سلام علیکم و رحمت الله. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
تطابق نظام تشریع و تکوین در فلسفه ارث
خب، بحثهای مختلفی ذیل آیه یازدهم سوره نساء صورت گرفت که الحمدلله رب العالمین، خدا را شاکریم که در محضر آیه شریفه بودیم؛ اما هنوز چند نکته نسبت به آیه یازدهم [باقی مانده است] و بعد انشاءالله در محضر آیه دوازدهم خواهیم بود. یکی از نکات این است که این بحث که در رابطه با این [است] که ارث، تشریعی است که با تکوین تطابق دارد و لذا در اینجا که بیان ارث است، حکمتهایی [وجود دارد] که باعث شده [است خداوند] زن را مقدم ذکر کند و ارث مرد را بر او عطف کند یا بر اساس آن قرار دهد، که مرحوم علامه [نکاتی را] فرمودند که بعضی از [آنها] بیان شد.
جایگاه «رَحِم» به عنوان اولین ناطق قیامت
از جمله این بود که اساس در انتشار و ارتباط اولاد از طریق رحم است و رحم، حقیقت ارتباطی را ایجاد میکند و لذا اولین ناطق در روز قیامت هم رحم است. اینکه در روز قیامت اولین ناطق رحم است، نه فقط به معنای فامیلی، [بلکه] به عنوان رحمی که منشئیتش همان در حقیقت نظامی است که خدای سبحان [برای] ایجاد نسب و رابطه [قرار داده است]. لذا تعبیر این است که اولین ناطق در روز قیامت است و سخنش هم این است که: «خدایا! صِلْ مَنْ وَصَلَنِی وَاقْطَعْ مَنْ قَطَعَنِی»؛ [یعنی] هر کس با من مواصله و صله داشت و حقوق من را رعایت کرد، تو هم حقوقش را رعایت کن؛ هر کس [رابطه با] من را قطع کرد و رعایت نکرد، تو هم [رابطه با او را] رعایت نکن. به این معناست؛ چون در روز قیامت فقط سخن صواب و حق بیان میشود: ﴿لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَقَالَ صَوَابًا﴾ (سوره شریفه النبأ، ۷۸:۳۸). فقط با اذن سخن گفته میشود و آن هم قول صحیح در کار است و اولین ناطق هم رحم است. ضمیمه کردن این دو با هم، که در آنجا این سخن را میگوید و قولش هم صواب است و اولین ناطق است، نشان میدهد که وضعیت رابطه بر اساس رحم چه شکلی صورت میگیرد.
و به همین جهت، تعبیری که در آن روایت شریف [آمده است] که [خداوند فرمود]: «أَنَا الرَّحْمَنُ وَ هِیَ الرَّحِمُ شَقَقْتُ لَهَا اسْماً مِنِ اسْمِی فَمَنْ وَصَلَهَا وَصَلْتُهُ وَ مَنْ قَطَعَهَا قَطَعْتُهُ» (الکافی، طبعالاسلامیه، ج ۲، ص ۱۵۰، ح ۱) [به این معناست که] تو رحم هستی و من رحمان. و چون اساس رابطه بر نظام اسمائی از طریق رحمان است که «بسم الله الرحمن الرحیم» که «الرحمن» بعد از الوهیت، ظهور و ارتباط بر اساس رحمان است که اسم خاص است ولیکن [تشملش] عام است؛ یعنی رحمتش شامل است؛ هم نظام تکوین را [که] عالم وجود [است]، هم نظام تشریع را [که] دین و ادیان و رسولان و جزا، ثواب، عقاب [و] قیامت [است]. همه اینها بر اساس [نظام تشریع] شکل میگیرد که رحمان، [رحمت] عامه است؛ هم رحمت تکوینی است که وجود است، هم رحمت تشریعی. لذا «الرحیم» به دنبال «رحمن» میآید. «بسم الله الرحمن الرحیم»، درسته که «الرحیم» صفت [برای یک] اسم عام است، اما در حقیقت، صفت خاصه است. صفت خاص بودنش به این عنوان است که فقط رحمت رحیمی تشریعی را شامل میشود که ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾ (سوره شریفه التوبة، ۹:۱۲۸) که به مؤمنین، رئوف و رحیم است. رحمت خدای سبحان به لحاظ مؤمنان، رحمت رحیمی است. رحمت رحیمی به لحاظ مؤمنان است [و] ثواب و عقاب را [و] جزا را شامل میشود؛ تشریع و دین و رسالت را شامل میشود که این مایز بین مؤمن و کافر میشود. آن موقع خدای سبحان [آن را] قرار داده که هم نظام تکوین است، هم نظام تشریع. لذا «رحم» از رحمت رحمانی نشأت گرفته که هم شامل نظام تربیتی است که نظام [تشریع] است، هم نظام وجودی است که ایجاد است. از طریق این مجرا، فیض حضرت حق و توسعه و انشای خلق شکل میگیرد. این هم یکی از مسائلی است که باید به آن توجه کرد که خدا بین تشریع و تکوین تطابق ایجاد کرده است.
حکمت الحاق فرزند به پدر و ادب قرآن در خطاب به زنان
پس خود رحم، شمولش در جریان تکوین با در حقیقت نظام تشریع نسبت دارد. لذا خود دوستان سؤالی هم که میکردند [این بود که] پس چرا فرزند به پدر ملحق است؟
نظام اثبات در مقابل نظام ثبوت
الحاق فرزند به پدر بدین جهت است که مادر، معلوم است که فرزند را به دنیا میآورد. تشابه در فرزند به دنیا آمدن خیلی نادر است، مگر در جایی [که] در بیمارستان چند فرزند [باشند و] ندانند کدام مال کدام مادر است. تشابه در این [مورد ممکن است]؛ اما اینکه مادر فرزند را به دنیا آورده، تشابه ندارد؛ چون دوران حمل داشته، زایمان داشته، آثار زایمان هست؛ همه اینها معلوم است. ولی الحاق به پدر مشکوک است که کدام پدر، پدر این فرزند است و چون آثار وجوب نفقه و نظام تربیتی، مسائل ارث [و] قوانین دیگر بر این الحاق بار است، باید الحاق به پدر معلوم باشد، روشن باشد تا آن اختفا سبب در حقیقت به هم ریختن قواعد نباشد. غیر از اینکه بنا بر این است در نظام عالم که نظام اظهار است، نه نظام ظهور؛ نظام اثبات است، نه نظام ثبوت. نظام ثبوت معلوم است که فرزند به پدر ملحق است، اما در نظام اثبات، قرآن و سنت و نگاه دین بر این اساس است که آنچه که آشکار باشد، ظاهر باشد، نسبت داده شود؛ [این امر] در نظام [مربوط به] پدر باشد، چون بنا بر این است که رابطه با زن مختفی باشد، اظهار در آن نباشد. دقت بکنید، خیلی دقیق است.
تحلیل تفاوت خطاب به مردان و زنان در آیات ارث
لذا ادبیات قرآن هم که به کار میگیرد، حتی در خطاب متفاوت است. مثلاً در همین آیاتی که در اینجا در محضرش هستیم، ببینید وقتی که جریان ارث را میخواهد برای همسر ذکر بکند، زوج ذکر بکند که اعم از زن و مرد باشد، ببینید برای مرد، خطاب را به کار میبرد، ولی برای زوج به اصطلاح به عنوان زن، غیبت را به کار میبرد. ببینید: ﴿وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۱۲). «لکم» برای کیست؟ مردان. [اگر] برای آن زوجه که از دنیا رفته، ولدی نباشد. و اما وقتی میخواهد حالا برای زوجهای [حکمی را] بیاورد که از زوج ارث میبرد، خب قاعده باید این بشود [که] برای آنها خطاب را به کار ببرد، اما باز هم غیبت [را] به کار میبرد: ﴿وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۱۲). باز هم «مِمَّا تَرَكْتُمْ» را برای مردانی که میت محسوب میخواهند بشوند، [به صورت] خطاب به کار میبرد. چقدر دقیق است! یعنی برای زن، چه ارث میخواهد از او برسد، چه ارث میخواهد ببرد، غیبت به کار برده میشود. برای مرد، چه ارث میبرد، چه ارث میگذارد، خطاب به کار برده میشود.
این مربوط به این است که قرار قرآن، ادب قرآن بر این است که زن در جامعه به عنوان مقام اثبات، در نگاه اولی، ورودیاش پررنگ نباشد، بلکه در نگاه ارتباطی به عنوان اشاره به غائب دیده بشود تا ادب و اخلاق الهی شکل بگیرد؛ بروز نداشته باشند؛ تبرّج نباشد. دقت میکنید؟ یک آیه شریفهای هم هست، الان یادم رفته، شاید حضرت آیتالله جوادی ذکر کرده بودند، یادم نبود که این را یادداشت بکنم که آن هم خیلی دلالت قشنگی بر مسئله داشت. بله، و این آیه شریفه: ﴿وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ﴾ (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۵۳). حتی اگر میخواهند چیزی از زنان بگیرند و بخواهند و طلب بکنند، «فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ». باز هم اینجا ببینید، «لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ» در دقت مسئله. یعنی یک ادبیاتی را دارد رایج میکند که تبرّج در آن نباشد، حتی در بیان احکام.
بله، حالا همین را اگر در بعضی از جاها خطاب مستقیم است، مثل مثلاً آیهای که در رابطه با همسران پیغمبر آمده که: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ﴾ (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۳۲)، [این] بیان این است که حالا اینجا هست، آیتالله جوادی هم میفرمایند که دنبال همین آیه هم هست که: ﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ… فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا * وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى﴾ (سوره شریفه الأحزاب، ۳۳:۳۲-۳۳). همهاش خطاب است. باز هم خطاب است که نشان میدهد یک تبرّجی در آن محتمل است که بعداً پیش خواهد آمد و این خطاب برای این است که این [فرد] خودش را در معرض تبرّج قرار داده است. و لذا اینجا که دارد به او خطاب میکند، اکرام نیست، بلکه هشدار است. یعنی اگر من غیبت را به خطاب تعویل بردم که سنت من غیبت بود، مربوط به امری است که میخواهد واقع بشود؛ دارم هشدار میدهم. اینجا قرینه هشدار است که در اینجا خطاب آمده است، به خصوص با ذیل آیه که «وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى». بله.
نه، مسئول تقسیم ارث مردها نیستند؛ حکم، مساوی بر مرد و زن است. یعنی اگر مردی هم نبود، [سهم او] سر جایش محفوظ است یا اگر زن بودند، هر کدام حکمشان معلوم است. یعنی اینجوری نیست که یک مردی متکفل [این امر] باشد. ممکن است یک زنی متکفل امر باشد، حتی اگر مردان [حضور] داشته باشند. بنا بر اینکه وصی را چه کسی قرار داده باشد. اگر میت وصی را یک زن قرار داده باشد، خب وصی متکفل انجام این مسئله است دیگر؛ تفاوتی نمیکند. این را نداریم که مرد حتماً باید متکفل باشد. نه، اینجور هم نیست که حتماً بگوییم غالباً هم اینجوری [است]. نه. ممکن است کسی وصی را یک زن قرار بدهد؛ دخترش است، دخترش را وصی قرار بدهد؛ همسرش است، همسرش را وصی قرار بدهد؛ هیچ مانعی در این مسئله ندارد. به خصوص معمولاً وقتی مادرها هستند [و] شوهر از دنیا میرود، حرف مادر آنجا در این کار مثلاً ممضا است و جاری میشود.
بررسی مفهوم «قوامیت» مرد در خانواده
خب، این هم یک نکته بود که عرض ما این بود که این جریان تطابق بین تشریع و تکوین، خیلی شعوب و به اصطلاح فروعات زیادی دارد، منتها نباید به افراط کشیده بشود که بر خلاف آن [باشد]. مثلاً ادبیات قرآنی و یا روایی ما به عنوان جریان اینکه ﴿الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۳۴)، «وَبِمَا أَنْفَقُوا» دنبالش است.
محدوده قوامیت به رابطه زوجیت
بله، «وَبِمَا أَنْفَقُوا» تعبیری [است] که ما یک موقع زن را در برابر شوهر میبینیم، یک موقع زن را در برابر مرد [میبینیم]. «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ»، زن در برابر شوهر است، نه زن در برابر مرد. اینکه قوام مردان، به اصطلاح قائم بودن بر زنان، نه به معنای قائم بودن مطلق است، بلکه در خانواده است که به لحاظ مسئولیتی که بر دوش مرد گذاشته شده، «بِمَا أَنْفَقُوا» که آن مدیریت مالی است.
رابطه قوامیت با وجوب نفقه
پس باید در این مدیریت مالی و وجوب نفقهای که بر عهده مرد است، که هیچگاه زن وجوب نفقه بر گردنش نمیآید، حتی اگر داشته باشد و فرزند نداشته باشد، وجوب نفقه بر زن نمیآید؛ اما وجوب نفقه بر مرد هست، هرچند نداشته باشد. مکلف به این هست [که] برود تهیه بکند، برود پیدا بکند. بله، اگر تمام توانش را به کار گرفت و نتوانست و نشد، آنجا معذور است، و الا وجوب بر گردنش آمده است. پس «بِمَا أَنْفَقُوا» و این قوامیت در قبال [زن است]، زن در قبال شوهر است، نه زن در قبال مرد. پس در جامعه، زن در قبال مرد تکلیفی [دارد] و زن در قبال شوهر تکلیفی [دارد]. درون خانه، چون این نفقه زن بر گردن مرد است و مدیریت اقتصادی و مالی بر گردن مرد است، وجوب نفقه بر گردن مرد است، آن موقع مدیریت خانواده را هم بر عهده مرد گذاشتهاند؛ قوامیت خانواده هم به عهده مرد است که باید حفظ بکند که این دو تا با هم [هماهنگ باشد]. اما آیا این مرد بر یک زن دیگری که همسرش نیست، قوام است؟ نه، قوامیتی ندارد، چون «بِمَا أَنْفَقُوا» در آنجا در کار نیست. این تعبیری که «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا» دارد [موضوع را] تعلیل میکند.
نه، چون این مسئله به عنوان وظیفه مرد است، اگر زن این تکلیف را در جایی به عهده بگیرد، وجوبی نیست. بر مرد وجوبی است، آنجا تفضلی است. چون تفضلی است، اینجوری نیست که قوامیت هم به عهده او باشد. اینجا وجوب تکلیف است؛ پس بر مرد باید [باشد]، یعنی حتماً لازم است، وجوب دارد؛ یعنی اگر نکند، عصیان کرده است، معاقبه است. اما در زن تفضلی است؛ اگر در جایی زنی اقتصاد خانواده را تأمین کرد، هیچ وجوبی بر گردنش نبوده، عقابی بر او نبوده اگر ترک میکرده، بلکه یک فضیلتی، یک کار خوبی را انجام داده است. و لذا چون یک فضیلت بوده، در قبال این فضیلت که غیر وجوبی است، این مدیریت را نیامدهاند قرار [دهند]. باید مرد این احساس تکلیف را بکند. این دو تا با هم تنظیم نمیشود [که] مردی از این طرفش خلاصه رها بکند، بگوید من حاضر نیستم تأمین نفقه بکنم، من حاضر نیستم مدیریت [کنم]، آن وجوب نفقه را [انجام نمیدهد]، بعد بگوید حالا قوامیت هم دارم. این را شما بگویید. یعنی قوامیت در حقیقت [اینگونه] صورت نمیگیرد. اگر این تخطی کرد، لذا حق شکایت از [طرف] زن نسبت به این مرد هست و حتی اگر زن در خانه فرزندداری میکند، غذا درست میکند، شیر به فرزند میدهد، در قبال همه اینها میتواند طلب اجرت بکند. هیچکدام از اینها وجوبی بر گردنش نیست. یعنی حتی آنی که برای ما مسلم شده که زن باید انجام بدهد، از منظر دینی، مرد واجب است نفقه زن را [بدهد]؛ در این کارها هم، یعنی این کارها هم به عهده مرد است که باید تأمین بودجهاش را بکند؛ باید تأمین بودجه بکند برای این کار. این هم واجب است بر مرد. سؤال بکنید، میگوید: ﴿لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ﴾ (سوره شریفه المائدة، ۵:۱۰۱) که خلاصه برایتان سخت میشود.
حقوق متقابل زن و شوهر
پس در نگاه اینکه ما مرد را در برابر زن ببینیم، یک احکامی است؛ اگر زن را در برابر شوهر ببینیم، یک احکامی است. پس این، احکام زن در برابر شوهر است که دارد در حقیقت [روابطی را تنظیم میکند]. چون روابطی را خدا قرار داده، این دو تا با هم سازگار است، با هم تکمیلکننده هم است. نسبتشان هم خیلی نسبت دقیقی است. از آن طرف، این وجوبها برای مرد قرار داده شده و برای زن، حتی اگر دارا باشد، ثروتمند باشد، مکنت داشته باشد و مرد فقیر باشد و [در] سختی باشد، هیچگاه بر این زن وجوب نفقه خانواده نیامده است. بله، اگر تفضل کرد، فضل است؛ اما برای مرد، با اینکه فقیر باشد، وجوب نفقه، وجوب تأمین همه آن مسائل خانواده بر گردنش هست و اگر ذرهای کوتاهی بکند، عصیان کرده و این در حقیقت معصیت است و تخلف کرده است. خب، در قبالش آن مدیریت هم قرار داده شده، آن قوامیت هم قرار داده شده است. [نه اینکه] مثل این بماند که زن [پول را] داده به شوهر، شوهر دارد خرج میکند، عیب ندارد. [اما اینکه] شوهر [بیاید] شمشیرش را بگذارد [روی] گردن زن بگوید: «بده! من باید تأمین بکنم، پول را بده! پول تریاک من را هم باید بدهی، پول خلاصه خرج خانواده را هم باید بدهی! باید هم بدهی، وگرنه میزنم، وگرنه میکشم!». خب زن بیچاره هم حقوقش را میریزد به حساب این [مرد]، همه را، و این خرج میکند. این «بِمَا أَنْفَقُوا» محقق نشده، این گرفتن هم خودش یک معصیت دیگری است. بله، اگر زن خرج خانه را تبرعاً داد و اینجا خانه به آن مقداری که لازم است تأمین شد، اینجا بر گردن مرد چیز دیگری نیست، چون محقق شده است. یا ثالثی تبرعاً خرج را داد، یک کس دیگری آمد خرج زن و بچه را داد، به طوری که مرد احساس میکند تأمین [شده است]. اینجا دیگر بر مرد وجوبی الان برای تأمین نیست، چون تأمین شده است. اما اگر این باعث بشود زن و بچه از این تأمین ناراحت باشند، یعنی بگویند چرا ثالث ما را تأمین بکند؟ ما دوست نداریم؛ [در این صورت] وجوب بر گردن مرد است. مگر بله، آن ثالث بیمنت [پول را] به مرد بدهد [و] مرد خرج بکند. اگر زن و بچه نخواهند و این مرد خلاصه، حق وجوب اولی بر گردن او بوده، یا منتی بر گردن آنها بیاید، آنجا مثلاً شرایط فرق میکند. پس وجوب اولی بر گردن مرد است که این کار را بکند. بله، نه بفرمایید.
مثلاً مطلق آمد در بحث اقتصاد… بله. نگفتیم که در مدیریت اقتصادی؛ گفتیم به خاطر مدیریت اقتصادی که وجوباً بر گردن مرد آمده، مدیریت خانواده هم بر گردن مرد آمده است دیگر. یعنی این قدرت را ما به او دادیم، یعنی ما این قدرت را دادیم، این توان را هم دادیم. اینجور نبوده که در این قدرت مدیریت مساوی باشند. یعنی ما تواناییهایی را به او دادیم که میتواند برود کار بکند، میتواند برود بزند به دل کوه و دریا و دشت و صحرا و [با] سختی و راحتی [درآمد] دربیاورد. [این] قدرت را به او دادیم که بعداً قدرت مدیریت خانواده را هم دادیم که حرف نهایی را بزند. هیبت هم به او دادیم که تخطی صورت نگیرد. همه اینها با هم دیده شده است. لذا مرد باید هم برای درآمد کسب کردن، قدرت و توانایی داشته باشد، هم برای محافظت از زن و فرزندان خودش در قبال آفات، توان داشته باشد. هم ببینید، همینها با هم [است]. «بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ»، دفاع از خانواده را هم شامل میشود. این هم «بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ» است. درسته؟ پس البته همه را شامل میشود. اما آیا خانواده، عبد او حساب میشوند؟ نه، حساب نمیشوند. اما باید یک سری از اطاعتها، بله، اینها رعایت بشود. بیاذن او میشود [کاری کرد]؟ نه، نمیشود. یعنی کارها معلوم است. آیا بدون اذن او نماز نمیتواند [بخواند]؟ چرا، وجوبها، آنچه که به عنوان واجب بر گردن اینها میآید، موکول به اذن نیست، اما مستحبات موکول به اذن است اگر منافی با حق او محسوب بشود. اگر منافی با حق شوهر [باشد]. همه اینها معلوم است دیگر. ببینید، حدود روشن است؛ یعنی چیزی نیست که مبهم مانده باشد. تمام این حقوق، «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ… بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ وَبِمَا أَنْفَقُوا»، همه اینها روشن است حدود و هیئتش چگونه است. منتها خلط کردنش امکانپذیر است که آدم یک سری خطوط روشن را مبهم بکند.
تحلیل کلام علامه طباطبایی در باب تطابق تشریع و تکوین
خب، توی بحث آیات که در محضر آیات بودیم، یک نکات به اصطلاح کلی مانده بود، به خصوص آن نکتهای که در رابطه با [این بود]. در همین ادامه شرح، به نظر [میرسد] بحث تکوین و تشریع را که ایشان گفتند، چند خطش را خواندیم، یک سه چهار خطش مانده بود. چون این سه چهار خط مهم است، این مقدمه را من زودتر میخوانم که خواندیم تا آن سه چهار خط را بخوانیم. «وَ یُمَرُّ عَلَى ذَلِكَ بِالنَّظَرِ إِلَى آثَارِ الرَّحِمِ». ببخشید، من گلوم امروز یک خرده خراب است، صدایم ناجور است. بالاخره بد بود، بدتر شد. عذرخواهی میکنیم، آزاردهنده شده برای گوش دوستان. «وَ یُمَرُّ عَلَى ذَلِكَ بِالنَّظَرِ إِلَى آثَارِ الرَّحِمِ». میگوید چرا طبقات ارث قرار دادیم؟ طبقات ارث را بر اساس طبقات رحم قرار دادیم؛ دوری و نزدیکی قرار دادیم. به این ارتباط و این نسبتها، طبقه اول با یک واسطه، یعنی بیواسطه؛ طبقه دوم با یک واسطه؛ طبقه سوم ارث با دو واسطه. میگوید چرا؟ یا حتی اینکه چرا اولاد از آبا بیشتر ارث میبرند؟ یادتان هست یا نه؟ که این بحثش را کرد که ﴿لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۱۱).
رابطه محبت تکوینی و تقسیم ارث
که این کدامش نافعتر بر شماست را شما نمیدانید. ما بر اساس نظام خلقی که ایجاد کردیم که آن نظام خلق، تکوین است، تشریع را مطابق او قرار دادیم. لذا ما میدانیم. دارد حالا این را بیان میکند. بیان این بود: «وَ یُمَرُّ عَلَى ذَلِكَ بِالنَّظَرِ إِلَى آثَارِ الرَّحِمِ وَ اعْتِبَارِ الْعَوَاطِفِ الْإِنْسَانِیَّةِ، فَإِنَّ الْإِنْسَانَ أَرْأَفُ بِوَلَدِهِ مِنْهُ بِوَالِدَیْهِ». فرزندانش را بیشتر از پدر و مادرش دوست دارد. یعنی این یک امر درونی است؛ چون فرزندش را ادامه وجودش میبیند، اما خودش را ادامه وجود پدرش میبیند. پس آنجایی که فرزند را ادامه وجود [خود] میبیند، به ادامه وجود خودش، چون بقای خودش میبیند، به بقای خودش محبتش بیشتر است. محبتش به بقای خودش، که فرزندان را بقای خودش میبیند، به این جهت بیشتر [است]. لذا تحمل سختیهای فرزند برای پدر و مادر، راحتتر از تحمل سختیهای پدر و مادر برای فرزند است. همان روایت را هم خواندیم که امام صادق (علیه السلام) [به کسی] که پانزده سال مادر فلج را به دوش کشیده بود، که آقای صالح عزیزم روایتش را گذاشتند، چند روایت بود آنجا، حضرت فرمودند: «نه، تو از حق او برنیامدی، چون او که به تو محبت میکرد، محبت میکرد تا بمانی، اما تو به مادر محبت میکنی، محبت میکنی که میدانی تمام میشود؛ یک وقتی تمام میشود». یعنی تو تصور تمام شدن این را میکنی، اما پدر و مادر نسبت به تو هیچگاه تصور تمام شدن نمیکنند؛ یعنی بقای خودشان را در تو میدیدند که تو باقی هستی؛ تصور نبودن را برای تو نمیکنند. خیلی [تفاوت دارد]، که این ماهیتاً نوع محبت متفاوت میشود.
نه، ببینید این مسئله تکوین است؛ نمیشود تکوین را تغییر داد. نه، تغییر داده نمیشود. انسان میتواند پدر و مادرش را خیلی دوست داشته باشد، خیلی دوست داشته باشد، اما این تغییرپذیر نیست که نوع محبت به فرزند با نوع محبت به پدر و مادر متفاوت است. نه، نقص نیست. نه، این منافاتی با هم ندارد. محبت اگر یک سرمایه مالی بود، میگفتی من بیشترش کنم، از این کم کنم به آن بیشتر کنم. میگوید نه، اصلاً اینجوری نیست؛ تو هر چه به آن [پدر و مادر] بیشتر کنی، به بچههایت بیشتر میشود. یعنی از آن سنخی است که این دائم زایش دارد. محبت هر چه به کار بگیری. لذا هر چه نسبت به پدر و مادرت تو محبت را بیشتر کنی، زایشش در تأثیر [بیشتر است]. مگر یک فرزندانی، فرزندان ناصالح، ناخلف، خلاصه پشت پا زنندهای باشند که دیگر ببرد، آن غیر عادیاش است. ما داریم حالت عادی را مطرح میکنیم؛ پدر و مادر خوب باشند، فرزند هم خوب باشد، هر دو خوب باشند. در اینجا محبت به فرزند خود به خود خدای سبحان هم قرار داده، یعنی اینجور نیست که این تصنعی باشد یا کسبی باشد. کسبش در شدت و ضعفش هست، ولی اصلش به واسطه خدای سبحان [است].
در بحث محبت ذات، یک بحث جالبی دارد آنجا. «فَالْإِنْسَانُ أَرْأَفُ بِوَلَدِهِ مِنْهُ بِوَالِدَیْهِ وَ هُوَ یَرَى بَقَاءَ وَلَدِهِ بَقَاءً لِنَفْسِهِ دُونَ بَقَاءِ وَالِدَیْهِ. فَآبَاءُ الْإِنْسَانِ أَقْوَى ارْتِبَاطاً وَ أَمَسُّ وُجُوداً بِهِ مِنْ أَبْنَائِهِ». پدر و مادر به فرزند وابستهترند تا فرزند به پدر و مادر. در حقیقت، این ارتباط شدیدتر است از طرف پدر و مادر به فرزند. با اینکه رو قاعده، فرزند چون قاعدتاً به پدر و مادر بیشتر از جهت وجودی، به خصوص دوران ضعفش، وابسته است و یا پدر و مادر [همیشه] هستند برای فرزند، و لذا فرزند با ولی خودش، پدر، دارد ارتباط میگیرد، باید ارث به پدر و مادر بیشتر برسد از طرف فرزند به پدر و مادر، ولی اینجوری نیست. ارث از طرف پدر و مادر در قالب موارد، به فرزندان بیشتر میرسد، درسته؟ و ارث از فرزندان به پدر و مادر کمتر میرسد. این خلاصه میگوید بر اساس نظام تکوین است. «وَ إِذَا ابْتُنِیَ الْإِرْثُ عَلَى هَذَا الْأَصْلِ». ببینید، چون نفع ارث بر اساس تکوین است، بر اساس این محبت و این رابطه و این حقیقت دیده شده، «وَ إِذَا ابْتُنِیَ الْإِرْثُ عَلَى هَذَا الْأَصْلِ کَانَ لَازِمُهُ أَنْ یَرِثَ الْإِنْسَانُ إِذَا وَرِثَ أَبَاهُ مَثَلًا بِسَهْمٍ أَزْیَدَ مِنْهُ إِذَا وَرِثَ ابْنَهُ مَثَلًا». [اگر] از پدر بخواهد ارث ببرد، بیشتر ارث میبرد. چون اینجوری است. چون پدر محبتهایش باعث تقسیم ارث [شده]. چون فرزندانش را بیشتر دوست داشت، پس ارث هم به فرزندانش بیشتر میرسد. چون پدر و مادرش را نسبت به فرزندانش کمتر [دوست داشت]، کمتر میرسد. چون طبقه بعد کمتر میشود، اگر این طبقه نبود. به همین نسبت هی تفاوت [ایجاد] میشود. خیلی دقیق و زیباست این. این آن نظام تشریع و تکوین را به هم مرتبط کردن و درآوردن، اینجا نشان میدهد چقدر قدرت علامه دارد که دارد بیان میکند. تمام طبقات اینجوری است؛ یعنی اگر اتفاقی [باشد]، در همه اینجور شده است.
یک. ثانیاً، این به عنوان علت دارد ذکر نمیکند ایشان؛ دارد به عنوان حکمت ذکر میکند و حکمت منافات ندارد که حکمتهای دیگری هم در کار باشد. منافات ندارد. ثالثاً، وقتی انسان نگاه میکند، آن قاعده کلی را که در ادامه حالا میخواهد بیان بکند که برسیم اگر برسیم، آن را آنجا میخواهد بگوید یک اصل کلی در کار است، این مصداق آن اصل کلی است. لذا با نگاه به اصل کلی [باید دید].
آیه فطرت به عنوان ریشه احکام غیرمتغیر
حالا این را ببینید: «لَازِمُهُ أَنْ یَرِثَ الْإِنْسَانُ إِذَا وَرِثَ أَبَاهُ مَثَلًا بِسَهْمٍ أَزْیَدَ مِنْهُ إِذَا وَرِثَ ابْنَهُ مَثَلًا وَ رُبَّمَا یَقْتَضِی ذَلِكَ أَنْ یَکُونَ بِالْعَکْسِ». ظاهرش این است که باید فرزند ارث بیشتری به پدر و مادر برساند؛ پدر و مادر زحمت کشیدند برایش، لذا باید ارث بیشتری به آنها برساند. اما میگوید بر اساس آن نظام تکوین و محبتی است که ایجاد شده است. بعد دنبال این میفرماید که ﴿آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا﴾ (سوره شریفه النساء، ۴:۱۱). این میفرماید: «مِنَ الشَّوَاهِدِ عَلَى أَنَّهُ تَعَالَى بَنَى حُکْمَ الْإِرْثِ عَلَى أَسَاسٍ تَکْوِینِیٍّ خَارِجِیٍّ». میگوید شما نمیدانید؛ آن تکوین است که مبدأ است. نمیخواهد بگوید [شما] نمیدانید. «کَسَائِرِ الْأَحْکَامِ الْفِطْرِیَّةِ الْإِسْلَامِیَّةِ». «أَلَا تَرَى أَنَّ الْآیَاتِ الْمُطْلَقَةَ الْقُرْآنِیَّةَ تُحِیلُ أَصْلَ التَّشْرِیعِ أَیْضاً إِلَى أَصْلٍ تَکْوِینِیٍّ کَقَوْلِهِ تَعَالَى: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ﴾ (سوره شریفه الروم، ۳۰:۳۰)». خیلی عالی است! میگوید فطرتی که «فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» یعنی خلقت انسان بر این اساس است؛ این دینی که فطری است و خلقت انسان بر این دین است. چقدر زیباست که این تعبیر: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ». این دین قیم است که آن دین فطری که خلق انسان بر این اساس است. یعنی نشان میدهد آنچه که به عنوان دین آمده با آنچه که به عنوان خلق این انسان است، یک تناسب و یک تشابه کاملی را دارد. این [اصل] مادر است. میگوید حالا وقتی میرسیم در قواعد، قواعد، مصادیق او میشوند؛ نسبت به او اینها فرزندانش [هستند]. «تَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ». این آیات هم دلالت میکند. «وَ کَیْفَ یُتَصَوَّرُ مَعَ وُجُودِ أَمْثَالِ هَذِهِ الْآیَاتِ أَنْ یَرِدَ فِی الشَّرِیعَةِ أَحْکَامٌ إِلْزَامِیَّةٌ وَ فَرَائِضُ غَیْرُ مُتَغَیِّرَةٍ». اگر در شریعت یک احکام وجوبی آمده باشد، وجوبی که میگوییم الزامی، یعنی اعم از حرمت و وجوب دیگر. احکام الزامیه و فرائض غیر متغیره، یعنی یک فرائض متغیره داریم، یک فرائض غیر متغیره. آن فرائض غیر متغیره و احکام لزومیه، نمیشود اینها باشند و «لَیْسَ لَهَا أَصْلٌ تَکْوِینِیٌّ» و ریشه در تکوین نداشته باشند. خیلی دقیق است مسئله. میگوید آن آیه را ببینید، آیه همین فطرت را، و این را به عنوان اینکه چیزی که غیر متغیر باشد، فریضه غیر متغیر لزومی، نمیشود در اینجا در حقیقت رابطه نباشد، ریشه نداشته باشد. «فِی الْجُمْلَةِ»، یعنی ارتباط فی الجمله باید باشد. هرچند ما به ارتباط تفصیلی [و] تطابق همه جزئیات، ما اینجور بیان نمیکنیم، اما فی الجمله باید ریشه در تکوین داشته باشد. این اقل ما یمکن است که باید گفته بشود. بعد اگر این بالاتر امکانپذیر شد، آن وقت میبینی ممکن است هی عمیقتر بشود، تطابق بیشتر بشود. ولی این اقلش است که انکار دیگر راجع به این میگوید نمیشود کرد؛ اینجا دیگر قابل انکار نیست. بعد ایشون ادامه میدهند که یک بحث بسیار… اینها بحثهای بسیار دقیق ریشهای است؛ یعنی در حقیقت برمیگردد به یک نوع فلسفه برای فقه، یک نوع قواعد کلی برای فقه که باید اینها دیده بشود.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
(بخش گفتگوی انتهایی)
- شخص ۱: سلام علیکم و رحمة الله.
- استاد: یعنی جلوهگری. خب اگر از یک مقدار [بگذرد]، زن که جلوهاش بیشتر بشود، به او گفته میشود این به اصطلاح، تبرّج شما…
- شخص ۱: ممکن است در یک برههای اینجور باشد. یعنی اگر عرف نباشد، ولیکن اگر در عرف نباشد. مثلاً مرسوم بود که در زمان سابق تا آنجایی که مقدور بود، زن را در محملها مینشاندند، مرد مینشست روی مرکب، اما زن مینشست در محمل. یعنی خلاصه جا داشتند. یعنی این خلاصه اصلش هست. اما اگر یک موقعی جوری است که عرف یک جوری تغییر کرده، تبرّج دیده نمیشود.
- استاد: اصلاً یک جوریش تبرّج دیده نمیشود واقعاً؛ یعنی تبرّج نیست به طوری که حالا شیشههای ماشینها مثلاً تاریک است، مثلاً دید آنجوری نیست. حالا آن بحث جدا میشود دیگر.
- شخص ۱: عذرخواهی استاد، یک ذره میخواستم… الان که اذان گذشته دیگر…
- استاد: نه… بین دو درس… من الان ببینید صدایم گرفته، با یک زحمتی حرفهایم را زدم. کاری را شروع کردیم تا [به] فهمی [برسیم]. حالا انشاءالله [اگر] بروم و بیایم. امروز قرار بود بروم لبنان، نباشم. منتها امروز سفرمان کنسل شد. مستقیم آمریکا فشار آورد لغو کردند. بله، مستقیم آمریکا فشار آورد. دو تا پرواز مستقیم گذاشته بودند از ایران، چون پرواز مستقیم نداریم، دو تا پرواز سلام گذاشته بودند. حالا باید ببینیم فردا احتمالاً برویم اگر منتفی نشود، بتوانیم برویم. پنج شش روزی نیستیم. همان بعد از آن…
- شخص ۱: انشاءالله، انشاءالله.
- شخص ۲: این اصل تطابق… این آقا یک چیز زودتر آمدند، بله… اصل تفاوت میل که قبول…
- استاد: بله.
- شخص ۲: ولی اینکه آدم بیاید در این مسئله بگه علت تکوینش این است، خب این باید بیاید…
- استاد: نه، ببینید از کجا میآید؟ از اینکه… ببینید پس از قاعده است. یعنی ببینید پس از اینکه حکم بیان شده، ما داریم حکم را میگوییم، میدانیم این با تکوین نسبت دارد. راه تکوینش را چهجوری به دست بیاوریم؟ نگاه میکنیم در نسبتها، میبینیم خیلی از نسبتها مخالف این است، بعضی نسبتها مناسب این است. خب معلوم میشود اینها با هم ارتباط دارند. به آنها که مخالف است، معلوم است که…
- شخص ۲: اگر من بیایم اینجوری توضیح بدهم: چرا ارث بچه از پدر بیشتر است؟ به خاطر اینکه بچهها قرار است زنده بمانند، پدر کسی است [که] از او گذشته…
- استاد: حکمتش این [است]. عرض کردم که ببینید، عرض کردم که یکی از حکمتها… آن جلسه هم شما همینو فرمودید، من هم عرض کردم که این هم یک حکمتی است که ممکن است فرزند خلاصه از دنیا برود، به پدر هم همینجوری برسد. آیا حقیقت [این است]؟ وقتی که از فرزند به پدر میرسد، پدر پولدار هم باشد، فرزند هم پولدار. ولی این اصلاً موکول به ثروت و فقر نیست. لذا اصلاً موکول به فقر و ثروت [نیست]. یعنی یک موقع شما میگویید که اگر پول زیادی بود اینجور میشد، پول کمی بود… چون مواردی داری [که] پول کمی باشد. آن میگوید نه، اصلاً موکول به این نیست؛ موکول به این نیست بچه کوچک باشد یا بزرگ. شما تصوراتتان در آنجایی است که بچهها کوچک باشند، ولی پدر مادرها وقتی از دنیا میروند، فرزندان [بزرگ] هستند، پدر و مادرها افتادهترند. یعنی پدر مادرها افتادهاند، به طوری که احتیاجشان… معمولاً فرزندی که حالا شصت سالهاش شده دارد از دنیا میرود، بالاخره سن مردن در این سن است دیگر. الان میگویند در ایران سن مردن ۶۲ سالگی است به طور متوسط. خب پدر مادر این چند سالشان است؟ پدر مادر این ۸۰، ۹۰ سالشان است. فرزندان این چند سالشان است؟ ۴۰ سالشان است. اینها در اوجاند، آنها در حضیضاند. کدام بیشتر احتیاج دارند؟ میخواهم بگم اگر بخواهیم اینها را بگوییم، آن وقت قالب برعکس میشود. نگاه نکن پدر و مادر جوانی از دنیا بروند که فرزندانشان کوچک باشند؛ این اقلیت است. اکثریت در آنجاست… میخواهم بگویم نه دیگر، اگر بخواهیم حکم اکثری را ببینیم، الان حکم اکثری این است که ۶۲ ساله است، یعنی نسبت اکثری [این است] که پدر مادرش بیشتر احتیاج دارند، بله، مادی. نه، انصافاً احتیاج دارند… نه، اینجوری نیست. انصافاً بیشتر. یعنی رفت و آمد… اگر پدر و مادر برقرار باشند، رفت و آمد باهاشان… پول داشته باشند، رفت و آمد باهاشان بیشتر بشود، این خودش خانواده قوام پیدا میکند. همه اینها را ببینید. آن ابوت دیده میشود، ولایتش آشکار میشود. اما وقتی ضعیف افتاد یک جایی، رفت [و آمد] کمی هم داشت، آنجا این ابوتش هم آشکار نمیشود. میخواهم بگویم اگر میخواهیم با این معیارها بسنجیم، آن وقت باید اینجور ببینیم، باید بگوییم حکم باید خلاف این باشد، در حالی که اینجوری نیست. پس برمیگردد به یک اصلی که آن اصل، این محبتی است که این [انسان] در بقا میبیند این [فرزند] را. بعد میبینیم با این، تمام روابط هم دیده میشود، درست میشود. یعنی تمام ارتباطات با این خوب دیده میشود، سازگار میشود. آن وقت این همین محبت در خیلی جاهای دیگر [هم کاربرد دارد].


