سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعين إلی يوم الدين.
در محضر سوره مبارکه نساء، آیات یازدهم تا چهاردهم بودیم.
نقش تکوینی زن و مرد در جامعهسازی از منظر علامه طباطبایی
بحث مهمی شکل گرفت که نقش زنان و مردان در جامعهسازی چقدر اهمیت دارد و در همین رابطه، مرحوم علامه با استشهاد به آیه ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾ و [آیه] ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (سوره شریفه الروم, 30:21)، [این بحث را مطرح کردند].
تقابل «تنتشرون» و «تسکنوا»
ایشان استشهادات زیادی را از تقابل «تنتشرون» و «تسکنوا» قرار دادند و استشهاد کردند که مردان برای پخش شدن و آن تهیه وسایل زندگی، نقش اساسی را دارند و زنان در مقابل این «تنتشرون»، حال جمع و «تسکنوا» و مودت و رحمت را شکل میدهند که آنگاه اجتماع، چون بر اساس این مودت و رحمت و سکونت، پایه اولیهاش شکل میگیرد، [به قوام میرسد]. تعبیر ایشان این بود که «فالسکینة هی العامل الجوهری للاجتماع الإنسانی». این آیه را اینجا مفصل به آن استشهاد کردند و بعد هم فضیلت مرد را نسبت به زنان، که هر دو نوع واحدی هستند [و] دو صنف از یک نوع هستند، [اینگونه تبیین کردند] که فضیلت در مردان با عنوان عقل معاش و در زنان به عنوان احساس و عاطفه، دو مسیر رسیدن به صراط انسانیت است که [همان] عقل معاد است.
عقل معاش و عقل معاد؛ دو مسیر تکاملی زن و مرد
[این] دو مسیری است که یکی از این دو را از راه و سبیل آن عقل معاش و مدیریت، به اصطلاح جامعه و خانواده، و آن رهبری خانواده به سمت عقل معاد میکشاند و دیگری از راه احساس و عاطفه و مودت و رحمت و سکونت، این خانواده و به تبع آن، جامعه را به سمت عقل معاد میکشاند. [بنابراین] هر کدام از این دو آسیب ببیند، آن عقل معاد آسیب دیده [و] حرکت به سوی خدا آسیب دیده است. نقش هر کدام از اینها آسیب ببیند، چه احساس و عاطفه، چه عقل معاش، [و] چه آنجایی که لازم است مرد مدیریتی داشته باشد و زن تبعیت بکند که [در آیه] ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾ (سوره شریفه النساء, 4:34) [آمده است]، آن مدیریتی است که باید شکل بگیرد و [به دنبالش] تبعیت [لازم است]؛ چون نمیشود از یک طرف مدیریت را قرار بدهیم [و] از طرف دیگر تبعیت لازم نباشد. نمیشود. هر جا که خدای سبحان، مقابلش تکلیف انبیا را که فرستاده به عنوان بشارت و انذار، در مقابلش تبعیت را نسبت به امت جعل کرده است. نمیشود اینجا بگوید مرد عقل معاش را به عهده دارد ولی تبعیت زن در دستور کار نباشد. پس جعل مدیریت که عقل معاش است، تبعیت را به دنبال خودش دارد.
اما در همین رابطه، آنگاه درون خانواده، آن نظام احساس و عاطفه و مودت و رحمت را، مظهرش را و آن ظهور غالبش را در زن قرار داده است تا آن قوام هم شکل بگیرد، تا آن وحدت هم با این رابطه شکل بگیرد. پس مرد مظهر «تنتشرون» و عقل معاش میشود و زن مظهر سکونت و مودت و رحمت و آن احساس و عاطفه میشود. این دو، راهی برای آن عقل معاد است که انسان را به کمال برساند.
ازدواج؛ مکمل تکوینی و حافظ دین
خب، وقتی این عقل معاد مشترکاً شکل میگیرد، وقتی این دو تا ضمیمه میشود به هم، این یک اثر فزایندهای ایجاد میکند. حرکت به سمت معاد، قوی شکل میگیرد. لذا اگر ذکر میشود که «کسی ازدواج بکند، ثلث دینش یا دو ثلث دینش یا نصف دینش بنابر روایات حفظ میشود»، [که در روایتی از پیامبر اکرم (ص) آمده است: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْبَاقِي» به معنای «هر کس ازدواج کند، نصف دینش را حفظ کرده است؛ پس باید در نصف باقیمانده تقوای الهی پیشه کند» (الکافی، ط-الاسلامیه، ج 5، ص 328، ح 2)]، این غیر از آن تحلیلهای قبلی که محفوظ هم هست، [که میگفتیم] آن قدرت شهوت که نصف قوای وجود انسان است، که غضب و شهوت دو قوه وجودی انساناند، وقتی شهوت کنترل شد که نصف توان انسان است، نصف دین انسان [حفظ میشود]، [این معنا] سر جایش محفوظ است. در کنار این، حرکتی که این دو مثل پیچ و مهره با همدیگر مکمل هم میشوند، [وجود دارد]. نه پیچ به تنهایی و نه مهره به تنهایی، قابلیت چفت و بست کردن [دو قطعه] را به هم ندارند. وقتی این پیچ و مهره با هم هستند، این [اتصال] محکم میشود. آن عقل معاد به واسطه حرکت اجتماعی این دو و پیوند این دو با هم شکل میگیرد.
لذا اگر در جایی ضرورتی غیر از این بود، باید راهی برای جبرانش خدای سبحان [قرار دهد] والا اصل اولی و راه عمومی این است که این دو در کنار هم این رشد را داشته باشند و مکمل هم باشند. یعنی دو وجود مکملاند که اگر موجودی به تنهایی بود از اینها، نقص دارد. حتماً خدای سبحان اینها را به گونهای قرار داده است که محتاج همدیگر باشند. محتاج همدیگر باشند تا این احتیاج تکوینی، اینها را به سمت وحدتشان و ارتباطشان حرکت بدهد که اگر این وحدت و این حرکت به سمت وحدت شکل گرفت، البته این موجود هم به کمال نهاییاش خواهد رسید. به خصوص با این نگاه که این دو، اساس تکوینشان در نظام جهاز بدنیشان، محتاج به هم خلق شدهاند تا این احتیاج، اینها را به سمت هم سوق بدهد. در تکوین و در تشریع، احکام مطابق این وضع شده است و ارتباط این دو را برای آن حرکت نهایی، لازم دانسته است. این ببینید، تبیین کلی [و] نگاه کلی به مسئله است. حالا فروعات و جزئیات و نتایج بعدی این مسئله، سر جای خودش [و] شاخههای خودش قرار میگیرد.
جمعبندی آیات و روایات
بله، یعنی شما مقصودتان این است که روایات یک معنایی را بیان میکنند و آیات یک معنای دیگری را؟ یعنی شما مقصودتان جمع روایات است یا یک دسته روایت؟ باز یعنی همان جوری که اگر ما بعضی آیات را نگاه کنیم، یک نتیجهای میتوانیم بگیریم ولی [وقتی] کل آیات را نگاه میکنیم، یک نتیجه [دیگر میگیریم]. در روایات هم اگر شما روایات را به معنای مجموع همه روایات ببینید، همین بیان را [در مییابید]. اما اگر دسته به دسته روایات را بخواهید ببینید، البته هر گوشهایش ممکن است که یک معنایی ازش استنباط بشود و نسبت به این نتیجه کلی، ممکن است جور دیگری انسان استنباط بکند. اما اگر کل روایات را که ببینیم، چرا، همین نتیجهای که از کل آیات برمیآید، آنجا هم همینطوری است. ولی خب معمولاً مذاقها به واسطه انسشان با دستههایی از آیات یا روایات، برداشتهای مختلف ازشان معمول است. لذا میبینید نفی میکنند، حتی اینها را رد میکنند. یعنی اصل را آن قرار میدهند و اینها را متشابهات میبینند؛ یعنی دستههای روایت دیگر یا آیات دیگر را متشابه میبینند.
تبیین گستره معنای «عقل معاش»
بله، مرد هم باشد، مردم هم باشند، هم [اینکه] آدم را از زمین، از تراب خلق کرده و هم [اینکه] او را از نطفهاش [آفریده] و فرمود که عقل معاش فقط اقتصاد معاش نیست. ما دو سه بار بیان کردیم که عقل معاش، فقط اقتصاد نیست. چند بار این را بیان کردیم. عرض کردیم مدیریت، مدیریت [و] مدیریت جامعه با عقل معاش است. لذا تبعیت هم به دنبالش جعل شده است؛ تبعیت زن از مرد. لذا حکم اجتماعی هم همین است. لذا در جامعه هم اولویت با این است، بلکه لزوم بر این است که حاکمیت با مرد باشد. فقط امر اقتصاد نیست؛ منتها اقتصاد، فرد واضحش است. ما مرتب اگر ذکر کردیم که آن [مفهوم] عام است، فرد واضحش بحث اقتصاد است که به دنبال خود همین هم ﴿وَبِمَا أَنْفَقُوا﴾ ذکر شده است که فرد واضح و شاخص را ذکر کرده [است]. هیچگاه ما انحصار بر اقتصاد نکردیم. تصریح هم بر این، بارها کردیم که مقصود فقط اقتصاد نیست. چون پول میدهد پس حق دارد. نه، این نگاه را قرار ندادند که چون پول میدهد پس حق دارد. بله، این هم ممکن است در بعضی از احکام در وقت دعوا مورد استشهاد باشد که اگر نفقه میدهد، حق فلان را هم دارد. این در وقت دعواست. اما آن وقت کمالی، آنجایی که دارد یک جامعه را ترسیم میکند، فقط مسئله اقتصادی نیست؛ [مسئله] سیاسی هست، اجتماعی هست، فرهنگی هست. اما نقش هر کدام از اینها در آنجا با همین نگاه مدیریتی کلان که ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ﴾ است، دیده شده است. منتها مسئله اقتصادی، فرد واضح [و] به اصطلاح جلوی چشم مسئله است.
تفسیر علامه طباطبایی بر آیه ۲۱ سوره روم در المیزان
خب این آیه در این قسمت المیزان که استشهاد شده بود به آن، به اصطلاح مورد دقت قرار گرفت. همین آیه ذیل خود تفسیر المیزان، [یعنی] ذیل آیه، یعنی در جای خودش در سوره روم، استشهادی دارد که قسمت اول این استشهاد را ببینیم. تعبیر این است در جلد شانزدهم المیزان با این چاپی که چاپ بیروت [و] دست ما هست، صفحه ۱۶۵ میفرماید که «المراد بالخلق من تراب» که گفتش که ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ﴾، [یعنی] «انتهاء خلقة الإنسان إلی التراب». «ففی مراتب تکون الإنسان من مضغة أو علقة أو نطفة أو غیرها مرکبات أرضیة تنتهی إلی العناصر الأرضیة»؛ [یعنی] میرسد به خاک.
مفهوم «انتشار» و خلقت ثانویه
خب، این اصل ما. ﴿ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾. اینجا «إذا» فجائیه است. یعنی بعد از اینکه همان جوری که در آیه قبلاً داشتیم، آیاتی که شما را از مضغه و علقه و لحم و عظام، ﴿ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ﴾ که به وزان ﴿أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ﴾، اینجا ﴿إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾ [آمده است]. یعنی یک خلق دیگری بعد از اینکه به خاک منتسب بود. حالا این انتشار را چه گرفته است؟ غیر از آن انتشاری که در آنجا از سیاق استفاده کرد و از ارتباط آیات با هم استفاده کرد و از ضمیمه آیات بعضی به بعضی استفاده کرد، اینجا «تنتشرون» را حیات انسان میگیرد که در زمین پخش میشود؛ یعنی زن و مرد در این مشترکاند. یعنی اینجور نیستش که «تنتشرون» فقط آن حیات مردانهای باشد که برای کار به اینور و آنور میرود. نه، اینجا «تنتشرون» را عام گرفتهاند.
پس میفرماید که «و قولهم ﴿إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾، «إذا» فجائیة، [تفاجئکم] «تنتشرون» فی الأرض من ترکیبات أرضیة المترقب منها کینونة أرضیة میتة أخری لکن…». یعنی این رشد مضغه و علقه و لحم و عظام، یک میتهای است، بعد میته بود، روح نداشت هنوز. اما آنجایی که این روح دمیده میشود، یک دفعه یک چیز دیگری میشود، به وزان ﴿أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ﴾ میشود که این ﴿أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ﴾ اینجا با «تنتشرون» تعبیر شده است. یعنی «تنتشرون» در مقابل آن خلق بعد خلقی که مضغه و عظام و لحم و اینها بود، [قرار دارد]. حالا «تنتشرون» صدق میکند.
بله، ببخشید، عذر میخواهم. ما انواع معالجات را میکنیم برای اینکه صدایمان شما را آزار ندهد در این مدت طولانی، اما خب هنوز مؤثر واقع نشده. ببخشید. بعد میفرماید که: «یفاجئکم دفعة أنه یصیر بشراً ذا حیاة و شعور عقلی ینتشرون فی الأرض». این انتشار یعنی همین حیات که پیدا میکند، «فی سبیل تدبیر أمر الحیاة». «فقوله ﴿إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾ فی قوة قوله ﴿أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ﴾». پس این در بیان خود آیه، «فخلق الإنسان، أی جمع أجزائه من الأرض و تألیفها، آیة؛ و کینونة المجموع إنساناً ذا حیاة و شعور عقلی، آیة [أخری]». پس خود خلق انسان به لحاظ مراتبش یک خلق است، این حال خلق انسان در «تنتشرون» یک آیه دیگری است [و] توجه دیگری را میطلبد که «تدل علی صانع حی علیم یدبر الأمر بنظام عجیب». خب بعد ایشان ادامه میدهد. ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا﴾. بیان را ایشان میفرماید: «فقوله…». ما آن زوج و اینها را که معنا میکند، عبور میکنیم.
بله، [هر کدام] جای خودش معنای خودش را دارد. در ارتباط و در چیز [یعنی] سیاق، استفاده بیشتر میشود. نه [اینکه] مقابل استفاده قبلی [باشد]، بلکه چه میشود؟ استفاده بیشتر در مراتب طولی [به دست میآید]. یعنی آن آیه ابتدا میگوید اینها همه در حقیقت [برای] همه انسانهاست. بعد در آیه بعدی میآید میگوید این علاوه بر همه انسانها، یک خصوصیتی از رویش در میآید که «انتشار» یک اختصاصی پیدا میکند علاوه بر این به مردان و یک اختصاصی پیدا میکند، دست شما درد نکند، دست شما درد، یک اختصاصی پیدا میکند به چه؟ به زنان در مقابلش، ﴿لِتَسْكُنُوا﴾ که این دو تا را مقابله با هم دیدهاند؛ یعنی دو لنگه یک حقیقت دیدهاند. در نگاه اول، یک حقیقت واحده دیدهاند اما در نگاه دوم، دو لنگه یک حقیقت دیدهاند که آنجا میتواند این مکملیت را برساند.
نقص ذاتی و نیاز تکوینی زوجین به یکدیگر
خب در ادامه ببینید: «أن خلق، أی خلق لکم من جنسکم». «خلق لکم من انفسکم» [یعنی] من جنسکم؛ یعنی همان نوع واحد، قرینه واحد. این دقت بکنید، اینجا دارد یک خورده مسئله را نزدیک میکند به آن برداشتی که در آنجا کردیم. نزدیک دارد میکند. «نوع واحد من رجل و امرأة مجهز کل منهما بجهاز التناسل تجهیزاً یتم فعله بمقارنة الآخر و یتم به مجموعهما أمر التوالد و التناسل». یعنی هر کدام قسمتی از، به اصطلاح، جهاز و آلات را دارند، با همدیگه واحد میشود. امکان تکی برای هیچکدام نیست که توالد و تناسل که آن نظام اجتماعی [و] بقا را شکل میدهد، شکل بگیرد، مگر مجموعاً با هم. «فکل واحد منهما ناقص فی نفسه».
دقت بکنید، وقتی ناقص فی نفسه هستش و چون خلقت، خلقت نقص ندارد، داریم اینها را ضمیمه میکنیم به هم. اگر «کل واحد منهما ناقص فی نفسه» و [این را] ضمیمه [کنیم] به اینکه ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ (سوره شریفه السجده, 32:7) [یعنی] هر چیزی که خلق شده، تام است، کامل است، چطور در حقیقت این ناقص است؟ و [این] به ما میگوید این دو تا با هم یکی هستند. دو تا دیدن و جدا دیدن، غلط است. این دو تا ناقصاند وقتی که این نیمه را میبینی [و] آن نیمه را نمیبینی. وقتی دو نیمه با هم دیده میشود، یک حقیقت کامل است [که] ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ﴾ صدق میکند، نظام احسن است. «ناقص فی نفسه مفتقر إلی الآخر و یحصل [من المجموع واحد تام]». مثل کسی میماند که توی بدن انسان، دست را ببیند، پا را نبیند. دست و پا و چشم و سر و اعضا و جوارح با هم یک واحد را شکل میدهند. اگر کسی بعضی را ببیند [و] بگوید چرا دست مستقل نیست [و] فی نفسه همه کار ازش نمیآید؟ اگر بخواهد خلاصه این کار را انجام بده، به پا و چشم نیاز دارد. [این] میگوید اینها با هم یک مجموعه واحد را شکل میدهند. دقت میکنید این نگاه چقدر زیباست؟
آنگاه در جامعه از این منظر، خانواده را وقتی شما دیدید، آنگاه سرایتش به اجتماع هم که [بدهید]، یک پیکر واحدی میشود که آن هم همین نسبت را پیدا میکند که همه مکمل هم میشوند، نه اجزای جدا. آنگاه پیوند اجتماعی مثل پیوند خانوادگی، یک امر لازم میشود، نه یک امر مستحبی. دقت میکنید؟ چنانچه جریان خانواده باید این دو پیوند باشد تا نسل باقی بماند. جریان استحبابی نیست بلکه اصلش لزومی است. بله، اگر عدهای این کار را، لزومش را انجام دادند به طوری که نسل باقی بماند، بر بقیه ممکن است حالت چه پیدا بکند؟ فضل پیدا بکند.
شخص ازدواج میکند؟ خب اینکه بله دیگر، روایات هم میفرمایند دیگر. کسی که ازدواج نمیکند ناقص است. لذا آن خانم که آمد گفت من «متبتّله» هستم، گفت «متبتّله» چیست؟ گفت یعنی من میلی به ازدواج ندارم. گفت تو اگر قرار بود این کمال باشد، حضرت زهرا سلام الله علیها باید این کمال را میداشت. همچنان که در مردان اینجور است. لذا اگر دو تا، سه تا از انبیای ما ازدواج نکردند، علت ویژه داشت. که اگر عیسی علیه السلام و خضر سلام الله علیه [و] یحیی سلام الله علیه، این سه بزرگوار در تاریخ ذکر شده که «سیداً و حصوراً» نسبت به یحیی سلام الله علیه ذکر شده، یا خضر یا عیسی علیهم السلام، یک بحث جدی نسبت به هر سه اینها هست که آیا خضر، فردی است تمثلی یا خلاصه انسانی نیست مادی عادی، جای بحث خودش [را دارد]. و عیسی علیه السلام که بدون پدر خلق شد، آیا این نسل ادامه پیدا کردنش از او چگونه متصور بود؟ بحثها [وجود دارد]. حالا میخواهم بگم نمیگیم اینور یا آنور، قابل بحث است. و یحیی سلام الله علیه که هیچکدام از این دو تا درش صدق نمیکند، اما رجلی است به شدت خوفی و آن شدت خوفی بودنش، جای این کار را باقی نگذاشته. آیا این وجهی است که یحیی را برای رسالت عمومی مردم به عنوان یک نبی که رسول به سوی عموم مردم باشد، قرار میدهد یا نمیدهد؟ دقت میکردید که در زمانی که عیسی علیه السلام هست، عیسی سلام الله علیه رسول هست اما یحیی سلام الله علیه رسول نیست. حالا این بحثها سر جای خودش باید یک وقتی گفتگو هم شده قبلاً، اما یک وقت دیگری هم لازم دارد.
فعلاً این آیه را ببینیم من… بله. «فکل واحد منهما ناقص فی نفسه مفتقر إلی الآخر و یحصل من المجموع واحد تام له یلد و ینسل». تنهایی نمیشود. بقای اینها به اجتماع و ارتباط اینهاست. «و لذا لهذا النقص یتحرک الواحد منهما إلی الآخر». هر کدام به سوی دیگری حرکت میکند. «حتی یتصل به فیسکن». وقتی به او میرسد، سکونت ایجاد میشود. این آن حال فشار روحیاش، او را به سمت در حقیقت دیگری میکشاند و آن اضطراب درونیاش او را به سمت این میکشاند. این میل شدید طرفین وقتی به هم میرسند، سکون ایجاد میشود. اینها را دقت کنید. تکوین را دارد بیان میکند، نظام تکوین [را] که «لأن کل ناقص مشتاق إلی کماله و کل مفتقر مائل إلی ما یزیل فقره». این هر ناقصی مشتاق به کمالش است و هر مفتقری و نیازمندی، مائل به آن است که فقرش و نیازش برطرف بشود. «و هذا هو الشبق المودع فی کل من هذین القرینین». آن شهوتی که در هر کدام از اینها قرار داده شده بود و آنها را بیتاب میکرد تا میل پیدا بکنند [و] تحمل سختی کنار هم بودن را هم داشته باشند، این میل شدید به چه بود؟ به برطرف شدن آن نقص و افتقار بود.
نقش مودت و رحمت در شکلگیری خانواده و جامعه
بعد دنبالش «و قوله ﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾». تعبیر مودت، حب اظهار شده است. حبی که ظاهر میشود، مودت میشود. وقتی اظهار نشده، در حقیقت چه میشود؟ محبت میشود. لذا در نظام اجتماعی و کمالات، مودت لازم است: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ (سوره شریفه الشوری, 42:23). نه «محبة فی القربی» که درون باشد. نه، [باید] اظهار بشود تا حاکمیت و ولایت در جامعه چه بشود؟ شکل بگیرد. نه محبتی باشد که درون [و صرف] علاقه باشد. لذا اینجا میفرماید «المودة هی الحب الظاهر». محبتی که ظاهر میشود، مودت است. «أثره فی مقام العمل». که در مقام عمل آشکار میشود، مودت [است]. «فنسبة المودة إلی الحب کنسبة الخضوع إلی الخشوع». خضوع، ظاهر [و] رعایت کردن ظاهر است. خشوع، آن حال درون است. خشوع درون است، خضوع بیرون است. لذا میگوید سر نماز خضوع را رعایت کن، یعنی موقر ایستادن، بازی نکردن با دست و حرکتها نداشتن اینور و آنور. این خضوع است که سبب خشوع میشود، یعنی سبب توجه درونی میشود. پس مودت سبب چه میشود؟ مودت هست که اینجا لازم است که میفرماید که ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً﴾ یعنی رابطه محبتی آشکار که در آن زمان، همه میتوانند ببینند میل این به او و میل او به این را که در جامعه یک خانواده را شکل میدهد و آن استقرار خانواده [است]. یعنی مودت ممکن است درون محبت شکل گرفته باشد اما تا به مودت که آن ظهور در خانواده است و تشکیل خانواده است، منجر نشود، مقصود حاصل نشده است.
﴿وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ﴾ یعنی در نظام تکوین، خدا فقط محبت را قرار نداد، بلکه کنار هم قرار گرفتن و دیده شدن در کنار هم را هم قرار [داد]. لذا در نظام تشریع هم جالب است، میگوید ازدواج ولیمه داشته باشد تا همه بفهمند که اینها کنار هم قرار گرفتهاند. در نظام تشریع، [این] آن نظام تکوینش است. میگوید مودت ظاهری باید باشد، کنار هم قرار گرفت. خدا اینجور قرار داده، درسته، تا دیده بشود. در نظام به اصطلاح تشریعی هم میگوید در به اصطلاح جمع، مستحب است باشد، مردم مطلع بشوند، خبردار بشوند، ولیمه داده بشود. حتی در آنجایی که طلاق است، لازم است شهادت باشد که معلوم باشد اینها آن مودتشان چه شده؟ از هم جدا شده و دیگر نیست و آن اجتماع در کار نیست. که آن هم، چقدر اینها در کنار تکوین معنای… اجازه بدید وقت نیستش، میترسم، میترسم وقت نیاوریم. اینجا اجازه بدید، ببخشید، عذر میخواهم ازتون.
بعد میفرماید که، و لذا میفرماید «فنسبة المودة إلی الحب کنسبة الخضوع الظاهر أثره فی مقام العمل إلی الخشوع الذی هو نوع تأثر نفسانی عن العظمة و الکبریاء». «و الرحمة نوع تأثر نفسانی…». چرا مودت بود تا الان؟ ﴿وَرَحْمَةً﴾، این رحمت چیست؟ «و الرحمة نوع تأثر نفسانی من مشاهدة حرمان المحروم عن الکمال». میگوید وقتی میبیند یک کسی یک کمالی را ندارد، این رحمت به جوش میآید تا نسبت به برآورده کردن [نیاز] او اقدام کند. این کجاست؟ میگوید مظهر تام این، در اولاد است. یعنی مودت بین زن و شوهر محقق میشود که هر کدام نقص دیگری را برطرف میکنند. اما رحمت در نسل است که وقتی بچهها به دنیا میآیند، در این مسئله نگاه میکنند ضعف کودک را، ضعف بچه را، رحمت در پدر و مادر به جوش میآید تا آن را در حقیقت به کمالش برسانند. آنوقت مظهر تام رحمت را اینجا مادر میگوید که رحمت در مادر نسبت به کودک، با پدر نسبت به کودک خیلی متفاوتتر است.
حالا دنبالش را دقت بکنید، میفرماید: «و الرحمة نوع تأثر نفسانی من مشاهدة حرمانه و حاجته إلی رفع نقیصته تدعو الراحم». رحمکننده را دعوت میکند «إلی أن یجذبه من الحرمان و یرفع نقصه». «و من أجل موارد المودة و الرحمة المجتمع المنزلی». از جمع بین این مودت و رحمت، مجتمع خانواده شکل میگیرد. «فإن الزوجین یتلازمان بالمودة و المحبة». در بین این دو تا، هر دو، مودت و محبت شکل میگیرد. «و هما معاً و خاصة الزوجة». هر دو [یعنی] پدر و مادر، به خصوص مادر، «یرحمان الصغار». اینها نسبت به [فرزندان] رحمت [دارند]. این در حقیقت، وقتی بچه به دنیا میآید، رحمت مادری به جوش در میآید. پدر هم همینطور، حالش متفاوت میشود اما در مادر شدت دارد. «یرحمان الصغار من الأولاد لما یریان من ضعفهما و عجزهم». [وقتی] ضعفشان و عجزشان را [میبینند] «عن القیام بواجب العمل». میبینند این بچه نمیتواند خودش را در حقیقت کفایت بکند، حالا متکفل امر رفع حاجاتش میشوند. این میشود ﴿وَرَحْمَةً﴾. چقدر زیبا بیان میکند. «فیقومان بواجب العمل فی حفظهم و حراستهم و تغذیتهم و کسوتهم». حالا ببین، اینجاست که وقتی مادر این شدت را دارد، دوران حمل به مادر واگذار شده، دوران شیردهی به مادر واگذار شده که این آن رحمت مناسب این را هم دارد، صبر مناسب این را هم دارد. لذا اینها به چه واگذار شده؟ به مادر واگذار شده که صبر دوران حمل [و] صبر دوران در حقیقت رضاع را به عهده دارد. «و تغذیتهم و کسوتهم و إیوائهم و تربیتهم، و لولا هذه الرحمة لانقطع النسل و لم یعش قط».
تعمیم الگوی مودت و رحمت از خانواده به اجتماع
«و نظیر المودة و الرحمة…» میگوید اگر همینی که در خانه، مودت و رحمت را شما تقسیم کردید، در خانه توانستید از تویش بیایید به اصطلاح یک اجتماع خانوادگی را شکل بدهید، [همین را] توسعهاش بدهید در جامعه، آنگاه یک اجتماع کامل اینجوری شکل میگیرد که یک مودت دارد، بله الان تمام [میشود]، یک مودت دارد که این مودت، روابط اجتماع مؤمن با هم است که مودت طرفینی است، از دو طرف. و یک رحمت دارد که نسبت کسانی که صاحب مقاماند، ثروت [دارند]، کسانی که قدرت دارند، نسبت به کسانی که پایینتر هستند، باید این رحمت شکل بگیرد. تمرین کرده در خانه، این را به دست آورده، حالا در نظام اجتماعی این را به کار میگیرد. این اجتماع که مودت و رحمت سبب قوامش بود در خانه، در نظام اجتماعی هم همین، سبب قوام اجتماع میشود و جامعه را شکل میدهد. که حالا انشاءالله تطبیقش بعداً. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


