مقدمه و طرح بحث
سلام علیکم و رحمة الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والعن أعدائهم أجمعین إلی یوم الدین.
در محضر آیات یازدهم تا چهاردهم سوره نساء بودیم (سوره شریفه نساء، ۴: ۱۱-۱۴) و در ذیل [این] آیات که مرحوم علامه بحثی را داشتند که کلام فی الإرث علی وجهٍ کلی در ذیل این [آیات] بودیم.
تحلیل تفاوت ارث زن و مرد: عقل معاش در مقابل عقل معاد
نکتهای که دیروز ایشان بیان فرمودند این است که چرا ارث مردان بیشتر از زنان است. در تبیین این مقام بودند که بیانشان این بود که در مورد مردان، یک عقل معاشی در کار است که این عقل معاش باعث میشود که هزینه [کردن] پول را در کارهایی که سودآوری و گردش مال بیشتری دارد، بهتر بتواند سرمایهگذاری کند. به همین جهت، این پول برای گردش، عقل معاش میخواهد. زنان در خرج کردن و هزینه کردن آن [مال] در زندگی به خاطر احساس و عاطفه، قویترند. مردان در به اصطلاح به دست آوردن مال و سرمایه و کار، قادرترند. [بنابراین] تقسیم کاری شده که خدای سبحان همانجوری که خلقت را بر این اساس قرار داده، تقسیم ارث هم مطابق تکوین بر این اساس است.
آنوقت بیانشان این بود: در مالکیت، به مرد دو سوم دارایی به ارث میرسد و به زن یک سوم؛ اما در مصرف چه؟ دو سوم به زن میرسد [و] یک سوم به مرد میرسد. چون یک سومی که به زن میرسد، مالکش است و وجوب مصرف ندارد؛ در هر کاری [و] در جایی که دلش میخواهد [و] هر جا که دوست دارد [میتواند خرج کند]. اما برای مرد دو سوم را قرار دادند ولی وجوب مصرف را هم برایش قرار دادند که این وجوب مصرف باید برای در حقیقت همسر یا فرزندان خرج بشه. که لااقل یک سوم به زن در ارث رسیده و یک سوم از آن دو سوم که نصفش باشد که به مرد رسیده هم در مصرف به زن رسیده است. پس دو سوم در مصرف به زن رسیده [و] یک سوم در مصرف به مرد رسیده است؛ ولی در مالکیت دو سوم به مرد رسیده [و] یک سوم به زن رسیده است. این تحلیل خلاصهای بود که در جلسه گذشته داشتیم.
ملاک فضیلت: تقوا یا عقل معاش؟
دعوایى که بود این است که آیا اینکه میگویند ﴿…بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۴) عقل معاش است یا عقل است به معنای کل؟ عقل به معنای کل، ملاک ثواب و عقاب است؛ ملاک کمال است. لذا در آنجا اگر تفاوت بین مرد و زن باشد، یعنی زن از جهت کمالی نقص دارد؛ اما نقص در کمال را به زن نسبت ندادهاند. در روزه، در نماز، در عبادات، در به اصطلاح هرچه هست، خطاب به هر دو است. به اصطلاح «الصائمون و الصائمات». تمام در حقیقت خطاباتی که آمده مربوط به زن و مرد است و آنجا هم اصل بر این است که ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…﴾ (سوره شریفه الحجرات، ۴۹:۱۳). با اینکه اولش خلق انسان را [اینگونه میفرماید] که ﴿…إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ…﴾، درسته؟ بله، ﴿…لِتَعَارَفُوا…﴾. بله، حالا بگذارید این آیه را بیاوریم. ﴿…وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا…﴾ در حقیقت ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…﴾ یعنی تمام این کثرتها در ذیل این ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ … أَتْقَاكُمْ…﴾ [است] که زن و مرد را اول ذکر میکند: ﴿…خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ…﴾ که شعوب و قبائل هم قرار دادیم، یعنی انواع اصنافی که تحت این نوع هستند که زن و مرد و شعوب و قبائل و رنگها و به اصطلاح نژادها و زبانهای مختلف، همه ذیل این میگنجند که ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…﴾. آن ﴿…لِتَعَارَفُوا…﴾ برای ارتباط است؛ یعنی روابط اجتماعیتان بر آن اساس شکل میگیرد، قوم و قبیلهها و زبانهایتان بر آن اساس شکل میگیرد، [این] عبرت دارد. اما آنی که نظام طولی است، نه نظام عرضی که بین خودتان باشد، آن نظام طولی ﴿…إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ…﴾ است، درسته؟
وحدت نوع انسانی و تفاوت در سُبُل
آنوقت اگر محکمات مسئله برای ما روشن بشود که در نظام کمالی، زن و مرد انساناند از جهت ماهوی و از جهت ماهوی اگر انسان بودند، تقوا برای انسان بما هو انسان است، نه برای مرد و زن جدا باشد. [اینطور نیست که] یک تقوایی [و] راه کمالی برای زن باشد [و] یک راهی یا خدایی برای زن باشد [و] خدایی برای مرد. نه، یک خدای واحد و انسان هم نوع واحد [و] راه هم راه واحد است. البته فروعاتی مختلف هست به لحاظ به اصطلاح تفاوت قوا که در کار است. فرو راهها میرسد به صراط که واحد است که صراط مستقیم است و برای مرد و زن صراط مستقیم در کار هست. به زن نمیگویند تو ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾ (سوره شریفه الفاتحه، ۱:۶) را نخوان، مرد باید بخواند ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾. [هیچ کس نمیگوید] صراط مستقیم مال زن نیست، مال مرد است. کسی این حرفها را نزده. همه باید [بگویند] ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ…﴾. راه هم واحد است. اما البته ملحق شدن به این راه [و] فروعات راه مختلف است. لذا با توجه به تواناییها و قوایی که هر کدام دارند به این راه ملحق میشوند [و] به این مسیر میرسند. اما ممکن است سبیلی که به این صراط میرسد، متفاوت باشد. البته بعضیاش متفاوت است، بعضیاش و بسیاریاش مشترک هست، بعضیاش هم متفاوت است. اما همه به چه میرسند؟ در مسیر حرکتشان به صراط میرسند.
پس اگر غایت واحد بود، مسیر واحد بود و حتی نوع انسانی واحد بود، [نتیجه این است]. چون کسانی که این اختلافات را قائل میشوند مجبورند در نهایت بگویند نوع انسان هم دو تاست؛ یک نوع زن است [و] یک [نوع مرد]، ذاتشان با هم متفاوت است که ذات را متفاوت بگیرند. و الا احکامی که مربوط به ذات است و حرکت ذاتی انسان است، خب واحد است. اما احکامی که به بدن برمیگردد، به عقل معاش و حرکت در زندگی و تدبیر زندگی برمیگردد، اینها ممکن است اختلافها سبب اختلاف احکام باشد، عیبی ندارد.
نقش مکمل زن و مرد در قوام هستی
تازه این اختلاف احکام هم مکمل است. این مکمل است؛ یعنی اگر نبود، حالا بیان میکنند، زندگی قوام پیدا نمیکرد. ببینید، همه هستی را زوج خلق کرده [و این] انحصاری به انسان ندارد. اگر یک هسته اتم میخواهد با در حقیقت این اتم قوام پیدا کند، باید پوسته و هسته دو در حقیقت چه داشته باشند؟ دو نوع رابطهای که یکی مثبت است [و] یکی منفی است و این دو تا همدیگر را چکار میکنند؟ جذب میکنند و این باعث قوام میشود که هر کدام از اینها کاستی یا اضافه پیدا بکند، از حالت قوام و تعادل چه میشوند؟ خارج میشوند. این [قانون] دیگر بیا تا بالاتر؛ در نظام گیاهان، حیوانات، در تمام هستی مکملاند. این مکمل بودن اینها با همدیگه باعث قوام میشود.
در نظام انسانی هم زن و مرد اساساً نوعشان واحد است، مسیرشان [واحد] است، غایتشان واحد است. اما در راهی که به این صراط میرسد مکمل هماند. ممکن است اختلافاتی باشد، که هست، اما این اختلافات جنبه مکملیت دارد، نه جنبه مباینت و تفاوتی که اینها را از هم دور کند، بلکه این تفاوتها اینها را به هم نزدیک میکند و مکمل هم قرار میدهد.
- پسر مثلاً شانزده ساله…
- بله، قدرت تعقلی که این پسر دارد با یک شخص مثلاً شصت ساله، اینها…
- از جهت استعداد یا از جهت فعلیت؟
- از جهت فعلیت.
- خب از جهت فعلیت بله.
- خب حالا الان تفاوتی که در اینجا هست، نه در [نوع] مختلف شدن، نه در ذات مختلف شدن، چه اشکالی دارد که ما نوع…
تفاوت استعداد و فعلیت در عقل
خب جوابتان را دادید ها! من سؤالی که کردم خیلی زیرکانه بود. گفتم از جهت استعداد یا فعلیت؟ شما گفتید از جهت فعلیت. فعلیت دست کیه؟ دقت بکنید جواب را. فعلیت دست کیه؟ دست انسانهاست. جواب را من زیرکانه اول بهتون دادم، اگه زیرک بودید همانجا ادامه نمیدادید. چرا؟ چون تا گفتیم فعلیت، یعنی فعلیت دست کیه؟ [دست خود انسان است]. ولی از حیث استعدادی چه؟ آن پسر شانزده ساله با مرد شصت ساله، استعدادشان از اول واحد بوده. بله فعلیت است دیگر. آن به لحاظ فعلیت است. سن که آمده بالا… اگر سن آمده باشد بالا [ولی] فعلیت نیامده باشد، یکی هستند. اما سن آمده بالا با فعلیت. عرض کردم که فعلیت، اختیار انسان است؛ با اختیار انسان میآید بالا. یعنی فعلیت کسبی است ها! نمیگوییم مقصر است، ما میگوییم که فعلیت، کسبی است. لذا [چون] کسبی هست، مطابق کسبی که کرده مؤاخذه و معاقبه [میشود] و این الان بیش از این اقتضا نداشته. او، [یعنی آن] شصت ساله، باید تازه معاقب هم باشد [که] چرا درست نفهمیدی. این [شانزده ساله] هنوز استعدادش را حروم نکرده، معاقب هم نیست. او معاقب است که چرا [استعدادت را] درست به فعلیت نرساندی. حتماً خیلیاش را ضایع کرده. کیست که بتواند تمام استعداد را تا شصت سالگی کامل به فعلیت [برساند]؟ اما اینکه الان در یک مرحلهای است [و] یک توقعی ازش [هست]، نمیشود گفت یک بچه مثلاً چند ساله همانجور معاقب باشد که یک انسان کامل، متدین، معروف [و] مثلاً شاخص عالم. نه، خب فرق میکند، معلومه. اما [این تفاوتها] کسبی است، اینها به کسب ایجاد شده، درسته؟
در زن و مرد استعداد عقل کمالی [و] معادی واحد است، استعدادش. اما استعداد عقل معاشی [مرد]، نسبتاً در [مرد] شدیدتر از زن است.
- اگر مقدمتاً با توجه به… میگوید که به فعلیت رساندن عقل ضعیفتر از… کدام عقل؟ «العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان»شان ضعیفتره؟
حالا دارم همین را… ببینید، دقت بکنید. یک موقع شما میگویید عقل محاسبهگرشان ضعیفتره. عقل محاسبهگرشان ضعیفتره. در نوع [زنان] عقل محاسبهگر، یعنی میتواند محاسبات ریاضی، دو دو تا چهارتای زندگی، مال، ثروت، [اینکه] چهجوری خرج کند، کجا بگذارد، ریسک [کند]، اینها ضعیفتره البته. اما آیا «ما عبد به الرحمن»شان هم ضعیفتره؟ نه. یعنی آیا آن احساسات باعث میشود که «ما عبد به الرحمن»شان هم ضعیفتر بشود؟ نه. ببینید، دو مسیر مکمل، عقل معاش و احساس، دو مسیر مکملاند [که] میرسند به عقل معاد. صراط مستقیم، عقل معاد است که در او کمالی که «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» [است]، واحدند. همانجوری که آن به اصطلاح زینب انصاری آمد پیش پیغمبر… زینبه دیگر، درسته؟ یک اسماء… زینب… خلاصه این را هی اشتباه میکنیم. اسماء بنت یزید انصاری، ببخشید. اسماء بنت یزید انصاری آمد پیش پیغمبر، گفت اینها را مردها دارند، این راهها را. آن مطابق چه بود؟ آن [راهها] مطابق تواناییهای مردها قرار داده شده بود. اما همانجا پیغمبر فرمود اگر تو این کار را که «حسن تبعّل» است انجام [دهی]، همه آنها را به تو میدهد، همه آنها را. (بحار الأنوار، چاپ بیروت، ج ۱۰۱، ص ۹۹، ح ۱) یعنی آن عقل معاد تو از این راه هست. هرچند عقل معاش تو با عقل معاش او فرق میکند. تو از راه احساس حرکت میکنی [و] به عقل معاد میرسی. او از راه عقل معاش حرکت میکند [و] به عقل معاد میرسد. پس نتیجه و ثمر و صراط مستقیم و غایت، واحد است. اما سبلی که به این صراط میرسد در بعضی از به اصطلاح احکام متفاوتاند، البته [که] متفاوتاند. لذا این تفاوت در اینجا مربوط به همین عقل معاش هست که تدبیر عقل معاش به عهده مرد قرار داده شده، لذا ارث هم در کلان، تقسیم مالکیتش به عهده مرد قرار داده شده ولی در عین حال مصرف به عهده زن قرار داده شده که این هم خلاصه همدیگر را میپوشاند؛ یعنی درست میکند [و] اینجا عدالت در اینجا با همین نسبت محقق میشود. بله، بله، در هر دو سرایت دارد، حتماً. چیه؟
- عرض کردم اگر یک موقعی ما فعلیت را اختیاری نگیریم، استعداد را از اول متفاوت بگیریم، بگوییم استعدادی که به زن داده شده به عنوان انسان نیست، به عنوان مثلاً زن بودن است و استعدادی هم که به مرد داده شده به عنوان مرد [است]، نه انسان. یعنی تحت [نوع] انسان نمیگنجند.
لذا اگه شما بگید که تحت [نوع] انسان میگنجند، هر استعدادی که [و] فعلیتی که در هر فردی از افراد نوع ایجاد بشود، باید برای بقیه هم امکانپذیر باشد. درسته؟ این قاعده است دیگر. اگر شما گفتی امکانپذیر نیست، یعنی دو نوعاً، یعنی دو تا ماهیتاند اصلاً. آنوقت دو تا ماهیت شدن دیگر خیلی تفاوتی ایجاد میکند؛ یعنی مقصد، مبدأ، مسیر، همه متفاوت است. لذا خطاب باید دو جور باشد. لذا باید پیغمبرشان هم دو جور باشد. یعنی باید همه چیزشان متفاوت [باشد] چون دو نوع میشوند. اما اگه شما گفتید یک نوعاند، بله، در مسیر ممکن است مسیر این از این راه شروع بشه. استعداد این در احساسات و عواطف قوی باشد، استعداد او در عقل معاش قوی باشد. ولی این دو، مسیرین که میآیند به صراط مستقیم میرسند. صراط مستقیم هر دو واحد است. ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ (سوره شریفه البقره، ۲:۲۸۶)، هم در احساسات و عقل معاش سرایت دارد هم وقتی به صراط مستقیم میرسند سرایت دارد. ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾. معلومه حتی در مردها ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ فقط به زن و مرد نیست. مردها هم خیلیهایشان استعدادهایشان از جهت فعلیت، ژنتیک، محیط، خیلی چیزا که گاهی به خودشان برمیگردد گاهی به اطرافشان برمیگردد، یکسان نیست. در استعداد قریبشان، استعداد قریبشان یکسان نیستند البته. ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا﴾ آنجا هم سرایت دارد اما دلیل نمیشود دو نوع بشوند. اما اگه در زن و مرد گفتید که این استعداد ذاتاً متفاوته، اصلاً از ابتدا ذاتاً متفاوته، نه بالکسب، نه بالحركة، نه با ژنتیک، نه اینجور. اگر اینها اینجوری بود، باید دو تا نوع بشوند آنوقت. آنوقت لوازم دو نوع بودن را باید بپذیریم.
- [بحث] جن…
- [بحث] جن یک بحث به اصطلاح گسترده [است و] به این سادگی هم نیست. جن ضعیف است، دو نوعی، دو نوع هستند با انسان. با انسان دو نوع هستند اما نوع ضعیفی است که این تکالیف ما هم بالاستقلال متوجه آنها نیست، به طبع [است]. لذا آنها میآمدند گوش وایمیستادند برای تکلیف. زن اینجوریه به نظر شما؟ باید گوش وایسه در تکلیف یواشکی بشنوه تا بفهمه؟
- دقیقاً نه، مثلاً کمتر.
- دقیقاً اینجوریه؟ یا نه، خطاب در حقیقت ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا…﴾ به زن و مرد است. تمام خطابات به تصریح روایات و خود آیات، [برای] زن و مرد است. یعنی اینجور نیست که بگوییم خطاب به مرد است، تبعاً و طبعاً به زن هم تعلق میگیرد. حالا خدا خواسته یک جوری بالاخره اینها را هم قاطی آدمها حساب کنه؟ نه. خطاب واحد است. عرض کردم که در نظام ایمان، آنها طبعاً بهشان تعلق میگیرد. طبق روایات ما هم دارد، خود آیات طبعاً دلالت میکنند، چون وجود ضعیفیاند، چون استعدادشان در حد این استعداد در تعلق احکام نیست، در حد ضعیفیاند. لذا ایمانشان هم ایمان ضعیفه، کفرشان هم کفر ضعیفه. لذا این به اصطلاح بحث جن را باید جای خودش بحث جدی کرد که وجودشان طبعی است، نه [اینکه] وجودشان [و] خطابات بالاستقلال مثل انسان متوجه آنها نیست. لذا آنها چکار میکردند؟ رصد میکردند و استراق سمع میکردند. دقت میکنید؟ اینها بحثهایش باید در جای خودش [انجام شود].
تبیین علامه طباطبایی از «فضل» مردان
خب، حالا اگر این شد که… بله، آن شیطنت است دیگر. ببینید، ما یک عقل داریم، یک عقل معاش داریم. عقل معاش را خدا داده، مثل احساسات که به زن خدا قوی داده، عقل معاش را هم به مرد خدا داده. اما یک موقع کسی این عقل معاش را و آن عقل معاد را در به اصطلاح شیطنت به کار میگیرد، او نزول این است، او ضایع کردن این است. آن هم یک بحث دیگر جداست. نه، عقل معاش شیطنت نیست. عقل معاش یک کماله که خدا به انسان داده، به مردها داده، به زن هم داده اما به مرد قویترش را [داده]. نوع مرد، عقل معاش درش قویتره. یعنی صنف مرد، عقل معاش درش قویتره و صنف زن، احساسات درش قویتره. نه اینکه نشود یک موقعی زنی جای مرد را در سرمایهگذاری و بهره [برداری بگیرد]. نه، اینجوری نیست که نشه. لذا در آنجا هم امکان [دارد]. اما نوع و قالب اینجوریه. صنف و قالبشان اینجوریه. راه را برای هر کدام در آن قالب خودشان قرار دادند و سرعت سیری داده میشود وقتی آن کار محقق میشود.
حالا اگر با این منظر، دیگر فرصت نیست، خیلی سؤال شد، اگر با این منظر به روایات و آیات نظر بکنیم، آن موقع این نگاه را میبینیم در همه جا سرایت دارد و قابل به اصطلاح حل و جمع روایات میشود. اگر این قابلیت جمع [را بپذیریم]. حالا یک خرده تطبیق را ببینیم.
- سیاست شیطانی…
- بله، شیطنت است، بله، درسته، بله. جان؟ میرویم جلوتر. بگذارید اینجایش را برویم بعد آنها دو بحث دنبال این است. یعنی الان داریم در بحث آیه این را درست میکنیم، بعد آن روایات مسئله را انشاءالله…
اختلاف در عقل معاش، طبعی است، یعنی برمیگردد به نظام دنیای انسان. مثل اینکه اگر مرد یک ابزار و آلات و قوایی دارد که زن ندارد و زن یک قوایی دارد. در هیچ حیوانی باعث دو نوع شدن نمیشود چون مربوط به دنیاست. اما نفس و روح انسان واحد است چون نوع برمیگردد به نفس و روح. لذا نوعاً [یکی هستند]. اما عقل معاد به نوع برمیگردد، عقل معاش برمیگردد به حقیقت تعلق به دنیای انسان. ملاک حقیقی انسان آن نفس و روح و آن نظام عاقلهاش است که عقل معاد است. او اگر تکثر پیدا کرد، دو نوع میشود، چون روحش دو تا میشود، دو [موجود] میشوند، دو نوع میشوند. در آنجا بله.
بعد تا اینجا خواندیم که بله و… بله، این بیان را کردند که زن، خانمها در مصرف دو ثلث را مالک [و] مصرف میکنند و آقایون مالک دو ثلثاند ولیکن در مصرف، ثلث را مصرف میکنند ولی مالک دو ثلثاند. ولی خانمها در ملکیت یک ثلث را مالک میشوند در ارث، اما دو ثلث را مصرف میکنند. و «ینبغی أن یکون»، درسته؟ تا اینجا بود دیگر. «وَ ینبغی أن یکونَ زیادة روحِ التعقّلِ بِحَسَبِ الطبعِ فی الرَّجُلِ»، ببینید به حسب چه؟ طبع. تا گفت به حسب طبع، یعنی کدام تعقل؟ عقل معاش. نه به حسب طبیعتش دارد میگه ها! «أن یکونَ زیادة روحِ التعقّلِ بِحَسَبِ [الطبعِ] فی الرَّجُلِ و مَزیَّةُ المرأةِ فی الشأنِ العاطفی هُوَ المرادُ بِالفضلِ الذی ذَکَرَهُ سبحانَهُ فی قولهِ: ﴿…الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۴)». که آن روح تعقلی که عقل معاش است، وسیله چه هست؟ وسیله فضیلت و وجه فضیلت مرد بر زن است که در اینجا ذکر شده و این وجه فضیلت باعث میشود که چه بشود؟ قوام آن به اصطلاح مسائل مالی اجتماع و مسائل نگاه اجتماعی، حرکتهای اجتماعی، تمام اینها به دست مرد باشد و زن در این مسائل تابع باشد. لذا این نگاه کلان است.
دنبالش هم حالا ببینید… بگذارید دیگر سؤال [نکنید] الان دیگر به هیچکجا نمیرسیم آنوقت. «دون زیادةِ فی البأسِ و شدَّةِ الصلابةِ». نه قدرت به اصطلاح جسمانی مرد. نه، او سر جایش محفوظه که قدرت جسمانی هم یک بحث است در نظام دفاع از خانواده و حیات انسانی. مرد قدرتمندتر از [زن] صاحب بأس و صلابت است در آنجا. اما این تفاضل به واسطه این قدرت نیست، چون این قدرت سبب اینکه ارث دو برابر برسد نیست. اما عقل معاش سبب این میشود. داشتن عقل معاش و فضیلت عقل معاش باعث میشود که قدرت مالی، قدرت تصمیمگیری، ریسکپذیری، ارتباطات اجتماعی، این عقل معاش را میطلبد، نه تعبیری که فقط زور داشته باشد. آن زور را که به قول امام فرمود که «از گاو باید ترسید چون شاخ دارد ولی عقل ندارد». شاخ دارد ولی عقل ندارد. بالاخره باید آنجا آدم حواسش را جمع [کند]، ترسید یعنی باید حواسش را آدم جمع کند. مرد، گاو شاخدار نیست نعوذ بالله، بلکه چه هست؟ در ضمن اینکه آن نظام قدرت و سطوت را خدا در مرد قویتر از زن قرار داده به لحاظ مأموریتش، ولی وجه فضیلتش در اینجا به واسطه آن چیزی که ذکر شده، عقل معاشه که این تدبیر مال را در اختیار مرد قرار داده که سرمایهگذاری، به جریان انداختن، ریسکپذیری، تصمیمات اجتماعی [و] بعد به دنبالش حاکمیت [و] مسائل اینجوری، همه چه میشود؟ تصمیمگیریهای اینجوری به عهده مرد قرار میگیرد. دقت بکنید. «فی الرَّجُلِ دونَ الزیادةِ فی البأسِ و شدَّةِ الصلابةِ و الغِلظَةِ و الخشونةِ فی قَبیلِ الرجالِ و إن کانت مَزیَّةً وجودیةً یمتازُ بِها الرَّجُلُ مِن المرأةِ و تترتَّبُ علیها فی المجتمعِ الإنسانی آثارٌ عظیمةٌ فی أبوابِ الدفاعِ و الحفظِ و الأعمالِ الشاقَّةِ و تحمُّلِ الشدائدِ و المِحَنِ و الثباتِ و السکینةِ فی الهزاهزِ و الأحوالِ». در شدتها، در سختیها، شوکهای اجتماعی، اینجا قدرت مرد به اصطلاح چه هست؟ آرامشبخش خانواده و جامعه است، درسته؟ همه اینها هست. «و هی شؤونٌ ضروریةٌ فی الحیاةِ لا یقومُ لها قَبیلُ النساءِ بِالطبعِ». اینجا اول مخاطب در این به اصطلاح شرایط اجتماعی، مردان هستند چون خدا این به اصطلاح سببیت و توان را عمدتاً و غالباً در مرد… ببینید کلمات را با دقت به کار میبرم، عمدتاً و غالباً در مرد قرار داده. نگویید یک جا بعضی مردها ترسو تر از زنشان هستند. این قالب است، بحث چه هست؟ نظام قالبی است.
نقش احساسات زن در قوام جامعه
خب. «لکنَّ النساءَ أیضاً مجهّزاتٌ بما یقابِلُها مِن الأحاسیسِ اللطیفةِ و العواطفِ الرقیقةِ التی لا غِنی للمجتمعِ عنها فی حیاتِهِ». اگر فقط آن شدت و بأس بود، عالم فقط چه بود؟ در حال جنگیدن بود. یک عده میجنگیدند، یک عده فرار میکردند. یعنی مردانی غلبه میکردند، مردانی هم در اثر شکست فرار میکردند. فقط عالم چه بود؟ زد و خورد بود، چیز دیگری نبود. چون این قدرت میخواست خودش را نشان بدهد. اما احساسات لطیفی که در زن هست باعث میشود مرد وقتی که این قدرت را میخواهد به کار بگیرد، به کار میگیرد تا برگردد در خانه آرامش پیدا کند. یعنی دفاع از این آرامش را سرلوحه کارش قرار میدهد. خیلی دقیقهها! یعنی این احساسات لطیف سبب تحقق اجتماع میشود به همان نسبتی، به همان نسبتی که آن به اصطلاح شدت و قوت لازم است برای تحقق اجتماع. «التی لا غِنی للمجتمعِ عنها فی حیاتِهِ و لها آثارٌ هامةٌ». برای این به اصطلاح احساسات لطیف و عواطف رقیق، آثار مهمی است. «فی أبوابِ المحبّةِ و الشفقةِ و الرحمةِ و الرأفةِ». که اینها همه در آیه آمده دیگر: ﴿…وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً…﴾، ﴿…لِتَسْكُنُوا إِلَيْهَا…﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۲۱). همه اینها اتخاذ از آیات است. «و تحمُّلِ أثقالِ التناسُلِ و الحملِ و الوَضعِ و الحَضانةِ و التربیةِ و التمریضِ». اصلاً همین احساسات لطیف است که به زن قدرت میدهد که دوران بارداری را تحمل بکند و برایش لذیذ باشد در عین سختی. تحمل اثقال تناسل و حمل و وضع و حضانت و تربیت و تمریض. حتی اگر یک موقع بچه مریض میشود، مادر خلاصه کاملاً مراقبتش ویژه است. پدر میگیرد میخوابه کنار بچه اما مادر چکار میکند؟ چشم به هم نمیزند تا ناله این، تکون خوردن این. خب دیگر اینها را همه دیدید دیگر، مشهود است، خیلی دلیل نمیخواهد دیگر اینجا کار مردها با کار زنها کاملاً این لطافت و حسن و عواطف کاملاً معلومه. «و خدمةِ البیوتِ». اینکه خانه را آماده نگه میدارد تا این قوام خانه شکل بگیرد. حتی زنی که کار میکند در بیرون، بدو بدو میآید تا خانه که میرسه. میبینید مرد و زن با هم میرسند تو خونه، اما آن میدود درسته؟ [برای] آماده کردن شرایط. اما مرد خلاصه حالا نشسته خستگیاش در بره. نمیگوییم حالا مردها تنبلاند ها، اما در عین حال آن احساسات و عواطف یک قدرتی میدهد به زن که اینها در حقیقت در او خوب دیده میشود.
«و لا یصلُحُ شأنُ الإنسانِ بالخشونةِ و الغِلظةِ لولا اللینُ و الرِّقَّةُ». اگر فقط در انسانها، همه زندگیها مرد بودن، همه، و آن خشونت و غلظت و همهاش آن سطوت میخواست [حاکم] باشد، اگر این لینت و رقت زنانه نبود… «و لا بالغَضَبِ و الشهوةِ». اگر فقط غضب بود و شهوتی نبود، درسته؟ اگر اینجوری نبود، «لا یصلُحُ شأنُ الإنسانِ». شأن انسان چه؟ به صلاح و قوام نمیرسید اگر فقط سطوت بود، اگر فقط غضب بود. «و لا أمرُ الدنیا بالدَّفعِ لولا الجَذبُ». اگر فقط دافعه بود و جاذبه نبود، این هم امر دنیا، نه فقط انسان، امر دنیا قوام پیدا نمیکرد. «و بالجملةِ هذانِ تجهیزانِ متعادلانِ فی الرَّجُلِ و المرأةِ بهما کَمُلَتِ الحیاةُ فی المجتمعِ المختلطِ المرکَّبِ مِن القَبیلَینِ». این دو تا با هم یک سکونت، آرامش و قوام نوع انسانی با وجود این دو صنف است [که] قوام پیدا میکند و به تمام کمال، نوع امکان رسیدن پیدا میکند. و الا اگر یکی از این اصناف نبود، کمالات نوعیه کامل برای همه محقق نمیشد.
لذا، حالا میخواستیم لذا بگیم اذان شد. این جمله را تمام [کنم]. «و حاشاهُ سبحانَهُ أن یَظلِمَ فی کلامِهِ أو یَجورَ فی حُکمِهِ». که خدا در کلامش یا در کارش و حکمش ظلم بخواهد بکند. ﴿…أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ…﴾ (سوره شریفه النور، ۲۴:۵۰)، آیه قرآن [است] که اینها میترسند که خدا نکند برای آنها بخواهد حرف به اصطلاح ظالمانهای بزند. ﴿…وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾ (سوره شریفه الکهف، ۱۸:۴۹). خدا به کسی ظلم نمیکند. و او قائل است که: «بَعضُهُم عَلی بَعضٍ». همان خدایی [که] گفته ﴿…الرِّجَالُ قَوَّامُونَ…﴾، به «باء» [تعدیه]، که این «بَعضُهُم عَلی بَعضٍ» در نظام مرد از زن [در یک جنبه است]؛ «بَعضُکُم عَلی بَعضٍ» در آن سطوت است. در نظام زن بر مرد، در آن احساسات است. پس «بَعضُکُم عَلی بَعضٍ» در هر دو طرف چه دارد؟ [جریان] دارد. منتها در یک جا دارد مرد را آشکار میکند، در جای دیگری همین برای زن آشکار [است]. «و قد أشارَ إلی ذلکَ فی الآیةِ بعینِها بقولِهِ: ﴿…بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُوا…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۳۴)» که دنبالش بفرماید: «و بما أنفقوا» که آن نفقه واجبی که بر مرد است و این جمله را من… اجازه بدید جمله را بخوانم چون حرف نیمهکاره میماند و این آیات و اینها را… باشه، حیف میشود دیگر. تندتندش هم… خیلی آیه زیبایی را ایشان اینجا شاهد آورده که کار مرد و زن را اینجا به اصطلاح…
- [بحث] جن را الان بگذارید حالا. جن را بگذارید کنار. وارد کردن بحثها با همدیگه تمرکز بحث را از دست میبره. بگذارید روی یک بحث متمرکز بشیم به نتیجه برسیم بعد هی بحثهای فرعی را که واردش بکنیم، از ذهن، از آن [بحث اصلی] خارج میشود، نتیجه محقق نمیشود.
- مطابق با تکوین، نفقه واجب شده برای مرد. اما مثلاً مطابق با همین تکوینی که زن دارد، مثلاً بچهداری و خانهداری اینها بهش واجب نشده.
- اگر میخواستند واجب بکنند، مثل بعضی از اقسام حیوانات [میشد] که نزدیکیشان را میکنند و ول میکنند میروند.
- یعنی جنبه اجتماعی…
- یعنی اجتماع شکل نمیگرفت. همان رابطه لطافت…
- یعنی باید این مرد متکفل باشد که هزینه را در همین [جهت] بدهد، در همین [جهت] هم بدهد، بعد مراقب باشد. یعنی مراقبت در… یعنی یکطرفه قرار دادن و این به اصطلاح لذت را و طلب را در زن قرار دادن، مادری را که طلب دارد. یعنی این اشد از آن تکلیفی است که… یعنی تکلیف را زن میپذیرد. یعنی اگر میخواستند برش بار بکنند، این شوقی محقق نمیشد. فرزندداری و کفالت و حضانت از فرزند وقتی با شوق محقق میشود نسل شکل میگیرد. اما اگه قرار بود تکلیف باشه، بگویند اگر این پول میدهد باید تو هم چکار بکنی؟ بچهدار بشوی، واجب است.
- [این] نوآوریه…
- این، دقت کردید؟ اگه واجب بود، آن نظام… بچهای که به دنیا میآمد، بچهای بود که با چه به دنیا میآمد؟ با یک نظام خشن، خشونت، قدرت. اجتماع شکل نمیگرفت. چون قراره اجتماع شکل بگیرد، طلب زن و قبول زن شرط است در اینجا که بپذیرد، بخواهد و لذا در حقیقت شوقی محقق میشود.
- و این را در وجود زن قرار دادند که این طلب را به جد دارد. به جد دارد. لذا اگه در جامعه این ضعیف شد، جامعه اختلال پیدا کرده که زن شوق [به فرزند] ندارد. حالا نمیگوییم مثلاً ده تا بچه، ولیکن اقلش یک، دو فرزند را طلب دارد تا مادریاش چه بشه؟ جلوه بکند. اما حالا ممکن است بیشترش را سختیاش [را] مثلاً تصور میکند اما یکی دو تا را کاملاً چه دارد؟ با میلش مایل است.
- در آن وقتی که مایل است زنی این تمایل [را] داشته باشد نقص است یعنی که چون خدا نذاشته پس من هم نمیخواهم؟ این نقص [است]؟
- بله، اصلش نقص است یعنی هیچ فرزند نخواهد.
- هیچ فرزند نخواهد نقص [است]؟
- نقص است. چنانچه که ازدواج نخواهد نقص است. یعنی ازدواج نخواهد هم نقص است. یعنی بگه من اصلاً شوهر نمیخواهم. [زنی] آمد پیش پیغمبر گفت خلاصه گفت من بتول هستم به اصطلاح… مبتّله، تعبیر مبتّله. مبتّله یعنی بتول. خلاصه گفت مبتّلهام. پیغمبر گفت مبتّله چیه؟ گفت اینکه من شوهر دوست ندارم، نمیخواهم شوهر کنم. گفت اگر خلاصه… پیش امام صادق علیهالسلام شاید بوده… گفت اگر قرار بود که مبتّله بودن خوب باشد، حضرت زهرا مبتّله بود. چون کمال اگر بود، او داشت. یعنی این خیلی زیباست که در زن این طلب، کماله، نبودنش [نقص] کماله. لذا آن بچه هم همینجوری است.
- در تلفیق… نظام کار کردن، فکر رساندن به کمال اینجا زن و مرد متفاوت میشود؟ یعنی آن یک جاهایی آن وجوب فقهی، مرد را به کمال میرساند، در یک جایی مثلاً آن…
- نه، وجوب… ببینید، وجوب فقهی حد دعواست اما احکام بالاتر از [این] است. پس آنی که ما در فقه میآوریم که نفقه باید اینجور واجب است و برای او اینجور واجب است مثلاً تبعیت لازم است، اینها حد دعواست، نه حد کمالی. این حد کف کار است که از این پایینتر دیگر اگه بشود به اصطلاح دادگاه میتواند دخالت بکند، حکم صادر میشود، درسته؟ وجوب شکسته شده. اما احکام دائرمدار فقط وجوب نیست، بلکه قراردادش [این است]. این را کف کار قرار دادند و چون آن کمالی را طلب میکنند، بقیهاش باز شوقی محقق بشود. اشتیاق را در دو طرف هم قرار دادند. خودشان هم باید این را دامن بزنند تا با شوق این محقق بشود.
- مهمترین عامل این تکثر در نوعیت…
- تکثر در نوعیت نه. یعنی اگه بگیم که اینها با هم فرق [دارند]…
- نه، این هم یکی از دلایل است، نه مهمترین نیست. این هم یکی از دلایل است. درست [است].
- بله، این هم یک دلیل است که این دلیل عقلی… ممکن است یک کسی بگه آقا حالا باشه، چی میشه دو نوع بشه؟ بگه عیب ندارد. ممکن است کسی بگه. بعد بگه دلیلم [دارم]، عیب ندارد، قرآن و کتاب و اینها همه برای مردها آمده، عیب ندارد. اگه زن هم به اصطلاح مخاطب است، ممکن است طبعاً باشد، عیب ندارد. یعنی ممکن است کسی این حرفها را هم بزند. من که میگویم حتی شنیدم از بعضی از در حقیقت افراد عالم شنیدم که اینجوری میگویند. میگویند اصلاً زن طبعاً مخاطب است.
- نه، خلاصه چه؟ دلیل هم هست که عقلشان یکسان است.
- ببین عقلشان یکسان است دلیل نمیخواهد. خطاب دائرمدار عقل است. مگه نمیگوید «به أعاقب و به أثیب»؟ بعد جزای زن و مرد را یکسان قرار ندادند؟ میگوید اگر زن فلان خطا را مرتکب شد جرمش اینگونه است، مرد [هم] خطا [کند]… نه، هر دو را میبینید در حد هم عقاب میکنند. سرقت نسبت به زن، سرقت نسبت به مرد، هر دو حکمش واحد است. غیبت نسبت به مرد، غیبت نسبت به زن، حکمش واحد است. تمام احکام و اخلاق…
- میشود گفت این احکامی که یکسان هست به خاطر این [است که] در یک حدی است که برای هر دو… یعنی در یک سطحی. ولی یک چیزهای بالاتری هست که…
- حالا اگر آنها را دیدید که بالاتر چیزی بود… یعنی اگه دیدید از نماز و روزه و مسائل اینجوری چیزی بالاتر بود در احکام؟ عرض کردم اگه دیدید چیزی بالاتر [بود]، مثلاً بالاتر از آن چه میشود؟ [اینکه] مرد مثلاً میتواند بکشد زن نمیتواند بکشه؟ چیست مثلاً؟ معرفتی خیلی…
- آن که اصلاً در اینجا حرفش را نزدند، هیچ جا حرفش را نزدند اینجا که بگویند دیگر زن خلاصه چه هست…
- سلام علیکم.
- سلامت باشید. چشم.


