سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین، والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، واللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.

نقش زن و مرد در نظام آفرینش

تفسیر علامه طباطبایی از آیات سوره روم

در ذیل آیه شریفه‌ای که مرحوم علامه [در تفسیر المیزان] نقل کردند، در این بیان [که مربوط به] آیه ۱۱ تا ۱۴ سوره نساء [است]، این آیه شریفه را نقل کردند که ﴿وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾ (سوره شریفه روم، ۳۰:۲۰) و ﴿وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ (سوره شریفه روم، ۳۰:۲۱).

ذیل این آیه بیان کردند که به قرینه مقابله‌ای که اینجا قرار داده شده است، حیثیت اولی مرد «تنتشرون» است و حیثیت اولی زن «لتسکنوا الیها» است. طبق این آیه، بعد این دو تا که «تنتشرون» [برای مرد است] و [«لتسکنوا» برای زن]، که آن برای کار [و] پراکنده شدن برای کسب زندگی و بعد برگشتن [است]، به واسطه آن «تسکنوا» که در ادامه آیه ذکر شده [محقق می‌شود]. ایشان فرمودند که نگاه الهی بر این قرار گرفته است که اگر زن نبود و فقط مرد بود، رفتن در کار بود و برگشتن و سکونتی در کار نبود. اینکه مرد می‌رود ولی برمی‌گردد، به خاطر آن مودت و رحمت و سکونتی است که خدا در خانه برای مرد قرار داده است. و لذا می‌بینید که هر جا دور هم که می‌رود، برمی‌گردد. لذا مردانی که به این قید کمتر مقیدند، به این برگشتن هم کمتر مقیدند. حتی سر کار می‌بینید که گاهی میلی به برگشتن به خانه ندارند؛ چون اشتغالی و محبتی و سکونی و آرامشی در خانه، اضافه بر آنچه که در کار باشد، ندارد. لذا برگشتن هم برایش راحت نیست، [بلکه] سخت‌تر است.

اینجا بود که فرمودند، [البته این] جمله برای دوستان سنگین بود و گفتند که هضم این جمله برای ما سخت است، [لذا ایشان] دوباره تکرار می‌کنند و ادامه‌اش [را می‌فرمایند]، چون ادامه‌اش هم مؤید آن است: «لکن الله سبحانه خلق النساء و جهّزهنّ بما یوجب سکن الرجال [الیهن]، و جعل بینهم مودة و رحمة، فجتذبن الرجال بالجمال و الرحمة، فالنساء هن الرکن الأوّل والعامل الجوهری للاجتماع الانسانی».

که این بیان، نتیجه‌گیری‌اش [این است] که عامل جوهری و رکن اولی برای اجتماع چیست؟ می‌گوید زنان هستند. چرا؟ چون اجتماع از پیوند و کنار هم جمع شدن شکل می‌گیرد و مبدأ کنار هم جمع شدن، آن سکونت و میلی است که در وجود مرد نسبت به زن شدیدتر است. نمی‌گوییم در وجود زن به مرد نیست، اما در وجود مرد نسبت به زن این نیاز شدیدتر است. زن هم به مرد تکیه می‌دهد و آن به اصطلاح، قوام و سکون وجود به مرد است، اما در نظام اجتماع، این برگشتن از آن «انتشار»، به واسطه این محبت و مودت و سکونت شکل می‌گیرد.

خانواده؛ سلول بنیادین اجتماع

بعد ایشان دنباله‌اش می‌فرماید: «و من هنا ما جعل الاسلام…»؛ «ما» را نافیه نخوانید. «و من هنا ما جعل الاسلام الاجتماع المنزلی و هو الازدواج هو الأصل فی هذا الباب». اصل در باب اجتماع را چه چیزی قرار داده است؟ خانواده. یعنی مبدأ اجتماع [و] سلول اولی، خانواده است و اگر خانواده در جامعه‌ای رو به سستی برود، اجتماع آن جامعه رو به سستی می‌رود. نمی‌شود که خانواده سست بشود اما جامعه به اصطلاح قوی باشد؛ امکان ندارد. جامعه قوی در گرو [خانواده] محکم است. اگر دیدید جامعه‌ای مثل مثلاً جامعه‌ای که حضرت لوط سلام الله علیه به آن مبتلا شد، اگر رو به [آن] فساد می‌رود، حتماً رو به تلاشی می‌رود. خانواده سست شد، به همان نسبت جامعه سست می‌شود. پس سلول و هسته اولی و آن به اصطلاح مرکز اجتماع، خانواده است. به همین جهت، مرکز خانواده هم چیست؟ آن سکونتی است که در خانه ایجاد می‌شود و [همچنین] مودت؛ و مظهر این مودت، زن است.

تعبیر علامه این است. خیلی به اصطلاح، دیدید چطور این‌ها را به هم گره زده است؟ یعنی می‌فرماید که «و جعل الاسلام الاجتماع المنزلی و هو الازدواج هو الأصل فی هذا الباب». یعنی در باب اجتماع [اصل، خانواده است].

[لذا] فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ﴾ (سوره شریفه حجرات، ۴۹:۱۳). یعنی اول از کجا شروع کرد؟ خانواده. «من ذکر و انثی»، [این دو] خانواده را شکل می‌دهد که این دو به اصطلاح جنس مکمل هم که زن و مردند، ابتدا خانواده را شکل می‌دهد. به دنبال خانواده، قبائل و شعوب شکل می‌گیرد که [همان] اجتماع است. درسته؟ پس اگر گفتند آیا آیه‌ای در قرآن هست که بیان بکند اجتماع مبتنی بر خانواده است، [می‌گوییم بله]، این آیه به صراحت دلالت دارد که اجتماع به دنبال خانواده شکل می‌گیرد. در نظام تحلیل ذهنی هم همین‌طور است ها، اما [ما] داریم در نظام نص قرآن بیانش می‌کنیم که ﴿إِنَّا خَلَقْناكُمْ﴾، تکوینتان را بر این قرار دادیم، خلقتتان را بر این قرار دادیم که «من ذکر و انثی» باشید که این «من ذکر و انثی» یعنی دو صنف مکمل و محتاج به هم که هر کدام به دیگری محتاج است و این احتیاج، مکملیت و شکل خانواده را شکل می‌دهد. این تکوین، منحصر به انسان هم نیست؛ در حیوان هم همین مسئله هست، حتی در گیاه هم هست که ما در حقیقت ﴿…وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْن…﴾ (سوره شریفه ذاریات، ۵۱:۴۹) که هر چیزی را زوج خلق کردیم. این تکوین عالم و هستی است. تا اینجا به دین کاری ندارد، اما حکم دین مطابق این تکوین است. یعنی حکم دین، مؤید و مکمل و مطابق همین تکوین است که [فرمود] ﴿مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا﴾ (سوره شریفه حجرات، ۴۹:۱۳) که این اختلاف‌های شما هم باعث می‌شود همدیگر را بشناسید. و الا اگر همه یک شکل بودند، یک جور بودند، قدها کوتاه و بلند نبود، شکل‌ها متفاوت نبود، رنگ‌ها مختلف نبود، [در این صورت] هیچ‌کس [دیگری را نمی‌شناخت]، مثل این دوقلوهای همسان که معمولاً لباس‌های مشابه هم که بپوشند دیگر هیچ‌کسی به این راحتی، شاید غیر از پدر و مادر، تشخیص نمی‌دهد که آن‌ها هم گاهی می‌گفتند اشتباه می‌کنیم. بعضی از پدر و مادرها می‌گفتند ما هم گاهی [در مورد] آن‌ها که خیلی شبیه به هم هستند، اشتباه می‌کنیم.

حاشیه: نقش قوه خیال در تفاوت چهره‌ها از منظر ابن سینا

خب، حالا حساب کنید اگر انسان‌ها همه همین‌جور بودند [چه می‌شد]. مثلاً ما در یک گله گوسفندی که تقریباً رنگ‌هایشان یک جور است، قد و قواره‌شان را که آدم نگاه می‌کند تفاوتی نمی‌بیند [و] همه را یک جور می‌بیند. بین خودشان حالا اختلاف هست. حالا ابن سینا یک بیانی دارد که خیلی بیان زیبایی است. می‌گوید: «این اختلاف صورت‌ها و قیافه‌ها [به خاطر قوه] خیال است. هر موجودی که قوه خیالش قوی‌تر است، کثرت اختلاف‌های صورت‌هایشان بیشتر است.» چون قوه خیال در انسان هست، آن وقت نطفه‌ای که از این قوه خیال که صورت‌گری می‌کند، صورت‌ها را ذخیره می‌کند، صورت‌ها را مرور می‌کند، این قوه خیال و متخیله [شکل می‌گیرد]. این قوه خیال که قوی می‌شود، لذا کثرت شکل‌ها و قیافه‌ها به دنبالش ایجاد می‌شود. و چون انسان در بین همه موجودات قوه خیالش قوی‌تر است، کثرت تفاوت نوع در افرادش، در انسان از همه بیشتر است. این هم خیلی حرف دقیقی است. یعنی موجودات دیگر تفاوت دارند، اما به مقدار قدرت خیال این تفاوت هست. در حیوانات که قوت خیال هست، تفاوت هست، اما به مقدار شدتش تفاوت‌هایشان بیشتر است و چون انسان در این مسئله بارز است [و] قدرت خیالش [قوی است]، تفاوت‌ها هم در انسان شدیدتر است و لذا صورت‌ها و قیافه‌ها خیلی متفاوت‌تر از موجودات دیگر است.

آخر ما گاهی فکر می‌کنیم موجودات دیگر هم مثل ما انقدر متفاوتند، ولیکن خب ما تشخیص نمی‌دهیم. درسته. اما ابن سینا یک قاعده‌ای را [مطرح می‌کند] که این قاعده، خودش اثباتش اگر صورت بگیرد، [که] به لحاظ اولی [برای] آدم سازگار است که وقتی تأمل می‌کند، [می‌بیند] این قدرت خیال، ترکیب صورت‌ها را ایجاد می‌کند. این ترکیب صورت‌ها در بسته شدن نطفه و یا رشد نطفه در رحم مادر، خیلی آثار دارد که روایات هم مؤید این مسئله است. می‌گویند: «اگر می‌خواهید نزدیکی داشته باشید، صورت دیگری را در ذهن نداشته باشید». یا می‌گویند از محاسن فرزند این است که شبیه پدرش باشد. شبیه پدر بودن یعنی پدر صورت دیگری در ذهن نداشته، یا خیالش این‌ور آن‌ور نبوده، یا وجوه دیگری که در حقیقت هست. که حالا [کسی] نگوید اگر کسی فرزندش شبیهش نبود، حتماً وجه دیگری در ذهنش بوده. نه، یعنی کلاً پراکندگی خیال یا تجمع خیال، این‌ها هر کدام چقدر آثار دارد.

خب، حاشیه رفتیم. حاشیه را ادامه ندهیم که از مطلب نمانیم.

تفاوت قوامیت مرد در «عقل معاش» و تساوی در «عقل معاد»

و می‌فرماید که ﴿إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى﴾، [خداوند] به امر ازدواج زن و مرد و ظهور تناسل آغاز کرد. که وقتی ذکر و انثی، [یعنی] زن و مرد [ازدواج کردند]، اما اجتماع چجوری شکل گرفت؟ این زن و مرد ازدواج کردند، به دنبال این ازدواج، نسل شکل گرفت که در آن آیه اول سوره نساء همین را فرمود دیگر: ﴿…وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثيراً وَ نِساءً…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱). از این زن و مرد چیست؟ نسل شکل گرفت. درسته؟ و بعد در ارتباط این خانواده‌ها، قبائل، شعوب و در حقیقت آن اجتماع شکل گرفت. «ثم بنی علیه الاجتماع [الکبیر] المتکون من الشعوب و القبائل».

و از ذیل آیه، از آن به اصطلاح تتمه آیه که بعد می‌فرماید، ظاهر می‌شود که آن تفضیل… ذیل کدام آیه؟ نه این آیه‌ای که استشهاد شده بود الان که «تنتشرون»، نه. آیه‌ای که خودمان در آن هستیم که همین آیه‌ای که می‌فرماید: ﴿…بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۴) که در این آیه داشتیم در موردش بحث می‌کردیم. می‌فرماید: «و من ذیل [الآیة] یظهر ان التفضیل المذکور فی قوله…»، آن تفضیلی که در قولی که بعداً خواهد آمد [یعنی] ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۴)، «انما هو تفضیل فی التجهیز بما ینتظم به امر الحیاة الدنیویة». یعنی فضیلت مرد بر زن که باعث می‌شود قوام باشد، درسته؟ ﴿الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ…﴾.

دقت بکنید، آن بحثی را که قبلاً مفصل دو سه بار راجع به آن در این چند روزه صحبت کردیم، گفتیم وجه تفضیل مرد بر زن، عقل معاش است، نه عقل معاد. اگر می‌گوییم [مرد] بر زن قوام است به ﴿…بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۴)، درسته؟ یعنی در مدیریت امر معاش و زندگی و محاسبه‌گری و قدرت سرمایه‌گذاری، ریسک‌پذیری، کسب مال، [در] تمام این‌ها مرد قدرت بالاتری از زن دارد. اما آیا اگر عقل معاش در کسی قوی بود، دلالت بر این دارد که عقل معاد هم قوی‌تر است؟ می‌گوید نه. چون انتهای همان آیه ﴿إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى﴾ می‌فرماید: ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ…﴾ (سوره شریفه حجرات، ۴۹:۱۳). یعنی تقوا که آن قرب الی الله و عقل معاد است، او در بین مرد و زن مساوی است. مساوی به این معنا که هر کدام [آن را] بهتر به کار گرفتند، اکرام او و نزدیکیش به خدای سبحان بهتر محقق می‌شود. درسته؟

تفاوتی در عقل معاد نیست. ممکن است به واسطه اینکه مسیرها مختلف است، ابتدای راه متفاوت باشد. یعنی سبیلی که مرد به سمت صراط کمال می‌رود با سبیلی که زن به سمت صراط می‌رود، متفاوت باشد. این از راه مودت و رحمت و سکونت باشد، [از راه] «حسن تبعّل» باشد؛ آن از راه «تنتشرون» و «الکادّ علی عیاله کالمجاهد فی سبیل الله» باشد، او به دنبال روزی بودن و تأمین مخارج، راه [و] سبیلش باشد، این سبیلش «حسن تبعّل» باشد. درسته؟ اما این دو سبیل به یک صراط می‌رسد که در آن صراط هر دو [یکسان] هستند که ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ…﴾. هر کس در مسیرش تقوا را به کار گرفت [و] رعایت کرد، وارد صراط می‌شود و هر کس وارد صراط [شد]، به خدا نزدیک می‌شود. پس در این، اختلاف نیست که هر دو وارد صراط می‌شوند. صراطشان متعدد نیست. اما سبیلی که آن‌ها را، [یعنی] راه فرعی که این‌ها را به آن راه اصلی می‌رساند، متفاوت است. هر کدام از یک نقطه شروع می‌کنند.

فلسفه قوامیت مرد در نظام خانواده

خب، آن وقت چرا در دنیا، وقتی که به لحاظ امر آخرت دو مسیر متفاوت [است و] تفضیل نیست، اما در مسیر حیات دنیا یکی باید تابع دیگری باشد؟ در مسیر حیات دنیا، اینجا باید یکی به لحاظ آن عقل معاشی که به او داده شده، [یعنی] قدرت ریسک‌پذیری و محاسبه‌گری و حساب‌رسی، تابع دیگری باشد. و الا اگر هر دو بخواهند محاسبه‌گر باشند، حسابرس باشند، در حقیقت رأی کدام [باید] متبَع بشود؟ کدام در زندگی حاکم بشود؟ در نظام اجتماعی اگر هر دو بخواهند رأی استقلالی خود را به کار ببرند، خانواده شکل نمی‌گیرد، اجتماع شکل نمی‌گیرد. برای اینکه این اجتماع شکل بگیرد، حتماً باید یکی حال فاعلیت داشته باشد، یکی حال انفعال؛ یکی حال امر داشته باشد، یکی حال تبعیت. در آنجایی که در حقیقت دعوا صورت می‌گیرد. بله، اگر دعوا نیست، هر دو با هم جوری زندگی می‌کنند که مثل کسی است که اگر تبعیت هم دارد با شوق است، یا اگر مرد امر می‌کند با حسن حالی است که برای طرف مقابل در نظر می‌گیرد، نه از باب تحکم. عیب ندارد. این به اصطلاح از کفش تا سقفش همه‌اش دیده شده است. اما شکل خانواده با این [قاعده] شکل می‌گیرد.

اما آیا اینکه شکل خانواده اینجوری شکل می‌گیرد، دلیل [بر برتری اخروی است]؟ مثل اینکه اگر شما در یک اداره، یک کسی رئیس باشد، دلیل بر این است که این رئیس، راهش به سوی خدا حتماً از مرئوس بالاتر است؟ چون بقیه باید تابعش باشند دیگر، درسته؟ بقیه باید تابعش باشند، باید حرفش را گوش کنند. آیا دلیل بر این است که حتماً او مقرب‌تر است عندالله و این قربش کمتر است؟ کسی این حرف را نزده است. در اینجا هم به یکی شأنیت ریاست داده شده، اما اگر این ریاست را درست به کار بگیرد، یک راه قرب خودش [است]. به آن دیگری هم شأن تبعیت داده شده، اگر این تبعیت را درست به کار بگیرد، راه قرب خودش [است]. یعنی هر دو، این نحو تبعیت و نحو ریاست، دو راه برای قرب است که اگر امام و مأموم، هر دو در آن شأن امام بودنشان و مأموم بودنشان، این در تبعیت و آن در خلاصه درست انجام دادن امامتش، شأن را درست به کار بگیرند، این قرب کامل می‌شود. یک نفر، این دو نفر، می‌شوند یک نفر. هر دو با هم حرکت می‌کنند. اوج کمال است که خانواده می‌شود یک نفر. لذا ملحق می‌شوند. ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ…﴾ (سوره شریفه طور، ۵۲:۲۱). این ذریه ملحق می‌شود، مال این است که این شدت وحدت ایجاد شده و این شدت وحدت، این‌ها را در آخرت هم به هم ملحق می‌کند.

[یکی از حضار]: بله، [چرا زن] رکن جوهری [است]؟ خب بله، چون رکن جوهری در اینجا به معنای «قبول» است. اگر قبول نبود، هر دو فاعلیت بودند. دو فاعلیت در کنار هم، [مثل] دو قطب هم‌نام، دفع می‌کنند. جاذبه‌ای برای به اصطلاح جمع شدن ایجاد نمی‌شود. اینکه این فاعلیت دارد، به شرطی که مقبولیت باشد، جمع صورت می‌گیرد. یعنی اگر این مقبولیت و انفعال و قبول نباشد، ده تا فاعل را کنار هم قرار بدهید، جمعی صورت نمی‌گیرد.

[یکی از حضار]: [اینکه زن رکن جوهری است] به معنای علت فاعلی نیست؟ نه، فاعلیت به معنای آمریت، به معنای همان «بما انفقوا»، به معنای همان «الرجال قوامون» [نیست]. مثل همین ریاست. اگر همه رئیس باشند در یک جا، آیا اجتماعی صورت می‌گیرد؟ نه.

[یکی از حضار]: استاد، رئیس [باید] هنر ریاست [داشته باشد]… یعنی اگر حیثیت… اگر در ما [بحث] ماده و صورت [را در نظر بگیریم]، صورت [فاعل است و] ماده [قابل]. اگر ماده نباشد… همه حرف همین است. آقا چرا اصلاً یکی [فاعل و] هر دو تا [یکی] باید باشد؟ چرا یکی اول…

پاسخ استاد: علتش این است که [ما] داریم بحثی را از قرآن استفاده می‌کنیم دیگر. می‌گوید یکی را مظهر «تنتشرون» قرار دادیم، یکی را مظهر مودت و سکونت. می‌گوید اگر بخواهیم از آیه نگاه بکنیم، آنی که مظهر مودت و سکونت است، [عامل] جمع است. آنی که مظهر «تنتشرون» است [عامل پراکندگی است]. از این جهت [زن رکن] برای جمع [است]. بله، در جای خودش، در نظام قوامیت، مرد [قوام] است، اما وجوه را در نظر بگیرید. من جهة. یک موقع شما می‌گویید این رکن جوهری در همه چیز [است]. نه.

دارم همین را عرض می‌کنم که [ما] داریم از آیه استفاده می‌کنیم دیگر. یعنی بحث این است که مرحوم علامه دارد وجه آیه را بیان می‌کند. یک موقع شما می‌گویید ما همین‌جوری داریم نگاه می‌کنیم، یک موقع می‌گوییم از آیه [استفاده می‌کنیم] که به عنوان رکن، «انتشار» را برای مرد قرار می‌دهد [و] رکن اجتماع و سکونت را برای زن قرار می‌دهد که این باعث می‌شود [اجتماع شکل بگیرد]. لذا آن کاری که الان در نظام غرب دارند صورت می‌دهند که آن اکتفاء مرد به مرد و زن به زن [است]، قطعاً قوام اجتماعی ایجاد نمی‌کند. یعنی آن‌ها هر کاری که بکنند، «وَ ما كَيْدُ الْكافِرينَ إِلاَّ في‏ ضَلالٍ» (سوره شریفه رعد، ۱۳:۱۴ و غافر، ۴۰:۲۵). یعنی نقشه‌ای که در این مسئله بکشند، «الا فی ضلال» [است]. این یک نقشه است دیگر. «و ما کید الکافرین الا…»، انحصار هم هست. «و ما کید الکافرین الا فی ضلال». حتماً ضلال است، یعنی به نتیجه نمی‌رسد. راه گم‌شده [و] راه بن‌بست است. یعنی این، راه بن‌بستی است [که] به مسیر نمی‌رسد.

لذا راه این است که «تنتشرون» سر جایش باشد. حتی اگر در جامعه‌ای نقش‌ها را عوض کنند، زن را به «تنتشرون» بکشانند، به صورت اضطرار نه، که یک کسی [در] خانواده‌ای مضطر می‌شود، نه، به صورت اختیار و به صورت عادت و به صورت فرهنگ، زن را به «تنتشرون» بکشانند و مرد را به «تسکنوا» بکشانند، یعنی مرد در خانه باشد [و] بخواهد این خانه را جوری آماده کند که زن از بیرون می‌آید لذت ببرد، می‌گوید این قوام پیدا نمی‌کند. خصوصیت قالب اولی این نیست. آن حالت دلال و مودت و رحمت و آن‌ها در این رابطه شکل نمی‌گیرد. زنی که خسته از بیرون بیاید، مرد هرچقدر دلربایی [کند]، فایده ندارد. دقت می‌کنید؟ بله، در موارد شاذ عیب ندارد، چون این قوه در مرد هم هست. اما نظام اجتماع به صورتی است که این دو تا باید نقش خودشان را درست ایفا کنند. هرچقدر این نقش درست‌تر ایفا بشود، نتیجه بیشتر است. یک موقع اگر می‌گوید رکن اولی، نه به معنای اینکه آن نقش ندارد. یک موقع شما دنبال نقش مساوی هستید. می‌گوید نه، در هر جهتی یک نقش اولاً و اولی است، یک نقش دومی است. در «انتشار»، نقش اولی [با] مرد است. در «اجتماع»، نقش اولی [با] زن است. این «الرجال قوامون علی النساء» قوامیت در «انتشار» است. یعنی اگر این انتشار نباشد، این قوام داخلی هم شکل نمی‌گیرد. اما اگر تفکیک کردیم، گفتیم در انتشار نقش اول را کی دارد؟ می‌گوید مرد دارد. در اجتماع نقش اول را کی دارد؟ زن دارد. چون لازمه اجتماع، محبت است، آن مودت هست، آن رحمت است. می‌گوید بروز این محبت و رحمت در زن از مرد بیشتر است. نه اینکه مرد محبت ندارد، مودت ندارد. درسته؟ اگر این… ببینید، در خانه‌ای که زن نقش خودش را درست ایفا نکند، مرد سرد می‌شود، میلش به بیرون کشیده می‌شود، به دنبال دیگری می‌رود. وقتی اینجور شد، خودبه‌خود اجتماع و سکونت و آرامش شکل نمی‌گیرد. برگشت به این راحتی نیست، به قدر ضرورت و ناچاری است. پس اگر می‌خواهد این دو تا از جهاتی هر کدام قدرت خودش را نشان بدهد، [باید در جایگاه خود باشد].

لذا دنبالش هم می‌فرماید که «…الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله… انما هو تفضیل للرجل فی التجهیز بما ینتظم به امر الحیاة الدنیویة». دقت بکنید، آن تجهیز امر دنیا، یعنی عقل معاش. یعنی مرد در عقل معاش که تجهیز امر دنیاست، [یعنی] کسب و کار و تجهیز آن زندگی و جور کردن وسائل [برتری دارد]. بعد دنبالش هم [می‌فرماید] «اعنی المعاش احسن تنظیم». نمی‌گوید حالا عقل معاش‌ها، اما خود همین دارد تصریح می‌کند به اینکه این تفضیل در چه جهتی است؟ در امر معاش است که این تفضیل هست. «و به خاطر همین یَصلُحُ به حال المجتمع اصلاحاً جیداً». یعنی اگر مرد عقل معاش را به کار گرفت، حال مجتمع اصلاح می‌شود. «و لیس المراد به الکرامة التی هی الفضیلة الحقیقیة». این عقل معاد نیست، دقت می‌کنید، که کرامت حقیقیه باشد. چرا؟ چون دنبالش می‌فرماید که آن کرامت حقیقی در اسلام، «هی القربی و الزلفی من الله سبحانه». که آن نزدیک شدن به خداست. «فالاسلام لا یعبأ بشیء من الزیادات الجسمانیة التی یستفاد منها للحیاة المادیة و انما هی وسائل یتوسل بها الی ما عندالله». یعنی تفاضل فقط در این قرار داده شده که حیات مادیه [سامان یابد] و این هم وسیله است برای قرب، نه خودش قرب باشد. «فتلخص من جمیع ما قدمنا ان الرجال فُضّلوا علی النساء بروح التعقل». [مردان] تفضیل داده شده‌اند بر زنان به روح تعقلی که… کدام عقل؟ عقل معاش. «بروح التعقل الذی اوجب تفاوتاً فی امر الارث و ما یشبهه»، که امر حیات دنیاست که امر معاش است. «لکنها فضیلة بمعنی الزیادة». این فضیلت به معنای زیادت در امر ارث که امر حیات است، [می‌باشد]. «اما الفضیلة بمعنی الکرامة التی یعتنی به شان الاسلام فهی التقوی اینما کانت». [اما] آن کرامت خدایی [و] الهی، [که] دیگر انحصار به مرد ندارد. هر جا آن [تقوا] باشد، این فضیلت هست. پس در امر معاد، این مسئله مشترک است. [یعنی] عقل معاد [مشترک است]، اما در عقل معاش، مرد فضیلت دارد. چنانچه در احساس و عاطفه، زن فضیلت دارد. یعنی این فضیلت را در احساس، عاطفه و مودت [دارد]. خب این… نمی‌دانم وقت می‌شود یا… بله.

توضیح تکمیلی درباره عقل معاش و عقل معاد

[در روایت آمده است] «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان» (الکافی، ط-الاسلامیة، ج ۱، ص ۱۱، ح ۳) [ترجمه: عقل آن چیزی است که با آن خداوند رحمان عبادت شود و بهشت به دست آید]. اگر زن در آنچه که به عهده‌اش هست، که «ما عبد به الرحمن» او، حسن تبعلش است، درست انجام داد، عقل معادش کامل است. و اگر مرد در آنچه که به عهده‌اش هست درست انجام داد، عقل معادش کامل است.

لذا یک کسی آمد خدمت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. اگر اشتباه نکرده باشم، خدمت پیغمبر یا یکی از امامان است. [بعد از گفتن این مطلب]، آمد و گفت [همسر] من انقدر مراعات می‌کند، تا دم در من را همراهی می‌کند، وقتی برمی‌گردم به استقبال من می‌آید. در جایی که یک موقع تنگنای مالی پیدا می‌کنیم، به من می‌گوید: «یک موقع به خاطر تأمین مالی، خودت را به زحمت نیندازی، ما تحمل می‌کنیم، ما صبر می‌کنیم». بعد آنجا حضرت فرمود که: «این [زن] یکی از کارگزاران خداست در خانه تو». [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. یعنی از ملائکه الهی است. یعنی در نظام وجودی کامل است. در همین که وظیفه‌اش را درست انجام می‌دهد، این کامل است. «یکی از کارگزاران خداست». دیگر نمی‌گوید یک زن است در خانه. می‌گوید یکی از کارگزاران خداست در خانه تو. اگر این نگاه درست شکل بگیرد، راه‌های ورود متفاوت است. «حسن تبعّل» و «کادّ علی عیاله»، دو تا مسیر است.

[یکی از حضار]: این عقلانیتی که [می‌فرمایید]…

پاسخ استاد: عقلانیت معاش.

[یکی از حضار]: زن اگر حسن تبعّل داشت، [عقل معاش] دارد؟ نه، چه چیزی را دارد که باعث می‌شود حسن تبعّل داشته باشد؟

پاسخ استاد: عرض کردم، آن قرب به خداست. یعنی آنی که می‌خواهند وظیفه‌شان را… یعنی آنی که می‌خواهند با آن به سمت خدا [بروند]، یعنی خدا را باور کردند، ایمانی که می‌خواهند با آن به سمت خدا [بروند]، این مشترک است که خدا را باور کردند و اطاعتش [را پذیرفتند]. بله، یک عقلی است دیگر. این را می‌گویند عقل معاد. «به یُکسب و به یُثاب و به یُعاقب». ثواب و عقاب ملاکش چیست؟ عقل است. می‌گوید ملاک ثواب و عقاب که قرب و بعد است، همین ثواب و عقاب است دیگر که حالا با آن به [کمال] می‌رسند. ببینید، عقل به معنای قوه است که آن وسیله است. به معنای فعلیت هم هست. ما می‌گوییم عالم عقل، یعنی انسان در کمالاتش با عقل متحد می‌شود، یعنی «عاقل» می‌شود. پس ابتدا عقل، قوه است، عقل بالقوه است، وسیله هم هست. انسان هم در مرتبه عقل بالقوه است، یعنی هم وسیله را دارد هم بالقوه است [و] فعلیت ندارد. کم‌کم که بالا می‌رود، این عقل جدا نیست. این عقل، خودش همین وسیله، فعلیتی که پیدا می‌کند، این فعلیت هم در حقیقت می‌شود اتحاد عقل و عاقل و معقول که ایجاد می‌شود. این رشد هم هست. این عقل معاد در انسان، [چه] زن و [چه] مرد، مشترک است. منتها اتحادش در آن «حسن تبعّل» [است]، این در «کادّ علی عیاله»اش [است].

[یکی از حضار]: آن عقلی که کافر هم دارد…

پاسخ استاد: آن در ابتدای راه، در عقل معاش است که می‌تواند… که یک کافر هم دارد. یعنی محاسبه می‌کند که اگر این کار را الان من بکنم، ممکن است که از زندگی‌ام بمانم. او هم محاسبه دارد. فقط به دین کار ندارد. اما آنی که تحت نظام دین در می‌آید، عقل معاد است. یعنی آنی که تحت نظام دین و کمال الهی در می‌آید، آن عقل معاد است. تا آنجایی که بین مؤمن و کافر مشترک است، آن عقل معاش است. مشکلی ندارد. منتها هر کدام [آن را] جوری به کار می‌گیرند. البته اقتضای عقل معاد در کافر هم هست. اقتضایش در کافر هم هست وگرنه امر و نهی محال بود.

[یکی از حضار]: تشخیص راهبری و دیانت با عقل نظری است. این به مردان سپرده شده…

پاسخ استاد: بله، اما نه عقل عملی به معنای کمال عقل عملی.

[یکی از حضار]: یعنی مرد باید زن را ببرد برساند؟ تشخیص راه با مرد است؟

پاسخ استاد: ببینید، در آنجایی که ما… ببینید، آنجایی که ما می‌گوییم امام از مردان است، علتش این است که یک وجهه بیرونی دارد که باید رابطه بگیرد، ارتباط برقرار کند. رابطه گرفتن و ارتباط برقرار کردن، کار زن در نگاه دین نیست. لذا فاطمه سلام الله علیها، آیا اقتضای هدایت‌گری برای مردان نداشت؟ آیا نداشت؟ اما از جهت الهی، خدا زن را برای این قرار نداده است. چطور در آیه قرآن می‌فرماید که خدا دو زن را مَثَل برای همه اهل ایمان قرار داد و دو زن را مَثَل برای همه اهل کفر قرار داد؟ این برای اهل ایمان، اهل عقل عملی است یا…

[یکی از حضار]: به لحاظ عقل عملی برای همه یا برای شوهرهایشان فقط؟

پاسخ استاد: برای همه.

[یکی از حضار]: [یعنی زن برای همه] عقل عملی [است] ولی عقل نظری [و] تشخیص [با مرد است]…

پاسخ استاد: یعنی تشخیص حضرت زهرا سلام الله علیها کم بود؟

[یکی از حضار]: نه، [اما] اگر مرد صالحی است، از زن صالحش بالاتر است؟

پاسخ استاد: این در نظام… ببین، این در نظام عقل معاش است. همین [است] برتری. چرا؟ چون می‌خواهد نشان بدهد اگر یک زن صالحه بود، حتی اگر مردش صالح نبود، تبعیت لازم است. یعنی اینجور نیست که اگر زن دید علمش بیشتر است، حالا باید دیگر تبعیت نکند. پس ببینید، دین دارد یک شکلی به «الرجال قوامون علی النساء» می‌دهد. اما دلیل بر این نیست که حتماً و حتماً مرد در عقل نظری، در آن عقل معاد، قوی‌تر است. نه. آن عقل نظری که به عقل معاش برمی‌گردد، غالباً بالاتر است. اما عقل نظری که به عقل معاد برمی‌گردد، تازه اگر کسی نگوید که زن‌ها در بسیاری از رعایت احتیاطات دین که به عقل نظری هم برمی‌گردد (نه فقط عقل عملی)، [یعنی] مراقباتی که از جانب آن نگاه الهی می‌کنند، نه فقط در عمل، اگر کسی نگوید که قوی‌تر هستند، [حداقل مساوی هستند]. اما در عین حال اصل این است که آنجا قرب و بعد به لحاظ تقواست. در همان عقل نظری هم قرب و بعد [به تقواست]. چون توان عمل به چه چیزی برمی‌گردد؟ کسی که عمل می‌کند، توان عمل به نظر برمی‌گردد یا نه؟

[یکی از حضار]: اگر شوهرش اهل عمل صالح نبود…

پاسخ استاد: ببین، این در نظام عقل معاش است. ببین، همین تفکیک نکردن [باعث ابهام می‌شود]. اما آیا اگر شوهرش اهل عمل صالح قوی نبود، این زن صالح قوی تکیه کند به شوهرش که قوی نیست؟ شما این را می‌گویید؟

[یکی از حضار]: نه شوهر کافر، شوهر مؤمنی که ضعیف است ولی یک زن مؤمنی که قوی است…

پاسخ استاد: در نظام معرفتی هم حتی، این در نظام معرفتی‌اش به شوهرش تکیه کند؟ شما این را می‌گویید؟ نه، کسی این را نمی‌گوید. بله، در نظام معاش باید تابع باشد، اما در نظام معادش هم تابع باشد؟ یعنی هرچی او گفت حدش این بود، بگوید باشد، چون تو مردی حتماً من باید در این مسئله هم در عقل نظری‌ام از تو تبعیت کنم؟ نه، این حرف‌ها را که ما در دین نداریم. مگر جدید آمده باشد، ما نداریم.

[یکی از حضار]: اگر زنی شوهر نکرد، این کمال را…

پاسخ استاد: اگر اختیاراً به این مسئله رفته باشند… [زنی] آمد پیش پیغمبر گفت من متبتله هستم. فرمود متبتله چیست؟ گفت من میل به شوهر ندارم. فرمود: «اگر کمالی بود، این [کمال را] حضرت زهرا داشت». اگر زهرا سلام الله علیها این کمال را اینجوری می‌بیند، پس این کمال نیست. پس اگر کسی اختیاراً شوهر نکرده، این [کمال را ندارد]. اما اضطراراً، او بحث دیگری است، باید کمال را از جای دیگر به دست بیاورد.

[یکی از حضار]: کدام کمال را؟

پاسخ استاد: کمالی که به «حسن تبعّل» بسته است. مثل مردی که زن ندارد. مردی که زن ندارد [و] برایش جور نشده، این کمال را از کجا به دست بیاورد؟ [کمال] «الکادّ علی عیاله» برای زن و بچه بود دیگر. حالا زن و بچه ندارد، چکار بکند؟ برای کی کسب درآمد بکند؟ فقط خودش بخورد؟ او هم همین‌طور است. ببینید، این مسائل مشترک است، یعنی اختصاص به زن ندارد. دو طرف در این مسئله مشترکند. پس باید اصل مسئله ثابت [باشد و] فروعش با این نگاه حل می‌شود دیگر، ان‌شاءالله.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[یکی از حضار]: ما فرق عقل معاد و معاش را واقعاً نفهمیدیم.

[یکی از حضار]: ما فرقش را نفهمیدیم. مثلاً ما می‌فهمیم با گربه‌ها یک تفاوتی داریم. ما می‌توانیم فکر کنیم. شما اسم این را می‌گذارید عقل معاش. خب پس اونی که اسمش عقل معاد است [و] خدا به واسطه آن انسان را اشرف مخلوقات قرار داده، چیست؟ یک مکانیزم دیگری باید در فطرت ما باشد که گربه‌ها ندارند؟

پاسخ استاد: یک امر تشکیکی است. یعنی یک موقع هست که گربه در رزق و روزی و چیزش، قدرت تشخیص، ذخیره‌سازی و… این‌ها را ندارد. یک موقع هست که گربه آن راه معرفت الهی را به آن مرتبه معرفت نظری ندارد.

[یکی از حضار]: یک آپشنی است که روی انسان سوار شده، می‌تواند حداقلی ازش استفاده کند، می‌تواند حداکثری…

پاسخ استاد: بله دیگر. منتها در این [آپشن] حداقلی، زن و مرد هر کدام این ویژگی را جوری بروز می‌دهند [و] از جایی شروع می‌کنند. اما وقتی به بالاترش می‌رسند، آن [مرحله] مشترک می‌شود. یعنی نقطه شروع‌ها مختلف است.

[یکی از حضار]: آن بعدی از عقل که آدم با آن بخواهد بفهمد خدایی در عالم هست، نفسش را کنترل بکند…

پاسخ استاد: در زن و مرد یکسان [و] مشترک است. منتها در حیطه خودشان. یعنی یک موقع می‌بینید که خدا حیا را در زن شدیدتر از مرد قرار داده است. درسته؟ باعث می‌شود آن قوه با این حیا جوری به کار گرفته بشود. در مرد مثلاً غیرت را قرار داده است. درسته؟ نیاییم بگوییم هر دو هم باید یک جور حرکت کنند. نه، راه حرکت مختلف است، اما نتیجه مهم است. نتیجه مهم است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *