سلام علیکم و رحمت الله. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
در محضر آیات نورانی قرآن کریم، [در] سوره [شریفه] نساء، آیه یازدهم هستیم. در مورد [این] آیه، دو سه جلسهای صحبت کردیم و نکات مختلفی بیان شد. سعی میکنیم که از اینجا نکات را به صورت اختصاری فقط ذکر بکنیم تا انشاءالله قدری هم جلو برویم.
نکته اول: تفاوت «اولاد» و «ابناء» در آیه ارث
در محضر این آیه شریفه که بودیم، مرحوم علامه میفرمایند همین که آیه میفرماید: ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، [این نکته را مطرح میکنند که] چرا [اینجا] وصیت را با لفظ «اولاد» آورد نه «ابناء»؟ با اینکه آخر آیه دارد که: ﴿…آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱). میفرمایند علت این است که «اولاد» فقط بر [فرزند] بیواسطه اطلاق میشود، ولی «ابناء» بر فرزند باواسطه و بیواسطه، هر دو، اطلاق میشود. لذا چون در اینجا [حکم]، موکول به فرزند بیواسطه و طبقه اول است، [کلمه] «اولاد» را ذکر کرد.
این به اصطلاح نکته اول [است] که فرزند بلاواسطه را شامل میشود و حکم فرزندِ فرزند متفاوت میشود. چون متفاوت است، تابع چه میشود؟ تابع حکم فرزند میشود. مثلاً اگر فرزندی، یک پسر و یک دختر بود و فرزندان [آنها]، مثلاً فرزندان پسر، دختر بودند و فرزندان دختر، آن وقت، یعنی نوهها، پسر بودند، اینها حکمشان در ارث تابع حکم پدر و مادر است نه تابع حکم [دختر] و پسر بودن خودشان.
لذا اگر میفرماید که ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، چون حظ به اصطلاح فرزند پسر دو برابر فرزند دختر است، [این] به لحاظ فرزند بیواسطه است نه فرزند باواسطه. لذا فرزند باواسطه تابع حکم چه میشود؟ [تابع حکم] فرزند بیواسطه. اگر فرزندی که بیواسطه بوده، پسر بوده و دیگری دختر بوده و این دو فرزند از دنیا رفته بودند، [و] فرزندانِ فرزند بودند، چجوری ارث میبرند؟ فرزندانِ پسری که [از] فرزند پسرِ بیواسطه بودند، [سهمشان] مثل حظ الانثیین است، یعنی [دو برابر سهم] فرزندانِ [آن] دختر، با اینکه ممکن است فرزندانِ فرزند دختر من که از دنیا رفته باشد، پسر باشند و فرزندانِ فرزند پسر من که از دنیا رفته باشد، دختر باشند. درست است؟ ولی آنجا دخترها [که از نسل پسر هستند] دو برابر میبرند، پسرها [که از نسل دختر هستند] نصف میبرند. آنچه گفتیم درست بود و معلوم شد. یعنی حکم مسئله تابع فرزند بیواسطه است نه با فرزند باواسطه. لذا به «اولاد» عدول کرد [و «ابناء» را نیاورد] که [بفهماند] حکم یکسان نیست. در ادامه، حکم تابع فرزند بیواسطه است. این یک نکته که به اصطلاح ایشون فرمودند.
حکمت تشریع الهی در ارث
نکته بعدی این است که اگر در انتهای آیه میآورد که: ﴿…آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، [یعنی] شما اصلاً خبر ندارید که پدران شما یا فرزندان شما کدام برای شما نافعتر هستند؛ [چه] در زندگی دنیایی و [چه] آخرتی، نمیدانید. چون نمیدانید، نمیتوانید تشخیص بدهید کدام بیشتر ارث ببرند [و] کدام کمتر. ولی خدای سبحان میداند که [چه کسی] برای دنیا و آخرت شما اولی است؛ چون او نسبت به این حکم، نافذ است [و] حکمش رواست [و] حکمش مطلع است. نسبت به انتهای آیه هم که به اصطلاح مصدق [این مطلب] است، آنجا که میآید: ﴿…إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، [یعنی] تمام این احکام بر اساس علیم [و] حکیم بودن [خدا] قرار داده شده است؛ یعنی علم و حکمت الهی منشأ حکم است. پس تو علمت جزئی است، نمیتوانی به دنیا و آخرت نگاه داشته باشی [و] نفع را در دنیا و آخرت ببینی. خدا علیم حکیم است [و] حکم را [او] قرار میدهد.
لذا قبلاً در یک جلسهای عرض کردیم، نیاییم یک موقع خودمان حکم را تغییر بدهیم به این عنوان که بگوییم خدا این را فرموده، عیب ندارد، تراضی میکنیم. به ازای این، تراضی عیب ندارد، اما تغییر دادن این حکم با تراضی روا نیست. و الا فعل من میشود. اگر من تابع حکم خدا شدم، با اینکه تراضی را هم خدا قرار داده است، اگر خدا میگوید: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»، اینجا اگر شما تابع حکم خدا شدید، حتی در تقسیم ارث با این حکم [کار را] انجام دادید، ثوابی که میبرید، تابعیت فعل الهی هم هست؛ یعنی دارید امر خدا را اطاعت میکنید. آن هم در جایی که خدا حکم کرده که برای شما خیلی هم واضح نیست حکمتش چیست. لذا ثواب یک حکم تعبدی را در اینجا میبرید. اما اگر چون خدا اجازه داده که اینجا با هم تراضی هم بکنید، [و شما] نمیخواهید حکم خدا را تغییر بدهید، اما خودتان تراضی کردید [که] پسر و دختر مساوی ببرند، [و] نشستند بعد از وفات مثلاً کسی که از دنیا رفته، فرزندانش گفتند ما با هم همه تراضی داریم [که] پسر و دختر مساوی ببریم. عیبی ندارد، اشکالی ندارد، اما اینجا تبعیت حکم خدا نشده است و از آن جهتی که حکم اولی و اصلی که خدا قرار داده [است]، آثار آن تبعیت بار نمیشود. این خیلی نکته دقیق زیبایی است که اگر آدم [به] حکمت [توجه کند]. بله، شما بر اساس «لذکر مثل حظ الانثیین» تقسیم کنید، وقتی گرفتید، خواستی اضافهاش را به کسی بده، خواستی اضافهاش را به خواهرت بده، عیب ندارد. اما حکم را بر اساس آن تقسیم کنید، بگذارید آن حکم روا باشد و طبق او محقق شده باشد.
لذا دنبالش میفرماید که این [عبارت] ﴿آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ﴾، عنایت خاصی است [که] تستوجب اختیار لفظ الابناء علی الاولاد، که یکیش این است که در آنکه نفع مربوط به کدام است، عام است [و] همه ابناء [و] همه آباء [و] اجداد را هم شامل میشود. در آنجا «آباء» [و] «ابناء» هم فرزندِ فرزند را شامل میشود، ولی در اینجا «اولاد» حکمش را دارد معلوم میکند [و] اصل دارد در اینجا.
محوریت سهم زن در تشریع ارث
خب، در نکته بعدی میفرماید که این را مفصل گفتیم که [آیه] میفرماید: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ». ففیه… این اصلاً متنش را هم خواندیم ظاهراً دیگر، که انتخاب این تعبیر یک بحث بسیار مهمی است؛ چون ارث زن انکار میشد در تمام فرهنگهای سابق [و] تمام تمدنها. اینجا دین آمده، اسلام آمده، اصلاً اصل را، اصل اولی را و ذکر سهام را بر اساس ذکر سهام به اصطلاح زن قرار داده است [و] مرد را مطابق آن محاسبه میکنند. بعد از اینکه [سهم] زن معلوم شد، مرد را مطابق آن محاسبه میکنند و این خودش یک راهی است که چاره نیست غیر از اینکه از مسیر معلوم بودن ارث زن، ارث مرد آشکار بشود. پس باید از اینجا بروند. پس باید این [مسیر را طی کنند]. این یک نکته است.
اصل بودن نماز و جهاد در بدر به عنوان معیار سنجش
نکته دوم که مرحوم علامه میفرماید، که آن هم خیلی دقیق است [و] فقط یک کلمه اشاره کرده، این است که در نگاه دین بعضی مسائل اصل است [و] بعضیها فرع. درست است؟ مثلاً نماز در بین عبادات اصل است، به طوری که میگوییم: «إِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا وَ إِنْ رُدَّتْ رُدَّ مَا سِوَاهَا.» (الکافي، ط-الإسلامیة، ج ۳، ص ۲۶۸، ح ۴) [ترجمه: اگر نماز پذیرفته شود، سایر اعمال نیز پذیرفته میشود و اگر رد شود، سایر اعمال نیز رد میشود.] لذا میگوییم اگر این مقبول شد، بقیه مقبول است [و] اگر این رد شد، بقیه رد است. درست است؟ حتی مثلاً عبادات را که میشمردند، میگویند اگر فلان عبادت را انجام بدهی، مطابق مثلاً ده رکعت نماز است [یا] صد رکعت نماز است. چرا؟ چون این میزان است؛ نماز میزان است. مثلاً جنگ بدر بین جنگهای پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم اساس است و اصل است. چرا؟ چون مقایسه میکردند [و میگفتند] کسی که این کار را بکند، مطابق کسی است که در جنگ بدر شرکت داشته. یعنی جنگ بدر بین جنگها [و] مجاهدت در جنگ بدر، میزان بوده، معیار بوده [و] بقیه را با این میسنجند.
این [نکته] اولی بود که به خاطر تثبیت اینکه حق زن در همه جا انکار میشد، مسیر را از طریق حق زن قرار داد تا همه مجبور باشند از این مسیر بیایند. مثل این میماند که دیدید بعضی اتوبانها، کوچههایی که بهش میرسد [و] خیابانها، همه مسدود است [و] یک جا راه دارد. درست است؟ آنجا که راه دارد، همه مجبورند بیایند از آن راه بروند. حالا حساب کنید در ارث، از این راه قرار دادند تا مجبور باشند همه، راه محاسبه ارث زن را معلوم کنند، بعد ارث مرد را از او به دست بیاورند تا جبران آن به اصطلاح انکاری که شده، [انجام شود و] مجبور باشند دیگر کسی طرف انکار نرود.
«اصل در تشریع» بودن سهم زن
این [یک نکته] است. نه، یک مسئله دیگری است در اسلام؛ آنجایی که [امری را] مقدم میکند [و] منحصر میکند [و] بقیه را بر این تفریع میکند، اصل و فرع حساب میشوند. این خلاصه، بیان [اینکه] در تشریع، اصل بودن [این مسئله مطرح است]، این هم خودش یک بیانی است که علامه اشاره میکند. بد نیست ببینیم که… ببینید، میفرماید: «فَانتِخابُ هذا التَّعبیرِ» که «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» است، «إشعارٌ بِإبطالِ ما کانَت عَلَیهِ الجاهِلیَّةُ مِن مَنعِ تَوریثِ النِّساء، فَإنَّهُ» مانند این میماند که «کَأنَّهُ جَعَلَ إرثَ الاُنثَی مُقَرَّراً مَعروفاً وَ أخبَرَ بِأنَّ لِلذَّکَرِ مِثلَهُ مَرَّتَینِ». پس باید اول ارث این [یعنی زن] معلوم بشود، [بعد] ارث مرد که دو برابرش است، معلوم [شود]. این [نکته] اول. «أو جَعَلَهُ» این دومی [است]، دومی نکتهای است که «أو جَعَلَهُ… وَ جَعَلَ…». این «جَعَلَ» و «جَعَلَ» را دو تا بیان [میدانند]. «أو جَعَلَهُ هُوَ الأصلَ فِی التَّشریعِ». این خیلی بیان دقیقی است که با یک کلمه [آمده است]: «وَ هُوَ الأصلُ فِی التَّشریعِ وَ جَعَلَ إرثَ الذَّکَرِ مَحمولاً عَلَیهِ یُعرَفُ بِالإضافَةِ إلَیهِ». این هم خلاصه نکته دقیقی است که مرحوم علامه اینجا میفرمایند. اصل در تشریع… که این را قبلاً تذکر نداده بودیم. گفته بودیم که این محور است [برای] مال زن، اما «اصل در تشریع» به معنای اینکه در دین، در هر جایی یک اصل داریم که بقیه بر او متفرع میشود.
تطابق نظام تشریع و تکوین
اما این به معنای چیست که «اصل در تشریع» است؟ شاید… شاید چون نظام ﴿…وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا كَثِيرًا وَنِسَاءً…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱)، دقت میکنید، از طریق رحم انتشار صورت میگیرد و حتی اگر قرار است جایی مثل عیسی علیه السلام باشد که یک نفر از اینها متکفل باشد، مادر دارد. مادر در آنجا هست که عیسی فرزند مریم است. درست است؟ مادر در کار هست. لذا امروز هم حتی از این طریقهای جدیدی که استفاده میکنند، رحم مادر لازم هست، هرچند ممکن است نطفه پدر منتقل شود. درست است؟ اما از آن رحم است که باید این را نگه دارد و لذا این ارتباطات از طریق رحم شکل میگیرد. شاید از این باب که رحم اصل است در انتشار، در ارث هم به عنوان اصل، که اصل در تشریع ارث باشد، دیده شده است. نگویید کمتر [ارث میبرد]. عرض [میکنم] جهت ارزشی [و] ارزش مادی ملاک به اصطلاح [نیست]. اینجا نمیخواهیم بگوییم مرد ارزشش کمتر است یا مثلاً… اما اصل در تشریع باید تطابقی با تکوین داشته باشد. همان جوری که در تکوین، اصل [و] محوریت، شاید، عرض میکنیم، چون در تکوین محوریت رحم اصل است، در تشریع هم ارث، اصل بر این قرار گرفته است.
بله. بله، اتفاقاً… بله، این جهت مستقیم صحبت نمیکند در… خب، اینکه باید خلافش باشد که اگر طبق این باشد که بگوییم چون خدا زن را عمدتاً مخاطب به اسم قرار نداده در قرآن، پس باید حق مرد را ذکر بکند، در اینجا هم حق زن را خفاءً ذکر کند. در حالی که اینجا حق زن را صراحتاً ذکر میکند [و] حق مرد را اجمالاً و ابهاماً. نه فقط در حق به اصطلاح… نه فقط در حق، دقت بکنید، نه فقط در حق دختر و پسر که فرزندان باشند، در حق… جالبش این است [که] خواهر و برادر هم همینطور است. در حق مادر و پدر هم همین جور است. یعنی در مادر و پدر هم که حالا به اصطلاح ادامه آیه میرسیم، مادر را تصریح میکند: «فَلاُمِّهِ الثُّلُثُ». آنجایی که اگر ابوین باشند بدون فرزند. اگر ابوین باشند [و فرزند داشته باشند] «لِکُلِّ واحِدٍ مِنهُمَا السُّدُسُ». اما اگر خلاصه فرزند نباشد، «فَلاُمِّهِ الثُّلُثُ». حق پدر را مبتنی بر اینکه این چه باشد، بعد معلوم میشود. اصلاً ذکر نمیشود دیگر، معلوم میشود از این [حکم مادر]. میخواهم بگویم در این آیات ارث، بر خلاف آنکه معمولاً مرد مخاطب دیده میشد و حقوق زن و مسائل اینجوری به واسطه او روشن میشد، اما اینجا حقوق زن را خیلی تابلو کرده و حقوق مرد را به او تفریع کرده و این خودش از یک حکمت تکوینی نشأت میگیرد. فقط آن مسئله اول تشریعی نیست که چون حقوق زنان پایمال میشد پس خلاص. فقط آن نیست، آن هم هست.
بله دیگر، یعنی حتی این است که این ارتباط را از طریق مادر، اولی دانسته تا پدر. یعنی دیده شده. این هم در به اصطلاح… حتی [در] دعا، وقتی که میآمدند پیش پیغمبر یا بعضی از حضرات، آنجا دارد، یا حتی همان حدیث قدسی حضرت موسی علیهالسلام، متعدد روایات [هست]، وقتی که سؤال میکردند که کدام حق بر ما برتر است، در آن حدیث، اول میفرماید حق خدا، بعد خلاصه… بعد از سه بار که تکرار میکند، میگوید حق مادر. در آن روایت شریفی که از بعضی از حضرات نقل میشود، [مضمونش این است که سه بار به مادر توصیه میکنند]، شاید نظیر این مثلاً [باشد که] مضمون سه بار امر به [نیکی به] مادر را به کار میبرد، بعد خلاصه امر به [پدر] را به کار میبرد. [منبع دقیق حدیث یافت نشد]. یعنی نشان میدهد آنجایی هم که جای دعاست، در آن جای دعا، مادر مقدم شده بر پدر؛ نه فقط به لحاظ اینکه مهربانتر از مادر [است]. یعنی یک حکم تکوینی هم در اینجا در کار هست که آن حکم تکوینی تقدم ایجاد میکند، به طوری که سه بار مادر را ذکر میکند [و] یک بار پدر را بعدش. ما اینجا خلاصه دوستان شاکی نشوند بگویند خلاصه داریم نگاه فمینیستی خلاصه بیان میکنیم. نه، این نگاه قرآنی را داریم بیان میکنیم و آنها از این حرفها نمیزنند؛ آنها اینجوری [نمیگویند]. بله، بله، بله.
بله. بله، اینکه در بعضی از آیات یا روایات، [نسل] را مثلاً… اصلاً فرزندان آدم به عنوان «بنی آدم» [خطاب میشوند]. ﴿…أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ…﴾ (سوره شریفه اعراف، ۷:۱۷۲). بله، ﴿…أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ…﴾ (سوره شریفه اعراف، ۷:۱۷۲). درست گفتم. «بنی آدم» خطاب میشود. ببینید، در اصطلاحی که در خلاصه عموم و عرف مطرح میشود، به عنوانی که مرد باید در جامعه [و] جبهه به اصطلاح دیده شدن باشد، انتساب به مرد است. حتی به ما گفتند که اولاد را به کی نسبت بدهید. در انتساب، سنت بوده [که] کنیهها و القاب، اینها را به پدر نسبت بدهید و اصلاً این به پدر نسبت دادن، دنبالش حقوقی را هم ایجاد میکند؛ چون واجبالنفقه برای پدر میشود. درست است؟ فرزند به لحاظ این حقوقی که نسبت به پدر پیدا میکند، نسبت [به او]، واجبالنفقهاش هم هست. بر مادر وجوب نفقه فرزند نبوده، اما بر پدر وجوب نفقه فرزند هم هست. لذا اینها یک حکم است. اینها یک حکم است که وجوب انتساب به پدر [دارد]. لذا باید پدر معلوم باشد. اصلاً حکم اینکه انتساب پدر داشته باشد، کلی مسائل حقوقی بر آن بار است. کلی مسائل حقوقی بر آن بار است.
حتی حالا در ادامه آیه بیان میشود، آنجایی که به اصطلاح… این هم یک حکم عجیبی است که مادر و پدر اگر باشند [و] فرزند نباشد، مادر یک سوم میبرد [و] پدر دو سوم [باقیمانده را میبرد]. خیلی جالب است، یعنی فرزند هم نیستها. اما وقتی فرزند نیست، این شخصی که از دنیا رفته، فرزند این پدر و مادر بوده. در اینجا مادر یک سوم میبرد، پدر [باقیمانده را میبرد، نه اینکه لزوما کمتر ببرد]. آنجایی که اگر همسر هم داشته باشد، این [متوفی]، این کسی که از دنیا رفته به اصطلاح دختر باشد [و] زوج هم داشته باشد، درست است؟ یعنی همسر داشته باشد. خب، یک دوم ارث را کی میبرد؟ زوج میبرد. نصفش میماند. از این نصف، یک سوم را کی میبرد؟ مادر میبرد. چقدرش میماند وقتی یک سومش را برده؟ [از کل مال] یک ششم میماند. یک ششم هم میشود حق چه؟ حق پدر. یعنی پدر یک ششم، مادر [یک سوم از باقیمانده یعنی] یک ششم، [و] همسر که زوج باشد، یک دوم. درست است؟
بله، این هم یکی از مسائل [است]. در جای دیگر، پدر و مادر اگر فرزند باشد، هر دو مساوی یک ششم میبرند. هر دو یک ششم میبرند. بله، «رد» یک بحث دیگری است. یعنی اصل این است. اما اگر مال اضافه آمد و این [متوفی] فرزندی نداشت، درست است؟ [و] زوج بود مثلاً یا مثلاً زوجه بود، مثلاً در نظر بگیرید این کسی که از دنیا رفته مرد بود و وارثش زوجه بود و پدر و مادر. خب، آنجا «رد» هم داریم. یعنی [مال] اضافه میآید. آن وقت به کی اضافه میشود؟ به پدر اضافه میشود. ولی آن دیگر اصل نبود، حکم بعدی است، «رد» است. یعنی اگر ماند، به او میرسد. ولی اصل را چه قرار داده است؟ در جایی که فرزند باشد، فرزند اصل است. لذا اول حکم او دیده میشود. درست است؟ ولی اگر فرزند نباشد، پدر و مادر باشند، اول حکم مادر بیان میشود. پدر بالقیاس با او در حقیقت حکمش [معین میشود]. اگر زیاد آمد، زیادتر بهش داده میشود. یعنی میخواهیم بگوییم در بحث ارث، یک بحث دقیقی است. باید قانونشناسی تشریع را با نگاه به تکوین یک کمی دقیقتر بشویم تا روابط به اصطلاح خانواده، جامعه، ارتباطات تربیتی، اینها خوب دیده بشود. نزدیک بودن و دور بودنها خوب دیده بشود.
با اینکه به لحاظ عادی پدر و مادر جانشان را برای فرزند میدهند، ولی فرزند، این شخصی که از دنیا رفته، جانش را برای پدر و مادر نمیدهد. درست است؟ ولی فرزند، ارث بیشتری از پدر و مادر، در قاعده عادی میبرد. چرا؟ چون از نگاه و منظر میت، فرزند، آن به اصطلاح بقای خودش است، اما پدر و مادر، بقای فرزند، بقای این شخص نیستند. بله، اینها حکمت است، علت نیست.
پدر… عرض کردم که… این عرض کردم، حالا ممکن است بگویید که فرزندان اغنیا باشند. عیب ندارد. یعنی حکم کلی این است. ممکن است کسی همین را بگوید. گفتند هم در بعضی از نکات که پدر و مادر زندگیشان را تشکیل دادند، فرزندان هستند که غالباً در تازه آغاز راه هستند. لذا ممکن است احتیاج مالی بیشتری داشته باشند. لذا برایشان قرار داده شده است. به اصطلاح، چیزی که آیه انجام میدهد، بیانی که آیه دارد که میفرماید: ﴿…آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لَا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعًا…﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، یعنی دارد یک سنتی را بیان میکند که شما نمیدانید برای شما کدام نافعتر هستند. برای شما، یعنی آن کسی که دارد از دنیا میرود، میت. برای میت نمیدانید کدام نافعتر هستند. لذا ما داریم نافعتر را برایت تعیین میکنیم. دقت کردید؟ نه نفع برای آنها، برای خود وراث. دقت میکنید یا نه؟ تعبیر «أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا» این تعبیر نشان میدهد ارثی که قرار داده شده و قوانین ارث، نافع برای میت است. پس به جهت این دیده شده نه به جهت چه؟ کلی مسئله.
که بالاخره ممکن است… حتی اگر کسی میخواست این را درست ببیند، به ظاهر عادی و نگاه اولی میگفت مگر پدر ولایت بر فرزند ندارد؟ درست است؟ اگر پدر ولایت بر فرزند دارد، وقتی فرزند دارد از دنیا میرود، [این] پدر بر این میت که ولایت ندارد، اما پدرش که، پدر میت، بر میت ولایت دارد. پس باید به ولیاش بیشتر برسد. چنانچه اگر مشکلی برای این فرزند پیش بیاید، کی باید آن غرامت را بدهد، کی باید آن به اصطلاح نقص و دین را ادا کند؟ بر گردن کی میآید؟ درست است؟ باید روی قاعده میگفتیم که پس باید اول اصلاً به پدر بدهند دیگر. ولی اینجوری نیست در اینجا. خیلی اینها نکات ظریفی است که باید کنار هم دیده بشود.
پسر… بله. اگر اینها صغیر باشند، بر عهده پدر است. اگر بچهها صغیر باشند، ارث را میبرند همانجوری، ولی دیون بر گردن کیست؟ یعنی حتی اگر ارث نداشت، حتی اگه ارث نداشت، بر گردن کی میآید؟ بر گردن پدر است که ولی این به اصطلاح شخص میشود.
خب، آدم در جبهه اجتماعی… عرض کردم، در نگاه اجتماعی است. مثلاً الان در احکام اقتصادی، الان که خانوادهای که مادر سادات است [و] پدر غیر سادات، میگویند به این فرزند از [سهم] مادر، سهم سادات [نمیرسد]. اما اگر یک مادری غیر سادات باشد [و] پدر سید، به [او] سهم سادات میآید. عرض کردم دیگر. مثل خود مادرش… در بحثهای اقتصادی باید بگوییم که مثلاً… نگفتیم در مباحث اقتصادی اصل مادر است. منتها در ارث، که رابطه خلاصه… ببین، در ارث، هر کار اقتصادی… در ارث، دقت کردی؟ [بحث] ویژه است نه هر کار اقتصادی. چون در هر… حتی در همین ارث که میگوید پسر را دو برابر دختر قرار میدهد، درست است؟ اما در عین حال چه هست؟ دارد اصل را در تشریع، این قرار میدهد که این اصل بودن در تشریع، کمّی [و] مقامی است نه مقدار. لذا در مقدار نمیخواهد بگوید که مقدار بیشتری بهش میدهیم. پس اگر نه، اصلاً نظام بر اساس مقدار، در نگاه دین، نیست. ارزش و کمال [مهم است]، که بگوییم حالا چرا آنجا نمیشود، چرا اینجا میشود.
لذا میبینید اصلاً خود اینکه، مگر نمیشد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از طریق مثلاً یک فرزند پسری، نسل امامت ادامه پیدا میکرد که او بشود امام مثلاً و فرزندانش؟ اما نحوهاش ببینید چقدر عجیب است، از طریق فرزند دختر پیغمبر، این به اصطلاح نسبت ادامه پیدا میکند، حتی عنوان «کوثر» یا «ام ابیها» هم پیدا بکند. خود این نشان میدهد شاید افضل موطن محقق شده است. یعنی در مورد پیغمبر، بهترین وجه محقق میشود. این خلاصه قابل… اینها به اصطلاح چه هست؟ اینها نگاههایی است که باید جمع کرد. علت نمیشود از توش درآورد، معلومه. درست است؟ اما استیناس میشود کرد؛ آن را گرفت، یکی یکی کنار هم اینها را قرار داد. و این، یعنی اینجور نیست که خدا یک دفعه دید که خب، پیغمبر پسر الان ندارد، یک دختر دارد، چیکار بکند حالا؟ خب، دید بالاخره از طریق دختر، نسل امامت را… بعد هم پیغمبر همهاش بفرماید اینها فرزندان من هستند، فرزندان [من]. بعد هم خلاص. اینجوری، به نظر ما اینجوری نمیآید، بلکه خدا نقشه دارد و این طراحی است و بهترین وجه برای پیغمبر محقق میشود.
نقش محوری مادران در زندگی انبیای اولوالعزم
همانجوری که عجیب است مثلاً ببینید جریانات انبیاء و رسولان اولوالعزم. رسولان اولوالعزم را ببینید؛ حضرت نوح را خبر نداریم ازش خیلی، نه در قرآن نه در [روایات]. اما حضرت ابراهیم؛ حضرت ابراهیم از کودکی پدر از دنیا رفته، نیست. مادر متکفل امر ابراهیم بود، آن هم در غار پنهانی. حضرت، در حقیقت، موسی علیه السلام؛ باز میبینید حضرت موسی، مادر همهکاره است که بیندازش در نیل. به پدر، اگر بوده باشد هم نگفتند پدر تو برو بینداز در نیل. درست است؟ اینکه در قرآن آمده [به] مادر [وحی شد] برو بینداز در نیل. خب اگر این فرزند پدرش هم بوده، حق ولایت در این انداختن با کیست؟ با پدر است، درست است؟ که برود بیندازد در نیل یا نه؟ یک کاری است که تصمیمی است که حیات و ممات بچه بهش قائم است. به مادر امر میشود که ﴿…أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى…﴾ (سوره شریفه قصص، ۲۸:۷). درست است؟ در عیسی علیه السلام باز میبینید مادر است که در اینجا… اصلاً پدر اینجا در کار نیست. این هم باز یک مورد. در مورد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میبینید که عبدالله، پدر، بلافاصله از دنیا میرود. باز مادر است که ابتدای تکفل [را بر عهده دارد]. یا میگوییم اتفاقی شده، همه اینها اتفاقی بوده. اتفاقاً مثلاً چهار تا رسول اولوالعزم که ما میدانیم، ما پنجمش را نمیدانیم. غیر از این نگفتند، نگفتند نبود، اما نمیدانیم جریانی نقل نشده نسبت به حضرت نوح. اما اینها یک دفعه چهار تا رسول اولوالعزم یک همچین به اصطلاح سبکی در زندگیشان ایجاد میشود که باید بهترین وجه برای کمال اینها محقق بشود و این دارد یک الگوسازی میکند [و] به بهترین وجه میخواهد یک نظام تربیتی عالی محقق بشود. اینجوری بوده. خب اینها ساده نیست. استیناس است، در حد استیناس است. روش فکر کنیم، اینها را به عنوان کار کلان بهش نگاه بکنیم.
خب، این هم یک نکته. بله، ۱۶… که بحث… بله، حالا این را باید… این ۲۱۶ یعنی بعد از این. خب، بله. بله، بله، آنجا دارد که… بله، این را در بحث حالا… در بحث زن اینها را میآوریم بیشتر میگوییم. حالا مانده. ما حالا اینها را فعلاً داریم قرآنیش را میگوییم. حالا آنجا ایشون، مرحوم علامه میآورد. آنجا میگوید که: «لکن الله سبحانه خلق النساء و جهزهن بما یوجب سکون الرجال إلیهن و بینهما مودة و رحمة، فاجتذب الرجال إلیهن بالجمال و الدلال و المودة و الرحمة. فالنساء إذن هن الرکن الأول و العامل الجوهری للاجتماع الإنسانی.» یعنی اجتماع انسانی قوامش به کیست؟ به روابط زن و بودن زن است. یعنی مرحوم علامه میفرماید این راه [است]. حالا الان به ما کسی ایراد نگیرد که بله… لذا: «و من هنا ما جعل الإسلام الاجتماع المنزلی و هو» به اصطلاح ازدواج… حالا آن را که میآوریم انشاءالله آنها را میخوانیم.
خب، این هم یک نکته بود که در اینجا مرحوم علامه فرمودند که پس «هو الاصل فی التشریع». این «هو الاصل فی التشریع» را گفتیم که تشریع تطابق دارد با تکوین، به خصوص نکتهای که حالا ایشون در به اصطلاح صفحه بعد ذکر میکنند. آنجاهایی که تشریع معمولاً تغییر نمیکند [و] حالت ثبات و لزوم دارد، قطعاً با تکوین تطابق قطعی دارد. حالا بعضی از اصول تشریع هست که در ادیان مختلف ممکن است تغییر کرده باشد، تفاوت ایجاد شده باشد توش. میگوید عیب ندارد، آنها را ما خیلی حالا نمیخواهیم برش قاطعیت بگوییم. نه که نگوییم قاطعیت، ممکن است آن تغییرات طولی باشد. خب، البته از حد اقل به حد اکثر یا از حد اکثر به حد اقل باشد. یعنی حداقلش قطعاً تکوینی است، درست است؟ و مطابق با تربیت هر امتی. مثلاً اگه روزه ۶۰ روز بوده در مثلاً امت موسی، بعد شده ۳۰ روز، معلوم میشود این ۳۰ روزش دیگر چیست؟ ﴿…كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ…﴾ (سوره شریفه بقره، ۲:۱۸۳). معلوم میشود اصل روزه، امر [مبتنی بر] تطابق تشریع و تکوین است. حالا مقدارش و اندازهاش ممکن است که با زمانهای مختلف، تکوینش متفاوت باشد، چون افراد در زمانهای مختلف گاهی متفاوت هستند. گاهی باید ۶۰ روز روزه باشد تا این نفس تأدیب شود، ولی گاهی لطیفتر شده، در ۳۰ روز این به اصطلاح نتیجه محقق میشود. گاهی باید شبها هم به اصطلاح خورده نشود، درست است، چیزی یا نه؟ گاهی لازم است که این به اصطلاح تخفیف داده [شود]. اینها همه برمیگردد به [اینکه] اصلش تطابق تکوین [و] تشریع با تکوین است، ولی اندازههایش مطابق هر زمانی ممکن است متفاوت باشد.
لطایف تعابیر قرآنی در بیان سهام ارث
خب، بعد میفرماید: «و لولا ذلک لقال: للنساء نصف حظ الذکر.» اگر اصل نبود در تشریع، بیان اینجور میشد؛ میگفتند برای زنان نصف مردان است تا کی را اصل قرار داده باشند؟ مرد را، و بگویند زن نصف او میبرد. معیار و میزان معلوم باشد. مثل اینکه میگوییم یک عبادتی مثل ده رکعت نماز است، مثل صد رکعت نماز است. یعنی میزان نماز است، درست است؟ این عبادت را میگویی صد برابر یک رکعت نماز ثواب دارد، اما میزان چیست؟ نماز است. درست است؟ هرچند این صد برابر آن هم ثواب داشته باشد، ولی میزان بودن با نماز است که میگوییم این صد برابر یک رکعت [است]، این صد رکعت [است]. پس میزان بودن یک چیز است، مقدار یک چیز دیگری است. اینجا هم همین را میفرماید که اگر اصل مرد [بود]، اینجور میگفت: «للانثی نصف حظ الذکر». «و إذا…» آن وقت البته اگر اینجوری میگفت، آن وقت دیگر سیاق و سبک آیه سازگار نبود. چون قبلش هم آمده و بعدش هم آمده، بعدش ببینید آمده متعدد سهم زن را دارد بیان میکند، با اینکه به سهم مرد با دلالت به اصطلاح التزامی اشاره کرده، با دلالت غیرصریح اشاره کرده. لذا میفرماید: «و لهذا ما ذکره بعض العلماء… أن لا تتعرض بنحو التصریح مستقلاً إلا لسهام النساء». مستقلاً و با تصریح، سهام نساء را فقط گفته. «و إن صرحت بشیء من سهام الرجال فمع ذکر سهامهن». اگر هم جایی سهم مردان را هم به تصریح گفته، مثل پدر، آنجا هم با ذکر تصریحی سهم مادر گفته. یعنی یا با هم هر دو ذکر شدند، یا فقط زن ذکر شده [و] مرد قیاس شده به به اصطلاح زن. این دیگر نشان میدهد که قطعاً اصل را اینجور قرار دادند. «کما فی الآیة التالیة فی آخر السورة». و بالجمله، قوله: «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» فی محل تفسیر لقوله: «يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ» است. دارد این را بیان میکند که چجوری «یوصیکم الله». با اینکه «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»، «و اللام فی الذکر و الانثی لتعریف الجنس»، یعنی جنس ذکر یعادل فی السهم با جنس انثی. اینجور دارد بیان میکند.
«هذا إنما یکون إذا کان هناک من الورثة ذکر و أنثی معاً». اگر ذکر و انثی با هم وراث باشند، هم پسر باشد هم دختر باشد، «فللذکر ضعف الانثی سهماً و لم یقل للذکر مثل حظی انثیین». همین را هم حتی اینجوری نگفت، چون این هم میتوانست چه باشد؟ بتواند بگوید: «للذکر مثل حظی انثی». مثل دو تا زن. درست است؟ «حظی انثی» [یعنی] دو تا حظ. «انثیین» نگوید، بگوید… این میگوید اینجور نگفت. او نگفت مثلاً «حظ الانثیین»، دو برابر مثلاً، یعنی دو برابر دیگر. «مثل حظ الانثیین» را هم نگفت، چون گفت «مثل حظ الانثیین» مثل دو تا زن. دو تا زن را اینجا میگوید «لیدل الکلام علی سهم الانثیین». چون بعد از این میآید میگوید اگر وارث فقط یک دختر باشد، سهم اصلیاش نصف است. وارث فقط کی باشد؟ یک دختر باشد. پدر و مادر و زوج و اینها در کار باشند، اما یک دختر فقط داشته باشد در میراث فرزندانش، نصف برای دختر قرار داده میشود اول، بعد چه میشود؟ آن وقت بعد حقوق بقیه هم دیده میشود. زوج معلوم میشود. آن وقت پدر و مادر هم معلوم میشود که میشود مثلاً پدر و مادر دو تا یک ششم، میشود دو ششم. درست است؟ میشود دو ششم. مال زوج هم اگر [متوفی فرزند] داشته باشد، یک چهارم. زوج میشود یک چهارم. چون فرزند است دیگر. یک چهارم و یک ششم میشود چقدر؟ یک چهارم با هم جمع میکنید و به اصطلاح سهم دختر [باقیمانده است]. آن وقت یا همه را میبرد، یا اگه زیاد بیاید به «رد» میبرد. به «رد» به دختر میرسد. دقت کردید؟ یعنی سهامش معلوم است، اضافه بیاید به «رد» بهش میرسد.
اگر سه دختر به بالا باشد، قرآن میفرماید ﴿فَوْقَ اثْنَتَيْنِ﴾ (سوره شریفه نساء، ۴:۱۱)، دو سوم برای دختران دیده میشود. اگر اضافه بیاید، به «رد» خلاصه بهش میرسد، یعنی کس دیگری نباشد. پدر و مادر هم [یک سوم]، دیگرش هم به «رد» بهش میرسد. اما برای پسر، هیچکدام از اینها نیست. بعد میگوید اگه دو تا باشد چی؟ میگوید حکم دو تا را این آیه گفته. «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» غیر از اینکه حکم پسر را برابر دختر گفته، «انثیین» را هم حکمش را گفته که حکم «انثیین» دو سوم است. چون «لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ»، «انثیین» چقدر میبرند؟ دو سوم. چون یک «انثی» [وقتی تنها باشد نصف میبرد و با پسر یک سوم]. یک پسری که مقابلش باشد، دو سوم میبرد. تونستم حالا عرض [کنم]؟ این یک خرده پیچیده [است]، دارد پیچیدگی دارد. بعد چقدر روی این حرف زدند. یکی از آن مسائلی است که شاید از لطافتهای قرآن باشد [که] سه تا به بالا را گفته، یکی را هم گفته، دو تا را نگفته. بعد دو تا را پیچیده در این حکم، یعنی قرار داده در این حکم بیانش را با یک پیچیدگی لطیفی که بگویم پس دو تا دختر اگر باشد حکمش چیست؟ سه تا به بالا را گفتی، یک دانه را هم گفتی، دو تا چی میشود؟ میگوید دو تا را در این حکم بیان کرد. لذا نگفت «مثل حظی انثی»، [بلکه گفت] «مثل حظ الانثیین» که «انثیین» را هم در اینجا بیان کرد.
چون اذان شد، دیگر دلم میخواست تند تند این احکام را دیگر ازش عبور کنیم، نمیخواهیم خیلی توش به اصطلاح به عنوان فقهی خرد بشویم. انشاءالله سعی میکنیم آن نکات تفسیری را بیشتر در محضرش باشیم. بحث فقهیاش را باید در کتاب الارث انشاءالله دوستان مفصل ببینند. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


