اگر این عادات غلط یک چیزهایی را تحمیل کرده، نمیشود بگوییم که پس خدا باید یک منابع دیگری را برای ما الان قرار بدهد. خدا میگوید عاداتتان را اصلاح کنید. آن عادات غلط اگر رها بشود و [در مورد آن] سخت نگیرم، هی شدیدتر هم میشود و دنیاطلبی هم میشود و [انسان] از مقصود خلقت هم دور میشود. خب این دارد به یک سمت غلطی میرود. پس همین نداشتنها ممکن است کمکم آدم را مجبور بکند که [خودش را] اصلاح بکند.
بحث علمی: ریشه و سیر تحول تاریخی ارث
در بحث بعدی که بحث علمی فی فصول [است]، بحث مهمی است اینجا هم. منتها سعی میکنیم که خیلی این بحث طولانی نباشد که دوستان هم خسته بشوند. این بحث این است که اصلاً ریشه ارث از کجا شروع شد و بین تمدنهای مختلف، نگاه به ارث چگونه است و نگاه اسلام در بین این نگاهها چه جایگاهی دارد. دقت میکنید؟
طبیعت اجتماعی بشر و مسئله ارث
پس اصل ریشه ارث این است که به دینی، مکتبی، به چیزی کاری ندارد. اصل ارث از ابتدا که بشر بوده، چنین مسئلهای [بوده است] که وقتی آن بزرگ خانواده که اموالی داشته از دنیا میرفته، این اموال بالطبع نمیشد مهمل بماند [و] کنار بگذارند. آن بقیه که ماندند، برای مصرف آن طراحی میکردند که چه کنند. لذا از همان موقع، قرب و بعد نسبت به میت، نسبت به اینکه نوع تصرف را [و] مقدار تصرف را تعیین بکند، اصل بود. اما اینکه قرب و بعد از چه جهتی است و کیست و کی نزدیکتر است [و] کی دورتر، اختلاف در آن بود. گاهی غریب و بعید را، [و] نزدیک را و فرزند و پدر و مادر [وارث] میگرفتند. اما گاهی میگفتند نه، بزرگ قبیله از همه اولی است، نزدیکتر به این است، چون متکفل امر قبیله است. لذا هر ارثی که باقی میماند از خانوادههایی که توی قبیله بودند، برگشت میکرد به رئیس قبیله، چون این را بزرگتر میدیدند. پس اصل قرب و بعد مورد دقت بوده، ولی مسئله اینکه قریب و بعید کیست، اختلافی بوده است.
حالا این را ببینید: «ظهور الارث؛ کان الارث» ببخشید، «کان الارث – یعنی تملک بعض الاحیاء المال الذی ترکه المیت – من اقدم السنن الدائرة فی المجتمع الانسانی.» [پیدایش ارث؛ ارث – یعنی تملک زندگان بر مالی که میت به جا گذاشته – از قدیمیترین سنتهای رایج در جامعه انسانی بوده است.] از اول بوده، موکول به دینی نبوده. اینجور نیست که دین این را آورده باشد که ارث را [بنیان نهد]، نه، ارث از اول بوده. «و خرج عن وسع ما بایدینا من تواریخ الامم و الملل الحصول علی مبدء حصوله.» [و یافتن مبدأ پیدایش آن، از توان ما بر اساس تاریخ ملتها و آیینهایی که در دست داریم، خارج است.] که بگوییم از کجا آغاز شده. میگوید نه، این را اصلاً کسی نتوانسته تا به حال بگه از کجا آغاز شده، چون قبل از اینکه تاریخی هم باشد، بوده؛ قبل از آنجایی که تاریخ ثبت شده، بوده. بله.
تحلیل فطری منشأ ارث
«و من طبیعة البحث ایضاً ذلک.» [و طبیعت بحث نیز همین را اقتضا میکند.] اصلاً طبیعت امر این اقتضا را میکند که ارث بوده. «فانا نعلم بالتأمل فی طبیعة الانسان الاجتماعیة» ببینید شروع از نقطهها مهم است. اینکه انسان بیاید از اول بگه این ارث از اولی که تاریخ هم نبوده، بوده، چون با طبیعت انسان همراه است و این طبیعت چنین مسئلهای را طلب دارد. خود این، آن موقع شناخت این [موضوع] در طبیعت اولی بشر که هنوز دست نخورده، میشود تا حدی به آن نزدیک شد. یعنی نمیتوانیم به تاریخش برسیم چون دسترسی نداریم، اما در تحلیل این طبیعت میتوانیم نحوه آن رابطه تاریخی را پیدا کنیم. تا حدودی میتوانیم به آن برسیم. لذا میگوید این روش کار است که وقتی ما آن مسائل طبیعی اولی را تاریخش را نمیدانیم، یعنی از [جهت] تاریخی دسترسی نداریم، پس باید بیاییم آن طبیعت را به نحوی تحلیل بکنیم که گویی در تاریخ داریم این را از اول تحلیل میکنیم. آن موقع میشود شناخت، تا حدودی میشود به طبیعت امر دسترسی پیدا کرد.
«فانا نعلم بالتأمل فی طبیعة الانسان الاجتماعیة» انسانی که اجتماعی است، چون انسان فردی که ارثی هم ندارد. یعنی یک کسی تنها زندگی میکرد، وقتی هم که مرد، هرچی هم که با او بود، نصیب کسی نمیشود، چون کسی نیست که با او در حقیقت بخواهد از او ارثی ببرد، [چون] اجتماعی ندارد. پس در رابطه اجتماع است که کسی ازدواج میکند، فرزند دارد، در اجتماع زندگی میکند [و] اینجا مسئله مالکیتها و ارث و میراثها و ترکه معنی پیدا میکند. «ان المال و خاصة ما لا ید علیه» مال، به خصوص آنجایی که مال بیصاحب باشد، «ما لا ید علیه» یعنی مال بیصاحب، «یهوی الیه الانسان» هر کسی مایل به آن است، دوست دارد. اگر میبیند یک وسیلهای افتاده و صاحبی ندارد، انسان صاحبش میشود، برش میدارد و مالکش میشود. «و یتوق الیه نفسه» نفس انسان به آن شوق دارد، «یتوق» این شوق داشتن است، تا این را «لصرفه فی حوائجه» مصرف بکند. درسته؟ میبیند اینجا یک درختی در جنگل درآمده، مالک و صاحبی هم ندارد، میوهای دارد. خب با کمال میل و طیب خاطر میرود از میوه این استفاده میکند، چون احساس میکند مال بیصاحب است. مال بیصاحب [است و] این هم دوست دارد ازش استفاده کند، نیاز دارد. خب، و «حیازته» [برای] تصرفش، و مالکش بشود. حیازت [یعنی] مصرف کردن یک چیز [و] مالک شدن. «و الحیازة و التصرف فیما لا مانع منه من دأبه الاولیة القدیمة.» [و تصرف در چیزی که مانعی ندارد، از عادات اولیه و قدیمی بشر است.] به خصوص آنجایی که مالک ندارد، این جزو عادت اولیه بشر بوده که برود یک جای بکری که تا به حال کسی نرفته… الان دارند چکار میکنند؟ میگویند بریم کره مریخ، بریم کره ماه تا زودتر ما صاحب بشیم. یا مثلاً جریانات قطب جنوب و قطب شمال که هنوز خلاصه هر کسی هر جایش را به حدودی که مالک ندارد دسترسی پیدا کند، حاضرند هزینههای زیادی بکنند. آن قسمتهایی که هنوز مالک ندارد، هر کسی برود پرچم خودش را بزند، درسته؟ تا بگه اینجا مال من است، هرچند به کشورش متصل نباشد. یعنی میگه اینجا جزو بیصاحب و بیمالک است، من این را میخواهم تصرف بکنم و مالک بشم. این «من دأبه الاولی» دأب یعنی عادت، روش. «من دأبه الاولیة القدیمة».
پس این در تاریخ انسانی، هرچند ما دسترسی نداریم، [اما از طریق] حالت طبیعی انسان میتوانیم بفهمیم که در تاریخ انسانی هم این بوده. و اینگونه از آنجایی که منابع بیشتر از افراد بوده، چون اول افراد کم بودند [و] منابع زیاد بوده، دیگر کمکم حیازتها، مالکیتها، [استفاده از] منافع و منابع شروع شده. اینا درسته؟ هی بعد تعارضها شروع شده، خطکشیها شروع شده، وقتی که دیگر به هم میرسیدند در یک جایی، این میدید این را میخواهد، آن هم همین را میخواهد. البته از آنجا مالکیتها نسبت پیدا کرد [و] قوانینی شکل گرفت.
«و الانسان فیما کونه من مجتمعه همجیاً او مدنیاً» این «همجیاً» یعنی چه شهرنشین باشد و تحت قواعد و آداب باشد، چه شهرنشین نباشد. الان نگید روستا در مقابل شهر است؛ این روستا هم شهر حساب میشود، یعنی مدنی، یعنی قانونمند، حساب و کتاب دارد. «همجیاً» یعنی غیرقانونمند، تحت هیچ قانونی نباشند. یک جایی که کسی در حقیقت صاحبی به عنوان قائد و قانونی نداشته باشد. «الانسان فیما کونه من مجتمعه همجیاً» یعنی جنگلی، حالا خلاصه، «او مدنیاً» یا شهرنشین، «لا یستغنی عن اعتبار القرب و الولایة». هر جا که اجتماع باشد، قرب و ولایت، که کی نزدیکتر است [و] کی دورتر، این جزو قطعیات هر چیزی است. که اگر یک کسی حتی در دورترین نقاط هست ولی در یک زندگی اجتماعی هست، اولویت را به نزدیک، نزدیکترهای او میدهند تا دورتر.
اما نزدیکترها کیا هستند و دورترها؟ قواعد متفاوت بوده که کیا را نزدیک بگیرند، کیا را دورتر بگیرند. آیا فرزندان پسر را به عنوان نزدیکتر و صاحب مال میگرفتند؟ آیا فرزندان بزرگتر را صاحب مال میگرفتند و کوچکترها را قبول نمیکردند؟ آیا برادران را بزرگتر میگرفتند؟ آیا آن رئیس قبیله [را در اولویت میدانستند]؟ همه اینها مختلف وارد شد. خب میفرماید: «عن اعتبار القرب و الولایة المنتجین للأقربیة و الأولیة بین افراد المجتمع، الاعتبار الذی علیه المدار فی تشکل البیت و بطن العشیرة و القبیلة و نحوها.» [انسان از در نظر گرفتن قرب و ولایت که موجب اقربیت (نزدیکتر بودن) و اولویت بین افراد جامعه میشود، بینیاز نیست؛ همان اعتباری که مدار تشکیل خانواده، دودمان، عشیره، قبیله و امثال آن است.] که همین اقربیت باعث میشود ولایت و اقربیت عشیره، خانواده، بیت و قبیله شکل بگیرد، بر اساس همین روابط خونی که گسترش پیدا میکند از یک خانه به قبیله و عشیره.
خیلی اینها تحلیلها [ی عمیقی است]، فقط به نگاه ساده نسبت به این نگاه نکنید، روش از توش دربیاوریم. یعنی اینکه باید یک مسئله را چگونه به سمت تجزیهاش به عناصر اولیه برویم. مرحوم علامه در این مسئله یک تبحر خاصی دارد. در مباحث مختلف، بحث را تحلیل میکند، سادهسازی میکند، میبرد به عناصر اولیه، نزدیکترین صورت. بعد از آن بسیطترین صورت، شروع میکند ترکیب میآورد [و] میرساند تا به امروز. این رفت را که میگویند تحلیل و این برگشت را که میگویند ترکیب، این تحلیل و ترکیب، روش حل مسئله است که اگر انسان در این روش حل مسئله تبحر پیدا کرد… مثلاً در بحث قصاص، در بحث حتی اسماء حسنای الهی، در بحثهای مختلف، [برای] فطریسازی احکام، ایشان روشش تحلیل و ترکیب است تا نشان بدهد احکام چقدر فطری هستند و با فطرت انسان سازگار هستند. از این روش استفاده میکند. اینجا هم به نحوی از همین روش دارد [استفاده میکند]. تحلیل و ترکیب [کرد و] برد سر سادهترین [حالت]. خیلی هم طولانی نشد. ببینید حالا دارد ترکیب ایجاد میکند: «فی تشکل البیت و بطن العشیرة»، که «بطن» دودمان میشود، «و العشیرة و القبیلة. فلا مناص فی المجتمع من کون بعض الافراد اولی ببعض.» [در تشکیل خانواده، دودمان، عشیره و قبیله. پس در جامعه گریزی از این نیست که برخی افراد نسبت به برخی دیگر اولویت داشته باشند.] پس این قطعی است که بعضی اولویت دارند نسبت به بعضی دیگر.
«کالولد بوالده» نسبت فرزند به پدر، همانجوری که ما قبلاً هم گفتیم، فرزند نسبت به پدر اولویت ویژه دارد. لذا در نگاه دین هم ولد از والد بیشترین ارث اینجا دیده میشود. «کالولد بالنسبة الی والده و الرحم برحمه و الصدیق بصدیقه و المولی بعبده و احد الزوجین» اینها همه مراتب اولویت و قربیت است که تعریف شده [و] همه قبول دارند. «و الرئیس بمرؤوسه حتی القوی بالضعیف، و ان اختلفت المجتمعات فی تشخیص ذلک اختلافاً شدیداً یکاد لا تناله ید الضبط.» [مانند فرزند به پدرش، خویشاوند به خویشاوندش، دوست به دوستش، مولا به بندهاش، یکی از دو همسر، رئیس به زیردست و حتی قوی به ضعیف؛ هرچند جوامع در تشخیص این موارد اختلافی شدید دارند که تقریباً قابل ضابطهمند شدن نیست.] بله، اینکه کدام نزدیکترند، این مراتب دارد اما در حقیقت مختلف هستند، اما اصل مسئله را همه پذیرفتند. «و لازم هاتین الامرین کون الارث دائراً بینهم من اقدم العهود الاجتماعیة.» [و لازمه این دو امر (مالکیت طبیعی و اولویت اجتماعی) این است که ارث در میان آنها از قدیمیترین پیمانهای اجتماعی بوده است.] این نگاه [باعث میشود] ارث از قدیمترین عهدهای اجتماعی بشود. آن وقت اگر «اقدم العهود الاجتماعیة» اینجا شکل گرفت [و] معنا پیدا کرد، میتواند به نسبت اقدم بودنش، مبدأ برای حرکتهای دیگر اجتماع قرار بگیرد. یعنی اگه تحلیل به اینجا رسید که این از اقدم است، نتیجهاش چی میشه؟ نتیجهاش این میشود که عهدهای بعدی که مترتب بر این است را میتوانیم از این استنتاج بکنیم، چون آنها بعد شکل گرفته، این بوده و این مبدأ شده. اینا ببینید، اینها قاعده است. با اینکه خیلی بیان سادهای استها، زود نگذریم. وقتی میگوید «من اقدم»، یعنی این جزو [بدیهیات است]. مثل اینکه شما در بدیهیات حرکت میکنید، [و] نظریات را مبتنی بر بدیهیات در برهان قرار میدهید. درسته؟ در عهود اجتماعی هم باید آن اقدمها و قدیمترها خودش را خوب واضح بکند، آشکار بکند. آن وقت [عهود دیگر] بر این اساس شکل گرفته. اگه خواستید اینها را بشناسید، مبتنی بر این قدیمترها شناخته میشوند که خیلی این مهم است.
تکامل تدریجی قوانین ارث در جوامع بشری
یک نکته بعدی میفرماید که «تحول الارث تدریجاً؛ لم تزل السنة الجاریة فی المجتمعات الانسانیة تتحول من حال الی حال و تلعب بها ید التغیر و التکامل.» [تحول تدریجی ارث؛ سنت جاری در جوامع انسانی همواره از حالی به حال دیگر در تحول بوده و دست تغییر و تکامل با آن بازی کرده است.] دائماً در حال تکامل بوده. چرا؟ چون بشر وقتی قانونی را میگذارد، [بر اساس] نیاز اولیهاش میگذارد. اگر این نیاز هی رو به تغییر آمد، آن قانون هم رو به تغییر میآید. اما در این نگاه دین، بر اساس فطرت قانونگذاری میکند، نه بر اساس نیازهایی که تغییرپذیر است. این فطرت با نیاز دائمی سازگار است. لذا تعبیر ایشون در اینجا این است که همه آنچه که در تمدنهای مختلف در رابطه با ارث قانون گذاشتند، دائماً رو به تغییر بوده. تنها قانونی که ۱۴۰۰ سال ثابت است و هیچ تغییری بر آن ایجاد نشده و پاسخگوست، در عینی که این تغییر ایجاد نشده، قانون ارث در اسلام است. و الا وقتی به قانون ارث در امم و تمدنها و تاریخ نگاه میکنیم، میبینیم دائماً تطور داشته، تغییر داشته.
به نگاههای مختلفی که یک موقع زن را و فرزندان دختر را و فرزندان پسر کوچک را در خانه، اینها را کالا حساب میکردن، ارزش قائل نبودن. لذا ارث را برایشان به گونهای قرار میدادند. یک موقع زن، همسر حساب نمیشد به عنوان میراثبر، لذا به گونه [دیگری بود]. بعد میبینیم در دین اسلام ۱۴۰۰ سال [پیش] قانونی آمده که امروز قابل رقابتترین و بلکه برتر قانونی است که نسبت به قوانینی که امروز تازه بر [اساس] گذشت همه این تطورات ایجاد شده. این هنوز برتری خودش را حفظ کرده و ما یقین داریم که الی یوم القیامة این برتری آشکارتر هم خواهد شد. این را میخواهد بیان بکند.
نقص قوانین بشری در مورد ارث زنان و ضعفا
«و قد مر البحث… غیر ان الامم الهمجیة لما لم تستقر علی حال منتظمة تصح فیها…» [بحث گذشت… جز اینکه امتهای غیرمتمدن چون بر حالتی منظم و صحیح استقرار نداشتند…] ما آنجا دسترسی نداریم. «تحول المنتظم حصولاً یفید الوثوق به.» [تحولی منظم که موجب وثوق و اطمینان شود، حاصل نشده است.] «و القدر المتیقن من امرهم انهم» اما یک عده کلیاتی هست که امم همجیه نسبت به بعضی چیزها قطعاً اینها را داشتند. یکی اینکه «یحرمون النساء و الضعفاء من الارث» همهشان مشترک بودند در اینکه زنان و ضعیفان در بین آنها ارث نمیبردند. «و انما کان یختص بالاقویاء». [و ارث فقط به قدرتمندان اختصاص داشت.] «و لیس الا لأنهم کانوا یعاملون مع النساء و الضعفاء من العبید و الصغار معاملة» اینها نگاهشان به زنان و فرزندان کوچک، نگاه مثل کالاها و حیوانات اهلی در خانه بود. مثل حیوانات، اینها نگاهشان اینجوری بود. لذا برای اینا، همچنان که حیوان از انسان ارثی نمیبرد، فقط باید نفع برساند، نه نفع بهش برسد، نگاه اینجور بود که اینها باید فقط نفع برسانند. این نگاه حاکم بوده ها، الان را نگاه نکنید. شما میفرماید بله «معاملة الحیوان المسخرة و السلع و الامتعة» [با آنان] مثل حیوان رامشده و کالا و اسباب زندگی معامله میکردند. «التی لیس للانسان الا ان ینتفع بها» که انسان فقط باید از این نفع ببرد، «دون ان تنتفع هی بالانسان» نه اینکه او از انسان نفعی برساند. «و ما فی یده» و آنچه در دست اوست. «او تستفید من الحقوق الاجتماعیة» اینها حق نداشتند از حقوق انسانی بهرهمند باشند. «التی لا تتجاوز الانسان» اینها بهره نداشتند.
«و ذلک کان یختلف مصداق القوی فی هذا الباب برهة بعد برهة» با همه اینها، مصداق قوی در این باب، دوره به دوره، متفاوت بود. «فتارة مصداقه رئیس الطائفة او الاب او العشیرة و تارة رئیس البیت و تارة اخری اشجع القوم» [پس گاهی مصداق آن رئیس طایفه یا پدر یا عشیره بود، و گاهی رئیس خانواده، و گاهی دیگر شجاعترین فرد قوم بود.] اینجوری بوده. شجاعترین فرد را صاحب ارث در آن قبیله میدیدند، چون این شجاع قوم بوده، فرمانده بوده. «اشجع القوم و اشدهم بأساً. و کان ذلک یوجب طبعاً تغیر سنة الارث تغیراً جوهریاً.» [شجاعترین و نیرومندترین فرد قوم. و این به طور طبیعی موجب تغییر بنیادین سنت ارث میشد.] در طول تاریخ، هر کدام از اینها [که حاکم] میشد، قواعد متفاوت میشد، فرق میکرد.
ثبات و برتری قانون ارث در اسلام
به خاطر همین است که «السنن الجاریة لا تلائم ما تقترحه الفطرة الانسانیة» [سنتهای جاری با آنچه فطرت انسانی پیشنهاد میکند، سازگار نیست.] با پیشنهاد فطرت که اسلام داشت، اینها سازگار نبود. «لا تلائم ما تقترحه الفطرة الانسانیة من العادات المقترحة فکانت تغیر و تبدل حتی فی الامم المتمدنة» [سنتهای پیشنهادی با فطرت سازگار نبود، پس تغییر و تبدیل مییافت، حتی در میان امتهای متمدن.] «کالیونان و الروم و ایران» که آنها هم قواعدشان دستخوش تغییر میشد. «و ما عمر قانون من قوانین الارث الدائرة بین الامم حتی الیوم» هیچ عمر قانون ارثی طولانیتر از عمر قانون ارثی که اسلام دارد، نبوده، چون این مطابق فطرت بوده. «و ما عمر قانون من قوانین الارث الدائرة بین الامم حتی الیوم مثل ما عمرت به السنة الاسلامیة، فقد حکمت فی الامم الاسلامیة من اول ظهورها زهاء اربعة عشر قرناً.» [و هیچ یک از قوانین ارث رایج در میان امتها تا به امروز، به اندازه سنت اسلامی عمر نکرده است؛ این قانون از ابتدای ظهور اسلام، نزدیک به چهارده قرن بر امتهای اسلامی حکومت کرده است.] که ۱۴ قرن این قانون ثابت است.
حالا انشاءالله بحثهای بعدی ارث را در جلسات بعد در خدمت دوستان خواهیم بود. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


