جلسه 1081 26/07/1404
ادامه آیات مورد استشهاد در سوره روم، ج16 ص166
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ ﴿20﴾
وَ مِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿21﴾
فرمودند اینکه سکونت را قرار دادند برای این بود که زن و مرد با هم تکمیل میشوند. کأن یک وجود واحد هستند که یک کار واحد ازشان میآید که آن تولید نسل و بقاء نسل است. تمام صفات در وجود اینها به فعلیت میرسد. همانطور که خدای سبحان خالق است، رازق است، رحیم است، جواد است، محیی است، همه اینها در این صفت وجودی که زن و مرد تولید نسل میکنند، تجلی پیدا میکند و صفات دیگر.
این نگاه که از دو زن و مرد با هم یک فعلی به وجود میآید، این بحث هم از آن بحثهای مهم است که باید جای خودش مفصلتر هم بحث بشود.
مقام معظم رهبری هم بیانی داشتند که تفکر غربی و نوع نگاه به دیالکتیک بیانشان این است که مرد و زن و فرزند میشوند تز و آنتی تز و سنتز به قول آنها. دیالکتیک در تولید فرزند محقق است. اساسش بر تضاد است. اساس اینکه فرزندی به دنیا میآید، در نگاه آنها بر اساس تضاد است. در نگاه الهی، تعبیر این است که بر اساس نگاه الهی وحدت است که ایجاد میشود. لتسکنوا الیها است. و جعل بینکم مودة و رحمة است. زوجیت در مقابل دیالکتیک است. زوجیت بر اساس مودت و رحمت است و سکونت. بر خلاف دیالکتیک که بر اساس تضاد و معارضه و از بین بردن است. یعنی نگاه آنها این است که فرزند پدر و مادر را فانی میکند و از بین میبرد. در حالی که نگاه اسلامی این است که فرزند ثمره وجود پدر و مادر است. همه محبت پدر و مادر در وجود فرزند تجلی پیدا میکند.
این دو مبناست که در جای خودش باید مفصلا به آن پرداخت. نگاه دیالکتیک نگاه به زندگی و خانواده را چطور شکل میدهد؟ روابط چطور شکل میگیرد؟ بر اساس نگاه الهی چطور میشود؟
مرحوم علامه در مقام بیان آیه به اینجا رسیدند که مودت که محبت آشکار بود که خانواده را شکل میدهد، نیاز این دو به یکدیگر، محتاج به محتاج الیهش، نیازمند به آنچه نیاز دارد، دو طرف به هم نیاز دارند و این محبت به دنبال میآورد که هر کدام به دنبال رفع نیازشان محبت به دیگری پیدا میکند. وقتی این محبت شکل علنی و آشکاری پیدا میکند میشود مودت. هم در نظام تکوین و هم در نظام تشریع حرکت به این سمت تشویق شده است.
رحمت یعنی انفعال نفسانی که کسی که قدرتی و ثروتی و مکانتی دارد میبیند کسی به او احتیاج دارد و این میتواند رفع احتیاج او را بکند. لذا با رحمتش اقدام به رفع احتیاج او میکند که فرزند نیاز به رحمت پیدا میکند. وقتی مودت شکل گرفت، نسل به دنیا آمده است. ابتدا کودک احتیاج به رحمت شدید دارد تا بتواند رشد بکند و بماند. در بین موجودات هیچ موجودی مثل فرزند انسان در کودکی این مقدار طولانی و شدت نیاز درش نیست. مراتب نیاز در حیوانات دیگر هم هست، اما در فرزند انسان اوج نیاز است. لذا شدت رحمت را به دنبال میآورد. به همین جهت پدر و مادر در رابطه با فرزند شدت فداکاری را دارند. در حیوانات فداکاری هست. اما اینجا اوج جوش آمدن رحمت است. بین پدر و مادر مادر در این مسئله شدت بالاتری را دارد. این شدت بالاتر باعث میشود دوران حمل که دوران سختی است بر عهده مادر قرار داده شده تا تحمل این را با آن شدت رحمتش داشته باشد. و همچنین دوران شیردهی و رضاع را با شدت رحمتش داشته باشد.
به اینجا رسیدیم که اگر در خانواده این رحمت به جوش آمد و این مودت و رحمت شکل گرفت، خانواده مستحکم میشود، خانواده یک خانواده محکمی میشود که گسست ندارد. پیوست قوی دارد. آن موقع این پیوست در جامعه وقتی بروز میکند که خانوادههای قوی مظهریتشان در اجتماع بروز میکند. به همین نسبت در اجتماع، هم مودت لازم است، یعنی اظهار محبت و برآورده شدن نیازهای طرفینی. تجلیاش میشود روابط اجتماعی. یکی کاسب است، یکی کارگر است، یکی مهندس است، یکی پزشک است. در یک ارتباط تنگاتنگ رفع نیاز همه میشود و همه در اینجا بهرهمند میشوند. یک طرفه نیست. پیوندهای چند طرفه است. کارگر به پزشک نیاز دارد و پزشک هم به کارگر نیاز دارد. مهندس به کاسب نیاز دارد و کاسب هم به مهندس نیاز دارد. یک طرف نیست. هیچ کدام نمیتوانند تمام حوائجشان را خودشان برطرف کنند. این میشود مودت اجتماعی. خدای سبحان برای اینکه یک جامعه شکل بگیرد همچنان که برای ایجاد یک خانواده احتیاجات طرفینی قرار داده است، در جامعه انسانی هم شدت نیاز را قرار داده است. عنوان تسخیر هم یکی از عناوینی است که ذیل آیه 201 سوره بقره مفصل بحثش گذشت.
اگر در جامعه مودت شکل گرفت و به دنبالش رحمت… مودت بین اطرافی بود که هر کدام نیازی و برطرف کردن نیازی را داشتند. از یک سو نیازمند بودند و از یک سو برطرف کردن نیاز دیگران را داشتند. تعامل و تعاون شکل میگرفت. اما در جامعه گاهی بعضی طبقات احتیاجشان به برطرف کردن شدیدتر است.
شاید قدرت برطرف کردن نیاز دیگری را هم ندارند. مثل کودکی که در خانواده این کودک الان به ظاهر نیازی از دیگری برطرف نمیکند، فقط بهرهمند است از محبت و رحمت دیگران. این را اسمش را بگذاریم رحمت که عاطفه و احساس به جوش میآید وقتی میبیند کسی نیازمند است و من هم قدرت برطرف کردن نیاز او را به نحوی دارم لذا دنبال این هستند که نیاز او را برطرف بکنم به صورت یک طرفه. نه دو طرفه. این میشود رحمت. در جامعه کسانی که توانمندتر هستند و امکاناتی در اختیارشان هست نسبت به کسانی که محروم و از پا افتادهاند و سخت بهشان میگذرد، عطوفت و رحمت اینها به جوش میآید.
پس بین مودت و رحمت تفاوتهایی ایجاد میشود.
مودت آشکار شدن محبت است. اما رحمت به جوش آمدن عواطف است که به دنبالش برآوردن نیاز طرف مقابل را به دنبال دارد.
خداوند رحیم است. خلقتش و بهرهمند کردن خلق یک طرفه است. پس رحمت نحوهای از تجلی رحمانیت و رحیمیت حق است. یک طرف بهرهمند میشود، هر چند به ظاهر اولی بازخوردی ندارد برای این شخص، البته در نگاه اجتماعی وقتی طبقات اجتماع بهرهمند باشند و فاصله طبقاتی کم باشد، قوام اجتماع را به دنبال دارد. باقی ماندن جامعه را به دنبال دارد. و الا اگر گسست اجتماعی باشد، جامعه به فروپاشی و از دست رفتن… لیبی سازی میشود، سوریه سازی میشود، افغانستان میشود، وقتی توانمند مراقب طبقات پایین نباشد، همه اجتماع دچار آشوب و اضطراب میشوند و اغنیاء هم دیگر متنعم نخواهند بود.
-اگر محبت و مودت دائر مدار نیاز باشد، اگر به خدا نسبت داده شده است، چطور اطلاق میشود؟
از طرف ما که روشن است. او کمال مطلق است. یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید. فقر محض نسبت به غنای مطلق، معلوم است که محبت و عشق و شدت محبت پیدا میکند تا رفع نیاز بشود.
تعبیر خود قرآن است که یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. این نظام تکوین است. رحمت که نحوهای از اظهار رحمت است، از جانب غنی به فقیر صورت میگیرد. پس رحمت هم نحوهای از محبت است. در دیگران انفعال نفسانی است. در خدای سبحان انفعال راه ندارد. در اولیاء کاملش انفعال راه ندارد. این محبت ذاتیه است نسبت به خلق و شئونش. انسان نسبت به شئون و افعال خودش محبت دارد.
خدای سبحان احتیاج به این محبت ندارد. اما شئون خدای سبحان نسبت به شئون بودن محبوب خدا هستند.
-اسم ودود چطور؟
مودت طرفینی است. ودود یک طرفی است.
و من أجل موارد المودة و الرحمة المجتمع المنزلي فإن الزوجين يتلازمان بالمودة و المحبة و هما معا و خاصة الزوجة يرحمان الصغار من الأولاد لما يريان ضعفهم و عجزهم عن القيام بواجب العمل لرفع الحوائج الحيوية فيقومان بواجب العمل في حفظهم و حراستهم و تغذيتهم و كسوتهم و إيوائهم
پناه دادن
و تربيتهم و لو لا هذه الرحمة لانقطع النسل و لم يعش النوع قط.
و نظير هذه المودة و الرحمة مشهود في المجتمع الكبير المدني بين أفراد المجتمع فالواحد منهم يأنس بغيره بالمودة و يرحم المساكين و العجزة و الضعفاء الذين لا يستطيعون القيام بواجبات الحياة.
آه و ناله جامعه وقتی کم میشود، دل و فطرت مردمی که کمک کردند آرام میشود.
وقتی آدم میبیند غزه را که چطور مظلوم بودند، همه غصه میخورند. دنبال رحمتی هستند که آنها را نجات بدهد. حتی جانشان را در خطر بیندازند و کشتیهایی را راه بیندازند، بدانند او پلید است، اما حرکت بکنند برای امداد رسانی. این رحمت است. در مجتمع انسانی گاهی عدهای باید مورد رحمت قرار بگیرند.
در خانه هم جایی که فرزند هست محبتها بیدار میشود. غیر از جایی است که فرزندی در آن بین نیست. کسی که مورد رحم قرار بگیرد نیست. آن افراد کم کم به یک حالت قساوت مبتلا میشوند مگر اینکه در نظام اجتماعی راهی برایش پیدا بکنند.
بودن بچه در خانه سبب کمال افراد میشود. لذا طرفینی است حقیقتا. هر چند به نگاه اولی یک طرفه است. ایثار و از خود گذشتگی پدر و مادر بزرگشان میکند.
در مواقع حساس و اضطرار، رفتارهای همسرانی که فرزند ندارند با همسرانی که فرزند دارند متفاوت میشود.
جامعهای که فرزند آوری درشان رو به ضعف میروند، رو به گسست میرود. خدمتی که فرزند میکند به جامعه، نه فقط این است که در نسل بعدی به کار میآید و آنجا ذخیرهای است، بلکه همین الان هم در دوران کودکیاش دارد جامعه را به کمال میرساند و جامعه را از خشکی و سردی، به گرمی و رابطه میکشاند.
آن موقع خدا چقدر زیبا قرار داده است، در دورانی که پدر و مادر این امکان برایشان هست، با فرزند این را تمرین میکند. بعدا نوه این را تأمین میکند. نیاز جامعه انسانی است که این رفتار درش دیده بشود.
و المراد بالمودة و الرحمة في الآية الأوليان على ما يعطيه مناسبة السياق أو الأخيرتان على ما يعطيه إطلاق الآية.
الميزان في تفسير القرآن، ج16، ص: 167
و قوله: «لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» لأنهم إذا تفكروا في الأصول التكوينية التي يبعث الإنسان إلى عقد المجتمع من الذكورة و الأنوثة الداعيتين إلى الاجتماع المنزلي و المودة و الرحمة الباعثتين على الاجتماع المدني ثم ما يترتب على هذا الاجتماع من بقاء النوع و استكمال الإنسان في حياتية الدنيا و الأخرى عثروا من عجائب الآيات الإلهية في تدبير أمر هذا النوع على ما يبهر به عقولهم و تدهش به أحلامهم.
اگر تفکر کنید در این نظام تکوین، راه برای ساختن نظام اجتماعی که تشریع است برایتان باز میشود.
مجتمع خانواده که تکوین به سمت این میکشاند را اگر درش تفکر کنید، میکشاند به نظام اجتماعی که تشریع است. نظام اجتماعی باید درش جوری تعبیه بشود…
در آن روایت زیبا که وقتی آدم سلام الله علیه خدا نسلش به او نشان داد، نگاه کرد، دید بعضی فقیرند، بعضی پول دارند، بعضی در برههای از عمر مریضند، بعضی عمرشان زیاد است و بعضی عمرشان کم است و امثال این مقابلات، به خدای سبحان عرض کرد که خدایا سوالی دارم. خدا قبل از اینکه سوال را مطرح بکند، فرمود خدایا تو دو جنبه داری،
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ حَبِيبٍ السِّجِسْتَانِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ ع مِنْ ظَهْرِهِ «4» لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِالرُّبُوبِيَّة لَهُ وَ بِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ ص ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لآِدَمَ انْظُرْ مَا ذَا تَرَى قَالَ فَنَظَرَ آدَمُ ع إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ هُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَئُوا السَّمَاءَ قَالَ آدَمُ ع يَا رَبِّ مَا أَكْثَرَ ذُرِّيَّتِي وَ لِأَمْرٍ مَا خَلَقْتَهُمْ فَمَا تُرِيدُ مِنْهُمْ بِأَخْذِكَ الْمِيثَاقَ عَلَيْهِمْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ يُؤْمِنُونَ بِرُسُلِي وَ يَتَّبِعُونَهُمْ قَالَ آدَمُ ع يَا رَبِ فَمَا لِي أَرَى بَعْضَ الذَّرِّ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ كَثِيرٌ وَ بَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ قَلِيلٌ وَ بَعْضَهُمْ لَيْسَ لَهُ نُورٌ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي كُلِّ حَالاتِهِمْ قَالَ آدَمُ ع يَا رَبِّ فَتَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ فَأَتَكَلَّمَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ تَكَلَّمْ فَإِنَّ رُوحَكَ مِنْ رُوحِي وَ طَبِيعَتَكَ [مِنْ] خِلَافِ كَيْنُونَتِي
تو دو جنبه داری. جنبه روحی و جنبه طبیعیات.
قَالَ آدَمُ يَا رَبِّ فَلَوْ كُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلَى مِثَالٍ وَاحِدٍ وَ قَدْرٍ وَاحِدٍ وَ طَبِيعَةٍ وَاحِدَةٍ وَ جِبِلَّةٍ وَاحِدَةً وَ أَلْوَانٍ وَاحِدَةٍ وَ أَعْمَارٍ وَاحِدَةٍ وَ أَرْزَاقٍ سَوَاءٍ لَمْ يَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمْ تَحَاسُدٌ وَ لَا تَبَاغُضٌ وَ لَا اخْتِلَافٌ فِي شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَا آدَمُ بِرُوحِي نَطَقْتَ
تکلمت قدرت بود. از جانب روحت بود که من روحی بود.
وَ بِضَعْفِ طَبِيعَتِكَ «1» تَكَلَّفْتَ مَا لَا عِلْمَ لَكَ بِهِ
سوالت از جانب ضعفت بود.
وَ أَنَا الْخَالِقُ الْعَالِمُ «2» بِعِلْمِي خَالَفْتُ بَيْنَ خَلْقِهِمْ وَ بِمَشِيئَتِي يَمْضِي فِيهِمْ أَمْرِي وَ إِلَى تَدْبِيرِي وَ تَقْدِيرِي صَائِرُونَ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِي إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ لِيَعْبُدُونِ وَ خَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَنِي وَ عَبَدَنِي مِنْهُمْ وَ اتَّبَعَ رُسُلِي وَ لَا أُبَالِي وَ خَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ كَفَرَ بِي وَ عَصَانِي وَ لَمْ يَتَّبِعْ رُسُلِي وَ لَا أُبَالِي وَ خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُ ذُرِّيَّتَكَ مِنْ غَيْرِ فَاقَةٍ بِي إِلَيْكَ وَ إِلَيْهِمْ وَ إِنَّمَا خَلَقْتُكَ وَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَكَ وَ أَبْلُوَهُمْ أَيُّكُمْ «3» أَحْسَنُ عَمَلًا* فِي دَارِ الدُّنْيَا فِي حَيَاتِكُمْ وَ قَبْلَ مَمَاتِكُمْ
یعنی تمام اختلافات به خاطر ابتلاء و آزمایش است.
فَلِذَلِكَ خَلَقْتُ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةَ وَ الْحَيَاةَ وَ الْمَوْتَ وَ الطَّاعَةَ وَ الْمَعْصِيَةَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ كَذَلِكَ أَرَدْتُ فِي تَقْدِيرِي وَ تَدْبِيرِي وَ بِعِلْمِيَ النَّافِذِ فِيهِمْ خَالَفْتُ بَيْنَ صُوَرِهِمْ وَ أَجْسَامِهِمْ وَ أَلْوَانِهِمْ وَ أَعْمَارِهِمْ وَ أَرْزَاقِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ وَ مَعْصِيَتِهِمْ فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ الشَّقِيَّ وَ السَّعِيدَ وَ الْبَصِيرَ وَ الْأَعْمَى وَ الْقَصِيرَ وَ الطَّوِيلَ وَ الْجَمِيلَ وَ الدَّمِيمَ وَ الْعَالِمَ وَ الْجَاهِلَ وَ الْغَنِيَّ وَ الْفَقِيرَ وَ الْمُطِيعَ وَ الْعَاصِيَ وَ الصَّحِيحَ وَ السَّقِيمَ وَ مَنْ بِهِ الزَّمَانَةُ وَ مَنْ لَا عَاهَةَ بِهِ فَيَنْظُرُ الصَّحِيحُ إِلَى الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ فَيَحْمَدُنِي عَلَى عَافِيَتِهِ وَ يَنْظُرُ الَّذِي بِه الْعَاهَةُ إِلَى الصَّحِيحِ فَيَدْعُونِي وَ يَسْأَلُنِي أَنْ أُعَافِيَهُ
وقتی مریض سالم را میبیند، میفهمد که سلامت هم هست، لذا دعا میکند.
آنی که سالم است مریض را میبیند، شکر میکند. هر دو دو مسیر برای رسیدن به ارتباط با خدا هستند.
وَ يَصْبِرُ عَلَى بَلَائِي فَأُثِيبُهُ جَزِيلَ عَطَائِي وَ يَنْظُرُ الْغَنِيُّ إِلَى الْفَقِيرِ فَيَحْمَدُنِي وَ يَشْكُرُنِي وَ يَنْظُرُ الْفَقِيرُ إِلَى الْغَنِيِّ فَيَدْعُونِي وَ يَسْأَلُنِي وَ يَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْكَافِرِ فَيَحْمَدُنِي عَلَى مَا هَدَيْتُهُ فَلِذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ «1» لِأَبْلُوَهُمْ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ فِيمَا أُعَافِيهِمْ وَ فِيمَا أَبْتَلِيهِمْ وَ فِيمَا أُعْطِيهِمْ وَ فِيمَا أَمْنَعُهُمْ وَ أَنَا اللَّهُ الْمَلِكُ الْقَادِرُ وَ لِي أَنْ أَمْضِيَ جَمِيعَ مَا قَدَّرْتُ عَلَى مَا دَبَّرْتُ وَ لِي أَنْ أُغَيِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا شِئْتُ إِلَى مَا شِئْتُ وَ أُقَدِّمَ مِنْ ذَلِكَ مَا أَخَّرْتُ وَ أُؤَخِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدَّمْتُ وَ أَنَا اللَّهُ الْفَعَّالُ لِمَا أُرِيدُ «2» لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَ أَنَا أَسْأَلُ خَلْقِي عَمَّا هُمْ فَاعِلُونَ.
اگر رحمت را قرار داده است، یک عده نیاز به کمک دارند در جامعه، دو جهت دارد. یک جهت امتحان کسانی است که دارا هستند و مکنت دارند. یک جهت هم مربوط به این است که طلب میکند رسیدن به دارایی و مکنت را. وظیفه هر کدام هم سر جای خودش است.
در روایات دارد که اگر دارا کوتاهی کند در وظیفهاش معاقب است، اگر ندار هم در طلب کوتاهی کند معاقب است.
انسان به هر جا نگاه میکند تطابق را میبیند. ارتباط نظام خانواده با اجتماع در تطابق تکوین و تشریع خیلی کشش دارد.
بحث روائي
في الدر المنثور، أخرج عبد بن حميد و البخاري و مسلم و أبو داود و الترمذي و النسائي و ابن ماجة و ابن جرير و ابن المنذر و ابن أبي حاتم و البيهقي- في سننه من طرق جابر بن عبد الله- قال*: عادني رسول الله ص و أبو بكر في بني سلمة ماشيين- فوجدني النبي ص لا أعقل شيئا فدعا بماء فتوضأ منه- ثم رش علي فأفقت فقلت: ما تأمرني أن أصنع في مالي يا رسول الله؟ فنزلت: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ.
آیا کسی که دارد میمیرد میتواند وصیت بکند که برای ذکر دو برابر دختر باشد؟ در اختیار او نیست. فقط در ثلث وصیتش نافذ است. آیه نمیخواهد نسبت به کل بفرماید.
حکم را دارد بیان میکند. ولو دست میت نیست.
أقول: قد تقدم مرارا أن أسباب النزول المروية لا تأبى أن تتعدد و تجتمع عدة منها في آية، و لا تنافي عدم انحصار عناية الآية النازلة فيها و لا أن يتصادف النزول فينطبق عليها مضمون الآية فلا يضر بالرواية ما فيها من قول جابر: ما تأمرني أن أصنع بمالي يا رسول الله فنزلت «إلخ»، مع أن قسمة المال لم يكن عليه حتى يجاب بالآية، و أعجب منه
مرحوم علامه جایی بیان میفرمایند که ممکن است بعد از زمان پیغمبر جهاتی پیش بیاید که آیه صدقش نسبت به آن اتم باشد نسبت به جهتی که موجب نزول آیه شده است. میتوانیم بگوییم این شأن نزول آیه است؟ اشکال ندارد. چون قرآن یجری مجری الشمس. هر روز طلوعی دارد. میتوانیم بگوییم بر این واقعه صدق میکند. حتی واقعه امروز ممکن است اتم باشد از واقعهای که در صدر اسلام رخ داده است.
با این بیان زنده بودن و جاری بودن قرآن بیشتر روشن میشود.
ما رواه أيضا عن عبد بن حميد و الحاكم عن جابر قال*: كان رسول الله ص يعودني و أنا مريض- فقلت: كيف أقسم مالي بين ولدي؟ فلم يرد علي شيئا و نزلت: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ.
الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص: 218
و فيه، أخرج ابن جرير و ابن أبي حاتم عن السدي قال”*: كان أهل الجاهلية لا يورثون الجواري، و لا الضعفاء من الغلمان، لا يرث الرجل من والده إلا من أطاق القتال- فمات عبد الرحمن أخو حسان الشاعر، و ترك امرأة له يقال لها: أم كحة- و ترك خمس جوار فجاءت الورثة فأخذوا ماله- فشكت أم كحة ذلك إلى النبي ص- فأنزل الله هذه الآية: فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ- وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ ثم قال في أم كحة: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ- فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ.
و فيه، أيضا عنهما عن ابن عباس قال”*: لما نزلت آية الفرائض- التي فرض الله فيها ما فرض للولد الذكر و الأنثى و الأبوين- كرهها الناس أو بعضهم و قالوا: تعطى المرأة الربع أو الثمن، و تعطى الابنة النصف، و يعطى الغلام الصغير، و ليس من هؤلاء أحد يقاتل القوم، و لا يحوز الغنيمة، و كانوا يفعلون ذلك في الجاهلية- لا يعطون الميراث إلا لمن قاتل القوم و يعطونه الأكبر فالأكبر.