سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.

در محضر آیات قرآن کریم، [مشخصاً] آیات یازدهم تا چهاردهم سوره شریفه نساء بودیم که ذیل این آیات، استشهادی به آیه شریفه بیست و یکم سوره شریفه روم شد که قسمتی از آن را [مرحوم علامه] در استشهاد همان‌جا، در تفسیر خود در جلد چهارم آورده‌اند و قسمتی را در ذیل خود آیه در جلد شانزدهم [مورد بحث قرار داده‌اند]. در خدمت [این] بحث بودیم که نیمه‌کاره تمام شد.

این آیه شریفه که [به این صورت است]: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾ (سوره شریفه روم، ۳۰:۲۰) و ﴿وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (سوره شریفه روم، ۳۰:۲۱)، [مرحوم] علامه در دو جا، دو برداشت [همسو] از این آیه شریفه داشتند. برداشت اول ذیل خود آیه و برداشت دوم در جلد چهارم ذیل بحث سوره شریفه نساء [مطرح شده است]. تکمیل این دو بحث را داشتیم انجام می‌دادیم.

ذیل خود آیه، ایشان فرمودند که اینکه [خداوند] سکونت را قرار داد، چون زن و مرد یکدیگر را تکمیل می‌کنند و به منزله یک وجود واحد می‌شوند که از این‌ها کار واحدی سر می‌زند که آن کار، تولید نسل و بقای نسل است؛ که به واسطه این کار، تمام صفات در وجود این‌ها به فعلیت می‌رسد. همان‌جوری که خدای سبحان خالق است، رازق است، رحیم است، جواد است و محیی است، همه این‌ها [را] ببینید در این صفت وجود که زن و مرد تولید نسل می‌کنند، تجلی پیدا می‌کند و صفات دیگر [نیز به همین ترتیب تجلی می‌یابند]. این نگاه که از زن و مرد با هم یک فعلی به وجود می‌آید، از آن بحث‌های مهم است که باید در جای خودش مفصل‌تر هم صحبت شود.

تقابل نگاه دیالکتیک غربی و نگاه الهی به خانواده

مقام معظم رهبری هم بیانی داشتند که تفکر غربی و آن نوع نگاه به دیالکتیک، بیانشان این است که مرد و زن و فرزند، در حقیقت «تز و آنتی‌تز و سنتز» به قول آن‌ها می‌شود؛ که دیالکتیک در یک تولید فرزند محقق است. اساس بر تضاد است؛ یعنی اساس اینکه فرزندی به دنیا می‌آید، در نگاه آن‌ها بر اساس تضاد است که تزی در کار است، آنتی‌تزی که ضد اوست و سنتزی که نتیجه این ضدیت است که یک چیز جدید است. اما در نگاه الهی، تعبیر این است که بر اساس نگاه الهی، وحدت است که ایجاد می‌شود؛ [بر اساس] ﴿لِتَسْكُنُوا إِلَيْها﴾ است و ﴿وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. زوجیت در مقابل دیالکتیک است که بر اساس مودت و رحمت و سکونت [بنا شده است]؛ برخلاف دیالکتیک که بر اساس تضاد و معارضه و از بین بردن است. یعنی نگاه آن‌ها این است که فرزند، پدر و مادر را فانی می‌کند [و] از بین می‌برد. در حالی که نگاه اسلام این است که فرزند، ثمره وجود پدر و مادر است [و] همه محبت پدر و مادر در وجود فرزند تجلی پیدا می‌کند.

این دو مبناست که حالا در جای خودش باید مفصلاً به آن پرداخت که مبنای دیالکتیک، نگاه به زندگی و خانواده را چه‌جور شکل می‌دهد و لذا روابط چگونه بر این اساس شکل می‌گیرد؛ و بر اساس نگاه الهی چگونه [شکل می‌گیرد].

مفهوم مودت و رحمت در ساختار خانواده و اجتماع

مرحوم علامه در مقام بیان و تفسیر آیه، به اینجا رسیدند که ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً﴾. این مودت که محبت آشکار بود، این محبت آشکار خانواده را شکل می‌دهد. نیاز این دو به همدیگر با محبت [همراه است]. [به اصطلاح] آن محتاج به محتاجٌ‌الیه خود نیازمند است؛ به آن چیزی که نیاز دارد. دو طرف به [همدیگر] نیاز دارند و این [نیاز]، محبت به دنبال می‌آورد که هر کدام به دنبال رفع نیازشان در دیگری، محبت به دیگری پیدا می‌کنند. این محبت وقتی که شکل علنی و آشکاری پیدا می‌کند، مودت می‌شود. هم در نظام تکوین و هم در نظام تشریع، به این [امر] تشجیع و تشویق شده [است] که به این سمت حرکت بکنند.

آن موقع «و رحمة». رحمت یعنی یک انفعال نفسانی که کسی که قدرتی، ثروتی [و] مکانتی دارد، می‌بیند کسی به او احتیاج دارد و این می‌تواند احتیاج او را رفع بکند، لذا با رحمتش اقدام به رفع احتیاج او می‌کند. فرزند نیاز به رحمت پیدا می‌کند. وقتی که مودت شکل گرفت، نسل به دنیا آمده [است]. آن‌وقت ابتدا کودک احتیاج به چه دارد؟ به رحمت شدید دارد تا بتواند رشد بکند و بماند. در بین موجودات، هیچ موجودی مثل فرزند انسان در کودکی، این مقدار طولانی و شدت نیاز در آن نیست. مراتب نیاز در حیوانات دیگر هم هست، اما در انسان، اوج نیاز در فرزند انسان [وجود دارد] و لذا شدت رحمت را به دنبال خودش می‌آورد. به همین جهت است که پدر و مادر در رابطه با فرزند، شدت فداکاری را دارند. هرچند در حیوانات هم فداکاری هست، اما اینجا شدت فداکاری و اوج نیاز از یک طرف و اوج رحمت و جوش آمدن رحمت است. آن‌وقت بین پدر و مادر، مادر در این مسئله شدت بالاتری را دارد که این شدت بالاتر باعث می‌شود در نظام تکوین هم آن موقع دوران حمل که یک دوران سختی است، بر عهده مادر قرار داده شود تا تحمل این [سختی] را با آن شدت رحمتش داشته باشد و همچنین دوران شیردهی و رضا [را] با شدت رحمتش داشته باشد.

در این بحث بودیم که در اینجا [به این نتیجه] رسیدیم که اگر در خانواده این رحمت به جوش آمد و این مودت و رحمت شکل گرفت، خانواده مستحکم می‌شود. خانواده، یک خانواده‌ای می‌شود که گسست ندارد [و] پیوست قوی دارد. آن موقع این پیوست در جامعه وقتی بروز می‌کند که خانواده‌های قوی، حالا مظهرشان در اجتماع بروز می‌کند.

به همین نسبت در اجتماع هم، هم مودت لازم است، یعنی اظهار محبت و [رفع] نیاز مردم [که به صورت] طرفینی نسبت به هم [است]؛ هر کدام نسبت به دیگری، اظهار محبتشان و رفع نیازشان، تجلی‌اش مودت و روابط اجتماعی می‌شود. این کاسب است، او کارگر است، او مهندس است، او پزشک است، اما در یک ارتباط تنگاتنگ، نیاز همه رفع می‌شود و همه در اینجا بهره‌مند می‌شوند. [این رابطه] یک‌طرفه نیست؛ پیوندهای چند طرفه است. کارگر به پزشک نیاز دارد، پزشک هم به کارگر نیاز دارد. مهندس مثلاً به کاسب نیاز دارد، کاسب هم به مهندس نیاز دارد. یک‌طرفه نیز [ممکن نیست و] هیچ‌کدام نمی‌توانند تمام حوائجشان را خودشان برطرف کنند. همه در یک ارتباط [هستند]. این مودت اجتماعی می‌شود که خدای سبحان برای اینکه یک جامعه شکل بگیرد، همچنان که برای اینکه یک خانواده شکل بگیرد، احتیاجات طرفینی قرار داده [است و] در نظام اجتماعی انسانی، شدت نیاز و شدت ارتباط برای برطرف کردن نیاز را قرار داده [است]. حالا اینکه عنوان اصل تسخیر هم یکی از مباحث است، آن در جای خودش ذیل آیه دویست و سیزدهم سوره شریفه بقره بود که مفصل آنجا بحثش در این مسئله گذشته [است].

آن‌وقت اگر در جامعه مودت شکل گرفت و به دنبال مودت، رحمت [نیز شکل گرفت]؛ مودت بین دو طرفی بود که هر کدام نیازی و [توان] برطرف کردن نیازی را داشتند؛ از یک سو نیازمند بودند، از یک سو [توان] برطرف کردن نیاز دیگران را داشتند [و] تعامل و تعاون شکل می‌گرفت. اما در جامعه گاهی بعضی طبقات، احتیاجشان به برطرف شدن [نیاز] شدیدتر است [و] شاید قدرت برطرف کردن نیاز دیگری را هم ندارند؛ مثل کودکی که در خانواده [است]. این کودک الان به ظاهر، نیازی از دیگری برطرف نمی‌کند، فقط بهره‌مند از محبت و رحمت دیگران است. این را اسمش را رحمت بگذاریم که عاطفه و احساس به جوش می‌آید وقتی که می‌بیند یک کسی نیازمند است و من هم قدرت برطرف کردن نیاز او را به نحوی دارم. لذا به دنبال این هستم که نیاز او را برطرف بکنم؛ هرچند یک‌طرفه، نه دوطرفه؛ چون در دوطرفه تعامل بود [و] این [نیاز] و آن هم نیاز دیگری [را برطرف می‌کرد]. این رحمت می‌شود.

جامعه در اینجا [اینگونه است که] کسانی که توانمندترند، کسانی که امکاناتی در اختیارشان هست، نسبت به کسانی که محرومند، از پا افتاده‌اند [و زندگی] سخت بر ایشان می‌گذرد، این‌ها عطوفتشان و رحمتشان به جوش می‌آید. پس بین مودت و رحمت تفاوت‌هایی ایجاد می‌شود. مودت آشکار شدن محبت است، اما رحمت به جوش آمدن عواطفی است که برطرف‌کننده نیاز دیگری را حتی [به صورت] یک‌طرفه به دنبال دارد. لذا خدای سبحان هم رحیم است. چرا؟ چون رحمن و رحیم بودن یک‌طرفه است از جانب خدا [برای] برطرف کردن نیاز. اینگونه نیست که: «من نکردم خلق تا سودی کنم / بلکه تا بر بندگان جودی کنم». یک‌طرفه است که خلقتش و [کرم] کردن به خلق، یک‌طرفه است. آن‌وقت پس رحمت، نحوه‌ای از آن تجلی رحمانیت و رحیمیت حق است که یک طرف بهره‌مند می‌شود، هرچند به ظاهر اولی بازخوردی برای این شخص ندارد. ولی البته در نگاه جامعه و اجتماع، وقتی طبقات اجتماع بهره‌مند باشند، فاصله طبقاتی کم باشد، قوام اجتماع را به دنبال دارد [و] باقی ماندن جامعه را به دنبال دارد؛ که آن موقع طبقات توانگر هم از این [وضعیت] بهره‌مند می‌شوند. و الا اگر گسست اجتماعی باشد، این جامعه به فروپاشی و از دست رفتن [می‌انجامد]. یک جامعه‌ای لیبی‌سازی می‌شود، سوریه‌سازی می‌شود؛ یعنی افغانستان می‌شود. یعنی وقتی که آن توانمند مراقب آن طبقات پایین نباشد، همه اجتماع دچار آشوب [و] اضطراب می‌شوند و در این وسط، ثروتمندان و مقامات هم [امنیتشان] از بین می‌رود و آن‌ها هم متنعم نیستند.

خب تطبیق را ببینید. [سوال یکی از حضار:] نیاز نسبت به بعضی [طرفین است و] بعضی [یک‌طرفه است]. در آن طرف که انسان به خدا [محبت دارد]، که واضح است محبت است. سؤال ایشان این است که اگر محبت و مودت دائرمدار نیاز باشد، نسبت به خدا که محبت به خدا نسبت داده شده، اما شاید مودت به خدا نسبت داده نشده، ولی محبت نسبت داده شده، آنجا که نیاز نیست، پس چگونه است که خلاصه آنجا هم اطلاق محبت شده؟ [پاسخ استاد:] در بحث، این است که این طرف که کاملاً روشن است؛ یعنی محبت به خدا دائرمدار نیاز است که [این] معلوم است [و] این را کسی انکار ندارد؛ چون او کمال مطلق است و ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴾ (سوره شریفه فاطر، ۳۵:۱۵)؛ که او غنای محض است و ما فقر محضیم. درسته؟ این فقر محض نسبت به آن غنای مطلق، معلوم است که محبت و عشق و شدت محبت پیدا می‌کند تا نیاز رفع بشود. تعبیر خود قرآن است که ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ که این فقر شما سبب می‌شود حرکتتان به سوی خدا که غنای مطلق است، شکل بگیرد. این نظام تکوین است.

اما عرض کردیم که رحمت، که نحوه‌ای از اظهار محبت است، از جانب غنی به فقیر صورت می‌گیرد. پس رحمت هم نحوه‌ای از محبت است. منتها در دیگران، این محبت، انفعال نفسانی است که یک انفعالی ایجاد می‌شود و بعد این کار انجام می‌شود. در خدای سبحان که انفعال راه ندارد، در اولیای کاملش که انفعال راه ندارد، این محبت، ذاتی است از جانب خدای سبحان نسبت به ضعیفان، نسبت به خلقش، نسبت به شئونش. این‌ها مراتب [دارد]: نسبت به ضعیفان به یک نگاه، نسبت به خلقش، نسبت به شئونش. یعنی انسان نسبت به شئون خودش و افعال خودش محبت دارد یا ندارد؟ که فعلش هستند، درسته؟ ظهورش هستند. خدای سبحان احتیاج به این محبت ندارد، اما شئونش را، [چون] شئون خدای سبحان به نسبت شئون بودن، محبوب خدا هستند. لذا خدای سبحان پیغمبرش را دوست دارد، حبیب‌الله است، چون شأن کامل و ظهور کاملی از اوست. ظهور کامل خودش را دوست دارد. که حالا این هم باب اینکه خلق، اساسش محبت است و به همین نسبت که خلق را بر اساس محبت ایجاد می‌کند، آن‌وقت آن کمال این خلق را هم که اظهار و تکمیل آن نقائص او هست، به همین نسبت دوست داشته می‌شود. پس رحمت، جواب سؤال شما می‌شود. مودت دائر [بر] نیاز طرفینی است، اما گفتیم رحمت دائر [بر] نیاز یک طرف به طرف دیگر است [و] می‌تواند این را بیان بکند.

بله، [این سوال مطرح می‌شود که] چرا اسم ودود [برای] حق [آمده است] که خدای سبحان ودود است؟ از همین مودت گرفته شده، اما مودت به عنوان [رابطه] طرفینی است، ودود به عنوان یک حقیقت یک‌طرفه است که با [وزن] فعول هم آمده، یعنی طرفین در آن لحاظ نشده. احسنت.

در ادامه بحث می‌فرماید: «و من أجلّ موارد المودّة و الرّحمة المجتمع المنزلي». این را نخواندیم یا خواندیم؟ این را نخواندیم. «و من أجلّ موارد المودّة و الرّحمة المجتمع المنزلي». مودت و رحمت در مجتمع منزلی که گفتیم یکی‌اش بین زوجین است [و] یکی‌اش بین پدر و مادر با فرزند است. «فإنّ الزوجین یتلازمان بالمودّة و المحبّة و هما معاً و خاصّة الزوجة یرحمان». ببینید «یرحمان» را در کجا آورد؟ در رابطه پدر و مادر با فرزند و به‌خصوص مادر. «یرحمان الصغار من الأولاد لما یریان من ضعفهم و عجزهم». که این‌ها ضعف و عجز این کودک را می‌بینند [و] از قیام به واجب‌العمل در حوائج حیاتی [او عاجز است]، «فیقومان بواجب العمل فی حفظهم و حراستهم و تغذیتهم و کسوتهم و إیوائهم» [یعنی] پناه دادن، «و تربیتهم. و لولا الرحمة» اگر این رحمت از جانب پدر و مادر و به‌خصوص مادر نباشد، «لانقطع النسل و لم یعش» قطعاً [نسل منقطع می‌شد و زنده نمی‌ماند].

«و نظیر المودّة و الرّحمة مشهود فی المجتمع الکبیر». حالا از همین خانواده [باید] سوژه به سمت مجتمع کبیر برود. «المدنی بین أفراد المجتمع فواحد منهم یأنس بغیره بالمودّة». ارتباط بین افراد بر اساس مودت می‌شود؛ نیازهای این، رفع نیاز این، نیازهای دیگران، رفع نیازها. «و یرحم المساکین». در رابطه با مساکین چه ذکر می‌کند؟ رحمت را که یک‌طرفه است. درسته؟ «و یرحم المساکین لعجزهم و الضعفاء الذین لا یستطیعون القیام بواجبات الحیاة». خیلی تفکیک زیبایی است. یعنی مودت رابطه دوطرفه است؛ نیاز و رفع نیاز است، ولیکن از این طرف، رحمت رابطه یک‌طرفه است و [برای] آن‌هایی است که قدرتمندترند.

نقش فرزندان در رشد عاطفی و کمال والدین و جامعه

نسبت به جامعه، این‌جور [است]، همچنان که در خانواده یک فرزند احتیاج فقط به بهره‌مندی داشت [و] آنجا به کسی چیزی نمی‌داد. درسته که یک لبخند بچه، یک رضایت بچه، دل پدر و مادر را حال می‌آورد، همین نسبت در ضعفای جامعه هم هست. وقتی که آه و ناله این جامعه کم می‌شود، دل و فطرت مردمی که کمک کردند، آرام می‌شود. یعنی وقتی انسان غزه را می‌بیند که چه‌جور این‌ها ظلمی به آن‌ها کردند، همه در حقیقت غصه می‌خورند، دنبال یک رحمتی هستند که آن‌ها را نجات بدهد، به آن‌ها بتوانند کمکی بکنند، حتی شده با جانشان [که آن را] در خطر بیندازند که کشتی‌هایی را راه بیندازند. [با اینکه] می‌دانند این پلید است، ولی با این حال حرکت بکنند برای امداد. این رحمت است. این رحمت است که باید مجتمع انسانی گاهی مورد رحمت بعضی از افراد یا جوامعش قرار بگیرد. هرچند در اینجا آن جامعه هم باعث شد وجدان‌ها بیدار شود، آن حالت سنگدلی و قساوت کم شود و نفعی که آن‌ها رساندن کمتر از این نیست.

لذا در خانه هم، جایی که فرزند هست، محبت بیدار می‌شود؛ غیر از آن جایی است که فرزندی در آن بین نیست. کسی که مورد رحم قرار بگیرد و رحمت نباشد، آن افراد کم‌کم به یک حالت قساوت ناخودآگاه مبتلا می‌شوند، مگر [اینکه] در نظام اجتماعی راهی برایش پیدا بکنند. لذا بودن بچه در خانه، مردم را به کمال می‌رساند. در نهایت، [این رابطه] طرفینی است، هرچند در نگاه اول یک‌طرفه است که ما داریم به بچه رحمت می‌کنیم. اما آنجایی که ایثار پدر و مادر نسبت به این بچه و آن از خودگذشتگی‌ها دارد شکل می‌گیرد، دارد پدر و مادر را بزرگ می‌کند و پدر و مادری که این را نچشیدند، این بزرگ شدن را ندارند. لذا می‌بینید در مواقع حساس و اضطرار، رفتارهای این‌ها با هم مختلف می‌شود؛ چون او نچشیده، تمرین نداشته و در نظام اجتماعی هم چنین قدرتی پیدا نمی‌کند. [جامعه‌ای] که فرزندآوری در آن رو به ضعف می‌رود، جامعه رو به قساوت و گسست می‌رود و آن جامعه‌ای که فرزندآوری در آن این‌جور گسترده‌تر است، نسبت به اجتماع هم رحیم‌تر هستند، نسبت به هم [مهربان‌تر هستند]. این‌ها خیلی جالب است در نظام اجتماعی. یعنی خدمتی که فرزند به جامعه می‌کند، نه فقط این است که در نسل بعدی به کار می‌آید و آنجا ذخیره‌ای است که آن‌ها سر جایش محفوظ است، بلکه همین الان، همین دوران کودکی‌اش هم دارد جامعه را به کمال می‌رساند، جامعه را از آن قساوت و از آن خشکی و سردی به گرمی و رابطه می‌کشاند. این‌ها خودش خیلی زیباست.

اگر تجربه بکنیم، آن موقع [می‌فهمیم] خدا چقدر زیبا قرار داده [است]. در دورانی که پدر و مادر این امکان برایشان هست، در خانه با پدر و مادر این را تمرین می‌کنند. وقتی پدر و مادر به سنی می‌رسند [که] دیگر این [امکان] امکان‌پذیر نیست، پدربزرگ و مادربزرگی هستند که نوه در کنارشان این رابطه را ایجاد می‌کند. به همین نسبت دائماً معلوم می‌شود نیاز عالم انسانی است که این رفتار در اطرافش دیده شود و به فعلیت برسد.

«و نظیر هذه المودّة و الرّحمة مشهود فی المجتمع الکبیر المدنی بین أفراد المجتمع». از خانه سرایت می‌کند به جامعه. «فواحد منهم یأنس بغیره بالمودّة و یرحم المساکین لعجزهم و الضعفاء الذین لا یستطیعون القیام بواجبات الحیاة». [اینجا] به رحمت [اشاره دارد]. آن مودت بود. این طرف [می‌فرماید] مراد به مودت و رحمت در آیه یا آن اولیّان هستند که گفتیم در رابطه با خانواده [است]، [که] با مناسبت سیاق [همخوانی دارد]، یا آنچه اطلاق آیه [آن را] می‌رساند [که] اطلاق آیه سبب می‌شود جامعه و اجتماع را هم شامل بشود.

«فقوله… ﴿لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾». چرا در ادامه این را آورد؟ «لأنّهم إذا…» همان بحثی که دائماً [داریم که] اصول تکوینی با اصول تشریعی تطابق [دارد]. تطابق تشریع با تکوین دائماً باید باشد. این تفکر را در اینجا برگشت به این می‌دهد که نظام تشریع با نظام تکوین تطابق دارد. لذا اگر شما ببینید [و] به این تفکر بکنید، می‌بینید جامعه‌تان را باید چگونه بسازید. یعنی از این نظام تکوینی که خدا قرار داده، راه برای ساختن اجتماعی که تشریع [برای شما می‌آورد] باز می‌شود. «لأنّهم إذا تفکّروا فی الأصول التکوینیّة التی تبعث الإنسان إلی عقد المجتمع»، منتها کدام مجتمع؟ «من الذکورة و الأنوثة». این مجتمع خانواده را که تکوین به سمت این می‌کشاند، «الداعیتین إلی الاجتماع المنزلي» که خانواده را شکل می‌دهد، «و المودّة و الرّحمة الباعثتین إلی الاجتماع المدني». یعنی این اصول تکوینی در خانواده، انسان را [هدایت می‌کند]. که اگر دینی هم نباشد، هیچی هم نباشد، هر جایی که در عالم بروید بین انسان‌ها بحث خانواده برقرار است، کاری به دین ندارد. [می‌گوید] این اصل خانوادگی [انسان را] به نظام اجتماعی می‌رساند که نظام اجتماعی، اصل تشریعی است. لذا آنجاست که تشریع خودش را آشکار می‌کند. «الباعثتین إلی الاجتماع المدني» که هم مودت می‌خواهد هم رحمت می‌خواهد.

حکمت تفاوت‌ها در خلقت؛ روایتی از حضرت آدم (ع)

پس نظام اجتماعی باید در آن جوری تعبیه بشود [که این دو را داشته باشد]. لذا در آن روایت زیبا که وقتی آدم (سلام الله علیه)، خدا نسلش را به او نشان داد، همه نسل را به او نشان داد، این هم نگاه کرد، بعد خلاصه دید بعضی از این‌ها فقیرند، بعضی پولدارند، بعضی مثلاً در برهه‌ای از عمر مریضند، بعضی عمرشان زیاد است، بعضی عمرشان کم است و امثال این تعارضات و تقابلات. بعد به خدای سبحان عرض کرد: خدایا یک سؤالی دارم. به قول ما: آقا اجازه، یک سؤالی دارم. بعد خدا فرمود، قبل از اینکه این سؤال را مطرح بکند، خدا به او فرمود: آدم، تو دو جنبه داری. یک جنبه… حالا آوردید، آوردید دیگر. بالاخره دست شما درد نکند. بله. این می‌فرماید که: [در روایتی آمده است که خداوند ذریه آدم را به او نشان داد] «…قَالَ آدَمُ: یَا رَبِّ فَمَا لِی أَرَى ذُرِّیَّتِی بَعْضُهُمْ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضُهُمْ لَهُ نُورٌ کَثِیرٌ وَ بَعْضُهُمْ لَهُ نُورٌ قَلِیلٌ وَ بَعْضُهُمْ لَیْسَ لَهُ نُورٌ؟ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: کَذَلِکَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِی کُلِّ حَالاتِهِمْ» (ترجمه: آدم عرض کرد: پروردگارا، چرا ذریه‌ام را اینگونه می‌بینم که بعضی از بعضی دیگر بزرگترند، برخی نور فراوان و برخی نور اندک دارند و برخی اصلاً نوری ندارند؟ خداوند عز و جل فرمود: اینچنین خلقشان کردم تا در همه حالاتشان بیازمایمشان). (علل الشرائع، ج ۱، ص ۹، ح ۱). این تفاوت‌ها برای ابتلای این‌ها و آزمایش [است]. «قَالَ آدَمُ: یَا رَبِّ أَ فَتَأْذَنُ لِی فَأَتَکَلَّمَ؟» (ترجمه: آدم عرض کرد: پروردگارا، اجازه می‌دهی سخن بگویم؟) اجازه می‌دهید یک سؤالی بکنم؟ آقا اجازه، یک سؤالی بکنم؟ «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: تَکَلَّمْ فَإِنَّ رُوحَکَ مِنْ رُوحِی وَ طَبِیعَتَکَ مِنْ خِلافِ کَیْنُونَتِی» (ترجمه: خداوند عز و جل فرمود: سخن بگو، که روح تو از روح من است و طبیعت تو برخلاف ذات من است). تو دو جنبه داری؛ یک جنبه مادی داری، یک جنبه روحی داری. روحت از روح من است، اما آن جنبه طبیعتت از من نیست. [اینکه فرمود] از من نیست، نه [یعنی] خالقش من نیستم، یعنی از این مرتبه عالی نیست.

«قَالَ آدَمُ: یَا رَبِّ لَوْ کُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلَى مِثَالٍ وَاحِدٍ وَ قَدْرٍ وَاحِدٍ وَ طَبِیعَةٍ وَاحِدَةٍ وَ جِبِلَّةٍ وَاحِدَةٍ وَ أَلْوَانٍ وَاحِدَةٍ وَ أَعْمَارٍ وَاحِدَةٍ وَ أَرْزَاقٍ سَوَاءٍ لَمْ یَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ یَکُنْ بَیْنَهُمْ تَحَاسُدٌ وَ لا تَبَاغُضٌ وَ لا اخْتِلافٌ فِی شَیْ‌ءٍ مِنَ الْأَشْیَاءِ». (ترجمه: آدم عرض کرد: پروردگارا، اگر آنها را بر یک مثال و یک اندازه و یک طبیعت و یک سرشت و یک رنگ و یک عمر و روزی‌های یکسان می‌آفریدی، بعضی بر بعضی دیگر ستم نمی‌کردند و میانشان حسادت و کینه‌توزی و اختلافی در هیچ چیز نبود). حالا سؤالش را می‌کند بعد از اینکه خدا یک چیزی را گفت که اگر خلاصه آدم اطلاع کامل را داشت، دیگر اینجا جای سؤال نبود از او. نه [اینکه] بگوییم ما بیشتر می‌فهمیم، از این باب که ما بعد از واقعه داریم نگاه می‌کنیم، قبل از واقعه این‌جور نمی‌فهمیدیم. بعد از واقعه چون روایت را خواندیم، حالا می‌فهمیم که چه دارد می‌فرماید. [آدم عرض کرد] همه را یک جور خلق می‌کردی، چه‌جور اینقدر تفاوت [است]؟ «قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: یَا آدَمُ بِرُوحِی نَطَقْتَ وَ بِضَعْفِ طَبْعِکَ تَکَلَّفْتَ مَا لا عِلْمَ لَکَ بِهِ…» (ترجمه: خداوند جل جلاله فرمود: ای آدم، به [واسطه] روح من سخن گفتی و به [واسطه] ضعف طبیعتت، خود را در چیزی که به آن علم نداری به زحمت انداختی). آن [قوت] بود از جانب روح من بود، این «بِرُوحِی نَطَقْتَ». اما «وَ بِضَعْفِ طَبْعِکَ تَکَلَّفْتَ مَا لا عِلْمَ لَکَ». اما آن سؤالت از آن جهت ضعفت بود. یعنی اینکه بیان کردی، قوت بود، این از جانب من بود، ولی آن نحوه سؤالت، متن سؤالت، از ضعفت بود. «…وَ أَنَا اللَّهُ الْخَالِقُ الْعَلِیمُ بِعِلْمِی خَالَفْتُ بَیْنَ خَلْقِهِمْ وَ بِمَشِیئَتِی یُمْضَى فِیهِمْ أَمْرِی وَ إِلَى تَدْبِیرِی وَ تَقْدِیرِی هُمْ صَائِرُونَ لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِی وَ إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِیَعْبُدُونِ وَ خَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ عَبَدَنِی وَ أَطَاعَنِی مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ رُسُلِی وَ لا أُبَالِی وَ خَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ کَفَرَ بِی وَ عَصَانِی وَ لَمْ یَتَّبِعْ رُسُلِی وَ لا أُبَالِی وَ خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُ ذُرِّیَّتَکَ مِنْ غَیْرِ فَاقَةٍ لِی إِلَیْکَ وَ إِلَیْهِمْ…» (ترجمه: و منم خداوند خالق دانا، با علم خود میان آفریدگانم تفاوت نهادم و به خواست من امرم در میانشان جاری می‌شود و به سوی تدبیر و تقدیر من روانند. تبدیلی برای خلقت من نیست. جن و انس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بپرستند و بهشت را برای کسی آفریدم که مرا بپرستد و اطاعتم کند و از فرستادگانم پیروی نماید و باکی ندارم. و آتش را برای کسی آفریدم که به من کفر ورزد و نافرمانی‌ام کند و از فرستادگانم پیروی نکند و باکی ندارم. و تو و ذریه‌ات را آفریدم بدون آنکه نیازی به تو و ایشان داشته باشم). شما را خلق کردم، من احتیاجی به شما نداشتم؛ همان سؤالی که دوستمان جلسه گذشته داشتند. «…وَ إِنَّمَا خَلَقْتُکَ وَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فِی دَارِ الدُّنْیَا…». (ترجمه: و همانا تو و ایشان را آفریدم تا بیازمایمشان که کدامشان در سرای دنیا نیکوکارترند). یعنی این اختلافات برای ابتلاء و آزمایش هر کدام [است].

حالا همین‌جوری ادامه پیدا می‌کند: «وَ بِعِلْمِیَ النَّافِذِ فِیهِمْ خَالَفْتُ بَیْنَ صُوَرِهِمْ وَ أَجْسَامِهِمْ وَ أَلْوَانِهِمْ وَ أَعْمَارِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ مَعْصِیَتِهِمْ فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ السَّعِیدَ وَ الشَّقِیَّ…». (ترجمه: و با علم نافذم در میان ایشان، بین صورت‌ها و بدن‌ها و رنگ‌ها و عمرها و روزی‌ها و طاعت و معصیتشان تفاوت نهادم و از آنان، خوشبخت و بدبخت قرار دادم). همین‌جور ادامه دارد. بعد می‌فرماید: «…فَیَنْظُرَ الصَّحِیحُ إِلَى ذِی الْعَاهَةِ فَیَحْمَدَنِی عَلَى عَافِیَتِهِ…». (ترجمه: پس شخص سالم به بیمار می‌نگرد و مرا بر سلامتی‌اش سپاس می‌گوید). آنکه سالم است به مریض نگاه بکند، پس حمد من را بر عافیتش [به جا] آورد [و] حال حمد بر عافیتش پیدا کند. «…وَ یَنْظُرَ ذُو الْعَاهَةِ إِلَى الصَّحِیحِ فَیَدْعُوَنِی وَ یَسْأَلُنِی أَنْ أُعَافِیَهُ…». (ترجمه: و شخص بیمار به سالم می‌نگرد، پس مرا می‌خواند و از من می‌خواهد که به او عافیت دهم). آنکه مریض است به [سالم نگاه می‌کند]، اگر سالم را نمی‌دید فکر می‌کرد مریضی همیشگی است، لذا باعث می‌شد دعای برای عافیت نکند. همین که مریض، سالم را می‌بیند، [می‌فهمد] که مطلوبش این سلامت است، لذا از خدا می‌خواهد. آنکه سالم است، مریض را می‌بیند، می‌گوید: شکر خدا که من مبتلا نشدم به این [بیماری] و از این نعمت بهره‌مندم. آن هم [سلامتی را] طلب می‌کند. ببینید هر دو، [برایشان] مسیر برای رسیدن به ارتباط با خدا [فراهم می‌شود]. هر دو دو مسیر هستند، ولی بر اساس [یک حکمت است]. نگوییم خلاصه… چون معمولاً بالاخره هر سالمی، مریضی‌هایی دارد، بی‌مریض که نمی‌شود. هر مریضی هم سلامتی‌ای هم دارد. ممکن است در یک جهتی مریض باشد، در جهت دیگر [سالم باشد]. یک کسی را می‌بینی که در یک جهتی مریض است اما در یک جهت، عقلش مثلاً کامل است، اما حالا پایش مثلاً فلج است. دیگری است، تمام تنش سالم است اما مجنون است. کدام برترند الان؟ کدام بهترند الان؟ هر کدام از این‌ها نعمتی دارد.

دنبالش می‌فرماید که: «…وَ یَنْظُرَ الْغَنِیُّ إِلَى الْفَقِیرِ فَیَحْمَدَنِی وَ یَشْکُرَنِی وَ یَنْظُرَ الْفَقِیرُ إِلَى الْغَنِیِّ فَیَدْعُوَنِی وَ یَسْأَلُنِی وَ یَنْظُرَ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْکَافِرِ فَیَحْمَدَنِی عَلَى مَا هَدَیْتُهُ فَلِذَلِکَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِی السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ فِیمَا عَافَیْتُهُمْ وَ فِیمَا ابْتَلَیْتُهُمْ…». (ترجمه: و ثروتمند به فقیر می‌نگرد، پس مرا حمد و شکر می‌گوید، و فقیر به ثروتمند می‌نگرد، پس مرا می‌خواند و از من درخواست می‌کند، و مؤمن به کافر می‌نگرد، پس مرا بر آنچه هدایتش کرده‌ام حمد می‌گوید. پس برای همین آنان را آفریدم تا در خوشی و سختی و در آنچه به آنان عافیت داده‌ام و در آنچه مبتلایشان کرده‌ام، بیازمایمشان). بعد همین‌جور ادامه دارد که… روایت شریفه، روایت زیبایی است که این نظام خلقت را [توضیح می‌دهد].

اینجا اگر رحمت را قرار داده [است]، [و بعضی] در حقیقت این‌جور قرار گرفتن که نیاز به کمک دارند، در جامعه دو جهت دارد: یک جهتش مربوط به امتحان آن‌هایی است که دارا و مکنت دارند و دارا هستند. یک جهتش هم مربوط به این است که این هم رسیدن به آن دارایی و مکنت را طلب می‌کند. از دو طرف حرکت [لازم است] و وظیفه هر کدام هم در روایات [آمده] است. اگر او کوتاهی کرد در وظیفه‌اش، مؤاخذه است. اگر این کوتاهی کرد در طلبش، مؤاخذه است.

خدا رحمت کند حضرت آیت‌الله احمدی میانجی را. ایشان می‌گفت: «قبل از انقلاب من داشتم می‌آمدم از مسجد به سمت خانه، دیدم یک زنی پشت سر من با یک فاصله سه چهار متری دارد با بچه‌اش که در بغلش است حرکت می‌کند. حواسش به او بود، حرف می‌زد. به بچه‌اش داشت می‌گفت که من تو را بالاخره با آن مقداری که پول داشتم، بردمت دکتر، اما دیگر پول ندارم که برایت دارو بخرم. دیگر همین قدر از من [بر]می‌آید». گفت: «من هم دست کردم در جیب‌هایم، هرچه کردم دیدم نه، من هم هیچی ندارم که کمک کنم». گفتم: «خدایا، اگر داشتم و اینجا کمک نمی‌کردم، چه‌جور می‌توانستم پاسخ تو را بدهم؟». دقت بکنید چقدر… یعنی این همان حق ابتلائی است که ایجاد شده. اصلاً کلام او، ابتلای برای این است که همین مقدار هم حالش [منقلب] بشود. اگر نمی‌شنید، می‌گفت خب به من چه ربطی دارد. دست در جیبش هم نمی‌کرد. اما این هم به جوش آمد که بتواند کمکی بکند. بعد می‌بیند خب ندارد. این هم وقتی ندارد، آن موقع همین سوز باعث می‌شود بعد از مثلاً ۳۰ سال این را هنوز در ذهنش باقی مانده [باشد و] در منبرش بگوید. بعد یک جای دیگری از منبر او نقل می‌شود. همین یک جوش، اثری ایجاد می‌کند.

لذا اینجا می‌فرماید: «و الرّحمة الباعثتین إلی الاجتماع المدني». «ثمّ ما یترتّب علی الاجتماع من بقاء النوع و کمال الإنسان فی حیاته الدنیا و الآخرة». که کمال دنیا و آخرت در این اختلاف‌ها و رحمت و مودت شکل می‌گیرد. «فإذا تفکّروا فی هذه الأصول أثروا…» اگر کسی این تفکر را بکند، «إذا تفکّروا» در این اصول، «أثروا»، دست پیدا می‌کند. این «أُثِرُوا» یعنی دست پیدا کردن. «أُثِرُوا» با عین و ثاء سه نقطه. «أُثِرُوا من عجائب الآیات الإلهیّة فی تدبیر أمره و ما یبهر به عقولهم و تدهش به أحلامهم». می‌گوید اینجاست که آیات الهی… این از آن بحث‌های مطابق تکوین [و] تشریع است. «أُثِرُوا من عجائب الآیات الإلهیّة فی تدبیر أمره و ما یبهر به عقولهم و تدهش به أحلامهم». که اگر این را ببیند، خیلی حرف‌ها [برای گفتن است]. می‌گوید اگر این‌جور باشد، عقل مبهوت می‌شود و متحیر می‌شود از این شدت تناسبی که در اینجا و تطابقی که هست، و احلام و عقول به دهشت می‌افتند. یعنی آن‌وقت انسان به هر جا نگاه می‌کند، این را می‌بیند. یعنی انقدر این کشش بین نظام خانواده و نظام اجتماع در تطابق تشریع و تکوین انقدر زیاد است که در همه جا می‌تواند اثرگذار باشد.

خب این هم این آیه شریفه‌ای بود که در محضرش بودیم. حالا نمی‌دانم، یک چند دقیقه‌ای اگر باقی است، وارد بحث بعدی بشویم. این بحث بعدی را سعی می‌کنیم که به صورت اختصار ان‌شاءالله از آن عبور بکنیم.

بررسی روایات شأن نزول آیه ارث

روایات مسئله است. در بحث روایات مسئله، اولین دسته روایات، شأن نزول آیات است. چند دسته روایات برای شأن نزول این آیه شریفه آمده که: ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱). می‌گوید بعضی جاها از مصادیق این نیست، اما چرا ذکر شده؟ مثل این روایت که می‌گوید: «جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ عَادَنِی رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ أَبُو بَکْرٍ فِی بَنِی سَلِمَةَ مَاشِیَیْنِ» (ترجمه: جابر بن عبدالله گفت: رسول خدا (ص) و ابوبکر در حالی که پیاده بودند، در محله بنی‌سلمه به عیادت من آمدند). این‌ها آمدن پیاده برای دیدن من. «فَوَجَدَنِی النَّبِیُّ (ص) لَا أَعْقِلُ شَیْئاً». دید [من] بی‌هوش هستم. «فَدَعَا بِمَاءٍ فَتَوَضَّأَ مِنْهُ ثُمَّ رَشَّ عَلَیَّ». آبی را طلب کرد، وضو گرفت، سپس از آن آب [وضو] بر [صورت] من پاشید. «فَأَفَقْتُ فَقُلْتُ…». به هوش آمدم، پس گفتم. می‌گوید تا به هوش آمدم بعد از این مریضی و موتی که داشته، سؤال اولش ببینید چیست. تا پیغمبر را دیده می‌گوید: «مَا تَأْمُرُنِی أَنْ أَصْنَعَ فِی مَالِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟» (ترجمه: ای رسول خدا، امر می‌کنی در مورد مالم چه کنم؟) (الکافي (ط – الإسلامیة)، ج ۷، ص ۸، ح ۱). اگر من مردم، مالم را چکار کنم؟ چه‌جوری نسبت به تصرفم در مال، نسبت به فرزندانم، نسبت به وارثانم [عملم] باشد؟ «فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ… ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾». این آیه نازل شد. آیا کسی که دارد می‌میرد، می‌تواند وصیت بکند که برای پسر دو برابر دختر بگذارند یا نه؟ اصلاً به وصیت او کاری ندارد. این حکم الهی است. درسته؟ با اینکه در اختیار او نیست، مگر در ثلث مالش که می‌تواند هر تصرفی را بکند. اما ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ﴾ در کل مال [جاری است]. این شأن نزول نمی‌خواهد بگوید… شأن نزول می‌خواهد حکم را در اینجا [بیان کند]، باعث حکم [شده]. می‌خواهد بگوید این هم یکی از مصادیق آیه است که نگاه بکنید.

لذا شأن نزول بعدی، نحوه دیگری را بیان می‌کند که آن هم از همین روایت جابر است و در روایت دیگری که فرق می‌کند، نقل می‌کند که سدی نقل می‌کند: «کان أهل الجاهلیة لا یورثون الجواری» اهل جاهلیت زنان را در بینشان ارث نمی‌دادند. «و الضعفاء من الغلمان» این‌ها [یعنی] فرزندان پسر کوچک و ضعیف هم ارث نمی‌بردند. و همچنین «لا یرث الرجل من والده إلا من أطاق القتال». کسی از پدرش ارث نمی‌برد مگر [کسی] که قدرت بر جنگ داشته باشد. یعنی پسران بالغ رشید فقط ارث می‌بردند. می‌گوید در همین فرهنگی که بود، «مات عبدالرحمن أخو حسان الشاعر». برادر حسان شاعر از دنیا رفت. «و ترک امرأة له یقال لها أم کجة». و یک خانمش باقی ماند. «و خمس بنات له». و پنج فرزند دختر که از این خانم بود. «فجاءت الورثة». این‌ها، ورثه‌اش، پسرعموها آمدن تمام مال این را برداشتند و بردند. «فأخذوا ماله». [این] میراث فرهنگ عرب [بود] که کسانی که قدرت جنگ دارند فقط ارث می‌برند. پسرعموها آمدن میراث را بردند. برای این دختران و این خانمی که پنج تا بچه‌اش بود، این‌ها ارثی باقی نماند. می‌گوید آمد پیش پیغمبر و از پیغمبر شکایت کرد: من چه کنم با این پنج تا دختر؟ «فأنزل الله هذه الآیة». این آیه نازل شد.

نکات علامه طباطبایی پیرامون تعدد اسباب نزول

بعد خلاصه ادامه شأن نزول‌ها که می‌فرماید. ببینید، مرحوم علامه یک نکته‌ای را بیان می‌کند. اینجا این را می‌خواهیم بگوییم: «قد تقدم مراراً أن أسباب النزول المرویة لا تأبى التعدد». هیچ اشکالی ندارد که یک آیه چند بار به مناسبت چند واقعه نازل شده باشد. لذا اگر یک شأن نزولی را دیدید در یک واقعه، بعد یک جای دیگری دیدید یک شأن نزول دیگری ذکر شده برای این آیه، استیحاش نکنید. این طبیعی است که یک آیه حتی چند بار نازل شده باشد به مناسبت چند واقعه و چند شأن نزول، یا پیغمبر اکرم استشهاد کرده باشد به یک آیه در چند مورد، چند مصداق که همه را مصداق این آیه دیده باشد در حالی که با هم هم متفاوتند [و] هر کدام در جهتی نسبت به این، شأن نزول محسوب می‌شوند. این یک نکته است.

نکته دیگر این است که: «و لا تنافی عدم انحصار عنایة الآیة النازلة فیها». منافات ندارد که آیه نازله در این شأن نزول منحصر نباشد. یعنی چند [شأن نزول] باشد، چند تای مختلف هم [باشد]. «و لا أن یتصادف النزول فینطبق علیها مضمونها». این هم [ممکن است] که گاهی شأن نزول آیه‌ای می‌آید [و] در جزئی، این آیه نسبت به او صادق است. همین که ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ…﴾. این فقط در وصیتش حق دارد و الا در اینکه فرزندانش چه‌جوری هستند و بعداً چه [سهمی] می‌برند، این نمی‌تواند دخالت بکند. نمی‌تواند بگوید مساوی ببرند یا دو برابر. اصلاً این حکم خداست. تو باشی یا نباشی، از دنیا رفتی، حکمت را بگی یا نگی، دیگر اثری ندارد. حق تو نیست، مگر اینکه آن‌ها بخواهند رعایت بکنند که آن بحث جدایی است. لذا شأن نزول ممکن است در جزئی از آن واقعه، آیه صدق بکند؛ در همین مقداری که در وصیت بوده یا نه، دارد حکم را فقط بیان می‌کند، هرچند دست این در کار نیست. این هم یک نکته.

حتی مرحوم علامه در جایی بیان می‌کنند چون خدا… به اصطلاح قرآن «یجری مجری الشمس» است، مثل خورشید جریان دارد و هر روز طلوعی دارد، ممکن است شأن نزول‌هایی بعداً پیش بیاید بعد از زمان پیغمبر [و] جهاتی پیش بیاید که این آیه نسبت به او، صدقش اتم باشد از آن چیزی که قبلاً باعث نزول این آیه شده بوده. می‌توانیم بگوییم این هم شأن نزول این آیه است. [ایرادی] ندارد. چون قرآن دائماً «یجری مجری الشمس»، هر روز طلوعی دارد و هر روز در حقیقت جریان دارد. می‌توانیم بگوییم الان برای این واقعه نازل شده و الان بر این واقعه صدق می‌کند، حتی [اگر] این واقعه اتم از واقعه‌ای باشد که در زمان صدر اسلام واقع شده. با این نگاه، جریان قرآن و زنده بودن قرآن هم بیشتر و آشکارتر می‌شود.

دنبال این بحث ایشون می‌فرماید که حالا دیگه می‌خواهید باشد تا سر «أقول قولی هذا». ان‌شاءالله تا سر «أقول قولی هذا». والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *